سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

متن سخنرانی «چیستی زبان قرآن»(3)ـ

متنی که اینک ملاحظه می کنید، سخنرانی علمی اینجانب در نمایشگاه قرآن در ماه رمضان سال جاری است که پیاده شده و ویرایش گردیده است و اینک سومین قسمت آن که آخرین قسمت است، عرضه می شود. قسمت اول آن را در اینجا و قسمت دوم آن را در اینجا ملاحظه فرمایید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

7. تعریف زبان حجاز

در زمان پیامبر مناطق مختلفی به زبان عربی سخن می گفتند. یکی منطقه حیره یا عراق کنونی و نیز بحرین و یمن بود که در آن زمان زیر سلطه ایران قرار داشتند و دیگر غسان یا سوریه کنونی که در آن روزگار زیر سلطه روم بود. در حجاز یعنی مکه و مدینه و طائف و اطراف آنها هم به زبان عربی سخن گفته می شد. نظر به این که پیامبر در مکه و مدینه زندگی می کرده است، زبانی که به آن سخن می گفته، عبارت از همان زبان مکه بوده است که مرکز عرب حجاز به شمار می رفته است. حال اگر فرض شود که در مناطق حیره و غسان و بحرین و یمن نیز زبان های عربی معیار متفاوتی وجود داشته است، باید گفت که قرآن به آن زبان ها نازل نشده؛ بلکه به زبان عرب حجاز به مرکزیت مکه نازل گردیده است. احتمال این که در مناطق حیره و غسان و بحرین و یمن زبان های عربی متفاوتی وجود داشته باشد، فراوان است؛ چون در آن زمان ارتباطات مردمی و رسانه ای قوی و گسترده ای وجود نداشته است و یک زبان و فرهنگ مسلطی را میان اقوام عرب زبان پدید نیاورده بود.

8. تعریف عصر پیامبر(ص)

باید دانست که تغییر معنای واژگان یک زبان متأثر از تغییر آن مصادیق و حقایقی است که واژگان از آنها نمایندگی می کنند. هرگاه آن مصادیق و حقایق دچار دگرگونی بشود، معنای واژگان آنها نیز دگرگون می گردد.

وقتی تغییراتی در عالم خارج از ذهن در اشیاء پدید می آید، به طور طبیعی مفهومی که ذهن نیز از آن اشیاء دارد، تغییر می یابد. برای مثال، یک زمان وقتی «چراغ» گفته می شد، مصداق خارجی اش چراغ روغن سوز بود؛ بعد مصداق خارجی اش چراغ نفت سوز بود و اکنون مصداق خارجی اش چراغ الکتریکی است. به این ترتیب، به تبع تغییر مصداق خارجی، مفهوم ذهنی آن هم تغییر می یابد و معنای لفظ اشاره کننده به آن نیز دگرگون می شود.

با توجه به این که معانی الفاظ قرآن در گذر زمان تطور معنایی پیدا می کند، ضرورت دارد، برای معناشناسی الفاظ قرآن به متونی مراجعه کنیم که استعمالات دوره قرآنی را می نمایاند که مهم ترین آنها خود آیات قرآن است.

پیامبر دوره رسالتش 23 سال بوده که 13 سال آن را در مکه به سر برده و 10 سال دیگر را در مدینه سپری کرده و حدود 90 سوره قرآن در مکه و حدود 24 سوره دیگر در مدینه نازل شده است.

بی تردید پیامبر اسلام(ص) انقلاب فرهنگی و اجتماعی مهمی را در منطقه حجاز به وجود آورد و بی شک این انقلاب در معنای پاره ای از واژگان عرب حجاز تغییراتی را پدید آورد.

از رهگذر رسالت پیامبر اسلام(ص) در بسیاری از مصادیق و حقایق دگرگونی هایی حاصل شد. برای مثال، نماز قبل از بعثت پیامبر دو رکعتی و برای وقت ظهر بود و وقت های دیگر نماز نمی گزاردند. بعد از سوی پیامبر هم بر تعداد رکعات افزوده شد و هم وقت های دیگر افزوده گردید. نیز سوره حمد به عنوان ذکر ثابت نماز قرار داده شد و سوره های دیگر نیز در نماز قرائت می گردید.

در اولین سوره نازله قرآن یعنی سوره علق آمده است که پیامبر نماز می خواند. چنان که آورده اند، این نماز اولیه دورکعتی بود از قبل از بعثت پیامبر(ص) رواج داشت، جز این که سوره حمد در آن افزوده شده بود؛ اما نماز در اواخر عمر پیامبر بی تردید حاوی همان تفاوت های پیش گفته شده بود؛ به همین رو، پیامبر در همین سال آخری که حج گزارد و به حجة الوداع شهرت یافت، به مردم فرمود: «صلوا کما رأیتمونی اصلی؛ چنان که من نماز می گزارم، نماز بگذارید» و سبب این جز آن نبود که در نماز تغییراتی رخ داده بود.

به این ترتیب، هرگاه در مقام معناشناسی الفاظ قرآن بر می آییم، نه تنها باید دوره نزول قرآن را مورد توجه قرار دهیم؛ بلکه باید خرده دوره هایی را که در دوره نزول قرآن وجود داشته و از مهم ترین آنها دو دوره مکی و مدنی است، از نظر دور نداریم. این دو دوره مقتضیات متفاوتی داشته و لذا موضوعات و مضامین متفاوتی در هریک از این دوره ها در سوره های قرآن مطرح شده است.

در دوره مکی مردم مکه بت پرست بودند و قیامت را باور نداشتند و دخترانشان را زنده به گور می کردند و با پیامبر مقابله هایی داشتند و به او اتهاماتی می بستند؛ نظیر این که می گفتند که تو ساحری یا کاهنی  یا مجنونی.

در دوره مدنی مردم مدینه به تدریج مسلمان شدند و علاوه بر آنان یهودیان نیز زندگی می کردند و لذا آیاتی که در دوره مدنی نازل شد، ناظر به حاجات و سئوالات و رخدادهای میان آنان بوده است. در این دوره، جنگ هایی نظیر بدر و احد و حنین و بنی نظیر و بنی قریظه و خیبر و موته و تبوک اتفاق افتاده و یا رخدادهایی چون تغییر قبله یا تخریب مسجد ضرار و مانند آنها در این دوره وقوع یافته یا گفتگوهایی میان پیامبر و اهل کتاب رخ داده که همه اینها در سوره های مدنی قرآن بازتاب پیدا کرده است.

