سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

موضع گیری سیاسی فاطمه(س)، برهان قاطع حقانیت امامت امام علی(ع)ـ

آنچه را که اینک ملاحظه می کنید، نخست، خاطره ای است که درباره علامه امینی یاد شده و سپس گفتگویی است که در زمینه این خاطره میان اینجانب با یکی از اهالی وب صورت گرفته است.

 

1. خاطره ضیافت علامه امینی

آورده اند که باری جمعی از حفاظ حدیث از علمای اهل سنت از علامه امینی برای ضیافت شامی دعوت کردند. ابتدا نپذیرفت؛ اما بعد از اصرار آنان پذیرفت به شرط آن که تنها ضیافت باشد و هیچ بحث علمی صورت نگیرد. آنان هم پذیرفتند. منتها در مجلس، سر بحث باز شد و یکی از آنان گفت: «برای تبرک هرکدام حدیثی بخوانیم». هر کسی حدیثی خواند. نوبت به علامه امینی که رسید، گفت: «تنها به این شرط حدیث می خوانم که پس از آن اگر حدیث را صحیح یافتید، همگی بر صحت آن اعتراف کنید». قبول کردند. آنگاه این حدیث را خواند: «قال رسول الله (ص): من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة»، و پس از آن پرسید:‌ «آیا این حدیث صحیح است؟» همگی گفتند: «آری، فرمایش رسول خداست». پرسید: «آیا صدیقه کبری امام زمانش را شناخت و از دنیا رفت؟ اگر شناخت،‌ امام زمانش که بود؟!» اگر می گفتند: نمی شناخت، مستلزم این بود که بگویند، سیدة نساء العالمین به جاهلیت مرده است! و اگر می گفتند: می شناخت، همگی می دانستند، او در حالی از دنیا رفت که به شدت از ابوبکر غضبناک بود! از این رو، سکوت کردند و مدتی بعد یکی یکی مجلس را ترک کردند.

 

2. گفتگو درباره این خاطره

این گفتگو در چند قسمت صورت گرفته است که اینک می آید:

قسمت اول

علی کاشانی: این استدلال علامه امینی قابل خدشه است چون:

اولاً، حضرت زهرا که معصومه نبوده اند پس ممکن است خطا کنند و آخر عمر و فوتشان توبه کرده باشند و در این صورت بر مرگ جاهلی نمرده باشند؛ ولی خبرش برای ما نقل نشده باشد؛ چون عقیده امری شخصیست و لزومی ندارد، به زبان آیدو

ثانیاً، در این حدیث مفهوم امام مبهم است که منظور از امام زمان خلیفه وقت است یا امام معنوی؟

ثالثاً، شناخت امام با اعتقاد به امام متمایز است. منظور پیامبر کدام یک بوده است؟

رابعاً، آیا مرگ جاهلی که پیامبر عقاب چنین فردی بیان می دارند، به معنای کفر است یا صرفا یک بیان تمثیلی بر این که به امامش جاهل بوده است، یعنی جاهلیه در این حدیث علم برای مردم زمان قبل پیامبر است یا صرفاً یک بیان وصفی است بر این فرد و بر فرض علم بودن هم چه وجه شبهی بین این فرد و مردم زمان جاهلیت مورد نظر پیامبر بوده است؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینجانب: آقای کاشانی نقد شما متین است؛ اما تأملاتی هم بر آن هست:

اولاً، مهم این نیست که حضرت زهرا(س) معصوم است یا نیست. اگر کسی ایشان را بر مرگ جاهلی نداند، نمی تواند توجیه کننده موضع مخالفت ایشان با خلافت ابوبکر باشد.

ثانیاً، بر مخالفت ایشان با خلافت ابوبکر، شاهد تاریخی هست؛ اما بر توبه او از این موضع شاهدی نیست. صرف احتمال بدون شاهد اعتبار علمی ندارد.

ثالثاً، بررسی های این حدیث و تلقی هایی که در میان صحابه از جمله عبد الله بن عمر وجود داشته، نشان می دهد که می تواند مراد از امامت، خلافت هم باشد؛ اگر چه امامت به طور مطلق مراد است، اعم از سیاسی و غیر سیاسی.

رابعاً، هر حدیثی را باید در کانتکست خود معناشناسی کرد. کانتکست حدیث نشان می دهد که مراد از شناخت امام، بیعت و پیروی از اوست؛ نه این که فقط بدانند،‌امام چه کسی است، بدون این که از او پیروی شود.

خامساً، بیانات قرآنی و حدیثی عرفی است. در عرف اغراق وجود دارد و مقصود از مرگ جاهلی این نیست که کافر و مشرک می شوند و بت می پرستند؛ بلکه مقصود این است که به منزله آنان هستند. به تعبیر دیگر، چنان که شما فرمودید، تمثیل و تشبیه است.

قسمت دوم

علی کاشانی: باسلام و تشکر ار توجه شما گرامی:

اولاً، مشکل همین است که چه لزومی دارد، اهل سنت ایشان را مرگ جاهلی ندانند؟

ثانیاً، مگر نشنیده اید، اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال. شما برای اثبات دعوی خود باید اثبات کنید، حضرت زهرا مخالفت کردند و تا آخر عمر بر این مخالفت ثابت ماندند، فقره اول را می توانید اثبات کنید ولی فقره دوم را به هیچ وجه و معنای احتمال من هم همین بود و هیچ دلیلی بر استدامه فرد بر عقیده سابق وجود ندارد.

ثالثاً، همین واقعا منظور از امام چیست؟ شاید منظور امام معنوی باشد که حضرت زهرا به درستی انتخاب کرده اند اما تنها مشکلشان در انتخاب خلیفه سیاسی بود که مستلزم مرگ جاهلی نیست. شاید بگویید ظهور در اطلاق است اما این برای مباحث اصولیست که ظنون حجتند اما عقاید تنها یقین را بر می تابد!

رابعاً، خب اثبات اینکه کانتکست ان بوده نه آن خیلی سخت است مخصوصا در مباحث تاریخی و لذاست که استاد ملکیان یکی از مشکلات عمده ادیان را تاریخی بودن آن می دانند.

خامساً، به نظرم نکته 5 مرا به خوبی درک نکرده اید. بحث من چیز دیگری بود و آن احتمال اینکه صرفا حضرت به امامشان جاهل بوده اند و بس و این دال بر بدی ایشان نیست یا اینکه اگر هم تشبیه به جاهلیت بدوی باشد، مهم وجه شبه است نه صرف تشبیه. باتشکر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینجانب: ضمن تشکر از برادر خوبمان آقای کاشانی نکاتی را عرض می کنم:

اولاً، سخن من با فرض این بود که اهل سنت حضرت زهرا(س) را بر مرگ جاهلی ندانند. من گفتم با این فرض نمی توانند میان مخالفت او با خلافت ابوبکر و حدیث مورد بحث جمع کنند.

