سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

تصویب اولین طرح تحقیق پایان نامه بدون غصب

سرانجام بعد از حدود یکسال و نیم، مبارزه با رفتار غیر اخلاقی و غیر شرعی و غیر قانونی غصب طرح های تحقیق اینجانب، دیروز با دو اتفاق خوش مواجه شدم که من آنها را به فال نیک می گیرم و آرزو می کنم، آنها سرآغازی برای پایان آن ایام ظلم آلود و شروع ایامی دوستانه و اخلاقی و قانونی و شرعی باشد. یکی از آن دو اتفاق خوش، مکاتبه هفت صفحه ای محترمانه و متواضعانه و تلطیف آمیزی بود که از دانشکده به اینجانب شده و دیگری که اینک به گزارش آن می پردازم، تصویب اولین و شاید آخرین طرح تحقیقی است که در این دو ساله بدون غصب به راهنمایی اینجانب اتفاق می افتد.

گفتنی است، قبل از این دو سال که شرایط ظالمانه بر من حاکم نبود، من همیشه ظرفیت راهنمایی ام کامل بود و لذا دانشجویانی را که اصرار داشتند، پایان نامه خود را با راهنمای من بگذرانند، ایده تحقیق می دادم و آنان را به همکاران دیگر ارجاع می دادم و من مشاورت آنان را بر عهده می گرفتم؛ اما در این دو ساله به سبب شرایط ظلم آلود، تاکنون فقط یک دانشجو موفق به تصویب طرح نامه اش با راهنمایی من شده است.  

 جهت آن که گفتم، «آخرین طرح تحقیق»، این است که من اساساً، هیچ تمایلی به راهنمایی پایان نامه ندارم و پیش تر هم چند سالی هرگز پایان نامه نمی گرفتم. علیرغم رویکرد مثبتی که ظاهراً در شرف وقوع است، باز تصور می کنم، بهتر است، ایشان را با پایان نامه هایشان تنها بگذارم و من به کارهای تحقیقی نیمه کاره خودم بپردازم. اگر در این دو ساله با تمام قدرت جلوی غصب طرح های تحقیقم ایستادم، فقط به جهت مبارزه با بداخلاقی ها و اقدامات خلاف شرع و قانون بوده است. در آینده نیز با هرگونه اقدام خلاف اخلاق و شرع و قانون مبارزه خواهم کرد. تجربه من در مبارزه با بداخلاقی ها و اقدامات خلاف شرع و قانون در گذشته چه در جریان ماجرای اتهامات سنگین منجر به محاکمه در هیئت بدوی و چه اقدامات ظالمانه بعد از آن نشان داد که سکوت در برابر ظلم و بداخلاقی موجب تجری بیش از پیش ظالمان و تضییع حق مظلومان خواهد شد؛ لذا مقابله با ظلم و بداخلاقی و اقدامات خلاف قانون و شرع برای صیانت از اخلاق و قانون و شرع اجتناب ناپذیر است.

 به هر حال، بالاخره پس از رد سه طرح نامه یکی از دانشجویانم، طرح چهارم ایشان بدون هرگونه دخل و تصرف به راهنمایی اینجانب در شورای تحصیلات تکمیلی دانشکده به تصویب رسید. گفتنی است که دانشجوی مربوطه علیرغم تمام نامهربانی ها و مرارت هایی که به او می شد، اصرار تمام داشت که حتماً پایان نامه اش را با راهنمایی اینجانب بگیرد تا سرانجام بعد از پی گیری های بسیار به این هدف نایل آمد. من به پشتکار این دانشجوی محجوب و متخلق و صبور و متعبد و محقق آفرین می گویم و برای ایشان توفیقات بیش از پیش از خدای بزرگ خواهانم.

مناسب به نظر می رسد، این طرح های چهارگانه ای که سه تای اول آن را رد و چهارمین آن را تصویب کردند، به اختصار و تنها با ذکر سئوالات و فرضیات معرفی کنم تا آشکار شود، رد طرح های وی تا چه اندازه غیرمنصفانه بوده است:

 

1. جغرافیای گیاهی در قران

مفاد این طرح به این شرح است:

الف. تعریف مسأله و بیان سئوال های اصلی تحقیق: مراد از جغرافیای گیاهی در قرآن مناطقی است که گیاهان مذکور در قرآن در آن می روید. سئوال اصلی این تحقیق این است که این گیاهان در چه مناطقی می روید؟ سئوالات فرعی نیز از این قرار است:

1. آیا مناطقی که این گیاهان در آنها می روید، عبارت از همان مناطقی بوده است که عرب حجاز عصر نزول در آنها زندگی می کردند؟ یا آن مناطقی بوده است که به آنجا آمد و شد و سفر تجاری و غیر تجاری داشتند؟ در هر حال، آیا عرب حجاز عصر نزول با آن گیاهان آشنایی داشته است؟ و اگر آشنایی داشته، چگونه این آشنایی پیدا شده است؟

2. غرض از ذکر آن گیاهان در قرآن چه بوده است؟ آیا به منظور توجه دادن مخاطبان به نعمت های الهی بوده است؟ یا جهت بهره برداری دیگری بوده است؟

ب. فرضیه ها: فرضیه اصلی این تحقیق این است که منطقه حجاز و حوالی آن از جمله مناطقی بوده است که گیاهان نام برده در قرآن رشد می کردند.

به این ترتیب فرضیه های فرعی نیز از این قرار است:

1. عرب حجاز عصر نزول به مناطق رشد گیاهان نامبرده شده در قرآن آشنا بودند. آنان یا در همان مناطق زندگی می کردند و یا به آن مناطق آمد شد تجاری و غیر تجاری داشتند. در هر حال، عرب حجاز عصر نزول با آن گیاهان آشنایی داشته اند.

2. غرض از ذکر آن گیاهان در قرآن این بوده است که یا مخاطبان به نعمت های الهی توجه داده شوند و به سپاسگزاری از آنها برانگیخته شوند و برای این بوده است، نعمت های جهان آخرت به مخاطبان یاد شده باشد.

 

2. آینده شناسی جنبش های اجتماعی معاصر در پرتو قرآن و حدیث

مفاد این طرح به این شرح است:

الف. تعریف مسئله و بیان سئوال های اصلی تحقیق: در سال های اخیر از یک سو در کشورهای اسلامی، جنبش های ضد دیکتاروی با وجهه اسلامی پدید آمده و برخی از دیکتاتورها سرنگون شدند و برخی نیز در شرف سرنگونی اند. از سوی دیگر در کشورهای اروپایی و آمریکا جنبش های ضد سرمایه داری به وجود آمده اند و هر از چند گاهی به تظاهرات و اعتصباتی روی می آورند و باعث تغییر در پاره ای از تصمیمات دولت های خود شده اند و یا دولت هایی را به سقوط کشانده اند. عنصر مشترکی که در این جنبش ها به چشم می خورد، مبارزه با ظلم و بی عدالتی است. به باور بسیاری این جنبش ها رو به فراگیری و جهان شمولی است؛ تا آنگاه که به تدریج تمام مردم جهان خواستار رفع ظلم و برپایی عدالت شوند و عدالت جهانی در آینده ای نه چندان دور تحقق یابد.

مطالعه آیات قرآن و نیز روایات معصومین(ع) هم نشان می دهد که پیوسته در طول تاریخ یک سنت الهی بر جوامع بشری حاکم بوده است و آن این بوده است که اگر جامعه تحت ستمی بر ضد ستمکاران حاکم بر جامعه قیام کند، خداوند آنان را بر حاکمان ستمگر غلبه می دهد. بر اساس این سنت الهی در روایات هم پیش بینی شده است که آینده جهان به حاکمان عدالت پیشه تعلق دارد. در گذشته، جوامع بشری به راحتی از رخدادهای همدیگر خبر پیدا نمی کردند و به سهولت، جنبش های اجتمالی جوامع در یکدیگر تأثیر و تأثر نداشتند؛ اما اکنون که جهان چون دهکده ای شده است و ابزارهای ارتباطی قوی و سریعی نظیر اینترنت و ماهواره در کمترین فاصله زمانی اخبار رویدادها را به تمام جهان مخابره می کنند، تحقق عدالت جهانی را میسورتر ساخته است.

