سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

شبهه اعجاز علمی در قرآن(5)

آنچه اینک می آید، پنجمین قسمت نقد یکی از همکاران بر پست «شبهه بطلان خلاف علم در قرآن» و پاسخ به آن است. در دو قسمت قبلی سه تا از شواهدی که ناقد محترم در صدد تأویل آنها موافق علم بود و خدشه هایی که بر تأویل او وارد بود، بیان شد و اینک تأویلات مربوط به یکی دیگر از شواهد و خدشه هایی که بر آنها وارد است، بیان می شود.

باز یادآور می شوم که محور سخن ما این بود که قرآن با نگاه ظاهری سخن گفته و این نگاه اگرچه در مواردی بر خلاف نگاه علمی یعنی علم جدید است، اما حق است و وجود آیات خلاف علم جدید مستلزم باطل راه یافتن در قرآن نیست؛ اما محور سخن ناقد محترم این است که خلاف علم باطل است و لذا خلاف علم در قرآن راه نیافته و بر این اساس، تلاش می کند، معنای آیات را به گونه ای که موافق علم جدید باشد، تأویل کند.


آیه «والشمس تجری لمستقر لها»


1. معنای فلک

ناقد محترم مرقوم کرده اند:

در مورد ماه و خورشید هم فرموده است: "کل فی فلک یسبحون". بشر آن روز به فرض که کهکشان راه شیری را نمی شناخت، اما فلک را می دانست که چیست. فلک یعنی آسمان و فضا. بشر آن روز می فهمید که معنای فلک چیست و به فرض که نمی دانست خورشید در فلک شناور و در حال حرکت است، خداوند این حقیقت علمی را برای او آشکار کرد که خورشید و ماه در فضا در حرکتند؛ اما نگفت که ماه به سمت خورشید در حال حرکت است و مدار او را قطع می کند تا گفته شود این فهم برای آن عصر بوده و از نظر علمی مردود است. وقتی به صراحت نمی فرماید که حرکت خورشید به نحوی که شما می پنداید، رخ می دهد، چرا این قید را به قرآن تحمیل می کنیم؟

در پاسخ عرض می کنم:

چنان که اهل لغت گفته اند، فلک از «فُلکه» به معنای دوک نخ ریسی گرفته شده که مدور است و لذا به اعتبار این که آسمان به شکل گنبدی است و خورشید و ماه به دور زمین می چرخد، در قرآن گفته شده است که هر کدام در فلکی می گردند. فخر رازی در این زمینه نوشته است:

فلک جسم دائره ای یا سطح دائره ای یا دائره است؛ زیرا لغویوان اتفاق نظر دارند که دوک نخ ریسی از آن رو، «فلکه» نامیده شده است که مدور است و چوب مسطح دائره ای را که در سر ستون قرار داده می شود تا چادر پاره نشود، از آن جهت «فلکه» گفته اند که یک صفحه دائره ای است. آسمان را هم که «فلک» گفته اند، به جهت دائره ای بودنش است. (مفاتیح الغیب، ج‏26، ص280)

بنابراین خود همین لفظ «فلک» دلالت دارد که در قرآن طبق نگاه ظاهری سخن گفته شده است؛ نه نگاه علمی.


2. معنای مستقر

نوشته اند:

قرآن می فرماید: خورشید" مستقر" و محل قرار و آرامگاه دارد. حال نویسنده محترم چگونه ادعا می کند که این حرف از نظر علمی مردود است؟ خورشید در فضا در حال حرکت است و اِخبار می شویم که روزی از حرکت می ایستد. آیا علم ثابت کرده که نمی ایستد و استقرار پیدا نمی کند؟

پاسخ این است که:

اولاً، مستقر هیچ دلالت صریحی ندارد که به معنای استقرار دائمی باشد؛ لذا بسیاری از مفسران، «مستقر» را به معنای استقرار موقت گرفته اند که در غروب اتفاق می افتد.

با توجه به این که در سیاق آیه سخن از شب و روز است، باید مراد از «مستقر» همان مغرب باشد؛ چنان که ابن قتیبه گفته است:

لمستقر لها یعنی الی مستقر لها و مستقر خورشید دورترین منزل خورشید در غروب است. (بحرالعلوم، ج‏3، ص124)

ثانیاً، مشابه چنین مضمونی در مواضع دیگر قرآن هم آمده و حاکی است که ناظر به وضعیت جاری همین ایام دنیوی است و نه پایان دنیا؛ چنان که آمده است:

فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّیْلَ سَکَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ (انعام، 96)؛ [هموست که‏] شکافنده صبح است، و شب را براى آرامش و خورشید و ماه را وسیله حساب قرار داده. این اندازه‏ گیرىِ آن تواناى داناست.

یا در جای دیگر آمده است:

هُوَ الَّذی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنینَ وَ الْحِسابَ ما خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلاَّ بِالْحَقِّ یُفَصِّلُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (یونس، 5)؛ اوست کسى که خورشید را روشنایى بخشید و ماه را تابان کرد، و براى آن منزلهایى معین کرد تا شماره سالها و حساب را بدانید. خدا اینها را جز به حقّ نیافریده است. نشانه ‏ها [ى خود] را براى گروهى که مى ‏دانند به روشنى بیان مى ‏کند.

نیز در جای دیگر آمده است:

وَ جَعَلْنَا اللَّیْلَ وَ النَّهارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنا آیَةَ اللَّیْلِ وَ جَعَلْنا آیَةَ النَّهارِ مُبْصِرَةً لِتَبْتَغُوا فَضْلاً مِنْ رَبِّکُمْ وَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنینَ وَ الْحِسابَ وَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصیلاً (اسراء،‌12)؛ و شب و روز را دو نشانه قرار دادیم. نشانه شب را تیره‏ گون و نشانه روز را روشنى ‏بخش گردانیدیم تا [در آن،] فضلى از پروردگارتان بجویید، و تا شماره سالها و حساب [عمرها و رویدادها] را بدانید و هر چیزى را به روشنى باز نمودیم.

مرقوم کرده اند:

شما عبارت "والشمس تجری لمستقر لها" را به استقرار خورشید در مغرب و نگاه ظاهری تفسیر کرده اید. آنچه قران فرموده است، وجود محل استقرار است. چنین مفهومی نیز از جامعیت برخوردار است و برای همه عصرها و نسل ها بیان شده و مفهومی وسیع است که نباید آن را به اموری عصری مقید کرد. عیبی ندارد که مردم یک عصر، از مستقر خورشید، مغرب را تصور کنند. اما نباید این قید را اراده و جزء مفهوم کلام قرار داد و این خلط و اشتباه آشکار نویسنده است. بدون این تقید و تنها با حمل معنای مستقر به معنای"قرارگاه" هم حجت تمام است و هدایت صورت می پذیرد و با به عهده مخاطب قرار دان بارِ تطبیق، مشکلی پیش نمی آید.

