سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

نقد نظریه رؤیاهای رسولانه (5)ـ

آنچه اینک می آید، پنجمین قسمت از ویرایش جدید نقد نظریه اخیر دکتر سروش با عنوان «نظریه رؤیاهای رسولانه بودن قرآن کریم» است. در این قسمت، نیمی از شواهد در زمینه آیات دنیوی که نامبرده در تأیید نظریه خودش آورده است،‌ نقد می شود.

   5. نقد شواهد در زمینه آیات دنیوی

برخی از شواهدی که نظریه پرداز محترم در تأیید صور رؤیایی بودن آیات قرآن یاد کرده، مربوط به همین دنیاست که درک مستقیم آنها از سوی بشر میسور است و هیچ نیازی نیست، درک آنها از طریق مشاهده صور مثالی و برزخی آنها باشد و بنابراین هرگز رمزآلود به شمار نمی آید که اینک بررسی می شود.

   5. 1. نقد شاهد چشمه گل آلود

یکی از شواهدی که نظریه پرداز آورده، تعبیر فرو شدن خورشید در چشمه ای سیاه است که گویا آن را در تأیید این نکته آوده است که پیامبر آن مشاهدی را که خود دیده، روایت کرده است؛ اما درباره این شاهد تأملاتی وجود دارد:

اولاً، نظریه پرداز محترم اگر از رهگذر این استناد خواسته باشد، اظهار کند که قرآن رازآلود و نیازمند تعبیر است، این صحیح نیست؛ چون هیچ راز و ابهامی در چنین آیه ای وجود ندارد؛‌ زیرا تعبیر فرو شدن خورشید در چشمه ای سیاه عبارت از همان منظره ظاهری خورشید در مغرب آسمان است که با نگاه ظاهری این گونه به نظر می رسد. در قرآن آمده است که چون ذوالقرنین به سمت مغرب حرکت کرد، مشاهده کرد که خورشید در چشمه ای سیاه غروب می کند:

«حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فی‏ عَیْنٍ حَمِئَة ٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْما (کهف، 86)؛ تا آن گاه که به غروبگاه خورشید رسید، به نظرش آمد که [خورشید] در چشمه‏اى سیاه غروب مى‏کند و نزدیک آن طایفه‏اى را یافت».

معنای «حمئه» را خره یعنی گل سیاه گفته اند. مفسران گفته اند، ذوالقرنین در حرکت خود به سمت غرب به ساحل دریای سیاه رسید و لذا چنان می نمود که وقتی خورشید غروب می کند، در آن فرو می رود (نک: المیزان، ذیل آیه).

مؤید این که مراد از آن دریای سیاه بوده،‌ این است که آورده اند، آن قومی که در آنجا می زیستند، خوراکشان صیدهای دریایی بوده است (نک:‌ میبدی، کشف الاسرار و عدة الابرار، ذیل آیه).

به هر حال، این منظره برای هرکسی قابل مشاهده و درک است و هیچ نیازی به تعبیر ندارد.

ثانیاً، اگر نظریه پرداز با این استناد خواسته باشد، بگوید که پیامبر(ص) این مشاهده را در حالت خواب و مکاشفه داشته و از قبیل صور رؤیایی رمزآلود است، این نیز نمی تواند صحیح باشد؛ چون این منظره ای که در آیه توصیف شده است، با چشم سر قابل دیدن و درک کردن است و آن تعبیری جز آنچه که دیده شده، ندارد.

واقعیت امر این است که دانش ها و آگاهی های بشری از عالم مادی و طبیعت که در قرآن آمده، در حد همان هایی بوده که تا عصر پیامبر(ص) و میان عرب حجاز وجود داشته است. دانش ها و آگاهی های مردم حجاز در آن عصر از جهان مادی و طبیعی و پدیده های آن در حد اطلاعاتی بوده است که از تمدن های اطراف مثل تمدن بین النهرین به طور سطحی برایشان نقل شده بود یا خود می توانستند با نگاه ظاهری و چشم غیر مسلح مشاهده کنند.

مردم سواحل دریای سیاه و یا تجار حجاز وقتی برای سفر تجاری به سرزمین روم می رفتند، بی تردید وقتی به منظره غروب خورشید می نگریستند، احساس می کردند که خورشید در حال فرو شدن در دریای سیاه است. در قرآن هم همین فهم و نگاه ظاهری بازتاب یافته است.

5. 2. نقد شواهد معجزه گون

نظریه پرداز قصصی را که در آنها صحنه های غیر عادی و معجزه گونه دارد، به عنوان شواهدی بر رؤیاگون بودن قرآن برشمرده است. او در این زمینه می نویسد:‌

«این همه رؤیاهایی هستند که محمّد(ص) روایتگر آن‌هاست و چه باک اگر نشانی از آن‌ها در تاریخ نیست! مگر خوک و بوزینه‌ای که در خواب می‌بیند، همانست که در بیداری است؟ مگر دوباره زنده‌شدن عزیر و بازگشتش را به جهان نباید تفسیر خوابگزارانه کرد؟ آیا شکافتن دریا و دیدن اژدها در خواب همان دیدن اژدها و شکافتن دریا در بیداری است؟ این‌ها همه محتاج تعبیرند تا معنای مستقیمی بیابند وگرنه، در چاه ویل تکلّفاتی خواهیم افتاد که پیامشان را مخدوش می‌کند».

اما این سخنان نظریه پرداز نقدپذیر است؛‌ زیرا:

اولاً، هیچ ملازمه ای میان معجزه گون بودن و رؤیایی بودن آنها نیست؛ زیرا بشر همواره شاهد رخدادهای معجزه گون بوده اند و آنها در بیداری رخ نموده است. اگر چنان بود که هیچ معجزه ای در عالم خارج از ذهن رخ نمی داد، می توانستیم، نتیجه بگیریم که پس معجزات در عالم رؤیا رخ می دهد و حال چون در قرآن از قصص معجزه گونی سخن رفته، پس قصص قرآن عبارت از رؤیاهای پیامبر اسلام(ص) است.

ثانیاً، اگر قصص معجزه گون قرآن رؤیاهای پیامبر اسلام(ص) بود، نباید در عهدین که پیش از قرآن بوده است، وجود داشته باشند. وجود برخی از آنها در عهدین ثابت می کند که قصص معجزه گون قرآن عبارت از رؤیاهای شخص پیامبر اسلام(ص) نیست؛ بلکه واقعیتی خارج از ذهن و خیال او دارند.

ثالثاً، نه در سیاق آیات معجزه گون و مستقل از آنها هرگز هیچ شاهد و قرینه ای که دلالت داشته باشد، آنچه در این آیات آمده، رؤیاهای رمزی پیامبر(ص) است، ملاحظه نمی شود. صرف، غیرعادی بودن رخدادهایی که در این آیات بازتاب یافته است، دلیل بر این نیست که آنها صور رؤیایی رمزی اند.

به نظر می رسد،‌ رؤیایی رمزی خواندن چنین آیاتی مبتنی بر این پیش فرض است که در عالم هیچ رخداد غیر عادی رخ نمی دهد. این در حالی است که همواره بشر در هر دوره ولو به ندرت شاهد چنین رخدادهایی است.

