سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

جرا باید دیندار باشیم؟(2)

متنی که اینک ملاحظه می کنید، دومین سئوال و پاسخی است که در زمینه آموزه های دینی مطرح شده است و نخستین آن با عنوان « چرا باید دیندار باشیم؟» در پست قبلی قابل مطالعه است. من این بار پاسخ های خود را به طور مزجی آوردم تا ارتباط میان سئوال و پاسخ آشکارتر شود.

=======================

با سلام حضور استاد گرامی

ضمن تشکر از شما بابت جواب، عرض می کنم که خداوند وعده ی عذاب به ناسپاسان داده است. آن هم عذاب های چنین و چنان. سؤال کننده می گوید من اصلاً نمی خواستم به این جهان بیایم. به جبر من را آورده اند و می گویند اگر دست از پا خطا کنی پدرت را در می آوریم!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

سلام علکیم

اولاً، در این تردیدی نیست که آزادی و اختیار انسان محدود است. انسان به وضوح آگاه است که بعضی از کارها را اراده می کند و انجام می دهد؛ اما بعضی از کارها خارج از اراده اوست و اگر هم اراده کند، نمی تواند انجام دهد. این که انسان نمی خواسته است، به این جهان بیاید، در حوزه اختیار او نیست و جبر بر او حاکم است. حال فرق نمی کند که گفته شود، این جباریت از سوی چه کسی است.

ثانیاً، چنین اعتراضی در هیچ مرام و مسلکی قابل پاسخ نیست. آیا اگر چنین سئوالی را به خداناباوری بگویید، او می تواند پاسخ بهتری بدهد؟ بسا آنان به چنان سئوالی چنین پاسخ دهند که این جباریت را طبیعت انجام داده است. آیا آنگاه دهان اعتراض او بسته خواهد شد؟ هرگز چنین نیست؛ زیرا باز او خواهد گفت: چرا طبیعت من را به این دنیا آورد که این قدر رنج بکشم و مریض بشوم و نظایر آنها.

ثالثاً، پاسخ خداباوران این امتیاز را دارد که می گویند، بر این جهان شعور حاکم است و هر چیزی از روی حکمت و مصلحت مقرر شده است و تمام این تکالیف و رنج ها حکیمانه و برای رشد و تعالی انسان است و زندگی انسان به این دنیا محدود نیست و لذا هر نقص و کمبودی که در این دنیا باشد، در حیات پس از مرگ جبران خواهد شد؛ اما خداناوران می گویند که هیچ شعوری بر جهان حاکم نیست و همه امور ظالمانه است و پس از مرگ نیز خبری نیست.

رابعاً، اگر کسی خداباور باشد، نسبت به خداناباور هیچ کسری ندارد. خداباور هم مثل خداناباور خواهد گفت، حال که چنین است، ما باید خودمان را با این شرایطی که به طور جبری بر ما حاکم شده است، تطبیق بدهیم و به آنچه بر ما حاکم است، راضی باشیم.

نیز هر دو خواهند گفت: خوشی و ناخوشی در این جهان تا حدودی به اعمال خود ما بستگی دارد، لذا در حدی که اختیار داریم و می توانیم، باید زندگی خود را به گونه سامان بدهیم که خوش باشیم.

البته در تشخیص موارد خوشی میان این دو مرام تفاوت هایی است. خداباور بسا خوشی را به این بداند که دیگران را هم با خوشی خود سهیم کند و لذا اگر کسی در رنج است، در رنج او هم شریک باشد و به او ایثار و احسان نماید؛ اما بسا خداناباور خوشی را در این بداند که فقط به خودش توجه داشته باشد و بگوید که به من چه ربطی دارد که دیگران در رنج به سر می برند.

نیز هر دو خواهند گفت: ما اگر کار ناپسندی انجام دهیم، رنج می کشیم و عذاب وجدان می گیریم و یا به چنگ قانون می افتیم و مجازات اجتماعی می کشیم.

بنابراین چنین نیست که اگر کسی دین ستیزی و دین گریزی کرد، بتواند بدیل بهتری برای چنین سئوالات و اعتراضاتی داشته باشد. 

********************************

می فرمایید که این عذاب ها نتیجه تکوینی اعمال شراست. درست؛ اما خودمانیم همه این تشکیلات اعم از تکوین و تشریع و.... را خودش بوجود آورده است و سر نخ همه چیز در دست خود اوست؛ کما این که در بسیاری از موارد خودش برخی از این تکوینیات را دور میزند و به حق، خود را پاسخگوی احدی نمی داند. چه کسی این خاصیت را در سم قرار داده که مریض کند؟ خدا. چه کسی مقرر کرده که اگر کسی از ارتفاع صد متری با مغز بر زمین خورد بمیرد؟ خدا. چه کسی گفته که آتش بسوزاند؟ خدا. چه کسی گفت که آتش ابراهیم را نسوزاند؟ خدا. چه کسی مقرر کرده که اگر کسی نعمتهای خدا را پاس نداشت به عذاب اخروی دچار شود؟ بازهم خدا.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اولاً، جهان همه مقهور قانون و سنت واحدی است و اصل علیت بر تمام رخدادهای جهان حاکم است و لذا چنان نیست که اگر معجزه ای رخ می دهد، قانون و سنت حاکم بر هستی دور زده شود. معجزه نیز در چارچوب قانون حاکم بر هستی تفسیر می شود. هرگز چنین نیست که معلول واحد علت واحدی داشته باشد. خاموش شدن آتش با علل مادی طبق علیت شناخته شده است است و خاموش شدن آتش با معجزه نیز مشمول علیت است؛ منتها علل آن برای بشر شناخته شده، نیست.

ثانیاً، طبق هر مرامی که به جهان بنگری، همین مقهوریت هست. چنین نیست که اگر کسی خداناباور شد، بتواند از این مقهوریت خارج شود و آزادی پیدا کند که هر اقدامی انجام دهد و اگر اقداماتی را هم انجام داد، از نتایج آن اقدامات بتواند بگریزد.

