سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

گفتمانی دیگر رد زمینه رابطه علوم انسانی و دین

مطالبی که اینک ملاحظه می کنید، گفتمانی است که میان یکی از دانشجویان فرهیخه و اینجانب در زمینه رابطه علوم انسانی و قرآن و سنت درگرفته است. من در اینجا مطالب ایشان را با رنگ مشکی و مطالب خود را به رنگ آبی متمایز کرده ام.

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و عرض ادب خدمت استاد گرامی

چند نکته پیرامون پاسخ شما عرض میکنم:

  1- تعریف شما از علم دو بخش دارد: الف. مقبولیت عمومی، ب. مبتنی بر معیارهای جهانی بودن. مقبولیت عمومی ومعیارهای جهانی در بستر زمان در حال تغیییرند. چگونه می توان با محکی که خود در حال تغییر است چیزی را سنجید؟ روزگاری بوده که تفسیر جهان پیرامونی مبتنی بر هیئت بطلمیوسی، هم مقبول بوده و هم مبتنی بر معیار جهانی آن روزگار. در زمان خودمان هم این علوم یا بهتر است بگوییم دانسته ها در حال تغییرند. روزی می گفتند: زمین گرد است؛ پس از آن گفتند: خیر، بیضی شکل است. البته سخن من به این معنا نیست که شاید فردا بگویند: مربع مکعب است؛ اما مطلق تغییر این نظر اخیر (بیضی شکل) قابل تصور است.

این نکته نیز جالب است که هیئت بطلمیوسی مبتنی بر حس و آزمایش نیز بوده است. می گفتند: ببین مسطح است. هر چه هم جلو بروی یعنی آزمایش کنی باز هم مسطح است. از این حرف ها که بگذریم، ما به دنبال تعریف منطقی از علم هستیم نه شرح الاسم.

به هر حال، این معیارهایی است که برای یک نظریه علمی داده شده است. نظریه علمی هم تا زمانی که برایش مورد نقضی پیدا نشود، اعتبار دارد. نظریه علمی هم هرگز به این معنا نیست که هرگز ابطال نخواهد شد.

باید توجه داشت که اگر معرفتی قابل ارزیابی و بررسی نباشد، علمی تلقی نخواهد شد. نمی توان با اتهام این که عقل بشر نمی رسد، خصم را از میدان به در کرد. تردیدی نمی توان داشت که اگر معرفتی را تنها یک گروهی به جهت تعلقات و تعصبات مذهبی قبول داشت و دیگران که آن تعلقات و تعصبات را ندارند، نمی توانند قبول کنند، علمی خوانده نمی شود.

آنچه در تعریف علم و معیارهای آن بیان شد، شرح الاسم نامیده نمی شود. شرح الاسم یعنی بیان لغوی و ذکر مترادفات یک اسم، و این درباره تعریف به دست داده شده، صدق نمی کند.

تعریف منطقی از علم نظیر آگاهی مطابق با واقع، هیچ مشکلی را حل نمی کند. باید تعریفی به دست داد که قابل آزمودن باشد تا علمی باشد. شما باید راهکارهایی مشخص کنید که چطور یک معرفتی مطابق با واقع است. راهکارش هم این است که برای همه بتواند مقبولیت داشته باشد و همه بتوانند صحت و سقمش را کشف کنند.

در ضمن سوالی هم پس از مطالعه ی بخش اول جواب شما نیز پیش آمده. شما چگونه به روش علمی که تعریف نمودید و از طریق آثار، پی به وجود ملائکه می برید؟ لطفا توضیح بفرمائید.

طریق علمی برای کشف واقعی بودن یک دریافت این است که قابل تکرار باشد و برای افراد مختلف رخ دهد. وقتی ملاحظه می شود، افراد مختلفی رؤیای صادقه می بینند، ولو آن که ما خود رؤیای صادقه نداشته باشیم، می توانیم اطمینان پیدا کنیم که رؤیای صادقه وجود دارد. وحی نیز از سنخ رؤیای صادقه است. وقتی ملاحظه می شود، افرادی که دلیلی بر دروغ گویی آنها وجود ندارد، می گویند که ارواحی با آنها مرتبط اند، نوعاً اطمینان می آورد که سخن آنان مطابق واقع است. بنابراین وقتی آثار صدق و راستگویی در زندگی کسی مشاهده شود، اخبار او از غیب می تواند اطمینان به صدق گفته هایش ایجاد کند. تشخیص آثار صدق هم در اختیار همه هست و همه می توانند آثار صدق را ملاحظه کنند. بنابراین دریافت وحیانی هم می تواند علمیت داشته باشد، ولو به طریق مستقیم نباشد و بلکه به طریق ملاحظه آثار و قرائن باشد.