ثانیاً، صرف احتمالی که هیچ شاهدی ندارد، ارزش علمی ندارد. به خصوص آن که شواهد خلاف احتمال هم هست و آن این که حضرت زهرا(س) تا پایان عمر از ابابکر اظهار نارضایتی می کرد.

ثالثاً، برای فهم این که مراد از «امام» در حدیث مورد بحث چیست، باید به گفتگوها و طرز تلقی هایی که صحابه از این حدیث داشتند، مراجعه کرد. تلقی عبد الله بن عمر از این حدیث به روشنی می فهماند که مراد از امام خصوص امام معنوی نیست؛ بلکه حداقل آن این است که امام سیاسی یعنی خلیفه مراد است.

رابعاً، اگر شما مراد از مرگ جاهلی را کافر و مشرک بگیرید، این نه با امامت سیاسی می سازد و نه با امامت معنوی. به نظر می رسد، مراد حدیث این نیست که کافر و مشرک می شوند؛ بلکه مراد این است که به مثابه آنان هستند. چنان که شما هم بیان کرد،‌ از باب تمثیل و تشبیه است.

خامساً، من اساساً به اصالت اطلاق قائل نیستم. بر این نظرم که هر لفظ مطلقی مقید به کانتکست خودش است و به مصداق یا مصادیقی که معهود مخاطبان کلام در وقت و مکان ایراد است، انصراف پیدا می کند.

سادساً، در زمینه حجیت دلالت هم من فرقی میان عقاید و احکام قائل نیستم. اگر ما با بررسی قرائن دریافتیم که مراد کلام چیست، همان حجیت و قابلیت استناد دارد؛‌ چه در زمینه احکام باشد و چه در زمینه عقاید.

حجیت داشتن یعنی اطمینان و اعتماد عقلائی و این در هر نوع متن چه در باب عقاید و چه در باب احکام حاصل است.

سابعاً، این که کانتکست (قرائن) قابل دستیابی و شناسایی نیست، سخن ناصوابی است. سیاق کلام و کلام های مشابه و اطلاعات مربوط به مخاطبان و حوادث و موقعیت زمانی و مکانی سخن چیزی نیست که قابل دستیابی و کشف و مطالعه نباشد.

تاریخی بودن به معنای عدم مشاهده مستقیم رویدادهاست؛ نه این که از طریق مراجعه به نقل های تاریخی نیز نمی توان به کشف واقعیات تاریخی نایل آمد.

قسمت سوم

علی کاشانی: سلام.

اولاً، من هم از توجه شما تشکر می کنم .

ثانیاً،‌ منظورتان از ارزش علمی چیست؟ صرف احتمال سبب ظنی شدن واقعه می گردد و همین اهل سنت را بس است. درست است شاهد سبب ضعف و قوت احتمال می شود اما به هر حال صرف احتمال یقین را زائل می کند مگر بگویید ما دنبال یقین نیستیم. بعد هم استدامه این نارضایتی تا پایان عمر محل بحث است که جای اشکال دارد اما توجه هم داشته باشید نارضایتی با قبول نداشتن به عنوان امام دوتاست.

ثالثاً، تلقی صحابه نه فقط عبدالله ابن عمر بعد هم اصلا من این ملاک را قبول ندارم چون چه دلیلی داریم که صحابه منظور حضرت را صحیح بفهمند همانگونه که ما ممکن است در فهم سخن خطا کنیم آنها هم ممکن است خطا کنند و صرف تقدم زمانی آنها به ما دلیل بر ترجیح استنباط آنها نیست.

رابعاً، خب به مثابه آنها هستند از چه جهتی؟مهم جهت این مثلیت است نه مطلق مثلیت.

خامساً، خب این را که همه اصولی ها قبول دارند اما اگر هیج راهی برای فهم کانتکست نبود اصالت با چیست؟

سادساً،‌ خب اگر یقین بود که بحثی نیست.حجیت یعنی معذر و منجز اما همه بحث این است که در فهم مقصود طرف مقابل راهی برای یقین نیست فلذا بحث حجیت ظن در اصول مطرح می شود .شما روشن کنید می خواهد به ظن برسید در عقاید یا به یقین؟

سابعاً، سیاق کلام چیست؟ به نظرم من امری مبهم است که نیاز به توضیح دارد علی الظاهر همان قرائن و شواهد است اما بحث این است که به این راحتی نمی توان قرائن و شواهد را استخراج کرد مثلا در کافی داریم انها صدیقه شهیده اما منظور از شهادت شهادت بالمعنی الاعم است یا اخص؟ آیا کانتکست این حدیث ذکر شده است؟ خیر معمولا احادیث بدون قرائن حالیه ذکر می شوند و صرف اطلاعا کلی زمانی و مکانی دردی را دوا نمی کند . البته بدون توجه به اینکه اساسا تاریخ علمی ظنیست .آیا این را قبول ندارید ؟ به نظر من حتی خبر متواتر هم بهره ای از یقین ندارد اگر دوست داشته باشید خوشحال می شوم در این باره بحثی را ترتیب دهیم. باتشکر

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینجانب: من ضمن سپاسگزاری از دقت نظرهای آقای کاشانی نکاتی را عرض می کنم:

اولاً، مراد از ارزش علمی داشتن قابل اعتنا و تحقیق بودن است. هر احتمالی ارزش علمی ندارد. برای مثال می توان احتمال داد که حرکت دم ماهی ها در دریا در وزش بادها مؤثر است؛ اما آیا این احتمال ارزش توجه و تحقیق دارد؟

ثانیاً،‌ در بحث های علمی دنبال یقین گشتن کار بیهوده ای است؛ چون یقین گهر کمیاب است. ما باید دنبال گزاره های قابل توجه و تحقیق بگردیم. اگر ما بخواهیم، یقینیات را در علوم گرد آوریم، بسا از انگشت های دست تجاوز نکند. برای مثال مشهور است که در علوم نقلی اخبار متواتر منصوص الدلاله یقین آورند؛ اما ما مگر چند خبر این چنینی داریم؟ اگر بنا بر این باشد که به این ها بسنده کرد، باید باب علوم نقلی را اعم از تاریخ و تفسیر و فقه و جز آنها را بست. حال آن که این هرگز عقلائی نیست.