البته برخی هم در صحت این فرضیه تردید افکنده اند و فراگیر و جهانی شدن جنبش ها را بعید شمرده اند و اظهار داشته اند، چنین جنبش هایی هر از گاهی رخ می دهد و بعد با برطرف شدن مشکلاتی که باعث آنها گردیده، فروکش می کنند. به هر حال، تردیدهایی که در این زمینه وجود دارد، از این قرار است که آیا همه جوامع بشری در دوره معاصر از همان مشکلاتی که در اروپا و آمریکا و یا کشورهای اسلامی رنج می برند که مقدمه جنبشی برای آنان باشد؟ و در هر حال، چگونه فعالیتی در جهان معاصر می تواند به عدالت جهانی بیانجامد؟

به این ترتیب سئوال های اصلی و فرعی این تحقیق از این قرار خواهد بود:

سئوال اصلی: آینده جنبش های اجتماعی معاصر در جهان با توجه به چگونگی پیدایش و اهداف و میزان فراگیری آنها و نیز پیش بینی آیات قرآن و روایات معصومین(ع) چگونه خواهد بود؟ به عبارت دیگر: آیا این جنبش ها چگونه می توانند تحقق بخش آن عدالت جهانی باشند و آیا می توان میان این جنبش ها و آن عدالت جهانی مذکور در روایات پیوندی بر قرار کرد یا نه؟

سئوالات فرعی:

الف – جنبش های اجتماعی در کشورهای اسلامی چگونه و با چه اهدافی پدید آمدند و چه سرنوشتی برای آنها قابل پیش بینی است و آیا قابلیت فراگیر و جهانی شدن دارند؟

ب – جنبش های اجتماعی در کشورهای اروپایی و آمریکا چگونه و با چه اهدافی پدید آمدند و چه سرانجامی برای آنها قابل پیش بینی است و آیات قابلیت فراگیر و جهانی شدن دارند؟

ج- پیش بینی هایی که در زمینه جنبش های اجتماعی معاصر می شود، با پیش بینی های آینده جهان در آیات قرآن و روایات چقدر انطباق دارد؟

د. آیا این جنبش ها با آیات و روایات توجیه پذیر است و آیا می توان با تطبیق این جنبش ها بر سنت الهی غلبه مستضعفان بر مستکبران پیش بینی کرد که چگونه و با چه شرایطی عدالت جهانی تحقق می یابد؟

ب. فرضیه ها: فرضیات اصلی و فرعی به این قرار است:

فرضیه اصلی: جنبش های اجتماعی معاصر در جهان با توجه به چگونگی پیدایش و اهداف و میزان فراگیری آنها و نیز پیش بینی آیات قرآن و روایات معصومین(ع) عدالت جهانی را در آینده ای نه چندان دور، هدف گرفته است.

الف - جنبش های اجتماعی در کشورهای اسلامی در جهت مبارزه با بی عدالتی و ظلم پدید آمدند و با عنایت به میراث اسلامی که از آن برخوردارند، حاکمیت آموزه های اسلام را در آینده این کشورها می توان پیش بینی کرد.

ب - جنبش های اجتماعی در کشورهای اروپایی و آمریکا با هدف مبارزه با ظلم و بی عدالتی و تبعیض و تقسیم ناعادلانه ثروت پدید آمدند و حاکمیت عدالت برای آنها قابل پیش بینی است.

ج- جنبش های اجتماعی معاصر چه در کشورهای اسلامی و چه در کشورهای اروپایی و آمریکا به سوی تحقق عدالت جهانی حرکت می کنند و این با پیش بینی های آینده جهان در آیات قرآن و روایات بسیار انطباق دارد.

د. با توجه به سنت الهی غلبه مستضعفان بر مستکبران می توان پیش بینی کرد که در صورت فراگیری اعتراضات در میان جوامع بشری عدالت جهانی تحقق می یابد.

 

3. بررسی تطبیقی علم نجوم عصر نزول و قرآن

مفاد این طرح نیز از این قرار است:

الف. تعریف مسئله و بیان سئوال های اصلی تحقیق: علم نجوم از کهن ترین علوم به شمار می رود و پیشینه آن به تمدن بین النهرین می رسد؛ طوری که بابلیان را پدیدآورندگان این علم برشمرده اند. دستاوردهای این تمدن به مناطق دیگر جهان رسید و دیگر ملل نیز از دانش نجوم بابلی بهره مند شدند. اعراب حجاز نیز در جوار این تمدن می زیستند و به منطقه بین النهرین آمد و شد داشتند. اساساً اجداد اعراب که سامیان باشند، در همین منطقه بین النهرین می زیستند و بسا اعراب حجاز از آن منطقه به حجاز هجرت کرده باشند. بنابراین اعراب حجاز نیز کمابیش با دانش نجوم بابلیان آشنا بودند. این نکته مؤیداتی نیز در فرهنگ و زبان عربی مشهود است. واژگان نجومی دخیل در زبان عربی از زبان های بابلی به زبان عربی راه یافته است و به تبع آن در قرآن به چشم می خورد. در قرآن واژگان نجومی فراوانی نظیر شمس، قمر، نجم، فلک، سماء، فلک، بروج، شهاب، منازل، لات، منات، عزی و جز آنها به کار رفته است که بسیاری از آنها اصل بابلی دارند. این نشان می دهد که عرب ها به لحاظ فرهنگی و دینی متأثر از تمدن بین النهرین بودند و دانش نجوم و آیین بت پرستی و حتی ستاره پرستی را از این تمدن برگرفته بودند.

در این تحقیق قصد بر آن است که از سویی علم نجوم بابلی مورد مطالعه قرار گیرد و از سوی دیگر واژگان نجومی به کار رفته در قرآن به شیوه تاریخی و توصیفی معناشناسی شوند و میان نتایج به دست آمده از این معناشناسی با دانش نجوم بابلی مقایسه به عمل آید و میزان تأثیر پذیری فرهنگ عربی از تمدن بابلی بازشناسی گردد. غرض از معناشناسی تاریخی این است که بررسی شود، این واژگان در اصل به چه معنایی بودند و بعد چه تطور معنایی پیدا کرده اند و مقصود از معناشناسی توصیفی آن است که معنای این واژگان در خود قرآن بررسی گردند و آیاتی که این واژگان در آنها به کار رفته اند، بررسی گردند.

سئوال اصلی: میان دانش نجوم بابلی و دانش نجوم بازتاب یافته در قرآن چه رابطه ای وجود دارد؟

سئوالات فرعی:

1. علم نجوم در عصر نزول و نزد اعراب حجاز و مناطق اطراف آن چگونه بود و چه نوع اطلاعات نجومی وجود داشت؟

2. کدامیک از واژگان نجومی قرآن دخیل و بابلی اند و کدام اصیل اند و ریشه عربی دارند؟

3. معنای اولیه و بابلی واژگان نجومی چه بوده و آیا در دوره قرآنی معنای آنها تغییری یافته است؟

4. در زمینه هریک از واژگان نجومی قرآن چه آیاتی وجود دارد و چگونه توصیف شده اند و آیا توصیفات قرآنی با اطلاعات نجومی بابلی همسان است یا تفاوت دارد؟

ب. فرضیه ها: فرضیات اصلی و فرعی این تحقیق از این قرار است:

فرضیه اصلی: فرضیه صفر است. دو فرضیه وجود دارد که در پژوهش به نحو توصیفی بررسی می شود: یک فرضیه این است که همان دانش نجوم عصر نزول در قرآن بازتاب یافته است. فرضیه دوم این است که در قرآن پاره ای از دستاوردهای نجومی جدید نیز بازتاب یافته است که از اعجاز علمی قرآن برشمرده می شود.

