سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

نقد و بررسی نظریه بسط تجربه نبوی2

* شما با استناد به آیاتی که با «قل» شروع شده اند، گفته اید که آن دلالت دارد، قرآن مخاطب این آیات است و از سوی خدا به او خطاب شده است؛ زیرا معنا ندارد، پیامبر اسلام در آغاز سخنان خودش خطاب به خود لفظ «قل» را به کار ببرد.(ص35).

اما این استدلال کافی نیست تا ثابت شود که قرآن سخن خداست. تنها چیزی که لفظ «قل» ثابت می کند، این است که گوینده سخن، کسی غیر از پیامبر اسلام است. می توان گفت: گوینده آن جبرئیل است. یکی از آیاتی که به آن استشهاد کرده اید، این آیه است: قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْریلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ هُدًى وَ بُشْرى لِلْمُؤْمِنینَ (بقره، 97). همین آیه تصریح می کند که جبرئیل قرآن به قلب پیامبر القاء کرده است؛ منتها به اذن خدا.

* شما با استناد به آیاتی که با «یسئلونک» شروع شده است، گفته اید که معقول نیست، پیامبر اسلام خطاب به خود بگوید: از تو سؤال می کنند. این عبارت دلالت دارد که خدا خطاب به او سخن می گوید و قرآن سخن خداست(ص36).

در این استدلال نیز همان اشکال قبلی وجود دارد. یعنی از عبارت «یسئلونک» تنها می توان فهمید که گوینده آن پیامبر اسلام نیست؛ اما نمی توان فهمید که گوینده اش خداست. می توان گفت که گوینده اش جبرئیل است و بنابراین قرآن سخن جبرئیل است؛ نه سخن خدا.

* شما با استناد به آیاتی حاکی از وحی به پیامبر گفته اید که این آیات نشان می دهد، قرآن سخن خود پیامبر اسلام نیست؛ اما باز همان اشکال قبلی درباره این آیات نیز هست. می توان گفت که وحی کننده قرآن جبرئیل است؛ چنان که در سوره نجم آمده است: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى (4) عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى (6) وَ هُوَ بِاْلأُفُقِ اْلأَعْلى (7) ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى (8) فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى (9) فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى (10) ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما یَرى (12) وَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرى (13) عِنْدَ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى (14) عِنْدَها جَنَّةُ الْمَأْوى (15) إِذْ یَغْشَى السِّدْرَةَ ما یَغْشى (16) ما زاغَ الْبَصَرُ وَ ما طَغى (17) لَقَدْ رَأى مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْرى (18)

البته گاهی هم وحی به پیامبر اسلام از سوی خدا دانسته شده است؛ مانند:

کَذلِکَ یُوحی إِلَیْکَ وَ إِلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (شوری،3).

در همین سوره وحی به سه شکل دانسته شده است: وحی مستقیم، وحی از ورای حجاب و وحی به توسط جبرئیل: وَ ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلاَّ وَحْیاً أَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکیمٌ * وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (شوری، 51-52)

منتها وحی به پیامبر اسلام با واسطه جبرئیل بوده است؛ چنان که هم آیاتی به آن تصریح دارد و هم سبک سوره ها نشان می دهد.

چنان که ملاحظه می شود، در سوره شوری وحی به پیامبر اسلام یکبار به خدا و یکبار به جبرئیل نسبت داده شده است. جمع این دو آیه به این است که گفته شود، خدا به وسیله جبرئیل به پیامبر اسلام وحی کرده است. بنابراین قرآن را می توان به اعتباری به خدا نسبت داد و به اعتباری به جبرئیل. چنان که جان گرفتن از بشر گاهی به فرشته مرگ عزائیل نسبت داده شده و گاهی به خدا.

* یکی از آیات مناسبی که به آن استناد کرده اید، این آیه است: وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ قالَ أُوحِیَ إِلَیَّ وَ لَمْ یُوحَ إِلَیْهِ شَیْ‏ءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لَوْ تَرى إِذِ الظَّالِمُونَ فی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَةُ باسِطُوا أَیْدیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ (انعام،93).

