سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

تکمله شبهه بطلان خلاف علم در قرآن(2)

مطلب حاضر دومین قسمت از پاسخ به نامه یک فرهیخته دانشگاهی است که قسمت اول آن پیش تر منتشر شد. خاطر نشان می سازم که آن فرهیخته دانشگاهی راجع به مطلبی که در زمینه هفتگانه بودن آسمان و زمین نوشته بود، مکتوب ذیل را نوشت:

از پاسخ عالمانه و جسورانه حضرت‌ عالی سپاسگزارم؛ اما چند سؤال حاشیه ای برای فهم بهتر آیات قرآن: در صورت امکان تصور و دانش مردم عصر و مصر پیامبر در باره آسمان و زمین را به طور کامل بیان فرمایید.

آیا منظور از طبقه طبقه بودن آسمان این بوده است که هر طبقه در ارتفاع معینی از زمین بوده و دیگری در ارتفاعی دیگر؟

آیا زمین را کروی یا مسطح و نامحدود می پنداشتند (مسطح و نامحدود پنداشتن زمین این پیامد را دارد که خورشید و ماه و ستارگان در حال حرکت در هنگام غروب وارد زمین و در هنگام طلوع از آن خارج شوند)؟

آیا هفت اقلیم زمین متناظر با هفت آسمان مشخص و تفکیک شده بود؟ چرا هر اقلیم را در برابر یکی از آسمان‌ها می پنداشتند؟

منبع جناب عالی برای این دیدگاه مردم عصر و مصر پیامبر چیست؟

خدا مانند شما را زیاد گرداند.

با سپاس مجدد و آرزوی بهترین ها برای بهترین ها

ارادتمند شما

در پاسخ، نکات ذیل را به عرض می رسانم:

1. مهم ترین منبع برای شناخت تصورات عرب حجاز عصر پیامبر(ص) در مرحله اول، آیات قرآن و در مرحله بعد، احادیث نبوی و اقوال صحابه و تابعان و نیز اشعار جاهلی است. اطلاعات مربوط به تلقی مردم بین النهرین راجع به هفتگانه بودن آسمان و زمین در کتب تاریخ نجوم انعکاس یافته است.

2. چنان که از آیات قرآن بر می آید، مراد از طبقات آسمان همان محل های طلوع و غروب اجرام هفتگانه است که هریک را بر فراز دیگری تلقی می کردند و ترتیب آنها نسبت به زمین از این قرار است: ماه، عطارد، زهره، خورشید، مریخ، مشتری، ذحل. به این ترتیب، این طبقات طبق نگاه و تصور ظاهری مردمان گذشته بوده است که با چشم غیر مسلح به آسمان می نگریستند.

مؤید این که هفت آسمان در قرآن، ناظر به همان اجرام هفتگانه سماوی است که با چشم غیر مسلح دیده می شد، تعبیر «سَبْعاً شِدادا» و «سِراجاً وَهَّاجاً»(چراغی فروزان) در قرآن است؛ چنان که آمده است:

وَ بَنَیْنا فَوْقَکمْ سَبْعاً شِداداً * وَ جَعَلْنا سِراجاً وَهَّاجاً (نبأ، 12-13)؛ و بر فرازِ شما هفت (چراغی) استوار بنا کردیم و چراغى فروزان گذاردیم.

و مؤید این که مراد از هفت آسمان، مسیرهایی است که همان اجرام هفتگانه سماوی در همین آسمان مشهود با چشم غیر مسلح حرکت می کنند، تعبیر «سَبْعَ طَرائِقَ» در قرآن است؛ چنان که آمده است:

وَ لَقَدْ خَلَقْنا فَوْقَکمْ سَبْعَ طَرائِقَ وَ ما کنَّا عَنِ الْخَلْقِ غافِلینَ (مؤمنون، 17)؛ و به راستى [ما] بالاى سر شما هفت راه [آسمانى‏] آفریدیم و از [کار] آفرینش غافل نبوده‏ ایم.

