سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

نقد پایان نامه: تجلی اسماء و صفات و افعال الهی در سوره های قرآن

آنچه اینک ملاحظه می کنید، گزارش و نقد پایان نامه کارشناسی ارشد خانم مریم یوسفی در رشته علوم قرآن و حدیث با عنوان «تجلی اسماء و صفات و افعال الهی در سوره های قرآن» است که به راهنمایی دکتر محمد کاظم شاکر و مشاورت دکتر رضیه سادات سجادی تحقیق و نگارش شده است و در روز چهارشنبه سوم مهر در واحد خواهران دفاع می شود.

1. چکیده

خدامحوری از ویژگی های قرآن کریم است تا آنجا که اسماء، صفات و افعال خدای متعال به طور چشمگیری در سوره های قرآن منعکس شده است. این پایان نامه با روشی جدید به بررسی تجلی اسماء و صفات و افعال الهی در سوره های قرآن پرداخته است و هدف از آن این است که اوّلاً نشان دهد، هر یک از سوره ها به چه وجه یا وجوهی، ذات الهی را متجلی ساخته اند و ثانیاً، رابطه آنها با موضوع یا موضوعات سوره به چه صورت است.

از بررسی سوره های مکی و مدنی چنین حاصل می شود که سوره های مکی با این که تعداد بیشتری از سوره ها را دربرگرفته اما نام جلاله "الله" در این سوره ها کمتر از سوره های مدنی به کار رفته است، در عوض نام "رب" و "اله" در این سوره ها بیشتر آمده است. در بقیه موارد، یعنی تعداد صفات و ضمایر و افعال، سوره های مکی آمار بیشتری از سوره های مدنی دارد و تنها فعل های نهی هستند که در هر دو گروه به طور یکسان به کار رفته است.

در این میان سوره ای که ارتباطی بین صفات و موضوعات آن وجود نداشته باشد دیده نشد حتی سوره هایی که صفاتی در آنها نبوده، موضوعات سوره با صفت رحمن و رحیم ابتدای سوره مرتبط است.

2. سئوال ها و فرضیات تحقیق

در زمینه سئوالات این پژوهش آمده است که آن به طور عمده به 4 پرسش زیر پاسخ دهد:

1) مناسبت اسماء و صفات خداوند تنها با آیه یا مجموعه آیات یک موضوع است یا با سوره نیز مربوط است؟

2) چه تفاوت هایی بین اسماء و صفات خداوند در سور مکی و مدنی وجود دارد؟

3) روش قرآن در تعلیم اسماء و صفات به مردم چگونه است؟

4) افعال خداوند در هریک از سور قرآن کریم چگونه انعکاس یافته است؟

و فرضیات آن از این قرار بیان شده است:

1) اسماء و صفات خداوند با خود سوره نیز مرتبط بوده و نقش مهمی در وحدت سوره ها دارد.

2) در سور مکی با وجود این که سوره های بیشتری نسبت به سور مدنی وجود دارد؛ اما تعداد نام های خداوند نسبت به سور مدنی کمتر بوده و از نظر صفات، می توان گفت صفات زوج در سور مدنی بیشتر و صفات تنها در سور مکی بیشتر است.

3) در مورد هر موضوع مطرح شده در آیات صفاتی بیان شده است که با آن مرتبط است.

4) به جای نام ها و صفات خداوند، بیشتر از افعال غائب و متکلم مع الغیر در سور استفاده شده است.

3. بررسی سوره علق به عنوان نمونه

در این پایان نامه،‌ درباره هریک از سوره های قرآن موضوعات یکسانی مطرح شده است که اینک برای نمونه به معرفی موضوعات مطرح در سوره علق پرداخته می شود:

الف. اسماء و صفات و افعال خدا: اسماء: «الله»(2بار)؛ «ربّ»(3بار)؛ صفات:‌ «الأَکرَم» به صورت مفرد؛ «الرَّحمن الرَّحیم» به صورت زوج؛ موصولات: «الذی»(2بار)؛ افعال ماضی غائب، «خَلَقَ»(2بار) و «عَلَّمَ»(2بار) و مضارع غایب: «یری»(1بار) و مضارع متکلم مع الغیر: «لَنَسفَعَن» و «سَنَدعُ».

ب. موضوعات سوره: 1) دستور قرائت و تلاوت بر پیامبر(ص)؛ 2) سخن از آفرینش انسان با عظمت از یک قطعه خون بی ارزش؛ 3) تکامل انسان در پرتو لطف و کرم خداوند و آشنایی او به علم و دانش و قلم؛ 4) طغیان انسان هایی ناسپاس با وجود موهبت و اکرام فراوان الهی؛ 5) مجازات کسانی که مانع هدایت مردم و اعمال نیک هستند.

ج. نمای کلی سوره: خداوند در این سوره بر پیامبر(ص) امر می کند به این که قرآن را که به وحی خدا نازل می شود تلقی کند.

1) حکمت خداوند در خلق انسان از گوشت و خلقت کامل او و بسط قدرتش بر بسیاری از موجودات

2) آموزش بیان به انسان و افاضه نعمت های فراوان که او را بر بسیاری از ساکنان زمین قدرت داد.

3) غفلت انسان از این نعمت‌ها زمانی که خود را بی‌نیاز دانست و به استکبار پرداخت.

د. نکات صفت «الاکرم» در این سوره: 1) کرم یعنی عطا کردن آنچه خواسته طرف مقابل است و هر عطایی منتهی به خداست. 2) بزرگتر از جهت کرامت، پس هر نعمتی از جانب او می رسد یا اینکه او اختراع کرده بوجود آورده و یا اینکه او تسبیب اسباب آن را فراهم کرده و راه وصول به آن را آسان نموده است.

پروردگار تو کسی است که عطایش فوق عطای هر کس دیگر است. چون هر کس دیگر که به تو عطایی می کند به استحقاق می کند؛ ولی پروردگارت بدون استحقاق عطاء می کند؛ علاوه بر این، عطای دیگران هم عطای اوست و بالاخره هر عطایی به او منتهی می شود.