ما اگر توجه نداشته باشیم که قرآن ناظر به مقتضیات عصر نزول اعم از مکی و مدنی نازل شده، وقتی آیات قرآن را مطالعه می کنیم و خود را مخاطب قرآن می پنداریم، از خود می پرسیم، این آیات به ما چه ربطی دارد. من نه بت می پرستم و قیامت را انکار می کنم و نیز نه من از حضور در جنگ تبوک دوری گزیدم.

باید دانست که بسا بعد از عصر نزول قرآن نیز در شماری از واژگان قرآنی تطور معنایی ایجاد شده باشد، چنان که در واژگانی چون تأویل و تفسیر و تبیین چنین شده است. بدیهی است که در معناشناسی واژگان قرآن هرگز نباید به ادبیاتی که بعد از نزول قرآن پدید آمده است، مراجعه کرد و چنین معنای تطور یافته ای را به واژگان قرآنی نسبت داد.

وقتی در این نظریه گفته می شود، قرآن به زبان عصر پیامبر(ص) نازل شده، یکی از لوازمش این است که اگر در معنای پاره ای از واژگان تغییرات معنایی پدید آمده است، نباید برای فهم معنای آن واژگان به فرهنگ و اشعار جاهلی مربوط به قبل از بعثت پیامبر(ص) یا نیز به فرهنگ اموی و عباسی و ادبیات متعلق به این دوره که مربوط به بعد از دوره نزول قرآن است، مراجعه کرد؛ مگر این که در واژگان مورد بررسی، تطورات معنایی پدید نیامده باشد و یا اگر پدید آمده است، قصد ما از مراجعه به آن فرهنگ ها و اشعار و ادبیات قبل قرآنی یا بعد قرآنی، کشف معنای قرآنی اش نبوده باشد؛ بلکه خواسته باشیم، به معناشناسی تاریخی آن واژگان بپردازیم.

9. تعریف هدایتی بودن

از دیگر قیودی که در تعریف وجود دارد، هدایتی بودن قرآن است. قرآن به تصریح خودش، موعظه و تذکر و هدایت است و لذا نباید از قرآن توقعاتی بیش از آن داشت. به همین رو، توقع این که در قرآن، حتی اشاراتی به علوم بشری پدید آمده بعد از عصر نزول آمده باشد، بی جاست؛ چون قرآن یک کتاب علمی نیست و لذا ما اگر خواسته باشیم، به مطالعه فیزیک و شیمی و نجوم و زیست شناسی و دیگر علوم تجربی و نیز فلسفه و  عرفان و فقه و روان شناسی و جامعه شناسی و دیگر علوم انسانی بپردازیم، هرگز نباید به سراغ آیات قرآن برویم. جای این علوم در متون علمی بشری است؛ نه یک متن اخلاقی و موعظه ای که خطاب به عرب حجاز بی سواد چهارده قرن پیش نازل شده است و به کلی از علوم بشری که بعد از عصر نزول قرآن پدید می آید، بی خبر بودند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سئوال

مجری: من در خصوص این مطالب دو سئوال دارم.

عرفی و جهانی بودن

یکی این که اگر قرآن بناست هدایت برای همه باشد، نباید در قرآن واژگان یا مضامینی می آمد که امروزه کاربرد ندارد. این چطور با رسالت جهانی اسلام که پیامبرش خود را «رحمة للعالمین» معرفی می کند، سازگار است؟

اگر ما زبان قرآن را عرفی و مخصوص عرب عصر پیامبر بدانیم، اکنون این قرآن چگونه برای ما قابل فهم خواهد بود؟ اگر برای فهم معانی آیات قرآن لازم باشد، به فرهنگ و مقتضیات و حوادث آن عصر آشنا بشویم، فهم قرآن برای ما بسیار سخت خواهد بود. قرآن اگر برای همیشه هدایت کننده باشد، لازم بود، فهم آیات قرآن آسان قرار داده می شد. فهم قرآن نباید متکی بر مطالعه اسباب نزول هایش باشد؛ زیرا بسیاری از اسباب نزول های قرآن در کتاب ها نیامده و آنچه هم آمده، با ثبت و ضبط دقیقی نیست.

علوم جدید در قرآن

سئوال دیگر این که ما چطور نباید توقع داشته باشیم، در قرآن علوم جدید مثل فلسفه، فیزیک و ریاضی آمده باشد، در حالی که در خود قرآن آمده است که در آن هر رطب و یابسی هست؟

البته قرآن کتاب علم نیست که فقط به حقایق علمی بپردازد؛ اما چه اشکالی دارد که در آن حقایق علمی هم آمده باشد. همان طوری که قرآن کتاب قصه نیست که همه قرآن قصه باشد؛ اما این منافاتی ندارد با این که در قرآن از قصه هم استفاده شده باشد. درست است که قرآن کتاب هدایت است؛ اما چه اشکالی دارد که در قرآن برای هدایت از بیانات علمی هم استفاده کرده باشد. برای مثال، یکی از دانشمندان زمین شناسی شخصی به نام دکتر زغلول نجار، زمین شناس عضو چند اکادمی مهم در کشورهای اروپایی است. او در قرآن هم مطالعاتی دارد. درباره آیات «‏وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها * وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها» (شمس، 1-3) مدعی شده است که اشارات علمی وجود دارد. گفتنی است که تفسیر آیه اخیر مشکل است. سئوالی که درباره این آیه مطرح است، این است که چگونه روز خورشید را روشن می کند و این در حالی است که خورشید روز را به وجود می آورد و زمین را روشن می کند. او در مقاله ای ثابت کرده است که در حقیقت زمین است که خورشید را جلوه می دهد و روشن می کند، نه خورشید؛ زیرا خورشید از خودش نوری به این شکلی که ما می بینیم ندارد. وقتی اشعه های خورشید به یک لایه از اطراف زمین به نام تروپوسفر به ضخامت 180 کیلومتر برخورد می کند، چنان نوری از آن پدید می آید و گرنه خورشید خارج از این لایه به صورت یک لکه آبی کم رنگ مشاهده می شود.