3. آنچه را که مردم عصر نزول از زمین مشاهده می کردند، همین سطح زمین بوده است و این سطح زمین هم صرف نظر از فراز و نشیب هایش، مسطح به نظر می رسد؛ لذا در قرآن آمده است:

أَ فَلا یَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ *‌ وَ إِلَى السَّماءِ کَیْفَ رُفِعَتْ * وَ إِلَى الْجِبالِ کَیْفَ نُصِبَتْ * وَ إِلَى الْأَرْضِ کَیْفَ سُطِحَتْ (غاشیه، 17-20)؛ آیا به شتر نمى‏ نگرند که چگونه آفریده شده؟ و به آسمان که چگونه برافراشته شده؟ و به کوه‏ها که چگونه برپا داشته شده؟ و به زمین که چگونه گسترده شده است؟ پس تذکّر ده که تو تنها تذکّردهنده ‏اى.

یا آمده است:

أَ فَلَمْ یَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ فَوْقَهُمْ کَیْفَ بَنَیْناها وَ زَیَّنَّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ *‌ وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهیجٍ (ق، 6-7)؛‌ مگر به آسمان بالاى سرشان ننگریسته ‏اند که چگونه آن را ساخته و زینتش داده‏ ایم و براى آن هیچ گونه شکافتگى نیست. و زمین را گستردیم و در آن لنگر [آسا کوه‏] ها فرو افکندیم و در آن از هر گونه جُفت دل‏انگیز رویانیدیم.

4. البته طبق نگاه ظاهری، خورشید به هنگام غروب در زمین فرو می رود. اگر سمت مغرب ما کوهستان باشد، گویا در کوها فرو می رود و اگر جنگل باشد، گویا در میان درختان فرو می رود و اگر دریا باشد، گویا در دریا فرو می رود. بر اساس چنین نگاهی بوده است که در قرآن آمده است، ذوالقرنین مشاهده کرد که خورشید در چشمه ای سیاه فرو می رود:

حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فی‏ عَیْنٍ حَمِئَةٍ (کهف، 86)؛ تا آن گاه که به غروبگاه خورشید رسید، به نظرش آمد که [خورشید] در چشمه‏ اى گِل ‏آلود و سیاه غروب مى‏ کند.

5. مردمان بین النهرین که فرهنگ عربی نیز از آنان گرفته شده است، بخش مسکون شناخته شده تا آن زمان را نیز بر هفت اقلیم تقسیم کردند و هر منطقه را به یکی از سیارات هفت‏گانه منسوب ساختند. طبق روایتی چین را به ماه، ماوراء النهر را به عطارد، روم را به زهره، بین النهرین را به خورشید، افریقا را به مریخ، حجاز را به مشتری و هند را به زحل نسبت دادند (نک: مسعودی،29-30 و یعقوبی، 1،85).

گویا منشأ این تقسیم بندی این بوده که آسمان سقف زمین است و لذا اندازه ای بیش از سطح زمین ندارد. در قرآن نیز آسمان سقف زمین برشمرده شده؛ چنان که آمده است:

وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آیاتِها مُعْرِضُونَ (انبیاء، 32)؛ و آسمان را سقفى محفوظ قرار دادیم، و [لى‏] آنان از [مطالعه در] نشانه‏ هاى آن اعراض مى‏ کنند.

یا آمده است:

وَ السَّقْفِ الْمَرْفُوعِ (طور، 5)؛ سوگند به سقف بلند [آسمان‏]

 

3. رسیدن ذوالقرنین به مغرب یا مشرق خورشید

آن فرهیخته دانشگاهی در ادامه نامه قبلی نوشته بودند:

قرآن می گوید "حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَیْنٍ حَمِئَةٍ". در اینجا قرآن سخن از رسیدن به مغرب می کند! بحث حرکت خورشید را فرمودید حسی است و قرآن با زبان حسی سخن گفته و قابل قبول است. اما "رسیدن به مغرب" نمی تواند حس شود. "رسیدن به مغرب" ناشی از یک عقیده غلط می تواند باشد.

اولاً رسیدن به مغرب یک امر ناممکن است و هرکس هرقدر برود به مغرب خورشید نمی رسد؛ بلکه مغرب دیگری را می بیند.

ثانیاً شاید مردم اعتقاد داشته اند که زمین تخت و بی انتهاست و خورشید در چرخش خود و هنگام مواجهه با زمین، در درون زمین فرومی رفته است و اکنون ذی القرنین این کشف بزرگ را انجام داده که خورشید در عین حمئه فرو می رود!