فرضیات فرعی:

1. علم نجوم در عصر نزول و نزد اعراب حجاز و مناطق اطراف آن کمابیش وجود داشته و تا حدودی در قرآن انعکاس یافته است.

2. در قرآن واژگان نجومی فراوانی نظیر شمس، قمر، نجم، فلک، سماء، فلک، بروج، شهاب، منازل، لات، منات، عزی و جز آنها به کار رفته است که بسیاری از آنها اصل بابلی دارند.

3. برخی از واژگان و تعابیر نجومی نظیر منازل به همان معنای بابلی در قرآن به کار رفته؛ اما برخی از آنها مثل تعبیر سموات سبع در قرآن به مفهوم بابلی اش به کار نرفته است.

4. در قرآن نجوم به شکلی ساده و قابل فهم عصر نزول بیان شده است و البته طبق نظر برخی مواردی از دستارودهای جدید نجومی نیز به نحو اشاره در قرآن آمده است.

 

4. خاستگاه فرهنگی و تاریخی واژگان فارسی قرآن

محتوای این طرح که سرانجام بدون هیچ دخل و تصرفی با راهنمایی اینجانب در شورای دانشکده مصوب شد، چنین است:

الف. تعریف مسئله و بیان سئوال های اصلی تحقیق: واژگان به ازای تصوراتی قرار داده شده که اهل زبان از جهان پیرامونش داشته است؛ لذا بر خاسته از دانش ها و تاریخ و فرهنگ و تمدنی است که اهل زبان داشته اند. ورود واژگان از یک زبان به زبانی دیگر به واقع ورود پاره فرهنگی از فرهنگی به فرهنگ دیگر است که این در اثر آمد و شد و ارتباط بین دو تمدن و قوم صورت می گیرد. با این ذهنیت و پیش فرض ما می خواهیم بدانیم این واژگان فارسی که در زبان عربی و قرآن راه پیدا کرده، چه خاستگاه تاریخی و فرهنگی داشته است؟ و چگونه به زبان عربی و قرآن راه یافته و در قرآن از آن واژگان در چه زمینه هایی بهره برداری شده و برای توصیف چه چیزهایی به کار رفته است؟ آیا هیچ نسبتی میان بهره برداری قرآن و خاستگاه تاریخی و اولیه آن واژگان هست؟

گفتنی است، ارتباط میان عربستان و ایران عهد ساسانی در دوره پیش از اسلام بسیار نزدیک بوده است. حکومت حیره واقع بر رود فرات، مدت‌های مدیدی زیر نفوذ ایران قرار داشت و یکی از کانون‌های انتشار فرهنگ ایرانی در میان اعراب بود.

در جنگ بزرگی میان ساسانیان و امپراتوری روم شرقی - که در آن حیریان در مقابل غسّانیان قرار گرفتند - علاوه بر حیریان، قبایل عرب دیگری هم که زیر سلطه فرهنگی ایرانیان بودند، درگیر شدند. دربار لخمیانِ حیره در دوره پیش از اسلام یکی از مراکز پرآوازه فعالیت‌های ادبی بود. بسیاری از شاعران عرب در آن حضور داشتند که برخی از معروف‌ترین آنها عبارت اند از: شاعر مسیحی عدی بن زید، اعشی، طرفه و عمویش متلمس، حارث بن حلزه، عمرو بن کلثوم، و عبید ابرص. طبق برخی از روایات، خط از حیره به نقاط دیگر عربستان راه یافت. نفوذ ایرانیان و فرهنگ ایرانی علاوه بر ناحیه بین النهرین، در جنوب عربستان نیز وجود داشت.

تعداد واژگان فارسی در قرآن 33 واژه از این قرار برشمرده شده است: ابریق، ارائک، استبرق، برزخ، جناح، جُند، حور، دین، رزق، روضه، زرابی، زنجبیل، زور، سجّیل، سراج، سرادق، سربال، سرد، سندس، صلب، عبقری، عفریت، فردوس، فیل، کنز، مجوس، مرجان، مسک، نمارق، ورده، وزیر، هاروت و ماروت (نک: جفری، واژگان دخیل، مقدمه).

سئوال اصلی:

خاستگاه فرهنگی و تاریخی واژگان دخیل فارسی در قرآن چیست؟

سئوالات فرعی:

1. واژگان دخیل فارسی چه موقعیت تاریخی و فرهنگی در زبان فارسی داشته است؟

2. این واژگان به چه طریقی به زبان عربی و قرآن راه پیدا کرده است؟

3. در قرآن از این واژگان چه نوع بهره برداری شده و در توصیف چه چیزهایی به کار رفته است؟

4. آیا هیچ نسبتی میان بهره برداری قرآن و خاستگاه تاریخی و اولیه آن واژگان وجود دارد؟

ب. فرضیه ها: فرضیات اصلی و فرعی این تحقیق از این قرار است:

فرضیه اصلی:

مهمترین خاستگاه فرهنگی و تاریخی واژگان دخیل فارسی قرآن توصیف یک زندگی بدون رنج وزوال وآسیب برای بهشت می باشد که هر انسانی فطرتاً از آن نعمت ها لذت می برد.وتغییر معنایی ماهوی یافته است .

فرضیات فرعی:

1. به نظر می رسد، واژگان دخیل فارسی چند نوع موقعیت تاریخی و فرهنگی در زبان فارسی داشته است که عبارت اند: موقعیت زیست محیطی نظیر فردوس، برزخ؛ موقعیت نظامی، نظیر سجیل، جند؛ موقعیت تجاری، نظیر مرجان، سندس و استبرق، ابریق، سرابیل؛ موقعیت رفاهی مانند ارائک، مسک، زنجبیل، حور، سرادق، کنز، نمارق؛ موقعیت دینی مثل مجوس، جناح، جهنم. البته بعید نیست که برخی از این واژگان موقعیت های دوگانه یا چندگانه ای داشته باشند.

2. احتمال می رود که این واژگان به طرق تجاری و نظامی به زبان عربی و قرآن راه پیدا کرده است.

3. در قرآن از این واژگان در چند زمینه بهره برداری شده است: یکی در توصیف بهشت و نعمت های آن و یا دوزخ و عذاب های آن. دوم، در توصیف نعمت های دنیوی.

4. می توان گفت که قریب به اکثر واژگان دخیل فارسی در قرآن برای زندگی بهشتی بکار رفته است وتغییر ماهوی یافته است یعنی واژگان: ارائک، استبرق، حور، زرابی، زنجبیل، روضه، نمارق، مسک، مرجان برای زیورآلات بهشتیان، فردوس، عبقری، سندس، ابریق نماد زندگانی بدون رنج ونیز رفاه و آسایش کامل بوده و در قرآن خداوند متعال با تغییر وتطور معنایی بسیار زیبا آنها را برای توصیف نعمت های بهشتی بکار برده است.بهشت در عالم مادی نیست وعالم روحانی است به همین دلیل هویت همان واژه ای که معنای باغ را داشت کاملا تغییر پیدا کرده بطور مثال باغ دنیوی با سالها زحمت وتلاش باغبان حاصلخیز شده ومحصولات آن ممکن است یک شبه وبایک سرما از بین برود ولی همان واژه در توصیف بهشت بکار رفته است که بدون تلاش آخروی آماده شده ودارای محصول می باشد میوه های آن دائمی و با طعم های کاملا متفاوت ولذیذ و همواره در دسترس وهرگز هم آسیب نمی بینند وبه پایان نمی رسند در نتیجه همان واژه تغییر هویت پیداکرده است به همین ترتیب واژه گان دیگر در توصیف نعمت هایی دیگر به همین شکل می باشند .