پاسخ

عرفی و جهانی بودن

در پاسخ به این سئوال که چطور عرفی بودن زبان قرآن با جهانی و جاویدان بودن آن می سازد، چند نکته را عرض می کنم:

اولاً، این که مطالعه مقتضیات عرب عصر پیامبر به منظور فهم آیات قرآن برای ما مشکل است، دلیل نمی شود که گفته شود، پس باید به آن بی اعتنایی کرد؛ زیرا اقتضای فهم هر متنی که ناظر به مقتضیات گذشته است، این است که باید آن مقتضیات را مورد مطالعه قرار داد. اگر ما بخواهیم واژگان نامأنوس و یا مضامین مبهم قرآن را فهم کنیم، چاره ای جز مراجعه به فرهنگ و ادبیات و مقتضیات عصر نزول قرآن نداریم.

خوشبختانه به جهت این که مسلمانان، نسل اندر نسل قرآن را می خواندند، همان معانی عصر نزول به نسل کنونی کمابیش منتقل شده است. برای تأیید این امر کافی است، میان فهم قرآن و نهج البلاغه مقایسه شود. فهم آیات قرآن نسبت به نهج البلاغه بسیار آسان تر است و این به جهت آن نیست که متن نهج البلاغه یک متن تخصصی است و فهمیدن آن نیازمند دانش های خاصی است؛ بلکه به جهت آن است که نهج البلاغه هرگز به اندازه قرآن مطالعه نمی شود؛ لذا فهم معنای آن نسبت به قرآن دشوارتر است. این خطبه هایی که در نهج البلاغه است، حضرت علی آنها را در مسجد کوفه، خطاب به توده مردم ایراد کرده است.

ثانیاً، پنهان نماند که نزول قرآن خطاب به عرب عصر نزول و مقتضیات آنان هرگز مستلزم این نیست که برای اعصار و امصار دیگر هدایت بخش نباشد. همه متون اعم از قرآن و حدیث خطاب به فرد یا جمع خاصی در گذشته بیان شده است؛ اما این هرگز موجب نمی شود که فقط برای خصوص همان فرد یا جمع قابل استفاده باشد. به این ترتیب، تناسب قرآن با مقتضیات عصر نزول، هیچ منافاتی با جاودانی و جهانی بودن قرآن ندارد.

البته بعضی از موضوعاتی است که تاریخی است و اکنون مطرح نیست؛ نظیر این که در قرآن آمده است: «إِنَّمَا النَّسی‏ءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ» (توبه،‌ 37) و طی آن گفته شده است، این کار مشرکان در ایام حج، حرام است که یکسال ماه محرم را که از ماه های حرام است، برای پرداختن به قتل و غارت، نادیده بگیرند و سال بعد برای جبران آن، ماه صفر را که جزو ماه های حرام نیست، از ماه های حرام به شمار آورند. این کار یک سنت جاهلی بوده است که با نزول این آیه برچیده شده و لذا دیگر این آیه کارآیی خودش را از دست داده است. همین طور احکام برده داری که در قرآن آمده است، اکنون که برده داری بر افتاده است، دیگر کارآیی ندارد و به تاریخ پیوسته است.

این آیات فقط جنبه تاریخی پیدا کرده و برای مطالعه تاریخ عصر نزول به کار می آید. برای مثال، آیات مربوط به برده داری نشان می دهد که رویکرد قرآن مبارزه با برده داری بود، لذا در همان دوره مکی خطاب به مشرکان مکه گفته شده است، اگر می خواهید رستگار شوید، برده آزاد کنید (بلد، 13). نیز وقتی پیامبر به مدینه آمدند و حکومت تشکیل دادند، یکی از کفاره های جرم ها و گناهان را آزادی برده قرار داده بود (نک: نساء،‌92؛ مائده، 89؛ مجادله، 3)؛ اما در عین حال، به لحاظ آن که برچیدن یکباره سنت برده داری امکان نداشته، این سنت امضاء گردیده است.

علوم جدید در قرآن

اما درباره وجود اشارات علمی در قرآن بگویم:

اولاً، آیه ای که با استناد به آن گفته شد،‌ در قرآن هر رطب و یابسی هست، هرگز راجع به قرآن نیست. آن آیه چنین است:

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فی ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فی کِتابٍ مُبینٍ (انعام، 59)؛ و کلیدهاى غیب، تنها نزد اوست. جز او [کسى‏] آن را نمى‏ داند، و آنچه در خشکى و دریاست مى‏ داند، و هیچ برگى فرو نمى‏ افتد مگر [اینکه‏] آن را مى ‏داند، و هیچ دانه ‏اى در تاریکی هاى زمین، و هیچ تر و خشکى نیست مگر اینکه در کتابى روشن [ثبت‏] است.

چنان که سیاق عبارت نشان می دهد، مراد از «کتاب مبین» که در آیه آمده، هر رطب و یابسی در آن است، عبارت از علم الهی است. طی این آیه گفته شده، خداوند به همه امور و رخدادهای عالم، علم و آگاهی دارد. در این آیه هیچ سخنی از قرآن نیست تا با استناد به آن گفته شود که مراد از «کتاب مبین» قرآن کریم است.

ثانیاً، هر که یک مروری به آیات قرآن بیافکند، به وضوح مشاهده می کند که در قرآن از هر چیزی سخن گفته نشده است. بررسی آیات قرآن نشان می دهد، نه تنها در قرآن راجع به دانش های بشری که بعد از عصر نزول قرآن پدید آمده، هیچ سخنی نیست؛ بلکه آیات بسیاری از قرآن، خلاف دانش های جدید بشری است. البته این هیچ منافاتی با حقانیت قرآن ندارد و موجب نمی شود، در قرآن باطل راه یافته باشد؛ چون در این آیاتی که مطالب خلاف دانش های بشری سخن گفته شده، از منظر نگاه ظاهری به جهان نگریسته شده است و نگاه ظاهری نیز نباید باطل دانسته شود. برای مثال در همین آیات از سوره شمس گفته شده است که «روز خورشید را روشن می کند» (وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها). این در حالی است که روز عبارت از وقتی است که نور خورشید به زمین می تابد و آن هرگز نمی تواند چیزی باشد که خورشید را روشن کند. این که گفته شود، مراد از «نهار»(روز) در آیه عبارت از لایه تروپوسفر در جو زمین است، خلاف معنای عرفی این کلمه است و اهل زبان هرگز کلمه «نهار» را بر چنین چیزی اطلاق نکرده است. ما هرگز حق نداریم، الفاظ قرآن را از پیش خود معنا کنیم؛ بلکه باید برای معنا کردن آن به فهم عرف و اهل زبان مراجعه نماییم. عرف و اهل زبان هم هرگز «نهار»(روز) را به معنای «لایه تروپوسفر جو زمین» به کار نبرده است.