در پاسخ عرض می کنم:

اولاً، همین که ناقد محترم پذیرفته اند که مردم عصر نزول از «مستقر» معنای استقرار در مغرب را تصور می کردند، به واقع پذیرفته اند که در قرآن طبق نگاه ظاهری که از قضاء بر خلاف علم جدید است، سخن گفته شده است؛ زیرا خورشید در مغرب استقراری ندارد.

ثانیاً، ممکن است، لفظ «مستقر» به تنهایی و خارج از استعمال و جمله، جامع باشد و هر قرارگاهی را شامل شود؛ اما وقتی در جمله ای قرار گرفت و در چنبر قیود جمله واقع شد، هرگز نمی تواند جامعیت داشته باشد و هر قرارگاهی را شامل شود. قیود جمله به ویژه سیاق جمله، مصداق خاصی را برای آن معین می سازد. ناقد گرامی اگر پذیرفتند که در سیاق آیه سخن از پدید آمدن شب و روز و حرکت ظاهری خورشید از مشرق به مغرب است، معنای «مستقر» در چنین سیاقی فقط «مغرب» خواهد بود؛ نه جز آن.

پنهان نیست که لفظ مشترک معنوی با قرینه معینه بر مصداق خاصی انطباق پیدا می کند و این قرینه، جای را برای ورود مصداق دیگر تنگ می نماید. قرینه هایی که در سیاق آیه است، عبارت از پدید آمدن شب و روز و حرکت ظاهری خورشید و ماه است و مخاطبان آیه نیز که مشرکان مکه بودند، تنها حرکت ظاهری ماه و خورشید را می فهمیدند؛ بنابراین، مستقر در چنبر چنین قیودی فقط بر «مغرب» انظباق پذیر است.

علاوه بر این که هرگز در سیاق آیه، از پایان جهان و برپایی قیامت سخن گفته نشده است تا با استناد به آن گفته شود که مراد از «مستقر» روز قیامت است.

نوشته اند:

شبیه همین خلط در باب احکام فقهی نیز قابل تصور است. مثلا وقتی می فرماید: "الخمر حرام" و شخصی خمر را بر این مایع تطبیق کرده و می گوید: "خدا این مایع را که رو به روی من است حرام کرده است" باید بداند دچار خلط مفهوم به مصداق شده است؛ زیرا خداوند، طبیعت خمر را حرام کرده و تطبیق بر عهده ما است و نمی توان حرمت این مایع خارجی را به خدا نسبت داد به این معنا که قائل شد حرمت را خدا روی این مایع خارجی قرار داده است. حرمت روی خمر رفته است که "طبیعت و ماهیت خمر" است نه افراد و مصادیق. پس اگر شخصی در تطبیق اشتباه کرد و آبی را خمر پنداشت، ایرادی به حکم خداوند وارد نیست.

پاسخ این است که قیاس آیه مورد بحث با حکم «الخمر حرام» مع الفارق و باطل است؛ چون گزاره های آیات مورد بحث، خارجی و ناظر به واقع است، نه حقیقی و کلی. در این آیات از واقعیات خارجی سخن گفته شده است و در آنها هیچ حکمی به طبیعت چیزی تعلق نگرفته است که عام باشد و بتوان آن را بر مصادیق متعددی انطباق داد.

مرقوم داشته اند:

حکمت اعلای الهی و هدایت بودن قرآن برای همه عصرها اقتضا دارد که کلام در عین این که حق و صادق است، نه کاذب، موجب هدایت هم باشد و این بدین صورت است که مفهومی به کار گرفته شود که برای شنونده در هر عصری قابل درک باشد و تطبیقات عصری و نسلی را که احیانا صحیح نیستند، از حیطه کلام و مراد استعمالی خارج نماید. در غیر این صورت، قرآن برای سایر عصر ها و نسل ها هادی و حجت نخواهد بود و این به منزله تعطیلی کتاب الهی است.

پاسخ این است که:

اولاً، هر کلامی محفوف به قرائن و قیود سیاق و مخاطبان و حوادث و شرایط زمان و مکان پیدایش خودش است و نادیده گرفتن آنها و بی در و پیکر ساختن کلام برای این که بتوان هر معنایی را از دل آن بیرون کشید، هرگز قابل دفاع نیست.

ثانیاً، هدایت بخشی قرآن و هر متن دیگر، در گرو آن است که نخست آن را به درستی، همان گونه که در زمان و مکان پیدایشش فهمیده می شد، فهمید و بعد از آن برای نسل های دیگر بهره برداری کرد.

ثالثاً، کذب بودن گزاره های غیر علمی قرآن نتیجه نظریه مشهور است؛‌ نه نتیجه نظریه اینجانب. ما می گوییم، در قرآن طبق نگاه ظاهری سخن گفته شده و نگاه ظاهری هم حق است و لذا هرگز آیاتی که حاوی گزاره های غیر علمی است، کاذب نیست؛ بلکه صادق است.

رابعاً، مراد استعمالی آیات همان معنایی است که در زمان و مکان نزولش استعمال می شده است؛ نه معنایی که امروزه با استناد به دستاوردهای علمی بر آیات قرآن تحمیل می کنیم.

قرآن وقتی نازل شد که «جری الشمس» را به معنای حرکت خورشید در کهکشان راه شیری و مانند آن استعمال نمی کردند؛ بلکه به معنای حرکت ظاهری خورشید از مشرق به مغرب استعمال می نمودند.

مرقوم فرموده اند:

نویسنده محترم همچنین فرموده است: "در میان آیات الهی از پدید آمدن شب و روز سخن رفته است و بی تردید شب و روز از رهگذر حرکت ظاهری خورشید پدید می آید؛ نه حرکت هایی که امروزه بشر از خورشید کشف کرده است". باید بگوییم این سخن بر خلاف علم امروز است و صحیح نیست. شب و روز یک حقیقت تکوینی است و معلول تغییر نسبت زمین و خورشید نسبت به یکدیگر است. منشاء آن جابجایی زمین و خورشید نسبت به هم است نه حرکت ظاهری خورشید. این تغییر نسبت ممکن است به سبب حرکت خورشید و ثبات زمین باشد یا حرکت زمین و ثبات خورشید. قرآن فقط همین را گفته است که شب و روز از آیات الهی اند. یعنی تدبر کنید.

پس نباید چیزی را اضافه کنیم و بگوییم قرآن به حرکت خورشید به دور زمین اشاره کرده است تا با شبهه غیر علمی بودن مواجه شویم و بعد بخواهیم جواب دهیم که این حکایت عقیده مردم عصر نزول است تا به اشکال دیگری بر بخوریم که در این صورت قرآن فقط به درد مردم آن عصر می خورد و اصلا برای ما حامل پیام جدیدی نیست.

پاسخ این است که:

اولاً، من با تکیه بر قرائن و قیود آیات عرض کردم که مراد از «جری شمس» در آیه حرکت ظاهری خورشید از مشرق به مغرب است و تردیدی نیست که طبق نگاه ظاهری، شب و روز از رهگذر حرکت ظاهری خورشید و طلوع و غروب آن پدید می آید.

