سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

تحلیل قتل نوجوانی بی گناه از سوی حضرت خضر

متنی که اینک ملاحظه می کنید، گفتگوهایی است که میان من و اهالی وب در زمینه قتل نوجوانی بی گناه از سوی حضرت خضر است. این گفتگوها در چند قسمت به شرح ذیل انجام پذیرفته است:


************************


قسمت اول


یکی از اهالی وب اقدام حضرت خضر را از باب اقدامات اختیاری بشری تلقی کرده و بر مبنای تشریع به نقد آنها پرداخته و چنین گفته است:


در داستان خضر و موسی که در قرآن آمده، خضر در جایی کودکی را می کشد و بعداً می گوید به این دلیل بود که او در بزرگسالی، پدر خود را می کشت. درمورد این قضیه، چند نکته وجود دارد:


1. اولاً «علم خدا به آینده» به رسمیت شناخته می شود.


2. ثانیاً از علم خداوند به آینده، «جبر» نتیجه گرفته می شود؛ چراکه اگر آن کودک، اختیاری هم بر عدم قتل پدرش داشت، این کار خضر «قصاص قبل از جنایت» و ظلم بود.


3. ثالثاً گویا در اخلاق دینی، «قصاص بدون جنایت» هم رواست.


4. اگر بگوییم «هرکاری خدا بکند، عین خیر است» پس نتیجتاً باید حکم دهیم «اگر خدا بر خلاف وعده اش، تمام مؤمنین را به جهنم و تمام بدکاران را به بهشت ببرد هم عین خیر است. چون هرکاری خدا بکند، عین خیر است»


5. مفسرین ما درباب تناقضات این مسأله، همانند تناقضات حکم خدا به قتل اسماعیل، سکوت کامل پیشه کرده اند.


6. در هیچ یک از کتب مقدس، چنین چیزی به خدا نسبت داده نشده است.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پاسخی که من به ایشان دادم، چنین است:


مگر کار حضرت حضر مبنای تشریع واقع شده؟ در کدامیک از شریعت ها قتل بی گناه جایز شمرده شده و در کدام شریعت ها قصاص قبل از جنایت روا دانسته شده است؟ علت اعتراض حضرت موسی چه بود؟ آیا جز این بود که او این ها را خلاف شریعت می دانست؟ پس شما نمی توانی از نگاه شریعت به کارهای حضرت خضر بنگری و اعتراض کنی. اعتراض های شما کاملا بی مورد است. شما به جای حضرت خضر حضرت عزرائیل را در نظر بگیر. یا به طور کلی طبق هر مرام و مسلکی که می توانی به تفسیر واقعیاتی چون مرگ کودکان بپردازی. واقعیاتی که هیچ دست بنی بشری در آن تأثیر نداشته، آنها را چگونه تفسیر می کنی؟ آیا مرگ طبیعی کودکان را جنایت می خوانی؟ حال اگر کارهای حضرت خضر را از این باب تلقی کنی که می خواسته به حضرت موسی بفهماند که تصور نکن، حوادث طبیعی حکیمانه نیست، اشکال دارد؟ اگر فرض را بر این بگذاری که حیات انسان ها با مرگ نابود نمی شود، آیا مرگ زودهنگام کودکان مشکلی خواهد بود؟ اگر فرض را بر این بگذارید که هر نقص و عیبی در این دنیا دیده می شود، بالاخره در جایی و مرحله ای تکمیل و برطرف می شود، آیا حکیمانه و عادلانه بودن نظام هستی را حکایت نمی کند؟ راجع به علم الهی نیز باید تصور خودمان را تصحیح کنیم. بر اساس نظام تشریع و قراردادهای بشری و ذهن و عقل آدمی است که ما داریم علم و جبر و مانند آن را درباره خدا فهم می کنیم. حال آن که این اشتباه است. علم در نظام تکوین غیر از علم در نظام ذهنی آدمی است. علم الهی از سنخ علم بشری نیست. این دو را با هم خلط نکن. خدا که ذهن ندارد که مانند بشر علم داشته باشد. علم خدا از قبیل انتخاب طبیعی است.

