موضع گیری سیاسی فاطمه(س)، برهان قاطع حقانیت امامت امام علی(ع)ـ
آنچه را که اینک ملاحظه می کنید، نخست، خاطره ای است که درباره علامه امینی یاد شده و سپس گفتگویی است که در زمینه این خاطره میان اینجانب با یکی از اهالی وب صورت گرفته است.
1. خاطره ضیافت علامه امینی
آورده اند که باری جمعی از حفاظ حدیث از علمای اهل سنت از علامه امینی برای ضیافت شامی دعوت کردند. ابتدا نپذیرفت؛ اما بعد از اصرار آنان پذیرفت به شرط آن که تنها ضیافت باشد و هیچ بحث علمی صورت نگیرد. آنان هم پذیرفتند. منتها در مجلس، سر بحث باز شد و یکی از آنان گفت: «برای تبرک هرکدام حدیثی بخوانیم». هر کسی حدیثی خواند. نوبت به علامه امینی که رسید، گفت: «تنها به این شرط حدیث می خوانم که پس از آن اگر حدیث را صحیح یافتید، همگی بر صحت آن اعتراف کنید». قبول کردند. آنگاه این حدیث را خواند: «قال رسول الله (ص): من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة»، و پس از آن پرسید: «آیا این حدیث صحیح است؟» همگی گفتند: «آری، فرمایش رسول خداست». پرسید: «آیا صدیقه کبری امام زمانش را شناخت و از دنیا رفت؟ اگر شناخت، امام زمانش که بود؟!» اگر می گفتند: نمی شناخت، مستلزم این بود که بگویند، سیدة نساء العالمین به جاهلیت مرده است! و اگر می گفتند: می شناخت، همگی می دانستند، او در حالی از دنیا رفت که به شدت از ابوبکر غضبناک بود! از این رو، سکوت کردند و مدتی بعد یکی یکی مجلس را ترک کردند.
2. گفتگو درباره این خاطره
این گفتگو در چند قسمت صورت گرفته است که اینک می آید:
قسمت اول
علی کاشانی: این استدلال علامه امینی قابل خدشه است چون:
اولاً، حضرت زهرا که معصومه نبوده اند پس ممکن است خطا کنند و آخر عمر و فوتشان توبه کرده باشند و در این صورت بر مرگ جاهلی نمرده باشند؛ ولی خبرش برای ما نقل نشده باشد؛ چون عقیده امری شخصیست و لزومی ندارد، به زبان آیدو
ثانیاً، در این حدیث مفهوم امام مبهم است که منظور از امام زمان خلیفه وقت است یا امام معنوی؟
ثالثاً، شناخت امام با اعتقاد به امام متمایز است. منظور پیامبر کدام یک بوده است؟
رابعاً، آیا مرگ جاهلی که پیامبر عقاب چنین فردی بیان می دارند، به معنای کفر است یا صرفا یک بیان تمثیلی بر این که به امامش جاهل بوده است، یعنی جاهلیه در این حدیث علم برای مردم زمان قبل پیامبر است یا صرفاً یک بیان وصفی است بر این فرد و بر فرض علم بودن هم چه وجه شبهی بین این فرد و مردم زمان جاهلیت مورد نظر پیامبر بوده است؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینجانب: آقای کاشانی نقد شما متین است؛ اما تأملاتی هم بر آن هست:
اولاً، مهم این نیست که حضرت زهرا(س) معصوم است یا نیست. اگر کسی ایشان را بر مرگ جاهلی نداند، نمی تواند توجیه کننده موضع مخالفت ایشان با خلافت ابوبکر باشد.
ثانیاً، بر مخالفت ایشان با خلافت ابوبکر، شاهد تاریخی هست؛ اما بر توبه او از این موضع شاهدی نیست. صرف احتمال بدون شاهد اعتبار علمی ندارد.
ثالثاً، بررسی های این حدیث و تلقی هایی که در میان صحابه از جمله عبد الله بن عمر وجود داشته، نشان می دهد که می تواند مراد از امامت، خلافت هم باشد؛ اگر چه امامت به طور مطلق مراد است، اعم از سیاسی و غیر سیاسی.
رابعاً، هر حدیثی را باید در کانتکست خود معناشناسی کرد. کانتکست حدیث نشان می دهد که مراد از شناخت امام، بیعت و پیروی از اوست؛ نه این که فقط بدانند،امام چه کسی است، بدون این که از او پیروی شود.