باز در همان آیات آمده است که «ماه در پی خورشید می رود» (وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها). این در حالی است که مدار حرکت ماه هرگز بر مدار حرکت خورشید انطباق ندارد. خورشید در کهکشان راه شیری حرکت می کند؛ اما ماه به دور زمین می چرخد. این طبق نگاه ظاهری است که مشاهده می شود، ماه به دنبال خورشید حرکت می کند و وقتی خورشید غروب می کند، ماه ظاهر می گردد و در همان مسیری که خورشید از مشرق به مغرب پیموده است، حرکت می کند.

به نظر اینجانب هر دو نگاه علمی و ظاهری حق است و نباید نگاه ظاهری را باطل شمرد و اظهار داشت که اگر در قرآن خلاف علم باشد، مستلزم این است که باطل در قرآن راه یافته باشد و آنگاه برای دفع باطل از قرآن ناگزیر باشیم، به تأویلات تکلف آمیز روی بیاوریم. ما حتی در این دوران که علم پیشرفت کرده، بر اساس همان نگاه ظاهری که به جهان داریم، سخن می گوییم. برای مثال می گوییم، «خورشید بالا آمد» یا «خورشید وسط آسمان است» یا «خورشید غروب کرد». در قرآن هم بر اساس همین نگاه ظاهری به جهان سخن گفته شده است؛ چنان که حضرت ابراهیم خدای خود را کسی معرفی می کند که خورشید را از مشرق بر می آورد: «قالَ إِبْراهیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتی‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِق‏ (بقره، 258)؛ ابراهیم گفت: خدا [ىِ من‏] خورشید را از خاور برمى‏ آورد».

ثالثاً، قرآن یک کتاب هدایتی و اخلاقی است و برای انسان سازی و رستگاری انسان ها آمده است و بس. ما با توقعات بیش از اندازه و خلاف واقعی که نسبت به قرآن ایجاد می کنیم، نه تنها به قرآن خدمت نمی کنیم، بلکه خیانت می کنیم؛ چون وقتی مردم با چنین توقعاتی به سوی قرآن می روند و آنها را در قرآن قابل تأمین نمی یابند، به کلی از قرآن اعراض می کنند و گناه اعراض مردم از قرآن و اسلام بر گردن ما خواهد بود. دانشجویانی بوده اند که آیات قرآن را از آغاز تا پایان مرور کرده و وقتی در آن نه تنها آیات علمی نیافته اند، بلکه آیاتی خلاف علم یافته اند، به کلی در حقانیت قرآن تردید کرده و سر انجام از قرآن و اسلام رویگردان شده اند. این در حالی است که اگر از همان ابتدا به آنان واقعیت قرآن گفته می شد و اظهار می گردید که قرآن یک کتاب موعظه ای و اخلاقی است که متناسب با فرهنگ و دانش ها و مقتضیات عرب حجاز عصر پیامبر اسلام(ص) نازل شده است، هرگز چنین اتفاق ناگواری برای آنان پیش نمی آمد.


متن سخنرانی «چیستی زبان قرآن»(2)ـ

 متنی که اینک ملاحظه می کنید، سخنرانی علمی اینجانب در نمایشگاه قرآن در ماه رمضان سال جاری است که پیاده شده و ویرایش گردیده است و اینک دومین قسمت آن عرضه می شود. قسمت اول آن را در اینجا ملاحظه فرمایید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

4. تعریف معیار بودن

زبان قرآن زبان معیار عرب حجاز عصر پیامبر(ص) بوده است. معیار یعنی وسیله ای برای سنجش و اندازه گیری و ارزیابی. زبان معیار یعنی زبانی که دیگر زبان ها را از نظر فصاحت و بلاغت با آن می سنجند. معمولاً زبانی که در مرکزیت یک قوم به آن سخن گفته می شود، زبان معیار است. برای مثال، شما اگر بخواهید زبان کسی را ارزیابی کنید که آیا رسا و روان و زیباست یا نه، آن را با زبانی که در مرکزیت ایران یعنی تهران رواج دارد، مقایسه می کنید.

معمولاً زبان معیار، زبانی است که میان تمام گروه های اهل یک زبان مشترک است و همه اهل زبان به آن آشنایند و سخن می گویند؛ از این رو، می توان به زبان معیار، زبان مشترک هم گفت.

قرآن به زبان معیار نازل شده؛ یعنی به زبان مردم مکه، مرکز عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نازل گردیده است. مکه را «ام القری» می نامیدند و این تعبیر در قرآن هم به کار رفته است (نک: انعام، 92؛ شوری، 7). مکه در آن روزگار مرکز قبایل عرب بوده است. هر ساله در مواسم حج قبایل عرب برای برگزاری حج و زیات خانه کعبه به مکه می آمدند و در مراسم حج شرکت می جستند و به طور طبیعی، خطیبانی برای آنان خطابه هایی را ایراد می کردند. در بی تردید، ایراد خطابه برای جمعی که از قبایل مختلف عرب تشکیل شده، اقتضا می کرده است، به زبانی باشد که برای همه آن قبایل آشنا و قابل فهم است و در آن از الفاظ و تعابیری استفاده شود که برای آنان مأنوس و مفهوم است. این اقتضاء موجب پدید آمدن زبانی مشترک و معیار در مکه شده و قرآن به همین زبان مشترک و معیار نازل گردیده است.

5. تعریف گفتاری بودن

زبان قرآن گفتاری است. گفتاری در مقابل نوشتاری به کار می رود. گفتاری بودن زبان به این معناست که گوینده به طور زنده و رو در روی مخاطب و نیز بدون این که متن مشخصی پیش روی خود داشته باشد و از روی آن بخواند، سخن بگوید؛ در مقابل نوشتاری که یعنی گوینده بدون این که مخاطبی در مقابلش باشد، سخن بگوید. البته گفتاری بودن سخن در اصل به معنای شفاهی سخن است؛ اما بعد از پیدایش زبان نوشتاری، سبک نوشتار در گفتارها نیز تأثیر گذاشته و لذاست که گاهی درباره یک نفر وقتی که به طور شفاهی هم سخن می گوید، گفته شود، او لفظ قلم یا نوشتاری سخن می گوید. نیز گاهی یک نفر همان طور که به طور شفاهی سخن می گوید، می نویسد و لذا درباره آنان گفته می شود که گفتاری نوشته و مقتضیات نوشتار را رعایت نکرده است.

