سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

نقد پایان نامه:‏ «إِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَةُ»(1)

بررسی مبانی نظری و دامنه تطبیقی قاعده «إِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَةُ». سید مصطفی رضوی، کارشناسی ارشد رشته علوم حدیث، گرایش تفسیر اثری. دانشکده علوم الحدیث قم. استاد راهنما: دکتر محمد احسانی فر لنگرودی. استاد مشاور: دکتر هادی حجت، بهمن 1388.

این پایان نامه مشتمل بر پیش گفتار و چهار فصل با این عناوین است: پیش گفتار: بیان مسئله، سؤالات تحقیق، ضرورت و اهداف، پیشینه تحقیق، فرضیات تحقیق، مشکلات و موانع تحقیق، روش تحقیق (1-4)

فصل اول، کلیات و تبیین مفاهیم: مفهوم قاعده، مفهوم تفسیر، مفهوم کنایه، تعریض، ضرب المثل «إِیاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یا جَارَةُ»، خاستگاه این ضرب المثل، ضبط عبارت تمثیل، گونه های کاربردی این قاعده، وجه تسمیه قاعده به این ضرب المثل (5- 20)

فصل دوم، مبانی و مستندات این قاعده: مقدمات ورود به بحث(مقدمه اول: اصول و مبانی استنباط قواعد عقلی، مقدمه دوم: روشهای تبیین یک قاعد? تفسیری، مقدمه سوم: شیوه های قرآنی در تخاطب، مقدمه چهارم: اقسام دلالت های عرفی کلام)، مبانی و مستندات قاعده (آیات، احادیث: نزول قرآن بر طبق قاعده «إِیاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یا جَارَةُ»، بعثت پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به «ایاک اعنی و اسمعی یا جارة»، تطبیق آیات بر این قاعده در احادیث، بررسی دلالت حدیث)، سیره عقلا (20-56)

فصل سوم، گستره و شروط جریان قاعده: الف - گستره تطیبق قاعده در علوم مختلف (علم حدیث، علم رجال، علم اخلاق، عرفان، علم فقه، اصول فقه، علم تاریخ، کلام وعقاید)، ب – شروط تطبیق این قاعده (مخالفت ظاهر کلام با تاریخ قطعی، مخالفت ظاهر کلام با دلیل عقلی قطعی، مخالفت ظاهر کلام با آیات قرآن، مخالفت ظاهر کلام با اجماع مسلمین) (56-91)

فصل چهارم، پیشینه تاریخی و فهرست آیات قابل تطبیق: پیشینه تاریخی استفاده از این قاعده، فهرست آیات قابل تطبیق بر این قاعده(آیاتی که خطاب آنها به غیر نبی مکرم اسلام (ص) است، آیاتی که خطاب آنها به پیغمبراسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) است) (91-120)

نقد پایان نامه

* نویسنده برخی از مصطلحات را تعریف کرده است؛ اما بعد از همه تعاریف، بالاخره نویسنده مشخص نکرده است که مراد خودش از قاعده چیست. این در حالی است که غرض از تعاریف ابتدای پایان نامه این است که نویسنده مبادی تصوری خودش را مشخص کند. یکی از مصطلحاتی را که تعریف کرده، تفسیر است؛ حال آن که پرداختن به تعریف تفسیر هیچ لزومی ندارد.

* نویسنده در تعریف کنایه نوشته است: «در اصطلاح لفظی است که از آن غیر معنای موضوع له اراده شده است با این شرط که اراده معنای اصلی آن به خاطر عدم وجود قرینه مانعه جایز باشد.» حال آن که چنین تعریفی نادرست است؛ زیرا باید تعریف اعرف از معرف باشد و این در حالی است که معنای موضوع له شناخته شده نیست تا بر آن اساس آن گفته شود: کنایه غیر موضوع له است. به علاوه عدم وجود قرینه در کلام غیر فصیح و بلیغ و یا در کلام کسی که قصد اضلال مخاطب دارد، موجه است؛ اما در کلام خدای تعالی که در اوج فصاحت و بلاغت است و قصد اضلال مخاطب را ندارد، هرگز موجه نیست.

* نویسنده نوشته است: « البته در کنایه بسا معنای اصلی نیز اراده شده باشد, اما معنای لازم, حتما مراد خواهد بود. مقصود بودن معنای لازم, شرط کنایه است ولی مقصود بودن معنای اصلی تابع امکان اراده آن است. » اما اثبات این که مراد جدی متکلم بیش از یکی باشد، محل نزاع و بلکه مردود است. برگشت این مطلب به مبحث استعمال لفظ در بیش از یک معناست که موجه نمی نماید.

* نویسنده نوشته است: « در کنایه اراده معنای اصلی جایز و ممکن است »؛ اما این ادعایی است که غیر قابل اثبات و بلکه مردود. صرف این که بتوان علاوه بر یک معنا که مراد متکلم است، معنای دیگری را هم برای کلام در نظر گرفت و آن معنا هم صحیح باشد، اما این دلیلی نیست، بر این که آن معنا هم مراد متکلم است.

* نویسنده نوشته است: « تعریض به این معناست که گوینده به منظور خود تصریح نکند بلکه با گوشه و کنایه سخن گفته, راه فراری از لوازم کلام خود باقی گذارد و در عین حال شنونده نیز منظور اصلی گوینده را درک کند. تعریض در امر خواستگاری و ازدواج به این است که سخن زوج صریح در مطلب نباشد بلکه دو پهلو بوده شبیه خواستگاری باشد نه صریح در آن.»

اگر سخنی دو پهلو باشد و قرینه ای برای تعیین معنا وجود نداشته باشد، به چه دلیل گفته شود که یکی یا هر دو مراد است؟ این اثبات دعا بدون دلیل است که مردود دانسته می شود.

اما اگر قرینه ای وجود داشته باشد که مراد را مشخص کند، حمل آن بر غیر مراد تحریف کلام تلقی می شود. شاید با یک مثال قرآنی بتوان موضوع را بهتر روشن کرد. در قرآن آمده است که یکی از دختران شعیب درباره حضرت موسی خطاب به پدرش گفت: قالَتْ إِحْداهُما یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ اْلأَمینُ (قصص،26)

ممکن است، گفته شود، این از قبیل کنایه و تعریض است و در آن هم این معنا قصد شده است که او را به خدمت بگیر و هم این معنا که من را به ازدواج او درآور. اما ادعای معنای دوم خلاف ذیل آیه است که آمده است: إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ اْلأَمینُ (قصص،26). این ذیل قرینه ای است بر این که مقصود همان معنای حقیقی است و معنای طلب ازدواج با حضرت موسی اراده نشده است.

* در مثال «ایاک اعنی و اسمعی یا جارة» سه فرض متصور است: یا مراد این است اهل خانه است یا همسایه و یا هر دو. در هر حال، باید به استناد قرینه باشد و گرنه صرف ادعاست و باطل. برای مثال،

اگر مرد خانه خطاب به اهل خانه در حالی که شلوغ می کنند و از خانه همسایه هم هیچ صدایی در نمی آید، می گوید: ساکت باشید، می خواهم استراحت کنم، بی تردید مراد اهل خانه است، نه همسایه.

اگر هم اهل خانه و هم همسایه هر دو شلوغ می کنند، مراد هر دوست.

اما اگر اهل خانه شلوغ نمی کند، بلکه همسایه شلوغ می کند، در اینجا بی تردید مراد همسایه است، نه اهل خانه.

نویسنده اصل قصه ای را که ضرب المثل از آن گرفته شده، چنین نقل کرده است که جوانی  سهل نام، شعری عاشقانه را خطاب به خطاب به خواهر شخصی به نام حارثه خوانده و در پایان آن ضرب المثل را یاد کرده است. آنگاه آن دختر هم منظورش را فهمیده است. نویسنده آن را تعریض نامیده و آن را حامل دو معنا شمرده است. حال آن که  در این مثال، تمام قرائن قائم  است بر این که مراد سهل خواهر حارثه است. این را هم خود سهل می دانست و هم مخاطبش خواهر حارثه؛ بنابراین، این که تعریض حامل دو معناست، مردود است.