خامساً، بیانات قرآنی و حدیثی عرفی است. در عرف اغراق وجود دارد و مقصود از مرگ جاهلی این نیست که کافر و مشرک می شوند و بت می پرستند؛ بلکه مقصود این است که به منزله آنان هستند. به تعبیر دیگر، چنان که شما فرمودید، تمثیل و تشبیه است.
قسمت دوم
علی کاشانی: باسلام و تشکر ار توجه شما گرامی:
اولاً، مشکل همین است که چه لزومی دارد، اهل سنت ایشان را مرگ جاهلی ندانند؟
ثانیاً، مگر نشنیده اید، اذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال. شما برای اثبات دعوی خود باید اثبات کنید، حضرت زهرا مخالفت کردند و تا آخر عمر بر این مخالفت ثابت ماندند، فقره اول را می توانید اثبات کنید ولی فقره دوم را به هیچ وجه و معنای احتمال من هم همین بود و هیچ دلیلی بر استدامه فرد بر عقیده سابق وجود ندارد.
ثالثاً، همین واقعا منظور از امام چیست؟ شاید منظور امام معنوی باشد که حضرت زهرا به درستی انتخاب کرده اند اما تنها مشکلشان در انتخاب خلیفه سیاسی بود که مستلزم مرگ جاهلی نیست. شاید بگویید ظهور در اطلاق است اما این برای مباحث اصولیست که ظنون حجتند اما عقاید تنها یقین را بر می تابد!
رابعاً، خب اثبات اینکه کانتکست ان بوده نه آن خیلی سخت است مخصوصا در مباحث تاریخی و لذاست که استاد ملکیان یکی از مشکلات عمده ادیان را تاریخی بودن آن می دانند.
خامساً، به نظرم نکته 5 مرا به خوبی درک نکرده اید. بحث من چیز دیگری بود و آن احتمال اینکه صرفا حضرت به امامشان جاهل بوده اند و بس و این دال بر بدی ایشان نیست یا اینکه اگر هم تشبیه به جاهلیت بدوی باشد، مهم وجه شبه است نه صرف تشبیه. باتشکر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینجانب: ضمن تشکر از برادر خوبمان آقای کاشانی نکاتی را عرض می کنم:
اولاً، سخن من با فرض این بود که اهل سنت حضرت زهرا(س) را بر مرگ جاهلی ندانند. من گفتم با این فرض نمی توانند میان مخالفت او با خلافت ابوبکر و حدیث مورد بحث جمع کنند.
ثانیاً، صرف احتمالی که هیچ شاهدی ندارد، ارزش علمی ندارد. به خصوص آن که شواهد خلاف احتمال هم هست و آن این که حضرت زهرا(س) تا پایان عمر از ابابکر اظهار نارضایتی می کرد.
ثالثاً، برای فهم این که مراد از «امام» در حدیث مورد بحث چیست، باید به گفتگوها و طرز تلقی هایی که صحابه از این حدیث داشتند، مراجعه کرد. تلقی عبد الله بن عمر از این حدیث به روشنی می فهماند که مراد از امام خصوص امام معنوی نیست؛ بلکه حداقل آن این است که امام سیاسی یعنی خلیفه مراد است.
رابعاً، اگر شما مراد از مرگ جاهلی را کافر و مشرک بگیرید، این نه با امامت سیاسی می سازد و نه با امامت معنوی. به نظر می رسد، مراد حدیث این نیست که کافر و مشرک می شوند؛ بلکه مراد این است که به مثابه آنان هستند. چنان که شما هم بیان کرد، از باب تمثیل و تشبیه است.
خامساً، من اساساً به اصالت اطلاق قائل نیستم. بر این نظرم که هر لفظ مطلقی مقید به کانتکست خودش است و به مصداق یا مصادیقی که معهود مخاطبان کلام در وقت و مکان ایراد است، انصراف پیدا می کند.
سادساً، در زمینه حجیت دلالت هم من فرقی میان عقاید و احکام قائل نیستم. اگر ما با بررسی قرائن دریافتیم که مراد کلام چیست، همان حجیت و قابلیت استناد دارد؛ چه در زمینه احکام باشد و چه در زمینه عقاید.
حجیت داشتن یعنی اطمینان و اعتماد عقلائی و این در هر نوع متن چه در باب عقاید و چه در باب احکام حاصل است.
سابعاً، این که کانتکست (قرائن) قابل دستیابی و شناسایی نیست، سخن ناصوابی است. سیاق کلام و کلام های مشابه و اطلاعات مربوط به مخاطبان و حوادث و موقعیت زمانی و مکانی سخن چیزی نیست که قابل دستیابی و کشف و مطالعه نباشد.
