سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

پاسخ نقدی درباره خاص بودن مخاطبان قرآن و عام بودن هدایت آن

متنی که اینک ملاحظه می فرمایید، نقدی بوده است که مدت ها قبل، برادر خوبمان آقای دکتر علیرضا کاوند بروجردی، در وبلاگ خودش منتشر کرده و نیز به من ایمیل نموده بود؛ اما فرصت پاسخ به آن را نیافته بودم و اینک پاسخ نقد ایشان را منتشر می کنم.

بسمه تعالی

جناب استاد دکتر جعفر نکونام (حفظه الله)

با سلام و عرض ادب و احترام

مطالب ذیل، تاملاتی در مدعیات شما در مصاحبه با خبرگزاری ایکنا در فروردین 1391ش با عنوان: تعمیم گزاره‌های کلی قرآن به مردمان اعصار دیگر؛ دلیلی بر جاودانگی هدایت قرآن است که حسب وظیفه جهت روشن شدن مساله فهم قرآنی، این موارد را تقدیم می دارم و درخواست شفاف سازی بحث و رفع ابهامات را از محضرتان دارم.

حضرتعالی در مصاحبه با خبرگزاری ایکنا مدعی شده اید   :

«لازمه ادعای اعجاز علمی در قرآن این است که مردم طی قرن‌ها آیات الهی را نفهمیده‌اند یا بد فهمیده‌اند و اکنون با رشد دانش بشری قادر به فهم مراد الهی شده‌اند. حال آن که چنین چیزی خلاف فصاحت و بلاغت قرآن است.»

 حال سوال بنده این است که آیا در حدیث نیامده که معارف بلند آیات اول سوره حدید و سوره توحید را مردم آخر الزمان می فهمند؟ آیا نمی توان فرض کرد که عمق و سطح فهم آنها اندک بوده؟ البته به اعتقاد بنده، معصومین(ع) تمام بطون علمی و عقلی و فحوائی را فهم می نموده اند ولی بستر برای بیان آن بطون نبوده مگر در برخی موارد و برای افرادی خاص. آیا این نظر را قبول دارید؟ دست کم آنان که با راسخون ارتباط داشته اند و از منهل صرف آنان جرعه نوشی می کرده اند، همه فهمشان از قرآن درست بوده است چون مبنا و روش صحیح داشته اند. آیا این را تایید می نمائید؟

آیا از اینکه ادعا کرده اید : «اعتقاد به اعجاز علمی مستلزم بدفهمی  و یا عدم فهم و این مستلزم خدشه در فصاحت و بلاغت است»، نمی توان این نتیجه را گرفت  که به طور کلی، بدفهمی ها یا عدم فهم آیات شریفه قرآن توسط برخی از اصحاب- که مستندات تاریخی هم دارد مثل قضیه سوال عمر بن خطاب درباره «و فاکهة و ابّا» که نشان می دهد گاهی آنها نسبت به لغات و تفسیر آیات با مشکل روبه رو می شدند و از پیامبر (ص) و علی (ع) و ابن عباس می پرسیدند-، مستلزم خدشه در فصاحت و بلاغت قرآن است؟ به نظرم این نتیجه، تالی فاسد ادعای مذکور است و مشکل در ادعای یاد شده است، چون حضرتعالی بحث استلزام را مطرح کرده اید، و فرموده اید که بد فهمی و یا عدم فهم، مستلزم خدشه به فصاحت است. شاید هم منظورتان چیز دیگری باشد، والله اعلم بالصواب.

در پاسخ عرض می کنم:

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته

اولاً، چنانکه در جای خود بررسی شده، مراد حدیث مذکور از «متعمقون» متکلفون است؛ نه ژرف اندیشان؛ لذا به موجب آن روایت نمی توان گفت که مراد آیات سوره حدید و توحید برای عرب عصر پیامبر(ص) روشن نبوده است. چگونه سوره توحید که در رد باور مشرکان قریش نازل شده، معنا دارد برای آنان نامفهوم باشد. آنان بودند که اعتقاد داشتند، خداوند زن و بچه دارد و سوره توحید در رد اعتقاد آنان نازل گردیده است.

ثانیاً، در صریح آیات قرآن و بسیاری از روایات آمده است که قرآن به زبان روشن عرب نازل شده و هدایت بخش است و محک ارزیابی صحت و سقم روایات به شمار می رود. حال چگونه می توان پذیرفت، مقصود آیات را مخاطبانش یعنی عرب عصر نزول نفهمیدند و مردم آخر الزمان خواهند فهمید؟

ثالثاً، قرآن در اوج فصاحت و بلاغت و به قصد هدایت مخاطبانش نازل شده و این مستلزم آن است که در آن واژگان غریبی مثل تکأکأتم و جحنلجع که میان مخاطبان مأنوس و مفهوم نیست، وجود نداشته باشد و مفردات کلام نیز به گونه ای در کنار هم بیایند که تعقید معنوی در آنها نباشد و معنای مراد از آنها برای مخاطبان قرآن روشن باشد و همچنین سطح فهم مخاطبان رعایت گردد. به این ویژگی ها در علوم بلاغی فصاحت و بلاغت گویند. به این ترتیب معنا ندارد، مقاصد الهی برای عرب حجاز عصر پیامبر(ص) که مخاطبان قرآن بودند، قابل فهم نبوده باشد.

رابعاً، به عنوان بطون قرآن نمی توان مفاهیمی را به قرآن نسبت داد که هیچ ملازمه منطقی با معنای عرفی و متعارف و قابل فهم آن نداشته باشد. فهم بطون قرآن به معنای فهم لوازم منطقی آیات قرآن هم اختصاص به ائمه(ع) ندارد و هرکسی که بتواند در لوازم آیات تدبر کند، می تواند به آنها دسترسی داشته باشد.

