سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

قرآن و حدوث عالم

گفتمانی که اینک ملاحظه می کنید، از سئوال یک دانشجوی محترم و پاسخ اینجانب شروع شد و با نقد یک از همکاران فاضل ادامه یافت و سر انجام پاسخ نقدی اینجانب را در پی داشت.

 ** این گفتمان در گروه   مدرک داشتن «گروه علمی پژوهشی قرآن دانشجو» صورت گرفته است.

سلام بر شما

مطالبی در مورد عرش خدا و قرار گرفتن آن بر آب میخواستم.

 

 

به نام خدا و با سلام

درباره قرار گرفتن عرش خدا بر آب در تفاسیر مطالب قابل توجهی وجود دارد. منتها من تصور می کنم، تفسیر درستی از آن تاکنون به دست داده نشده است. من در یک مرور اجمالی دریافتم که مراد از آن عبارت است از این است که طبق بیان قرآن زمانی بوده است که این جهان نبوده است و بعد خداوند آن را خلق کرده است. مراد از «و کان عرشه علی الماء» این است که هنوز جهان خلق نشده بود. به تعبیر عامیانه یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. سیاق آیات مربوط و پاره از روایات نیز مؤید این نظر است. من یادداشت های پراکنده ای دارم. منتها چون هنوز انسجام و کمال لازم را نیافته است، منتشر نکرده ام.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

آنچه در مورد پاسخ شما به نظرم می رسد آن است که «کان» در این عبارت دلالت بر زمان ماضی ندارد، همانند عبارت معروف «کان الله و لم یکن معه شئ» که متکلمان آن را به زمان پیش از خلقت ماسوی الله برگردانده و دلیلی بر حدوث مخلوقات و قدم خداوند می­دانند، در حالی که با براهین فلسفی مسأله حدوث زمانی ماسوی الله باطل بوده و قدم خالق را ملازم با قدم مخلوق می­دانند. آنگاه در تفسیر این عبارت می­افزایند که «... والآن کما کان!» یعنی هم اکنون نیز مع الله و در رتبه خداوند لا یکون شئ! بر این اساس بایستی «کان عرشه علی الماء» را نیز به همین نحو تفسیر نمود و گفت «... والآن کما کان!»

 

به نام خدا

در نقد سخن همکار فاضلمان دو نکته را عرض می کنم:

اولاً، تعارض میان فلاسفه و نص گریان درباره حدوث و قدم پیشینه درازی دارد و به نزاع علمی اینجانب و همکار فاضلمان هم ختم نخواهد شد. تلقی من این است که هر دانش و فهمی را باید بر پایه مبانی خودش پیش برد و طبق مشی اهل تفکیک رفتار کرد. به فرض آن که به لحاظ فلسفی حدوث عالم باطل باشد، این چه ربطی به متون قرآن و حدیث دارد؟ مگر خدا و معصومان(ع) خطاب به فلاسفه سخن گفته اند و مگر مخاطبان قرآن فیلسوف بوده اند؟ قرآن و حدیث را باید چنان فهمید که مخاطبانش فهمیده اند؛ زیرا خداوند خطاب به آنان سخن گفته است. تأویل آیات و احادیث و بازگردانیدن مدلول آنها از فهم عرفی به فهم فلسفی تفسیر به رأی و تحمیل دستاوردهای فلسفی بر آیات و روایات دانسته می شود.

تردیدی نیست که وقتی آیه هود بر مشرکان مکه در عصر نزول خوانده شد، آنان از آن جز این نفهمیدند که جهان نبوده است و خداوند آن را خلق کرده است. اصل آیه چنین است:

وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَ لَئِنْ قُلْتَ إِنَّکُمْ مَبْعُوثُونَ مِنْ بَعْدِ الْمَوْتِ لَیَقُولَنَّ الَّذینَ کَفَرُوا إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبینٌ (هود، 7)

این آیه و نظایر آن به وضوح دلالت دارد که آسمان ها و زمین یعنی جهان هستی نبوده و خداوند کسی است که آن را خلق کرده است.