  2- کسی مدعی نشده که تمام تمدن جدید مادی گرایانه محض است و تمام افراد حاضر در آن تمدن کافر و یا مفسدند. ما در رابطه با آنها حکم مطلقی صادر نکردیم. می دانیم که افراد مؤمن از مسلمانان و غیر آنها در آن جامعه حضور دارند. بحث ما پیرامون دستاوردهای آن تمدن و آن چیزی است که انان در رابطه با انسانیت انسان عرضه کرده اند و آنچه آنان به آن می نازند و غیر آن را خرافه و غیر علمی می پندارند.

بررسی و مطالعه معنویات و اخلاقیات و نیز اهتمام به تجربه های دینی و دین ورزی از اقدامات و دستاوردهای غربی هاست. چنان نیست که هر آنچه را که درباره انسانیت و معنویت در غرب به دست داده شده، مادی گرایانه باشد. البته همچنان که در شرق و حتی در میان مسلمانان کسانی پیدا می شوند که بسیاری از حقایق را خرافه و غیر واقعی می خوانند، در غرب هم چنین افرادی پیدا می شوند. نه شرق به طور مطلق تابلوی معنویات و اخلاقیات است و نه غرب به طور مطلق تابلوی مادیات و ضد اخلاق.

  3- نظر ما این است که پیش فرض ها بسیار مفید است و نباید به دنبال حذف و یا کاهش آنها باشیم؛ بلکه باید به دنبال تصحیح و درست کردن آنها باشیم. به صورت بسیط به سراغ بررسی پدیده ها رفتن غیر ممکن است؛ ما باید با پیش فرض های مؤمنانه به بررسی آنها بپردازیم. البته این مسأله با تحمیل نظر خود بر متن یا چیز دیگری اشتباه نشود و این نکته ی ظریفی است.

  4- در مورد چهارم نیز مطلب مقبولیت علوم تکرار شده و نقد آن را در مورد اول عرض کردم.

  5- سخن شما در مورد پنجم شبیه سخن طرفداران هرمنوتیک است (مجتهد شبستری در کتاب هرمونوتیک، قرآن و سنت، بحثی دارد تحت عنوان ترجمه ی متن در افق تاریخی آن). کسی منکر آن نیست که احکام قرآن و سنت در بستر تاریخی و به مناسبت پیشامدها و یا بی واسطه ی آنها نازل شده است؛ ولی آیا این بدان معناست که نمی تواند درباره پدیده های جدید نظر داشته باشد؟ به نظر نمی رسد این سخن صحیحی باشد. قرآن به مناسبت پیش آمدها ، به مقتضای انسانیت انسان به ما هو انسان نازل شده و میان انسان گذشته و عصر حاضر در انسانیتشان تفاوت نیست و احکامشان برابر است این مطلب ناظر به سخنم در مطلب قبلی (شماره ی پنجم) نیز هست.

سخن من ناظر به موضوعاتی است که قرآن و سنت به طور مستقیم از آنها سخن گفته اند. تمام این موضوعات متعلق به زمان نزول و صدور است. تردیدی نمی توان داشت که موضوعات مستحدثی مثل بانک داری، شبیه سازی، تلقیح خارج از رحم، نماز در قطبین و نظایر آنها هرگز در قرآن و سنت مورد بحث قرار نگرفته است.

البته این هم به این معنا نیست که نمی توان حکمی برای این موضوعات از قرآن و حدیث استنباط کرد. نیز به این معنا نیست که اگر در قرآن و حدیث ناظر به موضوعات زمان نزول و صدور سخن گفته شده، دیگر این موضوعات از بین رفته است و آیات و احادیث مربوط غیر قابل عمل است.

البته در قرآن به یک معنا به جز احکام پیرامون انسانیت انسان داده های دیگری نیز داریم؛ ولی پرداختن به آن موضوعات از حوصله ی این بحث خارج است.

کسی نگفته به جای روان شناسی یا جامعه شناسی آیات و روایات جمع آوری شود؛ بلکه نظر ما این است که با پیش فرض های مسلمانی به بررسی این پدیده ها بپردازیم و از آیات مرتبط و روایات وارده در این مورد بهره برداری کنیم و اگر جایی حکم صریح داشت بدان عمل کنیم.

به هر حال، این پیش فرض های مورد نظر شما که از آنها به پیش فرض های مسلمانی یاد می کنید، از دو حال بیرون نیست: یا قابل قبول برای غیر مسلمانان است و آنان می توانند صحت و سقمش را به دست بیاورند و یا چنین نیست. اگر چنین است، علمی است و گرنه غیر علمی است. به فرض این که در آیات و روایات راجع به حقایق جامعه شناختی و روان شناختی مطالبی باشد، باید ویژگی مذکور را داشته باشد تا بتوانیم آن را علمی بدانیم و گرنه غیر علمی خواهد بود.