و نظایر آن آیات دیگری هم هست؛ مثل: وَ إِنْ کادُوا لَیَفْتِنُونَکَ عَنِ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ لِتَفْتَرِیَ عَلَیْنا غَیْرَهُ وَ إِذاً لاَتَّخَذُوکَ خَلیلاً (73) وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناکَ لَقَدْ کِدْتَ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلیلاً (74) إِذاً َلأَذَقْناکَ ضِعْفَ الْحَیاةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَکَ عَلَیْنا نَصیراً (اسراء،75)

نیز در سوره حاقه آمده است: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریمٍ (40) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلیلاً ما تُؤْمِنُونَ (41) وَ لا بِقَوْلِ کاهِنٍ قَلیلاً ما تَذَکَّرُونَ (42) تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ (43) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ اْلأَقاویلِ (44) لأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ (46) فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزینَ (47).

منتها با استناد به اینها نیز نمی توان گفت که قرآن سخن خداست؛ چون در همین آیات نیز قرآن سخن جبرئیل دانسته شده است. راه جمع میان این دو دسته از آیات این است که گفته شود، قرآن سخن جبرئیل است که به اذن الهی به پیامبر اسلام وحی شده است.

* شما به سروش ایراد گرفته اید که اگر قرآن را سخن پیامبر اسلام بدانیم، چه تفاوتی میان قرآن و سنت خواهد بود؟ (ص43).

چنین ایرادی اتقان ندارد؛ چون تفاوت سبک قرآن با سبک سنت دلیلی نیست که لزوماً قرآن سخن خداست؛ اما سنت سخن پیامبر است. شاید او بگوید: قرآن و سنت می تواند هر دو سخن پیامبر اسلام باشد. منتها یکی به سبک سجع و دیگری به سبک نثر. چنان که می توان گفت: قرآن سخن جبرئیل است و سنت سخن خود پیامبر اسلام.

* آیات تحدی نیز از دیگر دلایل الهی بودن سخن خدا دانسته شده است؛ نظیر: وَ ما کانَ هذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرى مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ تَصْدیقَ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصیلَ الْکِتابِ لا رَیْبَ فیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ (37) أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِثْلِهِ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ (38) بَلْ کَذَّبُوا بِما لَمْ یُحیطُوا بِعِلْمِهِ وَ لَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْویلُهُ کَذلِکَ کَذَّبَ الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمینَ (یونس،39)

 أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ قُلْ فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَیاتٍ وَ ادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقینَ ( 13) فَإِلَّمْ یَسْتَجیبُوا لَکُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّما أُنْزِلَ بِعِلْمِ اللَّهِ وَ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (هود،14)

تَنْزیلُ الْکِتابِ لا رَیْبَ فیهِ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ (2) أَمْ یَقُولُونَ افْتَراهُ بَلْ هُوَ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أَتاهُمْ مِنْ نَذیرٍ مِنْ قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ (سجده،3)

 این آیات نیز نهایت چیزی را که ثابت می کند، این است که قرآن سخن پیامبر نیست؛ اما سخن خدا بودن را ثابت نمی کند؛ چون به هرحال باید این آیات را با آیاتی که قرآن را سخن جبرئیل می شمارند، جمع کرد.