ثانیاً، این ادعا که خداوند به گزارش حقایق تکوینی آنچنان که هست، پرداخته است؛ نه آنچنان که ما می توانیم بفهمیم، خلاف واقع است؛ چون بسیاری از حقایق مثل حقایق عالم آخرت و عالم فرشتگان هرگز برای ما قابل فهم نیست و در عین حال در قرآن از آنها سخن گفته شده است. خداوند در این آیات حقایق غیبی را به حقایق دنیوی تشبیه کرده است تا برای ما که علم غیب نداریم، قابل فهم گردد.

ثالثاً، پیام های یک متن از رهگذر توجه به معانی استعمالی که در میان اهل زبان به کار می رود، دانسته می شود و چنان نیست که یک متن بتواند هر زمان بسان یک سخنگوی زنده پیام جدیدی را از دهانش خارج کند. چنین انتظاری از قرآن که به زبان متعارف عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نازل شده، بی جاست.

دستاوردهای علمی جدید بشری هرگز قابل انتساب به آیات قرآن نیست تا آنها را پیام های جدید قرآن به شمار آوریم. اگر دستاوردهای علمی جدید بشر از الفاظ و عبارات قرآن قابل استنباط بود، باید قبل از کشفیات علمی جدید دانسته می شد؛‌ نه این که بعد از کشفیات جدید و تطبیقات تکلف آمیز دستاوردهای علمی از سوی ما بر آیات قرآن دانسته شود.


شبهه اعجاز علمی در قرآن(4)

آنچه اینک می آید، چهارمین قسمت نقد یکی از همکاران بر پست «شبهه بطلان خلاف علم در قرآن» و پاسخ به آن است. در قسمت قبلی دو تا از شواهدی که ناقد محترم در صدد تأویل آنها موافق علم بود و خدشه هایی که بر تأویل او وارد بود، بیان شد و اینک تأویلات مربوط به یکی دیگر از شواهد و خدشه هایی که بر آنها وارد است، بیان می شود.

یادآور می شوم که محور سخن ما این بود که قرآن با نگاه ظاهری سخن گفته و این نگاه اگرچه در مواردی بر خلاف نگاه علمی یعنی علم جدید است، اما حق است و وجود آیات خلاف علم جدید مستلزم باطل راه یافتن در قرآن نیست؛ اما محور سخن ناقد محترم این است که خلاف علم باطل است و لذا خلاف علم در قرآن راه نیافته و بر این اساس، می کوشد، معنای آیات را به گونه ای که موافق علم جدید باشد، تأویل کند.

آیه «والقمر اذا تلاها»

مرقوم کرده اند:

خداوند فرموده است: "و القمر اذا تلاها" کسی که از کلمه "تلاها" حرکت ماه و خورشید را درک کرده، به لغت عرب آشنا نیست و یا اگر آشنا است به این توصیه قرآن که می فرماید: "افلا یتدبرون القرآن" عمل نکرده است.

آن چه در آیه به قمر نسبت داده شده همان است که با مفهوم "تلا" حکایت می شود و آن متابعت و تبعیت است. آری قرآن، ماه را تابع خورشید دانسته است. اما آیا این به معنای حرکت ماه به سمت خورشید است؟

اگر بشر از روی تصور غلط خیال می کرده که ماه به سمت خورشید در حرکت است دلیل نمی شود که خداوند از کلام، همین را اراده کرده باشد.

ماه از جهت نور هم تابع خورشید است و از جهت ظهور در نزد دیدگان ما هم تابع خورشید است به این معنا که وقتی خورشید می آید دیده نمی شود و وقتی خورشید می رود دیده می شود. پس می توان گفت ماه طفیلی خورشید است هم از این جهت که نورش از اوست و هم از این جهت که با تلالوء خورشید دیده نمی شود و رؤیتش پس از غروب خورشید و خفای نور او ممکن است. آیه به هیچ وجه بر حرکت ماه دلالت ندارد و این معنا که ماه لااقل در مقام رؤیت، از جهت نور، طفیلی و تابع خورشید است، هم برای بشر جاهلی غیر قابل درک نبوده است تا سد باب مفاهمه گردد.

در پاسخ چند نکته ذیل را عرض می کنم:

1. معنای لغت عرب را باید از استعمالات خود عرب کشف کرد؛ نه این که ما از پیش خود برای لغت عرب معناتراشی کنیم. این که گفته شود، معنای «تلا یتلو» به معنای تبعیت است و در آیه «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها»(شمس، 2) به معنای تبعیت ماه از خورشید در نور یعنی نورگیری ماه از خورشید است، خلاف استعمالات عرب است؛ زیرا:

اولاً، «تلا یتلو» در زبان عربی به معنای «چیزی در پی چیزی دیگر حرکت کردن» است؛ چنان که در لسان العرب آمده است:

تلا وقتی گفته می شود که کسی از کس دیگر پی روی کند. ابن اعرابی گوید: تلا به معنای پی روی کرد، است. تلا وقتی گفته می شود که کسی پش کس دیگری برود. نیز تلا وقتی گفته می شود که تِلو یعنی بچه استری بخرد و به بچه استر از این جهت «تِلو» می گویند که در پی مادرش می رود.

بنابراین به حسب لغت، مراد از آیه «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها»(شمس،‌2) این است که ماه در پی خورشید حرکت می کند؛ نه این که ماه نورش را از خورشید می گیرد.

ثانیاً، تمام مفسران از آغاز تا دوره معاصر، آیه مذکور را به همین معنا گرفته اند که ماه در پی خورشید حرکت می کند. برای مثال مقاتل بن سلیمان می گوید:

وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها یعنى إذا تبعها یسیر من خلفها؛ هرگاه ماه از خورشید پی روی کند، از پشت آن حرکت می کند. (تفسیر مقاتل،‌ ذیل آیه)

هیچ دلیلی ندارد که بگوییم، تمام مفسران، این آیه را طی چهارده قرن اشتباه فهمیدند و در دوره معاصر کسانی مثل ناقد محترم به تفسیر صحیح این آیه دست یافته اند. آن هم تفسیری که نه ظاهر الفاظ آیه و نه سیاق آیه و نه آیات مشابه بر آن دلالت ندارند و تنها سببی که باعث می شود، به چنان تفسیری روی بیاورند، این است که مخالف بودن آیه را با دستاوردهای علمی جدید توجیه کنند؛ به گمان این که اگر در قرآن خلاف علم جدید وجود داشته باشد، خللی در حقانیت قرآن وارد می شود.

ثالثاً، این که گفته شود، مراد از «تلاها» این است که ماه در نورگرفتن پیرو خورشید است و نورش را از خورشید می گیرد، خلاف فصاحت و بلاغت است؛ زیرا در فصاحت و بلاغت شرط است که رساترین لفظ برای یک معنا در کلام به کار برده شود.