  6- جای تعجب بسیار است، در بخش ششم فرمودید که انبیا نیامدند که زندگی اقوامشان را زیر و رو کنند. اتفاقا به عکس آنها آمدند و زندگی اقوامشان را زیر و رو کردند و به جز اندکی از آداب و رسومشان را که با عقل و شرع مخالفت نداشت تغییر دادند. به عنوان مثال خوانندگان ی گرامی می تواند با مراجعه ی سطحی به کتب تاریخی مثل المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام رسوم و طرز زندگی عرب قبل از اسلام را مطالعه کنند و بعد خودشان قضاوت کنند که آن زندگی پس از اسلام زیر و رو شد یا خیر.

مطالعه تاریخی مقولات شرعی نشان می دهد که تقریباً تمامی آنها پیش از اسلام سابقه داشته است و لذا باید قریب به تمام آنها را امضائی بر شمرد. من از شما می خواهم، آن مناسک و سنت هایی را که هیچ سابقه ای قبل از اسلام نداشته اند و اسلام آنها را برای اولین بار آورده و تأسیس کره است، برشمارید. خود در می یابید که به سختی می توان موردی را پیدا کرد که هیچ سابقه ای قبل از اسلام نداشته باشد.

آنچه که پیامبر اسلام راجع به مناسک و سنت ها انجام داده، به طور عمده عبارت از دو چیز است: یکی برانداختن سنت های باطل، و دیگر تکمیل سنت های سابق.

عقل بدون وحی به بیراه می رود و نه خیر دنیا را در بر دارد و نه آخرت را. بدون انبیا به ضد خودش تبدیل می شود. این مطلب را که می گویم پشتوانه ی تجربی محکمی دارد. عاقبت تمدن هایی را که از وحی دور شدند، باید دید. آخرینش جوامع کمونیستی بود که سر نوشتش مشخص است.

سخن از عقل بدون وحی نیست؛ بلکه سخن از عقلانی بودن وحی است. نباید آنچه به عنوان قرآن و سنت عرضه می شود، مخالف عقل باشد. البته عقل قلمرو مشخصی دارد و درباره خارج از قلمروش ساکت است.

در باره ی مخالفت عقل و دین سخن گفتید می شود بگویید کدام عقل، کسانی با ادعای عقل منکر وجود خدا و ملائکه و غیر آن شدند. آیا آنچه بدان متمسک شدند عقل بود یا بی عقلی؟ عقل نیز باید تعریف شود. همه می گویند عقل. سئوال این است کدام عقل؟ با چه تعریفی.

هر تعریفی برای عقل به دست داده می شود، باید مقبولیت عمومی داشته باشد. ما نمی توانیم طبق تمایلات و تعصبات خود تعریفی از عقل به دست بدهیم و فقط خودمان قبول داشته باشیم؛ اما دیگر آن را قبول نداشته باشند. آنگاه دیگران را به بی عقلی متهم کنیم. به این ترتیب تعریف صحیح عقل عبارت است از دریافت مشترک انسان ها از پدیده ها؛ چه این دریافت مشترک به طور مستقیم باشد یا به طور غیر مستقیم و از طریق مطالعه آثار و نشانه ها.

خداوند هم طبق همین دریافت مشترک، مشرکان مکه را به خدا و قیامت می خوانده است. به آنان فرموده است: درست است که شما ذات خدا و قیامت را نمی توانید به طور مستقیم درک کنید، اما از طریق مطالعه آثار و نشانه ها و نمونه ها قادر به درک آنها هستید.

نکته ی دیگر اینکه در باب تقسیم احکام اجتماعی به دینی و غیر دینی فرمودید که غیر دینی اش سلیقه ای و ذوقی است و لباس را به عنوان مثال ذکر کردید و آن را در بخش غیر دینی و سلیقه ای محض دانستید؛ ولی باید گفت شاهد از غیب رسید. همین مثالی که می زنید مگر محدوده ی آن با احکام حجاب روشن نشده و گفته نشده است این مساله کاملا به عهده ی سلیقه گذارده نشده است؛ بلکه به قول معروف مدل آن در محدوده ی حجاب به سلیقه ی افراد واگذار شده است. این همان احکام کلی اسلام است که با مصادیق مختلف قابل تطبیق است. می دانید افرادی در غرب به اصطلاح متمدن زندگی می کنند و معتقدند باید برهنه و مثل حیوانات زندگی کرد و به زندگیشان، زندگی طبیعی می گویند این هم سلیقه ایست دیگر.

سخن اینجانب درباره قلمرو عقل بود که عقل راجع به امور قراردادی و ذوقی که با عقل مخالفت ندارد، حکمی ندارد؛ چه این امور دینی باشد و چه غیر دینی. برای مثال، عقل نمی تواند بگوید: عبادت خدا به زبان عربی حق است و به زبان عبری باطل. اینها تابع قوم و تاریخ و جغرافیا و فرهنگ است. هم عبادت یهود به عبری حق است و هم عبادت مسلمان به عربی؛ چنان که هم پوشیدن لباس کردی برای کردها حق است و هم پوشیدن لباس هندی بر هندیان.