* نویسنده با استناد به حدیث «علیکم با التفقه فی دین الله» گفته است که تأسیس قواعد عقلی مورد تأیید شارع است. حال آن که این حدیث هیچ دلالتی ندارد بر این که تأسیس قواعد عقلی مورد تأیید شرع هست یا نه؟ در این حدیث آمده است که بر شماست که در دین تفقه کنید. تفقه در دین به معنای فهم دین است. مگر این که گفته شود، لازمه فهم دین تأسیس قواعد عقلی است. اما ممکن است کسی بگوید: هرگز به تأسیس قواعد عقلی نیاز نیست. دین به روشنی برای مردم بیان شده و فهم آن با همان عقل فطری ممکن است.

* نویسنده با استناد به حدیث « إِنَّمَا عَلَینَا أَنْ نُلْقِی إِلَیکُمُ‏ الْأُصُولَ وَ عَلَیکُمْ أَنْ تُفَرِّعُوا » نیز خواسته است، جواز تأسیس قواعد عقلی را ثابت کند؛ حال آن که این روایت نیز بر جواز تأسیس قاعده عقلی برای فهم دین دلالت ندارد. اساساً اگر مراد از «اصول» در این روایت همان قواعد عقلی باشد، باید گفت که این روایت تأسیس این قواعد را از سوی ائمه دانسته و تطبیق آن را بر موارد، برای دیگران تجویز کرده است.

* نویسنده نوشته است: « قرآن در خطاب به بندگان یک اسلوب محاوره ای خاص جعل نکرده بلکه با همین شیوه محاوه ای معروف و مشهور بین عقلا استفاده نموده است.» حال آن که سخن دقیق تر آن است که گفته شود، خداوند به تعبیر قرآن به لسان قوم سخن گفته است: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ (ابراهیم، 4)

جهت آن این است که شیوه سخن گفتن عقلاء یکسان نیست و از زبانی به زبان دیگر و از زمانی به زمان دیگر و بسا از قومی به قوم دیگر تفاوت دارد. خداوند به زبان معیار عرب عصر نزول سخن گفته است.

البته انکار نمی شود که میان زبان ها قواعد مشترکی هست؛ اما تفاوت هایی هم هست که اقتضا می کند، با توجه به این تفاوت ها زبان هر قومی را در عصر خودش شناخت. اساساً امکان این که متکلمی به یک زبان خطاب به همه مردم در همه اعصار سخن بگوید، وجود ندارد. نه زبان واحدی در میان همه مردم جهان رایج است و نه زبان شکل ثابتی دارد و در همه اعصار از تطور مصون می ماند.

* نویسنده در تعریف منطوق آورده است: « منطوق است یعنی چیزی که الفاظ کلام با دلالت مطابقیه بر آن دلالت می کند.» و آنگاه دلالت های اقتضا و تنبیه را از دلالت منطوق خارج شمرده و جزو دلالت سیاق به شمار آورده است. حال سخن این است که آن گونه که از این تعریف و خارج کردن دلالت های اقتضا و تنبیه دانسته می شود، منطوق لزوماً با مراد متکلم منطبق نیست و آن وقتی است که مراد معنای تضمنی یا التزامی کلام مراد باشد. البته معنای التزامی عرفی؛ نه معنای التزامی عقلی. اما این تقسیم معیوب و ابتر است. چون غرض از تکلم القای مراد است و لذا باید تعریف دلالت ها بر همین اساس سامان می گرفت.

اگر کسی بگوید، من خانه ام خراب شد و منظور سقف خانه اش باشد (دلالت تضمنی)، دلالت منطوقی نیست؛ بلکه دلالت سیاقی است.

نیز اگر کسی بگوید، من خانه ام خراب شد و منظور فاسد شدن اهل خانه باشد (دلالت التزامی)، باز دلالت منطوقی نیست؛ بلکه دلالت سیاقی است.

تنها اگر بگوید، من خانه ام خراب شد و تمام خانه اش خراب شده باشد، دلالت منطوقی است.

* نویسنده روایتی را آورده است، به این قرار: حدثنی أبی عن عمرو [عمران‏] بن سعید الراشدی عن ابن مسکان عن أبی عبد الله ع قال لما أسری برسول الله ص إلى السماء فأوحى الله إلیه فی علی ص ما أوحى ما یشاء من شرفه و عظمه عند الله ورد إلى البیت المعمور و جمع له النبیین فصلوا خلفه عرض فی نفس رسول الله ص من عظم ما أوحی إلیه فی علی ع فأنزل الله « فَإِنْ کُنْتَ فِی شَکٍّ مِمَّا أَنْزَلْنا إِلَیکَ فَسْئَلِ الَّذِینَ یقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ» یعنی الأنبیاء فقد أنزلنا علیهم فی کتبهم من فضله ما أنزلنا فی کتابک لَقَدْ جاءَکَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ المُمْتَرِینَ وَ لا تَکُونَنَّ مِنَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ فَتَکُونَ مِنَ الْخاسِرِینَ فقال الصادق (علیه السلام) فو الله ما شک و ما سأل.

امام صادق (علیه السلام)فرمودند: وقتی رسول خدا ( صلی الله علیه و آله و سلم ) به معراج رفت خداوند تبارک و تعالی اوصافی در مورد علی (علیه السلام)به او وحی کرد که از عظمت آنها چیزی بر قلب پیامبر عارض شد. در اینجا بود که این آیه نازل گردید _ نه به خاطر اینکه پیامبر در شریعت خود شک داشت_ و به خدا قسم پیامبر ( صلی الله علیه و آله و سلم ) نه شک داشت و نه پرسید.

این در حالی است که این روایت مخالف آیه است. آیه هرگز از عالم معراج سخن نگفته است. مراد از «الَّذینَ یَقْرَؤُنَ الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکَ » اهل کتاب زمان پیامبر اسلام(ص) به خصوص یهودیان مدینه است؛ چنان که در جای دیگر آمده است: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (نحل،43) یا در جای دیگر آمده است: وَ ما أَرْسَلْنا قَبْلَکَ إِلاَّ رِجالاً نُوحی إِلَیْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ * وَ ما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأْکُلُونَ الطَّعامَ وَ ما کانُوا خالِدینَ (انبیاء، 7-8)

نیز آمده است: الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ وَ إِنَّ فَریقاً مِنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ * الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَلا تَکُونَنَّ مِنَ الْمُمْتَرینَ (بقره، 146-147)

نظیر آیه مورد بحث آیه ذیل است: وَ سْئَلْ مَنْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رُسُلِنا أَ جَعَلْنا مِنْ دُونِ الرَّحْمنِ آلِهَةً یُعْبَدُونَ (زخرف،45). در قرآن همان معنایی اراده شده است که معهود عرب عصر نزول بوده است. به هیچ عرب عصر نزول از آیه چنین نمی فهمیدند که به پیامبر گفته شده است، از خود پیامبران گذشته سئوال کند.

در سیاق آیه هم قرینه وجود دارد که نشان می دهد، مشرکان مکه در شک بودند؛ چنان که در ادامه آمده است: قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی شَکٍّ مِنْ دینی فَلا أَعْبُدُ الَّذینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذی یَتَوَفَّاکُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ (104)

* نویسنده به عنوان موارد مشمول قاعده، آیاتی را آورده است که خطاب به پیامبر است و شامل خود پیامبر هم می شود؛ حال آن که به نظر می رسد، حاشیه رویی در بحث وجود دارد. چنان می نماید که غرض از طرح قاعده چنان که خود نویسنده در آغاز مقدمه از آن سخن گفته، این است که بگوید: آیاتی که در خطاب به پیامبر اسلام(ص) است و طی آن پیامبر سرزنش شده یا معصیت یا نقص و عیبی به او نسبت داده شده است، ناظر به او نیست؛ بلکه ناظر به غیر اوست.

اما طی این مثال ها گاهی آیاتی آورده شده است که احتمال که پیامبر(ص) را هم شامل شود، هست و بلکه ظهور در آن دارد.