خامساً، من در کتاب «درآمدی بر معناشناسی قرآن» تمام روایاتی را که حاکی اند، واژگانی از آیات قرآن برای کسانی چون ابن عباس هم نامفهوم بوده، بررسی کرده و سستی این روایات را آشکار نموده ام. ما هرگز نمی توانیم به استناد روایاتی سست، قرآن را گنگ و نامفهوم بخوانیم. امام باقر(ع) در حدیثی فرمود: من زعم ان القرآن مبهم فقد هلک و اهلک؛ هرکه بپندارد، قرآن مبهم است، هم خود را نابود کرده و هم دیگران را.

سادساً، ادعای مبهم بودن قرآن تالی فاسد دارد؛ نه ادعای فصاحت و بلاغت داشتن قرآن. اگر ادعا شود، قرآن مبهم است، لازمه اش این است که یا خدا سطح فهم مخاطبان قرآن را نمی دانسته و یا خدا به زبان آنان آگاهی کافی نداشته و یا خدا قصد سرگردان و گیج کردن مخاطبان را داشته یا می خواسته،‌ آنان را گمراه کند که همه این لوازم باطل است.

 شما فرموده اید  :

«ادعای اعجاز علمی در قرآن به این معناکه عرب عصر نزول مراد الهی از آیات قرآن را درک نکرده و اکنون قادر به کشف آن شده‌اند، باطل است.»

حال سوال بنده این است که آیا همانطور که فرموده اید، منظورتان از اعجاز علمی در قرآن چیز دیگری است؟ یا اساسا منکر اعجاز علمی هستید؟ شما پاسخی به این سوال و یا توضیحی در این باره نداده اید. البته بعید می دانم منکر اصل اعجاز علمی در قرآن باشید.

پاسخ این است که:

مدعای اعجاز علمی این است که مقاصد قرآن را مخاطبانش یعنی عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نفهمیدند و اکنون دانشمندان معاصر بعد از قرن ها بر اثر کشفیات علمی قادر به فهم مقاصد قرآن شده اند. من این ادعا را باطل می دانم؛ زیرا:

اولاً، لازمه این ادعا این است که علاوه بر این که وقتی قرآن نازل شد، مخاطبان قرآن مقاصد الهی را نفهمیده یا اشتباه فهمیده باشند، بلکه این نفهمی یا کج فهمی قرن ها ادامه داشته باشد. این چگونه با عربی مبین بودن و هدایت بخشی قرآن سازگار است؟

ثانیاً، آنچه به عنوان اعجاز علمی یاد می شود، چیزهایی است که هرگز از قرآن به دست نمی آید و اگر به دست می آمد، لازم نبود، علوم جدید آنها را به ما بگوید. مدعیان اعجاز علمی چیزهایی را از علوم جدید فرا می گیرند و بعد به ریش قرآن می چسبانند. آشکار است که این چیزها ربطی به قرآن ندارد. ما هرگز نمی توانیم، مفاهیمی را که از خود قرآن فهمیده نمی شود و بلکه از غیر قرآن مثل علوم جدید می فهمیم، به قرآن نسبت دهیم. این تحمیل آرای بشری بر قرآن و تفسیر به رأی است و حرام.

شما فرموده اید :

« این‌که ما توقع داشته باشیم، خداوند در قرآن برای همه اقوام، در همه اعصار سخن گفته باشد، مانند آن است که انتظار داشته باشیم که در یک پارچ یا لیوان، یک دریا را بریزند و چنین چیزی امکان ندارد.»

حال سوال بنده این است که آیا خود قرآن نفرموده که شفاء و رحمت برای جهانیان است؟ آیا در اینجا خطاب کلام به جهانیان نیست؟ آیا نفرموده که من برای شما جهانیان شفاء و رحمت هستم. آیا درباره حضرت ختمی مرتبت پیامبر(ص) نفرموده : «و ما ارسلناک الا رحمة للعالمین»(انبیاء/107) و دیگر موارد مانند: «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»(سبا/28)؟ تمام خطاب ها عام است و همه اقوام و ملل را بدون محدودیت زمانی و مکانی در بر می گیرد.

به نظر می رسد که می توان آب دریا را در لیوان ریخت اما به این معنا که عمق مطالب ارائه شده، مد نظر باشد نه وسعت مطالب. از این رو، مثالی که زده اید ظاهرا برای اثبات این نکته که قرآن نمی توانسته همه معارف مورد نیاز جهانیان را به طور کامل در خود بیان کند و برای همه اعصار سخن گفته باشد، مکفی نیست و به نظرم قیاسی مع الفارق، هر چند طبق ادعای شما، این مثال جهت تقریب به ذهن بوده است. اینجا بحث بر سر کمیت و وسعت مفاهیم و مطالبات نیست، بر سر معنا و عمق مفاهیم است. آیا این طور نیست؟ آیا برداشت من از کلام شما درست بوده یا اینکه چیز دیگری مد نظرتان بوده است؟

پاسخم این است که:

اولاً، یک مرور ساده به مجموعه آیات قرآن به وضوح می فهماند که قرآن درباره چه موضوعاتی بحث کرده است. ما تنها می توانیم، در خصوص همان موضوعات انتظار داشته باشیم، قرآن سخنی داشته باشد؛ نه آنچه که در قرآن از آنها سخنی نیست. همه موضوعاتی که در قرآن از آنها سخن رفته، متناسب با سئوالات و حاجات عرب حجاز عصر پیامبر(ص) بوده است. آیات مکی متناسب با حاجات و مقتضیات مشرکان قریش و آیات مدنی متناسب با نیازها و شرایط مردم مدینه در عصر پیامبر(ص) نازل گردیده است؛ لذا هرگز در قرآن نمی یابیم،‌ از موضوعاتی که خاص اعصار و اقوام دیگر است، سخنی رفته باشد.