آنچه درباره حجاب و محدوده آن مطرح شده، مبتنی بر ملاک و مناطی عقلی است و آن عدم تبرّج و به فتنه افکندن افراد مریض القلب است. مهم این است که زن جلب نظر مرد نامحرم نشود و هرچه آن را نقض کند، حجاب مطلوب نیست. اما در این میان سلیقه یک پوشیدن مانتو و ذوق دیگری پوشیدن چادر است. هر دو حق است. ذوق و سلیقه هم تا جایی عقلی است که با عقل مخالفت نداشته باشد. آنچه در شریعت هم آمده، تا جایی می تواند اعتبار داشته باشد که با عقل مخالف نباشد. کلما حکم به العقل حکم به الشرع.

  7- در رابطه با روش کلامی باید گفت ما کاری به قصد افراد دربحث کردنشان نداریم که مدافعانه است و یا نه. ما سخن انها را بررسی می کنیم ببینیم چه می گویند؛ نه چه کسانی می گویند. متکلمین در اثبات مبداء کاملا فرا دینی و عقلی محض عمل می کنند. پس از آن و مبتنی بر آن اثبات به اثبات سایر عقاید می پردازند.

تفاوتی که درباره روش کلامی و روش فلسفی به دست داده شد، مشهور است. طبق این تعریف اگر متکلمی رویکرد توجیهی و دفاع متعصبانه از مرام و مذهب خاصی نداشته باشد، رویکرد او فلسفی خواهد بود.

  8- در مورد هشتم هم بحث جالبی مطرح کردید؛ یعنی هر کسی که تا قبل از ادعای نزول صادق بوده و سخنش مخالف عقل نبود باید وی را تصدیق کرد؟ حتما اینگونه نیست چرا که پیامبران برای اثبات ادعای خود از اعجاز بهره می گرفتند و پیامبری بدون معجزه نیامده است.

سخن شما ابهام دارد. سخن ما چنین بود: «به نظر می رسد، این روشی علمی است که اگر عقلاء قرائنی بر کذب شخصی نیافتند، دریافت های وحیانی و الهامی او را نیز صادقانه بیابند. منتها دریافت های وحیانی نباید با دریافت های عقلی مخالف باشد. عقل نسبت به دریافت های محض وحیانی ساکت است و حکمی ندارد؛ چنان که نسبت به دریافت های ذوقی و سلیقه ای ساکت است و حکم ندارد؛ اما اگر آموزه ای خلاف عقل بود، عقل آن را باطل می شمارد، ولو آن که به نام دین و وحی معرفی شده باشد.»

بی تردید یکی از قرائن صدق کسی در دریافت های وحیانی ارایه معجزه است.

با تشکر سید محسن موتورچی


گفتمانی درباره رابطه علوم انسانی و دین

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام خدمت استاد گرامی

  1- در آغاز هر بحثی اگر اصطلاحات مورد استفاده تعریف نشود بحث بی فایده و نامفهوم خواهد بود، اول علم را باید تعریف کرد علم چیست؟ عده ای گفته اند هر چه را بتوان آزمایش کرد علم است و غیر آن خرافه، با کسی که چنین تعریفی دارد چگونه می توانید بحث کنید.

2- تمام دست آوردهای تمدن جدید مبتنی بر نفی ما بعد الطبیعه است و با داشتن چنین پیش فرضی مشخص است که چه نتایجی به دست می آید. جالب است که آنها معتقدین به ادیان را متهم می کنند که با پیش فرض های دین دارانه به سراغ بررسی پدیده ها می روند و خود انها اتفاقا با پیش فرض نفی هر چه ورای حس است به سراغ بررسی های به اصطلاح علمی می روند.

4- فرمودید در روش علمی خدا و معنویت هم به طریق علمی بررسی می شود. این جمله از دو قسمت تشکیل می شود که عین یکدیگرند   «در روش علمی به طریق علمی» به چه معناست؟

5- دین در مقام اداره ی دنیای انسان و از رهگذر آن، رساندن وی به فلاح در آخرت است لذا هر چه به امور دنیا مربوط است، دین در رابطه با آن حکمی دارد چه جامعه شناسی باشد چه روان شناسی و یا غیر آن اما نکته اینجاست که دین حکم صریح دارد یا نه؟ باید گفت در مواردی بله و در مواردی خیر و اجتهاد در دین که مشخصه ی تشیع است به این معناست: آنجا که حکم صریح وجود ندارد نظر دین را استخراج کند.