هـ. ارتباط صفت «الأکرم» با موضوعات سوره: موضوعاتی که در سوره مطرح شده اند همه بیانگر و مرتبط با صفت «الأکرم» می باشند. از جمله: 1) نعمت القاء قرآن به پیامبر(ص) و دستور به تلاوت و قرائت آن. 2) نعمت آفرینش انسان از موجودی بی ارزش 3) نعمت آشنایی انسان با علم و دانش و قلم 4) نعمت های مادی که خداوند در اختیار انسان قرار داده و او ناسپاسی و طغیان نموده است.

بیان همه ی این ها در واقع گسترش معنای آیه ی «و ربک الأکرم» می باشد که تمام این نعمت ها را خداوند بدون استحقاق عطا نموده است به طوری که غیر او نمی تواند مانند او عطا کند.

4. نقد

برخی از مهم ترین نکاتی در نقد این پایان نامه می توان گفت، از این قرار است:

1. علیرغم این که در این پایان نامه تلاش گسترده ای به حجم 480 صفحه صورت گرفته و یکایک سوره های قرآن به ترتیب نزول از علق تا توبه مشابه آنچه درباره سوره علق گزارش شد، بررسی گردیده، نظر بر این که بر یک تئوری علمی مشخصی بنیان نهاده نشده، هیچ نتیجه علمی درخور توجهی از آن حاصل نشده است.

در این پایان نامه به طور عمده، آماری از کاربرد اسماء و صفات و افعال الهی در سوره ها به دست داده شده و مقایسه ای صورت گرفته، بدون این که درباره آن، تجزیه و تحلیلی صورت بگیرد و نتایج علمی ارزشمندی از آنها استخراج شود.

برای نمونه گفته شده است که صفات خدا در فلان سوره و یا سوره های مکی یا مدنی فلان تعداد است؛ اما بیان نشده که چرا چنین است و چه نکاتی از رهگذر آن دانسته می شود؟

یا گفته شده است که صفات خدا گاهی به صورت زوج و گاهی به صورت فرد آمده؛ اما توضیح داده نشده است که زوج یا فرد بودن صفات خدا چه نکته ای را می فهماند؟

یا گفته شده است،‌ گاهی افعال منسوب به خدا به صورت غایب و گاهی به صورت متکلم است؛ اما توضیح داده نشده است که چرا چنین است و چه نتایجی بر آن مترتب می گردد؟

یا گفته شده است که ضمایر راجع به خدا با فلان فراوانی به صورت متصل یا منفصل یا مفرد یا جمع و یا غایب یا حاضر به کار رفته؛ اما هرگز تحلیل نشده که چرا چنین است و چه نتایجی بر این تفاوت ها و ارقام ترتب می یابد؟

به وضوح ملاحظه می شود، هرگز اطلاعات گردآوری شده، بر اساس،‌ یک پیش فرض علمی صورت نگرفته و هرگز معنادار نشده و هیچ نتیجه ای را به بار نیاورده است. این در حالی است که صرف به دست دادن آمار و تحلیل و نتیجه گیری نداشتن از آن هیچ ارزش علمی ندارد. به این ترتیب، این تحقیق کاری پرزحمت و کم فایده یا بی فایده به نظر می رسد.

2. در استخراج موضوعات سوره، به نحو ذهنی و کلی گویانه، کوشش شده است، یک مفاهیم کلی استخراج و معرفی گردد؛ حال آن که هیچ یک از سوره های قرآن به نحو کلی و مستقل از شرایط و مقتضیات تاریخی نازل نشده است و لذا اگر ما خواسته باشیم،‌ به استخراج موضوعات هر سوره بپردازیم، باید نظارت مضامین سوره را به آن شرایط و مقتضیاتی که موجب نزول سوره شده است، مورد توجه قرار دهیم.

برای مثال سوره علق، به این سبب نازل شده بود که ابوجهل، رئیس وقت قریش که از او به «فرعون این امت» تعبیر می کردند، آنگاه که از بعثت پیامبر(ص) آگاه شده و نمازگزاردن او را در کنار خانه کعبه مشاهده کرده بود، در مقام تکذیب و جلوگیری از نمازگزاردن او برآمده بود. به این ترتیب، موضوع اصلی سوره علق، امر پیامبر(ص) به ادامه اقامه نماز در کنار خانه کعبه است. حال آن که در این پایان نامه، این موضوع اصلی، مورد غفلت واقع شده است.

3. در نحوه ارتباط دهی صفات خدا به موضوع یا موضوعات سوره نیز رویکرد ذهنی و کلی گویانه و مبتنی بر ادعایی نادرست دنبال شده است. ادعا این بوده است که صفات خدا در وحدت سوره مربوط نقش دارد؛ به علاوه توضیح داده نشده است که چرا و چگونه صفات خدا در وحدت سوره نقش دارد؟

این در حالی است، آنچه آیات یک سوره را در کناره هم می نشاند، هرگز صفات الهی نیست؛ بلکه شرایط و مقتضیات بیرونی زمان و مکان نزول آن سوره است. شرایط و مقتضیات بیرونی نیز معمولاً متعدد و متنوع بوده اند و لذا موضوعات سوره های قرآن نیز تعدد و تنوع پیدا کرده است؛ به همین رو،‌ اساساً، در پی وحدت موضوعی سوره های قرآن بودن، منحرف شدن از واقعیت سوره های قرآن است و لذا نتیجه ای که از رهگذر ارتباط دادن همه آیات قرآن به یک یا چند موضوع ذهنی حاصلی می شود، جز تکلف و تذوق و خیال بافی دانسته نمی شود.

برای مثال، چنان که ملاحظه می شود، محقق خواسته است، تمام آیات سوره علق را بر محور صفت «اکرم» متحد سازد؛ بدون این که توضیح داده شود، این صفت، به چه دلیل انتخاب شده و سایر صفات رها گردیده است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعد التحریر: این پایان نامه با موفقیت دفاع شد و نمره هجده و نیم با درجه عالی به آن تعلق گرفت.