ثانیاً، تردیدی نیست که عبارت « وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ » در این آیه بر حدوث جهان دلالت ندارد. این آیه حاکی است که خداوند بوده است؛ در حالی که آسمان ها و زمینی نبوده است که عرشش را بر آن مستقر کند؛ لذا عرشش بر آب بوده است؛ کنایه از این که خداوند مُلکی نداشته است.

با نام خدا و با سلام

برادر عزیز، آنچه من گفتم نه از باب تحمیل یافته های عقلانی فلسفی بر آیات و روایات است (همان تهمت اصحاب تفکیک بر اصحاب علوم عقلی) بلکه از باب فهم مرادات الهی در پرتو نور عقل است. مسلّماً اینجا جای استدلال بر حدوث یا قدم عالم نیست، ولی آنچه باید دانست آن که اعتقاد به قدم ماسوی­الله منافاتی با حادث بودن خصوص آسمانها و زمین- که در آیه­ی مورد اشاره آمده است- ندارد، کما حقّق فی محلّه. و این که شما از حدوث آسمانها و زمین، حدوث جهان هستی را نتیجه می­گیرید قابل مناقشه جدّی است.

 

به نام خدا و با سلام

در پاسخ مرقومه شریفه همکار ارجمند چند نکته را عرض می کنم:

اولاً، در جهان بینی قرآنی وقتی از آسمان ها و زمین و آنچه در آنها و کسانی که در آنها هستند، سخن می ورد، کل هستی مراد می شود و هیچ آیه ای را نمی شناسیم که از جهانی غیر از آن، سخن بگوید.

ثانیاً، من هرگز در مقام رد یا اثبات قدم عالم نیستم؛ بلکه می خواهم مراد الهی را چنان که نازل شد و مخاطبان قرآن فهمیدند، بیان کنم. مخاطبان قرآن نیز از تعبیر آسمان ها و زمین و معلقاتش کل جهان را می فهمیدند؛ نه این که علاوه بر آن مخلوق دیگری باشد. نیز از تعبیر قرآن مبنی بر خلقت آسمان و زمین و متعلقاتش می فهمیدند که کل هستی زمانی نبوده و خداوند آن را خلق کرده است.

ثالثاً، خداوند به زبان فلسفی سخن نگفته است تا فهم آیات قرآن بر دستاوردهای فلسفی مبتنی باشد. خداوند به زبان عربی مبین عصر نزول سخن گفته است؛ لذا باید بررسی کرد که عرب آن زمان، الفاظ و تعابیر خود را به چه معنایی به کار می بردند. الفاظ و تعابیر زبان در اختیار فلاسفه و مانند آنان نیست که از پیش خود معنایی را به آنها ببخشند؛ بلکه در اختیار اهل زبان است و لذا باید دید که آنها الفاظ و تعابیر خود را برای چه معناهایی وضع و استعمال کرده اند. اهل زبان نیز الفاظ و تعابیر زبان خود را برای معناهایی که در ذهن داشتند، وضع و استعمال می کردند؛ نه معناهای فلسفی که هرگز به مخیله اشان راه نیافته بود.

بنابراین حمل تعبیر آسمان ها و زمین و آنچه میان آنهاست و در آنهاست، بر بخشی از هستی، خلاف معهودات اهل زبان است و تحمیل بر قرآن دانسته می شود.

ارادتمند

 با نام خدا و با سلام، نکاتی را عرضه می­دارم:

1. آیا تعابیر متعدّد در قرآن از عالم «غیب» در برابر «شهاده» بیانگر گسترده­تر بودن عالم هستی از آنچه مشهود آدمیان است نمی باشد؟ بنابراین چنانچه سخن شما را بپذیریم که تعبیر «آسمانها و زمین» دربرگیرند? تمامی مخلوقات الهی است، حدّ اکثر آن است که تمامی مخلوقات مشهود (عالم شهاده) را شامل می گردد، و به هیچ وجه نمی­توان ماسوی الله را در ادبیّات قرآنی محدود به مدلول عبارت «آسمانها و زمین» دانست.