به عنوان مثال شما از اقتصاد نام بردید آیا دین در رابطه با اقتصاد نظر دارد؟ باید گفت دین چهار چوب نظام اقتصادی را بیان کرده نه احکام جزئی آن را مثلا حکم کرده در اقتصاد ربا نخورید روابط اقتصادی را به شکلی سامان دهید که کفار بر شما مسلط نشوند به فقرا رسیدگی کنید به آنها ظلم نکنید عدالت را رعایت کنید و... حال باید مسلمانان نظامی را شکل دهند که با این اصول در تعارض نباشد و بتواند مسائل ایجابی آن را اجرا کند.

6- فرمودید دین تنها در مقام بیان امور اخلاقی و انسان سازی است. به نظر شما انسان جز در دامن اجتماع رشد میکند؟ آیا شما تأثیر نظام حاکم را بر جوامع انسانی (اعم از حکومت، روابط انسانی و ...)را منکرید؟ اینگونه که می گویید نیست در قرآن و حدیثی که شما تدریس می کنید از جهاد تا روابط خارجی تا روابط خانوادگی تا ارتباط با خدا و غیر آن موجود است خلاصه برای هر انچه را که انسان بدان نیاز دارد حکمی دارد. نظر بصیر می خواهد تا استخراج کند.

7- در مورد دوم شرط علمی بودن مباحث دینی مطلبی فرمودید که باید روش به گونه ای باشد که هر کسی با هر عقیده ای بررسی کند به نتیجه ی واحدی برسد. این نکته ی جدیدی نیست علم کلام در اثبات مبداء کاملا عقلی و فرادینی بحث می کند و بعد از آن به ترتیب به اثبات سایر مسائل می پردازد. فلاسفه ی اسلامی نیز روشی اینچنین دارند.

8- لزوما معتقد به قرآن و غیر معتقد به آن به برداشت مشابه از قرآن نخواهند رسید و این ضرری به ما نمی رساند، چرا که ما قبلا با روش عقلی و فطری حجیت قرآن و سنت را اثبات کرده ایم و پس از آن به استفاده و برداشت از قرآن اقدام کرده ایم.

9- ما هم معتقدیم که معیار برتری دین باید واحد و جهانی باشد و آن استفاده از عقل و فطرت است. با مراجعه به آنها مشخص می شود که کدام برتر است. البته این نکته نیاز به شرح زیادی دارد که جای آن اینجا نیست.

  10- شتاب زدگی در حکم کردن در رابطه با دین خاتم به صلاح نیست. به نظر می رسد باید با بررسی همه جانبه باشد تا حکمی پخته و صحیح باشد.

  11- اگر صلاح دانستید، این مطالب را به منظور تضارب آراء ذیل مطلب رابطه علوم قرآن و حدیث و علوم انسانی درج فرمائید.

قبلا از عنایت جنابعالی متشکرم

سید محسن موتورچی

 

سلام علیکم

در پاسخ نکات چندی را عرض می کنم:

1. در پست قبلی، علم تعریف شده و گفته شده است، علم آن است که بتواند مقبولیت عمومی پیدا کند و هر کسی بتواند آن را به محک بزند و به نتیجه واحدی برسد و مبتنی بر معیارها و اصول جهانی باشد. این تعریف همه علوم را اعم از وحیانی و عقلانی و تجربی و حتی عرفانی را شامل می شود. هر چه که انسان قادر به شناخت آن باشد، می تواند در چنین قالبی بگنجد. منتها برخی از پدیده ها به طور مستقیم قابل شناختند و برخی از طریق آثارشان.

روش علمی برای بررسی همه پدیده ها کارآمدی دارد؛ اعم از پدیده های معنوی و پدیده های مادی. پدیده های مادی با مطالعه مستقیم و پدیده های غیر مادی با مطالعه آثار.

  2. چنین نیست که تمدن جدید مادی گرایانه محض باشد. در تمدن جدید معنویت هم حضور و طرفدار دارد و مورد تحقیق قرار گرفته است.

  3. اگرچه پیش فرض ها برای هرکسی هست؛ اما می توان از یک سو با مطالعه همه جانبه و چند سویه و تماشاگرانه و توصیفی از تأثیر پیش فرض ها کاست و از سوی دیگر، با منقح و مستحکم کردن پیش فرض ها و متکی ساختن آنها بر بدیهیات از پیش فرض هایی بهره گرفت که صحیح و مطابق با واقع باشد.

  4. همان طور که عرض شده، آموزه های دینی هم می تواند علمی باشد و شرطش این است که برای همه مقبولیت داشته باشد و همه بتوانند آموزه های دینی را به محک بزنند و نتایج واحدی را دریافت نمایند.

  5. باید توجه داشت که هر دینی متناسب با مقتضیات عصر پیدایشش به عرضه آموزه هایش پرداخته است و لذا از بسیاری از چیزهایی که در آن عصر نبوده، سخن نگفته است. دین در حدی که در عصر پیدایشش مطرح بوده، سخن گفته است. در عصر پیدایش اسلام و یا سایر ادیان هرگز دستاوردهای روان شناختی و جامعه شناختی و اقتصادی کنونی مطرح نبوده است تا دین متعرض آنها بشود.

