سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

شبهه اعجاز علمی در قرآن(2)

متنی که اینک ملاحظه می کنید، دومین قسمت از نقد یکی از همکاران محترم به پست «شبهه بطلان خلاف علم در قرآن» و پاسخ من به آن است. قسمت اول را در اینجا ملاحظه کنید. در اینجا اظهار می شود که این ادعا که عرب عصر پیامبر(ص) خدا را جسم می دانسته و از درک آیات توحیدی قرآن قاصر بوده، رد شده و تأکید گردیده است که عرب هرگز خدا را جسمانی نمی دانستند و اگر فرشتگان را دختران خدا بر می شمردند، به معنای حقیقی اش نبوده است. آنچه در قرآن مورد مذمت قرار گرفته، این بوده است که فرشتگان را شرکای خدا می شمردند.

همکار محترم نوشته اند:

در قرآن کریم بارها از اثبات وجود خدا سخن گفته شده و عالی ترین حقایق توحیدی بیان شده است؛ در حالی که میزان فهم بشر آن عصر از خدا، موجودی در حد جسم بود و نگاه توحیدی به نحوی که قران فرموده است: "لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار"، "لیس کمثله شئ" برای آن ها قابل فهم نبود. لابد نویسنده محترم آیاتی مثل "و هو السمیع البصیر" یا "بل یداه مبسوطتان" را هم به این دلیل که بشر آن عصر سمع به غیر آلت و بصر به غیر آلت و غیر جسمی را نمی فهمید، حمل بر همین معنا می کنید. سبحان الله! در این صورت یا باید محکماتی مثل "لا تدکه الابصار..." و "لیس کمثله شئ" و ... را نفی کنید و یا اگر آن ها را می پذیرید، بپذیرید که می توان مفاهیمی را القا کرد که در عین حق بودن، مخالف فهم و برداشت سطحی شنونده باشد و فهم سطحی شنونده قرینه بر معنا و مقید آن نشود.

پاسخ من به این سخن، به شرحی است که در پی می آید:

 

1. جسم نبودن خدا در باور مشرکان عرب

این سخن که مشرکان عرب، خدا را جسمانی می دانستند، خلاف واقع است؛ زیرا:

اولاً، مشرکان عرب به خدا به همان معنایی که در میان مسلمانان شناخته شده است، باور داشتند؛ منتها برای او شریک قائل بودند. در قرآن آمده است:

قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (یونس، 31)؛ بگو: «کیست که از آسمان و زمین به شما روزى مى‏بخشد؟ یا کیست که حاکم بر گوشها و دیدگان است؟ و کیست که زنده را از مرده بیرون مى ‏آورد و مرده را از زنده خارج مى ‏سازد؟ و کیست که کارها را تدبیر مى ‏کند؟» خواهند گفت: «خدا» پس بگو: «آیا پروا نمى‏کنید؟»

یا آمده است:

قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرینَ *‌ قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ (انعام، 63-64)؛ بگو: «چه کسى شما را از تاریکی هاى خشکى و دریا مى‏ رهاند؟ در حالى که او را به زارى و در نهان مى ‏خوانید: که اگر ما را از این [مهلکه‏] برهاند، البته از سپاسگزاران خواهیم بود.» بگو: «خداست که شما را از آن [تاریکی ها] و از هر اندوهى مى‏ رهاند، باز شما شرک مى‏ ورزید.»

یا آمده است:

قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیها إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ *‌ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ * قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ * سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ *‌ قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ یُجیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ *‌ بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ * مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (مؤمنون، 84-91)؛‌ بگو: «اگر مى‏ دانید [بگویید] زمین و هر که در آن است به چه کسى تعلق دارد؟» خواهند گفت: «به خدا.» بگو: «پس آیا عبرت نمى‏ گیرید؟» بگو: «پروردگار آسمان هاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ کیست؟» خواهند گفت: «خدا.» بگو: «آیا پرهیزگارى نمى ‏کنید؟» بگو: «فرمانروایى هر چیزى به دست کیست؟ و اگر مى‏ دانید [کیست آن که‏] او پناه مى‏ دهد و در پناه کسى نمى‏ رود؟» خواهند گفت: «خدا.» بگو: «پس چگونه دستخوش افسون شده‏ اید؟»  [نه!] بلکه حقیقت را برایشان آوردیم، و قطعاً آنان دروغگویند. خدا فرزندى اختیار نکرده و با او معبودى [دیگر] نیست، و اگر جز این بود، قطعاً هر خدایى آنچه را آفریده [بود] با خود مى‏ برد، و حتماً بعضى از آنان بر بعضى دیگر تفوّق مى ‏جستند. منزه است خدا از آنچه وصف مى‏ کنند.

ثانیاً، اگر چنین بود که مشرکان عرب خدا را جسمانی می دانستند، باید همچنان که در قرآن در نفی شرک آیات بسیاری هست، در نفی جسمانی بودن خدا نیز آیات بسیاری بوده باشد. حال آن که چنین نیست.

ثانیاً، مشرکان عرب برای خدا هیچ بتی نداشتند و این نشان می دهد که خدا را جسمانی نمی دانستند.

ثالثاً، از ظاهر پاره ای از آیات چنان دانسته می شود که روی آوری عرب به شرک و پرستش فرشتگان برای این بوده است که اساساً، خدا را مجرد و دور از دسترس می انگاشتند و فرشتگان را برای این می پرستیدند تا واسطه هایی میان آنان و خدا باشند؛ چنان که آمده است:

أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏ إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی‏ ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ (زمر، 3): آگاه باشید: آیینِ پاک از آنِ خداست، و کسانى که به جاى او دوستانى براى خود گرفته ‏اند [به این بهانه که:] ما آنها را جز براى اینکه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند، نمى‏ پرستیم، البتّه خدا میان آنان در باره آنچه که بر سر آن اختلاف دارند، داورى خواهد کرد. در حقیقت، خدا آن کسى را که دروغ ‏پردازِ ناسپاس است هدایت نمى‏کند.