********************************

جسارتاً به نظر حقیر چنین می رسد که متکلمان در برخی موارد اصطلاحاتی را بوجود آورده اند تا برای همه ی پرسشها پاسخی داشته باشند. استاد گرامی، نسل جوان امروز با پاسخهای متکلمان قانع نمی شوند. اگر به او بگویم عذاب نتیجه ی تکوینی عمل خود توست؛ می گوید کلمات غلمبه سلمبه به کار می بری که دهان مرا ببندی! وقتی معنی تکوین و تشریع را توضیح می دهی؛ می گوید همه ی اینها به دست خودش است. تو برای آن که من را از میدان به در کنی فلسفه بافی می کنی! 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اولاً، چنان که عرض کردم، مقهوریت و مجبوریت انسان چیزی نیست که کسی بتواند منکر آن بشود. همه انسان ها با هر مرام و مسلکی به وضوح می یابند که به طور جبری به دنیا آمدند و به طور جبری نیز باید زندگی دنیوی را تحمل کنند و به طور جبری نیز از این دنیا می روند. این صرف حرف زدن نیست. ما چه بگوییم و چه نگوییم، مقهور قوانین تکوینی هستیم. آیا اگر منکر قوانین تکوینی شدیم، می توانیم از آن قوانین بگریزیم؟

ثانیاً،‌ از قوانین تشریع نیز هیچ انسانی نمی تواند گریزی داشته باشد؛ زیرا که همه انسان ها به طور جمعی زندگی می کنند و برای این که بخواهند حقوق یکدیگر را رعایت کنند، باید قوانینی را جعل کنند و از آنها تبعیت کنند.

نیز هیچ انسانی نمی تواند از نتایج اعمال خودش فرار کند. هرکسی عمل صالحی انجام دهد، پاداش می گیرد و هر کسی عمل فاسدی انجام دهد، کیفر می بیند. حال به فرض هم کسی بتواند از مجازات اجتماعی فرار کند، اما از عذاب های وجدان که گریزی ندارد؛ مگر آن که در صدد سرکوب وجدان خودش بر آید. 

********************************

به نظرم باید روشی مانند روش قرآن در پیش گرفت یعنی تکیه بر عرف و فطرت و وجدان. می گوید وجدان من به من می گوید که اگر کسی را به اجبار به جایی بردم، اگر او اعتراض کرد و از امکانات آن مکان درست استفاده نکرد، من او را کتک نمی زنم. اما خدا با ما این کار می کند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

طبق آموزه های دینی خداوند هر کسی را به میزان عقل و قدرت و علم و نعمت هایی که به او داده، تکلیف و مجازات می کند. خداوند هرگز کسی را که سفیه و دیوانه یا عاجز و ناتوان و یا جاهل و نادان باشد، مجازات نخواهد کرد. خدا کسی را مجازات می کند که عالماً و عامداً کار ناپسندی را انجام دهد. تصور این که خدا کسی را بدون ارتکاب هیچ جرمی مجازات می کند، با صریح آموزه های دینی نمی سازد. بنابراین خدا طبق عقل و وجدان و فطرت و عدل رفتار می کند و نسبت دادن ظلم و جهل و مانند آن به خدا نارواست.  

****************************

جسارت حقیر را میبخشید خواستم سؤال را خوب از زبان سؤال کننده باز کنم.

التماس دعا


چرا باید دیندار باشیم؟(1)

متنی که اینک ملاحظه می فرمایید، سئوالی است که کسی راجع به آموزه های دینی مطرح کرده و پاسخی که اینجانب داده ام. امید است، برای خوانندگان مفید بوده باشد.

******************************

با سلام محضر دوستان و اساتید گرامی

چندی است سؤالی که دخترخانم دانشجویی در یکی از جلسات مذهبی مطرح کرده ذهنم را به خودش مشغول نموده. سؤال را با شما محققان گرامی در میان می گذارم و امید دارم که با همفکری بتوانیم پاسخ مناسب و قابل پذیرشی به این پرسش بدهیم.

سؤال این است:

«خداوند در قرآن فراوان از نعمتهای خود بر بندگان سخن گفته و ایشان را به شکر و سپاسگزاری دعوت نموده و حتی به ناسپاسان و کافران وعده ی عذابهای شدید و عظیم داده است. حال پرسش اینجاست که آمدن ما به این جهان و خلقتمان کاملاً از روی اجبار و به دور از اختیار خودمان بوده است. خدایی که ما را به جبر به این جهان آورده و ما را با این همه مشکلات و مصایب دست به گریبان نموده، چرا باید به خاطر فراهم کردن وسایل و  ومایحتاج این زندگی اینقدر بر ما منت بنهد و دایم ما را به شکر دعوت کند؟

و انگهی اگر کسی شکر نکرد او را تا ابد در آتش جهنم بسوزاند؟ این چه کرمی است؟ این چه رحمتی است؟ اصلاً من دوست نداشتم به این جهان بیایم و با این همه نابسامانی و مصیبت دست به گریبان شوم. نه این شداید را می خواستم و نه آن نعمتها را.»

پاسخهای متعددی به این پرسش داده شد اما وی قانع نشد. لطفاً پاسخهای پیشنهادی خود را ترجیحاً مستند به قرآن ارائه فرمایید.

با سپاس

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این سئوال ایشان به چند سئوال جزئی قابل تجزیه است:

1. چرا ما مجبوریم و هر کاری که می خواهیم بکنیم، نمی توانیم؟ چرا اختیار آمدن یا نیامدن به این جهان را نداشتیم؟ چرا حال که آمدیم، نمی توانیم هرگونه که خواستیم، زندگی کنیم و ما دچار محدودیت هستیم؟ چرا مالک جسم و جان خود نیستیم و مریض و ناتوان می شویم و بعد هم می میریم؟

2. غرض خدا از آفرینش ما آدم ها و بلکه جهان چیست؟ چه حکمت و فایده ای بر خلقت آدم یا عالم مترتب است؟

3. حال که خدا به ما هستی بخشیده و نعمت هایی را داده، چرا می گیرد؟

4. چرا خدا از ما تکلیف خواسته و چرا از ما خواسته است که در قبال نعمت هایی که به ما می دهد، شکرگذاری کنیم؟ و حال چرا اگر به تکالیف عمل نکنیم و شکرگذاری ننماییم، ما را مجازات می کند؟

5. چرا خدا به انسان ها اختیار داد که گناه بکنند و بعد او را به جهنم ببرد؟ چرا خدا انسان ها را به گونه ای خلق نکرد که اساساً گناه نکند و همیشه در بهشت زندگی کند؟

6. این تکالیف و این مجازات هایی که خدا مقرر کرده، ظالمانه و ناعادلانه است.