البته این هرگز بدان معنا نیست که مردم اعصار و امصار دیگر نمی توانند از قرآن بهره برداری کنند و برای آنان هدایت بخش باشد. هر قومی در هر عصری چنانچه به قرآن مراجعه کنند و به زبان و مقاصدش همان طور که عرب حجاز عصر پیامبر(ص) می فهمیدند، قرآن را بفهمند، می توانند از قرآن استفاده کنند.

ثانیاً، هیچ پیامبری و از جمله پیامبر اسلام(ص) هرگز قوم پرست و نژادپرست نبوده است و لذا اگر هر مردمی را که می توانستند، راهنمایی کنند، راهنمایی می کردند.

ثالثاً، هدایت قرآن نظیر هر کتاب آسمانی یا غیر آسمانی که اخلاقی باشد، عام است و می تواند مورد بهره برداری همه افراد بشر قرار بگیرد؛ اما هرگز مخاطبان قرآن عموم افراد بشر در تمام اعصار و امصار نبوده است. کافی است، آیات سوره های قرآن مرور شود تا آشکار گردد که مخاطبان قرآن در حدود نود سوره مکی مشرکان قریش و در حدود بیست و چهار سوره مدنی مردم مدینه عصر پیامبر(ص) بوده است. آیات استشهادی نیز بیش از این دلالت ندارد که هدایت قرآن عام است؛ اما هرگز دلالت ندارد که مخاطبان قرآن نیز عام بوده است.

رابعاً، به عنوان عمق و بطن قرآن هرگز نمی توان مفاهیمی را که هیچ ربط منطقی به معنای متعارف آیات ندارد، نسبت داد. اگر چنین باشد که بتوان هر معنایی را به عنوان عمق و بطن به قرآن نسبت داد، چه فرقی با تفسیر به رأی خواهد داشت؟

شما مدعی شده اید:

 «برای تقریب به ذهن می‌توان گفت که این موضوع(=هدایت همه اقوام توسط قرآن) مانند آن است که یک پزشک نسخه‌ای را برای بیماری خاص پیچیده، ولی بیماران دیگر وقتی نسخه او را مشاهده می‌کنند، درمی‌یابند که این نسخه برای بیماری آنها نیز کارساز است».  

اما این قیاس هم به نظرم کارساز نیست، هرچند مدعی شده ای که برای تقریب به ذهن است – و بنده هم معتقدم که در مثال، مناقشه نیست -، زیرا نسخه پزشک، خطاب به یک نفر است، در حالی که قرآن دست کم در برخی موارد، خطاب به جهانیان است. البته تقریبا با حفظ حدود و ثغور، بیشتر آیات خطابی و حتی دیگر آیات را می توان طبق قاعده جری و تطبیق – که شما هم قاعدتا به آن معتقدید- عام و شامل دانست و همه مردم اعصار گذشته و حال و آینده را مشمول آن دانست. اگر برداشت من از کلامتان نادرست بوده یا منظور دیگری داشته اید بفرمائید.

پاسخم این است که:

اولاً، نظر به این که قرآن در پاسخ به سئوالات و نیازهای عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نازل شده، دقیقاً مانند نسخه ای است که برای شخص خاصی نوشته می شود. شما کافی است، نگاهی گذرا به آیات سوره ها بیاندازید و به روشنی دریابید که حدود نود سوره مکی خطاب به مشرکان قریش و متناسب با حاجات آنان نازل شده و حدود بیست و چهار سوره مدنی خطاب به مردم مدینه عصر پیامبر(ص) و سئوالات و نیازهای آنان نازل گردیده است. اما هرگز چنین نیست که حاجات و نیازهای آنان خاص خودشان باشد. بسیاری از همان حاجات و نیازها برای مردم اعصار و امصار دیگر هم هست و لذاست که قرآن می تواند برای غیر مخاطبان قرآن نیز هدایت بخش باشد.

ثانیاً، شما نباید یک جمله ای را از دل یک سوره ای برش بزنید و ادعا کنید که مخاطبان آن عموم مردم در هر عصر و مصر است. هر جمله ای در سیاق و موقعیت زمانی و مکانی خود معنای صحیح خود را القاء می کند و آنها قرائن لفظی و حالی فهم آیات را تشکیل می دهند. کافی است، به آیات قبل و بعد آن جملات برش زده نظری بیافکنید و به وضوح دریابید که مخاطبان قرآن عموم مردم در هر عصر نیستند.

ثالثاً، در قرآن در عین حالی که خطاب به عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نازل شده، حاوی گزاره های عام و حقیقی است. این گزاره ها در زمان نزولشان ناظر به مصادیق و موارد آن زمان بود؛ اما به آنها اختصاص ندارد و شامل هر مورد و مصداقی می شود و لذا به تعبیر معروف قابل جری و تطبیق اند. نظیر «إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى‏ * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى‏ (علق، 6-7)؛ حقّاً که انسان سرکشى مى‏کند، همین که خود را بى‏نیاز پندارد». این آیه در زمان نزولش ناظر به ابوجهل بود؛ اما شامل دیگران هم می شود.

رابعاً، حتی آیاتی که خاص مخاطبان قرآن بوده اند، با الغای خصوصیت، قابل جری و تعمیم به موارد و مصادیق دیگرند. نظیر « فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ إِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (نحل، 43)؛ پس اگر نمی دانید، از علمای اهل کتاب بپرسید». ظاهر این آیه خطاب به مشرکان قریش است و از آنان خواسته است،‌ اگر نمی دانند که می تواند از سوی خدا به بشری وحی شود، از یهودیان مدینه بپرسند که آیا جز این است که حضرت موسی(ع)‌ و دیگر انبیای بنی اسرائیل بشر بودند و در عین حال، وحی الهی را دریافت می کردند؟