ثالثاً، ظنی بودن یک گزاره هرگز به لحاظ علمی بی ارزش نیست. ظنی یعنی این که گزاره ای طرف صحت و حقانیتش رحجان دارد و این معمولاً با تأیید یک شاهد هم قابل تأمین است.

اگر گزاره ای هیچ شاهدی نداشته باشد، به مرحله ظن علمی نمی رسد و ارزش علمی پیدا نمی کند؛ یعنی در خور تحقیق نیست.

رابعاً،‌ این که ای بسا حضرت زهرا(س) در اواخر عمرش از نظرش نسبت به ابوبکر برگشته باشد، در حالی که هیچ شاهدی نداریم و بلکه شواهدی بر خلاف آن داریم، هرگز ارزش علمی ندارد و به مرحله ظن علمی نمی رسد و یک توهمی بیش نیست. ما نباید به توهمات اعتنا کنیم.

شکاکیت خوب است، منتها وقتی قابل اعتناست که حداقل با یک شاهدی که آن را تأیید کند، همراه باشد و گرنه ارزش توجه ندارد.

خامساً،‌ وقتی فرض بر این است که پیامبر(ص) عرب بوده و به زبان عربی تسلط داشته و خطاب به قومش که عرب بودند و برای القای مقصود به آنان سخن می گفته است، وجهی ندارد که شک کنیم، آیا صحابه سخن آن حضرت را فهمیده اند یا نه؟ چنین شکی بیمارگونه است و نباید به آن اعتنا کرد.

سادساً، ما وقتی از اقوال و اعمال عبد الله بن عمر در زمینه حدیث مورد بحث در می یابیم که «امام» در آن به معنای «امامت سیاسی و خلافت» است، وجهی ندارد که بگوییم، عبد الله بن عمر سخن پیامبر(ص) را نفهمیده است. مگر پیامبر(ص) لغز و معما مطرح کرده و یا قصد گمراهی و گیج ساختن مردم را داشته است که سخنش قابل فهم صحابه نباشد؟ یا مگر او از اقوام غیر عرب بوده و به زبان عربی آشنایی نداشته است؟ فرض عدم فهم سخن پیامبر(ص) از سوی صحابه با مسلمات علمی سازگاری ندارد و لذا هرگز قابل اعتنا و توجه نیست.

سابعاً،‌ وقتی ما این حدیث را در کنار احادیث دیگری می گذاریم که صرف شهادتین باعث اسلام آوردن می شود، نمی توانیم مراد از مرگ جاهلی را کافر مردن تلقی کنیم؛ بلکه باید بگوییم، مراد این است که بسان کافران مورد مذمت و سرزنش اند و حد اکثر آن که مرتکب یک امر فسقی شده اند و گناهکارند؛ نه این که به طور کلی از حوزه اسلام خارج گردیده اند.

ثامناً،‌ ما وقتی آیات و روایاتی در زمینه یک موضوع داریم، نمی توانیم، بگوییم، کانتکست یک متن را نمی توانیم بفهمیم.

چرا ما خود را عادت داده ایم که تنبلی کنیم و دنبال قرائن فهم متن نگردیم و فقط یک اصل کلی و کلیشه ای با تکیه بر ذهن خود بسازیم و به فهم متن بپردازیم؟ چنین رویکری در فهم متون دینی هرگز صحیح و قابل دفاع نیست.

شما هنوز تحقیق نکرده و قرائن فهم حدیث مورد بحث را جستجو و مطالعه نکرده، می خواهید دست به دامان یک اصل عقلی و ذهنی بشوید و به کمک آن به فهم آن بپردازید؟

تاسعاً، حال به فرض هم اگر حدیثی یافت شود که ما هیچ شاهد و قرینه ای برای فهم مرادش نداشته باشیم، آن حدیث مجمل و غیر قابل احتجاج خواهد شد و دست به دامن اصلی شدن که فقط ساخته ذهن ماست، هیچ مشکلی را از آن حدیث برطرف نمی سازد.

عاشراً، سیاق دو تعریف دارد: یکی تعریف سنتی از سیاق است که آن عبارت است از صدر و ذیل کلام. دوم، تعریف مدرن از سیاق که عبارت است از کلیه قرائن فهم کلام اعم از صدر و ذیل کلام و کلام های مشابه و نیز قرائن غیر کلامی مثل مختصات مخاطبان و زمان و مکان ایراد کلام و حوادث مرتبط به کلام.

 

تعبیر «الصدیقة الشهیدة» نیز هرگز به گونه ای نیست که ما در کشف معنای «شهیده» در آن در بمانیم. کافی است، تمام قرائن حدیث را جستجو کنیم و آنگاه این تعبیر را به معونت آنها فهم نماییم. در عصر نزول و دوره قرآنی شهادت به معنای گواهی بوده و در روایات نیز اغلب به همین معناست؛ لذا باید این تعبیر را در احادیث به معنای گواه بگیریم؛ نه کسی که در میدان جنگ و در راه خدا شهید شده است. همراهی لفظ «شهیده» با «صدیقه» مؤید همین معناست؛ زیرا راستگو بودن در گواهی شرط اساسی است.


ماهیت توسل و شفاعت

به مناسب بحثی که در هفته گذشته ضمن مباحث کلاس دکتریم در دانشگاه پیام نور درباره توسل درگرفت و یکی از دانشجویانم که از اهل سنت بود، شواهدی را در رد توسل مطرح ساخت، مناسب یافتم، این پست را درباره ماهیت توسل و شفاعت که هر دو از یک سنخ اند، مطرح کنم.

به نظر می رسد، ماهیت توسل و شفاعت درخواست از انبیاء(ع) و ائمه(ع) و صلحاست تا برای ما به درگاه خدا دعا کنند و از خدا برای ما چیزی را بخواهند. چنین درخواستی را می توان از ایشان چه در حال حیات و چه در حال ممات کرد.

آنچه اینک می آید، در جهت روشن و مدلل ساختن همین مضامین است. برای اثبات این مضامین کوشش می شود، فقط به آیات قرآن استشهاد جسته شود؛ هرچند که در روایات فریقین نیز شواهد معتبری برای اثبات این مضامین وجود دارد.

 

1. نفی شرک

برخی از اهل سنت تلقی اشان این است که اگر انسان ها درخواستی را از غیر خدا داشته باشند، شرک خواهد بود. این در حالی است که خود آنان نمی توانند به لوازم این نظر پایبند باشند. اگر چنین باشد که آنان می گویند، باید هریک از آنها به تنهایی در غار یا بیابانی که هیچ کس نیست، زندگی کنند و از هیچ کس هیچ درخواستی نداشته باشند؛ چرا که اساس زندگی اجتماعی نیازهای انسان ها به یکدیگر و درخواست های متقابل از همدیگر است.