حقانیت دین از دو منظر

آموزه های دین را از دو جهت می توان حق دانست: یکی از جهت صدق قائلان آن و دیگری از جهت صدق اقوال آنان. به عبارت دیگر، هم به جهت این که انبیاء و اولیاء و صلحاء که هیچ دلیلی بر دروغ گویی آنها وجود ندارد، به تواتر و بدون تبانی گفته اند که غیب هست و از وجود فرشتگان و ارواح طیبه و عالم پس از مرگ خبر داده و اخبار و الهاماتی را از رهگذر ارتباط با غیب به ما باز گفته اند و هم به جهت این که نفس خود همان اخبار و الهامات، اموری جز احکام عقلی و عقلائی نیستند و به واقع از رهگذر وحی و الهام به همان چیزهایی که عقل مستقل بشری درک می کند، ارشاد شده و یا بر همان سنت ها و قراردادهای  صحیح بشری مهر تأیید زده شده است.

متنی که اینک ملاحظه می کنید، گفتگویی است که در این زمینه صورت گرفته است.

J: سلام وقت به خیر. 

X: سلام وقت شما هم به خیر. 

J: این پست اخیرم را خواندی؟ ( گزارش و تحلیل چند فراگیری و حفظ معجزه آسای کل قرآن)

X: بله خوندم و استفاده کردم.

J: ولی نظر ندادید.

X: می دونین من که خیلی حرف های این مدلی رو باور نمی کنم. انگیزه برای جعلشون فراوونه. به علاوه،‌ من نمی تونم و دوست ندارم با آورده شدن معجزه ایمان بیارم. این توهین به شعور خودمه. انتظار ایمان آوردن با معجزه به یک جور اشعری گری ختم می شه. چون می گه به جای این که حسن و قبحش رو تشخیص بدی، بگو ایمان دارم چون معجزه رو دیدی. نمی دونم واقعاً یک خدای عادل می تونه انتظار تعطیل کردن عقل رو داشته باشه؟ ایمان آوردن و معجزه دیدن؟

J: اولاً، نمی توان وقتی از سویی هیچ قرینه ای بر دروغ گویی حافظان کل قرآن وجود ندارد و از سوی دیگر، مواردی که اتفاق افتاده، متعدد است، جعلی و خلاف واقع شمرد. 

ثانیاً، هرگز معجزه مستلزم تعطیلی عقل نیست؛ بلکه به عکس، یک طریق عقلی برای اثبات غیب است. معجزه عبارت از عملی است که با طرق شناخته شده بشری تحقق نمی یابد. به اصطلاح خارق العاده است. معجزه یک معلول است، یک اثر است. و نظیر هر اثر و معلول می توان از طریق آن به مؤثر و علتش پی برد. معجزه اثری است که نشان از مؤثری می دهد. از اثر پی به مؤثر بردن یک شیوه عقلی است. 

برای روشن شدن منظورم توضیح می دهم. گاهی ما وقتی به نقطه دوری نگاه می کنیم، دودی می بینیم. این دود یک اثری است از آتش. عقل ما حکم می کند که پس باید آنجا آتش باشد. این نحوه از استدلال، عقلی است. ما به حکم عقل است که می گوییم، آن دود، اثر و علامت آتش است. اگر ما به حکم عقل پایبند نباشیم، راهی جز سفسطه نداریم.

درباره فراگیری قرآن بدون معلم و آموزش هم همین گونه است. ما وقتی می بینیم کسی بدون معلم حافظ کل قرآن شده، باید بگوییم این حفظ منشأ غیبی داره و فرشته یا روحی طیب به او القا کرده. به خصوص که خود حافظ نیز به وضوح حفظ کل قرآن از ناحیه غیب را تجربه و درک کرده و با زبان صدق به ما گزارش می دهد. این دو دو تا چهار تاست. نمی شه انکار کرد.

X: خب من هم گفتم نهایتاً پی به وجود مؤثر بردن عقلی است، نه خوب دانستن او و بندگی او و گوش دادن به حرفش و باید از اون غیب تبعیت کرد؟ آیا این هم عقلیه؟ سئوال من اینجاست که گیرم که به غیب ایمان آوردم، آیا باید به حرف های این غیب هم ایمان آورم؟ الان بحث من وجود مؤثر نیست؛ بلکه دستورات مؤثره. گزاره هایی که ظاهراً اون مؤثر ازشون خبر داده، آیا من چون معجزه دیدم یک راست باید بهشون ایمان بیارم؟ اینجا هم می شه گفت روش عقلیه؟

به علاوه، دقیقاً ایمان آوردن من چه تاثیری بر زندگیم می گذاره؟ وقتی من بگم غیب هست، ولی به درد نخوره، مضره.

J: اولاً، هرگز این گونه نیست که ایمان به غیب نظیر خدا و حیات پس از مرگ در زندگی و اعمال ما بی تأثیر باشد. اگر ما باور کردیم که خدا به عنوان یک مصداق غیب هست و ناظر اعمال ماست، این خیلی در اعمال ما تأثیر داره، یا اگر ما باور داشته باشیم که عالمی پس از مرگ به عنوان یک مصداق دیگر غیب هست، این نیز خیلی در اعمال ما تأثیر داره. همین طور اگر باور داشته باشیم فرشتگان و ارواح به عنوان مصادیق دیگر غیب هستند، باز در اعمال ما خیلی تأثیرداره.

ثانیاً، ما باید به آنچه حکم عقل است، تن بدهیم. عقل هم دونوع است: عقل نظری و عقل عملی. عقل نظری حکم می کند که چه چیزی هست و عقل عملی حکم می کند که چه باید کرد. دایر مدار احکام عقلی هم حسن و قبح عقلی است.

شما به این سئوالم پاسخ بفرمایید که آیا باید به حکم عقل پایبند بود و به آن ایمان داشت یا نه؟

اگر بفرمایید که من به حکم عقل پایبند نیستم، سخنی با شما ندارم؛ چون نتیجه اش سفسطه است و به جایی نمی رسیم و عنوانی جز لجاجت ندارد. اگر بفرمایید که من به حکم عقل پاینبد هستم، تمام مشکلات حله. 