لینک مرتبط:  داستان عجیب غصب طرح های تحقیق


داستان عجیب غصب طرح های تحقیق

خیلی عجیب است. من به هریک از افرادی که دست اندر کار تصویب طرح های تحقیق در شورای دانشکده اند، جز خصم وقتی می گویم، چرا طرح های تحقیقم را غصب کردید و به همکاران دیگر دادید، پاسخ می دهند که من در جلسه نبودم یا من مخالف بودم و یا وقتی دلیل شرعی یا قانونی کارشان را طلب می کنم، پاسخی جز سکوت ندارند. من نمی دانم، اگر این اینان نبودند که طرح های تحقیق من را غصب کردند، پس چه کسانی بوده اند؟  (نک: چالش های پیشاروی معرفت دینی معاصر؛ داستان غم انگیز طرح «تفسیر فراتاریخی قرآن...»؛  ظلمی دیگر در تصویب طرحی دیگر به نام همکاری دیگر؛ حرمت نقض مقررات دولتی در محیط علمی؛ حرمت غصب طرح های تحقیق)

بعد هم به جای این که اقدامات ظالمانه خود را فروگذار کنند و طرح های غصب شده را به من برگردانند، به من اعتراض می کنند که چرا موضوع را به وبلاگت می کشانی. این کار صحیح نیست. آنچه را که اینک منعکس می کنم، ذکر گوشه ای از داستان غصب طرح های تحقیق و تحلیل آن است.

 

1. گوشه ای از داستان

من به یکی از کسانی که خصومتش با من سابقه دارد و یک پست درباره خصومت هایش نوشته ام، (نک: داستان هایی در زمینه نقد خصمانه نظریات علمی) عرض کردم: «آیا این درست است که طرح تحقیقی را که من ایده اش را داده ام و حتی با دست خودم نوشته ام و دانشجو من را به عنوان استاد راهنمایش انتخاب کرده است، به همکار دیگری بسپارید؟ آیا شما هیچ دلیل شرعی یا قانونی برای این کار دارید؟» گفت: «من نکردم که دلیلش را از من می خواهید؟»

عرض کردم: «آیا این کار خلاف شرع و قانون و اخلاق نیست؟» پاسخ داد: «چرا.» عرض کردم: «چرا آنان را که این کار را کردند، نهی از منکر نکردید؟ آیا شما متشرع نیستید؟ و وظیفه شرعی ندارید که نهی از منکر کنید؟»

گفت: «نهی از منکر من تأثیر ندارد و وقتی من می بینم، تأثیری ندارد، وظیفه ندارم. فرض کن که تو با یک آدم روانی سر و کار داری که امر به معروف و نهی از منکر در او هیچ تأثیری ندارد».

من عرض کردم: «یعنی می فرمایید که آنان یک مشت آدم روانی اند؟» پاسخ داد: «حالا نیایید، از قول من بنویسید که آنان روانی اند. المجالس بالامانة». البته شاید ایشان توجه نداشت که افشای اسرار و جهر به سوء، حق کسی است که مورد ظلم واقع شده است و هیچ اشکال شرعی ندارد؛ به ویژه این که برای حفظ آبروی ایشان از ذکر نامشان هم خودداری می شود. بالاخره باید همه عالم و آدم بدانند که این جماعت بر خلاف اخلاق و شرع و قانون یک دانشیار را عملاً از راهنمایی پایان نامه و تدریس دروس تخصصی منع می کنند. با این که او نه علمش از دیگران کمتر است و نه تعبّدش. جرمش فقط نوآوری و نظریه پردازی در چارچوب اصول و ضروریات دین و مذهب است. 

با کمال تأسف باید بگویم: یکی از دانشجویانم را که اصرار دارد، فقط با راهنمای من پایان نامه بگیرد، قریب یکسال دوانده اند. تا کنون سه طرح او را رد کرده اند. من به این دانشجویم بعد این که دو بار طرحش را رد کردند، عرض کردم: «شما که می بینید، چطور رفتار می کنند، برو پایان نامه ات را با کس دیگر بگیر»؛ اما او نپذیرفت. بعد از رد طرح دومش برای این که بیش از آن اذیت نشود، به او گفتم: «نزد فلانی یعنی همان که ذکرش رفت، برو و هر موضوعی را که پذیرفت، آن را بیار تا طرحش را بنویسیم». وقتی نزد فلانی رفته بود، او پیشنهاد کرده بود، بیا و درباره «دانش های عصر نزول و قرآن» پایان نامه بگیر. وقتی پیشم آمد، به دانشجو گفتم: «این موضوع خیلی گسترده است، بیا و فقط درباره «دانش نجوم عصر نزول و قرآن» پایان نامه بگیر. این را به فلانی مطرح کن، اگر پذیرفت، بیا تا طرحش را بنویسیم. فلانی هم موافقت کرد. ما هم طرحش را نوشتیم و به رؤیت فلانی هم رسید و او تأیید کرد. مع الوصف همین فلانی بعد از این که طرح تحقیق در گروه – البته بدون حضور او – تصویب شد، وقتی طرح در شورای دانشکده می رود و فلانی به عنوان نماینده گروه در آن شرکت می کند، می گوید: «این موضوع در تخصص نکونام نیست» و با همین منفی گویی ها این طرح سوم را هم رد کردند. البته گفته بودند، راهنمای دوم برایش معین کنیم؛ اما باز گفته بودند، اگر راهنمای دوم تعیین کنیم، دوباره در وبلاگش می نویسد که طرحم را غصب کردند؛ لذا بیایید و طرح را به کلی رد کنیم.

من به فلانی گفتم: «شما نماینده گروه بودید، باید از رأی و مصوبه گروه دفاع می کردید؛ نه این که به اظهار نظر شخصی بپردازید و در مخالفت سخن بگویید. به علاوه، موضوع پیشنهاد خودت بود، چرا وقتی آن را پیشنهاد کردی، در تخصص من بود، اما حال که در شورای دانشکده مطرح شد، در تخصص من نیست؟ آیا بررسی آیاتی که در زمینه نجوم است، نیازمند تخصص در نجوم است؟ آیا خود مفسرانی که آیات نجومی قرآن را تفسیر کردند، تخصص در نجوم داشتند؟ آیا پایان نامه های مشابهی که به انجام رسیده، با راهنمایی متخصصان در علم نجوم بوده است؟ مگر در آیات قرآن چه امر پیچیده ای مطرح شده است که نیازمند تخصص در نجوم است؟ آیا در آیات قرآن مباحث پیچیده نجومی مطرح شده است؟ مگر خودت که در این زمینه تدریس می کنی، چه تخصصی داری؟» (نک:   ممنوعیت اظهار نظرها و دخالت های غیرتخصصی

جالب این که من هیچ اثری از ایشان در این زمینه نیافته ام و این در حالی است که من دو مقاله علمی – پژوهشی در این زمینه منتشر کرده ام. یک مقاله با عنوان «بازتاب اندیشه های نجومی بابلی در واژگان دخیل قرآن» و مقاله دوم با عنوان «معناشناسی توصیفی سماوات در قرآن».

البته او گفت که من از طرح تحقیق دفاع کردم؛ اما نمی دانم این چه دفاعی بوده است که دیگر اعضای شورای دانشکده گفتند: وقتی نماینده گروه گفت: موضوع در تخصص نکونام نیست، ما وجهی نداشت، از طرح تحقیق دفاع کنیم.