این سخن، تنها مبتنی بر این تعریف از شرک است که درخواست از انسان ها شرک است؛ اما اگر شرک را مطلق درخواست از هرکس و چیزی غیر از خدا تعریف کنیم، درخواست از فرشتگان و حتی حیوانات و گیاهان و جمادات هم شرک است؛ چرا که درخواست فقط به این نیست که خواسته ای به زبان آورده شود. همین که ما به دل بخواهیم که غیر خدا نیازمان را برطرف سازد، شرک خواهد بود. به موجب آن، باید سر بگذاریم و بمیریم. چرا که اگر ما حتی در غار و بیابان هم زندگی کنیم و از گیاهان و حیوانات هم تغذیه نماییم، خواسته هایمان این است که غار به ما آسایش دهد و گیاهان و حیوانات نیز نیاز به غذایمان را تأمین کنند.

اگر پاسخ آنان این باشد که ما خواسته ها و درخواست هایمان را از اینها با این عنوان می خواهیم که آنها نعمت ها و مخلوقات خدایند و خداوند به وسیله آنها خواسته ها و درخواست هایمان بر می آورند و آنها خارج از اذن و مشیت الهی نیستند و هیچ استقلالی از خداوند ندارند، ما هم خواهیم گفت: ما هم به انبیاء و ائمه و صلحا هم از همین منظر نگاه می کنیم. ما می گوییم، آنان مخلوقات و مقربان درگاه الهی اند و آنان وسیله هایی اند که با اذن الهی درخواست ها و خواسته های ما را برمی آورند.

در قرآن اگر با شرک مشرکان حجاز مبارزه شده، به این جهت بوده است که آنان مخلوقات خدا را در عرض خدا قرار می دادند و برای آنان استقلال قایل بودند و لذا از آنان بالاستقلال و نه با اذن خدا شفاعت می خواستند؛ چنان که آمده است:

وَ قالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمنُ وَلَداً سُبْحانَهُ بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ * لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ * یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یَشْفَعُونَ إِلاَّ لِمَنِ ارْتَضى‏ وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ * وَ مَنْ یَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّی إِلهٌ مِنْ دُونِهِ فَذلِکَ نَجْزیهِ جَهَنَّمَ کَذلِکَ نَجْزِی الظَّالِمینَ (انبیاء، 26-29)؛ و گفتند: « [خداى‏] رحمان فرزندى اختیار کرده.» منزّه است او. بلکه [فرشتگان‏] بندگانى ارجمندند، که در سخن بر او پیشى نمى‏گیرند، و خود به دستور او کار مى‏کنند. آنچه فراروى آنان و آنچه پشت سرشان است مى‏داند، و جز براى کسى که [خدا] رضایت دهد، شفاعت نمى‏کنند و خود از بیم او هراسانند. و هر کس از آنان بگوید: «من [نیز] جز او خدایى هستم»، او را به دوزخ کیفر مى‏دهیم. [آرى‏] سزاى ستمکاران را این گونه مى‏دهیم.

در این آیات در عین حالی که این معنا که فرشتگان فرزند و شریک خدا باشند، رد شده و اظهار شده است که آنان مخلوقات و بندگان خدایند و بی امر خدا کاری نمی کنند، تصریح شده است که آنان بدون خواست و رضایت خدا شفاعت نمی کنند؛ نه این که هرگز شفاعت نمی کنند.

برخی از آیات دیگری که بر شفاعت با اذن الهی تصریح دارند، از این قرار است:

یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَةُ إِلاَّ مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلاً (طه، 109)؛ در آن روز، شفاعت [به کسى‏] سود نبخشد، مگر کسى را که [خداى‏] رحمان اجازه دهد و سخنش او را پسند آید.

لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً (87)؛ [آنان‏] اختیار شفاعت را ندارند، جز آن کس که از جانب [خداى‏] رحمان پیمانى گرفته است.

وَ لا یَمْلِکُ الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (زخرف، 86)؛ و کسانى که به جاى او مى‏خوانند [و مى‏پرستند] اختیار شفاعت ندارند، مگر آن کسانى که آگاهانه به حقّ گواهى داده باشند.

اساساً، تمام رخدادهایی که در جهان رخ می دهد، اعم از رخدادهای انسانی و طبیعی همگی با اذن و مشیت الهی است. درباره رخدادهای انسانی آمده است:

ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبیرُ (فاطر، 32)؛ سپس این کتاب را به آن بندگان خود که [آنان را] برگزیده بودیم، به میراث دادیم پس برخى از آنان بر خود ستمکارند و برخى از ایشان میانه‏رو، و برخى از آنان در کارهاى نیک به اذن خدا پیشگامند و این خود توفیق بزرگ است.

نیز درباره رخدادهای طبیعی آمده است:

وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلاَّ نَکِداً کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ (اعراف، 58)؛ و زمین پاک [و آماده‏]، گیاهش به اذن پروردگارش برمى‏آید و آن [زمینى‏] که ناپاک [و نامناسب‏] است [گیاهش‏] جز اندک و بى‏فایده برنمى‏آید. این گونه، آیات [خود] را براى گروهى که شکر مى‏گزارند، گونه‏گون بیان مى‏کنیم.

خداوند کما این که به انسان ها اذن داده است که ستمکار یا میانه رو و یا پیشگام در کار نیک باشند، به فرشتگان یا انسان های مقرب اذن داده است که برای انسان های گناهکار طلب رحمت و مغفرت و دوری از بدی ها کنند؛ چنان که آمده است:

الَّذینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً فَاغْفِرْ لِلَّذینَ تابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبیلَکَ وَ قِهِمْ عَذابَ الْجَحیمِ * رَبَّنا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتی‏ وَعَدْتَهُمْ وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ * وَ قِهِمُ السَّیِّئاتِ وَ مَنْ تَقِ السَّیِّئاتِ یَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمْتَهُ وَ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ (غافر، 7-9)؛ کسانى که عرش [خدا] را حمل مى‏کنند، و آنها که پیرامون آنند، به سپاس پروردگارشان تسبیح مى‏گویند و به او ایمان دارند و براى کسانى که گرویده‏اند طلب آمرزش مى‏کنند: «پروردگارا، رحمت و دانش تو بر هر چیز احاطه دارد کسانى را که توبه کرده و راه تو را دنبال کرده‏اند ببخش و آنها را از عذاب آتش نگاه دار.» «پروردگارا، آنان را در باغهاى جاوید که وعده‏شان داده‏اى، با هر که از پدران و همسران و فرزندانشان که به صلاح آمده‏اند، داخل کن، زیرا تو خود ارجمند و حکیمى. و آنان را از بدیها نگاه دار، و هر که را در آن روز از بدیها حفظ کنى، البتّه رحمتش کرده‏اى و این همان کامیابى بزرگ است.»