* نیز نویسنده مواری از آیات را که ناظر به شخص پیامبر است، آورده و مراد غیر پیامبر دانسته است؛ حال آن که این خلاف صریح و سیاق آیه است؛ نظیر: « وَ فِی رِوَایةٍ أُخْرَى عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ مَعْنَاهُ مَا عَاتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ عَلَى نَبِیهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَهُوَ یعْنِی بِهِ مَا قَدْ مَضَى فِی الْقرآن مِثْلُ قَوْلِهِ وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیهِمْ شَیئاً قَلِیلًا عَنَى بِذَلِکَ غَیرَه».(کافی، ج2، ص631)

این که مراد آیه دیگران باشد، خلاف صریح آیه و سیاق آن است و آن را با موارد قبل که سیاق دلالت داشت، مراد غیر رسول خدا بودند، تفاوت دارد. سیاق آیه چنین است: وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلیلاً (73) وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلیلاً (74) إِذاً َلأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصیراً (75) وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ اْلأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلاَّ قَلیلاً (76)

تردیدی نیست که در اینجا فقط رسول خدا مراد است و عبارات « أَوْحَیْنا إِلَیْکَ » و « ثَبَّتْناکَ » و « لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلاَّ قَلیلاً » هرگز قابل تأویل به مشرکان مکه یا غیر آنان نیست.

* نویسنده روایتی منسوب به امام رضا را که شخصی ناصبی به نام علی بن جهم از او نقل کرده، آورده است. طی این روایت که اصلش هم خیلی طولانی است، تمام سرزنش ها و عیوبی که ناظر به پیامبر اسلام(ص) آمده، مراد امت پیامبر اسلام(ص) دانسته شده است. در این روایت چنین آیاتی از قبیل ایاک اعنی و اسمعی یا جارة شمرده شده است؛ حال آن ک سند این روایت مشکل دارد و محمد بن جهم از ناصبی ها به شمار رفته است. البته محک اصلی روایت متن قرآن است که با صریح آیات قرآن هم مخالفت دارد.

* یکی از آن آیات آیه « لئن أشرکت لیحبطن عملک ولتکونن من الخاسرین » است. حال آن که در اینجا هیچ قرینه ای وجود ندارد که خود پیامبر(ص) از آیه خارج باشد. در آیه نیز از مشرک بودن کسی خبر داده نشده است، تا ایراد بر پیامبر باشد. سیاق آیه چنین است: وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَیَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ (65) بَلِ اللَّهَ فَاعْبُدْ وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرینَ (66)

* آیه دیگر « ولولا ان ثبتناک لقد کدت ترکن إلیهم شیئا قلیلا » است؛ حال آن که در سیاق این آیه نیز هیچ قرینه ای وجود ندارد که آن را به غیر پیامبر منصرف کند: وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلیلاً (73) وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلیلاً (74) إِذاً َلأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصیراً (75) وَ إِنْ کادُوا لَیَسْتَفِزُّونَکَ مِنَ اْلأَرْضِ لِیُخْرِجُوکَ مِنْها وَ إِذاً لا یَلْبَثُونَ خِلافَکَ إِلاَّ قَلیلاً (76) سُنَّةَ مَنْ قَدْ أَرْسَلْنا قَبْلَکَ مِنْ رُسُلِنا وَ لا تَجِدُ لِسُنَّتِنا تَحْویلاً (77) أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّیْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً (78) وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً (79) وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْنی مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْنی مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لی مِنْ لَدُنْکَ سُلْطاناً نَصیراً (80) وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً (81)

تمام آیات ناظر به پیامبر است. به علاوه در آیه هیچ نقصی برای پیامبر ثابت نشده است تا نیاز باشد با تحمیل آن قاعده به رفع آن بپردازیم.

* دیگر آیه عبارت است از: « لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى‏ فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً ». حال آن که در سیاق این آیه قرائنی وجود دارد که نشان می دهد، آیه خطاب به مشرکان مکه است. نزدیک ترین قرینه آن آیه بعدی اش است: ذلِکَ مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (39) أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظیماً (40)

ابتدا در آیه از شریک قرار دادن برای خدا نفی شده و این در حالی است که پیامبر(ص) شریکی را برای خدا قرار نداده بود و این مشرکان مکه بودند که فرشتگان را دختر و شریک خدا قرار داده بودند و سپس در آیه بعد مشرکان را مورد سرزنش قرار می دهد که چطور در عین حالی که شما دختر را بد می شمارید، فرشتگان دختر خدا می پندارید و شرک خدا قرار می دهید. علاوه بر آن در آیات قبل میان خطاب به پیامبر اسلام و مشرکان مکه چندبار رفت و برگشت شده است؛ اما واقع امر آن است که تمام این آیات به خود مشرکان مکه منصرف است: انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ لَلْآخِرَةُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضیلاً (21) لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً (22) وَ قَضى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَریماً (23) وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانی صَغیراً (24) رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صالِحینَ فَإِنَّهُ کانَ لِْلأَوَّابینَ غَفُوراً (25) وَ آتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَ الْمِسْکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذیراً (26) إِنَّ الْمُبَذِّرینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطینِ وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً (27) وَ إِمَّا تُعْرِضَنَّ عَنْهُمُ ابْتِغاءَ رَحْمَةٍ مِنْ رَبِّکَ تَرْجُوها فَقُلْ لَهُمْ قَوْلاً مَیْسُوراً (28) وَ لا تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلى عُنُقِکَ وَ لا تَبْسُطْها کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً (29) إِنَّ رَبَّکَ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ خَبیراً بَصیراً (30) وَ لا تَقْتُلُوا أَوْلادَکُمْ خَشْیَةَ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَ إِیَّاکُمْ إِنَّ قَتْلَهُمْ کانَ خِطْأً کَبیراً (31) وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبیلاً (32) وَ لا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کانَ مَنْصُوراً (33) وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتیمِ إِلاَّ بِالَّتی هِیَ أَحْسَنُ حَتَّى یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلاً (34) وَ أَوْفُوا الْکَیْلَ إِذا کِلْتُمْ وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ الْمُسْتَقیمِ ذلِکَ خَیْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْویلاً (35) وَ لا تَقْفُ ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ کُلُّ أُولئِکَ کانَ عَنْهُ مَسْؤُلاً (36) وَ لا تَمْشِ فِی اْلأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً (37) کُلُّ ذلِکَ کانَ سَیِّئُهُ عِنْدَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً (38) ذلِکَ مِمَّا أَوْحى إِلَیْکَ رَبُّکَ مِنَ الْحِکْمَةِ وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقى فی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً (39) أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظیماً (40)


نقد پایان‏نامه «بررسی روایات سهو النبی»2

نویسنده طبق نظر مشهور از آیه «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ (بقره،124)» استفاده  کرده اند که حضرت ابراهیم از خداوند خواسته برای آن دسته از ذریه اش که در اوایل عمر ظلم کرده و بعد توبه کردند، امامت باشد؛ با این تحلیل که بعید است، حضرت ابراهیم برای کسانی که در تمام عمر ظلم کرده باشند یا در اواخر عمر ظلم کرده باشند، چنین تقاضایی را کرده باشد.
اما این استدلال سست است؛ چون سیاق آیه هرگز چنین دلالتی ندارد که حضرت ابراهیم چنین تقاضایی کرده باشد. وقتی خداوند او را امام قرار داد، از خدا خواست که به ذریه اش هم عنایت کند که خداوند فرمود: « لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ ». این عبارت دلالت دارد بر این که اولاً، برخی از ذریه اش ظالم اند؛ ثانیاً، خداوند امامت را به ظالم نمی دهد. از این عبارت بیش از این فهمیده نمی شود. اما این که آیا اگر کسی در اوایل یا اواخر عمر یک ظلمی از او سر زده و بعد توبه کرده، آیا می تواند به مقام امامت نایل آید یا نه، ساکت است.

از آیات دیگر دانسته می شود که ارتکاب ظلم را منوط به این که با توبه همراه باشد، مانع از احراز مقام امامت و نبوت نیست؛ چنانکه در سوره شعراء درباره حضرت موسی آمده است:

 وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرینَ (19)  قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ (20) فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی رَبّی حُکْماً وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُرْسَلینَ (21). این آیات نشان می دهد که ظلم قبل از نبوت مانع از احراز مقام نبوت نمی شود.

یا درباره حضرت یونس در سوره انبیاء آمده است:

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ (87) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ (88). این آیات نشان می دهد، ظلم بعد از نبوت نیز موجب سقوط مقام نبوت نمی شود.