5. 3. نقد شواهد بی سابقه تاریخی

نظریه پرداز مواردی را که نشانی از آنها در تاریخ نمی یابد یا آنها را مخالف تاریخ می یابد، بر صور رؤیایی پیامبر(ص) حمل می کند؛ چنان که گوید: «تاریخ انبیا در رؤیاهای محمّد(ص)، تکرار می‌شود و او آدم و نوح و ابراهیم و یعقوب و یوسف و موسی و عیسی... و قومشان را می‌بیند و می‌آزماید. در خواب می‌بیند که نوح نهصدوپنجاه سال دعوت می‌کند؛ پاره‌ای از یهودیان به سبب نافرمانی‌شان خوک و بوزینه می‌شوند؛ عیسی بر صلیب نمی‌رود، بل کس دیگری می‌رود و به غلط او را عیسی می‌پندارند؛ عزیر و مرکبش دوباره زنده می‌شوند و به جهان بازمی‌گردند؛ موسی نیل را می‌شکافد، عصا را اژدها می‌کند، فرعون در دریا غرق می‌شود و ذوالقرنین سدّ آهنین می‌سازد؛ ادریس به آسمان می‌رود و... این همه رؤیاهایی هستند که محمّد(ص) روایتگر آن‌هاست و چه باک اگر نشانی از آن‌ها در تاریخ نیست! مگر خوک و بوزینه‌ای که در خواب می‌بیند، همان است که در بیداری است؟»

اما این سخن ایراداتی دارد:

اولاً، چنان نیست که همه قصص قرآن نشانی در تاریخ نداشته باشد یا با تاریخ در تناقض باشد تا لازم باشد، برای حل مشکل به این نظریه پناه ببریم که آنها صور رؤیایی اند و حکایت واقع نمی کنند. علاوه بر آن که بسیاری از قصص گذشته در کتب تاریخی یا مقدس کمابیش یاد شده اند، بسیاری از قصص قرآن عبارت از همان رخدادهایی است که در زمان خود پیامبر(ص) واقع شده اند؛ نظیر آنچه در زمینه گفتگوهای میان پیامبر(ص) و مشرکان مکه یا مردم مدینه آمده یا مانند آن حوادثی که در دوره نبوت پیامبر(ص) در حجاز رخ داده است؛ مثل شکنجه یاران پیامبر(ص) در مکه یا تغییر قبله، جنگ های بدر و احد و خندق و حنین و فتح مکه و تبوک. آیا درباره این مواردی که تاریخ و عهدین هم آمده یا در دوره نبوت خود پیامبر(ص) رخ داده است، می توان گفت که آنها عبارت از صور رؤیایی رمزی او هستند؟

ثانیاً،‌ به چه دلیل باید به صحت آنچه که در تاریخ یا عهدین در زمینه قصص قرآنی آمده است، باور داشته باشیم تا ناگزیر شویم، برای حل تعارض به صور رؤیایی رمزی بودن قصص قرآن روی بیاوریم؟

چرا نگوییم، آنچه که در تاریخ یا عهدین در مناقضت با قصص قرآن آمده، محرف است؟ آیا مسلّم شده که آنچه در کتب تاریخی یا عهدین آمده، حکایت واقع است؟ عهدین به منزله همان سیره نویسی هایی است که در میان مسلمانان وجود داشته است. به چه دلیل نویسندگان عهدین در تمام موارد حکایت واقع کرده اند؟ به علاوه،‌ عهدین در آغاز فقط در محافل خاص روحانیان اهل کتاب خوانده می شد و در میان عموم مردم رواج نداشت. به چه دلیل آنان پاره ای از متون عهدین را تحریف نکرده باشند؟

ثالثاً، به فرض اگر بپذیریم که آنچه در قرآن آمده، خلاف واقع است،‌ چرا نباید موارد اختلاف میان واقع و قرآن را حمل بر مماشات با اطلاعات رایج و معهود میان مردمان جزیرة العرب نکنیم و به این وسیله در صدد حل تعارض بر نیاییم؟

به عبارت دیگر،‌ چرا نگوییم،‌ اگر در قرآن مطلبی خلاف واقع آمده، به جهت این است که معهودات عرب حجاز خلاف واقع بوده و قرآن کتاب موعظه و تذکر اخلاقی است و از یک کتاب موعظه و تذکر اخلاقی نباید انتظار داشت که در آن از قصه هایی که لزوماً همه آنها یا همه بخش های آنها مطابق واقع است، استفاده شود. در یک کتاب موعظه ای و اخلاقی هیچ اشکالی نیست که از قصه های غیر واقعی استفاده شود؛‌ چنان که در کتاب کلیله و دمنه برای استفاده های اخلاقی و موعظه ای از قصه های کاملاً خیالی استفاده شده است. با این فرض نیز نظریه رؤیایی رمزی بودن ماجراهای قرآنی لزومی برای مطرح شدن پیدا نمی کند.

رابعاً، به فرض این که ما قصص قرآن را رؤیاهای پیامبر(ص) بدانیم، به چه دلیل، آنها را از قبیل رؤیاهای صادقه و مطابقی ندانیم که در آنها ماجراها همان گونه که واقعیت دارند، مشاهده می شوند؟ با پذیرش این فرض نیز، هیچ راز و رمزی در قرآن نخواهد بود تا به تعبیر حاجت بیافتد و لازم باشد به نظریه رؤیایی رمزی بودن قرآن روی بیاوریم.

5. 4. نقد حدیث نفس بودن قصص 

گویا نظریه پرداز تا آنجا پیش رفته که برای قصص قرآن واقع گرایی را انکار کرده و بر این اساس، اگر قرآن رؤیاهای رمزی پیامبر(ص) دانسته شود، هرگز مانند رؤیاهای قصه حضرت یوسف نیست که به تحقق واقعیاتی خارج از نفس پیامبر(ص) اشاره داشته باشد؛ زیرا او تصریح کرده که قصص قرآن را بازتاب تجربه های باطنی پیامبر(ص) است؛ آنجا که نوشته است:

«فراتر از این هم می‌توان رفت. چنین می‌نماید که محمّد(ص) در رؤیا، گاه از پیش خود به پیش خود می‌رود و چهر? دیگران را می‌گیرد، و خود به جای پیامبران می‌نشیند. گاه آدم می‌شود و گاه ابراهیم و گاه موسی، و از زبان آنان حرف می‌زند و تجربه‌های باطنی خود را بازتاب می‌دهد. لذا نه فقط "نام احمد نام جمله انبیاست"، بلکه نام هم? انبیاء احمدست».

در ادامه افزوده است: «رؤیاها چنین‌اند و اگر جز این باشند، عجب است. لعب معکوس‌اند و نعل باژگونه. در رؤیا زمان پیش و پس می‌شود، شخصیت‌ها به‌جای هم می‌نشینند، پارادوکس و تناقض ممکن می‌شود، نظم‌ها پریشان می‌شود و اندازه‌ها و معیارها بر هم می‌خورد و...»

او چنان که آمد، در جایی حتی گفته است که قرآن حدیث نفس پیامبر(ص) است. در این صورت، نباید چندان از قرآن توقع واقع نمایی و معرفت بخشی داشت؛ زیرا حالت حدیث نفس چنان است که ما به عالم خیال خود فرو می رویم و تمنیات خود را در صورت یک کس دیگری می بینیم و تصویر می کنیم و برای او حوادث و ماجراهایی تخیل می نماییم؛ بدون این که صاحب آن صورت، از چنان ماجراهایی خبر داشته باشد. این صورت سازی ها بستگی به حالت خود ما دارد. ما متناسب با حالتی که داریم، خود را در قالب صورت یک کسی در می آوریم و برای او ماجراهایی متناسب با حالت خود تصویر می کنیم.

اما آیا می توانیم بگوییم، قرآن حدیث نفس پیامبر است و پیامبر(ص) هر آنچه را که خود تمنا می کرده، در صورت دیگران دیده است؟ واقعیت این است که چنین نظری با ظاهر آیات قرآن سازگاری ندارد؛ زیرا:

اولاً، در بسیاری از موارد در آیات قرآن با تمنیات پیامبر(ص) مخالفت شده و پیامبر(ص) مورد توبیخ قرار گرفته است.

برای مثال، وقتی مشرکان مکه راجع به اصحاب کهف و ذوالقرنین، و موسی و خضر می پرسند، تمایل پیامبر(ص) این بود که فردا به او وحی شود و پاسخ آنان را بدهد؛ اما چنین نشد و چهل روز وقفه افتاد (نک:‌ تفاسیر ذیل کهف، 23).

یا پیامبر(ص) به منافقانی که از او اجازه خواستند، در جنگ تبوک شرکت نکنند، طی آیات قرآن مورد سرزنش قرار گرفت که چرا به آنان چنین اجازه ای دادی (نک: توبه،‌ 43).

یا پیامبر(ص) برای خشنودی همسرانش چیزی را بر خود حرام کرده بود که خداوند او را مورد سرزنش قرار می دهد که چرا آنچه را که خدا برایت حلال قرار داده، حرام کرده ای (تحریم، 1).