حال فرض کن، کسی در عالم خواب به شما گفت: سه روز دیگر می میرید و لذا از افراد حلالیت بطلبید. عالم خواب از مصادیق غیب است. شب اول این خواب را می بینید، اعتنایی نمی کنید. شب بعد هم این خواب را می بینید، باز هم ممکن است اعتنایی نکنید؛ اما شب سوم بعید است اعتنا نکنید. در اینجا عقلتان احکامی دارد. عقلتان می گوید: تصادفی نیست که یک نفر در سه شب متوالی به خوابم بیاید و بگوید از افراد حلالیت بطلب.‌ 

نیز عقلتان می گوید: به فرض که خوابم یک خواب پریشان و غیر واقعی باشد، حداقل این حکمی که می دهد که حلالیت بطلب یک حکم اخلاقی است؛ چرا به این حکم اخلاقی پایبند نباشم. یعنی شما به دو طریق عقلی از خوابتان نتیجه می گیرید که باید بروید حلالیت بطلبید. با این دو نگاه، آیا ایمان به این غیب بی فایده است؟

حال فرض دیگری را بررسی می کنیم. یک شخصی را به صداقت می شناسید و می دانید هیچ دروغ نمی گوید. به شما می گوید: به من الهام شده است که شما سه روز دیگر می میرید؛ لذا از افراد حلالیت بطلبید. حال اگر این خبر را افراد صادق بسیاری به شما دادند که تبانی آنها بر کذب محال باشد، دیگر شما نمی توانید بگویید که همه آنان دروغ می گویند. در طول تاریخ و در مناطق مختلف افراد مختلفی که تجربه غیبی داشتند؛‌ نظیر این که در عالم خلسه یا رؤیا یا تجربه قبل از مرگ با موجوداتی به نام فرشتگان یا ارواح طیبه مرتبط شده و حقایقی را دریافت کرده اند. همگی گفته اند که عالم غیب هست و اخباری را هم از آن عالم آورده اند.

در این فرض نیز به دو طریق عقلی ثابت می کنید که باید حلالیت بطلبید: 

یک طریق عقلی این که این شخص صادق است و دروغ نمی گوید و شرط عقل است که به سخن راستگو اعتماد کنید.

طریق دیگر عقلی این است که به فرض این شخص دروغ بگوید، حلالیت طبیدن یک حکم عقلی است و باید از افراد حلالیت طلبید.

شما باید ثابت کنید که الهامات و وحی های انبیاء و اولیاء و ارواح طیبه دروغ است یا باید ثابت کنید که آنچه آنها گفته اند، احکام غیر عقلی است تا به احکامی که آنان می گویند، بی اعتنا باشید؛ اما آیا می توانید ثابت کنید؟ شما چطور در حالی که غیب برایتان تجربه نشده می توانید ثابت کنید که نیست؟ حد اکثر می توانید بگویید من تجربه نکردم. ولی آیا اگر کسی خودش چیزی را تجربه نکرده یا فرانگرفته باید بگوید واقعیت نداره؟

X: من نمی توانم با ایمان به وجود غیب به حرف های آن غیب هم ایمان بیاورم، مگر این که کاملاً درستی آن حرف از طریق مستقل از آن غیب برایم اثبات شده باشد. آقای دکتر! الان مسئله من وجود اون غیب نیست؛ "حرف" های اون غیبه.

J: من به دو دلیل عقلی می گویم که باید به آموزه های صادره از غیب عمل کنیم و برای مثال نماز بخوانیم و روزه بگیریم: 

یک دلیل عقلی اش این است که پیامبر به عنوان یک شخص صادق گفته به من الهام شده که روزه باعث تهذیب و تقویت اخلاق است. من چون هیچ قرینه ای بر دروغ گویی او ندارم، سخنش را باور می کنم.

دلیل دیگرم این است که نماز و روزه دارای منافع متعددی هستند و حکم عقل این است که اگر کاری منفعتی داشت آن را انجام دهید. ما اگر نگاه کارکردی هم به احکام دین داشته باشیم، یعنی به منافع عمل به احکام دینی توجه کنیم، باید به آن پایبند باشیم.

X: درباره دو استدلالتان توضیح می دهم. این که فرد صادقی به من بگوید خواب دیدم که تو باید به همه دروغ بگویی، من هرگز سخن او را نمی پذیرم. یعنی دو دلیل عقلی را که شما آوردید، مستقل از هم نمی دانم. این که فردی راستگو به من گفت: فلان کار را انجام بده، اصلاً دلیل کافی نیست برای انجام آن کار. صرفا یک دلیل عقلی کمکی است و نه بیشتر. باور من هیچ الزامی برای عمل کردن به دستورات او پدید نمی آورد. باور من به صدق او به هیچ وجه دلیل مستقل برای عمل به دستوراتش نیست. صرفا دلگرمی است.

J: اولاً، من نیز هرگز احکامی را که به نام دین و احکام الهی بر می شمارند و مخالف حکم عقل است، مثل این که دروغ بگویید، هرگز دینی نمی دانم. 

ثانیاً، فرض بر این است که شما به صدق مخبر از غیب باور دارید. اگر به صدق او باور نداشته باشید، هیچ دلیل نمی شود که به سخن او اعتماد کنید. 

توضیح می دهم:‌ شما فرض کنید، پدرتان از در می آید و می گوید میهمان داریم، وضع خانه را مرتب کنید. اگر شما به صداقت بابایتان ایمان نداشته باشید، هرگز لازم نمی دانید به آن ترتیب اثر بدهید؛ اما اگر به صداقتش ایمان داشته باشید، به سخن او ترتیب اثر می دهید؛ چون در می یابید که اگر میهمان بیاید و خانه مرتب نباشد، آبرویتان می رود و عقل حکم می کند که باید آبرویتان را حفظ کنید. 

شما در زندگی روزه مره خود به صداقت افراد تکیه می کنید و زندگی می کنید، چگونه می فرمایید، صداقت افراد دلیل بر صدق سخن آنان نیست؟ اگر چنین بود که برای صداقت افراد تره هم خرد نمی کردید، حتی نمی توانستید، زندگی عادی خود را برگزار کنید.

X: یعنی پدرم از یک امری در آینده خبر می دهد؟ در این صورت درسته؛‌ ولی گاهی پدرم به چیزهایی که به نظرم مضر و بی فایده است، امر می کند. با اینکه می دانم صادق است! نهایتاً او را خنگ و بی اطلاع می دانم و خودم را عاقل تر!