رابعاً، بی تردید اگر مشرکان عرب، فرشتگان را دختران خدا می انگاشتند، هرگز بر این باور نبودند که خدا بسان یک پدر جسمانی با یک همسر جسمانی ازدواج کرده و از این رهگذر فرشتگان را پدید آورده است. بنابراین، آنان هرگز فرشتگان را به معنای حقیقی دختران خدا نمی انگاشتند؛ بلکه از آن معنایی مجازی اراده کرده بودند؛ به همین روی، چنان که از آیه ذیل دانسته می شود، آنان هرگز همسری برای خدا قائل نبودند و در قرآن با تکیه بر همین باور که خدا همسر ندارد، فرزند داشتن خدا را رد کرده است:

بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ (انعام، 101)؛ پدیدآورنده آسمانها و زمین است. چگونه او را فرزندى باشد، در صورتى که براى او همسرى نبوده، و هر چیزى را آفریده، و اوست که به هر چیزى داناست.

 

2. قابل فهم بودن آیات برای مشرکان عرب

این ادعا که عرب، آیات «"لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار"، "لیس کمثله شئ" برای آن ها قابل فهم نبود» یا این که آیاتی مثل "و هو السمیع البصیر" یا "بل یداه مبسوطتان" را با آلت جسمانی می فهمیدند، بی دلیل و ناصواب است؛ زیرا این آیات خطاب به آنان نازل شده و چگونه خداوند آنان را در حالی مخاطب ساخته است که مراد او را نفهمیده اند. تردیدی نیست، در این که خطاب کردن به کسانی که مراد از خطاب را نمی فهمند، عبث است و فعل عبث از خدای حکیم سر نمی زند.

به علاوه، مشکل از کجاست که مشرکان عرب، مراد الهی را نفهمیدند؟ آیا خدا به ذهن عرب اشراف نداشته، یا آیا به زبان عرب اشراف نداشته که دریابد آنان با چه الفاظ و تعابیری مراد الهی را می فهمند و یا آیا قصد القای مقصود و هدایت نداشته است؟ همه این فرض ها که باطل است؛ پس چه وجهی داشته است که عرب عصر پیامبر(ص) مراد الهی را نفهمند؟ اگر گفته می شود که سطح فهم عرب پایین بوده، در این صورت لازم بوده است، خداوند سطح فهم آنان را رعایت کند و متناسب با سطح فهم آنان سخن بگوید؛ نه این که به گونه ای سخن بگوید که آنان مرادش را نفهمند. شرط بلاغت کلام، ایراد  کلام به اقتضای سطح فهم مخاطب است.

 

2. 1. آیه «لاتدرکه الابصار»

آیه «لاتدرکه الابصار» در سوره انعام است که در مکه و خطاب به مشرکان قریش نازل شده است. ملاحظه سیاق سوره و حتی سیاق همین آیه به وضوح نشان می دهد که مشرکان قریش مخاطب این آیات اند. آیه 101 سوره انعام در بالا ذکر شد و دو آیه بعدش که آیه مورد بحث هم در آن است، چنین است:

ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَکیلٌ * لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ (انعام، 102-103)؛ این است خدا، پروردگار شما: هیچ معبودى جز او نیست، آفریننده هر چیزى است. پس او را بپرستید، و او بر هر چیزى نگهبان است. چشم ها او را درنمى‏ یابند و اوست که چشم ها را درمى ‏یابد، و او مهربان آگاه است.

در خصوص این آیات باید بگویم که:

اولاً، مگر این آیات چه پیچیدگی دارد که مشرکان عرب، مقصود از آنها را درک نکرده اند؟ آیا فهم این که «خدا چشم دارها را می بیند؛ اما چشم دارها خدا را نمی بینند»، معنای پیچیده ای دارد؟

ثانیاً، طبق نظر مشهور، آیه مذکور از آیات محکم برشمرده شده است؛ یعنی معنای آن را روشن تلقی می کنند و اظهار می دارند که حتی باید آیات دیگر را که متشابه می خوانند، به آین آیه ارجاع داد تا به کمک آن، تشابه را از آن آیات زدود و معنای صحیح آنها را فهمید؛ حال چگونه ادعا می شود که خود این آیه نیز روشن و قابل فهم نبوده و به عبارت دیگر از متشابهات بر شمرده می شود؟

 

2. 2. آیه «لیس کمثله شیء»

آیه «لیس کمثله شیء» نیز در سوره شوری قرار دارد که یک سوره مکی و خطاب به مشرکان قریش نازل شده است. تمام این آیه چنین است:

فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً یَذْرَؤُکُمْ فیهِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ (شوری، 11)؛ پدیدآورنده آسمانها و زمین است. از خودتان براى شما جفتهایى قرار داد، و از دامها [نیز] نر و ماده [قرار داد]. بدین وسیله شما را بسیار مى ‏گرداند. چیزى مانند او نیست و اوست شنواى بینا.

در زمینه این آیه نیز باید بگویم:

اولاً، در این آیه این معنا که «چیزی مانند خدا نیست» یا «خدا شنوا و بیناست»، چه پیچیدگی دارد که مشرکان عرب از درک آن عاجز بوده اند؟

ثانیاً، تردیدی نیست که وقتی مشرکان قریش به خدای نادیدنی معتقد باشند، هرگز از «سمیع» و «بصیر» بودن او چشم و گوش داشتن او به ذهنشان متبادر نمی شده است؛ بلکه همان معنای مجازی که امروزه به ذهن مسلمانان متبادر می شود، به ذهن آنان نیز تبادر می جسته است.

ثالثاً، طبق نظر مشهور، جمله «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» از محکمات قرآن است و باید مرجع آیات متشابه قرآن قرار بگیرد و با ارجاع آیات متشابه به آن، معنای صحیح آیات متشابه را فهمید، حال چگونه ادعا می شود، فهم این آیه برای مشرکان عرب دشوار بوده است؟

رابعاً، با فرض این که جمله «وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ» طبق نظر مشهور، از متشابهات قرآن بوده باشد، وقتی در صدر آن، جمله محکم «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ‏ءٌ» آمده و به واقع این جمله قرینه فهم آن به شمار می رود، چرا گفته شود، مشرکان عرب در فهم آن ناتوان بودند؟ وقتی قرینه فهم آن در صدرش آمده، خود این قرینه معنای سمیع و بصیر بودن را برای مشرکان عرب آشکار می سازد.

 

2. 3. آیه «بل یداه مبسوطتان»

آیه «بل یداه مبسوطتان» در سوره مائده است که در اواخر دوره مدنی و ناظر به یهودیان مدینه نازل شده است. ادعای این که جمله مذکور نامفهوم است، صحیح نیست. سیاق آیه مربوط چنین ادعایی را رد می کند. آن آیه چنین است:

وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاء (مائده، 64)؛ و یهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دستهاى خودشان بسته باد. و به [سزاى‏] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلکه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد مى‏ بخشد.

