سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

مدیریت انتصابی، آفت دین و دانش در دانشگاه ها

در بحث های علمی این حقیقت بسیار آشکار است که برای اثبات بدیهیات نیازی به استدلال و ذکر دلیل نیست. صرف تصور آن، عقل به درستی اش حکم می کند. اینک من می پرسم، کیست که در نخبگی و فرهیختگی استادان دانشگاه ها تردید داشته باشد؛ اما چه می توان گفت که در دولت گذشته، با تغییر آیین نامه مدیریت دانشگاه ها و تصویب آیین نامه جدیدی، مقام استادان دانشگاه ها از مقام افراد عادی هم فروتر قرار داده شد. در کشور ما افراد عادی حق انتخاب اعضای شورای شهر و ده و نمایندگان مجلس و حتی رئیس جمهور دارند؛ اما استادان دانشگاه حق انتخاب مدیران خود حتی مدیر گروه خود را ندارند. از رهگذر این مصوبه که مدیریت دانشگاه ها حتی مدیریت گروه های آموزشی انتصابی شد، استادان دانشگاه ها بلانسبت به مثابه افراد محجوری تلقی گردیدند که باید برای آنان قیم معین شود و بر اثر آن، کرامت و شرافت استادان دانشگاه پایمال شد و دین و دانش و اخلاق و عقلانیت در جامعه دانشگاهی و بلکه کشور مخدوش گردید.

وقتی یک چنین امر بدیهی یعنی برتری مقام استادان دانشگاه ها از مقام افراد عادی جامعه انکار می شود، ناگزیر باید برای اثبات آن به استدلال و ذکر دلیل روی آورد؛ بلکه در دولت مبارک امید و اعتدال، اقدام جدی در تغییر آیین نامه مدیریت دانشگاه ها صورت بگیرد و مقام شایسته استادان دانشگاه احیا گردد.

من اینک در اینجا به اختصار هم ادله برتری استادان را بر افراد عادی جامعه یاد می کنم و هم پیامدهای سوء تنزل مقام استادان از مقام افراد عادی جامعه را بر می شمارم.

 

1. ادله برتری استادان دانشگاه ها

من اینک چند دلیل بر مقام برتر استادان دانشگاه ها را بیان می کنم.

الف. برتری دانش و آگاهی استادان: برای بسیاری از شغل های معمولی سواد خواندن و نوشتن کفایت می کند و هیچ نیازی نیست که کسی متجاوز از بیست سال، به تحصیل و تحقیق بپردازد. این در حالی است که استادان دانشگاه ها بیش از بیست از عمر خویش را به تحصیل و تحقیق می پردازند و بعد از آن وارد عرصه خدمت آموزشی و پژوهشی می شوند و بعد از آن نیز بیش از پیش به دانش افزایی و پژوهش گری خود به صورت روزافزونی ادامه می دهند.

ب. برتری هوش و استعداد استادان: برای بسیاری از کارهای معمولی چندان نیازی به هوش و نبوغ نیست. در بعضی از کارها حتی افراد سفیه و کم هوش هم از عهده انجام وظایف بر می آیند؛ اما کار تربیت انسان ها و توسعه مرزهای دانش و فرهنگ و تمدن جامعه نیازمند هوش و نبوغ بالایی است که افراد عادی جامعه هرگز از آنها برخور دار نیستند.

ج. برتری سر و کار استادان: افراد عادی در بسیاری از شغل ها با موضوعات کم اهمیتی سر و کار دارند؛ اما استادان دانشگاه ها با عقول و عواطف سرمایه های انسانی و معنوی جامعه که آینده سازگان فرهنگ و تمدن و دین جامعه اند، سر و کار دارند.

د. برتری محصول کاری استادان: نتیجه کار و تلاش بسیاری از افراد عادی چندان اهمیت ندارد؛ اما نتیجه کار و تلاش استادان دانشگاه ها این است که آینده سازان فرهنگ و تمدن و دین جامعه تربیت می شود و رشد و توسعه علمی و فرهنگی و اخلاقی جامعه به دست آنان صورت می گیرد.

 

2. زیان های تنزل مقام استادان

مدیریت انتصابی به جای مدیریت انتخابی آفات و مضرات بسیاری دارد که اینک برخی از مهم ترین آنها را بر می شمارم.

الف. انتصاب افراد نالایق به عنوان مدیر: تردیدی نیست که مدیر انتصابی، برگزیده خرد فردی است. نمی توان شک کرد که محصول خرد جمعی استادان از محصول خرد فردی یک مدیر، بسیار برتر است و لذا لیاقت و شایستگی کسی که از سوی جمعی فرهیخته و خردمند برگزیده می شود، بسیار افزون تر از لیاقت و شایستگی شخص انتصابی است.

تردیدی نیست که هرگز اگر انتخاب مدیریت دانشگاهی به دست استادان باشد، یک استادیاری که چند سال در این مرتبه درجا زده است، به عنوان رئیس دانشگاه و دانشکده و گروه آموزشی انتخاب نمی شود.