************************


قسمت دوم

* نامبرده در پاسخ مرا به این عبارتش حوالت داد:


ضمناً مسأله «جبرزایی علم الهی» همچنان بقوت خود باقیست. گیرم خضر، همچون یک سنگ بود که از آسمان فرود آمد (!) و اختیاری نداشت؛ خب، اصلاً این چه دلیلی است که «در آینده تو کسی را می کشی، پس باید کشته شوی»؟!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

من نیز در پاسخش نوشتم:


چنان که عرض کردم، شما باید این بیانات را به امور تکوینی تأویل ببری. آنچه که گفتی، در چند گزاره تکوینی قابل بیان است: 


یکی این که افعال بشر وقتی با اختیار خودش در مسیری واقع شد، سرنوشت متناسب با آن افعال پیدا کردن اجتناب ناپذیر است. این قضای الهی است؛ اما البته این هم منافاتی با اختیار آدمی و امکان تغییر مقدرات خودش ندارد.


دوم این که جهان جهان عمل و عکس العمل است، هر عملی عکس العمل مناسب خودش را دارد. ستم به هر کسی، بدون مجازات متناسب با آن نیست.


سوم، این که وقتی کسی با افعال اختیاری خود در مسیری قرار گرفت که سرنوشتی محتوم مناسب با آن افعال برای او باشد، خداوند از باب لطف به او می تواند با میراندنش او را از آن سرنوشت محتوم باز دارد. البته این نیز بی حکمت نیست.


البته شاید آنچه که عرض کردم، باز در آن خللی باشد؛‌ اما فکر کنم، منظورم را رساندم که ما باید افعال الهی را به حوادث تکوینی و طبیعی تأویل ببریم تا به درستی بتوانیم، آنها را درک کنیم. نباید افعال الهی را مانند افعال بشری محسوب نماییم.


************************


قسمت سوم


مشار الیه نوشت: همان مشکل همیشگی «اصول گریزی» که در اثبات وجود خدا هم برقرار بود، در اینجا که مقام «قضاوت اخلاقی» است هم حاکم است. یعنی شما هیچ اصول ثابت اخلاقی یا اعتقادی را نمی توانید نام ببرید که اسلام در همه حال، به آن پایبند باشد. شکستن هر اصلی را به نحوی توجیه می کنید و در واقع، زیراب خودتان را می زنید.


شما به این فکر کنید که می خواهید به فردی آتئیست که نه خدا را قبول دارد و نه حکمتش را، ثابت کنید قرآن اخلاقی است. ثابت کنید خدای مهربانی وجود دارد. تمام پاسخ های شما، بر اساس پذیرش پیش فرض های دینی است. سعی کنید بدون این پیشفرض ها، از اعتقاداتتان دفاع کنید.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


من نیز در پاسخ نوشتم: 


این که پیش فرض های هر کس در سخن گفتن و تفسیر کردن و حتی عمل کردن او تأثیر گذار است، تردیدناپذیر است و هیچ هم گریزی از آن ندارد. نه من و نه شما. شما بیا و سخن دیگری بگو. بگو که نظریه شما غلط است، به این جهت که یا ابهام دارد و یا شواهد ندارد و یا نواقض و یا لوازم باطل دارد. یک نظریه اگر ابهام نداشته باشد و مؤیدات داشته باشد و نواقض و لوازم باطل نداشته باشد، نظریه صحیحی است. شما بفرما نظریه من کدامیک از این مشکل ها را دارد. در تفسیر متن هم اگر ادعا دارید که من تفسیر به رأی می کنم و متون را به نفع خودم تفسیر می کنم، بیا و بگو، معیار تفسیر به رأی چیست و معیار تفسیر صیحیح کدام است. به نظر من تفسیر صیحیح یک متن به این است که با قرائن متن اعم از قرائن مقالی و مقامی سازگار باشد. حال شما بیا و نشان بده که کدامیک از تفسیرهای من با قرائن متن تعارض دارد و کدامیک تعارض ندارد.


**********************


قسمت چهارم


شخص دیگری نوشت: نظر بنده به مخاطب شما نزدیکتر است. شما در مباحثه فوق در پاسخ به «مکافات قبل از جنایت» ناکام بوده اید. خضر پیامبر بنیان گذار شرع نبوده؟ قبول! پس چرا از بنیانگذار شرع حی و حاضر یعنی موسی (ع) حرف شنوی نداشته؟ این چه علم الهی است که به خضر می دهند و به موسی نمی دهند؟ در روایت مزبور در قرآن آشکارا تفوق علمی خضر بر موسی نمایش داده شده. بنابراین آن بخش از پاسخ شما که فعل خضر (ع) از باب شرع نبوده باطل است، مگر آنکه شرع را متضاد با علم الهی بدانیم. 