ظاهر این آیه خاص مشرکان قریش و موضوع مذکور و یهودیان مدینه است؛ اما با الغای خصوصیت شامل هر کسی و هر موضوعی می شود. باطن و معنای عام آیه این است که ای نادانان هرچه را نمی دانید،‌ از دانایان بپرسید. این مفهوم عام قابل جری و تعمیم به تمام موارد و اشخاص است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بعد التحریر: نامه ای و یادداشتی درباره این پست برایم رسید که اصل و پاسخ آن از این قرار است:

با سلام خدمت استاد عزیزم

من متن پاسخ نقدی شما بر آقای دکتر کاوند را خواندم و این طور برداشت کردم که شما قائل به این امر نیستید که ما هم جزو مخاطبین قرآن هستیم؛ چون فرموده اید که: «هدایت قرآن عام است؛ اما این دلالت ندارد بر این که مخاطبان قرآن نیز عام می باشند». این مطلب کمی برای بنده گنگ است؛ چون وقتی که قرآن به مردم عرب عصر نزول مثلا می فرماید: «نماز را به پا دارید»، ما هم چون که این دین را پذیرفته ایم، باید به دستورات عمل کرده و نماز بخوانیم؛ پس معلوم می شود که ما هم مخاطبین قرآن هستیم؛ البته مخاطبین اعصار بعد از عصر نزول.

ممنون می شوم اگر این مطلب را برای بنده توضیح دهید .

با تشکر سجاد عزیزی الوار

سلام علیکم

امتثال اوامر الهی به حکم عقل واجب است. این اختصاص به عرب حجاز عصر نزول ندارد. نظر به اشتراک اهدافی که بشر در هر عصر و مصر دارند و آن عبارت از طلب سعادتمندی است، همان طور که عرب عصر پیامبر(ص) به منظور کسب سعادت به اوامر الهی عمل می کردند، دیگر مردم نیز به جهت این که آنان نیز طالب سعادت اند، عقل حکم می کند، به اوامر الهی که سعادت انسان را موجب می گردد، عمل کنند.

بنابراین هرگز خاص بودن مخاطبان قرآن و اختصاص خطابات قرآن به عرب حجاز عصر پیامبر(ص) مستلزم اختصاص بهره برداری از قرآن به آنان ندارد. دیگر مردم نیز اگر می خواهند به سعادت برسند، اقتضاء دارد، به احکام قرآن عمل نمایند.

این اختصاص به قرآن ندارد. خطبه های امام علی(ع) نیز که در مسجد کوفه و خطاب به مردم کوفه ایراد شده، اگرچه مخاطبان آن خصوص حاضران در مسجد کوفه در زمان ایراد خطبه اند، اما بهره برداری از آن به آن مردم اختصاص ندارد. هر مردمی در هر عصری می تواند از آن خطبه ها استفاده کند و برای سعادتمندی خود بهره مند شود.

حاصل آن که خاص بودن مخاطبان یک متن هرگز مستلزم خاص بودن هدایت بخشی آن متن نیست.

********************

زهرا محمودی  

بنده نتوانستم خاص بودن مخاطب و عام بودن هدایت رسانی و نه عام بودن مخاطب را درک کنم. اگر قرآن در عصر نزول با "هدف هدایت جهانیان" نازل شده است، دیگر حق ندارد هنگام سخن گفتن تنها به مخاطبان حاضر خود بیندیشد. همانطور که گاهی سخنرانانی با هدف ضبط صدا و پخش آن برای همه مردم در جلسه ای سخن می گویند. این کاملا طبیعی و لازم است که اگر لازم شد نکاتی را نیز برای عموم مردم متذکر گردد هرچند حاضران در جلسه آن را درک نکنند.

من نمی توانم به قرآنی تکیه کنم که تنها مخاطبان حاضر خود را دیده و برای من فقط به عنوان "هدفی ضمنی" در زمان و مکان دیگر نیز هادی باشد. 

به نظر بنده موضوع قرآن با "هر کتاب دیگر" فرق می کند. حتی با سخنان امیر المومنین در مسجد کوفه نیز قابل قیاس نیست؛ چه که اینها هدف اصلی خود را اصلاح هم عصریان خود می دانند و معتقدند هر دوره ای امامی دارد؛ هرچند به طور ضمنی برای مردم دیگر زمانها نیز مفید است. اما نص الهی تنها یکی است و ذکر للعالمین است.

پاسخ

چند نکته را در پاسخ عرض می کنم:

1. درک این که مخاطب قرآن در دوره مکی مشرکان قریش و در دوره مدنی مردم مدینه است، سخت نیست. به آیات سوره ها مراجعه فرمایید و خطابات آیات و نیز موضوعات آنها را دقت کنید. بعد به این سئوال پاسخ دهید که آیا خطاب به عرب حجاز عصر پیامبر و درباره موضوعات مطرح میان آنان است یا نه؟

2. شما پذیرفته اید که خطبه های حضرت علی(ع) در مسجد کوفه خطاب به مردم کوفه در آن زمان است. حال از شما می پرسم، چطور شما به خطبه هایی تکیه می کنید که مخاطبانش تنها آن مردم هستند؟ اگر به خطبه های امام علی(ع) در عین حالی که مخاطبان خاص داشته، تکیه می کنید، به قرآن نیز همین گونه تکیه بفرمایید.

3. قرآن اگر از جهاتی با سایر متون و کتب فرق داشته باشد، هرگز از این جهت که به زبان عربی است و ناظر به مخاطبان زمان و مکان نزولش هست و موضوعات مطرح میان آنان را مورد توجه قرار داده، هیچ تفاوتی با سایر متون و کتب و از جمله خطبه های امام علی(ع) ندارد.


فهم عرفی و عقلی از آیات قرآن

مطالبی که اینک ملاحظه می کنید، پاسخ به سئوالاتی چند در زمینه فهم عرفی و عقلی از آیات قرآن است. پاسخ هر سئوال ذیل آن بیان شده است.