J: بی تردید اگر کسی از چیزی خبر داد که دروغ بودنش مسلم بود، شما هرگز به آن اعتماد نمی کنید یا اگر به چیزی امر کرد که مضر بود، هرگز به آن ترتیب اثر نمی دهید. این هم حکم عقل است. 

فرض سخن از این است که اولاً، راوی را صادق می یابید؛ ثانیاً خبر یا حکمش را دروغ یا مضر نمی شمارید. من معتقدم هر حکمی که دلیل بر کذب یا زیانمندی اش دارم، حکم دینی نیست.

X: آخه پدرم انتظار داره به تمام حرفاش گوش کنم و الا به جهنم می رم. می دونید، خوی دیکتاتوری داره. نمی شه به یه حرفش گوش کرد و به حرف دیگرش نه. کل وجودش این مدلی زیر سئوال می ره. حتی اگر صادق باشه من نمی تونم به حرفش دل ببندم. آخه می شه؟ هرچی بده از آن خدا نیست و هر چی خوبه از آن خداست؟

J: شما دو نوع تلقی را از هم تفکیک کنید: یکی این تلقی که اگر این کار را نکنید، به جهنم می برمتان، و دیگری این تلقی که اگر این کار را نکنید، به جهنم می روید. 

اگر شما بهشت و جهنم را نتیجه کارهای خودمان بدانید،‌ مثل این که شما سم می خورید و بعد بدنتان بیمار می شود. آیا اگر کسی به شما هشدار دهد که اگر سم بخورید، بدنتان بیمار می شود، او دیکتاتور است؟ خیر. او ناصح و دلسوز است. دیکتاتور کسی است که می گوید: این کار را انجام بدهید و در عین حال اگر انجام هم ندهیم هیچ زیانی به ما نمی رسد؛ اما او می گوید: اگر انجام نداید می کشمتان.

X: حتی در این صورت هم قابل پذیرش نیست. خدا به من می گوید: تو اگر روزه نگرفتی، به جهنم می روی. نتیجه طبیعی عمل توست؛ اما وقتی من زشتی کارم را نمی فهمم، چرا باید به حرف او اعتماد کنم؟ من زیباتر میبینم که مثلاً روزه نگیرم. خب خدا این را نمی گه؟ حداقل می گه خودتون کشته می شید؛ ولی ما می دونیم این ادعا گزاف است. حداقل خودمون به هیچ وجه قبحش رو تشخیص نمی دیم.

J: اگر واقعا شما به این نتیجه رسیدید که اجرای احکام دینی نه تنها منفعت ندارد، بلکه ضرر دارد، شما محق هستید؛ اما آیا شما به این نتیجه رسیده اید؟

X: بله، به این نتیجه رسیده ام. به علاوه، از نظر شما محق هستم؛ اما از نظر قرآن اصلا محق نیستم: «أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْض‏» (بقره، 186). که می ره جهنم. (1)

J: اولاً، چطور با فرض این که احکام دینی همان احکام عقلی و عقلائی بشری است که خود بشر به صدق و حقانیت و لازم الاجرا بودن آن واقف است، آنها را مضر می دانید؟ شما کدام حکم دینی را مضر یافته اید و به چه دلیل مضر است؟

ثانیاً، به نظر من، برداشت شما از قرآن صحیح نیست. در قرآن تصریح شده است که خداوند هرکسی را به اندازه وسعش تکلیف می کند. حال اگر کسی توان عقلی اش به این اندازه نبود که به حقانیت قرآن پی ببرد. خداوند هرگز او را مجازات نمی کند و به جهنم نمی برد.

X: به نظر شما ممکنه من مثلاً به خدا ایمان داشته باشم؛ ولی مثلاً معتقد باشم، خدا زشت حرف می زنه، مطالعه کتابش مضره و.... ممکنه اصلا یک جنبه هایی از اعتقاد به وجود خدا رو مضر بدونم و ایمانم نصفه و نیمه باشه؟ مثلاً بگم «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» (مائده،‌64). چیزی که خدا به صراحت ازش نهی کرده؟ (2)

J: به قول معروف «ثبت العرش ثم انقش». شما ثابت بکن که کدام حرف خدا زشت است تا نوبت به این برسد که آیا می توان باور داشت که بعضی از حرف هایش زشت باشد. 

این مواردی که شما تا حالا مطرح کردید یه سوء تفسیر و برداشت از قرآن است. نه اگر کسی بدون هیچ لجاجتی باور داشت، بعضی از قرآن باطل است، به جهنم می رود و نه باور به این که «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ؛ خدا خسیس است»، حق است تا شما بتوانید در مقام دفاع از آن بر آیید. 

X: اجازه بدید اول مبنا رو مشخص کنیم. به نظر شما آیا قرآن اجازه می ده به بعضی موارد ایمان بیاوریم و سایر مواردی که به نظرمون زشت است رو نپذیریم؟

J: به نظر من نباید هیچ چیزی را که زشت و ناصحیح است، قبول کنیم؛ چه منسوب به خدا باشد یا بشر؛‌ اما اثبات این که خدا چیز زشت یا ناصحیحی می گوید، آسان نیست؛ چون طبق تفسیر شما زشت است؛ اما طبق تفسیر من زیباست. مشکل این است که شما آیات قرآن را در چارچوب ذهنی خودتان قرار می دهید و می فهیمد و لذا زشت می فهمید. اما اگر قرآن را در بستر واقعی نزولش قرار دهید، هرگز زشت نمی فهمید. مشکل شما روشی است. شما قرآن را تفسیر به رأی می کنید.

X: الان اثبات زشت بودن یا نبودن رو رها کنید. بالاخره برخی چیزها به نظر برخی زشت هستن. این رو که نمی تونید، انکار کنید. همه که به روشنفکران دینی دسترسی ندارن که گزاره های دینی رو براشون زیباسازی و ترمیم کنن. 

J: سخن از ترمیم نیست. سخن از کشف واقع است. من می یابم که احکام دین زشت و مضر نیستند.

X: شما تصور کنید یک آدم بی سواد حکم قرآن به نظرش زشت رسید،‌ آیا از نظر قرآن اجازه داره بگه نه نمی خوام انجام بدم؟

J: خب اگر کسی نسبت به هرچیزی اشتباه کرد، بر او حرجی نیست. خداوند کسی را که عالماً و عامداً کار زشت می کند، مجازات می کند؛ نه آدمی که بی سواد و جاهل است.