بنابراین آنچه که آیه ابتلا آن را دفع کرده، این است که کسی در عین این که ظالم باشد، به مقام نبوت برسد؛ اما اگر توبه کند، دیگر ظالم نخواهد بود. اساساً ظلم یک صفت ذاتی مثل رطوبت برای آب یا چربی برای روغن نیست که ثابت و همیشگی باشد؛ بلکه صفتی عارضی است که با توبه رفع می شود. انسان زمانی ظالم است و زمان دیگری عادل است. خداوند در قرآن به زبان عرفی سخن گفته است. چنین نیست که وقتی در عرف زمانی کسی را ظالم بخوانند، این ظلم چون مهری بر پیشانی او خورده باشد و تا ابد پاک نشود. بسیار اتفاق می افتد که می گویند: فلانی در گذشته ظلم می کرد؛ اما اکنون دیگر توبه کرده و به کسی ظلم نمی کند و به اصطلاح ظالم نیست.

آیات قرآن نشان می دهد که حضرت موسی(ع) در عین حالی که قبل از نبوتش مرتکب ظلم شده بود، به مقام نبوت رسیده است؛ چنان که در سوره سجده آمده است: وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَلا تَکُنْ فی مِرْیَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدًى لِبَنی إِسْرائیلَ (23) وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ (24)

یا در سوره انبیاء آمده است: قُلْنا یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهیمَ (69) وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ اْلأَخْسَرینَ (70) وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى اْلأَرْضِ الَّتی بارَکْنا فیها لِلْعالَمینَ (71) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ (72)  وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ (73)

نیز درباره ذریه حضرت ابراهیم در سوره انبیاء آمده است: وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فی ذُرّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ (27)

نیز در سوره حدید آمده است: لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهیمَ وَ جَعَلْنا فی ذُرّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ ( 26)

یا در سوره صافات آمده است: سَلامٌ عَلى إِبْراهیمَ (109) کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ (111) وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیّاً مِنَ الصَّالِحینَ (112) وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبینٌ (113)

بنابراین عبارت « لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ » ناظر به کثیری از ذریه حضرت ابراهیم اند که به طور پیوسته ظالم و فاسق بودند و در آن گفته شده است که عهد امامت و نبوت به چنین کسانی نمی رسد.

البته در هیچ یک از این موارد نیز ملاحظه نمی شود که کسی مدت مدیدی در کفر و فسق بوده باشد و یا به عمد مرتکب یکی از گناهان کبیره نظیر قتل عمد یا زنا یا سرقت و مانند آنها شده باشد و آنگاه توبه کرده باشد و به مقام نبوت و امامت رسیده باشد. نوع گناهانی که برای انبیاء ذکر شده، یا سهوی است و یا اگر عمدی است، چنان نیست که آن گناه او را از چشم صلحای بشر بیاندازد.

 عمده مطالب پایان نامه نقل قول است و نویسنده کمتر به نقد آنها می پردازد؛ در حالی که در بسیاری از موارد جای نقد دارد. برای مثال آنجایی که علامه حلی چنین استدلال کرده است که اگر پیامبر اسلام(ص) در نماز سهو کرده باشد، دیگر اعتمادی به شریعتی که آورده است، نخواهد بود؛ چون وقتی در یک مورد سهو کرده باشد، احتمال سهو در سایر موارد هم می رود و در نتیجه بعثت پیامبر فائده ای نخواهد داشت (54 به نقل از حلی، منتهی المطالب، مشهد، مجمع البحوث اسلامیة، 1412ق، 1/309).
البته ما چنین مواردی را حمل بر این می کنیم که نویسنده با گوینده قول هم نظر است؛ اما به هر حال نقد حلی وارد نیست؛ چون خداوند صیانت وحی را از نسیان تضمین کرده است؛ ولی سایر موارد را تضمین نکرده است. در سوره اعلی درباره صیانت وحی از نسیان آمده است: سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى (6) إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما یَخْفى (7).

نویسنده درباره این آیه نوشته است: این آیه عام است و همه زمان ها را شامل می شود. ممکن است، کسی بگوید: این آیه خود دلیل جواز نسیان و سهو بر پیامبر است؛ زیرا در ادامه استثناء آمده است و این استثناء خود شاهدی است، بر این که ممکن است، در مواردی اراده الهی بر انساء و سهو پیامبر تعلق بگیرد، و آنگاه در جواب نوشته است: این استثناء مزید تأکید بر عدم انساء پیامبر است؛ چنان که درباره جاودانگی مؤمنان در بهشت آمده است: وَ أَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّکَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ (هود،108). (ص125).

باز در اینجا نویسنده به مورد آیه که در خصوص قرآن است، توجه نکرده است. خداوند در این آیه به دغدغه پیامبر اسلام مبنی بر فراموشی آیات وحی شده به هنگام وحی پاسخ گفته و فرموده است که دغدغه نداشته باش و ما آیات را بر تو بازخوانی خواهیم کرد و تو آیات را فراموش نخواهی کرد. در این آیه هرگز گفته نشده است که او در هیچ چیزی اعم از قرآن و غیر قرآن فراموشی پیدا نخواهد کرد. البته نویسنده فرض را بر این نهاده است که آیه عام باشد، نه در خصو وحی و گرنه به نظر او آیه از محل بحث خارج است(ص12). به علاوه مراد از نسیان در آیه نسیان دائم است؛ به طوری که برای همیشه آیات از ذهن پیامبر برود؛ نه نسیان موقت که با یادآوری به ذهن باز گردد.

نیز در سوره قیامت آمده است: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (17) فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ (19)

همچنین آمده است: فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً (114)  وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (115)

نیز در سوره نجم آمده است: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى (4) عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى (6) وَ هُوَ بِاْلأُفُقِ اْلأَعْلى (7) ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى (8) فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى (9) فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى (10)  ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما یَرى (12)

البته نظر مشهور بر اطلاق آیه « وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى » است و آن را شامل همه سخنان پیامبر(ص) می دانند؛ حال آن که هرگز سیاق آیه اطلاق ندارد و شامل غیر وحی نمی شود. نویسنده هم بر همین نظر مشهور است. او نوشته است، این آیه دلالت دارد بر این که پیامبر مؤید به روح القدس است و هر آنچه نطق بفرماید، مستظهر به وحی الهی است؛ بنابراین محال است که او در غیر جایگاه و محل سلام، سلام دهد و شروع به تکلم کند(ص124). او به سیاق آیه که ناظر به وحی قرآنی است، توجه نکرده است.

اما درباره عدم صیانت از نسیان در غیر وحی آمده است: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِهِ وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (انعام،68)

البته نویسنده بر دلالت این آیه بر نسیان پیامبر با ادله ذیل خرده گرفته است:

اولاً، این آیه بر امکان نسیان به نحو قضیه شرطیه دلالت دارد، نه بر فعلیت آن؛

ثانیاً، شاهد داخلی به عنوان دلیل لبّی متصل و همچنین شاهد خارجی دلالت دارد که مراد آیه، پیامبر نیست؛ بلکه مردم هستند.

و اما شاهد داخلی این که فرض ندارد، پیامبر در جلسه ای که به زیان اسلام و مسلمین و شخص پیامبر اهانت و مسخره می شود، حضور داشته باشد تا خداوند آن حضرت را از حضور در چنین مجلسی منع کند؛ زیرا چنین مجلسی نظیر مجلس غیبت، دروغ و تهمت نیست تا بتوان فرض حضور پیامبر و نهی الهی را در باره آت تصویر کرد؛ چنان که دشمنان نیز در حضور رسول اکرم از چنین توطئه ای صرف نظر می کردند؛

اما شاهد خارجی, عصیان در امتثال فرمان الهی بر اثر سلطه شیطان بر پیامبر اکرم مخالف اعتراف خود شیطان است که گفت: بر بندگان مخلَص راهی ندارم: قالَ فَبِعِزَّتِکَ َلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ *  إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ (ص82-83).

شاهد خارجی دیگر آیه: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقینَ وَ الْکافِرینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعاً (نساء،140). آیا فرض دارد، پیامبر اکرم در جلسه ای شرکت کند که حضور در آن شرکت کننده را در شمار منافقان در آورد و جایگاه او را دوزخ سوزان قرار دهد؟ به علاوه در این آیه خطاب به مسلمانان گفته شده است که بر شما نازل شده است که وقتی شنیدید آیات قرآن مورد کفر و استهزاء قرار می گیرد، با آنان همنشین نشوید. این ناظر به همان آیه انعام است؛ چون در غیر آن آیه چنین دستوری نیامده است؛ بنابراین آیه انعام ناظر به مسلمانان است و نه پیامبر(ص).(ص127).