به دلایلی چند، مراد این آیه برای مردم مدینه و از جمله یهودیان مدینه آشکار بوده است:

اولاً، جمله «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ» در رد مدعای یهودیان گفته شده است که می گفتند: «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» و «دست خدا بسته است»، در زبان عرب ضرب المثل است و مراد از آن این است که «خدا خسیس است»؛ نظیر ضرب المثل فارسی که می گویند: «فلانی ناخن خشک است»؛ بنابراین در آن هرگز معنای حقیقی «ید» و «مغلول»(بسته) بودن آن اراده نشده است تا گفته شود، در «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ» نیز «ید» و «مبسوط»(باز) بودن آن به معنای حقیقی دست و باز بودن آن به کار رفته است. چنین تعابیری در میان خود عرب رواج داشته و این گونه نیست که در قرآن برای اولین بار آمده باشد و به این جهت، عرب در فهم مراد از آنها عاجز باشد. در آیه مذکور به صراحت می گوید که «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» سخن یهودیان است و یهودیان چنین سخنی را می گویند؛ حال چگونه خود یهویان سخن خودشان را نمی فهمند؟

ثانیاً، حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که جمله «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ» برای عرب قابل فهم نبوده است،‌ در ادامه آیه عبارت «یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاء»(هرگونه که بخواهد می بخشد) خود قرینه ای است که مراد آن عبارت را روشن می سازد و با وجود این قرینه چگونه ادعا می شود که عرب، مراد آیه را نفهمیده است؟

 

3. عارضی بودن متشابهات

قرآن ذاتاً وقتی که نازل شده، هیچ ابهام و تشابهی نداشته است. ابهام و تشابه بر اثر گذشت زمان و فقد قرائن و پیدایش آراء کلامی و فقهی و فلسفی و علمی پدید آمده است. اساساً که این اندیشه که در قرآنی آیاتی به نام «متشابهات» است که فهمیدن آنها جز با ارجاع به محکمات دانسته نمی شود، باطل است؛ زیرا:

اولاً، این اندیشه خلاف نص قرآن است که قرآن را عربی مبین و روشن و هدایت بخش معرفی می کند؛ چنان که آمده است:

وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ فی‏ آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ (فصلت، 44)؛ و اگر [این کتاب را] قرآنى غیر عربى گردانیده بودیم، قطعاً مى‏ گفتند: «چرا آیه‏ هاى آن روشن بیان نشده؟ کتابى غیر عربى و [مخاطبِ آن‏] عرب زبان؟» بگو: «این [کتاب‏] براى کسانى که ایمان آورده‏اند رهنمود و درمانى است، و کسانى که ایمان نمى‏آورند در گوشهایشان سنگینى است و قرآن بر ایشان نامفهوم است، و [گویى‏] آنان را از جایى دور ندا مى‏ دهند!

مراد همه آیات قرآن برای مخاطبانش که عرب حجاز عصر پیامبر(ص) بودند، آشکار بوده و برای فهم هیچ آیه ای حاجت نبوده است، به آیه دیگری مراجعه کنند. اساساً اگر کلام به گونه ای باشد که فهم مراد آن، نیازمند درنگ و پرسش و مراجعه باشد، از فصاحت و بلاغت تهی است و در این صورت چگونه می توان ادعا کرد که قرآن در اوج فصاحت و بلاغت است؟ کلام فصیح و بلیغ را در علوم بلاغی کلامی دانسته اند که در آن الفاظ غریبی مثل تکأکأتم نباشد و از تعقید معنوی خالی باشد و به تناسب مقتضای حال مخاطب ایراد شده باشد.

ثانیاً، این که در آیه هفت سوره آل عمران، قرآن به محکم و متشابه تقسیم شده، هرگز متشابه در آن به این معنا نیست که مراد آنها قابل فهم نیست. چنان که سیاق این آیه نشان می دهد، مراد از متشابهات در این آیه عبارت از آیات معاد است که در آن، حقایق اخروی برای تقریب به ذهن به حقایق دنیوی تشبیه شده است. در این آیه آمده است که تأویل یعنی حقیقت خارجی آیات قیامت را کسی جز خدا نمی داند؛ نه مراد عرفی این آیات را. تفصیل این نظریه را در مقاله «تفسیر معناشناسانه آیه محکم و متشابه» ملاحظه فرمایید.

ثالثاً، این متکلمان بوده اند که در آیات صفات اختلاف کردند و آنها را از جمله آیات متشابه بر شمردند و گرنه هیچ یک از آیات صفات هرگز میان عرب عصر نزول، محل اختلاف نبوده؛ بلکه معنای روشنی داشته است. تفصیل آن را به فرصت دیگری موکول می کنم.


شبهه اعجاز علمی در قرآن(1)

متنی که اینک می آید، اولین قسمت نقد یکی از همکاران درباره مطلب پست قبلی (شبهه بطلان خلاف علم در قرآن) و پاسخ من به آن است. در این قسمت، سخن از این است که چون آیات کونی از باب نشانه های الهی یا از باب سوگند بیان شده و آنها نوعی احتجاج دانسته می شود، لذا باید معنای آن آیات برای عرب عصر پیامبر(ص) آشکار باشد و به موجب آن، نمی توان به اعجاز علمی قائل شد و اظهار کرد که آیاتی از قرآن را عرب عصر نزول درک نکردند و در عصر کنونی بر اثر پیشرفت دانش های بشر، امکان درک آنها فراهم شده است.

 

1. ابواب احتجاج

همکار محترم فرموده اند:

یک) این که در مقام احتجاج و جدل می توان مطابق حرف طرف خطاب صحبت کرد صحیح است. اما غرض از احتجاج این است که با توجه به سخنان مخاطب، مطلبی اثبات شود که او منکر است؛ مثل احتجاج حضرت ابراهیم علیه السلام با ستاره پرستان که از تظاهر به ستاره پرستی در نهایت به توحید رسید. اما برای هدایت و اشاره به آیات الهی آیا لازم است مطابق دانش ظاهری و غلط طرف مثابل صحبت شود؟ آیا نمی توان آیات را به نحوی تفسیر کرد که نه به این مطلب ملتزم شویم و نه خلاف هدایت باشد؟ در آینده این شیوه را مورد بحث قرار خواهیم داد.