تاریخی بودن به معنای عدم مشاهده مستقیم رویدادهاست؛ نه این که از طریق مراجعه به نقل های تاریخی نیز نمی توان به کشف واقعیات تاریخی نایل آمد.
قسمت سوم
علی کاشانی: سلام.
اولاً، من هم از توجه شما تشکر می کنم .
ثانیاً، منظورتان از ارزش علمی چیست؟ صرف احتمال سبب ظنی شدن واقعه می گردد و همین اهل سنت را بس است. درست است شاهد سبب ضعف و قوت احتمال می شود اما به هر حال صرف احتمال یقین را زائل می کند مگر بگویید ما دنبال یقین نیستیم. بعد هم استدامه این نارضایتی تا پایان عمر محل بحث است که جای اشکال دارد اما توجه هم داشته باشید نارضایتی با قبول نداشتن به عنوان امام دوتاست.
ثالثاً، تلقی صحابه نه فقط عبدالله ابن عمر بعد هم اصلا من این ملاک را قبول ندارم چون چه دلیلی داریم که صحابه منظور حضرت را صحیح بفهمند همانگونه که ما ممکن است در فهم سخن خطا کنیم آنها هم ممکن است خطا کنند و صرف تقدم زمانی آنها به ما دلیل بر ترجیح استنباط آنها نیست.
رابعاً، خب به مثابه آنها هستند از چه جهتی؟مهم جهت این مثلیت است نه مطلق مثلیت.
خامساً، خب این را که همه اصولی ها قبول دارند اما اگر هیج راهی برای فهم کانتکست نبود اصالت با چیست؟
سادساً، خب اگر یقین بود که بحثی نیست.حجیت یعنی معذر و منجز اما همه بحث این است که در فهم مقصود طرف مقابل راهی برای یقین نیست فلذا بحث حجیت ظن در اصول مطرح می شود .شما روشن کنید می خواهد به ظن برسید در عقاید یا به یقین؟
سابعاً، سیاق کلام چیست؟ به نظرم من امری مبهم است که نیاز به توضیح دارد علی الظاهر همان قرائن و شواهد است اما بحث این است که به این راحتی نمی توان قرائن و شواهد را استخراج کرد مثلا در کافی داریم انها صدیقه شهیده اما منظور از شهادت شهادت بالمعنی الاعم است یا اخص؟ آیا کانتکست این حدیث ذکر شده است؟ خیر معمولا احادیث بدون قرائن حالیه ذکر می شوند و صرف اطلاعا کلی زمانی و مکانی دردی را دوا نمی کند . البته بدون توجه به اینکه اساسا تاریخ علمی ظنیست .آیا این را قبول ندارید ؟ به نظر من حتی خبر متواتر هم بهره ای از یقین ندارد اگر دوست داشته باشید خوشحال می شوم در این باره بحثی را ترتیب دهیم. باتشکر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اینجانب: من ضمن سپاسگزاری از دقت نظرهای آقای کاشانی نکاتی را عرض می کنم:
اولاً، مراد از ارزش علمی داشتن قابل اعتنا و تحقیق بودن است. هر احتمالی ارزش علمی ندارد. برای مثال می توان احتمال داد که حرکت دم ماهی ها در دریا در وزش بادها مؤثر است؛ اما آیا این احتمال ارزش توجه و تحقیق دارد؟
ثانیاً، در بحث های علمی دنبال یقین گشتن کار بیهوده ای است؛ چون یقین گهر کمیاب است. ما باید دنبال گزاره های قابل توجه و تحقیق بگردیم. اگر ما بخواهیم، یقینیات را در علوم گرد آوریم، بسا از انگشت های دست تجاوز نکند. برای مثال مشهور است که در علوم نقلی اخبار متواتر منصوص الدلاله یقین آورند؛ اما ما مگر چند خبر این چنینی داریم؟ اگر بنا بر این باشد که به این ها بسنده کرد، باید باب علوم نقلی را اعم از تاریخ و تفسیر و فقه و جز آنها را بست. حال آن که این هرگز عقلائی نیست.
ثالثاً، ظنی بودن یک گزاره هرگز به لحاظ علمی بی ارزش نیست. ظنی یعنی این که گزاره ای طرف صحت و حقانیتش رحجان دارد و این معمولاً با تأیید یک شاهد هم قابل تأمین است.
اگر گزاره ای هیچ شاهدی نداشته باشد، به مرحله ظن علمی نمی رسد و ارزش علمی پیدا نمی کند؛ یعنی در خور تحقیق نیست.