من وقتی این قضیه را شنیدم، خیلی ناراحت شدم. خصومت و مردم آزاری حدی دارد و اینان آن را از حد گذرانده اند. آیا یک دانشجوی بینوا را قریب یکسال سرگردان و در خوف و رجاء نگاه داشتن، اخلاقی و انسانی و شرعی است؟ در این که این دانشجو تمدید ترم و کسر نمره پیدا می کند، چه کسی مقصر است؟ آیا یک دانشجو را یکسال دواندن ظلم نیست؟ آیا چنین کاری، چهره اسلام و روحانیت را نزد این دانشجو و دوستانش منفور و زشت نمی سازد؟ آیا اعمال اینان موجب تضعیف ایمان و اعتماد دانشجویان به اسلام و روحانیت نمی شود؟

 

2. تضعیف کنندگان ایمان دانشجویان

خیلی شگفت است که این جماعت مرا به تضعیف ایمان دانشجویان متهم می کنند و این در حالی است که در واقع این اقدامات اینان است که ایمان دانشجویان را تضعیف می کند. توان اقناع دانشجویان را هم ندارند و به جای این که قوت بیان من را بستایند و حمایت کنند، می گویند: «فلانی پیش دانشجویان پفک می ریزد و دانشجویان تغییر ذائقه می دهند و لذا دیگر حرف های ما را نمی پذیرند». به من که ده ها شبهه دانشجویان را پاسخ داده ام، اتهام می زنند که فلانی شبهه پراکنی می کند. (برای نمونه نک: پاسخ به شبهات یک دانشجوی علوم قرآنی درباره دین؛ پاسخ به شبهات یک دختر ایرانی مقیم خارج درباره دین؛ اصالت ما، ایرانیت یا اسلامیت و تشیع؛ پیامبر(ص) و دغدغه جانشینی؛ عصمت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)؛ گریه و لباس سیاه برای امام حسین(ع)؛ اخلاقی بودن نظریه ولایت فقیه)

به خاطر دارم، یک روز دانشجویی نزدم آمد و گفت: «من از اسلام و روحانیت بیزار شدم. به همه چیز تردید پیدا کرده ام. استاد راهنمایم یک روحانی است، اما حتی پنج دقیقه برایم وقت نمی گذارد. یکبار که نزدش رفتم، به خاطر این که چادرم کمی عقب رفته بود، بر سرم چنان فریاد کشید که اشکم جاری شد. حرف ها و استدلال های آنها بر عقاید هرگز برایم قانع کننده نیست. من پیش شما آمدم تا به من پاسخ دیگری بدهید» و شروع کرد، سئوالات فراوانی را راجع به عقاید مطرح کردن. من هم آنها را یادداشت کردم و در عین حال از او خواستم که خودش نیز آنها را بنویسد و برایم ارسال کند تا به تمام آنها پاسخ دهم. اما در آن جلسه به او گفتم: «من به همه این سئوالات در این جلسه نمی توانم پاسخ بدهم. یکی از آنها را که از همه مهم تر می دانی، مشخص کن تا فقط آن را پاسخ دهم». ظاهراً او قریب این باور را مطرح کرد که گفته می شود، هرکه مسلمان و حتی شیعه نباشد، اهل نجات نیست و به جهنم می رود. وقتی من به تفصیل و با ذکر ادله و شواهد پاسخ دادم که هرگز این گونه نیست. خداوند هرکس را به اندازه عقل و فهمش تکلیف می کند و جزا می دهد و هرکه به آنچه که عقل و فهمش درست یافته است، عمل کند و اهل لجاجت در پذیرش حق نباشد، اهل نجات است، از صندلی اش برخاست و با چشمانی پر از اشک گفت: «من دارم، پرواز می کنم. من در پوست خودم نمی گنجم؛ یعنی آیا امکان دارد که ایمان من برگردد؟»

 

3. جواز شرعی افشای ظلم ظالمان

به من اعتراض می کنند که چرا چهره دانشکده را زشت نشان می دهی؟ چرا این مسائل را به وبلاگ می کشانی؟ همه که مخالف تو نیستند. چرا به صورت مبهم می گویی؟ افرادی را که به تو ظلم می کنند، به اسم یاد کن تا دیگران مورد سوء ظن واقع نشوند. به علاوه، مشکل این طوری حل نمی شود؛ بلکه با مذاکره حل می شود.

من عرض کردم: وقتی با من با گردن کلفتی رفتار می کنند و به نامه مافوقشان هم پاسخ نمی دهند و هیچ کسی هم برای حل مشکل اقدامی نمی کند، من چه کار می توانم بکنم؟ من وقتی به مسئولان مافوق نامه می نویسم و آنان هم رسیدگی نمی کنند و به اشاره می گویند که خصم گوشش به آنان بدهکار نیست، چه کار می توانم بکنم؟ اگر خصم با گردن کلفتی با من مواجه نمی شد و با احترام و ادب دلیل غصب طرحم را می گفت و از قانون و شرع تبعیت می کرد، کار به اینجا کشیده نمی شد. وقتی به او می گویم، دلیل شرعی یا قانونی خود را بر غصب طرح هایم بگویید و او با تحکّم می گوید: «من وظیفه ندارم، به تو پاسخ دهم و به مافوقم پاسخگو هستم» و بعد هم به مافوقش پاسخگو نیست، من چه کار می توانم بکنم؟ من چاره جز این ندارم که برای مبارزه با ظلم به صورت علنی و در وبلاگ مطلب بنویسم.

شما اگر می خواهید، چهره اتان زشت نشان داده نشود، ظلم نکنید و جلوی ظلم را بگیرید. من چهره شما را زشت نشان ندادم؛ بلکه چهره زشت شما را نمایان کرده ام. آیا شما وقتی مرا تحقیر می کنید و بر خلاف اخلاق و قانون و شرع یک آقا بالاسر برایم مشخص می کنید، توقع دارید که من شما را تعظیم کنم؟ به قول معروف، «جواب "های"، "هوی" است». حرمت و احترام، کسی و کسانی دارند که حریم ها و حرمت ها را رعایت کنند و بر خلاف اخلاق و شرع و قانون عمل نکنند؛ اما کسانی که مرتکب خلاف اخلاق و قانون و شرع شوند، هیچ حرمت و احترامی ندارند. خداوند هم می فرماید:

لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ (نساء، 148)؛ خداوند، بانگ برداشتن به بدزبانى را دوست ندارد، مگر [از] کسى که بر او ستم رفته باشد.

ابوالفتوح رازی در تفسیر این آیه آورده است:

سدّى گفت مراد آن است که الّا آن کس که انتقام کشد از ظالم و تشفّى‏ کند و این قول روایت کرده‏اند از باقر- علیه السّلام- و نظیر قوله: و لمن انتصر بعد ظلمه فاولئک ما علیهم من سبیل‏ (شورى، 41)؛ و هر که پس از ستم [دیدنِ‏] خود، انتقام گیرد، راه [نکوهشى‏] بر ایشان نیست. و قال تعالى: وَ الَّذِینَ إِذا أَصابَهُمُ الْبَغْیُ هُمْ یَنْتَصِرُونَ (شورى، 39)؛ و کسانى که چون ستم بر ایشان رسد، به انتقام برمى‏خیزند، و قال تعالى: وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا (شعراء، 227)؛ و پس از آنکه مورد ستم قرار گرفته‏اند انتقام کشند، و در خبر است که رسول- علیه السّلام به مردى بگذشت که با کسى خصومت مى‏کرد و بر او سفاهت مى‏کرد و آن مرد مى‏گفت: حسبى اللَّه حسبى اللَّه. رسول- علیه السّلام- او را گفت: ابل من نفسک عذرا فاذا عجزت فقل حسبى اللَّه، اوّل از خویشتن ابلاى عذرى کن چون عاجز شوى آنگه بگو حسبى اللَّه، و امیر المؤمنین [علیه السّلام‏] گفت: رُدَّ الحجر من حیث آتاک فانّ الشرّ لا یدفعه الّا الشرّ. گفت سنگ هم به آن راه که آمده باشد باز فرست که شرّ را دفع نکند الّا شرّ (همو، روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، ذیل آیه)

در ادامه افزوده است:

گویند یک روز متوکّل ابو العینا را گفت: الى کم تمدح النّاس و تذمّهم قال ما احسنوا و أساءوا؛ تا چند مردمان را مدح و ذمّ خواهى کردن؟ گفت: تا [هر زمان که‏] ایشان احسان و اساءت کنند. نبینى که خداى تعالى چون از بنده راضى شود مدحش چنین کرد که «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (ص، 30) [؛ چه نیکو بنده‏اى! به راستى او توبه‏کار بود. ]» و بر آن که خشم گرفت او را ذمّ چنین کرد که «هَمَّازٍ مَشَّاءٍ بِنَمِیمٍ مَنَّاعٍ لِلْخَیْرِ مُعْتَدٍ أَثِیمٍ، عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِکَ زَنِیمٍ (قلم، 11-13) [؛ عیبجوست و براى خبرچینى گام برمى‏دارد، مانع خیر، متجاوز، گناه پیشه، گستاخ، [و] گذشته از آن زناکار است.]»