2. اینکه قرآن خطاب به عرف مردمان نازل گشته است سخنی است حقّ، کما اینکه مخاطب امامان معصوم علیهم السّلام نیز همین عرف است. لکن آیا در فهم مرادات الهی باید به همان عرف درس ناخوانده و غیر دقیق بسنده کرد؟ آیا عرب جاهل زمان رسول الله صلی الله علیه و آله از آیه «وجوه یومئذ ناضرة إلی ربّها ناظرة» امکان رؤیت خداوند- لا اقلّ در قیامت و توسّط نیکوکاران- را درک نمی کرد؟ و آیا می توان به این فهم جاهلی آنان ملتزم گشت و آن را منطبق بر مراد الهی شمرد؟

 

به نام خدا و با سلام

اینجانب نیز در پاسخ دو نکته را عرض می کنم:

1.  سخن اینجانب این نبود که عالم منحصر به مشهودات است؛ بلکه سخنم این بود که در تعبیر قرآنی مراد از آسمان ها و زمین و متعلقاتش کل جهان است؛ اما بی تردید همین آسمان و زمین و متعلقاتش هم غیب دارد و هم شهادت. در قرآن هم غیب به آسمان ها و زمین اضافه شده است؛ چنان که آمده است: إِنَّ اللَّهَ عالِمُ غَیْبِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ إِنَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (فاطر، 38).

بهشت و جهنم و عالم فرشتگان از جمله مغیبات همین آسمان ها و زمین است؛ چنان که درباره بهشت و جهنم آمده است:

یَوْمَ تُبَدَّلُ اْلأَرْضُ غَیْرَ اْلأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ * وَ تَرَى الْمُجْرِمینَ یَوْمَئِذٍ مُقَرَّنینَ فِی اْلأَصْفادِ (ابراهیم، 48-49)

نیز درباره عالم فرشتگان هم آمده است:

ما کانَ لی مِنْ عِلْمٍ بِالْمََلإِ اْلأَعْلى إِذْ یَخْتَصِمُونَ * إِنْ یُوحى إِلَیَّ إِلاَّ أَنَّما أَنَا نَذیرٌ مُبینٌ * إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طینٍ * فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ * فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلاَّ إِبْلیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ (ص69-74)

نیز آمده است:

إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِبِ * وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ * لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمََلإِ اْلأَعْلى وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ * دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ * إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (صافات، 6-10)

بنابر این وقتی خداوند می فرماید، ما آسمان ها و زمین را خلق کردیم، اعم از غیب و شهادت است و لذا کل جهان را در بر می گیرد.

2. فهم مخاطبان قرآن دقیق بوده و همه بی دقتی ها از رهگذر فاصله گرفتن ما از فهم آنان است. در خصوص همین آیه ای که شما می فرمایید، عرب عصر نزول آن را به درستی درک نمی کرد، باید عرض کرد که چنین نیست. شاهد، آن که حضرت علی(ع) در مقام بیان مراد همین آیه به استعمال عرب استشهاد جسته و فرموده است: آیا نمی نگرید که وقتی عرب می گوید، فلانی به ما نظر نمی کند (لا ینظر الینا)، مقصودش این است که به ما توجه ندارد؟ (نک: توحید صدوق).

به علاوه لازمه سخن شما این است که:

اولاً، قرآن فصاحت و بلاغت نداشته و خداوند نتوانسته باشد، مقصودش را به روشنی به مخاطبانش القا کند و حال آن که این باطل است. قرآن در اوج فصاحت و بلاغت نازل شده است.