بسمه تعالی

جناب استاد باسلام و عرض خسته نباشید. با تشکر از پاسخ شما و از وقتی که برای این پاسخگویی گذاشتید. نکاتی به نظرم رسید که در پی می آید:

1- وجود  فهم های متفاوت از یک متن در عصر نزول مانند هر عصر دیگری قابل انکار نیست و بدیهی به نظر می رسد.

پاسخ: سلام علیکم

اولاً، باید توجه داشت که متن دو لایه دارد:

یکی لایه ظاهری که مفید معنای عرفی است و چون قرآن در اوج فصاحت و بلاغت نازل شده است، باید آن را تقریباً تمام یا حداقل، اکثر مکلفانی که مخاطبان قرآن بودند، بفهمند. در عین حال، انکار نمی کنیم که حوزه واژگانی افراد کمابیش فرق می کند؛ ولی در یک کلام فصیح و بلیغ باید با همان واژگانی القای مقصود کرد که برای همه یا اکثر مخاطبان مأنوس و قابل فهم باشد.

دوم، لایه باطنی که عبارت از معنای عقلی است؛ یعنی از لوازم منطقی معنای عرفی و ظاهری به شمار می رود. هر کس به هر اندازه از هوش برخوردار باشد و در لوازم عرفی و ظاهری آیات تدبر کند، به این لایه افزون تر دست پیدا می کند.

ثالثاً، عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نیز که مخاطبان قرآن بودند، چنان که اشاره شد، به لحاظ هوشی متفاوت اند. معنای عرفی و ظاهری آیات برای همه یا اکثر مخاطبان قرآن قابل فهم بوده است؛ اما لوازم منطقی آیات برای طبقاتی که از هوش بیش تری برخوردارند، قابل تحصیل بوده و است.

ثالثاً، مصادیق آیات نیز دو نوع است: برخی از مصادیق آیات حسی اند که برای عموم مردم قابل درک است؛ اما برخی از مصادیق آیات غیبی اند؛ نظیر نعمت های بهشتی و فرشتگان که مردم عادی وجود آنها را در حدود مفاهیمی شبیه مفاهیم دنیوی درک می کنند؛ اما کسانی که به لحاظ عقلی قوی ترند، وجود  غیرمادی آنها را بهتر درک می کنند و کسانی که چشم برزخی دارند، آنها را با صور برزخی هم درک می نمایند.

2- شما خود، مبنای نظرتان را فهم عرب عصر نزول از واژگان قرار دادید. سئوال بنده هم این بود که با توجه به تفاوت فهم ها شما کدام یک را ملاک قرار می دهید و چگونه به آن دست پیدا می کنید؟

پاسخ:

اولاً، مبنای نظر من در فهم معنای عرفی و ظاهری فهم عرب عصر نزول است؛ نه سایر فهم ها. سایر فهم مطلق است و به مردمان عصر نزول اختصاص ندارد. منتها سایر فهم ها مبتنی بر همان فهم عرفی و ظاهری است که برای عرب عصر نزول قابل درک بود و به اصطلاح در طول آن فهم قرار دارد.

ثانیاً، نظر بر این که قرآن از سویی توسط خدای عالم مطلق نازل شده که هم به زبان عرب مسلط بوده و هم به سطح فهم آنها اشراف داشته و هم قصد هدایت آنان را داشته و از سوی دیگر قرآن خطاب به مکلفان است؛ یعنی کسانی که بلوغ عقلی دارند، لذا همه یا اکثر مخاطبان قرآن مراد الهی را یعنی همان معنای عرفی و ظاهری آیات را فهمیدند. بنابراین ملاک برای شناخت معنای عرفی و ظاهری سطح متوسط فهم عرب حجاز عصر نزول است؛ نه کودن ها و سفیهان و دیوانگان، و نه نوابع و تیزهوشان.

ثالثاً، دستیابی به این که عرب عصر نزول با چه دانش ها و آداب و رسوم و ادیان و حرفه ها و مکان ها و چیزهای دیگری آشنا بودند، از طریق مطالعه قرآن، روایات، اشعار، آثار عینی و باستانی و سایر منابعی است که برای مطالعه هر واقعیت تاریخی مورد بهره برداری قرار می گیرد. برای آگاهی از این که آنان واژگان را به چه معناهایی به کار می بردند، باید متون به جا مانده از آن عصر مثل قرآن، روایات و اشعار مورد مطالعه قرار گیرد.

3- فهم واژگان با فهم عبارت و فهم عبارت با درک مطلب تفاوت اساسی دارد.

پاسخ:

در یک کلام فصیح و بلیغی مثل قرآن ضروری است که:

اولاً، از واژگان مأنوس و قابل فهم مخاطبان یعنی عرب حجاز عصر نزول استفاده شده باشد؛ نه واژگانی که هرگز به گوششان نخورده و یا معنای آنها را آگاه نیستند و اگر بخواهند معنای آنها را درک کنند، باید از دیگران بپرسند یا جستجو کنند و بعد از تفحص و پرسش به معنای آنها واقف شوند. در قرآن نباید واژگانی مثل تکأکأتم و جحلنجع به کار رفته باشد. این واژگان غریب اند و کاربرد آنها در کلام خلاف فصاحت است.

ثانیاً، در یک کلام فصیح وقتی واژگان با هم ترکیب می شوند و از آنها ترکیبات وصفی یا اسمی یا حرفی و یا اسنادی ساخته می شود، باید تعقید معنوی نداشته باشند؛ یعنی معنای آنها نیز برای مخاطبان قابل فهم باشد.

ثالثاً، کلامی بلیغ است که به اقتضای حال و سطح فهم مخاطب ایراد شده باشد و از رهگذر الفاظ و عبارات، مفاهیمی که قابل درک مخاطبان نیست، القاء نشده باشد.