به این ترتیب هرگز معنا ندارد، به جای جامعه شناسی و روان شناسی و دیگر علوم انسانی معاصر، آیات و روایات را گردآوری و عرضه کنیم.

  6. دین به تعبیر روایتی دو حجت دارد: عقل و انبیاء. انبیاء هم نیامدند که روش زندگی قومشان را به کلی زیر و رو کنند و روشی کاملاً متفاوت از روش معهود قوم خود بیاورند. آنان به تعبیر روایتی آمده اند که عقل آنان را به کار بزنند و بنابراین دین یک پدیده عقلانی است. اصلاحاتی هم اگر انبیاء صورت دادند، عبارت از اصلاح چیزهایی بوده است که با عقل مخالف بوده است. خدا و انبیاء هم در رأس عقلا بودند و همان کاری را می پسندند و امضاء می کنند که عقلائی باشد. بنابراین نمی توان گفت: دین چیزهایی را آورده است که با عقل بشری مخالف است.

بی تردید، پاره ای از آموزه های دینی منشأ وحیانی دارد و اگر از طریق وحی بیان نمی شد، به طریق عقلی قابل درک نبود؛ اما این ها نیز در دین اندک است و چیزی جز گزارش هایی که درباره مغیبات به دست داده شده، نیست.

نیز باید توجه داشت که احکام اجتماعی اعم از دینی و غیر دینی دو قسم است: برخی اساس عقلی دارد و توجیه عقلی می پذیرد؛ مثل احکام اخلاقی که بر حسن و قبح عقلی متکی است. برخی هم اساس عقلی ندارد و منشأ آن ذوق و سلیقه و قرارداد است؛ مثل نوع زبان و لباس و اداره جامعه و عبادات. برای مثال، این گونه نیست که اگر کسی لباس کردی یا هندی یا عربی پوشید، غیر عقلائی عمل کرده باشد. همه این روش ها علیرغم تفاوت ها عقلائی است.

  7. باید توجه داشت که روش کلامی با روش فلسفی متفاوت است: روش کلامی مدافعانه و توجیه گرانه است؛ اما روش فلسفی بی طرفانه و حقیقت یابانه است. دفاع از دین به روش متکلمانه لزوماً مورد پذیرش ناهمدینان نیست؛ اما روش فیلسوفانه نظر به این که بی طرفانه و حقیقت یابانه است، می تواند مورد پذیرش همه افراد با دین های متفاوت باشد. بنابراین طبق تعریف ما روش کلامی علمی نیست؛ اما روش فلسفی علمی است.

  8. به نظر می رسد، این روشی علمی است که اگر عقلاء قرائنی بر کذب شخصی نیافتند، دریافت های وحیانی و الهامی او را نیز صادقانه بیابند. منتها دریافت های وحیانی نباید با دریافت های عقلی مخالف باشد. عقل نسبت به دریافت های محض وحیانی ساکت است و حکمی ندارد؛ چنان که نسبت به دریافت های ذوقی و سلیقه ای ساکت است و حکم ندارد؛ اما اگر آموزه ای خلاف عقل بود، عقل آن را باطل می شمارد، ولو آن که به نام دین و وحی معرفی شده باشد.


گفتمانی قرآنی درباره معنای «ذوی القربی» و موارد مشابه در قرآن

در این گفتمان درباره مراد از «ذی القربی» و موارد مشابه آن یعنی «ذوی القربی، اولی القربی و اقربین» در قرآن بحثی میان من و یکی از دانشجویان در گرفته است که اینک جهت تضارب آراء منعکس می کنم.

y: سلام استاد

 me: سلام

y: شما فرمودید: «این توضیحاتی را که شما راجع به سبک آیات دادید، بی فایده است». فکر نکنم چندان هم بی فایده باشد.

 me: چرا، اینها برای غرض ما هیچ مناسبتی ندارد و ارزش علمی ندارد. همان طور که عرض کردم، شما فقط این معنا را ثابت کنید که ذی القربی مطلق خویشان است. برای آن هم از سیاق های مشابه استفاده کنید. یعنی سیاق هایی که نیازمندان یعنی ذی القربی، یتامی، مساکین و ابن سبیل به هم عطف شده اند، مثل آیه انفال.

y: چرا استاد به نظر می رسد، بی ارزش نباشد. چرا که شما فرموده اید که در تمام آیات حاوی ذی القربی و واژگان مشابه آن، مراد مطلق خویشان مخاطبان آیه است؛ اما اگر دقت کنیم ملاحظه می کنیم که در آیاتی که گزارشی می دهند، مراد، خویشان افراد ذکر شده در آیات است؛ نه خویشان مخاطبان.