زبان گفتاری با زبان نوشتاری اشتراکات بسیاری دارد؛ اما تفاوت هایی هم دارد که مهم ترین آنها یکی این است که زبان گفتاری دارای پراکندگی موضوعی است؛ اما زبان نوشتاری معمولا از انسجام موضوعی برخوردار است. دوم این که در زبان گفتاری، گاهی جمله هایی گفته می شود که هیچ ربطی به صدر و ذیل کلام ندارد؛ حال آن که در زبان نوشتاری هرگز چنین جمله هایی مشاهده نمی شود. سوم، آن که در زبان گفتاری، به آن چیزهایی که معهود مخاطبان است، تکیه می کنند و آنها را به زبان نمی آورند.

5. 1. پراکندگی موضوعی زبان گفتاری

گاهی در زبان گفتاری پراکندگی و گسیختگی وجود دارد. جهت آن این است که در زبان گفتاری، بیش تر ناظر به مقتضای حال مخاطبان سخن گفته می شود و نظر به این که گاهی حال مخاطبان در زمان و مکان ایراد سخن تعدد و تکثر دارد، سخنانی هم که خطاب به آنان گفته شود، دارای تعدد و تکثر می شود. ممکن است، برخی از مخاطبان، مخالف و حتی دشمن باشند و برخی از مخاطبان، موافق و دوست باشند و نیز ممکن است، گاهی در میان مخاطبان یا پیرامون محل زندگی آنان رخدادهای متعددی واقع شود و ایجاب کند که گوینده ناظر به آنها سخن بگوید؛ لذاست که موجب می شود، در زبان گفتاری پراکندگی و از هم گسیختگی موضوعی به وجود بیاید.

برای مثال شما وقتی که دور هم جمع می شوید، از هر دری سخن می گویید؛ نظیر این که «چقدر هوا گرم است» یا «این ماشین را نگاه کن که با چه سرعتی می رود» و نظایر آنها، که آنها راجع به یک موضوع نیست. آنچه موجب شده است، راجع به آنها سخن گفته شود، مقتضیات بیرونی است که گوینده با آنها رو به روست.

در قرآن نیز به خصوص در سوره های بلند پراکندکی و از هم گسیختگی موضوعی به چشم می خورد و این به جهت آن است که در زمان نزول آن سوره ها مقتضیات متعددی وجود داشته که موجب شده است، راجع به آنها آیاتی نازل شود.

5. 2. وجود جمله بی ارتباط با صدر و ذیل

گاهی گوینده در حال سخن گفتن راجع به یک موضوعی است؛ اما یکباره در محل، حادثه ای رخ می دهد و موجب می شود، سخن گوینده ناتمام بماند و او آن موضوع را وابنهد و ناظر به آن حادثه سخن بگوید و بعد دوباره سخن ناتمام را تکمیل کند. برای مثال، بسا معلمی در حین تدریس مشاهده می کند که دانش آموزی با دوستش سخن می گوید. آنگاه آن معلم، موضوع درس را رها می کند و خطاب به آن دانش آموز می گوید، «ساکت باش» و بعد دوباره به موضوع درس بر می گردد.

نظیر چنین موردی در سوره قیامت مشاهده می شود. درست در میان آیاتی که راجع به قیامت است، آیاتی به چشم می خورد که خطاب به پیامبر است و از او خواسته شده است، در حال دریافت وحی از قرائت متن وحیانی خودداری کند و درنگ نماید تا وحی سوره پایان پذیرد و آنگاه به قرائت سوره بپردازد.

5. 3. تکیه بر معهودات در زبان گفتاری

در زبان گفتاری اموری که نزد مخاطب آشکار است، بیان نمی شود؛ اعم از این که آن امور، معهود ذهن مخاطب باشد یا در موقعیت ایراد سخن وجود داشته باشد. فرق میان زبان گفتاری و زبان نوشتاری در این زمینه مانند فرق نمایشی است که به طور زنده اجرا می شود و نمایشنامه ای است که نمایش بر اساس آن اجرا می گردد. در نمایشنامه بسیاری از توضیحات داخل کروشه آورده می شود که ناظر به توصیف نحوه اجرا و چگونگی موقعیت اجرای نمایش است و آنها هرگز به هنگام اجرا بیان نمی شود.

6. تعریف خطابه ای بودن

پنهان نیست که زبان گفتاری بر دو نوع است: زبان محاوره ای که میان دو یا چند نفر صورت می گیرد و زبان خطابه ای که گوینده ای به طور یک طرفه خطاب به مخاطب یا مخاطبان به ایراد سخن می پردازد.

قرآن به زبان خطابه است؛ یعنی بسان خطابه هایی است که خطیبان آن روزگار در مواسم حج ایراد می کردند. ساختار سوره های قرآن نشان می دهد، کسی خطاب به پیامبر اسلام و یا با التفات به مردمی که پیرامون آن حضرت می زیستند و با او سر و کار داشتند، ناظر به گفتگوها و سئوالات و حوادث و عقاید و سنت ها و تاریخ آنان به ایراد سخن می پردازد.

چنان که آمد، خطابه عبارت از این است که یک گوینده ای خطاب به یک مخاطب یا مخاطبانی به ایراد سخن بپرازد. سبک تمام سوره های قرآن همین گونه است. در قرآن هم تصریح شده که قرآن «قول رسول کریم» یعنی جبرئیل است (نک: حاقه، 40؛ تکویر، 19). او سوره های قرآن را به مثابه خطابه هایی خطاب به پیامبر ایراد می کرده است.

6. 1. مکتوب نبودن سوره های قرآن

البته پنهان نیست که گفتاری نامیدن قرآن با توجه به ساختار آن است که در آن پراکندگی موضوعی و نیز جمله بی ربط به صدر و ذیل به چشم می خورد؛ مع الوصف چنان که آشکار است، قرآن مانند الواحی که به حضرت موسی داده شد، نبود. سوره های قرآن بر قلب پیامبر نازل می شد و او آنها را برای مخاطبان خود قرائت می کرد. کتابت قرآن بعد از سالیان بسیاری که از آغاز نزول قرآن سپری شده بود، انجام شد. بررسی ها نشان می  دهد که قرآن به طور عمده از دوره مدنی به تدریج به کتابت درآمد و کتابت آن به صورت مصحف رسمی در زمان خلافت عثمان انجام شد.