اگر ما ادعا می کنیم، کلام خدا در اوج فصاحت و بلاغت است، رساترین لفظی که بر نورگیری دلالت دارد، «اقتباس» است؛ چنان که درباره وضعیت منافقان در آخرت آمده است:

یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً (حدید، 13)؛ آن روز، مردان و زنان منافق به کسانى که ایمان آورده‏اند مى‏گویند: «ما را مهلت دهید تا از نورتان [اندکى‏] برگیریم.» ‌

رابعاً، چنان که پیش تر ذکر شد، آیه مذکور در سوره شمس است که مکی است و خطاب به مشرکان قریش نازل شده و این آیه مشتمل بر سوگند است و در سوگند هم به چیزی سوگند یاد می شود که نزد مخاطبان معلوم بوده باشد. این در حالی است که مشرکان مکه هرگز نمی توانستند، دریابند که نور ماه از خورشید است تا موجه باشد، خدا به آن سوگند یاد کند.

اگر گفته شود که آنان به نورگیری ماه از خورشید آگاهی نداشتند و بشر امروزه بر اثر رشد علمی به آن آگاه شده است، نتیجه این خواهد شد که خداوند برای مشرکان مکه به امر مجهولی برای تأکید یا اثبات یک امر مجهول دیگر سوگند یاد کرده است. این در حالی است که هرگز سوگند به چیزی که مجهول است، موجه نیست؛ زیرا آنچه به آن سوگند یاد می شود، به منزله مقدمه احتجاج است و مقدمه احتجاج باید معلوم بوده باشد. فرایند سوگند چنین است که به یک امر معلوم و مقدس سوگند یاد می شود تا یک امر مورد انکار یا مورد تردید، تأکید یا اثبات شود.

خامساً، همین معنای حرکت ماه و خورشید در پی هم در سوره یس هم آمده است:

لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی‏ لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فی‏ فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (یس، 40)؛ نه خورشید را سِزَد که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشى جوید، و هر کدام در سپهرى شناورند.

ابن قتیبه در تفسیر آیه چنین نوشته است: «نه خورشید سزد که به ماه رسد و با هم جمع شوند».

2. این که ادعا شود، خداوند به گونه ای سخن گفته است که عرب عصر پیامبر(ع) و حتی نسل های بعدی سخنش را اشتباه بفهمند، مستلزم اثبات نقص برای خداست. چرا خداوند به گونه ای سخن گفته باشد که آنان مرادش را اشتباه بفهمند؟

آیا خدا به ذهن عرب حجاز عصر پیامبر(ص) واقف نبوده است؟ و آیا خدا به زبان آنان آگاه نبوده است؟ و نیز آیا خدا از رهگذر سخن خود نمی خواسته است، به القای مقصود خود به آنان بپردازد؟

این در حالی است که پاسخ هر سه سئوال منفی است. به این ترتیب، آشکار می شود، ادعای این که خداوند به گونه ای سخن گفته است که عرب حجاز عصر پیامبر(ص) و حتی مردمان اعصار بعدی در فهم مقصود او به اشتباه بیافتند، مستلزم یکی از گزاره های باطل ذیل است:

یا مستلزم این است که بگوییم، خدا به ذهن عرب عصر پیامبر(ص) آگاه نبوده است یا مستلزم این است که بگوییم، خدا به زبان آنان آگاهی نداشته است و یا مستلزم این است که بگوییم، خداوند قصد القای مقصود به آنان نداشته و نمی خواسته است، هدایت یابند؛ بلکه می خواسته است، آنان به ضلالت و اشتباه بیافتد.

این در حالی است که همه این لوازم باطل است و هر نظریه ای که لوازم باطل داشته باشد، خود نظریه هم باطل به شمار می رود.

مرقوم کرده اند:

اگر نویسنده محترم برای برداشت خود به قرائن تمسک می کند، در مقابل قرائنی بر همین معنایی که ذکر شد وجود دارد و آن این است که در آیه قبل، سخن از نور خورشید است: "و الشمس و ضحاها" و در آیه بعد هم سخن از روشنی و تاریکی شب و روز است: "و النهار اذا جلاها- و اللیل اذا یغشاها". پس مراد از تبعیت ماه از خورشید که در این میان ذکر شد، تبعیت و طفیلی بودن و تحت تأثیر بودن از جهت کسب نور و ظهور آن در چشم مردم است. پس نباید بیش از معنای برداشت شده را به قرآن تحمیل کرد.

در پاسخ عرض کنم:

اولاً، این قرائنی که ذکر شد، نظیر تابش خورشید و روشنی روز و تاریکی شب، هرگز ملازمه ندارد با این که معنای «تلا» در « وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» به معنای تبعیت ماه از خورشید در نور باشد؛ زیرا بر اثر حرکت ظاهری خورشید است که روشنایی روز و تاریکی شب پدید می آید. هرگز این گونه نیست که خورشید بسان یک چراغ ثابت، خاموش و روشن شود و آن زمان که روشن می شود، روز پدید آید و آن زمان که خاموش می شود، شب پدید آید.

ثانیاً، باز ظاهر همین آیات، با علم جدید مخالفت دارد؛ زیرا در این آیات، شب و روز دارای ذاتی مستقل از نور خورشید معرفی شده است:

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها *‌ وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها * وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها (شمس، 1-4)؛ سوگند به خورشید و تابندگى‏اش، سوگند به ماه چون پى [خورشید] رَوَد. سوگند به روز چون آن (خورشید) روشن گرداند، سوگند به شب چو آن(خورشید) می پوشاند.

در این آیات گفته شده است که روز خورشید را روشن می گرداند و شب خورشید را می پوشاند؛ حال آن که به لحاظ علمی، بخشی از زمین که مقابل خورشید قرار بگیرد، روز را تشکیل می دهد و بخشی از زمین که پشت به خورشید قرار می گیرد، شب را می سازد.

مرقوم داشته اند:

بله اگر چیزی از لوازم معنا باشد، به طوری که معنا بدون آن محقق نمی شود، آن را به گوینده می توان نسبت داد. اما این نسبت را چه کسی می دهد؟ لطفا به این نکته توجه شود که کسی که می پندارد حرکت از لوازم غروب و طلوع خورشید است، این معنا را به قرآن نسبت می دهد. اما آیا پس از علم ما به بطلان این لازمه، باز هم باید همین معنا را نسبت دهیم؟ خیر! پس از کشف خطا می گوییم ما مراد خداوند را اشتباه فهمیدیم و خداوند تنها سخن از خفاء خورشید گفته بود نه خفاء ناشی از حرکت. روش صحیح هم همین است که لازمه غلط را از گوینده نفی کنیم؛ نه این که پس از کشف خطا باز بگوییم همان را اراده کرد. منتها می خواست به درک ظاهری مردم اشاره کند.!!!!

در پاسخ عرض کنم:

اولاً، آشکار است که طلوع و غروب خورشید هرگز به معنای روشن و خاموش شدن خورشید نیست؛ بلکه به معنای برآمدن از مشرق و فرو رفتن در مغرب است و این معنای حرکت خورشید از مشرق به مغرب را القاء می کند.