X: قرآن سرزنشش نمی کنه؟ نظر قرآن رو بفرمایید.

J: نه. به نظر من، قرآن جاهل قاصر را سرزنش نمی کند. طبق آیات قرآن، خداوند هرکس را به اندازه عقل و وسعش تکلیف و مجازات می کند. حال اگر عقل کسی به چیزی نرسید، خداوند هرگز او را مجازات نمی کند.

X: یعنی به نظر شما قرآن به مؤمنان اجازه می دهد که مطمئن باشند، فلان حکم از طرف خداست، ولی چون عقلی نیست آن را نپذیرند؟ و سرزنش هم نخواهند شد؟

J: مشکل شما این است که فرض می کنید، خدا احکام غلطی دارد و بعد مطرح می کنید که اگر کسی آن احکام را قبول نکند، آیا مجازات می شود؟ شما اول ثابت بکن کدام غلط است.

X: یعنی شما انکار می کنید که ممکن است، یک حکم نزد عقل یک بنده خدایی غلط به نظر برسد؟ اگر حکمی در قرآن دید که به نظرش زشت است، آیا می تواند سرپیچی کند؟

J: اولاً، من منکر این نیستم که حتی ممکن است کسی کل اسلام و قرآن را باطل بداند؛‌ اما آیا باطل دانستن او دلیل بر این است که در واقع هم باطل است؟

ثانیاً، شما اگر مبنایتان این باشد که قرآن را یک نفر عادی نوشته و لذا ممکن است برخی از احکامش غلط باشد، به خود حق می دهید که به بعضی از آنها عمل نکنید؛‌ اما اگر فرض شما این باشد که قرآن را یک شخص حکیمی نوشته، دیگر اینجا به خود حق نمی دهید که برخی از احکامش را غلط بدانید.

ثالثاً، اگر فرض بر این باشد که احکام دینی از دو قسم بیرون نیست:‌ یا عقلی است و به حسن و قبح عقلی بر می گردد و یا عقلائی است و به تجارب و قراردادهای خود بشر برمی گردد و این تجارت و قراردادها هم تا جایی اعتبار دارد که با احکام عقلی مخالفت نداشته باشد. در این صورت، ادعای این که برخی از احکام دینی غلط است، نمی تواند درست باشد. مثل این است که بفرمایید، احکام عقلی که همه به درستی آنها معترفند، غلط است.

X: به نظر من استدلال شما با اشاعره مو نمی زند. هر چه خسرو آن کند شیرین بود! می گویید چون خدا خداست، پس غلط نمی کند!

J: من هرگز چنین نگفته ام. سخن من این است که ما باید به احکامی که مطابق عقل و عقلاست، عمل کنیم و معتقدم که تمام احکام قرآن مطابق عقل و عقلاست و خدا را هم در رأس عقلا می دانم. خدا به این جهت که عقل کل است، مطابق عقل سخن می گوید. احکامی که خدا در قرآن آورده یا احکام عقلی است که عقل مستقل آنها را تأیید می کند و خداوند به واقع به آنچه که عقل مستقل می یابد، ارشاد کرده است یا احکام عقلائی است؛‌ یعنی آنهایی است که افراد بشر وضع کرده و خداوند امضاء نموده است.

اشاعره نیز سخنشان چیز دیگرست. آنان می گویند: عقل ما نمی فهمد که کدام حکم صحیح است و کدام صحیح نیست. هرچه خدا بگوید، صحیح است ولو ما غیر صحیح بدانیم؛ اما من می گویم: هر حکمی که خدا می گوید، باید صحیح باشد. اگر حکمی را صحیح ندانیم، قابل انتساب به خدا نمی دانیم. من می گویم: عقلمان می فهمد؛ اما اشاعره می گویند: عقل ما نمی فهمد.

X: خب یعنی: هر چه آن خسروی عقل کل کند شیرین بود. آن ها می گویند: ما قدرت تشخیص نداریم، خدا بگوید. شما می گویید: ما قدرت تشخیص داریم؛ ولی وقتی تشخیص دادیم، خداعقل کل است، دیگر به او اعتماد می کنیم. عملا یکی است. "باید صحیح باشد" یعنی حتما صحیح است....شیرین است...

J: برای دقت نظر از شما سئوالی می کنم. نظر معتزله راجع به افعال الهی چیست؟

X: عین روشنفکران دینی امروزی. هر چه زشت دیدیم، توجیه کنیم! چون لابد خدا همه چیش خوبه! اون ها هم عملاً با همون اشعری گری فرقی ندارند. تفاوتشان توجیهاتشان است. اشعری ها یک راست احکام را پیاده می کنند. معتزله ها با هر طریقی آشتی می دهند؛‌ اما به هیچ وجه به خودشان اجازه نمی دهند بگویند آن حکم زشت است؛ بلکه به هر طریقی سعی می کنند زیبایی در آن کشف کنند.

J: عنایت داشته باشید سخن شما از دو فرض بیرون نیست: 

یا این است که سخن من درست است که من در صدد توجیه نیستم و کشف واقعیت دین می کنم و می گویم هر چه را که عقل صحیح بداند، دین صحیح می داند و بنابراین اگر ما تشخیص دادیم که حکمی منسوب به دین خلاف عقل است، برداشت غلط ما از دین است؛ نه این که اصل دین غلط باشد.

یا نظر شما درست است که من در صدد توجیه دین هستم و می خواهم هر حکمی که در واقع دین هست و مخالف عقل است به نحو موافق عقل برگردانم، در این صورت هم راه بدی طی نکرده ام و در هر دو صورت من تنها به حکمی که مطابق عقل است تن داده ام.

به علاوه، من تاکنون برایم مکشوف نشده است که حکمی از احکام دین و قرآن غلط است؛ بلکه دریافته ام که اولاً، گاهی برداشت ها از دین و قرآن غلط است؛ ثانیاً، برخی از احکام دین مثل احکام برده داری، تاریخی است و مناسب زمان خودش است و در این زمان قابلیت اجرا ندارد و صحیح نیست؛ اما هیچ موردی را نیافته ام که به صراحت مخالف عقل باشد. شما واقعاً بیایید و یک نمونه از احکام دین را بیاورید که تبیین عقلی یا عقلائی نداشته باشد.