6. 2. پراکندگی موضوعی سوره ها

 سوره های قرآن مانند خطبه های نماز جمعه در روزگار معاصر است. یک خطیب نماز جمعه در خطبه هایش راجع به موضوعات مختلفی که در روزهای قبلش اتفاق افتاده یا در روزهای بعدش اتفاق خواهد افتاد، مثل مذاکرات مربوط به انرژی اتمی، اشغال عراق از سوی گروه داعش، انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان و اقتصاد مقاومتی سخن می گوید. آنچه موجب شده، این موضوعات مختلف در خطبه نماز جمعه بیاید، مقتضیات بیرونی است که در حول و حوش زمان ایراد خطبه مطرح است. در قرآن هم همین طور است. برای مثال، در سوره بقره از موضوعات مختلفی مثل رفتارها و گفتگوهای مشرکان و یهودیان، تغییر قبله، حج، قتال با مشرکان، مأکولات حرام، وجوب روزه و مسائل حیض و طلاق زنان و جز آنها سخن گفته شده است. آنچه موجب شده،‌ راجع به این موضوعات مختلف در این سوره سخن گفته شود، مقتضیاتی بوده است که در زمان نزول این سوره مطرح بوده است. این پراکندگی ایرادی برای قرآن دانسته نمی شود؛ چرا که اقتضای خطابه ای که به صورت شفاهی و ناظر به مقتضیات ایراد می شود، چنین است.

6. 3. تکیه به معهودات مخاطبان در سوره ها

وقتی خطیبی سخنرانی می کند، آن چیزهایی را که مخاطبان می دانند، بیان نمی کند؛ چرا که بیان آنها توضیح واضحات و خلاف بلاغت کلام است. در کلام بلیغ شرط است که مقتضای حال مخاطب رعایت شود و اگر مخاطبان به اموری واقف اند، از ذکر آنها خودداری نماید.

در قرآن هم همین طور است و آنچه که نزد مخاطب معهود بوده، ذکر نشده است. برای مثال، در سوره های قرآن گفته نمی شود که آن در چه زمانی نازل شده و اسامی کسانی از مردمان زمان پیامبر که درباره آنها سخن گفته شده، یاد نشده است. این به جهت آن است که آنها نزد مخاطبان قرآن معلوم بوده و ذکر آنها توضیح واضحات به شمار می رفته است.

حال اگر ما بخواهیم، سوره های قرآن را با وضوح بیش تری بفهمیم، ضروری است، آنچه را که نزد مخاطبان قرآن، معهود و معلوم بوده، مطالعه کنیم و آن صحنه ای را که هر سوره قرآن در آن نازل شده، بازسازی نماییم. وقتی ما قرآن را در آن فضا و صحنه تاریخی اش مطالعه کنیم، به وضوح و درستی به مقاصد آیاتش پی می بریم.


متن سخنرانی «چیستی زبان قرآن»(1)ـ

متنی که اینک ملاحظه می کنید، سخنرانی علمی اینجانب در نمایشگاه قرآن در ماه رمضان سال جاری است که پیاده شده و ویرایش گردیده است و اینک اولین قسمت آن عرضه می شود.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

مجری: سخنرانی که اکنون برگزار می شود، درباره زبان قرآن است. خدا با یک زبانی با ما سخن گفته است. در این که این زبان چیست و چه ویژگی هایی دارد، نظرهای گوناگونی اظهار شده است. بعضی می گویند، این زبان قابل فهم فقط برای عرب آن زمان بوده. بعضی دیگر می گویند، نه در همه عصر ها قابل فهم است. جناب آقای دکتر نکونام یکی از صاحب نظران در حوزه زبان قرآن است که زبان قرآن را با نگاه خودشان به گونه ای تعریف می کنند که یک سری تبعات و الزامات خاصی دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

در زمینه زبان قرآن که چه زبانی است، نظریات متفاوتی بیان شده است. یکی از تازه ترین آنها که به اینجانب تعلق دارد، خطابه ای بودن زبان قرآن است. به این معنا که قرآن به «زبان» «عرف» «عام» «معیار» «گفتاری» «خطابه ای» «عرب حجاز» «عصر پیامبر اسلام(ص)» برای «هدایت» آنان نازل شده است.

اینک مناسب است، کلید واژه هایی که در تعریف نظریه خطابه بودن مندرج است، توضیح داده بشود.

 

1. تعریف زبان
باید توجه داشت که سخن از زبان قرآن است. زبان از الفاظ و جملاتی تشکیل می شود که ما از آن برای بیان آنچه در ذهن خود داریم، استفاده می کنیم. بنابر این زبان آن امور و اشیای بیرون از ذهن نیست و نیز آن تصوراتی که ذهن ما از آن امور و اشیا دارد، نیست؛ بلکه الفاظی است که ما بر زبان خود جاری می کنیم تا آن تصورات را به مخاطب خودمان القاء کنیم.

در اینجا مناسب است، توضیح داده شود که زبان چطور به وجود می آید. زبان به این صورت به وجود می آید که ما افراد بشر با یک چیزهایی سر و کار داریم، چه حسی، چه ذهنی، مثل خورشید، کوه، یا مثل خدا، فرشته. بعد یک تصوری از آنها پیدا می کنیم. بعد می خواهیم تصوراتی را که از آن چیزها پیدا کردیم، به دیگران بفهمانیم. برای این منظور، الفاظی را به ازای آن تصورات وضع می کنیم. این تصورات بازگو کننده آن چیزهایی است که ما باآن سر و کار داشتیم. بنابراین ما با هر چه سر و کار داشته باشیم،‌ از آنها تصور داریم و از هرچه تصور داشته باشیم، به ازای آنها لفظ داریم و هرچه ما به چیزهایی بیش تر سر و کار داشته باشیم، از آنها بیش تر تصور داریم و از هرچه بیش تر تصور داشته باشیم، برای آن الفاظ بسیاری داریم. برای مثال چون عرب با شتر سر و کار بسیار داشته، از آن تصورات بسیاری هم داشته و الفاظ بسیاری هم برای آن قرار داده است تا آنجا که گفته اند که عرب برای شتر هفتصد لفظ داشته است. نیز با هرچه سر و کار نداشته باشیم، از آنها تصور نداریم و از هرچه تصور نداشته باشیم، به ازای آنها لفظ نداریم. برای مثال در زبان عربی لفظ برای کانگارو وجود ندارد؛ چون عرب با آن سر و کار نداشته است. به این ترتیب دانسته شد که منشأ زبان حقایق خارج از ذهن است که بشر با آن سر و کار دارد و بعد تصوراتی که از آن پیدا می کند و بعد الفاظی را به ازای آن تصورات قرار می دهد تا آن تصورات را به مخاطبان القاء کند.