ثانیا، سخن شما با غرض نزول قرآن که هدایت مشرکان عرب بوده، منافات دارد. مگر خداوند می خواسته است، آنان را به گیچی و سرگردانی بیافکند؟ یا به زبان عرب عصر نزول آشنایی نداشته و نمی دانسته، چگونه سخن بگوید که آنان مقصودش را درک کنند؟ یا مگر خداوند قصد سرگرمی و ایراد لغز و معما و چیستان داشته است؟

بنابراین وجهی ندارد که خداوند به گونه ای سخن بگوید که مخاطبانش مقصودش را درک نکنند.

ارادتمند


گفتمانی قرآنی درباره معنای «ذوی القربی» و موارد مشابه در قرآن

در این گفتمان درباره مراد از «ذی القربی» و موارد مشابه آن یعنی «ذوی القربی، اولی القربی و اقربین» در قرآن بحثی میان من و یکی از دانشجویان در گرفته است که اینک جهت تضارب آراء منعکس می کنم.

y: سلام استاد

 me: سلام

y: شما فرمودید: «این توضیحاتی را که شما راجع به سبک آیات دادید، بی فایده است». فکر نکنم چندان هم بی فایده باشد.

 me: چرا، اینها برای غرض ما هیچ مناسبتی ندارد و ارزش علمی ندارد. همان طور که عرض کردم، شما فقط این معنا را ثابت کنید که ذی القربی مطلق خویشان است. برای آن هم از سیاق های مشابه استفاده کنید. یعنی سیاق هایی که نیازمندان یعنی ذی القربی، یتامی، مساکین و ابن سبیل به هم عطف شده اند، مثل آیه انفال.

y: چرا استاد به نظر می رسد، بی ارزش نباشد. چرا که شما فرموده اید که در تمام آیات حاوی ذی القربی و واژگان مشابه آن، مراد مطلق خویشان مخاطبان آیه است؛ اما اگر دقت کنیم ملاحظه می کنیم که در آیاتی که گزارشی می دهند، مراد، خویشان افراد ذکر شده در آیات است؛ نه خویشان مخاطبان.

me: حال به فرض هم چنین باشد، چه نتیجه دارد؟ شما از سیاق های مشابه استفاده کنید. در سیاق های مشابه قصه یکی است. لزومی ندارد که هر چه ذی القربی در قرآن آمده است، بررسی شود. فقط مواردی را بررسی کنید که نیازمندان به هم عطف شده اند. یا گفته شده است، به نیازمندان کمک مالی کنید.

y: فایده ی آن استاد، اگر چه در مورد آیه ی انفال به چشم نخورد، اما برای آیه ی 7 حشر برای خودم جالب بود. چرا که اول فکر می کردم، در آنجا هم مراد، خویشان مخاطبان باشد؛ اما با این بررسی به نظر می رسد که مراد، خویشان پیامبر باشد. نظر شما چه می باشد؟

 me: در هیچ آیه از آیات قرآن مراد خویشان پیامبر نیست. به چه دلیل در سوره حشر مراد خویشان پیامبر است؟

y: به دلیل همین سبکی که عرض کردم . مثلاً در آنجایی که خداوند می فرماید: هیج کس بار گناه فرد گنهکار را حمل نمی کند، اگر چه خویشش باشد، در این سبک، دیگر منظور خویشان مخاطبان آیه نیست؛ بلکه خویش آن فرد ذکر شده در آیه می باشد. در آیه ی 7 حشر نیز نه امری به مخاطبان شده است و نه غیر مستقیم به کاری امر شده اند که مراد خویشان آنها باشد؛ بلکه مطلبی جهت اطلاع به مخاطبان بیان شده و در این بیان به دلیل همان سبکی که عرض کردم، خویشان فرد ذکر شده در آیه مراد است؛ یعنی پیامبر.

me: این توجیهات برای من قابل فهم نیست. به علاوه به نظر می رسد، هیچ مفسری هم سخن شما را نگفته باشد. چطور وقتی نه خطاب به پیامبر است و نه اضافه به او شده است، باز مراد خویشان پیامبر است؟ نکند، می فرمایید، یتامی و مساکین و ابن سبیل هم سادات هستند؟ اگر ذی القربی خویشان پیامبر است، پس به چه دلیل آن سه دیگر متعلق به پیامبر نباشد؟

بعد اگر آنها متعلق به پیامبرند، آیا معقول است، تمام ثروت های عمومی به ایشان تعلق داشته باشد و مردمان دیگر هیچ نصیبی نداشته باشند؟

به علاوه سیاق آیه انفال و آیه حشر شبیه یکدیگرند. حال به چه دلیل ذوی القربی در یکی خویشان پیامبر است؛ اما در دیگری نیست.