پاسخ من به ایشان این است که شما گویا فرموده اید که سخن حضرت ابراهیم که فرمود «فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتی‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِق‏» (بقره، 258) از باب جدل و احتجاج است و در آن هیچ اشکالی ندارد که مطابق باور طرف سخن گفته شود؛ اما در آیات سوره های یس و شمس از باب احتجاج نیست.

ولی من با این تلقی موافق نیستم. به نظر من در آیات سوره های یس و شمس نیز احتجاج صورت گرفته و در آنها خداوند با مشرکان قریش احتجاج کرده است. در آیه یس، از باب این که به ذکر نشانه های الهی مبادرت شده و در آیه شمس از جهت این که سوگند یاد شده، با مشرکان مکه احتجاج صورت گرفته است که شرح آن در پی می آید.

 

1. 1. از باب احتجاج بودن ذکر نشانه های الهی

دلیل من بر این که در آیه 37 سوره یس با مشرکان مکه احتجاج صورت گرفته، عبارت «وَ آیَةٌ لَهُم‏» (نشانه ای برای مشرکان مکه است) است؛ یعنی پدید آمدن شب و روز و حرکت خورشید و ماه از نشانه های قدرت الهی برای مشرکان مکه است که از رهگذر آن به قدرت الهی پی ببرند. آشکار است که ذکر نشانه های حسی برای پی بردن به حقیقت مجرد الهی نوعی احتجاج است. در این احتجاج که بر مشرکان مکه شده، یک امر معلوم نزد آنان یعنی پدید آمدن شب و روز و حرکت های خورشید و ماه ذکر شده و با آن یک امر مجهول یعنی قدرت الهی ثابت گردیده است. احتجاج هم چیزی غیر از این نیست که از یک امر معلوم یا مسلّم یه یک امر مجهول و غیر مسلّم سیر شود.

مروری به تمام آیاتی که از نشانه های الهی سخن گفته شده، نشان می دهد که همه این نشانه ها حسی و قابل مشاهده با چشم غیر مسلح است و حق نیز همین است که باید آنچه می خواهد برای مشرکان مکه نشانه قدرت خدا باشد، برای آنان محسوس و مشهود باشد. برای مثال در همین سوره یس قبل از آیات مورد بحث بعد از تعبیر «وَ آیَةٌ لَهُمْ» از رویش گیاهان که برای مشرکان مکه محسوس و مشهود بوده، سخن گفته شده و چنین آمده است:

وَ آیَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ * وَ جَعَلْنا فیها جَنَّاتٍ مِنْ نَخیلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فیها مِنَ الْعُیُونِ * لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدیهِمْ أَ فَلا یَشْکُرُونَ (یس، 33-35)؛ و زمین مرده، نشانه ای است براى ایشان، که آن را زنده گردانیدیم و دانه از آن برآوردیم که از آن مى‏خورند. و در آن [زمین‏] باغهایى از درختان خرما و تاک قرار دادیم و چشمه ‏ها در آن روان کردیم. تا از میوه آن و [از] کارکردِ دستهاىِ خودشان بخورند، آیا باز [هم‏] سپاس نمى‏ گزارند؟

یا در ادامه در آیاتی که پس از آیات مورد بحث آمده و طی آنها باز بعد از تعبیر «وَ آیَةٌ لَهُمْ» نشانه های قدرت الهی ذکر شده، از کشتی رانی که برای مشرکان مکه محسوس و مشهود بوده، سخن گفته شده و چنین آمده است:

وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ * وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما یَرْکَبُونَ * وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَریخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ * إِلاَّ رَحْمَةً مِنَّا وَ مَتاعاً إِلى‏ حینٍ (یس، 41-44)؛ و نشانه‏ اى [دیگر] براى آنان اینکه: ما نیاکانشان را در کشتىِ انباشته، سوار کردیم. و مانند آن براى ایشان مرکوبها [ى دیگرى‏] خلق کردیم. و اگر بخواهیم غرقشان مى‏کنیم و هیچ فریادرسى نمى ‏یابند و روىِ نجات نمى‏ بینند. مگر رحمتى از جانب ما [شامل آنها گردد] و تا چندى [آنها را] برخوردار سازیم.

 

1. 2. از باب احتجاج بودن سوگندهای الهی

دلیل من بر این که در آیه 2 سوره شمس با مشرکان مکه به نوعی احتجاج شده، قسم بودن این آیه است. تردیدی نیست که سوگند برای تأکید و اثبات یک معنایی است که مورد تردید یا انکار مخاطبان است و شخصی که سوگند یاد می کند، می خواهد از رهگذر سوگندی که یاد می کند، یک مطلبی را که مورد تردید یا انکار است، مورد تأکید و اثبات قرار دهد؛ لذا به آنچه که نزد مخاطبان شناخته شده و مقدس است، سوگند یاد می کند تا از رهگذر آن، مورد سوگند خود را تأکید و اثبات کند. در آیات صدر سوره شمس نیز چنین است. آن آیات چنین است:

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها *‌ وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها * وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها * وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها * وَ السَّماءِ وَ ما بَناها * وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها * وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها (شمس، 1-10)؛ سوگند به خورشید و تابندگى ‏اش، سوگند به ماه چون پى [خورشید] رَوَد. سوگند به روز چون آن را روشن گرداند، سوگند به شب چو پرده بر آن پوشد، سوگند به آسمان و آن کس که آن را برافراشت، سوگند به زمین و آن کس که آن را گسترد، سوگند به نَفْس و آن کس که آن را درست کرد سپس پلیدکارى و پرهیزگارى ‏اش را به آن الهام کرد، که هر کس آن را پاک گردانید، قطعاً رستگار شد، و هر که آلوده ‏اش ساخت، قطعاً درباخت.

در این آیات، جواب سوگند عبارت از دو آیه اخیر است و از رهگذر آن سوگندها این حقیقت مورد تأکید قرار گرفته که هرکه نفس را تزکیه کرد، رستگار شد و هر که آن را آلوده ساخت، باخته است.

چنان که پیش تر گفته شد، هرگز موجه نیست، به چیزی سوگند یاد شود که نزد مخاطب ناشناخته است و برای مثال گفته شود، به «بیز» سوگند؛ چرا که به واقع آنچه به آن سوگند یاد می شود، به منزله مقدمه احتجاج است و مقدمه احتجاج نیز باید معلوم باشد تا احتجاج نتیجه بخش باشد.