ثانیاً، در مواردی هم که آیات قرآن مثل آیات مربوط به تغییر قبله با تمنیات پیامبر(ص) موافق آمده (نک: بقره، 144)، به لحاظ مصالح و مقتضیات قومی و محیطی پیامبر(ص) بوده است؛ نه صرف تمنیات و خواهش های نفسانی پیامبر(ص). طبق تصریح آیات قرآن غرض از اعراض از قبله مشترک و اقبال به قبله اختصاصی هویت بخشی به یک جامعه ای بوده که می خواسته است، اسوه باشد؛ چنان که آمده است:

سَیَقُولُ السُّفَهاءُ مِنَ النَّاسِ ما وَلاَّهُمْ عَنْ قِبْلَتِهِمُ الَّتی‏ کانُوا عَلَیْها قُلْ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ یَهْدی مَنْ یَشاءُ إِلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ * وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهیداً وَ ما جَعَلْنَا الْقِبْلَةَ الَّتی‏ کُنْتَ عَلَیْها إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَنْ یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّنْ یَنْقَلِبُ عَلى‏ عَقِبَیْهِ وَ إِنْ کانَتْ لَکَبیرَةً إِلاَّ عَلَى الَّذینَ هَدَى اللَّهُ وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُضیعَ إیمانَکُمْ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ (بقره، 142-143)؛ به زودى مردم کم خرد خواهند گفت: «چه چیز آنان را از قبله‏اى که بر آن بودند رویگردان کرد؟» بگو: «مشرق و مغرب از آن خداست هر که را خواهد به راه راست هدایت مى‏کند» و بدین گونه شما را امتى اسوه قرار دادیم، تا بر مردم گواه باشید و پیامبر بر شما گواه باشد و قبله‏اى را که [چندى‏] بر آن بودى، مقرر نکردیم جز براى آنکه کسى را که از پیامبر پیروى مى‏کند، از آن کس که از عقیده خود برمى‏گردد بازشناسیم و البتّه [این کار] جز بر کسانى که خدا هدایت [شان‏] کرده، سخت گران بود و خدا بر آن نبود که ایمان شما را ضایع گرداند، زیرا خدا [نسبت‏] به مردم دلسوز و مهربان است.

رابعاً، آنچه در آیات مذکور و دیگر آیات قرآن بازتاب یافته، صرف تجربه های باطنی و تمنیات نفسانی پیامبر(ص) نبوده؛ بلکه واقعیات خارجی هم بازتاب پیدا کرده؛ اعم از واقعیاتی که در گذشته اتفاق افتاده و نیز واقعیاتی که در دوره رسالت خود آن حضرت اتفاق می افتاده است.

در قرآن به گونه ای، واقعیات دوره رسالت آن حضرت بازتاب یافته است که می توان، با تکیه بر همین آیاتی که دوره رسالت ایشان را بازتاب داده، تاریخ رسالت او را نوشت. اگر سوره های قرآن به ترتیب نزول، مرتب و مطالعه شود، خود قرآن، کتاب تاریخ و سیره نبوی به نظر خواهد آمد.


نقد نظریه رؤیاهای رسولانه (4)

آنچه اینک ملاحظه می کنید، چهارمین قسمت نقد «نظریه رؤیاهای رسولانه بودن قرآن کریم» با ویرایش جدید است که دکتر سروش ارایه کرده بود. در این قسمت، دنباله «نقد شواهد در زمینه آیات غیبی» می آید. در قسمت قبلی موارد صدای خدا، عرش خدا، جبرئیل، جبرئیل و شیطان، و طرد شیاطین با شهاب ها بررسی شد و در این قسمت موارد تسبیح موجودات، معراج پیامبر(ص)، زمان وقوع قیامت و حقایق اخروی بررسی می گردد.

 

4. 6. تسبیح موجودات

نظریه پرداز به شواهدی از آیات قرآن استشهاد کرده که در آنها سخن از تسبیح رعد و دیگر پدیده های طبیعی به معنای زمزمه و ذکر اذکار از سوی آنهاست؛ اما این استشهاد ایراداتی دارد؛‌ زیرا:

اولاً، صحت استشهاد نظریه پرداز در گرو آن است که تسبیح در آیه مورد بحث به معنای حقیقی اش یعنی ذکر اذکار به کار رفته باشد؛ اما اگر فرض براین باشد که تسبیح در آن آیه به معنای مجازی اش یعنی یعنی تسلیم و مطیع بودن به کار رفته است، استشهاد نامبرده به آیه در تأیید نظریه خود بی اعتبار خواهد بود.

گفتنی است که در سیاق آیه مربوط، هیچ قرینه ای وجود ندارد که دلالت داشته باشد، تسبیح به معنای حقیقی اش به کار رفته است. سیاق آن آیه چنین است: «وَ یُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ وَ الْمَلائِکَةُ مِنْ خیفَتِه (رعد، 11)؛ رعد، به حمد او، و فرشتگان [جملگى‏] از بیمش تسبیح مى‏گویند».

سپس در ادامه آمده است: «وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ ظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصالِ (رعد، 15)؛ و هر که در آسمانها و زمین است- خواه و ناخواه- با سایه‏هایشان، بامدادان و شامگاهان، براى خدا سجده مى‏کنند».

چنان که ملاحظه می شود، در ادامه به جای «تسبیح» از «سجده» به کار رفته که به معنای سر بر خاک ساییدن است و نه ذکر اذکار. نیز آمده است که سایه (ظلال) هم سجده می کند. در آیه دیگری درباره سجده و سایر موجودات شرح کافی آمده است:

«أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلى‏ ما خَلَقَ اللَّهُ مِنْ شَیْ‏ءٍ یَتَفَیَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْیَمینِ وَ الشَّمائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَ هُمْ داخِرُونَ * وَ لِلَّهِ یَسْجُدُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَ الْمَلائِکَةُ وَ هُمْ لا یَسْتَکْبِرُونَ * یَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ (نحل، 48-50)؛‌ آیا به چیزهایى که خدا آفریده است، ننگریسته‏اند که [چگونه‏] سایه‏هایشان از راست و چپ مى‏گردد، و براى خدا در حال فروتنى سر بر خاک مى‏سایند؟ و آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین از جنبندگان و فرشتگان است، براى خدا سجده مى‏کنند و تکبّر نمى‏ورزند. از پروردگارشان که حاکم بر آنهاست مى‏ترسند و آنچه را مأمورند انجام مى‏دهند».

عبارت «وَ یَفْعَلُونَ ما یُؤْمَرُونَ» (و آنچه را مأمورند انجام مى‏دهند) در سیاق این آیات به وضوح می فهماند که مراد از تسبیح و سجده موجودات، تحت امر و تدبیر الهی بودن آنهاست؛ بنابراین، تسبیح و سجده و مانند آنها وقتی درباره موجودات غیر انسانی به کار می رود، به معنای حقیقی آنها نیستند؛ بلکه به معنای مجازی آنها هستند.

ثانیاً،‌ کاربرد مجاز در زبان عرفی رایج است و معنای مراد از آن برای مردم عادی قابل درک است؛ لذا معانی مجازی آیات هرگز برای آنان نامفهوم و رازآلود نبوده است.

بی تردید مردم عادی هرگز زمزمه و ذکری از موجودات طبیعی نمی شنوند و لذا خود هیچ تصوری از آن ندارند که تسبیح را به این معنا به کار ببرند. تنها معنایی از تسبیح که مردم عادی آن را می فهمیدند و به کار می بردند، عبارت از همان اذکاری بوده است که خود به هنگام پرستش خدا یا بت ها بر زبان می راندند. به این ترتیب، وقتی در قرآن تسبیح برای غیر آدمیان به کار می رود، نباید به معنای حقیقی ذکر اذکار باشد؛ بلکه باید به معنای مجازی تسبیح یعنی اطاعت از امر و تدبیر الهی باشد.

ثالثاً، به فرض این که پذیرفته شود، تسبیح موجودات طبیعی در قرآن به معنای حقیقی زمزمه و ذکر آنها باشد، در آیات قرآن، هیچ قرینه ای وجود ندارد که دلالت داشته باشد، آنها مشاهدات رؤیایی پیامبر(ص) را حکایت می کنند. ادعای بدون دلیل و شاهد هم هیچ اعتبار علمی ندارد.

البته بی اشکال است که خود پیامبر(ص) تسبیح موجودات به معنای زمزمه آنها را درک کرده باشد؛ اما هرگز نمی توان آیات قرآن را حکایت شخص پیامبر(ص) از آن درک محسوب کرد؛ چرا که هیچ شاهدی بر این معنا وجود ندارد.