ثانیاً، باز تأکید می کنم، این تلقی که ما بعد از چهارده قرن می فهمیم، معنای کلام الهی را اشتباه فهمیدیم، مستلزم این است که برای کلام الهی نقص ثابت کنیم و بگوییم، کلام الهی فصاحت و بلاغت نداشته و موجب شده است، مردم طی چهارده قرن به اشتباه بیافتند؛ اما این لازم باطل است؛ چون مخاطبان سوره شمس، مشرکان مکه بودند و خدا نیز هم به ذهن آنان و هم به زبان آنان اشراف داشته و هم قصد هدایت آنان را داشته است؛ لذا معنا ندارد، کلام خدا چنان باشد که مقصود خدا را آنان نفهمیده باشند.

ثالثاً، معنای کلام تابع استعمال اهل زبان است؛ نه تابع ذهن ما. ما برای فهم معنای کلامی الهی باید بررسی کنیم، الفاظ و عبارات قرآن در میان اهل زبان که عرب حجاز عصر پیامبر بودند، به چه معنایی بوده است؛ نه معنایی را که ما امروزه با استفاده از علوم جدید به دست می آوریم، به کلام الهی نسبت بدهیم. چنین کاری تحمیل آرای علمی بر کلام الهی است و این چیزی جز تفسیر به رأی خوانده نمی شود و تفسیر به رأی هم امری حرام و ممنوع به شمار می رود.

ما برای این که بدانیم، آیا «تلا» «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» به معنای حرکت ماه در پی خورشید است یا به معنای نور گرفتن ماه از خورشید، باید به فهم عرب صدر اسلام مراجعه کنیم؛ نه فهم ما در عصر حاضر. فهم عرب صدر اسلام نیز چنان که نقل کردیم، از آیه مذکور این است که ماه در پی خورشید حرکت می کند و هرگز هیچ مفسری در صدر اسلام و حتی قرن های بعد، آیه مذکور را به معنای نورگیری ماه از خورشید نگرفته اند.

رابعاً، چنان که نقل شد، معنای مطابقی لفظ «تلا» به معنای حرکت ماه در پشت خورشید است؛ نه معنای لازمی آن.

مرقوم کرده اند:

به راستی اگر قرار باشد آیات قرآن را که مردم را به آیات الهی راهنمایی کرده اند، مقید به فهم مردم عصر نزول بگیریم و بگوییم خدا خواسته است همان چیزی را به عنوان آیات الهی معرفی کند که مردم فهمیده اند، در این صورت آیا این آیات برای مردم عصر ما مفید خواهد بود؟ مثلا آیه های مورد اشاره در سوره یاسین برای مردم عصر ما قابل احتجاج خواهد بود؟ پاسخ، منفی است. دیگر دانشمندان و حتی مردم عادی خواهند گفت ما از این آیات چیزی نمی فهمیم و خدا به چیزی اشاره کرده که مطابق گمان باطل مردم آن عصر بوده است و خواسته آن ها را هدایت کند. اما ما که حقیقت را در پرتو علم فهمیده ایم دیگر از این آیات سودی نمی بریم.

پاسخ این است که:

اولاً، اگر ما از قرآن انتظار داشته باشیم که به ما گزاره های علمی القاء کند، انتظار بی جایی است و قرآن حتی در عصر نزولش، هرگز متعرض بیان هیچ گزاره علمی که برای مخاطبانش ناآشنا بوده، نشده است؛ چه رسد به عصر حاضر.

ثانیاً، قرآن کتاب تذکر و موعظه و هدایت معنوی و اخلاقی است و در موعظه و بیان اخلاقی هیچ اشکالی ندارد که به همان معهودات مخاطبان حاضر در زمان و مکان خطاب تکیه شود و لو معهودات مخاطبان خلاف علم جدید باشد.

ثالثاً، چرا باید نگاه ظاهری را باطل بشماریم؟ چرا وقتی ما با نگاه ظاهری و چشم سر می بینیم که ماه در پی خورشید حرکت می کند، بگوییم، حقیقت نمی بینیم و باطل می بینیم تا ناگزیر شویم،‌ به تأویلات تکلف آمیز روی بیاوریم؟

رابعاً، چنان که پیش تر بیان شد، حتی اگر حرکت ماه در پی خورشید را باطل بشماریم، هرگز خللی به حقانیت قرآن وارد نمی سازد؛ چون آیه «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» مشتمل بر قَسَم است و قَسَم نوعی احتجاج دانسته می شود و در احتجاج هیچ اشکالی ندارد که به گزاره باطل احتجاج شود.

خامساً، اقتضای فهم هر متنی اعم از قرآن و غیر قرآن این است که الفاظ و تعابیر آن، همان طور که در زمان و مکان پیدایش فهمیده می شده، فهمید. قرآن به زبان فرشتگان یا اجنه نازل نشده است که روش فهم جداگانه ای داشته باشد؛ بلکه به زبان عربی عصر حجاز عصر رسول خدا(ص) نازل شده و از مقتضیات این زبان پیروی می کند.

نوشته اند:

قرآن می فرماید: "و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون"(ذاریات، 20-21).

نتیجه سخن نویسنده محترم این است که آیه فوق به همان اموری اشاره می کند که کفار در باره زمین کشف کرده بودند یا همان اموری که در مورد خود می دانستند و دیگر به درد روزگار ما که کشفیات جدیدی در باره زمین و نفس انسانی صورت می پذیرد نمی شود و به حقایق علمی جدید ربط پیدا نمی کند.!!

خیر مطلب از این قرار نیست؛ قرآن به وجود آیات در زمین اشاره می کند و ما را به اندیشه دعوت می کند. حال اگر چیزی را اشتباه در مورد خودشان یا زمین فهمیده بودند از آیات نیست وآن ها اشتباه می کردند. خدا بشر عصر نزول را به آیات دعوت کرده، نه به آن چه خود می پنداشتند و اتفاقا رمز تازگی و ماندگاری قرآن همین است که حقایق را در قالبی بیان می کند که به درد هر عصری بخورد و وقتی بشر کامل می شود و به خطای خود پی می برد، ساحت قران را از خطا دور می بیند و می فهمد قرآن حقیقتی والاتر را گفته بود که بشر با علم آن روز نمی فهمید، نه این که خداوند حرف بشر آن روز را می زند!

در پاسخ عرض کنم:

اولاًً، سوره ذاریات مکی و خطاب به مشرکان مکه است و لذا باید مراد از «آیات» نشانه هایی از قدرت الهی باشد که برای آنان قابل فهم است و گرنه چگونه با نشانه هایی که قابل فهم آنان نیست، به قدرت الهی پی ببرند.

چنان که پیش تر گفتم، ارجاع به آیات(نشانه ها) به واقع احتجاج به مقدمات معلوم برای شناخت امری مجهول است و در احتجاج باید مقدمات معلوم باشد تا احتجاج نتیجه بخش باشد.

ثانیاً، تمام آنچه که در قرآن از آیات(نشانه های) الهی برشمرده شده، برای مشرکان مکه محسوس و مشهود بوده است؛ لذا وجهی ندارد، مراد از «آیات»(نشانه ها) در آیه مذکور نیز چیزی جز امور محسوس و مشهود بوده باشد.