 

4. جواز شرعی لعن ظالمان

مفسران ذیل آیه «لا یُحِبُّ اللَّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ مِنَ الْقَوْلِ إِلاَّ مَنْ ظُلِمَ» یکی از مواردی را که حق مظلوم برشمرده اند و به موجب این آیه اظهار آن را جایز دانسته اند، لعن کسانی است که بر او ظلم کرده اند (نک: جامع البیان، ذیل آیه)؛ به علاوه در آیات بسیاری ظالمان و آزاردهندگان مؤمنان مستحق لعن شمرده شده اند. برخی از مهم ترین آیات از این قرار است:

إِنَّ الَّذینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أَعَدَّ لَهُمْ عَذاباً مُهیناً * وَ الَّذینَ یُؤْذُونَ الْمُؤْمِنینَ وَ الْمُؤْمِناتِ بِغَیْرِ مَا اکْتَسَبُوا فَقَدِ احْتَمَلُوا بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبیناً (احزاب، 57-58)؛ بى‏گمان، کسانى که خدا و پیامبر او را آزار مى‏رسانند، خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت کرده و برایشان عذابى خفّت‏آور آماده ساخته است و کسانى که مردان و زنان مؤمن را بى‏آنکه مرتکب [عمل زشتى‏] شده باشند، آزار مى‏رسانند، قطعاً تهمت و گناهى آشکار به گردن گرفته‏اند.

 یَوْمَ لا یَنْفَعُ الظَّالِمینَ مَعْذِرَتُهُمْ وَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ (غافر، 52)؛ [همان‏] روزى که ستمگران را پوزش‏طلبى‏شان سود نمى‏دهد، و براى آنان لعنت است، و برایشان بدفرجامىِ آن سراى است.


ممنوعیت اظهار نظرها و دخالت های غیرتخصصی

برخی وقتی مسئولیتی را اعم از مدیریت و یا عضویت در یک شورایی را می پذیرند، تصور می کنند، هرگونه حق و اختیاری به آنان اعطا شده است که نسبت به زیرمجموعه هر گونه اظهار نظر و اتخاذ تصمیمی بکنند. (نک: حرمت نقض مقررات دولتی در محیط علمی؛ حرمت غصب طرح های تحقیق)

من اینک نخست برخی از نمونه های اظهار نظرهای غیر تخصصی و دخالت های غیر قانونی را گزارش می کنم و بعد به نقد این رویه می پردازم.

 

1. نمونه هایی از اظهار نظرها و دخالت های غیر تخصصی

برخی از مهم ترین نمونه های اظهار نظرهایی که افراد غیر متخصص درباره درس ها یا طرح ها یا نظریاتم کرده اند و برایم ناملایماتی را فراهم آورده و حتی سبب تضییع حقوقم شده اند، از این قرار است:

الف. دخالت های خصم در تعیین دروس و نحوه تدریس: خصم به من می گفت: «تو نباید در کلاس هایت نظریات خودت را مطرح کنی و من مسئولیت دارم، جلوی اظهار نظرهای علمی تو را بگیرم؛ چون اظهار نظرهای تو موجب تضعیف ایمان دانشجویان می شود و من نمی توانم، بپذیرم، دانشجو با ایمان به دانشگاه بیاید و بی ایمان از دانشگاه خارج بشود».

البته این که دریافت وی از کلاس های من تا چه اندازه با واقعیات مطابقت دارد، قضاوت درباره آن را به خود دانشجویانم می سپارم و برای این که به گوشه ای از اظهار نظرهای دانشجویانم درباره جماعت خصم آگاه شوید، می توانید به این لینک مراجعه فرمایید. (نک: شهادت نامه بیش از چهل تن از اعضای قرآن دانشجو)

تحت فشار همین خصم، درس دکتری اینجانب را با عنوان «زبان قرآن» گرفتند و به همکار دیگر سپردند. نیز دروس «آراء و نظریات جدید در علوم قرآن و حدیث» و «مباحث جدید در علوم قرآن و تفسیر» کارشناسی ارشد اینجانب را از من گرفتند و به دیگران همکاران محول کردند. طوری که من اکنون به یمن الطاف ایشان، فقط دروس زبان تخصصی و روش تحقیق تدریس می کنم.

من از خصم می پرسم، تو چه حقی داری، در اموری که در تخصص شما نیست و در شرح وظایف شما تعریف نگردیده است، ورود پیدا می کنی؟ این که من باید چه درسی را تدریس کنم، چه ربطی به شرح وظایف شما دارد؟

البته این دخالت های بیجا به مورد من اختصاص ندارد. مشار الیه در سایر گروه ها نیز چنین دخالت هایی می کند. معمولاً، وقتی مدیریت ها قدری طولانی بشود، طرف احساس می کند، قدرت مطلق و افسارگسیخته دارد و مجاز به اظهار نظر در هر چیزی و تصمیم گیری در هر کاری هست. به همین جهت است که گفته اند، قدرت فساد می آورد.  

ب. اظهار نظر تخصصی اعضای شورای تحصیلات تکمیلی دانشکده در طرح های تحقیق: این اعضا به خود حق می دهند، به حکم این که عضو این شورایند، هرگونه اظهار نظر و تصمیم گیری در زمینه طرح های تحقیق داشته باشند. برای مثال، در حالی که شورای تحصیلات تکمیلی گروه علوم قرآن و حدیث یک طرحی را تصویب کرده، فلان شخص از گروه فقه اظهار می کرد که آری، فلانی می خواهد فقه المقاصد را در این طرح مطرح کند. گویا فقه المقاصد هم کفر و زندقه است و نباید مطرح شود. این در حالی بود که در طرح تحقیق آمده بود، موضوع بر اساس دیدگاه آیت الله معرفت بررسی خواهد شد. این همکار محترم به واقع می فرمود که دیدگاه او نیز کفر و زندقه است. اگر صرف اظهار نظر بود، مشکلی نداشت. مشکل از اینجا شروع می شود که بر اساس چنین اظهار نظرهایی اتخاذ تصمیم می کنند و طرح نامه را رد می کنند و البته بعد به نام همکار دیگر تصویب می نمایند. چیزی که از آن به جز ظلم و زورگویی و گردن کلفتی نمی توان تعبیر کرد. (نک: چالش های پیشاروی معرفت دینی معاصر؛ داستان غم انگیز طرح «تفسیر فراتاریخی قرآن...»؛  ظلمی دیگر در تصویب طرحی دیگر به نام همکاری دیگر). 

تمام مشکل در اینجا این است که شورای تحصیلات تکمیلی دانشکده در موضوعات تخصصی متعلق به گروه های آموزشی وارد می شود. معمولاً ورود این شورا در امور تخصصی به تصمیمات ناسنجیده و بسا تضییع حقوق افراد می انجامد. جهتش آن است که مبنای تصمیم گیری های اعضای این شورا، مستندات علمی نمی تواند باشد؛ بلکه اوهام و سوء فهم ها و سوء ظن های آنان است. (نک:   استشهاد آری، استشمام هرگز)  

ج. دخالت نماینده تحصیلات تکمیلی در مباحث علمی جلسه دفاع: یک کسی از گروه فلسفه که نماینده تحصیلات تکمیلی در جلسه دفاع پایان نامه ای بود، نامه ای به حراست می نویسد که آری، چه نشسته ای که نکونام اباطیل می گوید.