منتها این خرده های نویسنده چندان وارد نیست؛ زیرا:

اولاً، درست است که آیه شرطیه است؛ اما شرط بلاغت آن است که نهی از عملی باشد که مورد داشته باشد. اگر چنان بوده است که پیامبر با مشرکان مکه همنشینی نمی کرده، چه جهتی داشت که این نهی صادر شود؟

ثانیاً، حضور پیامبر در میان مشرکان مکه اجتناب ناپذیر بوده است؛ چون در میان آنها زندگی می کرده است. منتها در این آیه آمده است، هرگاه که دیدی سخنان بیهوده درباره آیات قرآن می گویند، از نزد آنان برو.

ثالثاً، در خود آیه انعام قرینه ای وجود ندارد که شامل خود پیامبر نشود و اشاره آیه نساء به آیه انعام و خطاب آن به مسلمانان دلیل بر این نیست که آیه انعام خطاب به پیامبر نیست. تنها استفاده ای که از جمع میان این دو آیه می شود، این است که اگرچه آیه انعام خطاب به شخص پیامبر است، اما شامل عموم مسلمانان هم می شود.

 رابعاً، در شمار کافران و منافقان در آمدن و مستحق دوزخ شدن بعد از صدور نهی الهی است؛ نه قبل از آن.

خامساً، مخلَص بودن کسی منافاتی با این که گاهی شیطان بر او تأثیر گذارد، البته به این که توبه کند، ندارد؛ چنانکه حضرت یوسف از مخلصین خوانده شده است: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ (یوسف، 24)؛ اما در عین حال آمده است که ذکر ربّش را فراموش کرد: وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ (یوسف،42).

یا حضرت موسی از مخلصین شمرده شده است: اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولاً نَبِیّاً (مریم،51)؛ اما در عین حال درباره او در سوره قصص آمده است: وَ دَخَلَ الْمَدینَةَ عَلى حینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذی مِنْ شیعَتِهِ عَلَى الَّذی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ (15)  قالَ رَبِّ إِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ (16) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ (17).

آنچه که در آیه از مخلصین نهی شده است، سلطه دائم بر آنان است؛ نه سلطه آنی و مقرون با توبه؛ چنان که در سوره نحل آمده است: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ (98) إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (99)  إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ (100). در این آیات سلطه شیطان در خصوص کسانی دانسته شده است که شیطان را دوست داشته باشند و برای خدا شریک قائل باشند؛ حال آن که این اوصاف در پیامبر وجود ندارد. پیامبر و مؤمنان شیطان را دوست ندارند و آنگاه که هوس شیطانی به آنان راه یابد، آن را دفع می کنند؛ چنان که در سوره اعراف آمده است: وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ (200)  إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (201)

درباره تأثیر شیطان بر انبیاء آیات دیگری هم وجود دارد؛ نظیر آیات سوره حج: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ (52) لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمینَ لَفی شِقاقٍ بَعیدٍ (53) وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (54)

آنچه را که خداوند صیانت آن را از شیطان تضمین کرده، وحی قرآنی است؛ چنان که در سوره حجر آمده است: وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ ما تَأْتینا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ (7)  ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ ما کانُوا إِذاً مُنْظَرینَ (8) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (9) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فی شِیَعِ اْلأَوَّلینَ (10) وَ ما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (11)  کَذلِکَ نَسْلُکُهُ فی قُلُوبِ الْمُجْرِمینَ (12) لا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ اْلأَوَّلینَ (13) وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فیهِ یَعْرُجُونَ (14) لَقالُوا إِنَّما سُکِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (15)  وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرینَ (16) وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجیمٍ (17) إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبینٌ (18)  

نیز در سوره کهف آمده است: وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً (23) إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسیتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبّی ِلأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً (24)

یا آمده است: وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً (60) فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً (61)  فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (62) قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنّی نَسیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانیهُ إِلاَّ الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً (63)

همین طور آمده است: قالَ لا تُؤاخِذْنی بِما نَسیتُ وَ لا تُرْهِقْنی مِنْ أَمْری عُسْراً (73)

البته آیاتی را هم در ردّ نسیان آورده اند که صراحتی ندارند و علما نخست آنها را عام شمرده و آنگاه از عموم آنها استفاده کرده اند؛ نظیر:

عبارت « وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى » در سوره نجم: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى (نجم،4). تلقی علما از این آیه این است که هر نظق پیامبر از روی وحی است؛ حال آن که این آیات تنها ناظر به وحی است؛ یعنی قرآنی که قرائت می کند، از روی وحی است؛ نه هر نطق آن حضرت.

عبارت « إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحى إِلَیَّ » در سوره یونس: وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما یَکُونُ لی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحى إِلَیَّ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ (15) قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (یونس،16). این مورد نیز به وضوح ناظر به خصوص قرآن است؛ نه جز آن.

تعبیر « فَاتَّبِعُونی »، « أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ »، « اصْطَفى » در آیات سوره آل عمران: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (31) قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرینَ (32) إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمینَ (33). حال آن که این تعابیر به اموری است که در سیاق این آیات از آن سخن رفته است؛ نظیر:

پذیرش اصل اسلام: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ اْلإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِسابِ (19) فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ اْلأُمِّیِّینَ ءَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصیرٌ بِالْعِبادِ (20)

پذیرش حکمیت پیامبر اسلام: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ أُوتُوا نَصیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ إِلى کِتابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّى فَریقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23)

پذیرش اصل اسلام: فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبینَ (61) إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (62) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِالْمُفْسِدینَ (63)  قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (64)

بی تردید امر پیامبر به عبادت غیر خدا نافذ نیست: ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79)

بنابراین سیاق آیات آل عمران دلالت بر اطاعت از عموم دستورات پیامبر(ص) ندارد تا لازم باشد در تمام دستوراتش معصوم از سهو و خطا باشد.

دیگر آیه مورد استشهاد عبارت است از: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیراً (احزاب،21). این آیه نیز در سیاق خاصی قرار گرفته و به حسب سیاق اطلاق ندارد. در سیاق این آیه سخن از فرار گروهی از مسلمانان ضعیف الایمان از میدان جنگ است: قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلیلاً (16)؛ بنابراین مراد آیه این است که در مقاومت در میدان جنگ به پیامبر تأسی کنید و به خاطر ترس از مرگ و کشته شدن فرار نکنید.

به این ترتیب باید گفت: مردم خودشان می دانند، باید در چه اموری از پیامبر اطاعت کنند و در چه اموری نکنند و لذا اگر هم در مواردی پیامبر سهو یا خطا کند، مردم خود خواهند فهمید و نیازی به عصمت مطلق پیامبر نیست.

همین طور عبارت « إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً » در سوره احزاب: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ ِلأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زینَتَها فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسَرِّحْکُنَّ سَراحاً جَمیلاً (28) وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْکُنَّ أَجْراً عَظیماً (29)  یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیراً (30) وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَریماً (31)  یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً (32) وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتینَ الزَّکاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً (33) وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى فی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطیفاً خَبیراً (34)

در حالی که این آیات ناظر به دستوراتی است که در سیاق به آنها اشاره شده است و در عبارت مورد استشهاد غرض از امتثال دستورات مذکور در آیات یاد شده است؛ نه این که لزوماً مخاطبان این آیات یعنی همسران پیامبر(ص) مطهرند. حتی سیاق آیات نشان می دهد که آنان مطهر نبودند و رجس هایی مانند خضوع قول و تبرّج جاهلی داشتند.