آنچه آمد، تعریفی است که در تمام کتاب های علوم بلاغی آمده است و بنابراین اگر ادعا می کنیم که قرآن در اوج فصاحت و بلاغت نازل شده، ناگزیر باید بپذیریم که معنای عرفی و ظاهری قرآن برای همه یا لااقل اکثر مخاطباننش یعنی عرب حجاز عصر پیامبر(ص) قابل درک بوده است.

4- فهم اکثریتی وجود ندارد، فهم ها یک به یک متفاوت است.

پاسخ:

اولاً، چنان که عرض شد، سیره عقلاء چنین است که وقتی بخواهند خطاب به یک جمعی با قصد القای مقصود سخن بگویند، همه یا لااقل اکثر آنان را لحاظ می کنند و با توجه به سطح فهم آنان سخن می گویند. خداوند نیز در رأس عقلاست و لذا باید سطح فهم اکثر عرب حجاز عصر نزول را در نظر گرفته باشد و با توجه به آن قرآن را نازل کرده باشد.

ثانیاً، ما منکر تفاوت فهم های مخاطبان قرآن در زمینه معنای عرفی و ظاهری نیستیم؛ اما شرط فصاحت و بلاغت این است که وقتی خداوند خطاب به آنان سخن می گوید، لااقل فهم اکثر آنان را ملاک قرار داده باشد.

ثالثاً، تفاوت فهم ها در زمینه معنای عقلی و باطنی قرآن هم انکار نمی شود.

رابعاً، تفاوت فهم ها در زمینه مصادیق قرآن هم رد نمی شود.

5- سخن از نزول قرآن به زبان نوابغ نیست؛ بلکه سخن از فهم نوابغ از یک متن مشترک با دیگران است.

پاسخ:

اولاً، وقتی پذیرفته شود که قرآن به زبان نوابع نازل نشده و بلکه به زبان توده مردم نازل شده است، باید پذیرفت که در نزول قرآن فهم توده مردم ملاک بوده است؛ نه فهم نوابغ.

ثانیاً، چنان که عرض کردم، محور بحث در زبان قرآن، جنبه زبان شناختی معناست؛ یعنی همان معنایی که مبتنی بر مواضعه و استعمال اهل زبان است؛ نه سایر معانی. ما اگر می گوییم، در فهم قرآن، ملاک توده مردم است، منظور معنای عرفی و ظاهری آیات قرآن است؛ نه معانی عقلی آیات و یا معرفت مصادیقی که قرآن از آنها سخن می گوید.

6- زبان عربی را خداوند وضع نکرده؛ اما خداوند همان زبان را برای معانی مورد نظر خویش استعمال کرده است.

پاسخ:

اولاً، چنان که عرض کردم، شرط بلاغت کلام این است که در سخن گفتن باید سطح فهم مخاطبان رعایت شود و مخاطبان قرآن در دوره مکی مشرکان قریش و در دوره مدنی مردم مدینه بودند؛ لذا باید سطح فهم آنان مورد توجه بوده باشد.

ثانیاً، یک کلام مرکب از سه عنصر است: متکلم، متن و مخاطب. متکلم از متن به عنوان وسیله برای القای مقصود به مخاطب استفاده می کند. متن پلی است که ذهن متکلم را به ذهن مخاطب پیوند می زند. به عبارت دیگر متکلم از کانال متن به القای مقصود به مخاطب می پردازد. متن یک پل یا کانال ارتباطی میان متکلم و مخاطب است. این پل و کانال و نیز ذهن مخاطب یک ظرفیت خاصی برای تحمل معانی دارد.

به سخن دیگر، هم متن و هم مخاطب دارای محدودیت هستند. در این تردیدی نیست که خدا علم مطلق دارد و بی نقص است؛ اما هم زبان عرب و هم ذهن عرب محدود و ناقص است و تحمل علم مطلق الهی را ندارد؛ لذا نباید از آیات قرآن توقع داشت که تمام علم الهی در آن جای داده شده باشد. زبان و ذهن عرب بسان ظرفی است که اگر دریایی از معانی هم در آن ریخته شود، بیش از ظرفیتش نمی پذیرد. خداوند در قرآن، آب را در کوزه ای ریخته است. این نقص به خدا بر نمی گردد؛ بلکه به زبان و ذهن عرب بر می گردد.

خداوند وقتی با عرب حجاز عصر پیامبر(ص) سخن می گوید، باید از سویی توجه کند که عرب واژگانش را در چه معناهایی به کار می برد و ثانیاً، سطح درک ذهن آنان چه قدر است تا القای مقصود و تفهیم مراد میسر گردد. خداوند نمی تواند از واژگان عرب معانی نامعهودی را اراده کند؛ چون عرب قادر به درک آنها نخواهد بود.

ثالثاً، چنان که عرض کردم، زبان عربی را خداوند نساخته و واژگانش را برای معانی مربوط وضع نکرده است؛ بلکه خود عرب زبانش را ساخته و واژگانش را به ازای تصوراتی که خود از اشیاء و امور داشته وضع و استعمال کرده است؛ بنابراین خداوند در یک بازی که خود عرب تأسیس کرده، وارد شده است؛ لذا خداوند باید به همان قواعدی که خود عرب در این بازی مقرر کرده است، تن دهد. خداوند باید در نظر بگیرد که عرب واژگانش را برای چه معنایی به کار می برد و روش ترکیب واژگانش چگونه است و چگونه از واژگانش ترکیبات وصفی و اسمی و اسنادی می سازد؛ بنابراین زبان عرب ظرفیت تحمل هر معنایی را ندارد.

7- اصل منابعی که برای فهمیدن تصورات آنان برشمردید، بجز قرآن سخت غیر قابل اعتمادند و اعتباری برای ملاک قرار گرفتن فهم قرآن ندارند. همان طور مستحضرید فهم قرآن مساله بسیار خطیری است و با سعادت و شقاوت افراد سر و کار دارد؛ لذا باید منابع برای دستیابی به آن مطمئن و کارآمد باشند.