رابعاً، این که ای بسا حضرت زهرا(س) در اواخر عمرش از نظرش نسبت به ابوبکر برگشته باشد، در حالی که هیچ شاهدی نداریم و بلکه شواهدی بر خلاف آن داریم، هرگز ارزش علمی ندارد و به مرحله ظن علمی نمی رسد و یک توهمی بیش نیست. ما نباید به توهمات اعتنا کنیم.
شکاکیت خوب است، منتها وقتی قابل اعتناست که حداقل با یک شاهدی که آن را تأیید کند، همراه باشد و گرنه ارزش توجه ندارد.
خامساً، وقتی فرض بر این است که پیامبر(ص) عرب بوده و به زبان عربی تسلط داشته و خطاب به قومش که عرب بودند و برای القای مقصود به آنان سخن می گفته است، وجهی ندارد که شک کنیم، آیا صحابه سخن آن حضرت را فهمیده اند یا نه؟ چنین شکی بیمارگونه است و نباید به آن اعتنا کرد.
سادساً، ما وقتی از اقوال و اعمال عبد الله بن عمر در زمینه حدیث مورد بحث در می یابیم که «امام» در آن به معنای «امامت سیاسی و خلافت» است، وجهی ندارد که بگوییم، عبد الله بن عمر سخن پیامبر(ص) را نفهمیده است. مگر پیامبر(ص) لغز و معما مطرح کرده و یا قصد گمراهی و گیج ساختن مردم را داشته است که سخنش قابل فهم صحابه نباشد؟ یا مگر او از اقوام غیر عرب بوده و به زبان عربی آشنایی نداشته است؟ فرض عدم فهم سخن پیامبر(ص) از سوی صحابه با مسلمات علمی سازگاری ندارد و لذا هرگز قابل اعتنا و توجه نیست.
سابعاً، وقتی ما این حدیث را در کنار احادیث دیگری می گذاریم که صرف شهادتین باعث اسلام آوردن می شود، نمی توانیم مراد از مرگ جاهلی را کافر مردن تلقی کنیم؛ بلکه باید بگوییم، مراد این است که بسان کافران مورد مذمت و سرزنش اند و حد اکثر آن که مرتکب یک امر فسقی شده اند و گناهکارند؛ نه این که به طور کلی از حوزه اسلام خارج گردیده اند.
ثامناً، ما وقتی آیات و روایاتی در زمینه یک موضوع داریم، نمی توانیم، بگوییم، کانتکست یک متن را نمی توانیم بفهمیم.
چرا ما خود را عادت داده ایم که تنبلی کنیم و دنبال قرائن فهم متن نگردیم و فقط یک اصل کلی و کلیشه ای با تکیه بر ذهن خود بسازیم و به فهم متن بپردازیم؟ چنین رویکری در فهم متون دینی هرگز صحیح و قابل دفاع نیست.
شما هنوز تحقیق نکرده و قرائن فهم حدیث مورد بحث را جستجو و مطالعه نکرده، می خواهید دست به دامان یک اصل عقلی و ذهنی بشوید و به کمک آن به فهم آن بپردازید؟
تاسعاً، حال به فرض هم اگر حدیثی یافت شود که ما هیچ شاهد و قرینه ای برای فهم مرادش نداشته باشیم، آن حدیث مجمل و غیر قابل احتجاج خواهد شد و دست به دامن اصلی شدن که فقط ساخته ذهن ماست، هیچ مشکلی را از آن حدیث برطرف نمی سازد.
عاشراً، سیاق دو تعریف دارد: یکی تعریف سنتی از سیاق است که آن عبارت است از صدر و ذیل کلام. دوم، تعریف مدرن از سیاق که عبارت است از کلیه قرائن فهم کلام اعم از صدر و ذیل کلام و کلام های مشابه و نیز قرائن غیر کلامی مثل مختصات مخاطبان و زمان و مکان ایراد کلام و حوادث مرتبط به کلام.
تعبیر «الصدیقة الشهیدة» نیز هرگز به گونه ای نیست که ما در کشف معنای «شهیده» در آن در بمانیم. کافی است، تمام قرائن حدیث را جستجو کنیم و آنگاه این تعبیر را به معونت آنها فهم نماییم. در عصر نزول و دوره قرآنی شهادت به معنای گواهی بوده و در روایات نیز اغلب به همین معناست؛ لذا باید این تعبیر را در احادیث به معنای گواه بگیریم؛ نه کسی که در میدان جنگ و در راه خدا شهید شده است. همراهی لفظ «شهیده» با «صدیقه» مؤید همین معناست؛ زیرا راستگو بودن در گواهی شرط اساسی است.