حاصل مطلب آن که اگر ما بخواهیم، عبارت «وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها»(یس، 38) یا عبارت «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها»(شمس، 2) را معنا کنیم، باید معنایی را بیان کنیم که برای مشرکان مکه معلوم باشد و گرنه احتجاجات الهی در این آیات با مشرکان مکه عبث و بی فایده خواهد بود.

به علاوه، بیافزایم که اگر شما می پذیرید که حضرت ابراهیم با نمرود با تکیه بر علم ظاهری او از حرکت خورشید از مشرق به مغرب با او احتجاج کرده، باید بپذیرید که خدا نیز با تکیه بر علم ظاهری مشرکان مکه از حرکت خورشید با آنان احتجاج کرده است؛ زیرا وجهی ندارد، در نحوه احتجاج خدا با پیامبر فرق نهاده شود؛ علاوه بر این که اساساً مشرکان باور نداشتند که پیامبر اسلام(ص) از سوی خدا آمده است و لذا قرآن را سخن خود پیامبر تلقی می کردند و بنابراین، حضرت ابراهیم(ع) یک پیامبر بوده و حضرت محمد(ص) هم پیامبری دیگر، و جهی ندارد، نحوه احتجاج یک پیامبر با پیامبر دیگر فرق داشته باشد.

 

2. لزوم معلوم بودن مقدمات احتجاج

همکار گرامی مرقوم داشته اند:

دو) این که نویسنده محترم بارها اشاره کرده اند که در استدلال معنا ندارد به چیزی اشاره شود که قابل درک برای طرف مقابل نیست معنایش چیست؟ در استدلال باید از معلوم به مجهول رسید. حال اگر مقدمات معلوم نزد مخاطب معلوم نیست باید آن ها را هم معلوم کرد. این مطلب صحیح است و استدلال اقتضا دارد که مبتنی بر واقع باشد. اما این که استدلال مبتنی باشد بر مطلبی که نزد مخاطب معلوم باشد، درست نیست. لطفا دقت بشود: صحت استدلال غیر از قانع شدن مخاطب یا قانع نشدن او به خاطر نقصان درک او است. صحت استدلال یک واقعیت است و قانع نشدن مطلب دیگر. شرط صحت استدلال این است که مقدمات برهانی، صادق و حق باشد؛ اما ممکن است طرف مقابل صدق آن را درک نکند و قانع نشود؛ درست مانند پاره ای از راه حل های مستدل در ریاضیات و هندسه. در این جا صحت استدلال زیر سئوال نمی رود، اگر چه مخاطب آن را نپذیرد. آن چه متوقف بر باور و اذعان مخاطب است جدل است، نه برهان و استدلال.

من در نقد آنچه آمد، چند نکته عرض می کنم:

اولاً، این برای اولین بار است که می شنوم، در استدلال لزومی ندارد، مقدمات استدلال نزد مخاطب معلوم باشد و اگر برای او مجهول هم باشد، استدلال صحیح است. این سخن مرا یاد خاطره ای قریب به این مضمون انداخت که یکی از دوستان نقل کرد، کسی پیش او آمده و از او پرسیده بود: «نصب امام علی(ع) به خلافت از سوی پیامبر(ص) هیچ ضرورتی نداشته است. اگر ضرورتی داشته، دلیلش چه بوده است؟» او پاسخش را نمی دانست و در عین حال نمی خواست بگوید که من دلیلش را نمی دانم؛ لذا یک حقه ای زد و گفت: «یک قاعده فلسفی است، به نام «الواحد» و بیان آن چنین است که "الواحد لا یصدر عنه الا الواحد". طبق این قاعده، اشکال شما از اصل باطل است». آن سائل بینوا نیز چنان شرمنده شد و پیش خود گفت: یا رب من چه خبط بزرگی کردم که سئوالم از اصل باطل است و راهش را کشید و رفت. او نپرسید که اساساً معنای این قاعده ای که می گویی، چیست و چه ربطی به سئوال من دارد؟

بی تردید خدا در قرآن نمی خواسته است، مخاطبانش دست به سر کند؛ بلکه می خواسته است، آنها را هدایت نماید و هدایت نیز جز با استدلال های روشن و قابل فهم مخاطبانش محقق نخواهد شد.

ثانیاً، قیاس کردن قرآن که خطاب به توده مردم نازل شده، با هندسه و ریاضیات که برای محصلان آنها قرار داده شده، مع الفارق و باطل است. اگر استدلال های ریاضی را توده مردم یا حتی محصلان مبتدی نفهمند، هیچ ایرادی ندارد؛ اما وقتی برای توده مردم استدلال می شود، نفهمیدن استدلال و معلوم نبودن مقدمات برای آنان، استدلال را عبث و بی فایده می سازد. استدلال کردن برای مردمی که آن را نمی فهمند و مقدمات استدلال برای آنان معلوم نیست، عبث است و فعل عبث از خدای حکیم صادر نمی شود.  

ثالثاً، گویا شما می فرمایید، استدلال های قرآن را نه تنها مشرکان مکه که مخاطبان قرآن بودند، نفهمیدند یا اشتباه فهمیدند، بلکه چهارده قرن گذشت و تمام مردم طی این چهارده قرن موفق به فهم استدلال های قرآن نشدند یا در فهم آنها به خطا رفتند و اکنون در دوره معاصر پس از رشد علمی قادر به درک استدلال های قرآن گردیدند.

شما ممکن است، بفرمایید، نظر به این که قرآن کتابی جاودانی و برای همه نسل هاست، خداوند به عمد آیاتی را در قرآن تعبیه کرده است که مراد از آنها را در آینده بفهمند؛ اما این سخن مردود است؛ چون به استناد کدام دلیل و شاهد گفته می شود که چنان آیاتی برای عرب عصر پیامبر نبوده و برای عصر کنونی است؟ آیا عرب عصر پیامبر دریافته بودند که چنین آیاتی برای آنان نیست و برای مردمان آینده است؟ اگر می دانستند، به چه طریق می دانستند؟ آیا الفاظ و تعابیر آن آیات را خداوند از عالم فرشتگان یا اجنه آورده بود و عرب عصر پیامبر(ص) با آنها بیگانه بودند؟ و یا همان الفاظ و تعابیر عرب بوده و خداوند از آنها معانی را اراده کرده است که آنان در زبانشان به آن معانی به کار نمی بردند؟ در این صورت باید گفت: استعمال الفاظ و تعابیر قرآن در معانی متفاوت از معهودات اهل زبان دو صورت دارد: یا با قرینه به کار رفته است و یا بدون قرینه. این در حالی است که در علوم بلاغی گفته شده است که اگر لفظ بدون قرینه بر معنایی به کار رود، دروغ نامیده می شود و دروغ هم در کلام الهی نمی تواند راه داشته باشد و اگر با قرینه باشد، مجاز خوانده می شود و معنای مجاز را هم اهل زبان با کمک قرینه می فهمند و لذا وجهی ندارد که گفته شود، خداوند در قرآن سخنی گفته است که عرب عصر پیامبر معنای آن را درک نکردند و مردم عصر کنونی پس از چهارده به درک معنای آن موفق شدند.