به این ترتیب پاسخ هایی که می توان به این سئوالات داد، از این قرار است:

1. این که ما بدون اذن از خودمان به دنیا آمدیم و بدون اذن از خودمان هم مریض و ناتوان می شویم و بعد هم می میریم و در این زندگی دنیا هم محدودیت داریم، حاکی از این است که ما غنی بالذات نیستیم و هستی ما به کس دیگری تعلق دارد. اگر ما چیزی را از خودمان داشتیم و کسی آن را از ما گرفته بود، می توانستیم، اعتراض کنیم که چرا مال ما را گرفتی؟ اما وقتی کسی چیزی را برای بهره برداری موقت به ما داده، نمی توان به گرفتن آن اعتراض کرد؛ به خصوص آن که وقتی چیزی را از ما می گیرد، به خاطر نیازمندی خودش به آن نیست؛ بلکه به جهت رشد و کمال ما و اعطای چیزی بهتر از آن به ماست.

2. در نکته قبلی احتیاج ذاتی آدمی و فقر او آشکار و بیان شد. حال فرض گرفته شود که اگر کسی به چیزی نیاز داشت، رفع نیاز او نیست که به لحاظ اخلاقی جای اعتراض دارد؛ بلکه برطرف نکردن نیاز اوست که مورد اعتراض است. به حکم اخلاق هرکه چیزی را دارد، باید به کسی که آن چیز را ندارد و به آن محتاج است، بدهد؛ پس به هستی بخشی خدا و اعطای نعمت های او نمی توان اعتراض کرد.

3. حال فرض کنید، اگر کسی امکاناتی را به دیگری داد که تا مدتی و برای مرحله ای از آن بهره برداری کند و آنگاه آن امکانات را در پایان مدت و مرحله از او گرفت تا در مرحله بعد به او امکانات بهتری ببخشد، آیا ایراد دارد؟ خداوند فرموده، شما وقتی بمیرید، از امکانات بهتری برخوردار می شوید و لذا گرفتن نعمت های دنیوی از افراد صالح ایرادی نخواهد داشت.

نیز فرض کنید، کسی امکاناتی را به دیگری داده تا از آنها برای رشد و ترقی خود بهره برداری کند و مقرر کرده است که اگر از آنها سوء استفاده کردی، آن امکانات از تو گرفته خواهد شد. آیا گرفتن امکانات از کسی که از آنها سوء استفاده کرده، جای اعتراض دارد؟

مراد از شکرگذاری استفاده صحیح از امکانات و نعمت هاست؛ نه این که خدا به تشکر و احترام ما حاجت دارد و از آن خوشش می آید و مثل حاکم جباری است که اگر تملق و چاپلوسی او را نکردند و یا به او احترام نگذاشتند، او بر خشم شود و او را مجازات نماید.

4. اگر کسی یک مقرراتی را قرار داد که با عمل به آنها رشد و تعالی ما فراهم شود، آیا باید به قرار دادن این مقررات اعتراض کرد؟ آیا قراردادن مقررات برای رشد و تعالی جای اعتراض دارد؟ یا این که کسی را رها کنند که هر گونه رفتار کند و برای خود سرنوشت شوم و هلاکت باری را رقم بزند؟

5. آزادی و اختیار داشتن یک لطف و نعمت دانسته می شود؛ نه یک نقص و عیب. فرض شود، یک کسی همیشه در سن کودکی به سر ببرد و هیچ اختیار و امکانی برای او وجود نداشته باشد که رشد و تعالی پیدا کند و بالغ شود و به مراحل بالاتر نیل پیدا کند. تردیدی نیست که این جبر و عدم اختیار و ثبات در یک حالت و موقعیت، یک نقص است، نه کمال.

6. ظالمانه و ناعادله بودن مجازات مربوط به مجازات قراردادی و اختیاری است؛ نه مجازات تکوینی. انسان ها در مقررات دنیوی گاهی به نحو ظالمانه دستمزد کارگری را کم قرار می دهند و یا در عمل به مقررات عمل نمی کنند. این ظالمانه و غیر عادلانه است؛ اما اگر فرض شود که یک کسی سم بخورد و بعد بر اثر آن مریض بشود، در چنین موردی که ظلم و بی عدالتی معنا ندارد. یک رابطه مشخص و تعریف شده ای به صورت تکوینی میان عمل و نتیجه قرار داده شده و این برای همه یکسان است که اگر کسی سم بخورد، مریض می شود. وقتی چنین است، ظالم خود شخص خواهد بود که سم خورده است؛ نه آن که اطلاع داده است، اگر سم بخوری، مریض می شوی. خداوند که خبر از عذاب های جهنم داده، لطف کرده که ما را از مهالک آگاه ساخته است.

=================

باید توجه داشت که تمام آنچه بیان شد،‌ از باب تقریب به ذهن حقایق عینی و تکوینی است. این خود ما هستیم که بهشت و جهنم را با اعمال خود می سازیم. ما با اعمال صالحی که انجام می دهیم، موجب رشد و لذت و کامیابی خود می شویم و با اعمال فاسدی که مرتکب می شویم، باعث سقوط و درد و هلاکت خود می گردیم.