یکی نیست، بگوید، اولاً، تو که در رشته فلسفه درس خوانده ای، چه نسبتی با علوم قرآن داری که راجع به علوم قرآن اظهار نظر می کنی؟ البته صرف اظهار نظر مشکلی ندارد. مشکل از اینجا شروع می شود که وی بر اساس چنین اظهار نظری به اقدامات خصمانه روی می آورد. (نک: نقد علمی یا محاکمه عالم)

ثانیاً، اداره حراست که مسئولش یک لیسانس مدیریت دارد و در نهایت هم به قول خودش بچه آخوند است، چه صلاحیت این دارد که راجع به مباحث علوم قرآنی اظهار نظر کند؟

جالب این که بعد همین اداره حراست به مسئول محترمی نامه نوشته است که بلی، نکونام دوباره حرف زده است. آن مسئول محترم هم من را احضار کرد و فرمود: «چنین نامه ای آمده است. من کاری ندارم، نظریات تو درست است یا نه. برای این که تنش بخوابد، تا حالا هرچه گفتی، بیا و از حالا به بعد بر خلافش بگو (تا حالا هرچه راستکی گفتی، حال چپکیش کن)».

من به مسئول محترم حراست اعتراض کردم و گفتم: «تو که تخصص در علوم قرآنی نداری، چرا به خود حق اظهار نظر می دهی؟» او گفت: «من آنچه به من منعکس شد، انعکاس دادم». من به او گفتم: «لااقل، مطالب را یکطرفه منعکس نمی کردی. چرا از من راجع به موضوع چیزی نپرسیدی؟ از من هم می پرسیدی و می گفتی: فلانی بر ضد نکونام چنین گفته و جواب نکونام هم این است تا واقعیات به درستی به مسئولان منعکس شود و آنان به قضاوت ناصواب سوق پیدا نکنند».

البته ایشان آدم خوبی است. پیشنهادم را پذیرفت که اگر بار دیگری یک خصمی از من مطلبی را به ایشان منعکس کرد، مطلب من را هم اخذ کند و مطالب را یک طرفه به مسئولان انعکاس ندهد.

من واقعاً، بسیار ضروری می دانم، این حقایق را بنویسم؛ چرا که اگر سخنی نگویم، بسا یک روزی جاروکش دانشگاه هم با چوب جارویش سراغم بیاید که چرا تو زیرآب قرآن را زده ای. بعد شاید وقتی از او پرسیده شود، تو از علوم قرآنی چه سر در می آوری، پاسخ دهد که بلی، من اکابر رفته ام و می توانم قرآن را از رو بخوانم. مشکل رشته ما این است که بسا هرکه روخوانی قرآن را می داند، به خود حق اظهار نظر درباره علوم قرآنی می دهد. وقتی چنان شود که عوام و افراد غیر متخصص هم در امور تخصصی و علمی ورود پیدا کنند، باید دیگر باب بحث علمی را بست. قصه من نظیر قصه ملا محراب شده است که آورده اند:

در عهد قاجاریه در اصفهان عارفی فاضل و محقق به نام ملا محراب می زیست. وی در عرفان چنان بود که بسیاری از مجتهدان بزرگ نیز نسبت به او ارادت می ورزیدند. زمانی ملا محراب به زیارت کربلا مشرف شد و در حرم حضرت سیدالشهداء (ع) به سمت بالا سر نشست. اتفاقاً شیخ کاظم که مردی کم سواد و خشکه مقدس بود، هم آمد و پهلوی ملامحراب به نماز ایستاد و بعد از سلام تسبیح گرفت و حکمای مشهور و صوفیه را یکی یکی نام برد و به هر یک صد بار لعنت فرستاد و در آن میان، ملا محراب را هم نام برد و او را صد بار لعنت کرد.

ملا محراب همین که لعن ها تمام شد، از شیخ کاظم پرسید: این اشخاص مثل بوعلی سینا و ملاصدرا و ملامحسن فیض را که نام بردید، همه را شناختم. اما ملا محراب کیست و گناهش چیست؟

شیخ کاظم که شنیده بود، برخی از حکما به «وحدت وجود» معتقدند، ولی معنای آن را نفهمیده بود، پاسخ داد: این ملا محراب اصفهانی است و به «وحدت واجب الوجود» معتقد است!

ملامحراب با تبسمی بر لب به او گفت: حال که او به وحدت واجب الوجود عقیده دارد، البته مستحق لعن توست. تا دندش نرم شود و دیگر چنین اعتقادی پیدا نکند.

سپس دامن خود را به آهستگی جمع کرد و برخاست و به جای خداحافظی خطاب به شیخ کاظم گفت: خدا تو را توفیق بدهد. من تا عمر دارم به این ملا محراب گمراه که معرفی کردی، لعنت می فرستم و ثوابش را با تو قسمت می کنم.

 

2. نادرستی دخالت غیر متخصصان در امور تخصصی

یکی از مشکلاتی که در محیط علمی ما وجود دارد، ناآگاهی و یا عدم پایبندی مدیران و شوراها به وظایف قانونی خودشان است. مدیران و یا اعضای شوراها تصور می کنند، حال که به مدیریت و یا عضویت شورایی منصوب شدند، مالک الرقاب زیر مجموعه اند و صلاحیت هرگونه تصمیمی را به نفع یا ضرر زیرمجموعه دارند.

وقتی من به برخی عرض می کنم که چرا فلان تصمیم را به ضرر من اتخاذ کردید و حقم را تضییع نمودید، می فرمایند که این جزو اختیارات ماست. اگر ما چنین اختیاراتی نداشته باشیم و چنین تصمیماتی نگیریم، پس چه کنیم. ما به سبب حکمی که به ما داده شده است، چنین اختیاراتی داریم. این در حالی است که تصمیم متخذه ایشان به هیچ یک از بندهای شرح وظایفشان مستند نیست.

من در اینجا ذیل نکات ذیل می خواهم به تحلیل و نقد این مشکل بپردازم.

الف. مبنا بودن قانون در حقوق و وظایف: حق در اصطلاح عبارت است از اختیار اتخاذ تصمیم یا انجام کاری، و وظیفه عبارت است از آن کاری که یک شخص یا شورا بر عهده گرفته است که باید انجام دهد. نظر به این که در نظام اداری، حقوق و وظایف به موجب قوانین و مصوبات به افراد داده می شود، باید برای شناخت حوزه حقوق و وظایف مدیران و اعضای شوراها به قوانین و مصوبات مراجعه نمود.

به سخن دیگر، حق و وظیفه انواعی دارد. یکی از آنها حق و وظیفه قانونی است؛ یعنی حق و وظیفه ای که قانون مشخص کرده است. بدیهی است که اگر مدیران و اعضای شوراها طی حکمی به مدیریت یا عضویت شورایی منصوب شدند، حق ندارند، هرگونه تصمیمی را که حتی اگرچه فی نفسه مشروع باشد، به عنوان مدیر یا عضو شورا اتخاذ کنند. برای مثال، مدیر یا عضو شورا به عنوان یک شخص حقیقی می تواند، معاملات املاک انجام دهد، اما آیا به عنوان یک رئیس دانشکده و عضو شورای تحصیلات تکمیلی هم می تواند، چنین تصمیمی اتخاذ نماید؟ بدیهی است که هرگز چنین حقی ندارد. او باید ملاحظه کند، در شرح وظایفش در قوانین و مصوبات چه آمده است و فقط در چارچوب آنها عمل نماید.

ب. بی اعتباری رویه های خلاف قانون: من به یکی از مسئولان محترم دانشگاه عرض کردم: «نباید افراد غیر متخصص در امری که تخصص ندارند، اظهار نظر تخصصی کنند». او در پاسخم گفت: «این یک رویه است. در هیئت ممیزه نیز افراد از رشته های مختلف هستند و در عین حال، در آثار علمی رشته ای که در آن تخصص ندارند، اظهار نظر می کنند».

اما آیا یک رویه غلط می تواند مبنا قرار بگیرد و یک اصل مسلم عقلی و عقلائی را کنار بزند؟ اگر چنین رویه غلطی در هیئت ممیزه هست، باید اصلاح شود؛ نه این که مبنا قرار بگیرد و به استناد آن گفته شود، پس در هر شورایی می توانند اعضا در موضوعاتی که در آنها تخصص ندارند، اظهار نظر و اتخاذ تصمیم کنند.