 رابعاً، شما پذیرفتید که از باب جدل می توان به باور و اذعان مخاطب استدلال کرد. در این صورت، به چه دلیل، حرکت خورشید را در آیه یس از باب جدل محسوب نمی کنید؟ اساساً فرض کنید که حرکت ظاهری خورشید باطل است. چرا نگوییم،‌ خدا از باب جدل به یک باور باطل استدلال کرده است؟ و آن را اینچنین تقریر نکنیم که «ای مشرکان قریش، شمایی که باور دارید، خورشید از مشرق به مغرب حرکت می کند، چه کسی آن را از مشرق بر می آورد و در مغرب فرو می برد؟ آیا او کسی جز خدای نادیدنی است؟» چنان که استدلال حضرت ابراهیم هم همین گونه تقریر می شود که «ای نمرود، تویی که باور داری، خورشید از مشرق بر می آید و در مغرب فرو می رود، خدای من کسی است که خورشید را از مشرق بر می آورد، اگر تو خدایی، آن را از مغرب بر آور!»


شبهه بطلان خلاف علم در قرآن

در پی پست قبلی ( اغراق گویی، ریشه دین گریزی) پاره ای از سئوالات مطرح شد و ایجاب کرد که توضیحاتی داده شود و این پست با این نیت نوشته شده است. برخی با ادعای موافقت قرآن با علم و حتی ادعای اعجاز علمی در قرآن بر این باور شده اند که خلاف علم باطل است و لذا در قرآن خلاف علم وجود ندارد و به این وسیله موجب شده اند، وقتی دانشجویان ما به آیاتی بر می خورند که بر خلاف علم است، ایمان خود را به حقانیت قرآن از دست بدهند. این در حالی است که اگر به دانشجویان گفته می شد، در قرآن نگاه ظاهری بازتاب یافته است و این نگاه حق است، بسا ایمان آنان به قرآن حفظ می شد.


1. نمونه ای از آیات خلاف علم

چنان که گفته شد، در قرآن متناسب با سطح فهم عرب عصر پیامبر(ص) طبق فهم و نگاه ظاهری آنان از جهان سخن گفته شده است که البته حتی همین فهم و نگاه ظاهری در دوره معاصر هم وجود دارد؛ نظیر این که خورشید از مشرق بر می آید و در مغرب فرو می رود و در نتیجه به دور زمین می چرخد یا ماه در پی خورشید حرکت می کند: وقتی که خورشید غروب کند، ماه طلوع می کند و در همان مسیری که خورشید رفته است، می رود. مواردی از آیات قرآن که بر این معنا دلالت دارد، از این قرار است:


1. 1. غروب خورشید در چشمه سیاه

فَأَتْبَعَ سَبَباً * حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فی‏ عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فیهِمْ حُسْناً (کهف، 85-86)؛ (ذوالقرنین) تا راهى را دنبال کرد. تا آن گاه که به غروبگاه خورشید رسید، یافت که [خورشید] در چشمه ‏اى سیاه غروب مى‏ کند، و نزدیک آن طایفه‏ اى را یافت. فرمودیم: «اى ذو القرنین، [اختیار با توست‏] یا عذاب مى‏ کنى یا در میانشان [روش‏] نیکویى پیش مى‏ گیرى.»

در این آیات به وضوح سخن از حرکت ظاهری خورشید است که در چشمه ای سیاه غروب می کند و گرنه به لحاظ علمی و بیرون از نگاه ظاهری ما نه طلوع و غروبی معنا دارد و نه خورشید در چشمه ای غروب می کند.


1. 2. برآوردن خورشید از مشرق

قالَ إِبْراهیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتی‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِب‏ (بقره، 258)؛ ابراهیم گفت: «خدا [ىِ من‏] خورشید را از خاور برمى‏ آورد، تو آن را از باختر برآور.»

تردیدی نیست که در این آیه سخن از حرکت ظاهری خورشید است و گرنه به لحاظ علمی این زمین است که به دور خودش می چرخد و از رهگذر آن مشرق و مغرب و روز و شب پدید می آید.


1. 3. آمدن ماه از پی خورشید

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها *‌ وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها * وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها (شمس، 1-4)؛ سوگند به خورشید و تابندگى ‏اش، سوگند به ماه چون پى [خورشید] رَوَد. سوگند به روز چون [زمین را] روشن گرداند، سوگند به شب چو پرده بر آن پوشد.

در اینجا به دلایلی چند مراد همان حرکت ظاهری ماه در پی خورشید است که وقتی خورشید غروب کند، ماه از پی آن در می آید و به همان مسیری می رود که خورشید رفته بود.

اولاً، در این آیات، سخن از پدید آمدن شب و روز است و شب و روز با حرکت های ظاهری ماه و خورشید پدید می آید؛‌ نه حرکت های واقعی آنها که علم جدید از آنها سخن می گوید. طبق علم جدید مدار حرکت ماه به دور زمین است و مدار حرکت خورشید در کهکشان راه شیری است و هرگز مدار این دو بر هم منطبق نیست که یکی در پی دیگری روان باشد.

ثانیاً، آیات مذکور در صدر سوره شمس قرار دارد که در مکه و خطاب به مشرکان قریش نازل شده و با این آیات، این حقیقت مورد تأکید قرار گرفته است که بر اثر تزکیه نفس به رستگاری اخروی نایل می شوند.

در آیه مذکور به ماه که در پی خورشید روان است، سوگند یاد شده است و سوگند به چیزی یاد می شود که نزد مخاطبان شناخته شده باشد؛ نه به چیزی که برای آنان شناخته شده نیست؛ زیرا به واقع آنچه به آن سوگند یاد می شود، به منزله مقدمه احتجاج است تا با سوگند به آن، یک امری که مجهول یا مورد تردید است، اثبات شود. برای مثال، هرگز معقول نیست، کسی به «بیز» که مهمل است، سوگند یاد کند. حال اگر فرض شود، مراد از «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» حرکت ظاهری ماه در پی خورشید نباشد؛ بلکه حرکت های دیگری باشد که مشرکان مکه که مخاطبان سوره مربوط بوده اند، نمی شناختند، در این صورت، بی تردید چنین سوگندی برای آنان بی معنا و عبث بود.