X: البته من مطمئنم که شما به حکم عقلتان عمل می کنید؛ اما نمی دونم چرا عقل من با عقل شما اینقدر فرق داره! وارونه است!

J: خب بیش از این وقت شما را نمی گیرم. خدا حافظ

X: خداحافظ شما

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) آیه مورد اشاره درباره یهود است که به برخی از احکام تورات عمل می کردند و این در حالی بود که حتی به حکم عقل باید به آنها عمل می کردند. آیات مربوط از این قرار است: وَ إِذْ أَخَذْنا میثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ *‌ ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَریقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى‏ تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَما جَزاءُ مَنْ یَفْعَلُ ذلِکَ مِنْکُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ یُرَدُّونَ إِلى‏ أَشَدِّ الْعَذابِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ * أُولئِکَ الَّذینَ اشْتَرَوُا الْحَیاةَ الدُّنْیا بِالْآخِرَةِ فَلا یُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ (بقره، 84-86)؛ و چون از شما پیمان محکم گرفتیم که: «خون همدیگر را مریزید، و یکدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید» سپس [به این پیمان‏] اقرار کردید، و خود گواهید.  [ولى‏] باز همین شما هستید که یکدیگر را مى‏کشید، و گروهى از خودتان را از دیارشان بیرون مى‏رانید، و به گناه و تجاوز، بر ضد آنان به یکدیگر کمک مى‏کنید. و اگر به اسارت پیش شما آیند، به [دادن‏] فدیه، آنان را آزاد مى‏کنید، با آنکه [نه تنها کشتن، بلکه‏] بیرون کردن آنان بر شما حرام شده است. آیا شما به پاره‏اى از کتاب [تورات‏] ایمان مى‏آورید، و به پاره‏اى کفر مى‏ورزید؟ پس جزاى هر کس از شما که چنین کند، جز خوارى در زندگى دنیا چیزى نخواهد بود، و روز رستاخیز ایشان را به سخت‏ترین عذابها باز برند، و خداوند از آنچه مى‏کنید غافل نیست. همین کسانند که زندگى دنیا را به [بهاى‏] جهان دیگر خریدند. پس نه عذاب آنان سبک گردد، و نه ایشان یارى شوند.

(2) این عبارت به معنای خسیس بودن خداست و آن در آیه ذیل قرار دارد که باز درباره یهود است: وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاءُ (مائده، 64)؛ و یهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دستهاى خودشان بسته باد. و به [سزاى‏] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلکه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد مى‏بخشد.


ارتباط یاد خدا با یاد قیامت

متنی که اینک ملاحظه می کنید، مصاحبه ای است که خبرنگار ایکنا درباره معنای آیه ای از سوره کهف پرسیده است. این آیه بیان کننده این مضمون است که دوزخیان کسانی اند که از یاد کردن من در غفلت به سر می بردند. در این مصاحبه درباره ارتباط یاد کردن خدا با یاد قیامت گفته شده است، مراد از یاد کردن خدا با تمام متعلقات و صفات و افعال است که از آن جمله رسیدگی به اعمال انسان ها و جزاء دادن به آنان در حیات پس از مرگ است. نیز گفته شده است، خداوند در آیات قرآن، به منظور بیان روشن تر حقایق غیبی و اخروی، از تشبیه آنها به حقایق معهود دنیوی بهره برده است.

یاد خداوند با یاد قیامت ملازمت دارد/ یادآوری حیات پس از مرگ، انسان را به اعمال صالح سوق می‌دهد.

گروه اجتماعی: عضو هیئت علمی دانشگاه قم با بیان اینکه یاد خداوند با یاد قیامت ملازمه دارد، افزود: براساس آیه 101 کهف، لازمه یاد خدا آن است که توجه داشته باشیم در روز بازپسین و در حیات پس از مرگ، در برابر خداوند قرار خواهیم گرفت و خداوند از ما نسبت به اعمالمان بازخواست خواهد کرد.

جعفر نکونام، قرآن‌پژوه و عضو هیئت علمی دانشگاه قم در گفت‌وگو با خبرگزاری قرآنی ایران(ایکنا) شعبه خوزستان، درباره این آیه ذیل از سوره کهف توضیحاتی بیان کرد:

الَّذِینَ کَانَتْ أَعْیُنُهُمْ فِی غِطَاء عَن ذِ کْرِی وَکَانُوا لَا یَسْتَطِیعُونَ سَمْعًا (کهف/101)؛ [به] همان کسانى که چشمان [بصیرت]شان از یاد من در پرده بود و توانایى شنیدن [حق] نداشتند. 

او گفت: این آیه ناظر به قیامت است و سوره کهف نیز که داستان کهف را بازگو می‌کند، درباره قیامت و درصدد اثبات حیات پس از مرگ است. این آیه بیان می‌کند جایگاه مشرکان مکه که در پوشش از ذکر من هستند و قیامت را باور ندارند، در دوزخ است.

وی گفت: علت اینکه یاد قیامت در این آیه ذکر خدا خوانده شده، بدین جهت است که خداوند در روز قیامت، به نحو بارزتر و روشن‌تری برای انسان درک می‌شود و آیات مختلفی از جمله: «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ، إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ» (قیامت/22-23) و «وَأَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا» (زمر/69) این معنا را منعکس کرده است که در روز قیامت خداوند به طور بارز و آشکارتری درک می‌شود.

نویسنده کتاب «درآمدی بر معناشناسی قرآن» ادامه داد: در آیات قرآن در توصیف چگونگی درک عظمت خداوند در حیات پس از مرگ،‌ در قالب تمثیل و تشبیه و به منظور آسان فهمی حقایق غیبی و اخروی آمده است که روز قیامت هشت فرشته، عرش الهی را بر دوش می‌کشند؛ چنان که آمده است:

وَ انْشَقَّتِ السَّماءُ فَهِیَ یَوْمَئِذٍ واهِیَةٌ  * وَ الْمَلَکُ عَلى‏ أَرْجائِها وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَةٌ (حاقه، 16-17)؛ و آسمان از هم بشکافد، و در آن روز است که آن از هم گسسته باشد. و فرشتگان در اطراف [آسمان‏] اند، و عرش پروردگارت را آن روز، هشت [فرشته‏] بر سر خود بر مى‏دارند.