مهم تر این که سروش قرآن را غیر الهی نمی داند. او بر این باور است که پیامبر اسلام الهی شده و سخن او سخن خداست. او می گوید: پیامبر شهد گل های ربوبی را مکیده و عسل قرآن را تولید کرده است. میان او و دیگر متفکران اسلامی در این که قرآن الهی است و از علم الهی نازل شده، اختلافی نیست. تفاوت میان او و دیگران در نحوه تلقی است. متفکران اسلامی نقش پیامبر را در تلقی وحی چون طوطی می دانند؛ اما سروش چون زنبور عسل می داند. در این تردیدی نمی توان داشت که قرآن در قالب فرهنگ عربی عصر پیامبر ریخته شده است. منتها سروش بر این باور است، این قالب بندی از سوی ذهن پیامبر صورت گرفته است؛ اما می توان آن را به خدا هم نسبت داد؛ با این توضیح که خداوند وحی را متناسب مقتضیات و ظرفیت های فرهنگی و عصری و جغرافیایی پیامبر و عرب عصر نزول قالب بندی کرده است. سروش می گوید: پیامبر تولید کننده قرآن است؛ اما بهتر است، بگوییم: خدا تولید کننده قرآن است. البته اگر دقیق تر بگوییم، باید گفت: جبرئیل پیام الهی را در قالب ظرفیت های فرهنگی و عصری و جغرافیای عرب عصر پیامبر6 ریخته است. او گفته است: وحی بی صورت است و پیامبر به آن صورت می دهد؛ اما می توان گفت که صورت دادن هم از سوی خداست.

افزون بر این، آیات تحدی آوردن مثل قرآن را من دون الله ناممکن شمرده است؛ نه به اذن الله؛ بنابراین آوردن قرآن از سوی پیامبر به اذن الله هیچ منافاتی با آیات تحدی ندارد. سروش هم نمی گوید که پیامبر من دون الله قرآن را تولید کرده است.

* شما تحت عنوان «عدم دخالت پیامبر در قرآن» با استناد به آیات ذیل گفته اید، پیامبر در شکل گیری قرآن هیچ دخالتی نداشته است: وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ * بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلاَّ الظَّالِمُونَ (عنکبوت،48-49)؛ وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما یَکُونُ لی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحى إِلَیَّ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ * قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (یونس، 15-16)؛ وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظیماً (نساء،113).

باید دانست که آیات عنکبوت تولید قرآن را از طریق مطالعه کتب آسمانی رد کرده است؛ نه تولید قرآن را بر اثر طی مراحل قرب. سروش نیز نمی گوید که پیامبر اسلام قرآن را از روی کتب آسمانی سابق تولید کرده است. آیات سوره یونس از جمله عبارت « قُلْ ما یَکُونُ لی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحى إِلَیَّ » منافی تولید قرآن از سوی پیامبر به اذن خدا نیست. آنچه در این عبارت نفی شده است. تولید یا تبدیل قرآن از طرف خود و بدون اذن خداست.

* شما با استناد به آیه هفت سوره آل عمران که آیات قرآن را به دو قسم محکم و متشابه تقسیم کرده، خواسته اید، الهی بودن قرآن را ثابت کنید و گفته اید: اگر قرآن تولید پیامبر بود، نباید در آن متشابه بوده باشد(ص57).

اما این سخن بسیار ناصواب است؛ زیرا متشابه بودن از مختصات کلام الهی نیست. در کلام دیگران هم به چشم می خورد؛ چنان که از امام رضا نقل است: ان فی اخبارنا محکما کمحکم القرآن و متشابها کمتشابه القرآن فردوا متشابهها الی محکمها(صدوق، عیون اخبار الرضاء، 1/290).

* علیرغم که ذیل دلیل قبلی یعنی آیات تحدی از اعجاز قرآن سخن رفته، در پی آن ذیل عنوان اعجاز قرآن هم به آن پرداخته شده است که تکرار است.

شما ذیل آن گفته اید که چگونه فرد بی سوادی می تواند این قرآن را تولید کند؟(ص60) اما این ایراد شما وارد نیست؛ به لحاظ آن که سروش پیامبر را صرف یک فرد بی سواد تلقی نمی کند. او پیامبر را کسی بر می شمارد که به معراج رفته و به مقام قرب الهی نایل آمده و خدا در وجود او تجلی یافته است. تعبیر او این است که خدا محمد را نوشت و محمد قرآن را. به علاوه سروش هرگز اعجاز قرآن و این که کسی نمی توان مانندش را بیاورد، انکار نکرده است. لازم بود، نویسنده مشخص می کرد که نقدش ناظر به کدام بخش از سخنان سروش است.