1. 4. نرسیدن خورشید به ماه

وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ * وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ * وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ * لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی‏ لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فی‏ فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (یس، 37-40)؛ و نشانه ‏اى [دیگر] براى آنها شب است که روز را [مانند پوست‏] از آن برمى ‏کنیم و بناگاه آنان در تاریکى فرو مى‏ روند. و خورشید به [سوى‏] قرارگاه ویژه خود (مغرب) روان است. تقدیرِ آن عزیز دانا این است. و براى ماه منزل هایى معین کرده ‏ایم، تا چون شاخکِ خشکِ خوشه خرما برگردد. نه خورشید را سِزَد که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشى جوید، و هر کدام در سپهرى شناورند.

در این آیات نیز بی تردید سخن از حرکت ظاهری خورشید و ماه است. قرائنی که بر این نظر دلالت دارد، این است که:

اولاً، سوره «یس» در مکه و در میان مشرکان مکه نازل شده است.

ثانیاً، ضمیر «هم» در عبارت «وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ» و «فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ» به مشرکان مکه بر می گردد. همان کسانی که در آغاز همین سوره کسانی برشمرده شده اند که پیامبری برایشان نیامده بود و صاحب کتاب آسمانی نبودند:

وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ * إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ * عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ * تَنْزیلَ الْعَزیزِ الرَّحیمِ * لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ * لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى‏ أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُون‏ (یس، 2-7)؛ سوگند به قرآن حکمت‏آموز، که قطعاً تو از [جمله‏] پیامبرانى، بر راهى راست. [و کتابت‏] از جانب آن عزیزِ مهربان نازل شده است، تا قومى را که پدرانشان بیم‏ داده نشدند و در غفلت ماندند، بیم دهى. آرى، گفته [خدا] در باره بیشترشان محقّق گردیده است، در نتیجه آنها نخواهند گروید.

بی تردید اگر بخواهد حرکت هایی از خورشید و ماه برای مشرکان مکه نشانه قدرت خدا باشد، همان حرکت ظاهری آنها باید باشد و گرنه به حرکت های دیگر آشنایی نداشتند و نمی توانست، برای آنان نشانه قدرت خدا باشد.

آشکار است که خداوند موجود نادیدنی و مجرد است و لذا درک ذات او برای بشر امکان ندارد؛ از این رو، ناگزیر بشر باید برای پی بردن به او و قدرتش به آثار و نشانه های او که قابل درک اوست، توجه کند. به این ترتیب، آثار و نشانه های خدا و قدرتش باید برای بشر قابل درک باشد و گرنه شناخت خدا و قدرتش میسور نمی گردد.

آثار و نشانه های خدا و قدرتش به منزله مقدمات استدلال است که اگر معلوم نباشد، استدلال منتج نخواهد بود. در استدلال از معلوم به مجهول سیر می شود و لذا معنای ندارد، خداوند مشرکان مکه را به آثار و نشانه هایی توجه دهد که آنها نمی توانستند درک کنند.

بر این اساس، هرگز نمی توان مراد از حرکت خورشید را در آیات مذکور عبارت از همان حرکت هایی دانست که امروزه بشر کشف کرده است؛ نظیر حرکت خورشید در کهکشان راه شیری، حرکت خورشید به دور خودش، حرکت انفجاری درونش و نظایر اینها؛ چون مشرکان مکه زمان پیامبر(ص) هرگز به این حرکت ها آشنا نبودند و لذا نمی توانستند، از رهگذر توجه به آنها به خدا و قدرتش پی ببرند.

ثالثاً، در سیاق این آیات از پدید آمدن شب و روز سخن رفته است و بی تردید شب و روز از رهگذر حرکت ظاهری خورشید پدید می آید؛ نه از حرکت هایی که امروزه بشر از خورشید کشف کرده است.

رابعاً، این که خورشید حرکت می کند تا این که در قرارگاهی استقرار پیدا کند(وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها)، طبق نگاه ظاهری است که خورشید در مغرب فرو می رود و گویا شب را در استراحت به سر می برد و صبحگاهان طلوع می نماید و گرنه به لحاظ علمی برای خورشید قرارگاه مفهومی ندارد.

در این آیه «ل» در « لِمُسْتَقَرٍّ» به معنای «الی» است؛ چنان که در جایی آمده است: «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کلٌّ یَجْری ِلأَجَلٍ مُسَمًّى» (زمر، 5) و در جای دیگر آمده است:‌ « وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کلٌّ یَجْری إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» و بی تردید مراد از هر دو یکی است و لذا «ل» در آیه یس به معنای «الی» است. بر این اساس، عبارت «وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها» این گونه ترجمه می شود: «و خورشید به سوی قرارگاهش حرکت می کند».

خامساً، این که قرص ماه از بدر کامل تا هلال نازک تغییر می کند، بر حسب نگاه ظاهری است و گرنه به لحاظ علمی اندازه واقعی ماه هیچ تغییری پیدا نمی کند و ثابت است. نیز این که در آسمان منازلی است که ماه در آنها قرار می گیرد، به لحاظ نگاه ظاهری است و گرنه به لحاظ علمی، آنها ستارگانی هستند که میلیون ها سال نوری از هم فاصله دارند.

سادساً، این که خورشید در مسیری که حرکت می کند، نمی تواند به ماه برسد، به لحاظ حرکت ظاهری است که یکی در پی دیگری حرکت می کند و گرنه به لحاظ علمی، هرگز ماه در پی خورشید یا خورشید در پی ماه حرکت نمی کند و هر کدام مداری جداگانه دارند.