خداوند به پیامبر(ص) هم دستور داده است، علاوه بر این که برای خود استغفار می کند، برای مؤمنان استغفار کند؛ چنان که آمده است:

فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْواکُمْ (محمد، 19)؛ پس بدان که هیچ معبودى جز خدا نیست و براى گناه خویش آمرزش جوى و براى مردان و زنان با ایمان [طلب مغفرت کن‏] و خداست که فرجام و مآلِ [هر یک از] شما را مى‏داند.

نیز آمده است:

وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ لِیُطاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحیماً (نساء،64)؛ و ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آنکه به اذن الهى از او اطاعت کنند. و اگر آنان وقتى به خود ستم کرده بودند، پیش تو مى‏آمدند و از خدا آمرزش مى‏خواستند و پیامبر [نیز] براى آنان طلب آمرزش مى‏کرد، قطعاً خدا را توبه‏پذیرِ مهربان مى‏یافتند.

 

2. نفی موت

برخی از اهل سنت بر این باورند که انسان پس از مرگ، بیش از مرده ای فاقد هرگونه درک و شعور نیست؛ لذا طلب توسل و شفاعت و مغفرت از او عبث و بیهوده است و در این زمینه می گویند، در قرآن خطاب به پیامبر(ص) آمده است: «إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏؛ تو نمی توانی به مرگان بشنوانی» (نمل، 80؛ روم، 52) یا آمده است: «وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ؛ و تو کسانى را که در گورهایند نمى‏توانى شنوا سازى» (فاطر، 22) و این بدان معناست که مردگان فاقد درک و شعورند و لذا توسل و طلب شفاعت و مغفرت از آنان، عبث و بی فایده است.

نیز می افزایند، پیامبر(ص) که به او متوسل می شوید و از او طلب شفاعت و مغفرت می کنید، مرده ای بیش نیست و در قرآن درباره او آمده است: «إِنَّکَ مَیِّتٌ وَ إِنَّهُمْ مَیِّتُونَ (زمر، 30)؛ قطعاً تو خواهى مُرد، و آنان [نیز] خواهند مُرد».

می گویند: به موجب این آیه پیامبر(ص) نیز مانند سایر مردگان است و لذا این را که شما پس از مرگش به او متوسل شوید و از او طلب شفاعت و مغفرت کنید، هرگز درک نمی کند.

این در حالی است که:

اولاً، اینان در این زمینه میان مجاز و حقیقت خلط کرده اند. در آیه نخست، «موتی» هرگز به معنای حقیقی اش یعنی مردگان جسمانی به کار نرفته است؛ بلکه به معنای مردگان فکری به کار رفته است. تمام آیه مربوط و آیه بعدش را اینک مرور می کنیم:

إِنَّکَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتى‏ وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرینَ * وَ ما أَنْتَ بِهادِی الْعُمْیِ عَنْ ضَلالَتِهِمْ إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یُؤْمِنُ بِآیاتِنا فَهُمْ مُسْلِمُونَ (نمل، 80-81)؛ البتّه تو مردگان را شنوا نمى‏گردانى، و این ندا را به کران- چون پشت بگردانند- نمى‏توانى بشنوانى. و راهبر کوران [و بازگرداننده‏] از گمراهى‏شان نیستى. تو جز کسانى را که به نشانه‏هاى ما ایمان آورده‏اند و مسلمانند، نمى‏توانى بشنوانى.

در این آیه مشرکان مکه «موتی» خوانده شده و لذا «موت» در اینجا در معنای مجازی اش یعنی عدم هدایت پذیری به کار رفته است؛ نه این که مشرکان به مرگ جسمانی مرده اند. اگر چنین باشد که اهل سنت می گویند، باید الفاظ «صمّ» (کر) و «عُمی» (کور) نیز که در سیاق آیه به کار رفته است، به معنای حقیقی اش گرفته شود؛ حال آن که هرگز چنین نیست و مراد «صمّ» در آیه کری جسمانی و مراد از «عُمی» کوری جسمانی نمی تواند باشد.

در آیه دوم نیز چنین خلطی صورت گرفته است. به سیاق آیه بنگرید:

وَ ما یَسْتَوِی الْأَحْیاءُ وَ لاَ الْأَمْواتُ إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ وَ ما أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِی الْقُبُورِ (فاطر، 22)؛ و زندگان و مردگان یکسان نیستند. خداست که هر که را بخواهد شنوا مى‏گرداند و تو کسانى را که در گورهایند نمى‏توانى شنوا سازى.

این آیه نیز ناظر به مشرکان قریش است که پذیرای دعوت و هدایت پیامبر(ص) نبودند و مقصود آیه این است که آنان هدایت پذیر نیستند؛ نه این که به مرگ جسمانی مرده اند. اگر مراد آیه چنین باشد که آنان ادعا کرده اند و مردگان به مرگ جسمانی فاقد شعور و توانایی شنیدن باشد، خداوند نیز نمی تواند، به آنان چیزی را بشنواند؛ حال آن که در آیه آمده است: «إِنَّ اللَّهَ یُسْمِعُ مَنْ یَشاءُ.»

خلط میان معنای حقیقی و مجازی و نیز عدم ملاحظه سیاق آیه از بزرگ ترین عوامل خطا یا سوء استفاده در تفسیر آیات قرآن دانسته می شود.

باید توجه داشت که به باور مشرکان مرگ جسمانی نابودی است و مرده فاقد درک و شعور است. خداوند نیز در این دو آیه در مقام تشبیه بوده و خواسته است، هدایت ناپذیری اشان را به مردگان طبق باور آنان تشبیه کند.

ثانیاً، در بسیاری از آیات تصریح شده است که مردگان پس از مرگ دارای حیات اند و دار آخرت دار حیات است؛ نه دار ممات؛ چنان که جایی خطاب به مسلمانان مدینه آمده است:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (انفال، 24)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، چون خدا و پیامبر، شما را به چیزى فرا خواندند که به شما حیات مى‏بخشد، آنان را اجابت کنید، و بدانید که خدا میان آدمى و دلش حایل مى‏گردد، و هم در نزد او محشور خواهید شد.