* شما به سروش نسبت داده اید که گفته است، بسیاری از مفاهیم قرآن چون جبرئیل، عرش و کرسی و قلم ساخته خیال پیامبر اکرم است(ص63). این مطلب را سروش در کجا گفته است؟

* سروش وجود آیاتی که متضمن مطالب غیر علمی است، نظیر هفت تا بودن آسمان ها و حرکت خورشید از شرق به غرب و غروب خورشید در چشمه گل آلود و دیوانگی بر اثر تماس با شیطان را در قرآن ناشی از دانش عصر پیامبر اسلام دانسته است. شما این آیات را چگونه توجیه می کنید؟

* شما به نقل از سروش آورده اید که گفته است: صرف تجربه دینی و مکاشفه و دیدن ملک یا غیب نبی نیست. این را عارفان هم دارند. نبی کسی است که علاوه بر آن مأموریت هم دارد و با خاتمیت این مأموریت رخت بر می بندند؛ اما آن تجربه و مکاشفه باقی می ماند(ص66 به نقل از بسط تجربه نبوی، ص5-6) و این سخن را با روایت ذیل منافی یافته اید:

عدة من أصحابنا ، عن أحمد بن محمد ، عن أحمد بن محمد بن أبی نصر ، عن ثعلبة بن میمون ، عن زرارة قال : سألت أبا جعفر علیه السلام عن قول الله عز وجل : " وکان رسولا نبیا " ما الرسول وما النبی ؟ قال : النبی الذی یرى فی منامه ویسمع الصوت ولا یعاین الملک ، والرسول الذى یسمع الصوت ویرى فی المنام ویعاین الملک ، قلت : الامام ما منزلته ؟ قال : یسمع الصوت ولا یرى ولا یعاین الملک ، ثم تلا هذه الآیة : وما أرسلنا من قبلک من رسول ولا نبی ولا محدث (الکافی - الشیخ الکلینی ج 1   ص 176).

این در حالی است که:

اولاً، در سخن سروش هیچ ایراد وجود ندارد. همه متکلمان تفاوتی که میان معجزه و کرامت قائل اند، این است که معجزه با ادعای مأموریت و رسالت از سوی خدا همراه است؛ اما در کرامت چنین نیست.

ثانیاً، متن این روایت با روایات دیگری که حاکی است، محدثون نظیر ائمه فرشتگان را می دیدند، معارضت دارد. در قرآن آمده است که حضرت مریم و همسران ابراهیم و لوط در عین حالی که نه رسول بودند و نه نبی فرشتگان را دیدند.

ثالثاً، چنین نیست که مراد از نبی در هر جا کسی باشد که فرشتگان را نمی بییند. در قرآن در عین حالی که پیامبر اسلام فرشته وحی یعنی جبرئیل را می دیده است، نبی خوانده شده است.

* شما بر این سخن سروش که وحی نظیر تجربه عارفان و شاعران و شعر است، چنین ایراد گرفته اید که این همان اتهامی است که مشرکان مکه به پیامبر اسلام زده بودند(ص69-70).

حال آن که چنین قیاسی مع الفارق است؛ زیرا سروش گفته است، وحی نظیر شعر است؛ نه عین شعر، و تردیدی نمی توان داشت که قرآن از جهت موزون بودن با شعر شباهت دارد. مشرکان مکه باور داشتند که هر شاعری جنی دارد که شعر را به او القا می کند. شعر و قرآن در این که هر دو مصدر بیرونی دارند، نیز با هم شباهت دارند. شاید مشرکان مکه که قرآن را شعر می نامیدند، به سبب همین دو جهت بود. آیات سوره شعرا هم مؤید این نظر است. آنجا که آمده است: هَلْ أُنَبِّئُکُمْ عَلى مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطینُ (221) تَنَزَّلُ عَلى کُلِّ أَفَّاکٍ أَثیمٍ (222) یُلْقُونَ السَّمْعَ وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ (223) وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ (224) أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فی کُلِّ وادٍ یَهیمُونَ (225) وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ (226).

مشرکان بر این باور بودند که پیامبر مجنون است و جنیان و فرشتگان قرآن را به او القاء می کند؛ حال آن که سروش چنین باوری ندارد. حتی او منکر ارتباط پیامبر با خدا و فرشته وحی نیست.