یا آمده است:

کَلاَّ إِذا دُکَّتِ الْأَرْضُ دَکًّا دَکًّا * وَ جاءَ رَبُّکَ وَ الْمَلَکُ صَفًّا صَفًّا (فجر، 21-22)؛ نه چنان است، آن گاه که زمین، سخت در هم کوبیده شود، و پروردگارت و فرشته [ها] صف در صف آیند.

در چنین بیاناتی ظهور عظمت خدا در روز قیامت به حضور پادشاهان در برابر مردم در مناسبت های خاص تشبیه شده است تا ظهور عظمت خدا در حیات پس از مرگ تا اندازه ای قابل فهم گردد؛ چنان که در آیاتی دیگر از قرآن روز قیامت دیدار خدا (لقاء الله) خوانده شده؛ کما این که آمده است:

قَدْ خَسِرَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِلِقاءِ اللَّهِ حَتَّى إِذا جاءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا یا حَسْرَتَنا عَلى‏ ما فَرَّطْنا فیها وَ هُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلى‏ ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما یَزِرُونَ (انعام، 31)؛ کسانى که لقاى الهى را دروغ انگاشتند قطعاً زیان دیدند. تا آن گاه که قیامت بناگاه بر آنان دررسد، مى‏گویند: اى دریغ بر ما، بر آنچه در باره آن کوتاهى کردیم. و آنان بار سنگین گناهانشان را به دوش مى‏کشند. چه بد است بارى که مى‏کشند.

عضو هیئت علمی دانشگاه قم ادامه داد: غطاء در آیه به معنای پرده و پوشش است و مراد از آن غفلت از یاد خدا و لقای اوست؛ چنان که در جای دیگری از قرآن آمده است که در روز قیامت پرده‌ها از دیدگان انسان کنار می‌رود و انسان در آن روز همه چیز را به روشنی می‌بیند:

لَقَدْ کُنْتَ فی‏ غَفْلَةٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدیدٌ (ق،22)؛ [به او مى‏گویند:] واقعاً که از این [حال‏] سخت در غفلت بودى. و [لى‏] ما پرده‏ات را [از جلوى چشمانت‏] برداشتیم و دیده‏ات امروز تیز است.

این قرآن‌پژوه گفت: با توجه به سیاق سوره، ذکر در این آیه، به این معناست که خدا را با همه متعلقاتش به یاد داشته باشیم. یعنی در نظر بگیریم که خدا اعمالمان را مشاهده و ثبت و ضبط می‌کند و در روز قیامت به این اعمال رسیدگی می‌شود. یاد خدا کردن با یاد قیامت ملازمه دارد. اگر به یاد خدا باشیم،‌ لازمه‌اش این است که توجه داشته باشیم در روز بازپسین و در حیات پس از مرگ، در برابر خداوند قرار خواهیم گرفت و خداوند از ما نسبت به اعمالمان بازخواست خواهد کرد.

وی افزود: چنان که در این آیات ملاحظه می شود، دیدار خدا در حیات پس از مرگ برای رسیدگی به اعمال و جزا دادن به انسان هاست؛ بر این اساس، اگر انسان ها ملاقات با خدا را باور داشته باشند، از گناهان پرهیز می‌کنند و اعمال صالح انجام می‌دهند و از گناهان دوری می نمایند.

نکونام ادامه داد: در آیه مورد اشاره گفته شده است که اگر مشرکان به یاد خداوند بودند،‌ اعمال ناشایست انجام نمی‌دادند و مرتکب سیئات نمی‌شدند. در مورد تأثیر اعتقاد به قیامت در اعمال انسان، نقل است که:

حضرت امام صادق(ع) آورده اند که رسول خدا(ص) پس از برگزاری نماز صبح در مسجد جوانی را به نام حارث دیدند که سر به زیر داشت؛ در حالی که رنگ از صورتش پریده بود و بدنی لاغر و چشمانی بی فروغ داشت؛ به طوری که پوست بدنش به استخوان چسبیده بود. رسول خدا(ص) رو به او کردند و فرمودند: ای حارث! چگونه شب را به صبح آوردی؟ عرض کرد: در حال یقین شب را به روز آوردم. پیامبر اکرم(ص) از حرف او تعجب کردند و فرمودند: برای هر یقینی نشانه ای است. نشانه یقین تو چیست؟ گفت: ای رسول خدا(ص) نشانه یقین من این است که مرا غمگین کرده و شبم را به بی خوابی کشانده و به تحمل تشنگی در وسط روز وادار کرده و دلم را از دنیا و آن چه در آن است، روی گردان ساخته؛ چندان که گویا عرش پروردگارم را برای حسابرسی برپا می بینم و تمامی مردم را برای حسابرسی محشور می یابیم؛ به طوری که خود را در میان آن ها می پندارم. گویا می بینم که اهل بهشت را که غرق در نعمت و در حالی که بر پشتی ها تکیه زده اند و با همدیگر آشنایی پیدا می کنند. نیز گویا می بینم که اهل دوزخ در آتش شکنجه می شوند و فریاد می زنند. گویا هم اکنون صدای نعره را از آتش دوزخ می شنوم که در گوشم می پیچد. رسول خدا(ص) به اطرافیان فرمودند: این بنده ای است که خداوند دلش را به نور ایمان روشن کرده است. سپس رو به آن جوان کردند و فرمودند: بر آن چه بر آن هستی، ثابت باش. جوان عرض کرد: ای رسول خدا(ص)! از خدا بخواه که شهادت با تو و در رکاب تو را نصیبم گرداند. رسول خدا(ص) برایش دعا کردند طولی نکشید که در یکی از جنگ ها با پیامبر(ص) به جبهه جهاد شتافت و پس از نه نفر به شهادت رسید، به طوری که او نفر دهم بود. (اصول کافی، ج2، ص44).