در این آیه گفته شده است، این که خدا و رسول خدا شما را به جنگ و قتال فرا می خواند، شما را به مرگ و نابودی نمی خواند؛ بلکه شما را به حیات می خواند. بعد از مرگ به نزد خدا محشور خواهید شد.

نیز در جای دیگر باز خطاب به مسلمانان مدینه آمده است:

وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ (بقره، 154)؛ و کسانى را که در راه خدا کشته مى‏شوند، مرده نخوانید، بلکه زنده‏اند ولى شما نمى‏دانید.

در آیه تصریح شده است که کشته شدگان در جنگ، مرده نیستند؛ بلکه زنده اند؛ اما شما انسان ها قادر به درک زندگی آنان نیستند. در جای دیگر در این زمینه توضیح بیش تری آمده است:

وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ * فَرِحینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ * یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنینَ (آل عمران، 169-171)؛ هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده‏اند، مرده مپندار، بلکه زنده‏اند که نزد پروردگارشان روزى داده مى‏شوند. به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است شادمانند، و براى کسانى که از پى ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته‏اند شادى مى‏کنند که نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین مى‏شوند. بر نعمت و فضل خدا و اینکه خداوند پاداش مؤمنان را تباه نمى‏گرداند، شادى مى‏کنند.

در این آیات تصریح شده است که کشته شدگان روزی می خورند و برای مؤمنانی که به آنان ملحق خواهند شد و نیز نعمت هایی که خدا به آنان داده شده، شادمانی می کنند. اینها همه نشانه های حیات کشته شدگان پس از مرگ است.

نیز در قرآن، به طور کلی عالم پس از مرگ عالم حیات خوانده شده؛ چنان که آمده است:

وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (عنکبوت، 64)؛ این زندگى دنیا جز سرگرمى و بازیچه نیست، و زندگى حقیقى همانا [در] سراى آخرت است اى کاش مى‏دانستند.

 

3. نفی جهل

منکران توسل و شفاعت می گویند، انسان ها وقتی بمیرند، دیگر از دنیا خبر ندارند و آنچه شما از طلب دعای مسلمانان از پیامبر(ص) نقل می کنید، مربوط به دنیاست و لذا دلیلی برای اثبات آن، پس از رحلت پیامبر(ص) نیست.

آنچه در پاسخ باید گفت این است که شفاعت و طلب مغفرت و رحمت پیامبر(ص) از خدا به استناد اذنی است که خداوند به ایشان اعطاء می کند و این اذن نیز به دنیا محدود نیست. اگر پذیرفته می شود که پیامبر(ص) در دنیا با اذن خدا می تواند علم غیب پیدا کند، هیچ دلیلی وجود ندارد که در آخرت از این علم محروم بگردد. خداوند چنان که فرشتگان را از علم غیب خود آگاه می کند، پیامبران را هم آگاه می کند.

درباره علم غیب فرشته وحی یعنی جبرئیل آمده است:

قُلْ إِنْ أَدْری أَ قَریبٌ ما تُوعَدُونَ أَمْ یَجْعَلُ لَهُ رَبِّی أَمَداً * عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً * لِیَعْلَمَ أَنْ قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصى‏ کُلَّ شَیْ‏ءٍ عَدَداً (جن، 25-28)؛ بگو: «نمى‏دانم آنچه را که وعده داده شده‏اید نزدیک است یا پروردگارم براى آن زمانى نهاده است؟» داناى نهان است، و کسى را بر غیب خود آگاه نمى‏کند، جز فرستاده ای را که از او خشنود باشد، که [در این صورت‏] براى او از پیش رو و از پشت سرش نگاهبانانى بر خواهد گماشت، تا معلوم بدارد که پیامهاى پروردگار خود را رسانیده‏اند و [خدا] بدانچه نزد ایشان است احاطه دارد و هر چیزى را به عدد شماره کرده است.

درباره علم غیب پیامبر(ص) نیز آمده است:

یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذا رَجَعْتُمْ إِلَیْهِمْ قُلْ لا تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکُمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبارِکُمْ وَ سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلى‏ عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (توبه، 94)؛ هنگامى که به سوى آنان بازگردید براى شما عذر مى‏آورند. بگو: «عذر نیاورید، هرگز شما را باور نخواهیم داشت خدا ما را از خبرهاى شما آگاه گردانیده، و به زودى خدا و رسولش عمل شما را خواهند دید. آن گاه به سوى داناى نهان و آشکار، بازگردانیده مى‏شوید، و از آنچه انجام مى‏دادید به شما خبر مى‏دهد.»

پس از ذکر داستان یوسف آمده است:

ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَ هُمْ یَمْکُرُونَ (یوسف،102)؛ این [ماجرا] از خبرهاى غیب است که به تو وحى مى‏کنیم، و تو هنگامى که آنان همداستان شدند و نیرنگ مى‏کردند نزدشان نبودى.

نیز درباره آگاهی از سخنان نهانی همسران پیامبر(ص) آمده است:

وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِیُّ إِلى‏ بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدیثاً فَلَمَّا نَبَّأَتْ بِهِ وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فَلَمَّا نَبَّأَها بِهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَکَ هذا قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلیمُ الْخَبیرُ (تحریم، 3)؛ و چون پیامبر با یکى از همسرانش سخنى نهانى گفت، و همین که وى آن را [به زن دیگر] گزارش داد و خدا [پیامبر] را بر آن مطّلع گردانید [پیامبر] بخشى از آن را اظهار کرد و از بخشى [دیگر] اعراض نمود. پس چون [مطلب‏] را به آن [زن‏] خبر داد، وى گفت: «چه کسى این را به تو خبر داده؟» گفت: «مرا آن داناى آگاه خبر داده است.»