ثالثاً، چنان که کرارا گفته شد، ادعای این که مردم طی قرن ها در فهم کلام الهی اشتباه کردند، لوازم باطل متعددی دارد که از آن جمله فصاحت و بلاغت نداشتن قرآن و عدم هدایت کنندگی آن و انتساب فعل قبیح گمراه سازی به خداست. ادعایی که لوازم باطل داشته باشد، بی شک باطل خواهد بود.

رابعاً، عرفی و ظاهری بودن بیان قرآن، هرگز ملازمه ندارد با این که برای مردمان اعصار دیگر هدایت کنندگی نداشته باشد. منتها باید توجه داشت که قرآن به زبان عرفی و از دریچه نگاه ظاهری عرب حجاز عصر پیامبر سخن گفته است.

خامساً، هیچ زبانی ظرفیت آن را ندارد که از طریق آن به گونه ای سخن گفته شود که متناسب اهل زبان در تمام اعصار باشد؛ زیرا الفاظ و تعابیر زبان تطور معنایی پیدا می کند و نیز در هر کلامی به خصوص کلام شفاهی، علاوه بر قرائن مقالی، قرائن مقامی نیز هست که بر اثر گذشت زمان، مورد غفلت واقع می شود؛ لذا این که ما توقع داشته باشیم، در چهارده قرن پیش به زبانی سخن گفته شده باشد که متناسب تمام اعصار باشد، توقعی بیجاست. این نقص در خدا نیست؛ بلکه در زبان است. به عبارت دیگر، در فاعلیت فاعل که خدای قادر علیم باشد، هیچ نقصی نیست؛ بلکه در قابلیت قابل که زبان بشری عرب حجاز عصر پیامبر باشد، نقص وجود دارد.

سادساً، تازگی و ماندگاری قرآن به این نیست که قرآن را موافق علم بخوانیم و هرگاه که برای ما مسلم شد، آیاتی خلاف علم است، دست به توجیه و تأویل ببریم و ادعا کنیم، مراد کلام الهی را قرن ها اشتباه فهمیدیم؛ بلکه به این است که قرآن را همان گونه که خود معرفی کرده است، یعنی کتاب تذکر و موعظه و هدایت معنوی و اخلاقی معرفی کنیم و از آن انتظار گزاره های علمی نداشته باشیم.

سابعاً، شرط تازگی و ماندگاری قرآن این است که آن را ترجمه فرهنگی کنیم و آن را به زبان و فرهنگ امروز بازتولید نماییم. ما هرگز سزوار نیست، با همان ادبیات عرب حجاز عصر پیامبر(ص) با نسل امروز سخن بگوییم.

امروزه هرگز روا نیست، به مردم بگوییم، قدرت خدا را نگاه کن که چگونه خورشید را از مشرق بر می آورد و به مغرب فرو می برد و آنگاه که خورشید غروب کند، ماه را از پی آن می آورد و این ماه و خورشید چنان در پی هم حرکت می کنند که یکی به دیگری اصابت نمی کند.

بلکه امروزه باید به مردم بگوییم، قدرت خدا را نگاه کن که چگونه با چرخش زمین به دور خودش در برابر خورشید شب و روز را پدید می آورد و ماه را سیاره ای قرار داده است که به دور زمین بچرخد و به هنگامی که ما در مقابل خورشید قرار نگرفته ایم، نور خورشید را به ما بازتاب دهد و نیز ملاحظه کنید که چگونه خداوند با نیروی جاذبه ای که میان کرات قرار داده است، هر کدام در مدار خود حرکت می کنند و ذره ای از مدار خود منحرف نمی شوند و این جاذبه منجر می شود که کرات به هم اصابت نکنند. تردیدی نیست که چنین گفتمانی در عصر حاضر رایج و معهود و صحیح است؛ اما هرگز در عصر نزول قرآن نمی توانست، قابل فهم و قابل قبول باشد. برای مثال، آیا پیامبر(ص) می توانست، به مشرکان مکه بفرماید، خورشید ثابت است و زمین به دور خودش می چرخد و شب و روز از چرخش زمین به دور خودش پدید می آید؟ آیا چنین سخنی را از ایشان دلیل بر سفاهت و جنون آن حضرت نمی گرفتند؟ و آیا غرض از بعثت او این بوده است که باورهای علمی مردم زمان خودش را تصحیح کند؟ چرا باید ما فهم و تفسیر قرآن را بر پیش فرض هایی مبتنی کنیم که ناگزیر شویم، به لوازم باطلی ملتزم شویم و به تأویلات تکلف آمیزی روی بیاوریم؟


شبهه اعجاز علمی در قرآن(3)

آنچه اینک می آید، سومین قسمت نقد یکی از همکاران محترم درباره پست « شبهه بطلان خلاف علم در قرآن» و پاسخ من به آن است. قسمت اول را در اینجا و قسمت دوم را در اینجا ملاحظه فرمایید.

در این قسمت، مشار الیه مدعی شده که هرگز در قرآن سخنی از حرکت ظاهری خورشید گفته نشده و تلاش کرده است، شواهدی را که من آورده بودم، به گونه ای که حاکی از حرکت ظاهری خورشید نباشد، تأویل کند؛ اما من در پاسخ خود نشان داده ام که این تلاش ره به جایی نمی برد. در این قسمت فقط دو تا از شواهد بررسی می شود و شواهد دیگر ان شاء الله در قسمت های بعد بررسی می گردد.

 

آیه «تغرب فی عین حمئه»

مرقوم کرده اند:

اما در سوره کهف سخن از این آمده که خورشید غروب می کند در چشمه ای با خصوصیات ویژه: " تغرب فی عین حمئه". در این جا سخن از غروب خورشید است؛ نه حرکت ظاهری خورشید به مغرب یا حرکت واقعی خورشید به مغرب. "غروب" یعنی پنهان شدن از دید. آری قرآن می فرماید خورشید غروب می کند و از دید ما پنهان می شود. اشراق هم یعنی ظهور و آشکاری بعد از خفاء. اگر بشر جاهلی از روی جهالت گمان می کرد، خورشید حرکت می کند و پنهان می شود، آیا باید این را به کلام خدا هم نسبت داد؟ بشر منشاء غروب را حرکت می داند. خداوند فرموده است طلوع و غروب خورشید از آیات او است یا....... اما آیا سبب غروب را هم تایید کرده که حرکت ظاهری است؟ این جز تحمیل به آیه چیز دیگری نیست. در مفردات راغب آمده است: "الغرب: غیبوبه الشمس" نه حرکت خورشید به سمت مغرب.

مشرق و مغرب هم اسم مکان هستند و به معنای محل پنهان شدن، یا آشکار شدن هستند؛ نه منتهای حرکت.