رابعاً، البته تسبیح موجودات طبیعی به معنای زمزمه آنها برای مردم عادی رازگونه و غیر قابل درک است؛ چرا که آن یک حقیقت غیبی و غیر قابل درک با حواس ظاهری است؛ اما چنان نیست که تمام آیات قرآن از حقایق غیبی و غیرقابل درک با حواس ظاهری سخن گفته باشند. معظم قرآن از چیزهایی سخن می گویند که برای مردم عادی هم قابل درک است.

4. 7. معراج پیامبر

نظریه پرداز در تأیید نظر خود با اشاره به نظر علامه طباطبایی گفته است: «مفسّرانی هم بوده‌اند که معراج پیامبر را تجربه‌ای معنوی و رویایی نبوی و عروجی روحانی دانسته‌اند، نه پروازی جسمانی».

اما استناد به آن در تأیید که این که قرآن صور رؤیایی رمزی پیامبر است، صحیح نیست؛ زیرا:

اولاً، اگر فرض بر این باشد که مشاهدات پیامبر(ص) در معراج مثالی و برزخی بوده است، وجهی ندارد که آن مشاهدات رمزی به شمار آید و تعبیری غیر از آنچه مشاهده کرده، بپذیرد. آنها را باید از قبیل صور رؤیای صادقه و مطابقی برشمرد که گویا و شفاف و بی نیاز از تعبیر است.

ثانیاً،‌ در روایات معراج تصریح شده که مشاهد معراجی را خود پیامبر مشاهده کرده؛ حال آن که در قرآن تصریح شده که مشاهد غیبی مذکور در آن، به توسط جبرئیل بر پیامبر(ص) گزارش شده است؛ لذا قیاس مشاهد غیبی قرآن به مشاهد غیبی معراج پیامبر(ص) نمی تواند درست باشد. 

 4. 8. زمان وقوع قیامت

نظریه پرداز یکی از شواهدی که بر تأیید نظر خود آورده، این است که در آیات قیامت، تحقق قیامت به نحو ماضی آمده و این از خصلت رؤیاست که آنچه را هنوز تحقق نیافته، تحقق یافته نشان می دهد؛‌ اما این استشهاد اشکالاتی دارد:

اولاً، اگر چنین بود که تمام آیات مربوط به قیامت به نحو ماضی بیان شده بود، شاید بیان نظریه پرداز یا کسانی که قائل به وجود بهشت و جهنم در حال حاضر هستند، صحیح بود؛ اما در بسیاری از آیات سخن از این است که هنوز قیامت برپا نشده و بنابراین بهشت و جهنمی در حال حاضر در کار نیست. آیات ذیل از آن جمله است:

الف. «إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکادُ أُخْفیها لِتُجْزى کُلُّ نَفْسٍ بِما تَسْعى (طه، 15)؛‌ به راستی، قیامت فرارسنده است. مى‏خواهم آن را پوشیده دارم، تا هر کسى به [موجب‏] آنچه مى‏کوشد جزا یابد».

ب. «یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها *‌ فیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها * إِلى‏ رَبِّکَ مُنْتَهاها *‌ إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ یَخْشاها * کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها لَمْ یَلْبَثُوا إِلاَّ عَشِیَّةً أَوْ ضُحاها (نازعات، 42-46)؛ [مشرکان مکه‏] در باره رستاخیز از تو مى‏پُرسند که فرارسیدنش چه وقت است؟ تو را چه به گفتگو درباره آن. علم آن با پروردگار تو است. تو فقط کسى را که از آن مى‏ترسد هشدار مى‏دهى. روزى که آن را مى‏بینند، گویى که آنان جز شبى یا روزى درنگ نکرده‏اند».

 ج. «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ یَنْسِفُها رَبِّی نَسْفاً * فَیَذَرُها قاعاً صَفْصَفاً * لا تَرى‏ فیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً * یَوْمَئِذٍ یَتَّبِعُونَ الدَّاعِیَ لا عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ الْأَصْواتُ لِلرَّحْمنِ فَلا تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْساً (طه، 105-108)؛ و [مشرکان مکه‏] از تو در باره کوه‏ها مى‏پرسند، بگو: "مالک من آنها را [در رستاخیز‏] ریز ریز خواهد ساخت، پس آنها را پهن و هموار خواهد کرد، نه در آن کژى مى‏بینى و نه ناهموارى. در آن روز، [همه مردم‏]، از پی آن فراخواننده - که هیچ کژی در او نیست- روند، و صداها در مقابل [خداى‏] رحمان خاشع مى‏گردد، و جز صدایى آهسته نمى‏شنوى".»

د. «یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَةِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلاَّ هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتیکُمْ إِلاَّ بَغْتَةً (اعراف، 187)؛ [مشرکان مکه‏] از تو در باره رستاخیز مى‏پرسند [که‏] وقوع آن چه وقت است؟ بگو: "علم آن، تنها نزد مالک من است. جز او [هیچ کس‏] آن را به موقع خود آشکار نمى‏گرداند. [این واقعه‏] بر آسمان ها و زمین گران است، جز ناگهان به شما نمى‏رسد".»

ثانیاً، اگر در آیاتی هم به نحو ماضی آمده، قرائنی وجود دارد که دلالت بر داشتن معنای مضارع است؛ نظیر آیاتی که در پی می آید:

‏الف. «اقْتَرَبَتِ السَّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ * وَ إِنْ یَرَوْا آیَةً یُعْرِضُوا وَ یَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرٌّ (قمر، 1-2)؛ رستاخیز نزدیک شد و ماه از هم شکافت و[لی مشرکان مکه‏] هر گاه نشانه‏اى ببینند روى بگردانند و گویند: "سحرى دایم است".»

در اینجا مضارع بودن افعال «إِنْ یَرَوْا» و «یُعْرِضُوا» و «یَقُولُوا» در آیه دوم قرینه ای است بر این که هنوز ساعت یعنی رستاخیز بر پا نشده است ولو آن که فعل های «اقْتَرَبَتِ» (نزدیک شد) و «انْشَقَّ» (از هم شکافت) در آیه اول به صورت ماضی آمده است.

ب. «أَتى‏ أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ سُبْحانَهُ وَ تَعالى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ (نحل، 1)؛ [هان‏] امر خدا دررسید، پس در آن شتاب مکنید. او منزّه و فراتر است از آنچه [با وى‏] شریک مى‏سازند».

در اینجا نیز امر به عدم استعجاع (فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ) حاکی است که هنوز رستاخیز برپا نشده ولو آن که فعل «أَتى‏» (در رسید) به نحو ماضی آمده باشد.

شایان ذکر است که مشرکان مکه به پیامبر(ص) می گفتند، کی است این عذابی که تو ما را از آن بیم می دهی؟ اگر عذابی هست، از خدایت بخواه که آن را واقع کند. آیه مذکور و دیگر آیات مشابه  نظیر آیات ذیل در پاسخ به همین سخن مشرکان مکه نازل شده است:  

اللَّهُ الَّذی أَنْزَلَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ وَ الْمیزانَ وَ ما یُدْریکَ لَعَلَّ السَّاعَةَ قَریبٌ * یَسْتَعْجِلُ بِهَا الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِها وَ الَّذینَ آمَنُوا مُشْفِقُونَ مِنْها وَ یَعْلَمُونَ أَنَّهَا الْحَقُّ أَلا إِنَّ الَّذینَ یُمارُونَ فِی السَّاعَةِ لَفی‏ ضَلالٍ بَعیدٍ (شوری، 17-18)؛‌ خدا همان کسى است که کتاب و وسیله سنجش را به حق فرود آورد، و تو چه مى‏دانى شاید رستاخیز نزدیک باشد. کسانى که به آن ایمان ندارند شتابزده آن را مى‏خواهند، و کسانى که ایمان آورده‏اند، از آن هراسناکند و مى‏دانند که آن حقّ است. بدان که آنان که در مورد قیامت تردید مى‏ورزند، قطعاً در گمراهى دور و درازى‏اند.