حال فرض کنید، نه خدایی باشد و نه قیامتی، آیا آنچه را که دین گفته است که اعمال صالح انجام دهید تا به لذت و کامیابی دست پیدا کنید و اعمال فاسد انجام ندهید تا به درد و رنج و مصیبت گرفتار آیید، این چیز بدی است؟

پاره ای از آموزه های دینی، همان اخلاقیات است که راست بگویید و عدالت بورزید و احسان کنید و مثبت اندیش باشید و نظایر اینها. آیا این آموزه ها چیز بدی است؟

پاره ای از آموزه های دینی همان مناسک عبادی است که مایه آرامش و وسیله تهذیب و پاکی و اخلاقی و انسانی شدن آدمی است. آیا این آموزه ها چیز بدی است؟

پاره ای از آموزه های دینی باور به خدا و حیات پس از مرگ و دیگر حقایق غیبی است. حتی اگر این آموزه ها خیالی باشد، آیا باور به اینها مایه اخلاقی تر شدن نیست و موجب نمی شود که حتی در خلوت ها نیز اخلاقی زندگی کنیم. آیا این چیز بدی است؟

این در حالی است که البته درک ما از جهان خیلی ناقص است. ما فقط طیف های خاصی از رنگ ها را می توانیم ببینیم. ماوراء بنفش و مادون قرمز را نمی توانیم ببینیم. ما طول موج های محدودی را می توانیم درک کنیم. صداهایی که طول موج پایینی دارند، برای ما قابل درک نیست و صداهای بلند هم موجب مرگ ما می شود و ما تحمل درک آنها را نداریم. حال ما چگونه انتظار داریم، تمام حقایق جهان را مثل خدا و حیات پس از مرگ را درک کنیم؟ آیا ما وقتی نمی توانیم، حقایقی را درک کنیم، باید بگوییم، وجود ندارند؟

ما بعضی از حقایق را خود نمی بینیم و خود نمی شنویم و نمی توانیم درک نماییم، اما وقتی قائل صادقی آنها را به ما خبر می دهد، به آن وجود آن حقایق باور پیدا می کنیم. فرض کنید، پزشکی به ما می گوید، تو فلان بیماری را داری و ما هم او را دروغگو نیافتیم، آیا به صحت سخن او باور پیدا نمی کنیم؟

پیامبران تجربه ارتباط به حقایق غیبی داشته اند و از حقایقی غیبی مثل خدا و حیات پس از مرگ و فرشته و مانند آنها خبر داده اند و ما هیچ قرینه ای بر دروغگویی آنها هم نیافتیم. آیا نباید در خصوص این حقایق غیبی که ما قادر به درک آنها نیستیم، به صحت سخنان انبیاء باور داشته باشیم؟

__________________________

لینک مرتبط:   حقانیت دین از دو منظر


گفتگویی با یک بی خدا درباره خدا و دین

متنی که اینک ملاحظه می کنید، نقدی بر یک مطلب یک بی خدا درباره ماهیت روح است که اینجانب در ذیل آن یادداشتی را که در پی می آید، کردم و بعد گفتگوهای که در پی آن صورت گرفت.


سرآغاز سخن

بی خدایان بر این باورند که روح یک توانایی و انرژی مربوط به مغز است که با مرگ از بین می رود. اگر این نظریه درست باشد، باید وقتی بدن از کار می افتد، چه با خوابیدن و چه با موت اختیاری این توانایی و انرژی از بین برود؛ اما این در حالی است که افزایش می یابد. ما وقتی به خواب می رویم یا وقتی کسانی به حالت خلسه و خلع بدن فرو می روند، این توانایی قوت پیدا می کند و آدمی از بعد علمی به آگاهی هایی دست می یابد که هرگز در حالت بیداری و به طرق عادی امکان دستیابی به آنها نیست. این نشان می دهد، روح یک قدرتی است که نه تنها به هنگام از کار افتادن بدن، بلکه بعد از مرگ بدن هم می تواند مستقل از آن وجود داشته باشد.

***

قسمت اول

خداناباور: در کامنت شما دو مغالطه موجود است که در ذیل به آنها اشاره میکنم :

اول، در کامنت شما فرضی موجود است که آن را بدیهی گرفته اید و دلیلی برایش ارائه نداده اید که به این نوع از مغالطه ، مغالطه فرض بدیهی گفته می شود و آن این فرض است که مرگ با خواب و حالت خلسه یکسان است که این درست نیست یا حداقل نیاز به دلیل دارد...!!!

دوم، شما از یک فرض بدون دلیل هم حتی یک نتیجه عقلانی نگرفته اید؛ بلکه نتیجه شما هم بدون در نظر گرفتن ایرادات مقدمه تان باز هم فاسد است؛ چرا که حتی به فرض وجود شباهت هایی بین مرگ و خواب و خلسه باز هم نمی توان از آن به وجود روح پی برد روح خود مسئله ای مستقل است که باید اثبات شود و برای وجود آن دلیل ارائه نمود ...!!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینجانب: چنان که از سخن شما برداشت می شود، شما گویا می فرمایید، آنچه به عنوان درک و فهم آدمی شناخته می شود، چیزی جز فعالیت مغز نیست. حال سئوال من از شما این است که آیا جز این است که مغز انسان به هنگام خواب و یا خلسه کاهش فعالیت دارد؟ اگر جواب این سئوال مثبت باشد، باید ما در حالت خواب و یا خلسه درک و فهم ما کاهش یابد. این در حالی است که ما در خواب های صادقه یا خلسه ها ادراکاتی داریم که خیلی از اداراکات بیداری ما برتر است و حتی با حواس ظاهری ما حاصل نمی شود. آیا این ادراکات با همین حواس ظاهری و با همین مغز حاصل می شود؟ آیا این نشان نمی دهد که ما حواس باطنی و ادراکات غیر حسی هم داریم؟ این ادراکات با چه قوه و قدرتی حاصل می شود؟ آیا با این مغزی که در حال استراحت است؟ و آیا این ادراکات با همین حواسی ظاهری است که در حالت خواب یا خلسه از کار می افتد؟ ممنون می شوم، نظرتان را بفرمایید.