پاسخ:

اولاً، بی تردید ارزش علمی منابع تاریخی یکسان نیست. متنی که مثل قرآن تواتر لفظی دارد، در مرتبه اول قرار دارد و سایر منابع به میزان اعتبارشان در مراتب بعد قرار می گیرند. طبق احادیث عرضه، حتی روایات ائمه(ع) در صورتی حجیت دارند که با قرآن مخالفت نداشته باشند.

ثانیاً، نظر ما در فهم قرآن این است که باید ابتدا به سیاق آیات و آیات مشابه مراجعه کرد و فهم حاصل از آن آن را چارچوبی برای پذیرش مفاهیم القایی سایر منابع قرار داد. سخن ما این است که قرآن یک ظرف خالی از معنا نیست. خود آیات قرآن چارچوبی از معانی را القا می کند و دلالت منابع دیگر در صورتی حجیت دارند که با این چارچوب معنایی مخالفت نداشته باشد.

به سخن دیگر، فهم قرآن یک پازل است که از قطعات چندی تشکیل شده است: خود آیات قرآن اعم از سیاق و آیات مشابه، قطعات اصلی این پازل را می سازند و روایات و اقوال و اشعار قطعاتی هستند که اگر با آن قطعات اصلی و فهم حاصل از قرآن هماهنگ بود، می تواند مورد بهره برداری قرار گیرد.

8- منبع قرار گرفتن خود قرآن هم برای دستیابی به فهم آنان از قرآن دور باطل است.

پاسخ:

اولاً، قرآن هم منبع فهم خودش است و هم منبع فهم عرب از قرآن است؛ بنابراین در هر حال، منبع هر دو، قرآن است و لذا دوری صورت نمی گیرد.

اگر بفرمایید که برای فهم قرآن مراجعه به خود قرآن دور است، هرگز چنین نیست؛ چون معلوم یک چیز است و مجهول چیز دیگر و به عبارت دیگر، مقدمه یک چیز است و نتیجه چیز دیگر. دور آن است که مقدمه و نتیجه یک چیز باشد. گاهی معنای یک لفظ یا یک آیه مجهول است و ما برای روشن کردن آن از الفاظ یا آیات دیگری که در صدر و ذیل یا مواضع دیگر است، بهره برداری می کنیم.

ثانیاً، حتی برای فهم قرآن به فهم عرب مراجعه کردن و یا برای فهم عرب به قرآن مراجعه کردن نیز دور نیست؛ چون در هیچ یک از این مراجعات مقدمه و نتیجه یک چیز نیست.

چنان که عرض کردیم، اگر در فهم قرآن به غیر قرآن مراجعه می کنیم، هرگز قرآن را محکوم غیر قرآن قرار نمی دهیم. فهمی که از قرآن به دست می آید، اصل قرار می گیرد و فهمی که از سایر منابع به دست می آید، در صورتی که با فهم حاصل از آیات قرآن مخالف نباشد و با چارچوب معنای مستفاد از آیات سازگار باشد، معتبر دانسته می شود.

نیز اگر در فهم عرب به قرآن مراجعه می کنیم، همین گونه است، فهم حاصل از قرآن اصل و فهم حاصل از غیر قرآن فرع قرار می گیرد.

در پایان عرض می کنم، من به تمام ابعاد موضوع پرداختم. دیگر چیزی به ذهنم نمی رسد که مبهم مانده باشد. تنها می افزایم که من تمام این جزئیات را در کتاب خود به نام «درآمدی بر معناشناسی قرآن» توضیح داده ام. در مطالب وبلاگم نیز کمابیش این جزئیات آمده است؛ لذا خوانندگان را به مطالعه آنها سفارش می کنم.


فهم عرب عصر نزول از قرآن

متنی که اینک ملاحظه می کنید، پاسخ به سئوالی در زمینه «فهم عرب عصر نزول» است. ما در نظریه ای که در زمینه زبان قرآن داده ایم، اظهار داشته ایم که زبان قرآن زبان عرب حجاز عصر نزول است و لذا ما برای فهم قرآن باید به فهم و معهودات آنان مراجعه کنیم. نخست متن سئوال و سپس پاسخ آن به اختصار از نظر گذرانده می شود.

بسمه تعالی

با سلام خدمت استاد گرامی

سئوالی در مورد نظرتان دارم که مطرح می کنم، لطفا اگر ممکن است و برای شما زحمتی ندارد، پاسخ دهید.

* به نظر می رسد، "فهم عرب عصر نزول" مفهومی مبهم و غیر قابل تحقیق است. با توجه به این که فهم های مردم یک عصر از یک متن مشترک باهم متفاوت است و به حسب هوش و استعداد آنان با یکدیگر تفاوت دارد، شما فهم کدامیک از ایشان را ملاک قرار می دهید؟ مطلب بعد اینست که از چه طریقی شما به فهم آنان دست پیدا می کنید؟ آیا از طریق روایات تفسیری و تاریخی است؟ و یا راه دیگری دارید؟

  

به نام خدا و با سلام

سخن من این است که عرب حجاز عصر نزول مراد الهی را از آیات قرآن می فهمیدند. برای روشن شدن آن شما را به چند نکته توجه می دهم:

1. خداوند قرآن را به قصد راهنمایی عرب حجاز یعنی مردم مکه و مدینه زمان پیامبر اسلام(ص) نازل کرده است؛ نه این که آنان را گمراه کند و یا سر کار بگذارد.

2. خداوند هم به زبان عرب حجاز عصر نزول اشراف داشته و هم به ذهن و سطح فهم آنان؛ لذا می دانسته است که آنان چه الفاظی را برای چه معناهایی به کار می برند و از الفاظ چه مفاهیمی به ذهنشان تبادر پیدا می کند.

3. خداوند به زبان عرب حجاز عصر نزول قرآن را نازل کرده است؛ نه سایر زبان ها و نه زبان عربی عصرهای دیگر و نه زبان عربی حیره و شام و یمن.