 

2. تعریف عرفی بودن
زبان قرآن به واقع همان زبان عرب حجاز عصر پیامبر است و خداوند از زبان آنان برای القای مقاصد خود به آنان بهره برده است. بر همین اساس، ما می گوییم که زبان قرآن عرفی است؛ یعنی همان متعارف میان عرب حجاز عصر پیامبر است. به طور طبیعی هرکسی بخواهد از زبان متعارف یک قوم برای القای مقاصدش استفاده کند، باید الفاظ آن قوم را در همان معانی و تصورات معهود و آشنا میان آنان به کار ببرد. خداوند نیز در القای مقاصدش الفاظ قرآن را در همان معانی و تصورات معهود و آشنا میان عرب حجاز عصر پیامبر به کار گرفته است؛ لذا ما اگر بخواهیم، به معانی الفاظ و عبارات قرآن پی ببریم، باید بررسی کنیم که عرب حجاز در عصر پیامبر(ص) با چه چیزهایی سر و کار داشته و از آنها چه تصوراتی پیدا کرده است. ما وقتی می گوییم، زبان قرآن عرفی است، معنایش این است که  خدا از الفاظ قرآن معناهایی را که عرب حجاز عصر پیامبر(ص) با آنها آشنا و مأنوس نبوده، قصد نکرده است.

 

3. تعریف عرف عام
زبان قرآن زبان عرف عام عرب حجاز عصر نزول بوده است؛ یعنی خدا الفاظ و عبارات قرآن را در همان معناهایی که میان توده مردم رایج و مأنوس بوده است، به کار برده است. بر این اساس،‌ اگر فرض شود که گروه های خاصی در میان آن مردم بودند که مصطلحات خاصی داشتند، هرگز در قرآن به زبان آن گروه های خاص سخن نگفته است. توضیح آن که گروه هایی مثل تاجران و شاعران و کاهنان و ساحران بسا یک اصطلاحاتی در میان خود دارند که خودشان به کار می برند و می فهمند؛ اما توده مردم آنها را به کار نمی برند و لذا معنای آنها را نمی فهمند. نظر به این که قرآن خطاب به عموم مردم بوده و نه چنان گروه های خاصی، الفاظ و عباراتی هم که در قرآن به کار رفته، قابل فهم عموم و توده مردم بوده است.

به این ترتیب قرآن به طریق اولی رمزی نیست. منظور از رمزی این است که خداوند از الفاظ قرآن معناهایی را قصد کرده باشد که افراد خاصی آنها را بفهمند؛ چنان که در میان نیروهای نظامی الفاظ را برای معانی نظامی خاصی قرار می دهند و به کار می برند که فقط تعداد محدودی که به آن رمزها آشنا هستند، به معانی آن الفاظ پی می برند و این نحوه از کاربرد برای آن است که دشمنان از مقاصدشان آگاه نشوند، مبادا به آنان ضربه بزنند. قرآن هرگز در چنین موقعیتی و خطاب به افراد خاصی نازل نشده است که زبانش رمزی باشد و از الفاظ آن، معناهایی قصد شده باشد که آن افراد خاص بفهمند.

ادله این که زبان قرآن همان زبان متعارف عرب حجاز عصر پیامبر(ص) بوده، متعدد است.

 

3. 1. عام بودن مخاطبان قرآن
یکی از ادله آن این بوده است که مخاطبان قرآن عموم مردم بودند؛ نه گروه خاصی؛ لذا باید عموم مردم به زبان قرآن آشنا بوده باشند و برای فهم قرآن هیچ نیازی نبوده است که تخصص خاصی داشته باشند؛ چنان که وقتی کسی به زبان عمومی فارسی زبانان سخن می گوید، ما به عنوان مخاطبان او لازم نداریم که علم و تخصصی خاصی داشته باشیم تا معنای سخن او را بفهمیم. قرآن هم به زبان عموم سخن گفته و چنین نیست که اگر در میان عرب حجاز عصر پیامبر، گروه های خاصی مثل تجار و شعراء بوده باشند، به زبان آنان سخن گفته باشد. در قرآن به این دلیل به زبان عموم سخن گفته است که می خواسته آنان را هدایت کند. وقتی در قرآن قصد هدایت عموم مردم بوده است، باید در آن به گونه ای با آنان سخن گفته شده باشد که آنان مقاصد قرآن را بفهمند. بر این اساس، وجهی ندارد در قرآن، واژگانی آمده باشد که آنان به آنها آشنا نبودند و معنای آنها را نمی فهمیدند.

فرض این که در قرآن الفاظی تخصصی آمده باشد که عموم عرب حجاز عصر پیامبر به آن الفاظ آشنا نبوده باشند، معقول نیست. توضیح آن که فرض کنید شما یک سخنرانی عمومی دارید که توده مردم حضور دارند و قصد دارید، مقصود سخنان شما را همه آنان بفهمند، آیا شما در این صورت در سخنرانی خود از الفاظی استفاده می کنید که فقط عرفا یا فلاسفه یا فقهاء و یا دیگر متخصصان و صاحبان علوم و فنون خاص بفهمند؛ اما توده مردم با آن الفاظ آشنا نباشند و معنای آنها را نفهمند؟ شما هرگز معقول نیست که چنین کنید. در قرآن نیز هرگز معقول نیست، الفاظی باشد که عرب حجاز عصر پیامبر به آنها آشنا نبودند و نمی توانستنند، از آیات قرآن، مقاصد الهی را دریابند. بنابر این ما نمی توانیم بگوییم که خداوند در قرآن به گونه ای سخن گفته که عموم عرب حجاز عصر پیامبر(ص) مقاصدش را نفهمند. چرا آنان مقاصد الهی را از آیات قرآن نفهمند؟ مگر خداوند نمی خواسته است که عموم آن مردم را هدایت کند. اگر چنین است، باید یک واژگانی را از زبان آن مردم انتخاب کند که برای آنان مأنوس بوده باشد و معنای آنها را بفهمند.