البته انکار نمی توان کرد که مصدر و منشأ بیرونی نداشتن قرآن با آیاتی از قرآن ناسازگار است؛ نظیر آیات سوره حاقه: إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریمٍ (40) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شاعِرٍ قَلیلاً ما تُؤْمِنُونَ (41) وَ لا بِقَوْلِ کاهِنٍ قَلیلاً ما تَذَکَّرُونَ (42) تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ (43) وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنا بَعْضَ اْلأَقاویلِ (44) لأَخَذْنا مِنْهُ بِالْیَمینِ (45) ثُمَّ لَقَطَعْنا مِنْهُ الْوَتینَ (46) فَما مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حاجِزینَ (47). در این آیات گفته شده است که قرآن نظیر شعر یا کهانت نیست که خود شاعر و کاهن بر ساخته باشد؛ به ویژه آن که پیامبر اسلام قرآن را به خدا و فرشته وحی نسبت داده است و معنا ندارد که قرآن از درون خودش بجوشد و آنگاه آن را به خدا و فرشته نسبت دهد؛ زیرا این به تعبیر قرآن تقول و افتراء به خدا و فرشته وحی است و چنین فعلی از پیامبر اسلام سر نمی زند.

منتها سروش هرگز منکر بیرونی بودن مصدر و منشأ قرآن نیست. او در مصاحبه اش با بخش عربی رادیوی جهانی هلند گفته است: «پیامبر درست مانند یک شاعر احساس می کند که نیروی بیرونی او را در اختیار گرفته است.»

* سروش تجربه نبوی را نظیر تجربه عادی دانسته و تکامل پذیر شمرده و در این زمینه ادله و شواهد چندی را آورده است؛ نظیر این که:

اولاً، آورده اند، پیامبر اسلام نخست رؤیای صادقه داشت و پس از آن به او وحی شد.

ثانیاً، چنین سلسله مراتبی برای عارفان نیز رخ می دهد که نخست به رؤیای صادقه دست می یابند و سپس دارای مکاشفات می شوند.

ثالثاً، در قرآن نیز خطاب به آن حضرت آمده است: وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً (طه،114). این حاکی است که علم نبوی رو به افزایش بوده است.

شما ایراد بر این سخن ایراد وارد کرده اید که:

اولاً، در تجربه آزمایش و خطا هست؛ اما در وحی آزمایش و خطا نیست(ص76).

ثانیاً، در آیه « وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً » تقاضای افزون شدن علم وحیانی است؛ نه فزونی تجربه(همان).

ثالثاً، تجربه مادی و غیر ربانی است؛ حال آن که وحی ربانی است. پیامبر قبل از وحی هیچ نمی دانسته است تا افزایش آن معنا داشته باشد. به عبارت دیگر تجربه از پیش خود شخص افزایش می یابد؛ حال آن که وحی از نزد خدا(ص77).

اما ایراد شما وارد نیست؛ زیرا:

اولاً، سروش تجربه نبوی را از لحاظ تکامل پذیری شبیه تجربه عادی دانسته است؛ نه از جهات دیگر. او تجربه نبوی را عین تجربه عادی نخوانده؛ بلکه شبیه آن دانسته است. یک تشبیه و تمثیل از جهت وجه تشییه و تمثیل مُقرّب است؛ اما ممکن است از جهاتی دیگر مُبَعّد باشد.

ثانیاً، عالم شدن و مجرّب شدن در سخن سروش به یک معناست؛ بنابراین گفتن این که آیه طه سخن از عالم شدن است؛ نه از مجرّب شدن، بی وجه است.

ثالثاً، وجه قیاس تجربه نبوی به تجربه عادی تکامل پذیری آن دو است و این دو از این جهت شباهت دارند و قابل مقایسه اند و سروش منکر ربانی بودن وحی نیست. او گفته است, اگر وحی و قرآن را به پیامبر نسبت می دهد، این با انتساب آن به خدا منافاتی ندارد و در این زمینه آیه « وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى(انفال، 17) » را یادآور شده است.