مورد استشهاد دیگر عبارت « ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » در آیات سوره حشر است: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ (7)؛ حال آن که این آیات در خصوص اخذ فیء است و در آن گفته شده است، هر آنچه را که پیامبر به شما داد، بگیرید و از هر آنچه که بازداشت، شما باز ایستید و تصاحب نکنید. واضح است که در اینجا گفته نشده است، به هر سخن پیامبر(ص) عمل کنید تا عصمت مطلقه او لازم بیاید. نویسنده درباره این آیه نوشته است: آیه به طور عموم و اطلاق بر پذیرش هر قول و فعلی از پیامبر دلالت دارد؛ پس معلوم می شود که پیامبر از هرگونه سهو نسیانی مصون و معصوم است و الا تبعیت مطلق از او در هر قول و فعلی صحیح نبود(ص124). در اینجا هم ملاحظه می شود که سیاق آیه  و این که آیه در خصوص پرداخت فیء است، مورد توجه قرار نگرفته است. سیقا قرینه فهم مراد آیات است. چگونه است که آن در نظر گرفته نمی شود و آنگاه به اطلاق و عموم آیه حکم می شود؟

نیز عبارت « الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ » در سوره ماعون: فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ (4) الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (5) الَّذینَ هُمْ یُراؤُنَ (6) وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ (7)؛ حال آن که ساهون در اینجا به قرینه سیاقش عبارت از سهل انگاری در نماز است؛ نه سهو که تعمدی در آن نیست.

 نویسنده در تعارض روایات سهو النبی با روایات دیگر از امام رضا علاماتی را برای امام برشمرده که از آن جمله است: تنام عینه و لاینام قلبه(من لایحضره الفقیه، 4/418، به نقل از 128) و آن را دال بر عصمت امام شمرده است؛ حال آن که این عبارت چنین دلالتی ندارد. در این روایت گفته شده است که در عین حالی که خواب است، هشیار است. این چه ربطی به این دارد که در بیداری و هشیاری تحت تأثیر شیطان واقع شود. مگر غفلت آنی در بیداری و هشیاری اتفاق نمی افتد؟
 دیگر روایت مورد استشهاد نویسنده روایتی است که علی بن حدید از سماعة بن مهران از امام صادق نقل کرده است که از جمله جنود عقل را چنین برشمرده است: التذکر وضده السهو ، والحفظ وضده النسیان و در ادامه افزوده است: فلا تجتمع هذه الخصال کلها من أجناد العقل إلا فی نبی أو وصی نبی ، أو مؤمن قد امتحن الله قلبه للإیمان (الکافی - الشیخ الکلینی ج 1   ص 21).
این در حالی است که این روایت به لحاظ سندی ضعیف است و در آن علی بن مهران تضعیف شده و شیخ طوسی درباره او گفته است: «علی بن حدید ، وهو مضعف جدا لا یعول على ما ینفرد بنقله»( معجم رجال الحدیث - السید الخوئی ج 21   ص 330).

 دیگر روایت مورد استناد نویسنده به این قرار است: عنه عن أحمد بن محمد عن الحسن بن محبوب عن عبد الله ابن بکیر عن زرارة قال سألت أبا جعفر علیه السلام : هل سجد رسول الله صلى الله علیه وآله سجدتی السهو قط ؟ فقال : لا ولا یسجدهما فقیه.( تهذیب الأحکام - الشیخ الطوسی ج 2   ص 350) .
این در حالی است که آن با 12 روایت دیگر معارض است و در تعارض روایت شاذ یا مشهور و متواتر باید روایت شاذ را کنار نهاد.

 دیگر روایت مورد استناد نویسنده روایتی است که ابو الربیع شامی که شخصی مجهول است، از امام صادق آورده است: إن الامام إذا شاء أن یعلم عُلِّم(الکافی - الشیخ الکلینی ج 1   ص 258).
این روایت علاوه بر ضعف سندی تنها دلالت دارد بر این که وقتی امام بخواهد آگاه شود، خدا او را آگاه می کند. بنابراین به دو امر مشروط است: یکی آن که خود از خدا بخواهد و دیگر آن که خدا بخواهد؛ بنابراین امام به طور بالفعل علم ندارد. بنابراین آن منافاتی با سهو پیامبر و پرسش از عدد رکعات از ذی الشهادتین ندارد. در اینجا یا خود پیامبر از خدا تقاضای علم نکرده یا خدا نخواسته است که به او علم دهد.

در بسیاری از موارد رخ داده است که مردم چیزی را از پیامبر پرسیده اند و او پاسخ آن را نمی دانسته و بعد از خدا خواسته و خدا نیز در وقتی که مصلحت می دانسته، پاسخ داده است. سؤال های سه گانه مشرکان مکه از پیامبر و نیز سؤال در قصه ظهار از آن جمله است.

نویسنده از آیت الله جوادی آملی آورده است: از آن جا که معصوم در حالت خواب بدنی نیز شاهد اعمال امت خود است، تا در روز رستاخیز نسبت به آنها شهادت دهد: « جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیداً (نساء،41) از کمال عدم تسلط خواب بر روحش بهره مند است و خواب چشم و سکون بدن، نه نقص است و نه منافی احاطه وجودی روح انسان کامل بر آنچه بر عالم و آدم می گذرد. پیامبر اکرم شهید شهداست و مراد از شهید، شاهد اعمال است؛ نه کشته شدن در میان جنگ؛ بنابراین بر همه اعمال مردم احاطه وجودی دارد؛ پس همان گونه که فرشتگان از گزند سهو و نسیان و خواب در امان اند، معلّم آنان یعنی انسان کامل نیز از امور یاد شده مصون است» (تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج9 و سیره رسول اکرم در قرآن، ص48 به نقل از ص148).
نامبرده از آیه مذکور استفاده کرده است که پیامبر اسلام در خواب و بیداری شاهد اعمال امت در هر عصر و مصر است؛ اما به نظر می رسد که این آیه چنین دلالتی ندارد. تمام آیه چنین است: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیداً (نساء، 41). این آیه نظایر دیگری هم دارد؛ مانند: وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فی کُلِّ أُمَّةٍ شَهیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهیداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمینَ (نحل،89)

در هیچ جای قرآن شاهد بودن پیامبر به معنای آگاهی مطلق در خواب و بیداری و بر مردم هر عصر و مصر به کار نرفته است؛ بلکه در مواردی به خلاف آن تصریح شده است؛ مانند: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبّی وَ رَبَّکُمْ وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیداً ما دُمْتُ فیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهیدٌ (مائده،117). در این آیه آمده است که حضرت عیسی به خداوند عرض می کند: من مادامی که در میان قومم بودم، شاهد آنان بودم؛ اما وقتی که از متوفی شدم، دیگر من شاهد آنان نبودم؛ بلکه تو شاهد آنان بودی. در مورد پیامبر اسلام نیز آمده است که بعد از وفات، او شاهد امت نیست؛ بلکه خدا شاهد آنان است: وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهیدٌ عَلى ما یَفْعَلُونَ (یونس،46)

لفظ شهید در اصل در لسان عرب به معنای شخصی بوده که حی و حاضر در زمان و مکان معاهده بوده و بعد در قرآن از باب مجاز بر گواه بر اعمال در روز قیامت به کار رفته است؛ چنان که آمده است: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً أَوْ لا یَسْتَطیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا اْلأُخْرى (بقره، 282). در این آیه شهید عبارت از کسی خوانده شده است که در زمان و مکان مداینه حی و حاضر بوده است.

درباره معلّم بودن پیامبر اسلام برای فرشتگان نیز گفتنی است که عکس آن در قرآن آمده است ک جبرئیل در خصوص وحی قرآنی  و یا برخی از امور دیگر معلّم پیامبر اسلام بوده است؛ اما خلاف آن ذکر نشده است؛ مگر حضرت آدم که به فرشتگان تعلیم اسماء کرد؛ ولی دلیلی وجود ندارد که بتوان آن را به سایر انبیاء مثل پیامبر اسلام(ص) تعمیم داد.


نقد پایان‏نامه «بررسی روایات سهو النبی»1

بررسی روایات سهو النبی، ابراهیم یعقوبی، کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث، استاد راهنما: دکتر سید رضا مؤدب، استاد مشاور: دکتر غلامحسین اعرابی. دانشگاه قم، 1388

 

گزارش پایان­نامه

مباحث این رساله به این قرار است:

کلیات(1-6).