آیا معنا دارد، در عین حالی که کلام الهی را فصیح و بلیغ می خوانیم، ذوی القربی را به معنای خویشان پیامبر دارای بلاغت بدانیم؟ اگر خداوند بخواهد شسته و پوست کننده بفرماید، خویشان پیامبر(ص) باید چگونه بفرماید؟ آیا جز این است که باید یا خطاب به شخص پیامبر باشد یا به او اضافه شده باشد؟

 y: اینکه هیچ مفسری حرف مرا نزده دلیل نمی باشد که حرف اشتباه باشد. منظور من هم این نیست که یتامی و ... سادات هستند. بلکه خویشان عطف شده خویشان پیامبر، و دیگر افراد عطف شده، نیازمندان دیگرند. جهت آن هم این است که در جاهایی که به مخاطبان امر می کند که به خویشان نیازمندتان کمک کنید، بعد به یتیمان و ... عطف می کند، در آنجا به این معنا نیست که یتیمان و ... هم خویشان مخاطبان باشد؛ بلکه مراد از یتیم و... نیازمندان غیر از خویشان نیازمند مخاطبان است.

 me: آیا وقتی خطاب به عموم مسلمانان گفته می شود، فیء مال ذی القربی و ... است، جز این فهمیده می شود که مراد خویشان خودشان است، نه خویشان خصوص پیامبر؟

واقعاً شما چه دلیل روشنی دارید که مراد از ذی القربی در آیه حشر خویشان پیامبر است؟ آیا خطاب به پیامبر است؟ آیا اضافه به پیامبر شده است؟

به علاوه آیا این امتیازی برای خویشان پیامبر است یا نه؟ اگر امتیاز برای خویشان پیامبر باشد، با آیه «ما اسئلکم علیه من اجر» چطور می سازد؟ آیا این تناقض نیست که پیامبر از سویی بفرمایید، من چیزی برای خودم نمی خواهم و بعد بگوید، پول به خویشانم بدهید؟ آن هم یک پول قلمبه. فیء در تعریف فقهاء تمام اموال عمومی مثل معادن نظیر نفت می شود.

بعد این خویشان پیامبر چه کسانی اند؟ آیا خصوص ائمه یا سادات؟

بعد به چه جهت داده شود؟ آیا برای رفع نیاز یا جهت دیگر؟

یعنی واقعاً سخنی که شما می فرمایید، به قدری لوازم باطل دارد و مشکل آفرین است که قابل شمارش نیست.

 y: چنان که عرض کردم به پیامبر اضافه شده است؛ اما اینکه فلسفه ی آن چه می باشد، هنوز جای فکر بیشتری برای من دارد. در 7 حشر گفته نشده است که چیزی به خویشان پیامبر بدهید؛ بلکه گفته شده است که این اموالی را که شما جنگی بابت آن نکرده اید، متعلق به پیامبر، خویشانش و نیازمندان دیگر است تا ثروت دست یک عده نباشد و پیامبر بنا به تشخیصشان به نیازمندان به ترتیب اولویت ذکر شده در آیه بدهند. اما باز باید فکر کرد.

me: اگر به پیامبر اضافه شده است، کجاست، آن ضمیری به پیامبر بر می گردد؟ بالاخره اضافه یا به اسم ظاهر است یا به ضمیر. در این آیه که هیچ کدام نیست.