***

قسمت دوم

خداناباور: رؤیا صادقه هم از جمله همان فرضاتی است که نیاز به دلیل دارد؛ اما اینکه ما خواب می بینیم و در خواب ادراکاتی داریم درست است؛ ولی اینکه ریشه این خواب ها چیست و شما را به روانشناسی یونگ ارجاع می دهم و مبحث ناخودآگاه و اینها همگی به همان میزان اندک فعالیت مغز مربوط است...!!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینجانب: یکی از طرق اثبات واقعیات خبر مخبر صادق است. در حد تواتر افرادی را می توانیم بیابیم که رؤیای صادقه داشته اند؛‌ یعنی واقعیاتی را در عالم خواب مشاهده کرده اند که در عالم بیداری واقع شده است. نیز افراد بسیاری را خبر داریم که تجربه نزدیک مرگ داشته اند و حقایقی را مشاهده کرده اند که با واقع مطابق بوده و هیچ شاهدی بر دروغ گو بودن آنها هم نیست. اگر فرض را بر این بگذاریم که تمام ادراکات از طریق حواس ظاهری و مغز است، این اداراکات چگونه در حالی که حواس ظاهری از کار افتاده و مغز در حال استراحت است، حاصل می شود؟ به علاوه، مغز در حالی که در استراحت است، اگر هم ادراکاتی داشته باشد، نباید از ادراکاتش از ادراکات در حالت بیداری قوی تر باشد. این در حالی است که در حالت بیداری ادراکاتی حاصل می شود که حتی با حواس ظاهری قابل حصول نیست. این نشان می دهد، دریچه فهم و درک ما فقط حواس ظاهری و مغز نیست.


قسمت سوم

خداناباور: مخبر صادق از لحاظ علمی کسی است که سخنانش را بتواند با دلیل اثبات کند و در ضمن تکرار پذیری یک تجربه را نیز اثبات نماید و بتواند شرایط مشابه ای را بارها و بارها ایجاد کند... ولی اگر مخبر صادق را آنچه بگیریم که شما می گویید در جهان امروزی تعداد زیادی بوده اند که ادعای وحی داشته اند و این سخنان را از سر صدق گفته اند؛ ولی امروز آنها را در تیمارستان نگهداری می کنند. یکی از آنها همین اواخر ادعا کرده بود که به او وحی می شود که فرزندانش را در راه خدا قربانی کند و دو فرزندش را کشته بود ...!!!

این زن دروغ نمی گفت؛ اما دیوانه بود. بسیاری از بیماران شیزوفرنی و پارانوئیدی هم چنین ادعاهایی دارند و دروغ هم نمی گویند (چون دروغ را باید دانسته گفت تا حکم دروغ داشته باشد و آنچه خودت راست بپنداری دروغ نیست) حالت های شبه مرگ و خواب ها هم همین حکم را دارند ...

اما اینکه در جهان مسائل غیر قابل توضیحی هست، دلیل بر این نمی شود که ما جای خالی دانشمان را با خرافه پر کنیم و به ترویجش بپردازیم. تمام اتفاقات غیر قابل توضیح که امروزه آنها را ماوراطبیعه می دانیم، روزی تئوریزه می شود و در حیطه علوم در خواهند آمد؛ مثل شفای بیماران با قدرت تلقین ذهنی و امثال آن اما تا آن روز انسان عاقل خود را به خرافه ها نخواهد بست و با آنچه که می داند زندگی خود را سامان خواهد داد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینجانب: چند نکته:

1. نمی توان انکار کرد که زندگی روزمره ما با اعتماد به قول مخبر صادق می گذرد. اگر بخواهید شما خودتان همه چیز را مستقیماً مشاهده یا تجربه کنید، باید تعامل خود را با دیگران فرو گذارید.

2. همین طور، بی دلیل نمی توان دیگران را به بیماری روحی متهم کرد و سخنانشان را مخدوش شمرد. هر ادعایی دلیل لازم دارد.

3. ما وقتی قرائن را قائم بر صداقت و سلامت مخبری می یابیم، اگر سخن او را انکار کنیم، یا ناشی از بددلی و شکاکیت نامعقول ماست و یا ناشی از لجاجت و ستیزه جویی ما در پذیرش حقیقت.

4. ما محدودیت ادراکات ظاهری و حسی خود را واقفیم. می دانیم که چشم ما مادون قرمز و ماورای بنفش را نمی بیند. نیز گوش ما طول موج های محدودی را درک می کند. همین طور حواس دیگر. در عین حال واقفیم که چیزهای دیگری هست که حواس ما قدرت درک آنها را ندارد. بر این اساس، نمی توان هر آنچه را که حواس ما درک نمی کند، خرافه بشماریم. نهایت چیزی که ما می توانیم بگوییم، این است که آنچه قائل صادق گفته، با حواس و تجربه ما قابل اثبات نیست؛‌ نه این که هرگز وجود خارجی ندارد و خرافه است.

***

قسمت چهارم

خداناباور:

1. در مورد مخبر صادق قبلا هم گفتم تا جایی سخنانش قابل اتکا است که اولاً، قابل اثبات و تجربه پذیر باشد و ثانیاً، علم چیزی خلاف آن را ثابت نکند. برای مثال ما تا مدت ها با قوانین نیوتن زندگی می کردیم و هیچ مشکلی هم نبود و او را مخبر صادقی می دانستیم که از حقیقتی تجربه پذیر پرده برمی داشت (قوانین دینامیک)؛ اما پس از اکتشافات انیشتین بیشتر قوانین نیوتن زیر سئوال رفت و منسوخ شد؛ چون علم حرف دیگری می زد پس صادق بودن مخبر الزاما دلیل بر صحت خبر در عالم واقع نیست؛ چرا که خطای مخبر هم باید در نظر گرفته شود (حتی مخبری در حد نیوتن) و در ضمن مشکل تجربه ناپذیری هم همچنان در نظر شما موجود است.