گفته می شود، این آیات مربوط به علم غیب پیامبر(ص) در دنیاست؛ اما پس از مرگ از چنین علمی بی بهره است و در این زمینه به این آیه استشهاد جسته می شود که درباره حضرت عیسی آمده است:

وَ إِذْ قالَ اللَّهُ یا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونی‏ وَ أُمِّیَ إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالَ سُبْحانَکَ ما یَکُونُ لی‏ أَنْ أَقُولَ ما لَیْسَ لی‏ بِحَقٍّ إِنْ کُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ ما فی‏ نَفْسی‏ وَ لا أَعْلَمُ ما فی‏ نَفْسِکَ إِنَّکَ أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیُوبِ * ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنی‏ بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّی وَ رَبَّکُمْ وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیداً ما دُمْتُ فیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنی‏ کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهیدٌ * إِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبادُکَ وَ إِنْ تَغْفِرْ لَهُمْ فَإِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (مائده، 116-118)؛ و [یاد کن‏] هنگامى را که خدا فرمود: «اى عیسى پسر مریم، آیا تو به مردم گفتى: من و مادرم را همچون دو خدا به جاىِ خداوند بپرستید؟» گفت: «منزّهى تو، مرا نزیبد که [در باره خویشتن‏] چیزى را که حق من نیست بگویم. اگر آن را گفته بودم قطعاً آن را مى‏دانستى. آنچه در نفسِ من است تو مى‏دانى و آنچه در ذات توست من نمى‏دانم، چرا که تو خود، داناى رازهاى نهانى. جز آنچه مرا بدان فرمان دادى [چیزى‏] به آنان نگفتم [گفته‏ام‏] که: خدا، پروردگار من و پروردگار خود را عبادت کنید، و تا وقتى در میانشان بودم بر آنان گواه بودم پس چون روح مرا گرفتى، تو خود بر آنان نگهبان بودى، و تو بر هر چیز گواهى. «اگر عذابشان کنى، آنان بندگان تواند و اگر بر ایشان ببخشایى تو خود، توانا و حکیمى.»

به موجب این آیات گفته می شود، وقتی پیامبران بمیرند، نمی توانند از آنچه در دنیا می گذرد، خبر داشته باشند و لذا نمی توانند، طلب دعا و مغفرت و توسل زندگان را بشنوند.

در پاسخ باید گفت: نهایت دلالتی که این آیه دارد، این است که حضرت عیسی بدون اذن و اعلان الهی از اعمال قومش آگاهی نداشته است؛ نه این که حتی با اذن و اعلان الهی هم چنین است. صریح همین آیه دلالت دارد که خداوند اعمال قومش را پس از توفی به آگاهی اش رسانده است. ابن جریر در این زمینه می نویسد:

إنما عرفه أفعال القوم و مقالتهم بعد ما قبضه إلیه و توفاه بقوله: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّه‏؛ خداوند افعال و گفتار قومش را بعد از توفایش به او آگاهانده است؛ زیرا فرمود: آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را به غیر از خدا به خدایی بگیرید؟ (همو، جامع البیان، ذیل آیه)

لینک های مرتبط:  من شیعه ام؛ عاشقی راز  شفاعت 


گریه و لباس سیاه برای امام حسین(ع)

برخی وبلاگ من را پایگاه تبلیغ وهابیت معرفی کرده و من را به اهانت به امام حسین(ع) متهم ساخته اند. من به ایشان عرض کردم، کاش سری به وبلاگ هایم به خصوص وبلاگ عشق الهی می زدید و بعد این اظهار نظر را می کردید.  گاهی یک مقامی به صرف این که یک جاهل یا فاسقی برای او بر ضد یک مؤمنی خبری می برد، بدون هیچ وارسی، در دفترش می نشنید و دست به قلم می برد و خیلی راحت برادر مؤمنش را به اتهاماتی متهم می سازد. آیا آموزه های قرآنی و روایی به ما این گونه توصیه می کند؟

به هر حال، مطلبی که در ذیل مشاهده می کنید، در پاسخ به شبهه یک برادر سنی در زمینه گریه و لباس سیاه پوشیدن برای امام حسین(ع) به تاریخ (جمعه 5 بهمن 86 ساعت 7:54 صبح) در   وبلاگ عشق الهی  نوشته شده است. 

یکی از دوستان پیام داده بود که یک برادر سنی برایش پیامی گذاشته است که من در ذیل اصل آن پیام را به همراه پاسخ اجمالی آن می‏آورم و پاسخ تفصیلی آن مجال موسعی می‏خواهد که به وقت دیگر می‏سپارم.

آن برادر سنی نوشته بود: خداوند متعال می ‌فرماید:

وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ * الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَیْهِ رَاجِعونَ * أُولَـئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَـئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ(البقرة: 155-157)؛ و مژده بده به برد باران آن کسانی که هنگامی که بلائی بدانان می رسد، می گویند ما از آنِ خدائیم و به وی او باز می‌گردیم آنان (همان بردباران با ایمانی هستند که) الطاف و رحمت و احسان و مغفرت خدایشان شامل حال آنان می گردد و مسلّماً ایشان از راهیافتگان هستند.

و در نهج البلاغه آمده است:

وقال علی -رض- بعد وفاة النبی -ص- مخاطبا إیاه -ص-: لولا أنک نهیت عن الجزع و أمرت بالصبر لأنفدنا علیک ماء العیون؛ علی بعد از وفات پیامبر –ص- خطاب به پیامبر فرمود: اگر از بی قراری و بی تابی نهی نمى کردى و به بردباری فرمان نمى دادی چنان برایت اشک می ریختیم که اشک چشمانمان تمام می شد.

و همچنین در نهج البلاغه آمده است که علی -ع- گفت:

أن علیاً -رض- قال: من ضرب یده عند مصیبة على فخذه فقد حبط عمله؛ هر کسی به هنگام مصیبت و بلایی دستش را بر رانش بزند و تأسف بخورد، عمل او نابود گردیده است.

و حسین در کربلاء چنان که صاحب منتهی الامال نقل کرده به خواهرش زینب گفت:

یا أختی، أحلفک بالله علیک أن تحافظی على هذا الحلف، إذا قتلت فلا تشقی علیّ الجیب، ولا تخمشی وجهک بأظفارک، ولا تنادی بالویل والثبور على شهادتی؛ خواهرم! تو را به خدا سوگند مى دهم که وقتی من کشته شدم گریبانت را پاره مکن، و چهره ‌ات را با ناخن هایت خونین مکن، و به خاطر شهادت من فریاد واویلا سر مده.

و امیر المؤمنین به یارانش گفت:

لا تلبسوا سواداً فإنَّه لباس فرعون؛ لباس سیاه نپوشید زیرا لباس سیاه لباس فرعون است.

در تفسیر الصافی در تفسیر آیه «وَلا یَعْصِینَکَ فِی مَعْرُوفٍ»(الممتحنة، 12) آمده است که:

 پیامبر با زنان بیعت کرد مبنی بر این که (به هنگام مصیبت) سیاه نپوشند و گریبانشان را پاره نکنند و فریاد واویلا سر ندهند.

در فروع الکافی کلینی آمده است که پیامبر –ص- فاطمه را وصیت نمود و به او گفت:

إذا أنا مت فلا تخمشی وجهاً ولا ترخی علیَّ شعراً ولا تنادی بالویل ولا تقیمی علیَّ نائحة؛ وقتی من مُردم چهره ‌ات را خونین مکن، موهایت را ژولیده و آویزان مکن، و فریاد واویلا سر مده، و زن نوحه‌ سرایی را برای نوحه ‌سرایی برای من مقرر مکن.