یَسْئَلُونَ أَیَّانَ یَوْمُ الدِّینِ * یَوْمَ هُمْ عَلَى النَّارِ یُفْتَنُونَ * ذُوقُوا فِتْنَتَکُمْ هذَا الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تَسْتَعْجِلُونَ (ذاریات،‌12-14)؛‌ پرسند: «روز پاداش کى است؟» همان روز که آنان بر آتش، عقوبت [و آزموده‏] شوند. عذابِ [موعودِ] خود را بچشید، این است همان [بلایى‏] که با شتاب خواستار آن بودید.

ج.     ‏«وَ یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّى لَجاءَهُمُ الْعَذابُ وَ لَیَأْتِیَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ * یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ * یَوْمَ یَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ وَ یَقُولُ ذُوقُوا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ (عنکبوت، 53-55)؛ و از تو به شتاب درخواست عذاب [الهى را] دارند، و اگر سرآمدى معیّن نبود، قطعاً عذاب به آنان مى‏رسید و بى‏آنکه خبردار شوند غافلگیرشان مى‏کرد و شتابزده از تو عذاب مى‏خواهند، و حال آنکه جهنّم قطعاً بر کافران احاطه دارد. آن روز که عذاب از بالاى [سرِ] آنها و از زیر پاهایشان آنها را فروگیرد، و [خدا] مى‏فرماید: « [نتیجه‏] آنچه را مى‏کردید بچشید".»

در اینجا علیرغم این که گفته شده است، جهنم بر کافران احاطه دارد (وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالْکافِرینَ)، با فعل مضارع «یَسْتَعْجِلُونَکَ» (با شتاب از تو درخواست دارند) نشان داده شده است که آن هنوز واقع نشده است.

د. آیات سوره واقعه که در آن مشاهد اخروی گزارش شده و نظریه پرداز به آن استشهاد کرده، با لفظ «اذا» شروع شده است که بر وقوع در آینده دلالت دارد؛ چنان که آمده است:

«إِذا وَقَعَتِ الْواقِعَةُ * لَیْسَ لِوَقْعَتِها کاذِبَةٌ * خافِضَةٌ رافِعَةٌ * إِذا رُجَّتِ اْلأَرْضُ رَجّاً * وَ بُسَّتِ الْجِبالُ بَسّاً * فَکانَتْ هَباءً مُنْبَثّاً (واقعه، 1-6)؛ آن واقعه چون وقوع یابد، [که‏] در وقوعِ آن دروغى نیست: پست‏کننده [و] بالابرنده است. چون زمین با تکان [سختى‏] لرزانده شود، و کوه‏ها [جمله‏] ریزه ریزه شوند، و غبارى پراکنده گردند».

بنابراین مشاهدی که بعد از این آیات راجع به بهشت و جهنم آمده و نظریه پرداز به آنها استناد کرده، مربوط به آینده است.

به این ترتیب، مضارع بودن افعال مذکور نشان می دهد که هنوز ساعت یا همان قیامت واقع نشده است. البته این منافاتی ندارد با این که صور برزخی قیامت را پیامبر یا دیگران قبل از وقوع آن در عالم رؤیا یا خلسه مشاهده کرده باشند و یا حتی این منافاتی ندارد که بر حسب واقع قیامت در حال حاضر وجود داشته باشد؛ چرا که قیامت جز مواجهه با نتایج اعمال و ملکات نیست و اینها هم انسان ها را از همین دنیا تا ابد همراهی می کنند؛‌ اما به هر حال، ظاهر آیات قرآن که نظریه پرداز به آنها استناد می کند، خبر از وقوع قیامت در آینده می دهد.

4. 9. حقایق اخروی

نظریه پرداز از دیگر شواهدی که برای تأیید نظرش آورده، آیاتی است که ماجراهای اخروی را گزارش می کنند. او این آیات را نیز از قبیل صور رؤیایی رمزی و نیازمند تعبیر شمرده است.

حال آن که به نظر می رسد، مناظر و مشاهد اخروی معقول اند که مثالی یا صوری رؤیایی باشند؛ اما این که این صور رمزی باشند، مسلّم نیست؛ زیرا در زمینه آیات مربوط به آخرت دو احتمال مطرح است:

یک احتمال این است که حقایق اخروی از قبیل رؤیایی مطابقی باشند؛ یعنی آن حقایق، همان طور که در آیات قرآن توصیف شده اند، واقع شوند؛ اما در عالمی مثل عالم رؤیا؛ نه این عالم مادی و دنیوی. در این صورت، رمزی و نیازمند تأویل نخواهد بود. تنها می توان گفت که ما در این دنیا نمی توانیم حقیقت آنها را درک کنیم؛ چنان که در قرآن به همین معنا تصریح شده،‌ آنجا که آمده است: «وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّه‏ (آل عمران، 7)؛ حقیقت آنها را در این دنیا جز خدا درک نمی کند».

بنابراین صحیح است که ما نسبت به حقایق اخروی آگاهی نداریم و می توان گفت که ما در دنیا نسبت به حقایق اخروی به مانند شخص خوابیم که چیزی درک نمی کنیم؛ اما وقتی بمیریم، به مانند شخص بیداریم و چیزهایی را درک می کنیم که در دنیا درک نمی کردیم؛ چنان که امام علی(ع) فرمود: «الناس نیام اذا ماتوا انتبهوا؛ مردم خواب اند. چون بمیرند، بیدار شوند» (المیزان، ج1، ص231).

بر این اساس،‌ اگر گفته شود، آیات قیامت در توصیف قیامت از قبیل صور رؤیایی است و حقایق قیامت را جز بعد از مرگ درک نخواهیم کرد، سخن درستی است؛ چنان که در قرآن آمده است:

«بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ (یونس،‌39)؛ بلکه چیزى را دروغ شمردند که به علم آن احاطه نداشتند و هنوز تأویل آن برایشان نیامده است».

در این آیه تصریح شده است که حقیقت آیات قیامت را پس از مرگ در می یابیم.

احتمال دوم این است که گفته شود، زبان آیات مغیبات از جمله آیات قیامت، تمثیلی و تشبیهی است. این احتمال هم، با فرض این که معاد روحانی باشد، بی اشکال است؛ منتها رمزی و نیازمند تعبیر نیستند؛ چون تمثیل و تشبیه به تصریح علمای بلاغت ابلغ از حقیقت است و برای تقریب به ذهن مخاطب به کار می رود تا از رهگذر آن بتوانند به مقاصد پی ببرند؛ زیرا:

اولاً، زبان در وقتی که به نحو مجاز و تشبیه و تمثیل به کار می رود، همراه قرائنی است که مشخص می کند، چنین است. برای مثال،‌ موضوع آیات قیامت غیبی است و این، خود قرینه ای است که بر این که نمی تواند الفاظ و عبارت آیات آن به نحو حقیقی و مادی و دنیوی به کار رفته باشد.

به علاوه در بسیاری از آیات قرائنی ذکر شده است که نشان می دهد، حقایق اخروی غیر از حقایق دنیوی است. برای مثال آنگاه که از شراب اخروی سخن می رود، تصریح می شود که آن نه عقل را زایل می کند و نه سردرد می آورد: «لا فیها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ» (صافات،‌ 47).

ثانیاً، زبان تمثیلی و تشبیهی هرگز رازآلود و سخت فهم نیست؛ بلکه بلاغت آنها از حقیقت افزون تر است و آنها را زمانی به کار می برند که می خواهند یک معنای پنهانی را آشکار کنند و تقریب به ذهن نمایند؛ چنان که اگر به کسی گفته شود، فلانی شجاع است، به رسایی این نیست که گفته شود، او شیر است؛‌ زیرا شنونده با تعبیر اخیر، شجاعت را در چهره شیر به صورت مجسم و ممثل می بیند و لذا آشکارتر درک می کند.


نقد نظریه رؤیاهای رسولانه (3)

آنچه اینک می آید، سومین قسمت از ویرایش جدید نقد «نظریه رؤیاهای رمزی بودن قرآن کریم» است که نظریه پرداز محترم جناب آقای دکتر سروش ارایه کرده اند. این قسمت در نقد شواهد مربوط به آیات غیبی است که نامبرده در تأیید نظریه خود به آنها استشهاد کرده است.

4. نقد شواهد در زمینه آیات غیبی

نظریه پرداز محترم مشاهد غیبی مذکور در قرآن را از قبیل صور رؤیایی رمزی که نیازمند تعبیر است، بر می شمارد و برای تأیید آن شواهدی از قرآن می آورد؛ اما این نظر و شواهد آن اشکالاتی دارد که اینک بررسی می شود.