2. دوست عزیز شاید نتوانیم، امواج مادون قرمز را ببینیم و یا اصوات با بسامد بالا و پایین را و... اما می دانیم هستند؛ چون برای وجودشان دلیل داریم. دلایلی منطقی و تجربه پذیر و قابل اثبات؛ اما آنچه شما مروج آنید، نه دلیلی علمی بر آن هست و نه تجربه پذیر است.

3. نسبت های ناروا دادن به طرف بحث و تخطئه او خود یکی از روش های رایج در مغالطه نمودن و سفسطه است و نشان از نداشتن دلیل محکم دارد...!!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینجانب: چند نکته:

1. من قصد جسارت به شما را نداشتم. اگر چنین احساسی فرمودید، پوزش می خواهم. عرض من این بود که ما وقتی قرائن و شواهد را بر صداقت و سلامت مخبری می یابیم، بازهم اگر تردید در سخن او بکنیم، عقلائی نیست. سیره عقلاء چنین است که بر سخن او اعتماد می کنند، مگر آن که خلاف آن ثابت شود. برای مثال، اگر پدر خانواده از در بیاید و بگوید، امشب رئیس اداره به منزل ما تشریف می آورند، خانواده هم به سخن او اعتماد می کنند و بر همین اساس، مقدمات پذیرایی را فراهم می نمایند. دیگر هرگز به پدر خانواده نمی گویند که ما چون سخن تو را تجربه نکرده ایم و یا خود با چشم خود آمدنش را ندیده ایم، به سخن تو اعتماد نمی کنیم. اگر خانواده چنین تشکیکاتی در سخن پدر خانواده بکند، باید آنان را بیمار روانی یا لجباز تلقی کرد.

2. سخن من ناظر به اخباری است که تجربه پذیر نیست و ما خود به طور مستقیم نمی توانیم آنها را آزمون کنیم. آری، اگر طریق تجربه آن برایمان بود، باید به آزمودن تجربی آن روی بیاوریم. فرض کنید، یکی از اعضای خانواده که معمولا رؤیاهای او صادقه است، در خواب ببیند که پدر خانواده دچار تصادف شده و روی تخت بیمارستان است، آیا خانواده هرگز به خود اجازه تشکیک در خواب او می دهد و آیا می گوید که ما چون تصادف پدر را به چشم ندیده ایم، به سخن تو اعتماد نمی کنیم؟ آیا نمونه های رؤیاهای صادقی که او پیش از آن دیده، شاهد بر صداقت و سلامت او نیست و نباید به خواب او اعتماد کرد؟

3. من هرگز اعتماد به سخن اشخاص را در اموری که تجربه پذیر است، مثل آنچه شما فرمودید، تأیید نمی کنم. سخن من در اموری است که تجربه پذیر نیست و من می گویم، اثبات بسیاری از چیزها با تجربه امکان ندارد و لذا نباید هر آنچه را که با تجربه اثبات نمی شود، خرافه و خلاف واقع شمرد.

***

قسمت پنجم

خداناباور: در مورد مثال پدر باید بگویم، با این که هیچ ربطی به بحث ما نداشت، اما باز هم جای تردید دارد که اگر پدر چنین گفت و رئیس نیامد، آیا باز هم به سخن او اعتمادی هست ...!؟

وقتی در بحث ادیان ما با تناقضات بی شمار مواجه می شویم (مثل حقوق زنان ، مبحث برده داری، مجازات های غیر انسانی و غیر عقلایی، ضد علمی بودن بسیاری از باور ها مثل پیشنهادات پزشکی، یا مربوط کردن بلایای طبیعی به اعمال انسانها و خرافات بی شمار دیگر)، آیا باز هم عقلاً دلیلی برایمان می ماند که به سایر سخنان این دین یا تفکر وقعی نهیم...!؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینجانب: چند نکته:

1. دین یک مقوله فرهنگی است که در گذر تاریخ تکمیل و تنقیح می یابد. سیره عقلائی تمام ابنای بشر چنین است که به میراث فرهنگی خود احترام می گذارند و به سبب پاره ای از خرافه ها که در فرهنگشان راه یافته یا پاره هایی از فرهنگ که جنبه تاریخی پیدا کرده و آنها اگرچه در عصر خودش کارآ بوده، اما اکنون از کارآیی افتاده، هرگز به کلی از میراث فرهنگی خود اعراض نمی کنند و ارزش های مسلم فرهنگی خود را که با عقلانیت و اخلاق هیچ تعارضی ندارد، وا نمی نهند و نسل جدید را در یک بی هویتی و حیرت و سرگردانی واقع نمی سازند.

هرگز منصفانه نیست، باور به حقیقت قدسی الهی و نیز حیات پس از مرگ را که کارکرد مثبت در اخلاق و روان جامعه دارد، نادیده بگیریم و بداندیشانه و ویرانه گرانه کنار بنهیم.

2. دینی که من از آن سخن می گویم، دین عقلانی و اخلاقی است؛ یعنی دینی که هرگز با عقلانیت و اخلاق سر ستیز ندارد. بنابراین شما هرگز نمی توانید به ذکر شواهدی که جنبه غیر عقلانی و غیر اخلاقی دارد، این قرائت دینی مخدوش نشان دهید. من اعتراف می کنم که برخی از قرائت ها از دین با عقلانیت و اخلاق ناسازگار است و اینها با جوهر دین نمی سازد و نباید به دین منسوب ساخت. به باور ما انبیاء کسانی بودند که انسان ها را به فطریات و اخلاقیات و عقلانیات فرا می خواندند.

3. نباید تردید داشت که تفسیر متون دینی باید در کانتکست و سیاق تاریخی و فرهنگی عصر و محیط خودش فهم و تفسیر شود. هرگز صحیح نیست که ما یک متن دینی را از عصر و محیط خودش منتزع کنیم و در عصر و محیط خود قرار دهیم و به فهم و تفسیر آن بنشنیم و بعد به خرده گیری از آن بپردازیم. ما از متون دینی باید انتظار داشته باشیم، در عصر و محیط خودش وجه معقول و اخلاقی داشته باشد. بسا یک آموزه دینی در عصر و محیط خودش از این ویژگی برخوردار باشد؛ اما اکنون این ویژگی را از دست داده باشد و ضرورت بیابید که تقریر جدید یا جایگزین جدیدی از آن به دست داده شود.