بخش اول، عصمت و آرای مربوط به آن: (5-37)=32

فصل اول، مفهوم شناسی واژه عصمت و معنای اصطلاحی آن: عصمت لطف الهی، قوه عاقله، ملکه نفسانی، نظریه مختار؛(6-12)=6

فصل دوم، آرای اهل سنت درباره عصمت؛(12-16)=4

فصل سوم، آرای علمای شیعه درباره عصمت: آرای متقدمان، آرای معاصران(طباطبایی، حسن زاده، جوادی آملی، سبحانی)، سخنان مجلسی، ادله عصمت، بررسی آیه 124 بقره، نقد دیدگاه طباطبایی(16-37)=21

بخش دوم، بررسی روایات سهو النبی: (37-154)=117

فصل اول، روایات و دیدگاه ها: روایات سهو النبی، شیخ صدوق و سهو النبی،  آرای دیگر علمای شیعه و سهو النبی( شیخ مفید، شیخ طوسی، طبرسی، محقق حلی، شهید اول، محمد تقی مجلسی، محمد باقر مجلسی، سید محمد عاملی، خواجوی مازندرانی، فیض کاشانی، محقق اردبیلی، محقق نراقی، شیح حسن نجفی، شیخ عبدالله شبّر، سید شرف الدین، علامه عسکری، سید عبدالحسین موسوی سبزواری، آیت الله سبحانی، آیت جوادی آملی)، اشکالات شیخ مفید و پاسخ های علامه شوشتری(37-83)=46

فصل دوم، بررسی سندی روایات سهو النبی: روایت جمیل از امام صادق، روایت ابی بصیر از امام صادق، روایت حارث بن مغیره از امام صادق، روایت حضرمی از امام صادق، روایت زید بن علی از امام علی(ع)، روایت زید شحام از پیامبر، روایت ابی سعید قمّاط از امام صادق، روایت سماعة بن مهران از امام صادق، روایت حسن بن صدقه از امام کاظم، روایت سعید اعرج از امام صادق، روایت هروبی از امام رضا، روایت ابن قداح از امام صادق(83-122)=39

فصل سوم، بررسی دلالی روایات سهو النبی: تعارض روایات با دلایل عقلی، تعارض روایات با آیات قرآن، تعارض روایات با روایات دیگر، بررسی سهو النبی از منظر علم پیامبر و ائمه، بررسی نظریه اسهاء، بررسی نظریه متصوفه، بررسی حدیث إنامه، بررسی حدیث أبار نخل(122-154)=32

 

نقد پایان­نامه

حجم بخش ها و فصل ها متوازن نیست. بخش اول 32 صفحه است؛ اما بخش دوم 117 صفحه.
فصول بخش اول: فصل اول 6 صفحه و فصل دوم 4 صفحه و فصل سوم 21 صفحه

فصول بخش دوم: فصل اول 46 و فصل دوم 39 و فصل سوم 32

بخش اول که درباره عصمت است، لااقل به لحاظ ساختار نوعی حاشیه روی تلقی می شود. مناسب بود، یک فصل از پایان نامه به «کلیات» اختصاص می یافت و در آن مبانی یا پیش فرض های بحث از جمله عصمت مورد بررسی قرار می گرفت تا انسجام مطالب شکل بهتری پیدا می کرد. با این کار توازن فصول هم بر قرار می­شد؛ زیرا که بخش اول 32 صفحه است و هر یک از فصول دیگر نیز تقریباً همین مقدار است. اساساً، بخش­بندی نیاز نداشت و کلیات فصل اول به شمار می رود و فصول دیگر از بخش دوم نیز فصول بعدی محسوب می شد.
نقل های طولانی از دیگر ضعفای این پایان نامه است؛ نظیر نقل قول ده صفحه ای از بحار الانوار درباره عصمت از صفحه 22 تا 32 یا نقل قول پنج صفحه ای از علامه شوشتری در پاسخ به اشکالات شیخ مفید به شیخ صدوق در زمینه سهو النبی از صفحه 77 تا 82. نویسنده می توانست، به اشاره ای بسنده کند.
اشکال دیگری که وجود دارد، نقل عین متن عربی است؛ نظیر صفحات 53 و 54 و 65 و 66 و 67؛ در حالی که ضرورتی ندارد و بلکه آفت دارد؛ چون هم موجب حجیم شدن بی جهت پایان نامه می شود و هم سبب گسیختگی مطالب.
اشکال دیگر آن است، چون عنایت به نقل عین مطلب هست، در نقل دیدگاه های علما تکرارهای فراوانی صورت گرفته است. برای مثال ضعف روایات سهو النبی و ادله آن در جاهای متعدد به نقل از افراد متعدد تکرار شده است؛ نظیر: صفحات 67-68 به نقل حر عاملی، صفحه 74 به نقل از سبحانی. در حالی که شایسته بود، در مکررات به سابق الذکر ارجاع می شد و از تکرار خودداری می گردید.
تعابیر احساسی و اهانت آمیز در پاره از موارد دیده می شود؛ نظیر: چنین کسانی از مبانی عصمت معصومین غافلند(14)؛ (خطاب به علامه شوشتری: این که شما با استناد به روایات اهل سنت روایت خاصه را زیر سؤال بردید، از مثل شما امری بسیار غریب است (78).
تحت عنوان بیان مسئله سؤال علمی که محور پایان نامه باشد، مطرح نشده است. در آن آمده است که این رساله - که البته باید گفت، پایان نامه – عهده دار شرح و بررسی روایات سهو النبی و تحلیل دیدگاه موافقان و مخالفان درباره آن است(ص2)؛ بنابراین تحقیق حاضر مسئله پژوهانه نیست؛ بلکه موضوع پژوهانه است؛ چرا که در آن مسئله ای علمی یعنی سؤالی که پاسخ نیافته باشد یا پاسخ منقح نیافته باشد و نویسنده خواسته باشد، به بیان پاسخ یا تنقیح پاسخ آن بپردازد، به چشم نمی خورد.
 نویسنده جنبه های نوآوری پایان نامه را به این قرار بیان می کند:
الف. بررسی تفصیلی ادله عصمت از نگاه اهل سنت و شیعه

ب. بررسی گسترده سندی روایات سهو النبی با مراجعه به منابع مهم رجالی شیعه

ج. ذکر تفصیلی دیدگاه فقهاء و نوع تعامل آنها با روات و روایات سهو النبی

د. نقل تفصیلی آرای موافقان نظریه سهو النبی، خاصه علامه شوشتری

هـ . بررسی سهو النبی و نقد آن از منظر علم پیامبر و ائمه

این عناوین حاکی از این است که نویسنده تنها خواسته است، تمام اطلاعات مربوط به سهو النبی را گردآوری کند؛ بدون این که از خود نظریه نوی عرضه کرده باشد. به این ترتیب، چنان که آمد، مسئله­پژوهانه بودن این پایان نامه منتفی است.

ذیل عنوان «سؤالات» این سؤال ها آمده است:
الف. عصمت به چه معناست و گستره و شمول آن چقدر است؟

ب. سهو النبی از چه زمانی مطرح شده است؟

ج. آیا صدوق قائل به سهو النبی بوده است یا إسهاء النبی؟ تفاوت آن دو در چیست؟

د. روایات سهو النبی را چگونه باید تحلیل کرد؟

تمام یا اغلب این سؤالات پاسخ داده شده اند؛ بنابراین سؤالات مذکور علمی نیست؛ بلکه سؤالاتی آموزشی و تعلیمی است.

ذیل عنوان «بیان فرضیه» آمده است که ساحت پیامبر و ائمه از سهو مبراست. این در حالی است که نظریه مشهور همین است و بنابراین فرضیه ای جدیدی را مطرح نمی کند. البته به لحاظ ساختاری نیز اشکال عدم تطابق میان سؤالات و فرضیه است. در قسمت سؤالات چهار سؤال مطرح شده که تقریباً به هیچ یک از آنها در بیان فرضیه پاسخ داده نشده است. فرضیه به واقع پاسخ خام به سؤال تحقیق است و لذا باید مطابق آن باشد.
نویسنده سه تعریف درباره عصمت نقل کرده است، به این قرار:
الف. عصمت لطفی الهی است که مانع معصیت می شود؛ در حالی  که قدرت بر انجام آن هست (مفید، النکت الاعتقادیة، بیروت، دار المفید، 1414ق، ص37؛ حلی، البا الحادیی عشر، شرح مقداد سیوری، مشهد، انتشارات آستان قدس، 1374ش، ص37). بر اثر ملکه و علم به کیفر گناه و ترس از مؤآخذه (مقداد سیوری، ارشاد الطالبین الی نهج المسترشدین، قم، کتابخانه آبت الله مرعشی، 1405ق، 301).