    4. 1. صدای خدا

از جمله شواهدی که نویسنده در تأیید نظر خود آورده، آیاتی است که حاکی از شنیدن صدای خدا از سوی موسی(ع) در ورای درخت است که گفت: «إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ (قصص، 30)؛ من خدا مالک جهانیانم» (قصص،30)؛ اما این استشهاد اشکالاتی دارد:

اولاً، این شاهد در زمینه یک حقیقت غیبی یعنی خداست. درباره حقایق غیبی می توان گفت، درک آنها برای بشر در گرو آن است که نزد خیال او متمثل شود؛ اما همه بیانات قرآن‌ در زمینه حقایق غیبی نیست که درک آنها نیازمند تمثل باشد. بسیاری از آیات قرآن مربوط به همین دنیای مادی است که خود آنها قابل مشاهده و درک مستقیم بشر است.

ثانیاً، در سیاق این آیه نه تنها هیچ قرینه ای وجود ندارد که دلالت داشته باشد،‌ در مقام توصیف رؤیاهای پیامبر(ص) اند؛ بلکه به عکس، تصریح شده است که آن، خطاب به او بیان گردیده؛ چنان که در آغاز سوره مربوط آمده است: « تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبینِ * نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى‏ وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (قصص، 2-3)؛‌ این است آیات کتاب روشنگر. بر تو از گزارش [حال‏] موسى و فرعون می خوانیم، براى [آگاهى‏] مردمى که ایمان مى‏آورند».

بر این اساس، به استناد این آیه، هرگز نمی توان گفت که تمثل صدای خدا برای پیامبر اسلام(ص) حاصل شده است؛ بلکه باید گفت: صدای خدا برای حضرت موسی(ع) متمثل شده و آنچه در قرآن آمده، حکایت آن تمثل است؛ نه خود تمثل.

ثالثاً، این تمثل به صورت مطابقی است؛ نه رمزی؛ زیرا تعبیری جز همان که برای حضرت موسی(ع) رخ داده است، ندارد و بسان صور رؤیاهای رمزی مثل رؤیاهای مذکور در سوره یوسف که نیاز به تعبیر دارد، نیست.

4. 2. عرش خدا

از شواهد دیگری که نویسنده در تأیید رؤیایی بودن آیات قرآن یاد کرده، تعابیری مثل نشستن خدا بر تخت و بودن تخت خدا بر آب و یا حمل تخت خدا به توسط هشت فرشته است؛ اما به نظر می رسد، اینها تعابیری مجازی اند که در میان عرب عصر پیامبر(ص) استعمال داشته و از معنای روشنی هم برخوردار بوده است. اینک هر کدام جداگانه بررسی می شود.

الف. تعبیر جلوس خدا بر عرش: نظریه پرداز ادعا کرده است که تعبیر جلوس خدا بر عرش بسان رؤیای حضرت یوسف رمزآلود است و نیاز به تعبیر دارد؛ اما این سخن مردود است؛ زیرا:

اولاً، تعبیر جلوس بر عرش در زمینه به حکومت و سلطنت رسیدن پادشاهان به کار می رفته و لذا وقتی درباره پادشاهی می گفتند:‌ «استوی علی العرش» (بر تخت نشست)، مراد این بوده است که او به سلطنت رسید؛ چنان که در زبان فارسی هم عبارت «شاه به تخت نشست» به همین معنا به کار می رود و مراد از آن به سلطنت رسیدن شاه است؛‌ نه این که لزوماً شاه تختی دارد و بر روی آن نشسته است؛ بنابراین واضح بوده که در آن هرگز معنای حقیقی اراده نشده؛ بلکه معنای مجازی اراده شده است.

با همین سابقه کاربرد بوده است که در قرآن چنین تعبیری درباره خداوند به کار رفته است. در قرآن آمده است که خدا بعد از آن که جهان را خلق کرد، بر تخت نشست؛‌ یعنی جهان را به زیر فرمان خود درآورد؛ لذا این نوع از آیات را نباید بر صور رؤیایی حمل کرد؛ بلکه باید بر مجاز حمل نمود و مجاز هم ابلغ از حقیقت است؛ بر این اساس، رمزآلود خواندن این عبارت نمی تواند درست باشد.

ثانیاً، ملاحظه سیاق آیاتی که چنین تعبیری در آنها به کار رفته است، به روشنی نشان می دهد که مراد از آن، تحت امر و تدبیر درآوردن جهان هستی است؛‌ چنان که آمده است: «إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَکَّرُون‏ (یونس، 3)؛ مالک شما آن خدایى است که آسمان ها و زمین را در شش هنگام آفرید. سپس بر عرش استیلا یافت. کار [آفرینش‏] را تدبیر مى‏کند. شفاعتگرى جز پس از اذن او نیست. این است خدا، پروردگار شما، پس او را بپرستید. آیا پند نمى‏گیرید؟»

همان طور که ملاحظه می شود، در ذیل تعبیر مورد بحث عبارت «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» (کار را تدبیر می کند) آمده است که حاکی از تحت امر و فرمان ساختن هستی است؛ نه نشستن بر تخت. در سیاق آیه نیز هیچ قرینه ای که بر جسمانی بودن خدا و نشستن او بر تخت باشد، به چشم نمی خورد.

به علاوه، با استناد به آن، به مخاطبان قرآن، امر شده است، «این خدایی را که مالک شماست، عبادت کنید» (ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ). به واقع، امر به عبادت بر این گزاره مترتب شده که چون خدا سلطان هستی است. در اینجا به واقع یک استدلالی صورت گرفته است که عبارت «خدا بر تخت نشست»، مقدمه آن است و از آن نتیجه گرفته شده است که پس باید او را عبادت کرد. حال سئوال این است که چگونه، معنای این مقدمه برای مخاطبان قرآن نامفهوم و رمزآلود بوده است؟ مگر می توان از مقدمه مجهول و رمزآلود، نتیجه گرفت؟ مگر جز این است که در استدلال از معلوم به مجهول سیر می شود و لزوماً باید مقدمه معلوم باشد، تا استدلال نتیجه بخش بگردد؟

 ب. تعبیر تخت خدا بر آب بودن: نظریه پرداز تعبیر تخت خدا بر آب بودن را نیز رمزآلود دانسته است؛‌ حال آن که:

اولاً، تخت بر آب بودن نیز از دیگر تعابیر مجازی عرفی عرب بوده و هرگز از آن معنای حقیقی آن مراد نبوده است و این هم نیاز به تعبیر و تفسیر ندارد. در عرب تعبیر بر آب بودن عرش برای پادشاهی به کار می رفته که ملک و مملکتی نداشته است. بر این اساس، کاربرد این تعبیر درباره خدا در قرآن به این معناست که خدا هنوز جهان را خلق نکرده بود. در قرآن آمده است که تخت خدا قبل از خلق جهان بر آب بوده است؛ یعنی این که جهان به عنوان ملک و مملکت خدا خلق نشده بود تا خدا بر آن فرمان براند؛ چنان که آمده است:

«وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا (هود، 7)؛ و اوست کسى که آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید؛ در حالی که عرش او بر آب بود، تا شما را بیازماید که کدام‏یک نیکوکارترید».

در این آیه گفته شده است، خدا در حالی که تختش بر آب بود، یعنی هیچ ملکی نداشت، این جهان را خلق کرد. پس از آن که این جهان را به عنوان ملک خودش خلق کرد، بر تختش نشست؛ یعنی ملک را به زیر فرمان خود درآورد.

ثانیاً، هرگز در میان عرب عصر پیامبر(ص) که مخاطبان قرآن بودند، چنین باوری وجود نداشته است که زمانی تخت خدا روی آب بوده است. این آیه هم خطاب به آنان نازل شده و آن در جمله ای آمده است که در حکم مقدمه استدلال بر آنان است که پس ای مردم، شما کار نیک کنید. بیان آیه این است که خدا این جهان را در حالی که هیچ نبوده است، خلق کرد؛ به این منظور که شما در آن کار نیک بکنید. حال چگونه می تواند، مقدمه چنین استدلالی برای آنان، رازآلود و مجهول بوده باشد؟

پنهان نیست که آن مردم، اگر می خواستند، خالقیت خدا را درک کنند، با جز چنین تعبیری که این جهان نبوده و خدا آن را خلق کرده است، نمی توانستند درک کنند. بنابراین،‌ چنین بیانی متناسب با سطح فهم عرب عصر پیامبر(ص) در قرآن آمده و لذا آن با بیان فلسفی فیاض مطلق بودن خدا و قدیم بودن جهان منافاتی ندارد. زبان قرآن زبان عرفی است و البته اگر این قرآنی بیان بخواهد به زبان فلسفی بازتولید شود، همان بیان فلسفی خواهد بود.