نوعاً چنین است که افراد درجا زده علاوه بر این که به لحاظ علمی و پژوهشی توانایی تصمیم سازی و تصمیم گیری مطلوبی ندارند و موجبات رکود علمی و پژوهشی در دانشگاه و بلکه جامعه را فراهم می آورند؛ به لحاظ اخلاقی و رفتاری نیز متأسفانه عملکرد مطلوبی ندارند. گاهی چنان رفتار و عملکرد مبتذل و غیر شرعی و غیر اخلاقی از آنها سر می زند که تنفر عمومی را بر می انگیزند.

ب. جایگزینی رابطه به جای ضابطه: بی شک وقتی مدیریت به صورت انتصابی باشد، به جای ضابطه و قانون و معیارهای علمی و اخلاقی، رابطه های شخصی و خانوادگی و حزبی و جناحی حاکم می شود. این در حالی است که وقتی انتخاب مدیران از قاعده صورت بگیرد و آحاد اعضای هیئت علمی در انتخاب آن سهیم باشند، آنان در مرحله اول، از مدیر برنامه می خواهند و در مرحله بعد، در قبال رأیی که به او دادند، از او مسئولیت خواهند و آنان را نسبت به اعمالی که انجام می دهند، بازخواست می کنند؛ اما مدیران انتصابی چندان روشن نیست که بر اساس لیاقت و برنامه انتخاب شده باشند و نیز این مدیران هرگز خود را موظف نمی دانند، نسبت به زیر مجموعه پاسخگویی کنند. متأسفانه چنین مدیرانی معمولاً با کمال بی اعتنایی نسبت به نظر زیر مجموعه‌، مقررات قانونی و حتی ارزش های اخلاقی و شرعی را زیر پا می گذارند و آنگاه وقتی از آنان پرسیده می شود که به استناد کدام دلیل قانونی یا شرعی چنین اقدامی کردید، با کمال بی شرمی پاسخ می دهند، من وظیفه ندارم، به شما پاسخ بدهم؛ بلکه من موظفم به مافوقم پاسخگو باشم.

ج. پخمه پروری به جای نخبه پروری: چنان که ملاحظه می شود، معمولاً مدیران انتصابی از میزان هوش و تجربه کاری از دیگران پایین ترند و لذا اینان اغلب، تصمیماتی اتخاذ می کنند که مورد اعتراض نخبگان زیرمجموعه قرار می گیرند؛ به همین جهت، نخبگان به اصطلاح موی دماغ مدیران انتصابی می شوند و از این رهگذر یک جبهه گیری محسوسی میان مدیران انتصابی و نخبگان زیر مجموعه پدید می آید؛ به همین رو مدیران به انحای مختلف می کوشند، نخبگان زیرمجموعه را سرکوب یا تبعید نمایند تا دیگر شاهد اعتراضات آنان نباشند. چنین مدیرانی تمایل دارند، کسانی را پیرامون خود جمع کنند و کارها را به آنان بسپارند که تسلیم آنان باشند و از صفت چاپلوسی و بله قربان گویی به حد کمال برخوردار باشند. چنین مدیرانی سعی می کنند، کسانی را ارتقاء دهند که هم فکر و هم گرایش با آنان باشند؛ نه کسانی که به حق، لیاقت و شایستگی علمی و پژوهشی و اخلاقی دارند. نتیجه این رفتارهایی که مدیران انتصابی انجام می دهند، این خواهد بود که افراد نخبه منزوی شوند یا از محیط و یا حتی از کشور خود مهاجرت نمایند و افراد پخمه برتر بنشینند و صدارت بیابند.

د. توقف و بلکه به قهقرا رفتن علم و اخلاق: به طور طبیعی وقتی مدیران انتصابی در تلاش باشند که افراد خانواده و حزب و جناح خود را برتر بنشنانند و مدیریت کارها و اتخاد تصمیمات را به آنان بسپارند، نتیجه این خواهد شد که علم و اخلاق به مسلخ برود و تحجر و تعصب و اختناق فکری حکومت پیدا کند و نظریه پردازی و نوآوری و نقد که وسیله رشد و بالندگی علمی است، بدعت و جرم تلقی شود و افراد منتقد و آزاداندیش و صاحبان اندیشه و فکر و نبوغ به اتهامات واهی نظیر ارتزاق از اندیشه های غربی و وابستگی به خارج و ضد انقلاب و ضد اسلام منتسب گردند و به انزوا کشیده شوند یا از محل کار و یا حتی دیار خود مهاجرت کنند.

 

هـ. خودبزرگ بینی و استبدادپیشگی: وقتی به یک فرد این حق را بدهند که خود مدیر انتخاب کند و نیز وقتی یک مدیر خود را فقط نسبت به مافوق پاسخگو بداند، این موجب می شود، مدیر خود را عقل کل بیابد و خود را برتر از زیرمجموعه تلقی کند و لذا فقط برای رأی خود ارزش قائل باشد و بر رأی خود علیرغم رأی زیرمجموعه اش استبداد بورزد؛ اما اگر مدیر انتخابی باشد و برای نقد و نظر زیرمجموعه ارزش قائل باشد، هرگز خود را عقل کل نمی یابد و به خود حق نمی دهد، به نظر و نقد زیرمجموعه بی اعتنا باشد.