پیامبر –ص- فرمود:

النیاحة من عمل الجاهلیة؛ نوحه سرای از اعمال جاهلیت است.

پیامبر خدا –ص- حدیثی را نقل کرده ‌اند که فرموده است:

صوتان ملعونان یبغضهما الله: إعوال عند مصیبة، و صوت عند نغمة؛ یعنی النوح والغناء؛ دو صدای نفرین شده هستند که خداوند آنها را دوست ندارد: شیون و فریاد به هنگام مصیبت، و صدای آهنگ و ترانه – یعنی نوحه‌ سرایی و موسیقی-.

من در پاسخ نوشتم:

اولاً،  این آیات و روایاتی که برادرمان آوردند، ناظر به گریه و نوحه‏ای است که برای امر دنیوی باشد. بی‏تردید همان‏طور که در این آیات و روایات آمده‏است،  نباید برای مرگ کسی و مصیبتی که بر ما می‏آید، گریه کنیم. این گریه یا ممکن است، از این جهت باشد که آن از دست رفته از ما جدا شده و ما برای او احساس دلتنگی می‏کنیم. این هم با سفارش به صبر بر مصیبت سازگار نیست و هم موجب آزردگی مرده می‏شود؛ چون مرده از ناراحتی ما ناراحت می‏شود و ما نباید موجبات ناراحتی مرده را فراهم کنیم. یا ممکن است، به جهت نوعی اعتراض به کار خدا باشد که اعتراض به کار خدا مذموم است.
ثانیاً، بی‏تردید لطمه زدن به خود هرگز پذیرفته نیست و مقام معظم رهبری نیز به شدت این امر را حتی در عزای امام حسین منع کرده‏اند و اکنون در جمهوری اسلامی جرم به شمار می‏رود.

ثالثاً، اگر کسی برای امری دینی و الهی و اخروی گریه کند، هیچ اشکالی ندارد و حتی ثواب هم دارد؛ چنان که کسی با ملاحظه مرگ عزیزی یاد گناهان خودش بیافتد و بگوید: من هم مثل این روزی خواهم مرد، در حالی که گناهان فراوانی کردم و توبه نکردم.

رابعاً، ما گریه‏ای که برای امام حسین می‏کنیم، برای امر اخروی و معنوی است. برای این است که همان دشمنان سابق پیامبر(ص) و اسلام دینی را که با ریختن خون‏های بسیار و زحمات فراوان به دست آمده‏بود، داشتند از بین می‏بردند. یزید انتقام خون‏ خویشان خود را می‏گرفت که در جنگ بدر کشته شدند. او به طور علنی شراب می‏خورد و قماربازی می‏کرد. امام حسین برای امر به معروف و نهی از منکر بر ضد چنین کسی قیام کرد؛ اما یزید، آن حضرت را که قائم به حق بود، به شهادت رساند. ما گریه می‏کنیم که چرا چنین ستم بزرگی بر اسلام و خانواده پیامبر اسلام(ص) رفته است.

پنهان نیست که چنین گریه‏ای برای دنیا و یک مرده نیست. بلکه گریه برای خدا و دین است. بی‏تردید گریه‏ای که برای خدا و دین باشد، نه تنها مذموم نیست که ثواب دارد و مورد تأکید آیات و روایات است. برای نمونه در قرآن آمده است:

 سوره اسرا: إِنَّ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا یُتْلى عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِْلأَذْقانِ سُجَّداً (107)  وَ یَقُولُونَ سُبْحانَ رَبِّنا إِنْ کانَ وَعْدُ رَبِّنا لَمَفْعُولاً (108) وَ یَخِرُّونَ لِْلأَذْقانِ یَبْکُونَ وَ یَزیدُهُمْ خُشُوعاً (109)؛ کسانی که پیش از پیامبر اسلام(ص) به آنان کتاب داده شد، وقتی آیات قرآن بر آنان خوانده شود، به خاک می‏افتند و می‏گویند: منزه است پروردگار ما. وعده پروردگارما تحقق پیدا کرده است و در حال گریه به خاک می‏افتند و بر خشوع و خداترسی آنان افزوده می‏شود.

سوره مؤمنون:‏ وَ لَقَدْ أَخَذْناهُمْ بِالْعَذابِ فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما یَتَضَرَّعُونَ (76)؛ ما آنان را به عذاب گرفتار کردیم؛ چرا که برای پروردگارشان فروتن نشده و زاری نمی‏کردند.

خامساً، لباس سیاه پوشیدن اگر نماد لباس فرعون باشد، بی‏تردید درست نیست؛ چون ما در روایات چندی نهی شده‏ایم از این که خود را چه در لباس و چه در امور دیگر شبیه کافران و دشمنان اسلام کنیم. اما باید دانست که همواره چنین نیست که لباس سیاه چنین باشد که یادآور فرعون و کافران باشد. ممکن است، در صدر اسلام چنین بوده باشد، اما در این دوره این گونه نیست. در این زمان لباس سیاه نشانه از دست دادن عزیزی است. اگر این کار برای امری دنیوی باشد، بی‏تردید صحیح نیست. اما اگر برای امری الهی و دینی باشد، شکی در درستی آن نیست.

خلاصه آن که عشق به امام حسین عشق به خداست که جامع همه کمالات است و گریه برای آن امام گریه برای خداست. تردیدی نیست که وقتی احساسات آدمی به اوج خودش می‌رسد، قلب می‌لرزد و اشک جاری می‌شود. دین‌داری که به لقلقه زبان و اعمال خشک ظاهری و بی‌احساس نیست. چنین دینی نه انسان‌ساز است و نه هرگز پایدار می‌ماند. دین باید در دل رسوخ پیدا کند و احساسات آدمی را تحریک کند تا سازندگی و پایداری داشته باشد. دین باید بگریاند تا دین باشد. دین جز عشق و گریه نیست.

بنابراین نباید گریه برای امام حسین را با گریه بر یکی از مردگان خود به خاطر از دست دادن آن مقایسه کرد. تطبیق گریه و ماتم بر امام حسین بر آیات و روایات دال بر صبر بر مصیبت نا به جاست.

دیگر پست‏های مرتبط:  گریه اوج عاشقی؛   قطره‌های اشک جرعه‌های عشق ؛  عاشقی امام حسین؛  از عشق‌بازی تا جان‌بازی؛  عاشقی راز شفاعت؛ فلسفه عشق به اهل بیت پیامبر(ص)

نظرهای داده شده برای مطلب بالا