4. دین حاصل تجربیات عادی و قدسی بشر اعم از انبیاء و افراد عادی است و اگر به آسمان و خدا منسوب شده، از باب تأیید و امضاء و تشریف بوده است. این تفاوت های شرایع و معارف دینی به جهت آن است که خاستگاه بشری داشته است؛ اعم از آن که آنان افراد قدسی نظیر انبیاء یا افراد عادی بوده باشند و لذا نظیر هر دستاورد بشری نمی تواند از رشد و تعالی و تنقیح و تکمیل متوقف گردد. باور ما این است که خدا و غیب، همان فهم و تجربه زمینی بشر را در زندگی فردی و اجتماعی که مورد تأیید عقل و وجدان است، تأیید و امضاء می نماید.

5. تمام تأکیدی که ما بر غیب و خدا و روح و حیات پس از مرگ داریم، این است که همه حقایق هستی با حواس و تجربه ما قابل کشف نیست؛ چنان که حتی همین حقایق حسی و مادی نیز چنان نیست که همه آنها برای ما مکشوف شده باشد؛ لذا جهل ما به وجود آنها هرگز دلیلی بر عدم وجود آنها نمی تواند باشد. به اصطلاح عدم الوجدان دلیل بر عدم الوجود نیست.

ما می گوییم، در حوزه ای که عقل و تجربه و حس ما قادر به کشف واقعیات نیست، بیاییم، به قول قائل صادق سالم الذهن اعتماد کنیم و البته این هرگز بدان معنا نیست که اگر مواردی را منسوب به دین یافتیم که خلاف عقل و تجربه و حس ماست، به صحت آن قائل باشیم.

***

قسمت ششم

خداناباور: راستش اگر قرار بود دیندار باشم به این اسلام شما می گرویدم چه کنم که دین در ریشه و در فلسفه مشکل دارد. مشکل دین از آن جایی آغاز می شود که از جانب کسی سخن می گوید که وجودش غیر قابل اثبات است و افسانه هایش آنقدر نخ نماست که هیچ عقل سلیمی را به باور نمی رساند... هیچ عقل سلیمی داستان نوح را و صالح را و هود را نمی پذیرد و همین طور یونس را ... هیچ عقل سلیمی باور نمی کند که زنی باکره فرزند بیاورد و فرزند در گهواره تکلم کند و سپس بمیرد و زنده شود.

دین کارکردهای مثبت تاریخی داشته، قبول؛ اما این دلیل نمی شود که آنچه محصول زمان کودکی تاریخ بشر است را بر دوران جوانی و بلوغ بشر تحمیل نماییم.

برای اخلاق و فرهنگ هم عرف و عقل آنقدر کافی هست که ما را از مخلوط خرافات و به زعم شما اخلاقیات و فرهنگ دینی بی نیاز کند؛ چرا باید در این آشفته بازار به دنبال حقیقت گشت، در حالی که راه سادتری هم هست؟ چرا باید انسان را سرگردان راستی آزمایی در دین نمود آن هم در عصری که با هر کشف علمی دین قدمی پس مینهد ...!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینجانب: چند نکته:

1. من تصور می کنم، آن چیزی که غیر قابل شناخت و اثبات است، ذات حقایق غیبی است؛ اما نشانه های آنها قابل اثبات است. همین که ما به وضوح می یابیم، در سیطره یک قدرت باشعوری هستیم، برای اثبات خدا کافی است. لزومی هم ندارد که آن را خدا یا طبیعت یا هر چیز دیگر بنامیم. ما به روشنی می یابیم، بدون اراده خود پا به این دنیا نهادیم و بدون اراده خود بیمار می شویم و در نهایت بدون اراده خود می می میریم. ما بسان حلقه ای در دست یک قدرت هستیم. همین برای شناخت خدا کافی است.

2. آنچه را که شما افسانه یاد می کنید، نوعاً،‌ از قبیل معجزه و دخالت یک قدرت ناشناخته است که کمابیش امروزه نیز امثال آنها رخ می دهد. شفای بیماران لاعلاج بدون ابزارهای عادی و مادی به طور متعدد رخ می دهد. عقل سلیم حکم می کند، چیزی که امروزه نیز امثال آنها رخ می دهد، انکار نشود.

3. سخن از تحمیل هیچ باوری نیست؛ بلکه سخن از مواجهه خردمندانه با حقایقی است که با حواس و تجربه ظاهری بشری قابل درک نیست؛ اما می توان با تجربه های باطنی از مواهب آن بهره مند شد. خلوص و آرامش و روشن بینی از نتایج اولیه ارتباط با حقیقت قدسی الهی است.

4. به فرض که آنچه را شما افسانه می دانید، واقعاً افسانه باشد، لزومی ندارد، به آنهایی که تقریباً نقشی در زندگی امروزه ما ندارد، تمرکز کنیم. می توانید آنها را نادیده بگیرید؛ اما باور به یک وجودی که مستجمع جمیع کمالات و فضائل اخلاقی است و اهتمام به نیل به آن، ولو آن که واقعیت خارجی نداشته باشد، حداقل آثار تلقینی اش در اخلاق و آرامش روانی انکار ناپذیر است. نگاه کارکردی به آثار مثبت دین، ایجاب می کند، از آن به کلی اعراض نکنیم.