ج. تعبیر حمل تخت خدا با هشت فرشته: نظریه پرداز حمل عرش الهی با هشت فرشته را از قبیل صور رؤیایی رمزی برشمرده که نیازمند تعبیر است؛ اما این سخن درست نیز نیست.

پنهان نماند که دو تعبیر قبلی درباره همین جهان مادی بود؛‌ اما این تعبیر حمل عرش الهی به توسط هشت فرشته درباره آخرت است.

پیش تر آمد که درباره تعابیری که مربوط به آخرت و بهشت و جهنم است، دو احتمال هست:

یک احتمال، این که این تعابیر نیز از قبیل مجاز و تمثیل باشد و بنابراین معنای حقیقی آنها اراده نشده باشد. در این صورت، تعبیر مورد بحث به معنای ظهور خدا در قیامت دانسته می شود. در این تعبیر به واقع، خدا بسان پادشاهی دانسته شده است که به جهت عظمت او، به وقت ظاهر شدن در برابر مردم، تختش را هشت نفر بر دوش می کشند.

احتمال دوم، این که تعابیر مربوط به آخرت،‌ از قبیل صور رؤیایی باشد؛ البته نه صور رؤیایی رمزی که نیازمند تعبیر باشد؛ بلکه صور رؤیایی مطابقی که عین آنچه در آیات قرآن توصیف شده است، برای آخرتیان متثمل و مجسم گردد؛ چنان که برای پیامبر(ص) در معراج متمثل شد.

حتی اگر فرض بر این نهاده شود که خداوند و فرشتگان در قیامت، تمثل پیدا می کنند و به همین صورتی که در آیه قرآن توصیف شده، ممثل می گردند، باز بیان قرآن حاکی از ظهور عظمت خدا در قیامت است؛ بنابراین، رازآلود خواندن چنین آیاتی نمی تواند صحیح باشد.

    4. 3. جبرئیل

از شواهد دیگری که نویسنده در تأیید نظر خود آورده، آیاتی است که حاکی از رؤیت چهره جبرئیل از سوی پیامبر اسلام است؛ اما این استشهاد اشکالاتی دارد:

اولاً، چنان که آمد، تمثل جبرئیل به صورت انسانی زیبا یا پرنده ای که ششصد بال دارد، هیچ رازآلودی ندارد. صورتی که در عالم خیال رؤیت شده، عبارت از صورت یک موجود غیبی است که برای انبیاء و غیر انبیاء پیام آوری می کرده است. هرگز نمی توان صورت مثالی جبرئیل را از قبیل صور رؤیایی رمزی که فهم مراد از آن، نیازمند تعبیر است، برشمرد.

ثانیاً، بیاناتی از قرآن که درباره حقایق غیبی باشد، بخشی از قرآن را تشکیل می دهد و بخش عظیمی از بیانات قرآن درباره حقایق مادی و دنیوی و معهود بشر است که خود بشر به طور مستقیم با آنها سر و کار دارد و آنها را می شناسد و لذا هرگز رازآلود نیستند.

ثالثاً، در چنین آیاتی که از حقایق غیبی سخن رفته است، هیچ قرینه ای وجود ندارد که آنها در مقام توصیف رؤیاهای پیامبر(ص) اند؛ بلکه در سیاق تمام این آیات، تصریح شده است که این آیات خطاب به پیامبر(ص) بیان شده است. برای مثال، خطاب به او درباره تمثل جبرئیل بر حضرت مریم(ع) چنین آمده است:

وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا * فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا (مریم،‌ 16-17)؛ و در این کتاب از مریم یاد کن، آن گاه که از کسان خود، در مکانى شرقى به کنارى شتافت. و در برابر آنان پرده‏اى بر خود گرفت. پس روح خود را به سوى او فرستادیم تا به [شکل‏] بشرى خوش‏اندام بر او نمایان شد.

در اینجا عبارت،‌«وَ اذْکُرْ» (و یاد کن) خطاب به پیامبر(ص) است. این ظهور دارد که پیامبر(ص) مخاطب این آیات است؛ نه ناظر آنچه در این آیات از آنها خبر داده می شود.

4. 4. جبرئیل و شیطان

نظریه پرداز سخن شیطان را – که کافر شو - در آیه «کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ» (حشر، 16) حدیث نفس دانسته و این تعبیر قرآنی را که روح امین قرآن را بر قلب تو نازل کرد، بر آن قیاس کرده و گفته است: «جبرئیل هم همان محمّد(ص) بود که دررؤیای قدسی بر خود او چون فرشته ظاهر شد و به او همان را داد که خود از پیش داشت. محمد(ص) تعبیر جبرئیل بود. غفلت از زبان رؤیا و مغالط? خوابگزارانه، جمعی را بر آن داشته است تا روح‌الامین را، تعبیر ناکرده، واسطه‌ای بپندارند که قرآن را به قلب محمد می‌رساند» و بعد افزوده است: «اما توجه به سرشت رؤیا و زبان آن، آشکار می‌کند که اینجا دو کس در کار نیستند، بلکه یک کس است که از پیش خود به پیش خود می‌رود و با خود سخن می‌گوید، و گرنه جبرئیل را با عربی سخن گفتن چه کار؟»

اما چنین استدلالی معیوب است؛ زیرا:

اولاً،‌ در سیاق آیه هیچ قرینه ای وجود ندارد که حاکی از حدیث نفس باشد؛‌ بلکه به عکس، سیاق آن نشان می دهد، آیات مربوط در مقام تشبیه سخن منافقان مدینه به یک حافظه تاریخی است که نزد مخاطبان قرآن یعنی مردم مدینه معهود و آشنا بوده است. در سیاق آیه آمده است:

«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ نافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطیعُ فیکُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ * لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ (حشر، 11-12)؛ آیا منافقان را ندیدى که به برادران اهل کتاب خود- که از در کفر درآمده بودند- مى‏گفتند: "اگر اخراج شدید، حتماً با شما بیرون خواهیم آمد، و بر ضد شما هرگز از کسى فرمان نخواهیم برد و اگر با شما جنگیدند، حتماً شما را یارى خواهیم کرد." و خدا گواهى مى‏دهد که قطعاً آنان دروغگویانند. اگر [یهود] اخراج شوند، آنها با ایشان بیرون نخواهند رفت، و اگر علیه آنان جنگى درگیرد [منافقان،] آنها را یارى نخواهند کرد، و اگر یاریشان کنند حتماً [در جنگ‏] پشت خواهند کرد و [دیگر] یارى نیابند».

در مقام تشبیه دروغگویی منافقان مدینه به یهودیان است که در ادامه آمده است: «کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَری‏ءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمینَ» (حشر،‌16)؛ چون حکایت شیطان که به انسان گفت: "کافر شو" و چون [وى‏] کافر شد، گفت: "من از تو بیزارم، زیرا من از خدا، پروردگار جهانیان، مى‏ترسم".»

وقتی چیزی را به چیز دیگر تشبیه می کنند، حاکی از این است که آن چیز نزد مخاطبان، شناخته شده و مفهوم تر است. حدیث نفس که بسیار مبهم تر از اصل سخنی است که در آیات قبل به نقل از منافقان گفته شده است. بنابراین، باید در حافظه تاریخی مردم مدینه شخصی از جن یا انس باشد که به خداپرستی از راه خدعه گفته است، به خدا کافر شو، من کفر تو را بر عهده می گیرم؛ اما بعد از آن که کافر شده، خدعه اش آشکار شده باشد. در نقل آمده است که مراد از «شیطان» یک جنی بوده که به صورت عابدی درآمده و مراد از «انسان» راهبی به نام برصیصا بوده است که گناه را نزد او جلوه داده و از او خواسته است که به او سجده کند و بعد از او بیزاری جسته است (نک: طبرسی، مجمع البیان، ذیل آیه).