بخش دوم استدلال شما نیز کاملا غیر استوار است. جنایت را به مرگ طبیعی تخفیف دادن استدلال محکمی نیست. شما فعل حضرت خضر را (لابد برای آنکه زهر آن را بگیرید) به مرگ طبیعی یک کودک تقلیل داده اید و سپس از آن به تکامل طبیعی تعبیر فرموده اید! با این استدلال، به شهادت رساندن علی اصغر هم بخشی از تکامل طبیعی شماست؟ یا جنایت است؟ اتفاقا حرمله خیلی خوب در این استدلال شما می گنجد. چون بر خلاف حضرت خضر به هیچ وجه نمی شود او را معیار شرع دانست و علی اصغر هم که کودک بوده و مشمول تکامل طبیعی! 


به گمان من اشکال دوست شما پاسخ دارد. ولی پاسخش اینی نیست که شما فرموده اید! (با کمال احترام و ادب به شما البته!)


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


پاسخ من به آن چنین بود:


از یادداشت شما کمال تشکر می کنم و دقت نظر شما را می ستایم. منتها باز تأملاتی به نظرم می رسد که خدمت شما عرض می کنم: 


1. به نظر من تشریع در طول تکوین است. بر این اساس، البته که صحیح است که قتل علی اصغر نظیر قتل نوجوان قصه خضر در فرایند تکامل تفسیر می شود. 


2. الاعمال بالنیات. بسا دو فعل از نظر ظاهر مثل هم باشند، مثل دو قتل یاد شده، اما نیت قاتل آن دو متفاوت است؛ بر این اساس، حرمله مستحق عقوبت است؛ اما حضرت خضر مستحق ثواب. 


3. بسا علم ظاهری نظیر علم حضرت موسی با علم باطنی نظیر علم حضرت خضر با هم تعارض داشته باشد؛ اما هر کسی باید تابع علم خودش باشد و خداوند هرکس را بر طبق علم خودش تکلیف و مجازات می کند. در گذشته که علم مردم ظاهری بود، از آنان خواسته می شد، طبق علم ظاهری عمل کنند؛ مثل چهار شاهد داشتن برای اثبات زنا؛ اما امروز که علم رشد یافته و با آزمایش می توانند تجاوز جنسی را کشف کنند، البته بشر مکلف به علم باطنی است.


4. در روایات است که مواردی از دعاوی نزد پیامبر اسلام آورده می شد و او چون طبق علم ظاهری قضاوت می کرد، بر خلاف واقع حق را به حقدار نمی داد و موجب اعتراض مظلوم واقع می شد. پیامبر(ص) به آنان فرمود: من طبق بینه های شما قضاوت می کنم و اگر اشتباهی کردم، کسی که دانست، بر خلاف واقع به نفع او قضاوت کردم،‌ اگر به رأی من عمل کند، مستحق عذاب است.


5. آنچه را که خدا از حضرت موسی می خواهد، علم ظاهری است؛ اما آنچه را که از حضرت خضر می خواهد علم باطنی است؛ به همین رو، حضرت موسی باید به فعل حضرت حضر اعتراض کند؛‌ چون آن را خلاف شرع می یابد. 


6. خداوند سزاست به هر کسی آن علمی را بدهد که به کار او می آید. هرگز علم باطن به کار حضرت موسی نمی آمده و اگر در قضاوت های خود طبق علم باطن عمل می کرده، به طور قطع مورد اعتراض قومش واقع می شده است و علاوه بر آن، پیروان حضرت موسی که علم باطنی نداشتند و لذا اعمال حضرت موسی قابلیت عمل برای پیروان نمی داشت. در این زمینه به روایاتی که درباره علم باطن حضرت داود داشته و دچار مشکل گردیده بود، مراجعه فرمایید.


***********************


او هم در پاسخ نوشت: از پاسخ جامع شما تشکر می کنم. این پاسخ آخری بیشتر روی من یکی موثر بود.