me: حال به فرض هم چنین باشد، چه نتیجه دارد؟ شما از سیاق های مشابه استفاده کنید. در سیاق های مشابه قصه یکی است. لزومی ندارد که هر چه ذی القربی در قرآن آمده است، بررسی شود. فقط مواردی را بررسی کنید که نیازمندان به هم عطف شده اند. یا گفته شده است، به نیازمندان کمک مالی کنید.

y: فایده ی آن استاد، اگر چه در مورد آیه ی انفال به چشم نخورد، اما برای آیه ی 7 حشر برای خودم جالب بود. چرا که اول فکر می کردم، در آنجا هم مراد، خویشان مخاطبان باشد؛ اما با این بررسی به نظر می رسد که مراد، خویشان پیامبر باشد. نظر شما چه می باشد؟

 me: در هیچ آیه از آیات قرآن مراد خویشان پیامبر نیست. به چه دلیل در سوره حشر مراد خویشان پیامبر است؟

y: به دلیل همین سبکی که عرض کردم . مثلاً در آنجایی که خداوند می فرماید: هیج کس بار گناه فرد گنهکار را حمل نمی کند، اگر چه خویشش باشد، در این سبک، دیگر منظور خویشان مخاطبان آیه نیست؛ بلکه خویش آن فرد ذکر شده در آیه می باشد. در آیه ی 7 حشر نیز نه امری به مخاطبان شده است و نه غیر مستقیم به کاری امر شده اند که مراد خویشان آنها باشد؛ بلکه مطلبی جهت اطلاع به مخاطبان بیان شده و در این بیان به دلیل همان سبکی که عرض کردم، خویشان فرد ذکر شده در آیه مراد است؛ یعنی پیامبر.

me: این توجیهات برای من قابل فهم نیست. به علاوه به نظر می رسد، هیچ مفسری هم سخن شما را نگفته باشد. چطور وقتی نه خطاب به پیامبر است و نه اضافه به او شده است، باز مراد خویشان پیامبر است؟ نکند، می فرمایید، یتامی و مساکین و ابن سبیل هم سادات هستند؟ اگر ذی القربی خویشان پیامبر است، پس به چه دلیل آن سه دیگر متعلق به پیامبر نباشد؟

بعد اگر آنها متعلق به پیامبرند، آیا معقول است، تمام ثروت های عمومی به ایشان تعلق داشته باشد و مردمان دیگر هیچ نصیبی نداشته باشند؟

به علاوه سیاق آیه انفال و آیه حشر شبیه یکدیگرند. حال به چه دلیل ذوی القربی در یکی خویشان پیامبر است؛ اما در دیگری نیست.

آیا معنا دارد، در عین حالی که کلام الهی را فصیح و بلیغ می خوانیم، ذوی القربی را به معنای خویشان پیامبر دارای بلاغت بدانیم؟ اگر خداوند بخواهد شسته و پوست کننده بفرماید، خویشان پیامبر(ص) باید چگونه بفرماید؟ آیا جز این است که باید یا خطاب به شخص پیامبر باشد یا به او اضافه شده باشد؟

 y: اینکه هیچ مفسری حرف مرا نزده دلیل نمی باشد که حرف اشتباه باشد. منظور من هم این نیست که یتامی و ... سادات هستند. بلکه خویشان عطف شده خویشان پیامبر، و دیگر افراد عطف شده، نیازمندان دیگرند. جهت آن هم این است که در جاهایی که به مخاطبان امر می کند که به خویشان نیازمندتان کمک کنید، بعد به یتیمان و ... عطف می کند، در آنجا به این معنا نیست که یتیمان و ... هم خویشان مخاطبان باشد؛ بلکه مراد از یتیم و... نیازمندان غیر از خویشان نیازمند مخاطبان است.

 me: آیا وقتی خطاب به عموم مسلمانان گفته می شود، فیء مال ذی القربی و ... است، جز این فهمیده می شود که مراد خویشان خودشان است، نه خویشان خصوص پیامبر؟

واقعاً شما چه دلیل روشنی دارید که مراد از ذی القربی در آیه حشر خویشان پیامبر است؟ آیا خطاب به پیامبر است؟ آیا اضافه به پیامبر شده است؟

به علاوه آیا این امتیازی برای خویشان پیامبر است یا نه؟ اگر امتیاز برای خویشان پیامبر باشد، با آیه «ما اسئلکم علیه من اجر» چطور می سازد؟ آیا این تناقض نیست که پیامبر از سویی بفرمایید، من چیزی برای خودم نمی خواهم و بعد بگوید، پول به خویشانم بدهید؟ آن هم یک پول قلمبه. فیء در تعریف فقهاء تمام اموال عمومی مثل معادن نظیر نفت می شود.