فلسفه آن نیز از سیاق آیه مشخص است. تعابیری مثل «لکی لا یکون دولة بین الاغنیاء منکم» نشان می دهد که وجه اشتراک آنها نیازمندی است.

 y: آیا در همان آیه ای که راجع به قیامت بود اضافه ای صورت گرفته بود که متوجه شدیم مراد، خویش فرد مذکور در آیه است یا از سبک آن فهمیدیم؟

 me: کدام آیه؟

y : فاطر، 113 توبه و 106 مائده در هیچ کدام اضافه ای صورت نگرفته؛ اما از سبک بیان متوجه می شویم که مراد، خویشان افراد ذکر شده در آیه است.

 me: خود آیه را بیاور

 y: وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى‏ وَ إِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلىَ‏ حِمْلِهَا لَا یحُْمَلْ مِنْهُ شىَ‏ْءٌ وَ لَوْ کاَنَ ذَا قُرْبىَ إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یخَْشَوْنَ رَبهَُّم بِالْغَیْبِ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ مَن تَزَکىَ‏ فَإِنَّمَا یَتزََکىَ‏ لِنَفْسِهِ وَ إِلىَ اللَّهِ الْمَصِیرُ(18)

مَا کاَنَ لِلنَّبىِ‏ِّ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَن یَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کَانُواْ أُوْلىِ قُرْبىَ‏ مِن بَعْدِ مَا تَبَینَ‏َ لهَُمْ أَنهَُّمْ أَصْحَابُ الجَْحِیمِ(113)

یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ شهََادَةُ بَیْنِکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنکُمْ أَوْ ءَاخَرَانِ مِنْ غَیرِْکُمْ إِنْ أَنتُمْ ضَرَبْتُمْ فىِ الْأَرْضِ فَأَصَابَتْکُم مُّصِیبَةُ الْمَوْتِ تحَْبِسُونَهُمَا مِن بَعْدِ الصَّلَوةِ فَیُقْسِمَانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لَا نَشْترَِى بِهِ ثَمَنًا وَ لَوْ کاَنَ ذَا قُرْبىَ‏ وَ لَا نَکْتُمُ شهََادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذًا لَّمِنَ الاَْثِمِینَ(106)

me: این مواردی که نقل کردید، ضمیری دارد که به ما قبل بر می گردد: در «وَ لَوْ کاَنَ ذَا قُرْبىَ» ضمیر هو در «کان» به ما قبل بر می گردد و با محل بحث ما که چنین ضمیری در آنها نیست، تفاوت دارد. آیه بعدی هم چنین است: در عبارت «وَ لَوْ کَانُواْ أُوْلىِ قُرْبىَ» ضمیر واو در این آیه به ما قبل بر می گردد. در حالی که نه در آیه انفال و نه در آیه حشر چنین ضمیری وجود ندارد.

این در حالی است که آیه حشر خطاب به مسلمانان است. ضمایر خطاب را در این عبارات آیه ملاحظه کنید: کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ؛ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ.

همه این ضمایر خطاب به مسلمانان است؛ لذا ذی القربی هم خطاب به مسلمانان است. اگر خطاب به مسلمانان گفته شود، مالی را به خویشان بدهید، یعنی به خویشان خودتان که البته نیازمندند، بدهید؛ نه خویشان پیامبر.

y: استاد متشکر از راهنمایی شما. به این مسأله توجه نکرده بودم. ببخشید وقتتان را گرفتم. اگر امری ندارید، مزاحمتان نمی شوم.

me: در پناه حق باشید.


بی نیازی تفسیر قرآن به قرآن - آیه عدم آمرزش مشرک

بسیاری بر این باورند که فهم برخی از آیات بدون مراجعه به آیات متحد الموضوع و به تعبیر دیگر بدون تفسیر قرآن به قرآن ممکن نیست. البته اگر گفته شود که این برای ما که مخاطب آیه نیستیم و در عصر نزول زندگی نمی کنیم، چنین است، چندان بیراه نیست؛ اما این برای مخاطب آیه یعنی عرب حجاز عصر نزول خلاف فصاحت و بلاغت است؛ چون شرط فصاحت و بلاغت این است که وقتی کلامی از گوینده صادر می شود، نیازی نباشد، برای فهم مقصود جستجو کند و به مطالب دیگری مراجعه نماید یا از کسی بپرسد. بلکه باید به سهولت و بی درنگ مقصود گوینده را از کلامش دریابد.