بنابراین حدیث نفس بودن وسوسه شیطان با استناد به این آیه ثابت نمی شود تا با استناد به آن گفته شود، پس این هم که آمده است، جبرئیل قرآن را بر قلب تو نازل کرد، حدیث نفس است.

ثانیاً، چطور وقتی صریح آیه قرآن تأکید می کند که جبرئیل یک حقیقت بیرونی است که وحی را به پیامبر(ص) القاء کرده، می توانیم، بر خلاف آن ادعا کنیم که چنین چیزی نیست و فقط یک حدیث نفس است. در قرآن تأکید شده است که پیامبر(ص) در این که دریافته است، قرآن را یک موجود بیرونی به او القاء کرده، هرگز اشتباه نکرده؛‌ چنان که آمده است:

«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریمٍ * ذی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکینٍ * مُطاعٍ ثَمَّ أَمینٍ * وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ * وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبینِ * وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنینٍ * وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجیمٍ * فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ (تکویر، 19-26)؛‌  [قرآن‏] سخن فرشته بزرگوارى است. نیرومند [که‏] پیش خداوند عرش، بلندپایگاه است. در آنجا [هم‏] مُطاع [و هم‏] امین است و رفیق شما مجنون نیست و به راستی آن [فرشته وحى‏] را در کرانه روشن آسمان دیده و او در امر غیب بخیل نیست و [قرآن‏] سخن دیو رانده شده نیست. پس به کجا مى‏روید؟»

نیز در جای دیگر آمده است:

«ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى‏ * وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏ * عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى‏ *‌ ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى‏ * وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى‏ * ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى‏ * فَأَوْحى‏ إِلى‏ عَبْدِهِ ما أَوْحى‏ * ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى‏ * أَ فَتُمارُونَهُ عَلى‏ ما یَرى‏ (نجم، 2-12)؛‌ یار شما گمراه نشد و گم نگردید و از سر هوس سخن نمى‏گوید. این [قرآن] به جز وحیى که وحى مى‏شود، نیست. آن را شدید القوى (جبرئیل) به او فرا آموخت، نیرومندى که در کرانه بالای آسمان ایستاد؛ سپس نزدیک آمد و نزدیکتر شد، تا [فاصله‏اش‏] به قدرِ [طول‏] دو [انتهاى‏] کمان یا نزدیکتر شد. آن گاه به بنده‏ خدا آنچه را باید وحى کند، وحى کرد. آنچه را دل [او] دید انکار نکرد. آیا در آنچه دیده است، با او جدال مى‏کنید؟»

در این آیات به صراحت آمده است که پیامبر(ص) در اولین بار وحی، صورتِ ممثلِ جبرئیل را در کرانه روشن آسمان که عبارت از همان مشرق باشد، به چشم خود دیده است که کم کم به او نزدیک شد و قرآن را به او وحی کرد. حال چگونه می توان، بر خلاف نص قرآن قائل شد که چنین چیزی در کار نبوده و سخن گفتن جبرئیل چیزی جز سخن گفتن خود پیامبر(ص) نیست و چیزی جز حدیث نفس دانسته نمی شود؟

رابعاً، این استدلال که چون خدا یا جبرئیل سخن نمی گویند، پس نباید قرآن سخن خدا یا جبرئیل باشد، صحیح نیست؛ زیرا هیچ     اشکالی ندارد که خدا یا جبرئیل از طریق ایجاد اصوات و الفاظ عربی القای پیام کند. البته خدا یا جبرئیل عرب نیستند؛ اما مخاطب ایشان یعنی پیامبر(ص) و قومش که عرب اند؛ لذا باید برای فهماندن پیام الهی به آنان به عربی القای پیام کرد.

4. 5. طرد شیاطین با شهاب ها

نویسنده طرد شیاطین با شهاب ها را از قبیل صور رؤیایی رمزی و نیازمند تعبیر برشمرده است؛ اما نظر نویسنده نظیر موارد قبل اشکال دارد:

اولاً، هرگز نمی توان گفت که آن صور رؤیایی شخص پیامبر(ص) است؛‌ زیرا هیچ قرینه ای که این معنا را تأیید کند، نه در سیاق آیات مربوط و نه در جای دیگر وجود ندارد.

ثانیاً، چنان نیست که این آیات رمزی و نیازمند تعبیر باشند و عرب حجاز عصر پیامبر(ص) مراد این آیات را درنیافته باشند. اساساً این آیات در پاسخ اتهام مشرکان مکه مبنی بر این که قرآن را جنیان به پیامبر(ص) القاء می کند و نه فرشتگان، نازل شده است و در مقام بیان این است که هرگز جنیان به وحی و اخبار آسمان دسترسی ندارند. چگونه ممکن است، پاسخ اتهام مشرکان به گونه ای باشد که آنان مراد آیات را درنیافته باشند؟

اینک به نمونه ای از آیات توجه شود. در سوره حجر که در مکه و خطاب به مشرکان مکه نازل شده، آمده است:

«وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ * لَوْ ما تَأْتینا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ * ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ ما کانُوا إِذاً مُنْظَرینَ * إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (حجر، 6-9)؛ و [مشرکان مکه] گفتند: "اى کسى که قرآن بر تو نازل شده است، به راستی تو گرفتار دیو هستی. اگر راست مى‏گویى [که قرآن را فرشته ها بر تو نازل می کنند]، چرا فرشته‏ها را پیش ما نمى‏آورى؟" [به آنان بگو:] فرشتگان را جز به حق فرو نمى‏فرستیم، و در آن هنگام، دیگر مهلت نیابند. بى‏تردید، ما این قرآن را در حالی که آن را [از دسترسی دیوان] حفظ می کنیم، نازل کرده‏ایم».

نیز در ادامه آمده است:

«وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرینَ * وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجیمٍ * إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبینٌ (حجر، 16-18)؛ و به راستی، ما در آسمان برجهایى قرار دادیم و آن را براى تماشاگران آراستیم، و آن را از هر دیو رانده‏شده‏اى حفظ کردیم. مگر آن کس که دزدیده گوش فرا دهد که شهابى روشن او را دنبال مى‏کند».

چنان که ملاحظه می شود، در این آیات آمده است که مشرکان مکه پیامبر(ص) را متهم کرده بودند که قرآن را بر تو فرشتگان نازل نمی کنند؛ بلکه ‌شیاطین نازل می کنند. اگر راستی می گویی که فرشتگان نازل می کنند، آنها را به ما نشان بده. پیامبر(ص) هم از یک سو می گوید، اگر فرشتگان را دیدید، حجت بر شما تمام خواهد شد و پس از آن، اگر انکار کنید، عذاب الهی بر شما فرود می آید، و از سوی دیگر می گوید: چنان نیست که شیاطین بتوانند به آسمان بروند و به اخبار آسمان گوش فرا دهند و از رهگذر آن، قرآن را بر من نازل کنند؛ زیرا آسمان با شهاب حفظ می شوند و چنانچه شیطانی به آسمان نزدیک شود، با شهابی تعقیب می گردد.

به هر حال، نظر به این که موضوع طرد جنیان با شهاب ها مربوط به مغیبات است، باید آنها را بر تمثیل حمل کرد؛ یعنی گویا که چنین است؛ نه این که واقعاً چنین باشد. در این آیات فرشتگان به منزله ساکنان آسمان و جنیان به مثابه مهاجمین به آنها و شهاب ها از قبیل تیرهایی برای راندان آنها دانسته شده است.

نظر به این که قرآن برای شخص پیامبر نازل نشده و لذا باید به زبانی نازل شود که قومش مراد آیات را بفهمند، نمی توان آنها را از قبیل صور رؤیایی رمزی و نیازمند تعبیر دانست؛ چرا که این آیات در پاسخ اتهام آنان نازل شده بود و باید به روشنی از رهگذر این آیات رفع اتهام شود. بر این اساس باید گفت:‌ مخاطبان قرآن که قوم آن حضرت بودند، به روشنی در می یافتند که مراد این آیات این است که شیاطین امکان دسترسی به وحی و اخبار آسمانی را ندارند و لذا این فرشتگان اند که وحی و اخبار آسمانی را در قالب آیات قرآن برای پیامبر می آوردند.