2. پاسخ به دو سئوال

در خصوص این نظریه و آیات مورد استشهاد سئوالات چندی مطرح است که اینک به دو تا از آنها پرداخته می شود:


2. 1. بیان نحوه دید مخاطب؛ نه بیان واقع

برخی گفته اند، این که آمده، ذوالقرنین دید که خورشید در چشمه سیاهی غروب می کند، در مقام بیان نحوه دید اوست؛ نه این که به حسب واقع چنین باشد یا این که آمده، حضرت ابراهیم به نمرود گفت: خدای من کسی است که خورشید را از مشرق بر می آورد، در مقام احتجاج است و نحوه دید نمرود را درباره خورشید می گوید، نه این که خورشید به حسب واقع نیز از مشرق بر می آید؛ اما این که آمده، خورشید تا قرارگاهش حرکت می کند، در مقام بیان حرکت های واقعی خورشید است؛ نظیر حرکت به دور خودش یا حرکت در کهکشان راه شیری و لذا این آیه موافق علم است و بلکه دارای اعجاز علمی است و در چهارده قرن پیش که عرب عصر پیامبر(ص) از این حرکت های خورشید آگاه نبوده، از آنها سخن گفته است.

اما این سخن به دلایل چندی مردود است:

اولاً، چنان که ذکر شد، سوره یس که آیه مورد بحث در آن قرار داد، در مکه و خطاب به مشرکان مکه نازل شده و آنان از حرکت خورشید جز همان حرکت ظاهری خورشید را نمی توانستند درک کنند و نیز در سیاق آیه قرائنی وجود دارد که نشان می دهد، ناظر به حرکت ظاهری خورشید و ماه است.

ثانیاً، ما فقط با عبارت «وَ الشَّمْسُ تَجْری» به طور مطلق و گسیخته از صدر و ذیل مواجه نیستیم تا برای ما این مجال وجود داشته باشد که آن را بر تمام حرکت های شناخته شده خورشید تاکنون، حمل کنیم. قیود صدر و ذیل این عبارت، مجال را برای ورود معانی دیگری جز همان معنای ظاهری بسته است.

ثالثاً، اگر چنین بود که خود این آیات بر حرکت هایی دلالت دارد که امروزه علم برای خورشید شناخته و ثابت کرده است، چرا مفسران پیش از کشف این حرکت ها از سوی دانشمندان معاصر به بیان آنها نپرداخته بودند؟

این که معنایی از دلالت لفظی آیات قرآن قابل استنباط نبوده و مفسران آن را قبل از کشف علوم بیان نکرده اند و تنها پس از کشف علوم، به آیات قرآن نسبت داده می شود، بهترین قرینه است بر این که چنان معنایی ربطی به آیات قرآن ندارد و بر قرآن تحمیل شده است.

رابعاً، اگر حضرت ابراهیم که گفت، خدای من کسی است که خورشید را از مشرق بر می آورد، در مقام احتجاج گفته و در مقام احتجاج رواست که به باورهای مخاطب استناد شود، آیه سوره یس نیز که در آن از حرکت خورشید سخن گفته شده است، در مقام احتجاج است و لذا باید به باورهای مخاطب استناد گردد.

چنان که گفته شد، طی این آیه خطاب به مشرکان مکه گفته شده است، به حرکت خورشید به عنوان نشانه های قدرت خدا نگاه کنید و از رهگذر آن به قدرت خدا پی ببرید و به واقع حرکت خورشید به منزله مقدمه احتجاج است و اگر مقدمه احتجاج معلوم نباشد، احتجاج نتیجه بخش نخواهد بود.

حاصل آن که در تمامی این آیات، با تکیه بر نحوه دید مخاطبان قرآن یعنی عرب عصر پیامبر(ص) که همان نگاه ظاهری است، سخن گفته شده؛ نه نحوه دید مردمان معاصر که با نگاه علمی به حرکت های خورشید و ماه می نگرند.


2. 2. راه یافتن باطل در قرآن

می گویند، آیا اگر معتقد باشیم، در قرآن بر خلاف علم سخن گفته شده، این مستلزم راه یافتن باطل در قرآن نیست. آیا جز این است که باطل عبارت از گزاره های خلاف واقع است؟

پاسخ این است که در قرآن طبق نگاه ظاهری سخن گفته شده است و نگاه ظاهری ولو خلاف علم باشد، هرگز باطل نیست. باطل گزاره ای است که خلاف واقع چنان که درک می شود، باشد؛ نه خلاف واقع آن چنان که هست. باطل یعنی دروغ. باطل آن است که چیزی خلاف آنچه مخاطبان از واقعیت درک می کنند، گفته شود؛ زیرا:

اولاً، درک ما از جهان محدود است و ما هرچه از جهان درک می کنیم، در حد امکانات و وسایلی است که در اختیار داریم. در گذشته فقط از حواس ظاهری برخوردار بودیم و چیزهایی را که اکنون با وسایلی چون تلسکوپ و میکروسکوپ و مانند آنها می بینیم، نمی دیدیم و بسا در آینده نیز امکاناتی را پیدا کنیم که چیزهای جدیدی را کشف نماییم که بسا خلاف ادراکات ما در حال حاضر باشد. قرآن در زمانی نازل شد که بشر فقط با حواس ظاهری قادر به درک جهان بود و لذا باید در صورتی که در قرآن خلاف آنچه آنان از جهان درک می کردند، گفته شده باشد، بر قرآن ایراد گرفت؛ چنان که اکنون اگر کسی امروزه قائل به ثابت بودن زمین و حرکت خورشید بر گرد آن باشد، مورد ایراد است.

ثانیاً، شرط بلاغت این است که متناسب با سطح فهم مخاطبان سخن گفته شود و سطح فهم مخاطبان در عصر پیامبر در حد حواس ظاهری بوده است. بنابراین اقتضای بلاغت قرآن این بوده است که در حد همین حواس ظاهری با مخاطبان سخن بگوید. به این ترتیب، در قرآن هرگز خلاف آنچه که با حواس ظاهری درک می شده، سخن گفته نشده و لذا باطل در قرآن راه نیافته است.

قرآن در چنین آیه ای بر اساس نگاه ظاهری که خلاف نگاه علمی است، سخن گفته است؛ اما این هرگز به معنای باطل راه یافتن در قرآن نیست و سخن قرآن حق است؛ منتها طبق نگاه ظاهری. به واقع مثل این است که شما یک خانه را از دو زاویه نگاه کرده باشید. یکبار از جلو و یکبار از پشت. از جلو در و پنجره دیده می شود و از پشت دیوار. آنچه از هر دو زاویه نگاه می شود، حق است. هم آنچه از جلو دیده می شود و هم از آنچه از پشت. به این ترتیب، من می گویم، هم نگاه ظاهری حق است و هم نگاه علمی، و بر این اساس، نباید گفت اگر در قرآن طبق نگاه ظاهری و بر خلاف علم سخن گفته شده باشد، در قرآن باطل راه یافته باشد.