در پاسخ به این سئوال نیز همان پاسخ هایی را عرض می کنم که پیش تر بیان کردم:

1. آنچه را که شما بر آن ایراد می گیرید، مبتنی بر نگاه علمی است؛ اما طبق نگاه ظاهری که قرآن به آن سخن گفته است، هیچ ایرادی نیست؛ چون ما وقتی در یک محلی هستیم و با چشم سر به حرکت خورشید می نگریم، حسب این که در چه محلی باشیم، احساس می کنیم که خورشید وقتی غروب می کند، در دریا یا کوه یا جنگل و مانند آنها فرو می رود. نیز احساس می کنیم که اگر به سمت مغرب خورشید حرکت کنیم، به آنجا می رسیم.

2. شما باید توجه داشته باشید که قرآن یک کتاب علمی نیست؛ بلکه یک کتاب تذکر و موعظه و اخلاق است و در چنین کتابی هیچ اشکالی ندارد که متناسب با سطح فهم و دانش مخاطبان به بیان تذکر و موعظه و اخلاق پرداخته شود. شما وقتی می توانید به قرآن ایراد بگیرید که چرا مطابق علم سخن نگفته است که خود را کتاب علمی معرفی کرده باشد.

3. فصاحت و بلاغت کلام امری نسبی است و از عصری به عصر دیگر و نیز از قومی به قوم دیگر تفاوت پیدا می کند. اگر قرآن در عصر پیامبر و خطاب به عرب حجاز می خواست در اوج فصاحت و بلاغت سخن بگوید، ناگزیر باید از گفتمان حاکم در آن عصر و قوم تبعیت کند؛ یعنی با الفاظ و تعابیر رایج و معهود میان آنان سخن بگوید.

 

4. فلک در قرآن

نامبرده در مکتوب دیگری راجع به فلک در قرآن سئوال کرده و نوشته است:

آیا فلک ذکرشده در دو آیه ذیل فقط برای شمس و قمر است یا برای لیل و نهار هم هست؟ اگر برای لیل و نهار هم هست، یعنی چه؟

اگر برای لیل و نهار نیست، چرا و براساس چه قاعده و ادبیاتی آنها استثنا شده اند؟ "و" بخش انتهایی آیه 40 سوره یس وجود دارد (وَکُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ) اما در بخش انتهایی آیه 33 سوره انبیاء وجود ندارد (کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ). این "و" چه نقشی دارد و بود و نبود آن چه تغییر یا نقصی در مفهوم آیه ایجاد می کند؟

آیات مورد اشاره ایشان چنین است:

لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی‏ لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فی‏ فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (یس، 40)؛ نه خورشید را سِزَد که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشى جوید، و هر کدام در گردونی شناورند.

وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ فی‏ فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (انبیاء، 33)؛ و اوست آن کسى که شب و روز و خورشید و ماه را پدید آورده است. هر کدام از این دو در گردونی [معین‏] شناورند.

نکات من در پاسخ از این قرار است:

1. بودن و نبودن «واو» قبل از عبارت «کُلٌّ فی‏ فَلَکٍ یَسْبَحُونَ» هیچ تفاوت معنایی پدید نمی آورد. این گونه موشکافی ها در آیات قرآن هیچ حاصلی جزء بیانات ذوقی و خیال بافانه ندارد.

2. طبق ظاهر این آیات هر چهار مورد ذکر شده، یعنی «لیل»، «نهار»، «شمس» و «قمر» دارای فلکی جداگانه اند؛ چنان که عکبری گفته است:

«کُلٌّ أی کلّ واحد منهما أو منها، و یعود إلى اللیل و النهار و الشمس و القمر» (التبیان فی إعراب القرآن، ص264 و نک: قرطبی، الجامع لأحکام القرآن، ج‏11، ص286)

نیز علامه طباطبایی گفته است:

 الآیة ظاهرة فی إثبات الفلک لکل من اللیل و هو الظل المخروطی الملازم لوجه الأرض المخالف لمسامتة الشمس، و النهار و هو خلاف اللیل، و للشمس و القمر فالمراد بالفلک مدار کل منها. (المیزان فی تفسیر القرآن، ج‏14، ص280)

3. البته بیش تر مفسران به لحاظ آن که ظاهر این آیه با دانش نجومی اشان در تعارض است، «کل» را فقط ناظر به «شمس» و «قمر» دانسته اند و بعضی نیز به لحاظ آن که علاوه بر آن دو، پنج سیاره دیگر هم در فلک خودشان شناورند، عبارت «و النجوم» را در تقدیر گرفته اند. ابن جزی در این زمینه می نویسد:

تنوین در «کلٌ» عوض از اضافه است؛ یعنی «کلهم» (همه آنها) که مراد «شمس» و «قمر» باشد؛ نه «لیل» و «نهار»؛ چون «لیل» و «نهار» به «سبح»(شناوری) در «فلک» متصف نمی شوند؛ بنابراین جمله «کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ» محلا حال برای «شمس» و «قمر» است یا مستأنفه است(یعنی به لحاظ اعرابی مستقل از ما قبل است). اگر پرسیده شود، لفظ های «کل» و «یسبحون» که جمع است، پس چگونه مراد «شمس» و «قمر» باشد که دو تاست؟ پاسخ این است که مراد جنس محل های طلوع آنها در هر شب و روز است و نظایر این بسیار است. این را زمخشری گفته است؛ اما قزنوی گفته است: مراد «شمس» و «قمر» و دیگر کواکب متحرک اند. (همو، کتاب التسهیل لعلوم التنزیل، ج‏2، ص22)

اما این توجیهی بیش به نظر نمی رسد. در تمام مواردی که لفظ «کل» بعد از آنها آمده، ناظر به تمام آنهاست و نه بعضی از آنها؛ مثل:

وَ زَکرِیَّا وَ یَحْیى وَ عیسى وَ إِلْیاسَ کلٌّ مِنَ الصَّالِحینَ (انعام، 85)؛‌و زکریّا و یحیى و عیسى و الیاس را که همه از شایستگان بودند.

یا مثل:

وَ إِسْماعیلَ وَ إِدْریسَ وَ ذَا الْکفْلِ کلٌّ مِنَ الصَّابِرینَ (انبیاء، 85)؛ و اسماعیل و ادریس و ذو الکفل را [یاد کن‏] که همه از شکیبایان بودند.

به این ترتیب، به نظر می رسد، مردمان گذشته چنین می اندیشیدند که هر یک از شب و روز، ذات مستقلی دارند و احتمالاً شب عبارت از یک فلک یا دایره گردانی است که تیره است و ماه و ستارگان در آن ظاهر می شوند و روز نیز عبارت از یک دایره گردانی است که خورشید و احیانا ماه در آن مشاهده می شود.

4. گفتنی است که فلک را از واژگانی برشمرده ‏اند که ریشه بین النهرینی دارد و گفته ‏اند که آن احتمالاً از واژه اکدی پی‏لاکّو (Pilakku) به معنای چرخ نخ‏ریسی گرفته شده است. فَلْکه در زبان عربی نیز به همین معناست(نک: جفری، ذیل فلک و نلّینو، 135).

 برخی از قدما مانند کلبی فلک را به مانند آب انباشته ‏ای دانسته است که سیارات سماوی در آن جریان دارند(مجلسی، 55، 129 و ابن حجر، 8، 330). گویا آنان می‏ پنداشتند، سیارات هفت‏گانه در آسمان مانند کشتی در آبی انباشته - یعنی دریا - حرکت می‏ کنند. مشابهت رنگ آسمان با آب دریا و هم‏ریشه بودن واژگان «فَلَک»(آسمان) و «فُلْک»(کشتی) و وجود واژه «سباحت»(شناوری) در جمله «کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ»(الانبیاء،33) مؤید این احتمال است.

5. حاصل این بررسی به مانند بررسی های قبل آشکار می سازد که در قرآن طبق نگاه ظاهری مردمان سخن گفته شده و البته این نگاه هم حق است؛ چرا که نگاه ظاهری جهان را چنان نشان می دهد که قرآن بازتاب داده است

به این ترتیب، باید دانست که انتظار این که قرآن به علوم جدید پرداخته باشد، بی جاست؛ زیرا قرآن کتاب موعظه و هدایت خطاب به عرب حجاز عصر پیامبر(ص) است و در چنین کتابی نباید انتظاری فراتر از سطح فهم آن مردمان داشت.

البته همچنان که کراراً عرض کردم، این سخن هرگز منافاتی با جاودانگی هدایت قرآن ندارد. منتها باید وقتی می خواهیم از قرآن هدایت بگیریم، بدانیم که قرآن خطاب به ما نیست و لذا نباید اشکال غیر علمی بودن قرآن و مانند آن بر قرآن وارد کرد.