وقتی یک سوره ی نازل می شده، این طور نبوده که پیامبر بگوید که این سوره برای گروه تجار یا شعراء نازل شده است؛ بلکه هر سوره متناسب با حاجات و مقتضیات و گفتگوهای توده مردمی که در میان آنان زندگی می کرد، نازل می شد و پیامبر آن را خطاب به همان توده مردم قرائت می کرد. البته گاهی توده مردم، بت پرستان مکه بودند و آن زمانی بود که پیامبر در مکه زندگی می کرد و گاهی مسلمانان و یا اهل کتاب مدینه بودند و آن هنگامی بود که پیامبر در مدینه می زیست. خطابات قرآن نیز هیچ کدام خطاب به گروه خاصی نیست؛ بلکه توده مردم را مخاطب ساخته است. حروف ندا و یا ضمایر خطاب همگی توده مردم عصر و مصر پیامبر(ص) را مورد خطاب قرار داده است.

 

3. 2. فصاحت و بلاغت قرآن
اصل مسلمی که درباره زبان قرآن مطرح است، این است که آن فصیح و بلیغ است. در قرآن نیز در مواضع مختلف آمده است که قرآن به «لسان عربی مبین» نازل شده است (نک: نحل، 103؛ شعراء، 195). وقتی مخاطبان قرآن عموم عرب حجاز عصر پیامبر باشند و نه یک یا چند قبیله خاص از عرب، زبان فصیح و بلیغ زبانی است که نزد عموم آن مردم، رایج و مأنوس بوده باشد؛ لذا وجهی ندارد، در قرآن به زبان قبایل عرب سخن گفته شده باشد. توضیح آن که شما در نظر بگیرید،  خطاب به مردمی سخنرانی می کنید که از شهرهای مختلف آمده اند، آیا هرگز معنا دارد، در سخنرانی خود از واژگانی استفاده کنید که فقط اصفهانی ها یا یزدی ها یا کرمانی ها و یا مردم دیگر شهرها می فهمند و عموم ایرانی ها به آن واژگان آشنا نیستند و معنای آنها را نمی فهمند؟ در قرآن نیز که ادعا می شود، به زبان فصیح و بلیغ است، هرگز واژگان قبیلگی و محلی مثل تکأکأتم و جحلنجع به کار نرفته است. آورده اند که این الفاظ در شعر کسی از یک قبیله عرب بوده که به شهر آمده و خطاب به آنان خوانده است. وقتی مردم شعر او را شنیدند، گفتند که او به زبان اجنه سخن می گوید؛ چون معنای الفاظ و سخنان او را نمی فهمیدند و با واژگانی که او به کار می برد، آشنا نبودند. در علوم بلاغی در تعریف کلام فصیح و بلیغ گفته اند، آن کلامی است که در آن واژگان غریب یعنی نامأنوس برای مخاطب نیامده باشد و نیز در آن تعقید معنوی نباشد؛ یعنی علاوه بر این که تک تک واژگان روشن است، ترکیبات و جملات کلام هم دارای معنای روشن و قابل فهمی باشد. برای مثال، معنای «عرق» و «نقطه» روشن است؛ اما معنای «عرق نقطه» که ترکیبی از آن دو است، روشن نیست. قرآن هم معنای یکایک الفاظش برای عرب حجاز عصر پیامبر مأنوس و روشن بوده و هم معنای ترکیباتی که در آن به کار رفته است؛ چرا که خداوند با نزول قرآن قصد هدایت آنان را داشته؛ لذا وجهی ندارد که آیات قرآن برای آنان گنگ و غیر قابل فهم یا پیچیده و دشوارفهم باشد.

ویژگی دیگری را که برای کلام فصیح و بلیغ گفته اند، این است که با مقتضیات حال مخاطب و سطح فهم او سازگاری و مطابقت داشته باشد. برای مثال وقتی شما با کودک سخن می گویید، در نظر می گیرید که او با چه واژگانی آشنا است. شما  در حوزه واژگانی که او آشناست، با او سخن می گویید و شما هرگز در سخن خود با او از واژگانی که معنای آنها را نمی فهمد، استفاده نمی کنید. نیز سطح فهم او را در نظر می گیرید و هرگز در سخن خود از علوم و فنونی که برای او قابل درک نیست، سخن نمی گویید. خداوند نیز در قرآن هرگز از علوم و فنونی که میان عرب حجاز عصر پیامبر(ص) وجود نداشته و به آنها آشنا نبودند، سخن نگفته است. در قرآن چنان رسا و تأثیرگذار و متناسب با حال و سطح فهم عرب حجاز عصر پیامبر سخن گفته شده است که حتی دشمنان پیامبر مثل ابوسفیان شبانه و پنهانی به خانه پیامبر نزدیک می شدند و به قرائت قرآن او گوش می سپردند. بی تردید، آنان معنای آیات قرآن را می فهمیدند و اگر نمی فهمیدند، وجهی نداشت، به قرائت آن حضرت گوش بدهند. به سبب قابل فهم بودن و هدایت بخشی و تاثیرگذاری قرآن بود که سران مشرک مکه دستور می دادندکه نگذارید مسافران، قرآن را بشنوند. قرآن هم مضامین معقولی داشت و هم با آهنگی نو القاء می شد؛ لذا بر مخاطبان تأثیر عمیقی می نهاد و موجب می شد، ایمان بیاورند. وقتی قرآن با آهنگی تأثیرگذار خطاب به بت پرستان می گفت، این بت ها هیچ خاصیتی ندارد. نه نفعی دارد و نه ضرری و چرا آنها را می پرستید، موجب می شد، از بت پرستی دست بردارند.

البته در زبان قرآن که همان زبان متعارف عرب حجاز عصر پیامبر باشد، نظیر هر زبانی دربردارنده واژگانی است که از قبایل مختلف عرب و نیز از زبان های اقوام مجاور اقتباس شده است. منتها این واژگان در سال ها و شاید قرن ها پیش از اسلام به زبان عرب راه یافته و بر اثر کثرت استعمال چنان مأنوس شده بود که باید گفت، به واقع آنها جزو زبان عربی در آمده اند و به اصطلاح تعریب شده اند و با دخل و تصرف هایی که بسا در نحوه تلفظ و حتی معنای آنها به وجود آمده، دیگر نباید آنها را غیر عربی به شمار آورد.