به هر حال، من هر آیه ای را که ادعا کرده اند، بدون مراجعه به آیه دیگر نمی توان فهمید، بررسی می کنم، می یابم، حتی برای ما که مخاطب قرآن هم نیستیم،‏ چنین نیست و قرائن خود آیه مقصود آیه را به وضوح مشخص می کند. یکی از آنها آیه عدم آمرزش شرک است.

نقل است که وقتی آیه «قُلْ یا عِبادِیَ الَّذینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ (زمر، 53) نازل شد، شخصی از پیامبر اسلام(ص) پرسید: آیا خدا شرک را هم خواهد آمرزید؟ پیامبر بر آشفته شد و فرمود: إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ ذلِکَ لِمَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُشْرِکْ بِاللَّهِ فَقَدِ افْتَرى إِثْماً عَظیماً (نساء، 48). (سیوطی، الدر المنثور، ج2، ص169)

این در حالی است که وقتی آیه زمر و بلکه کل سوره زمر نازل شد، هنوز سوره نساء نازل نشده بود و سال ها بعد در دوره مدنی نازل شد. شایان ذکر است که سوره زمر در اواسط دوره مکی نازل شده و بنابراین میان زمان نزول آن تا زمان سوره نساء حدود 10 سال فاصله شده است؛ بنابراین روایت مذکور به داستان خیالی بیش تر می ماند تا داستان واقعی.

به علاوه هرگز از سیاق آیات زمر چنان فهمیده نمی شود که خداوند مشرک را در عین مشرک بودن می آمرزد؛ چنان که قبل از آیه مورد بحث آمده است: قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ * وَ أُمِرْتُ ِلأَنْ أَکُونَ أَوَّلَ الْمُسْلِمینَ * قُلْ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ *  قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی * فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ * لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النَّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ ذلِکَ یُخَوِّفُ اللَّهُ بِهِ عِبادَهُ یا عِبادِ فَاتَّقُونِ * وَ الَّذینَ اجْتَنَبُوا الطَّاغُوتَ أَنْ یَعْبُدُوها وَ أَنابُوا إِلَى اللَّهِ لَهُمُ الْبُشْرى فَبَشِّرْ عِبادِ (زمر،11-17)

در این آیات آمده است که اگر مشرکان شرک بورزند و غیر خدا را عبادت کنند، زیانکار و مستحق آتش اند؛ اما اگر از شرک و عبات طاغوت توبه و انابه کنند، مژده بهشت است. بنابراین گناه شرک مانند هر گناه دیگر بعد از توبه آمرزیده می شود و چنین نیست که به طور کلی آمرزیده نشود.

نیز در ادامه آمده است:  أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ * قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ *  وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ * قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فی ما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ * وَ لَوْ أَنَّ لِلَّذینَ ظَلَمُوا ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ یَکُونُوا یَحْتَسِبُونَ * وَ بَدا لَهُمْ سَیِّئاتُ ما کَسَبُوا وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (43-48)

در این آیات نیز به صراحت گفته شده است که اگر مشرکان همه آنچه را که در زمین است و نیز همسان آن را تا که از عذاب روز قیامت رهایی پیدا کنند، چنین نخواهد شد.

به این ترتیب هرگز مخاطب قرآن در فهم آیه زمر به سوء فهم دچار نمی شده و نیازی نبوده است که برای فهم مقصود آیه به پیامبر مراجعه کند یا سال ها در گیجی و سرگردانی بماند تا آیه ای در سوره نساء نازل شود و مقصود این آیه را مشخص نماید.

لینک مرتبط:‏    پاسخ به سئوالی درباره روش تفسیری قرآن به قرآن