در داستان ذو القرنین است که: "حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئه". معنای بلوغ هم رسیدن است به معنای "رسیدن" نه "حرکت". "رسیدن" یک معنای حقیقی دارد و مصداق هایی نیز دارد. یک مصداق رسیدن، آن است که شیئ با حرکت برسد. در قرآن آنچه را که به خورشید نسبت داده، رسیدن به مغرب است و این یعنی همان وصول. دیگر نفرموده که خورشید حرکت هم می کرد.

پاسخ من این است که مطالب ناقد محترم مخدوش است؛ زیرا:

اولاً، ظاهر لفظ «تغرب»(غروب می کند) به معنای حرکت خورشید به سوی مغرب دلالت دارد؛ چنان که در آیه «ان الله یأتی بالشمس من المشرق»(خدا خورشید را از مشرق بر می آورد)، نیز سخن از «اتیان»(آوردن) خورشید است و این لفظ به وضوح بر حرکت خورشید دلالت دارد.

ثانیاً، حتی اگر فرض کنیم، که خورشید ثابت است و به سوی مغرب حرکت نمی کند و غروب را به معنای پنهان شدن بگیریم، باز این غیر علمی است؛ چون به لحاظ علمی، این خورشید نیست که پنهان می شود؛ بلکه این زمین است که می چرخد و ما را از مقابل خورشید می برد و از نظر ما دور می سازد.

ثالثاً، این گفته شده است، مغرب، محل غروب خورشید است، باز غیر علمی است؛ چون خورشید به لحاظ علمی، محلی برای پنهان شدن ندارد و این نگاه ظاهری ماست که خورشید را در حال پنهان شدن می یابد.

رابعاً، این که «بلوغ» به معنای رسیدن گرفته شود، باز مشکلی را حل نمی کند؛ چون رسیدن متضمن معنای حرکت کردن است؛ زیرا تا حرکت نشود، رسیدنی محقق نمی شود. به علاوه، خورشید محل ثابتی برای غروب کردن ندارد. غروب خورشید نسبت به ماست و چنین نیست که ما هر چه به سوی مغرب حرکت کنیم، بتوانیم، محل مشخصی را برای غروب خورشید پیدا کنیم. خود این تعبیر که ذوالقرنین به مغرب رسید، غیر علمی است. هر کس هر چه به سوی مغرب حرکت کند، هرگز نمی تواند جای واحد و مشخصی را برای غروب خورشید پیدا کند. ما وقتی در جای ثابتی زندگی می کنیم، چنین می یابیم که خورشید در جایی غروب می کند. 

خامساً، وقتی تعبیر «غروب خورشید» یا «برآوردن خورشید از مشرق» در آیات قرآن است، باید گفت که این تعبیر در کلام الهی است و انتساب آن به کلام الهی مستلزم هیچ نقصی بر کلام الهی نیست. بشر با نگاه ظاهری این گونه درک می کند که خورشید از مشرق به مغرب حرکت می کند و خداوند متناسب نگاه ظاهری بشر با او سخن گفته است.

پیامبر اسلام فرمود:

نحن معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم؛ ما گروه پیامبران فرمان داده شدیم که با مردم به اندازه عقل هایشان سخن بگوییم.

وقتی خداوند به پیامبران چنین فرمان داده است، بی تردید خودش هم وقتی می خواهد با مردم سخن بگوید، به اندازه عقل هایشان سخن می گوید. وقتی علم مردم ظاهری باشد، خداوند طبق علم ظاهری با آنان سخن می گوید.

نوشته اند:

با نگاه نویسنده محترم، هر جا خداوند می فرماید: "قال" حتما باید گفتار با زبان گوشتی یا گفتار با صوت باشد. در آیه فرموده: "اذ قال ربک للملائکه..." آیا ملائکه برای شنیدن نیاز به گوش دارند؟ لابد چون بشر آن عصر همین را می فهمیده پس قرآن می خواسته بگوید خدا زبان دارد و ملائکه گوش دارند و لابد این ها همه نیز حکایت اعتقاد آن ها است!!

من درنیافتم، ناقد محترم چنین سخنی را به چه مناسبت فرمودند؛ اما عرض کنم که من هرگز در هیچ جایی «قال» را در عبارت «اذ قال ربک للملائکة» به معنای سخن گفتن با پاره گوشت نگرفته ام و هیچ سخنی از من با چنین معنای ملازمه ندارد. الفاظ زبان در عالم ماده ایجاد می شود و آنها عبارت از اصواتی است که افراد بشر از دهان خود خارج می کنند تا با آنها، مقاصد خود را به همدیگر القاء کنند. این در حالی است که عالم غیب که خدا و فرشتگان با هم گفتگو کردند، مادی نیست و لذا سخن گفتن خدا و فرشتگان نیز با الفاظ نمی تواند باشد. شکی نیست که کاربرد لفظ «قال» و مانند آنها درباره خدا و فرشتگان هرگز نمی تواند معنای حقیقی خودش که حسی است و با پاره گوشتی صورت می گیرد، داشته باشد؛ بلکه معنایی مجازی القاء می کند که چندان برای ما روشن نیست و شاید بتوان آن از قبیل ارتباط ارواح نظیر تله پاتی برشمرد.

 

آیه «یأتی بالشمس من المشرق»

مرقوم کرده اند:

خداوند فرموده است: "ان الله یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب". آری خداوند به سهولت خورشید را از مشرق می آورد و برای ما آشکار می کند.

آنچه حضرت ابراهیم به خدا نسبت داده، جز این نیست که مبداء ظهور خورشید به اذن خداوند از مشرق است و اگر تو خدا و دارای ربوبیت هستی، آن را از مغرب آشکار کن.

در نقد این سخن عرض می کنم:

اولاً، «خورشید را از مشرق می آورد»، یعنی حرکت خورشید از مشرق به مغرب. بنابراین باز سخن از حرکت ظاهری خورشید از مشرق به مغرب است.

ثانیاً، حتی اگر مشرق را به معنای محل آشکار شدن خورشید بگیریم، نه برآمدن خورشید، باز غیر علمی است؛ چون خورشید هرگز به لحاظ علمی محلی برای خود ندارد و این ما هستیم که با نگاه ظاهری محلی را برای آشکار شدن خورشید در نظر می گیریم.