ب. عصمت عبارت از غلبه قوه عاقله بر قوای طبیعیه و حیوانیه و نفسانیه است (محمد مهدی نراقی، انیس الموحدین، تهران، انتشارات الزهراء، 1369ش، 99).

ج. عصمت ملکه ای است که مانع معصیت می شود (علی شیروانی، شرح مصطلحات فلسفی، قم، مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1377ش، 99).

آنگاه نویسنده در بیان نظریه مختارش می نویسد: عصمت دو جهت دارد: یکی استعداد و قابلیت نبی یا امام و دیگری لطف و فضل الهی. نیز می افزاید: عصمت محصول لطف الهی، قوه عاقله و ملکه نفسانیه است (ص10). اما به هر حال روشن نکرده است که:

اولاً، آیا لطف الهی در عصمت موهبتی یا اکتسابی؟ یعنی آیا خداوند ذات نبی یا امام را بیزار از معصیت قرار داده است یا خود نبی یا امام بر اثر تهذیب نفس به این مقام دست یافته است؟

ثانیاً، چه تفاوتی میان غلبه قوه عاقله و ملکه نفسانیه وجود دارد؟ مگر جز با ایجاد ملکه عصمت، قوه عاقله بر سایر قوا غلبه پیدا می کند؟

مهم ترین دلیلی که بر عصمت اقامه می شود، این است که اگر معصیت یا سهوی از نبی یا امام سر زند، جایگاهشان را در دل مردم از دست می دهند و اعتمادی به سخنانشان نخواهد بود و فایده نبوت و امامت از میان می رود(طوسی، الرسائل العشر، قم، انتشارات اسلامی، 1414ق، 97).
اما آیا چنین ملازمه ای وجود دارد که اگر معصیت یا سهوی ولو یکبار و کوچک از کسی سر زند، اگرچه با توبه همراه باشد، مردم از او اعراض می کنند. اگر چنین است، اقبال مردم به علما و فقهاء علیرغم قطع به این که به باور مشهور معصوم نیستند، از چه روست؟ بالاتر از آن اقبال مردم به حکام جور نظیر فراعنه و ملوک از چه روست؟ اینها همه حاکی از این است که ملازمه ای میان اقبال مردم و عصمت نیست. بسیاری از مردم از انبیاء و ائمه اعراض می کردند و حتی آنان را دیوانه و دروغگو می خواندند. آیا به جهت این بوده است که از آنان گناه و سهو سر می زده است؟ پنهان نیست که سلب اعتماد وقتی حاصل می شود که معصیت یا سهو به دفعات متعدد و مکرر اتفاق بیافتد؛ نه آن که در مواردی معدود رخ دهد و بعد هم جبران شود. بنابراین عصمت مطلق در نبی و امام لازم نیست.

بلی در دریافت و ابلاغ رسالت نباید نبی دروغگو باشد؛ چرا که اگر چنین باشد، مردم نمی توانند به صحت یا صدق سخن او پی ببرند. اما در اطاعت از نبی نیز عصمت لازم نیست؛ چون لا طاعة لمخلوق فی معصیة الخالق. اطاعت از نبی و غیر نبی تا جایی است که امر به معصیت خدا نکنند. بنابراین وجوب اطاعت از نبی مطلق نیست تا با لزوم مخالف با او در صورت معصیت متناقض باشد. البته نبی یا امام باید به لحاظ اخلاق و رفتار هم به گونه ای باشد که صلحای بشر از او اعراض نکنند؛ اما بیش از آن لازم نیست.

علامه طباطبایی خطاهایی که مربوط به گرفتن و رساندن وحی و عمل به آن نیست؛ مانند خطای حواس در ادراکات واقعی و خطا در تشخیص صلاح و فساد و نفع و ضرر امور تکوینی یا در علوم اعتباری را خارج از عصمت می داند (المیزان، 2/134؛ شیعه در اسلام، 136).

نویسنده بعد در نقد سندی هر روایت یک جمع بندی در پایان نقد هر سند به دست نداده و سرانجام روشن نکرده است که سند روایت در مجموع معتبر است یا نه. تنها در پایان بررسی همه اسناد گفته است: از دوازه روایت مربوط به سهو النبی هشت روایت یعنی روایات چهارم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم، نهم، یازدهم و دوازدهم از نظر سندی با ابهامات جدی مواجه اند و نمی توانند اثبات کننده سهو النبی باشند(ص121).
اما این جمع بندی دقیق نیست؛ زیرا نویسنده برای مثال، درباره راویان مورد بحث روایت چهارم یعنی سیف بن عمیره (ص96) و ابوبکر حضرمی(ص98) در نهایت به وثاقت آنان گراییده است یا بعد از بررسی حال حسین بن علوان و عمرو بن خالد و ذکر اختلاف اقوال رجالی درباره وثاقت آن دو نتیجه گرفته است که حتی اگر قائل به توثیق آنان نباشیم، می توان با وجود قرائن به اعتبار روایات آنان قائل بود(104). جالب آن که در ذیل سند قبلی دو روای مذکور زیدی و گاهی عامی خوانده شده و گفته اند که آنان چون به عصمت مطلقه انبیاء قائل نیستند، روایاتشان درباره سهو النبی مقبول نیست (ص98) و ذیل روایت ششم نیز بر ابوجمیله مفضل بن صالح به جهت غالی بودنش خرده گرفته شده است(105)؛ در حالی که نقل روایت سهو النبی از سوی غالی خود دلیل به عدم دروغ گویی راوی غالی در خصوص آن روایت است؛ علاوه بر این که در ادامه انتساب غلو به او از سوی رجالیون اهل سنت دانسته شده و این ناشی از محبت زیاد او به اهل بیت به شمار رفته است(ص107). سخن پایانی نویسنده درباره او این است که چشم پوشی از تضعیفات جمع بسیاری از علما مشکل است(ص108). این به وضوح نشان می دهد که نقد سندی نویسنده ضابطه مند نیست. نظیر این مطلب درباره روایت هشتم که در آن محمد بن سنان قرار دارد، مطرح است. او نیز به غلو متهم شده است(ص112). در روایت نهم منصور بن عباس به سبب فطحی بودنش تضعیف شده است(ص117)؛ حال آن که هیچ روشن نشده، چه ملازمه ای میان فطحی بودن او و جعل حدیث از سوی او در خصوص سهو النبی وجود دارد.

نویسنده یکی از ادله رد روایات سهو النبی را تعارض آنها با دلایل عقلی برشمرده است. از جمله گفته است، با سهو النبی موجب اعراض مردم از پیامبر می شود و این با غرض بعثت منافات دارد و جالب آن که خود نیز توجه داشته است، به این که مجوزین سهو النبی یعنی اهل سنت که اکثریت مسلمین را تشکیل می دهند، از پیامبر اعراض نکرده اند. مع الوصف گفته است: حتی اعراض بعضی از مردم نیز منافی غرض از بعثت است(ص122). طبق گفته نویسنده اگر شیعه به سهو النبی معتقد باشد، از او اعراض خواهد کرد؛ اما آیا واقعاً چنین است؟ صرف ادعا و تخیل که واقعتیتی را ثابت نمی کند.
دیگر دلیل عقلی او این است که ما مأمور به اطاعت از نبی هستیم و اگر سهو بر او جایز باشد، در آن مورد هم باید اطاعت کنیم؛ حال آن که خدای حکیم آن را از ما نمی خواهد(122). او حتی افزوده است که اگر مردم او را به مورد سهو بیاگاهانند، موجب تساوی مقام او با مردم یا سقوط مقام او می شود یا گفته است: دیگر شهادت یا روایت او مقبول نخواهد بود (123).

حال آن که اولاً، ما مأمور به اطاعت مطلق از نبی نیستیم؛ بلکه در مواردی مأموریم که امر به طاعت باشد، نه به معصیت.

ثانیاً، سهوی که بسیار مکرر و متعدد باشد، موجب سلب اعتماد خواهد شد؛ نه در موارد معدود، و آنچه که از پیامبر نقل شده است، معدود است.

ثالثاً، سهوی که خدا به آن توجه ندهد یا خود یا مردم به آن توجه نکنند، منافی بعثت و شریعت است؛ نه آنها را که خداوند به آن توجه داده است یا آنها را که خود یا مردم به آن توجه کرده اند. سهو مذکور در روایات نیز از قسم اخیر است.