بعد این خویشان پیامبر چه کسانی اند؟ آیا خصوص ائمه یا سادات؟

بعد به چه جهت داده شود؟ آیا برای رفع نیاز یا جهت دیگر؟

یعنی واقعاً سخنی که شما می فرمایید، به قدری لوازم باطل دارد و مشکل آفرین است که قابل شمارش نیست.

 y: چنان که عرض کردم به پیامبر اضافه شده است؛ اما اینکه فلسفه ی آن چه می باشد، هنوز جای فکر بیشتری برای من دارد. در 7 حشر گفته نشده است که چیزی به خویشان پیامبر بدهید؛ بلکه گفته شده است که این اموالی را که شما جنگی بابت آن نکرده اید، متعلق به پیامبر، خویشانش و نیازمندان دیگر است تا ثروت دست یک عده نباشد و پیامبر بنا به تشخیصشان به نیازمندان به ترتیب اولویت ذکر شده در آیه بدهند. اما باز باید فکر کرد.

me: اگر به پیامبر اضافه شده است، کجاست، آن ضمیری به پیامبر بر می گردد؟ بالاخره اضافه یا به اسم ظاهر است یا به ضمیر. در این آیه که هیچ کدام نیست.

فلسفه آن نیز از سیاق آیه مشخص است. تعابیری مثل «لکی لا یکون دولة بین الاغنیاء منکم» نشان می دهد که وجه اشتراک آنها نیازمندی است.

 y: آیا در همان آیه ای که راجع به قیامت بود اضافه ای صورت گرفته بود که متوجه شدیم مراد، خویش فرد مذکور در آیه است یا از سبک آن فهمیدیم؟

 me: کدام آیه؟

y : فاطر، 113 توبه و 106 مائده در هیچ کدام اضافه ای صورت نگرفته؛ اما از سبک بیان متوجه می شویم که مراد، خویشان افراد ذکر شده در آیه است.

 me: خود آیه را بیاور

 y: وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى‏ وَ إِن تَدْعُ مُثْقَلَةٌ إِلىَ‏ حِمْلِهَا لَا یحُْمَلْ مِنْهُ شىَ‏ْءٌ وَ لَوْ کاَنَ ذَا قُرْبىَ إِنَّمَا تُنذِرُ الَّذِینَ یخَْشَوْنَ رَبهَُّم بِالْغَیْبِ وَ أَقَامُواْ الصَّلَوةَ وَ مَن تَزَکىَ‏ فَإِنَّمَا یَتزََکىَ‏ لِنَفْسِهِ وَ إِلىَ اللَّهِ الْمَصِیرُ(18)

مَا کاَنَ لِلنَّبىِ‏ِّ وَ الَّذِینَ ءَامَنُواْ أَن یَسْتَغْفِرُواْ لِلْمُشْرِکِینَ وَ لَوْ کَانُواْ أُوْلىِ قُرْبىَ‏ مِن بَعْدِ مَا تَبَینَ‏َ لهَُمْ أَنهَُّمْ أَصْحَابُ الجَْحِیمِ(113)

یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ شهََادَةُ بَیْنِکُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِیَّةِ اثْنَانِ ذَوَا عَدْلٍ مِّنکُمْ أَوْ ءَاخَرَانِ مِنْ غَیرِْکُمْ إِنْ أَنتُمْ ضَرَبْتُمْ فىِ الْأَرْضِ فَأَصَابَتْکُم مُّصِیبَةُ الْمَوْتِ تحَْبِسُونَهُمَا مِن بَعْدِ الصَّلَوةِ فَیُقْسِمَانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لَا نَشْترَِى بِهِ ثَمَنًا وَ لَوْ کاَنَ ذَا قُرْبىَ‏ وَ لَا نَکْتُمُ شهََادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذًا لَّمِنَ الاَْثِمِینَ(106)

me: این مواردی که نقل کردید، ضمیری دارد که به ما قبل بر می گردد: در «وَ لَوْ کاَنَ ذَا قُرْبىَ» ضمیر هو در «کان» به ما قبل بر می گردد و با محل بحث ما که چنین ضمیری در آنها نیست، تفاوت دارد. آیه بعدی هم چنین است: در عبارت «وَ لَوْ کَانُواْ أُوْلىِ قُرْبىَ» ضمیر واو در این آیه به ما قبل بر می گردد. در حالی که نه در آیه انفال و نه در آیه حشر چنین ضمیری وجود ندارد.

این در حالی است که آیه حشر خطاب به مسلمانان است. ضمایر خطاب را در این عبارات آیه ملاحظه کنید: کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ؛ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ.

همه این ضمایر خطاب به مسلمانان است؛ لذا ذی القربی هم خطاب به مسلمانان است. اگر خطاب به مسلمانان گفته شود، مالی را به خویشان بدهید، یعنی به خویشان خودتان که البته نیازمندند، بدهید؛ نه خویشان پیامبر.

y: استاد متشکر از راهنمایی شما. به این مسأله توجه نکرده بودم. ببخشید وقتتان را گرفتم. اگر امری ندارید، مزاحمتان نمی شوم.

me: در پناه حق باشید.