مرقوم کرده اند:

اگر قرار باشد مدلول کلام، بیش از آوردن و آشکار کردن بعد از خفاء باشد و شامل حرکت دادن شیئ و آوردن باشد (تا لازمه اش سخن بر طبق فهم مردم عصر نزول باشد) باید در سایر موارد نیز به همین لازمه ملتزم شوید و مثلا آن جا که می فرماید: "و جاء ربک" بگویید مراد این است که خداوند حرکت می کند؛ لکن در حد فهم مردم گفته چون مجئ و آمدن بدون حرکت برایشان متصور نبوده است! آیا این درس توحید است یا تثبیت ولو نا خواسته کفر و شرک در دل مردم؟ آیا قرآن می خواهد خرافات را بزداید و حقایق را بازگو کند تا مردم با تدبر و تأمل و تعمق کم کم ذهنیات باطل را کنار بگذارند و به حقیقتی جدید برسند؟ یا آن که می خواهد قدرت خود و حضور خود را به همان نحوی که مُدرَک مردم است (ولو درک آلوده به شرک) اثبات نماید؟

پاسخ این است که:

اولاً،‌ آمدن خورشید بسان آمدن خدا نیست؛ زیرا خورشید یک موجود حسی و مادی است؛ اما خدا غیر حسی و غیر مادی است. ما همچنان که سمیع بودن انسان را با سمیع بودن خدا به یک معنا نمی گیریم، آمدن خورشید را نیز نباید بسان آمدن خدا بگیریم. مشرکان عرب نیز چنان که در پست قبلی توضیح داده شد، به خدای نادیدنی معتقد بودند. الفاظ شنیدن و آمدن و مانند آنها را بشر برای عالم حسی و مادی خود جعل کرده و به کار برده است و لذا وقتی برای خدا و فرشتگان به کار می برد، هرگز به معنای حقیقی نیست؛ بلکه به معنای مجازی است و مراد از آمدن خدا که در عالم قیامت محقق می شود، به معنای ظهور عظمت خدا برای بشر است؛ نه آمدن با پا.

ثانیاً، قیاس «جاء ربک» به «والشمس تجری» و مانند آن مع الفارق و باطل است؛ زیرا «جاء ربک» مربوط به وجود غیبی خداوند است و مشرکان به غیبی بودن خدا هم باور داشتند و لذا معنای مجازی دارد و مراد از آن، ظاهر و آشکار شدن عظمت خداوند در قیامت برای انسان هاست؛ حال ان که حرکت خورشید مربوط به یک حقیقت حسی و مادی است و معنای حقیقی و حسی دارد و هیچ قرینه ای در سیاق آیه وجود ندارد که نشان دهد، به معنایی مجازی به کار رفته است. حمل هر لفظی بر معنای مجازی بدون قرینه جایز نیست.

آیه مذکور خطاب به عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نازل شده است. آنان با کدام قرینه بفهمند که مراد از «جری شمس» و مانند آن حرکت هایی است که امروزه درباره خورشید کشف کرده است؟ اگر از آن مردم پرسیده می شد، «جری شمس» و مانند آن به چه معناست،‌ آیا پاسخ نمی دادند که مگر کوری که حرکت خورشید را از مشرق به مغرب نمی بینی؟ آیا می توان گفت که آن مردم و حتی مردمان چهارده قرن بعد چنین آیه ای را اشتباه فهمیدند و خداوند به گونه ای سخن گفته است که مرادش را چهارده قرن اشتباه بفهمند؟ آیا ادعایی نظریه ای که مستلزم اباطیلی به خداوند است، صحیح است؟ آیا شایسته است، درباره قرآن چندان اغراق گویی کنیم که لازم بیاید، خداوند را گمراه کننده انسان ها طی چهارده قرن بشماریم؟

ثالثاً، آمدن یا آوردن یا حرکت کردن خورشید و مانند آنها هرگز خرافه و باطل نیست. ما با نگاه ظاهر و با چشم سر می بینیم که خورشید از مشرق به سوی مغرب حرکت می کند و هرکسی که بگوید، خورشید بالا آمد یا فرو رفت یا از مشرق به مغرب حرکت می کند، هرگز به او نمی توانیم بگوییم که سخن تو باطل است؛ چون او طبق نگاه ظاهری سخن می گوید؛ نه نگاه علمی تا باطل به شمار آید. باطل یعنی دروغ. این که گفته شود، طبق نگاه ظاهری خورشید از مشرق به مغرب حرکت می کند، باطل نیست. باطل این است که گفته شود، خورشید از مغرب به مشرق حرکت می کند.

رابعاً، قرآن به تصریح خودش کتاب تذکر و موعظه و هدایت است و لذا باید از قرآن چنان که شأن و غرض آن است،‌ انتظار داشت. باید از قرآن انتظار داشت، خرافه های مربوط هدایت معنوی و اخلاقی را بزداید؛ نه این که باورهای نجومی و زیست شناختی و مانند آنها را اصلاح نماید. اگر قرآن به اصلاح آنچه در شأن و غرضش نیست، بپردازد، محل اشکال است؛ چنان که اگر در یک کتاب پزشکی یکی از مباحث نجومی مطرح شود، محل ایراد است.

خامساً، «بن باز» یکی از علمای سعودی در دوره معاصر فتوا داده است که هر که بگوید، خورشید ثابت است و زمین به دورش حرکت می کند، مرتد و قتلش واجب است؛ چرا که خلاف نص قرآن است و افزوده است: «به علاوه، من آن زمان که کور نبودم، به چشم خودم می دیدم که زمین ثابت است و خورشید حرکت می کند. اگر زمین حرکت کند، ساختمان ها ویران می شود». وقتی در دوره معاصر کسانی مثل بن باز نمی پذیرند که خورشید ثابت باشد و زمین حرکت کند، حال چگونه ما توقع داریم، در چهارده قرن پیش، قرآن بیان علمی داشته باشد و از حرکت زمین به دور خودش یا به دور خورشید سخن بگوید؟ آیا این توقع بی جا نیست؟ به خصوص از قرآنی که غرض از نزولش تذکر و موعظه و هدایت است؛ نه پرداختن به موضوعات علمی.

سادساً، چرا باید گفت که نگاه ظاهری به پدیده های طبیعی باطل و خرافه است تا از آن لازم بیاید که در قرآن باطل و خرافه راه یافته است؟ راه یافتن باطل و خرافه در قرآن نتیجه نظریه مشهور است؛ نه نظریه اینجانب که نگاه ظاهری را حق می شمارد. حتی در دوره کنونی نیز وقتی گفته می شود، خورشید از مشرق بر می آید و در مغرب غروب می کند، کسی آن را باطل و خرافه نمی شمارد؛ چه رسد به قرآن که چهارده قرن پیش نازل شد که هرگز از حرکت زمین به دور خودش خبر نداشتند و مشرق و مغرب را بر اثر حرکت آن نمی دانستند.

سابعاً، حتی اگر حرکت ظاهری خورشید را باطل و خرافه بدانیم، هرگز به حقانیت قرآن خللی وارد نمی سازد؛ زیرا قرآن در آیه مربوط در مقام احتجاج با مشرکان مکه است که می خواهد آنان را از رهگذر توجه دادن به نشانه های قدرت خداوند، به عبادت او دعوت کند. در مقام احتجاج نیز هیچ اشکالی ندارد که از مقدماتی که نزد مخاطب صحیح است، بهره برداری شود.

ثامناً، شرط بلاغت کلام این است که سطح درک مخاطبان مورد توجه قرار بگیرد و سخنی فراتر از درک آنان گفته نشود. مشرکان مکه که مخاطبان آیات مورد بحث بودند، هرگز قادر به درک حرکت هایی که امروزه از خورشید دریافته اند، نبودند و لذا ذکر آنها در قرآن خلاف بلاغت دانسته می شود و خود یک عیب و ایراد برای آن برشمرده می شود.