ج. اساس تعیین حقوق و وظایف: واقعاً، وقتی برای یک مدیر یا عضو شورایی حقوق و وظایفی را مشخص می کنند، چه ملاک ها و صلاحیت هایی را مبنا قرار می دهند و یا باید بدهند؟ آیا نباید میان حقوق و وظایف، و کسانی که آنها برایشان معین می شود، تناسبی وجود داشته باشد؟ آیا هرکسی صلاحیت انجام هرکاری را دارد؟ آیا معقول است که یک امر تخصصی به یک شخصی که تخصصی در آن ندارد، سپرده شود؟

متأسفانه ما می بینیم برخی خود را صالح در ورود به اموری می یابند که تخصصی در آن ندارند و به اظهار نظر می پردازند. برای مثال، بسیار واضح است که تخصص اعضای شوراهای تحصیلات تکمیلی گروه و دانشکده و دانشگاه یکسان نیست. اعضای شورای گروه دارای یک تخصص اند؛ اما اعضای شورای دانشکده یا دانشگاه دارای یک تخصص نیستند. البته تخصص های اعضای شورای دانشکده نسبت به تخصص اعضای شواری دانشگاه به هم نزدیک تر است؛ اما هرگز تخصص آنها به قوت تخصص اعضای گروه نیست. به وضوح اگر سئوال شود، به لحاظ تخصص علمی، کدام شورا صلاحیت برای اظهار نظر علمی و تخصصی در موضوعات یک رشته خاص دارد، شورای گروه را عنوان می کنند.

بدیهی است که هرکسی نسبت به تخصصی که دارد، صلاحیت اظهار نظر و تصمیم گیری دارد. شورای دانشکده نظر به این که متشکل از متخصصان رشته های مختلف است، می تواند، در حوزه ای که مشترک میان آن رشته هاست، به اظهار نظر و تصمیم گیری بپردازد؛ نه در حوزه ای که خاص یک رشته و گروه علمی است. شکی نمی توان داشت که صلاحیت اظهار نظر علمی و تخصصی در یک رشته خاص به شورای گروه مربوط تعلق دارد و لذا شورای دانشکده که همه اعضای آن در یک رشته خاص تخصص ندارند، هرگز در زمینه تخصصی یک رشته خاص، صلاحیت اظهار نظر و اتخاذ تصمیم ندارد.  

د. رعایت شخصیت حقیقی و شخصیت حقوقی: یکی از مسئولان محترم دانشگاه می فرمود: «رشته های دانشکده ها به هم نزدیک اند و لذا می توانند نسبت به طرح پایان نامه ها اظهار نظر و اتخاذ تصمیم کنند». من عرض کردم: چطور؟ فرمود: «برای مثال در دانشکده ادبیات، رشته های ادبیات فارسی و عربی به هم نزدیک اند و لذا ما نسبت به طرح های همدیگر اظهار نظر علمی و تخصصی هم می کنیم و گاهی هم طرح های همدیگر را رد می نماییم». عرض کردم: «در این دانشکده رشته کتابداری هم هست. آیا به متخصص کتابداری هم حق می دهید که راجع به طرح های ادبیات که هیچ اشتراکی با رشته کتابداری ندارد، اظهار نظر کند؟» او پاسخ داد: «نه».

پس ملاکی که برای حق اظهار نظر علمی و تخصصی وجود دارد، این است که اظهار نظرکننده، صلاحیت علمی و تخصصی مربوط را داشته باشد. البته ممکن است، یک کسی ذوالفنون باشد و در چند رشته، تخصص علمی داشته باشد و از اتفاق، او هم عضو شورا باشد، اما باید توجه داشت که او تنها نماینده رشته خودش است و باید در همان رشته ای که به نمایندگی آن منصوب شده، اظهار نظر و اتخاذ تصمیم کند. به علاوه، افراد در شوراها بر حسب شخصیت حقوقی اشان باید اظهار نظر و اتخاذ تصمیم کنند؛ نه بر حسب شخصیت حقیقی اشان.

به فرض آن که رئیس یک دانشکده و معاونان او، همگی از یک رشته تخصصی باشند، آنان هرگز به عنوان نماینده رشته خودشان در شورا عضو نشده اند و لذا ولو آن که به لحاظ علمی تخصص لازم را داشته باشند، اما هرگز حق ندارند، اظهار نظر علمی و تخصصی نمایند و بر اساس آن به اتخاذ تصمیم بپردازند.

بر این اساس، اگر میان نظر شورای گروه و شورای دانشکده به لحاظ علمی راجع به یک طرح تحقیق اختلافی به هم رسید و برای مثال، گروه طرحی را تصویب کرده، اما شورای دانشکده به لحاظ علمی آن را فاقد ارزش می داند، هرگز شورای دانشکده حق رد آن طرح را ندارد؛ چون حق اظهار نظر تخصصی و علمی به گروه تعلق دارد. در شورای دانشکده، حداکثر سه نفر در یک رشته تخصص علمی دارند، اما در شورای گروه، شمار افراد متخصص بیش از آن است.

شورای دانشکده با توجه به این که متشکل از نمایندگان رشته های مختلف است، باید به امور مشترک آن رشته ها بپردازد؛ نه امور خاص و تخصصی آنها. این شورا می تواند بر حسن اجرای قوانین و مصوبات نظارت داشته باشد و اگر مواردی را بر خلاف قوانین و مصوبات یافت، رد کند. به این ترتیب، وظیفه شورای دانشکده اظهار نظر و اتخاذ تصمیم در امور کلی و شکلی طرح های تحقیق خواهد بود؛ نه مباحث محتوایی و تخصصی آنها.

شورای دانشکده هرگز نباید به جای شورای گروه نظر بدهد و تصمیم بگیرد و به واقع شورای گروه را از حیز انتفاع بیاندازد و زحمات کارشناسی آن را از میان ببرد. نظر شورای دانشکده نسبت به نظر شورای گروه به لحاظ علمی و تخصصی مرجوح است و هرگز ترجیح مرجوح بر راجح عقلائی و پسندیده نیست. این از بدیهیات است و انکار آن، مبنایی جز جهل یا گردن کلفتی نمی تواند داشته باشد.

هـ. حدود حقوق و اختیارات قانونی: به نظر من، حد اختیار و یا وظیفه یک شخص حقوقی اعم از مدیر یا عضو شورا این است که:

اولاً، هرگونه تصمیمی که اتخاذ می کند، مستند به شرح وظایفی باشد که قانون برای او معین کرده است؛ لذا اگر نتواند تصمیم خود را به بندی از بندهای شرح وظایف قانونی خود مستند کند، باید بداند که از حقوق و وظایف خود تجاوز کرده و مرتکب اقدام غیر قانونی شده است.

ثانیاً، هیچ تصمیمی نباید بر خلاف نص قوانین و مصوبات باشد. برای مثال، وقتی آیین نامه کارشناسی ارشد به صراحت، حق انتخاب استاد راهنما را به دانشجو سپرده و نیز حق تعیین استاد مشاور یا استاد راهنمای دوم را به استاد راهنمای اول محول کرده است، هرگز شورای دانشکده حق ندارد، بر خلاف این آیین نامه از افراد مذکور سلب حقوق نماید.

ثالثاً، هیچ تصمیمی نباید خارج از حوزه صلاحیت های علمی و تخصصی افراد باشد؛ بنابراین هرگز شورای دانشکده حق اظهار نظر علمی و تخصصی که شأن گروه های آموزشی است، ندارد. هر شخص یا شورایی باید حسب شأن و صلاحیت خودش به موضوعات ورود پیدا کند و به اتخاذ تصمیم بپردازد.

رابعاً، هر مدیر یا عضو شورای دانشکده باید بر حسب شأن و شخصیت حقوقی خود به اظهار نظر و اتخاذ تصمیم بپردازد و لذا اظهار نظر و اتخاذ تصمیم او بر اساس شخصیت حقیقی اش، فاقد اعتبار و بلکه غیر قانونی دانسته می شود.