***

قسمت هفتم

خداباور: نکات اول و دوم که فرمودید کاملا مغالطه آمیز هستند؛ چرا که اینکه ما دوست داریم خود را در سیطره یک نیروی غیبی بدانیم یا این که بدون اراده خود زاده می شویم و می میریم و امثالهم به هیچ وجه دلیل وجود نیروی برتر و یا خدا نیست و اساسا هیچ ربطی به معقوله اثبات وجود ندارد و تنها به ناخودآگاه جمعی بشر مربوط است که دوست دارد با نیرویی برتر قدری از حس ترس خود از مرگ و پدیده های ناشناخته را تسلی بخشد با اینکه اثبات عدم وجود به همان میزان اثبات وجود غیر ممکن است؛ اما برای عدم وجود دلایل منطقی تر و عقلایی تری وجود دارد که نشان می دهد خالقی هم اگر برای جهان مفروض باشد نمی تواند ذی شعور بوده باشد و دوباره باید بگویم استناد به پدیده های ناشناخته یا کمتر شناخته شده مثل شفای بیماران لاعلاج به قدرت تلقین ذهن مربوط است که هنوز سازوکار آن بدرستی شناخته نشده؛ اما علم امیدوار است که آنها را نیز روزی تئوریزه کند و در دسترس همگان قرار دهد تا آنها هم از وادی تاریک خرافه به وادی روشن علم وارد شوند و مورد سواستفاده قرار نگیرند...

در نهایت روش فکری من و همفکرانم برای عوام جامعه کاربردی ندارد و ممکن است به همان بی سروسامانی که مقصود شماست بیانجامد (به جهت این که با بنیان های نظری این طرز فکر آشنا نیستند و فکر می کنند بی خدای یعنی مجاز بودن هر کاری) بنده نیز در مواجهه با عوام همان روش های دینی شما را پیشنهاد می دهم تا زمانی که جامعه برای مرحله گذار آماده شود؛ اما این که خودم نیز گامی به عقب نهم کار عبثی خواهد بود ...!!!

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینجانب:

1. جهت مغالطه آمیز بودن سخنم را به روشنی مشخص نفرمودید.

اولا، آیا شما منکر این هستید که به دنیا آمدن و مریض شدن و مردن و نظایر آن خارج از اراده ماست؟ و آیا این به وضوح نشان نمی دهد که ما تحت سیطره قدرتی بیرون از خودمان هستیم؟ شما اسم این قدرت را چه می نامید؟ هر چه بنامید، مهم نیست؛ چون ما در اسم مناقشه ای نداریم. ما به این قدرت می گوییم، خدا. ممکن است، شما آن را طبیعت بنامید. این مهم نیست.

ثانیاً، من هرگز نگفتم که ما دوست داریم، در سیطره یک قدرت باشیم تا شما استنتاج کنید که «آن تنها به ناخودآگاه جمعی بشر مربوط است که دوست دارد با نیرویی برتر قدری از حس ترس خود از مرگ و پدیده های ناشناخته را تسلی بخشد». بلکه من گفتم، در سیطره یک قدرت بودن را با تمام وجود خود درک می کنیم. این درک بدیهی است و انکار آن و ادعای این که همه مقدراتمان از آغاز تا انجام زندگی در اختیار خودمان است، خیلی زورگویانه است.

2. سخن شما متناقض به نظر می رسد. شما از یک سو می فرمایید، «اثبات عدم وجود خدا به همان میزان اثبات وجود غیر ممکن است»؛ اما از سوی دیگر می فرمایید: «برای عدم وجود دلایل منطقی تر و عقلانی تری وجود دارد». اگر اثبات عدم وجود خدا امکان ندارد، چگونه برای عدم وجود خدا دلایل منطقی تر و عقلانی تری وجود دارد؟

3. شما می فرمایید، «خالقی هم اگر برای جهان مفروض باشد، نمی تواند ذی شعور بوده باشد».

من از شما می پرسم، تلقی شما از شعور چیست؟ مگر وقتی سخن از خلقت جهان یا انسان می شود، از یک انتخاب طبیعی سخن نمی رانید؟ آیا این شعور نیست؟ شما عنایت دارید که اگر در تفسیر پیدایش جهان و حیات، بنا را بر تصادف بگذارید، احتمالات بی شماری امکان رخ دادن است که تنها یک صورت از آن امکان ها منجر به ایجاد جهان کنونی و آفرینش بشر کنونی می شود. اگر صرف تصادف باشد و انتخاب در آن نباشد، باید نود و نه درصد رخدادهای جهان عین فساد و تباهی باشد.

حال، من از شما می پرسم، آیا نود و نه درصد رخدادهای جهان عبارت از خرابی و فساد و تباهی و زلزله و توفان و بیماری و مانند آنهاست؟ یا این که چنین رخدادهایی به ندرت اتفاق می افتد و استثنا محسوب می شود و نود و نه درصد رخدادهای جهان رشد و تکامل و نظام مند است؟ آیا چنین خصلتی در جهان حاکی از شعورمندی آن نیست؟

4. من شفای بیماران لاعلاج را به عنوان نمونه ای از دخالت قدرت های ناشناخته یاد کردم و عرض کردم، ما که به اعتراف شما شناخت کاملی از جهان هستی نداریم، چرا در مقام انکار خدا به عنوان قدرت شعورمند حاکم بر هستی بر می آییم؟ البته به باور ما، این قدرت شعورمند لایه پنهان خداست. خدا عین هستی است و ما خدا را چیزی خارج از هستی نمی دانیم. رابطه موجودات و خدا را بسان رابطه امواج و دریا توصیف می کنند که امواج چیزی جز دریا دانسته نمی شود.

5. شما شفای بیماران لاعلاج را به اثر تلقین تقلیل دادید. این در حالی است که گاهی شفا دهنده یک انسان زنده نیست که بفرمایید، اثر تلقین اوست؛ بلکه یک روح طیب است. چیزی که به طور کلی شما منکر آن هستید. این چگونه با تلقین تفسیر می شود؟

6. خرافه آن است که واقعیت خارجی ندارد. چطور وقتی بالعیان ملاحظه می شود، یک بیماری توسط روح یک انسان غیر زنده شفا پیدا می کند و تمام اسناد و مدارک پزشکی آن هم قابل مشاهده است، آن را خرافه می نامید؟

7. از این که اعتراف فرمودید که دین می تواند کارکرد مثبت داشته باشد و دور ساختن توده مردم از دین و در برهوت بی هویتی و بی بند و باری نهادن آنان زیانمند است، سپاسگزارم.