4. زبان عرب حجاز را نیز خود مردم حجاز وضع کردند؛ نه خداوند و نه پیامبر(ص) و نه امام(ع) و نه مفسران و عارفان و فقیهان و عالمان تجربی.

5. عرب حجاز نیز الفاظ زبانش را به ازای تصوراتی که داشته، وضع کرده است؛ نه آنچه که از آن هیچ تصوری نداشته است.

6. عرب حجاز از چیزهایی می توانست تصور داشته باشد که با آن سر و کار داشته و آشنا بوده است؛ نه آنچه که با آن سر و کار نداشته و از آنها هیچ شناختی نداشته است.

7. برای شناخت این که عرب حجاز عصر نزول با چه چیزهایی سر و کار داشته و از آنها شناخت و تصور پیدا کرده است، باید به نقل ها و آثار تاریخی به جا مانده از آنان مراجعه نماییم؛ به خصوص آیات قرآن، روایات صحابه و تابعان، آثار تاریخی، متون نظم و نثر آنان.

8. الفاظ زبان بر اساس توافق جمعی اهل زبان بر معانی وضع و استعمال می گردد؛ نه این که هر کسی لفظی را به معنای دلخواه خود وضع کرده و استعمال نماید؛ چرا که اگر چنین باشد، امکان تفاهم و القای مقصود به همدیگر امکان ندارد؛ لذا ما اگر بخواهیم معنای یک لفظی از الفاظ قرآن را بدانیم باید به استعمالات عرب حجاز عصر پیامبر(ص) مراجعه کنیم؛ نه این که انگشت تخیل بمکیم و معنا بتراشیم.

به فرض این که عرب عصر نزول به لحاظ فهم و هوش متفاوت باشند، این چه ربطی به واژگان زبان دارد. واژگان زبان بر اساس توافق عموم اهل زبان وضع و استعمال می شود؛ نه افراد خاصی مثل نوابع و تیزهوشان. قرآن که به زبان نوابغ و تیزهوشان نازل نشده است. نه چنین گروهی بودند و نه هیچ قرینه ای که قرآن به زبان گروه خاصی مثل ایشان نازل شده باشد، در قرآن هست.

9. تردیدی نیست که حوزه واژگانی همه افراد اهل زبان یکسان نیست. کودک به میزان کمتری از واژگان زبان آشنایی دارد و هرچه سر و کار و آشنایی فرد به معهودات اهل زبان بیش تر شود، شناخت او به واژگان و تعابیر زبان افزودن تر می گردد.

10. به طور طبیعی وقتی کسی خطاب به یک قومی سخن می گوید و قصد القای مقصود به آنان را دارد و می داند که آنان با چه الفاظی آشنایند، از همان الفاظی که آنان آشنایند، برای القای مقصود استفاده می کند؛ نه الفاظی که آنان به آنها آشنا نیستند.

11. به فرض این که در جمع مخاطبان یک کسی افرادی با حوزه واژگانی متفاوتی حضور داشته باشد، منطقی آن است که اکثریت آن افراد ملاک قرار بگیرد.

12. به فرض اگر گوینده ای بخواهد، مفاهیمی را به مخاطبان خود القا کند که آنان با آنها سابقه آشنایی ندارند، از مجاز استفاده می کند و آن مفاهیم را برای تقریب به ذهن به آنچه که معهود و قابل فهم آنان است، تشبیه می نماید.

13. نظر به این که هر قومی از عصری به عصر دیگر دچار تغییراتی می شود و با چیزهایی سر و کار و آشنایی پیدا می کند که گذشتگان با آنها سر و کار و آشنایی نداشتند و با تفاوت سر و کارها و آشنایی ها نیز معانی الفاظ و عبارات زبان نیز کمابیش تغییر و تطور پیدا می کند، ما برای فهم الفاظ هر قومی باید به معهودات و استعمالات آن قوم در زمان استعمال مراجعه کنیم.

14. نظر به این که در هر متن زبانی به خصوص متن گفتاری علاوه بر قرائن لفظی، قرائن حالی نیز در القای مقصود دخالت دارد، باید برای فهم مقاصد متن به اطلاعاتی نیز که خارج از متن ولی همراه متن وجود داشته است، مراجعه کنیم.

نتیجه آن که فهم عرب حجاز عصر نزول هرگز چیز مبهمی نیست و قابل شناسایی است. نشانه آن این که شما متون این مردم را خود مطالعه می کنید و می فهمید. اگر شما دسترسی به فهم آنان نداشتید، باید نه قرآن را می فهمیدید و نه احادیث را و نه اشعار جاهلی را.

به فرض که فهم عرب عصر نزول قابل تحقیق نباشد، شما می خواهید برای فهم الفاظ قرآن که به زبان آنان نازل شده است، چه کار کنید؟ آیا می خواهید به آفریقا سفر کنید و از آنان پرسش کنید یا می خواهید به فلاسفه مراجعه کنید و معانی الفاظ عرب عصر نزول را از طریق بیانات آنان دریابید؟ شما چاره ای ندارید، جز این که به کلیه منابعی که می تواند شما را از فهم عرب عصر نزول آگاه کند، مراجعه کنید. شما گویا می خواهید بفرمایید، ما چون نمی توانیم یا برای ما سخت است که فهم عرب عصر نزول را شناسایی کنیم، پس برویم، فهم مردمان زمان خودمان را شناسایی کنیم. اما فهم مردمان زمان ما چه ربطی به زبان عرب حجاز عصر نزول دارد؟ زبان عرب حجاز عصر نزول را که مردمان این عصر وضع نکردند. شما اگر به فهم مردمان این زمان مراجعه کنید، می توانید معنای واژگان همین مردم را بفهمید؛ نه عرب حجاز عصر نزول را. من نمی دانم، این امر بسیار بدیهی چرا این قدر سخت فهم شده است.