سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

قرآن، کتاب موعظه(3)

متنی که اینک می آید، سئوالاتی است که در ادامه بحث مطرح شده و پاسخ هایی است که اینجانب به آنها داده ام. من پاسخ ها را به طور مزجی داده ام تا تطبیق سئوال ها و پاسخ ها آسان تر باشد.

سئوال

به نام خدا

با سلام مجدد و عرض تواضع محضر استاد ارجمند

در اینکه اباطیل قالب ها و ابزار بیان، غیرقابل انتساب به خداوند و دارای نقص و عیبی قابلی و نه فاعلی باشند، صحبتی نیست، بحث بر سر آنست که اگر قرآن کریم از ابزار باطل برای رساندن سخنی که حق است بهره بگیرد، آیا عجز بیانش را نمی رساند که به جای آنکه روشی را در موعظه در پیش بگیرد که خود آن روش راهگشای انسان باشد و بتواند از آن الگو بگیرد تا بعدها روش موعظه خود را بر آن اساس، بنا نهد از روش بیان اسطوره و اباطیل کمک می گیرد؟ آیا شایسته است خداوندی که تمام لحظات زندگی بندگانش برای او ارزشمند است، بخشی از آن را صرف یادگیری و تعمق در اسطوره و اباطیل نماید؟ مگر در طول تاریخ بشریت نمونه های واقعی­ و پندآموز وجود نداشته است که خداوند دست به دامان اباطیل گردیده باشد تا سخن حق خود را به مخاطبانش بفهماند؟

پاسخ

اولاً، استفاده از اسطوره ها و اباطیل در جای خود، سیره ای عقلائی است و خدا هم در رأس عقلاء قرار دارد و لذا استفاده خدا از آنها در قرآن هیچ اشکالی ندارد. به علاوه، خدا در مقام تأیید آنها نیست تا خرده بر کار خدا باشد؛ بلکه در مقام استفاده ابزاری از آنها برای بیان مقاصد و مواعظ است.

ثانیاً، نقص فهم حقایق غیبی به خود بشر بر می گردد و خدا ناگزیر است، گاهی برای فهماندن حقایق غیبی مثل درخت زقوم از باورهای باطل و خیالی مردم استفاده کند تا تفهیم مقصود، میسور گردد.

ثالثاً، وقتی بناست، خدا به لسان قوم و با زبان فصیح و بلیغ سخن بگوید، باید رساترین تعبیر را از لسان قوم انتخاب کند و از آن در بیان مقصود بهره برداری نماید. حال وقتی رساترین تعبیر، عبارت از یک تصور باطل و خیالی باشد، بر انتخاب خدا نمی توان ایراد گرفت. اگر خدا جز آن را انتخاب می کرد، بر او ایراد بود.

سئوال

مطلب دیگر آنکه یک متن معمولی ممکن است، برای موعظه چنین عمل کند که حجمی از سخنانش را به بیان مطلب باطل و بیهوده اختصاص دهد و از آن مطلب در جهت رساندن مقصود خود و اثبات حقانیت سخنانش بهره جوید؛ اما اگر قرآن کریم نیز چنین عمل کند و باطل را مقدمه ای برای بیان حق قرار دهد، پس هدایت معنوی و اخلاقی و دعوت به باورها و سنت های صحیح و پسندیده آن کجا می رود؟

پاسخ

چنان که عرض کردم، استفاده از معهودات مخاطب برای القای مقصود، سیره ای عقلائی است و چون خدا در رأس عقلاست، استفاده از معهودات مخاطب ولو آن که به حسب واقع، باطل باشد، هیچ ایرادی ندارد.

عنایت دارید که در مقام جدل یا تشبیه و مانند آن، هرگز چنین نیست که اگر از باورهای باطل و خیالی مخاطب بهره برداری شود، به معنای تأیید آنها از سوی متکلم باشد.

گاهی اقتضاء می کند، هدایت معنوی و اخلاقی از رهگذر بهره برداری از معهودات باطل و خیالی مخاطب باشد و لذا بی اشکال تلقی می شود.

سئوال

در این گونه موارد اعجاز قرآن را در چه زمینه ای باید دنبال کرد؟ آیا صرفا در موعظه ای بودن آن؟

نهایت اعجاز، زمانی برای قرآن قابل تصور است که هم ابزاری که برای رساندن معنا از آن بهره می گیرد، هم شیوه استفاده از آن ابزار، هم هدفی که دنبال می کند و هم ... همگی حاکی از اعجاز آن باشند. اینکه کسی نمی تواند همچون قرآن را بیاورد صرفا به دلیل مقاصد مافوق بشری آن نیست، قرآن می بایست از همه لحاظ، بدون هماورد باشد.

پاسخ

اولاً، اعجاز قرآن هیچ ملازمه ای ندارد با این که خدا شیوه بیان خود را متفاوت از شیوه بیان مخاطبانش قرار دهد. به هر حال، قرآن کتاب هدایت است و بناست، به لسان عربی مبین و فصیح و بلیغ، به بیان مقاصدش بپردازد و لذا هرگاه هدایت و بیان فصیح و بلیغ اقتضاء داشته باشد، با تکیه بر باورهای باطل و خیالی صورت بگیرد، نمی توان بر آن خرده گرفت.

ثانیاً، مقاصدی که خداوند بیان می کند، باید در سطح فهم بشر باشد و گرنه هدایت الهی تحقق پیدا نمی کند. مافوق بشری دانستن مقاصد قرآن، با فصیح و بلیغ و هدایت کنندگی قرآن منافات دارد. قرآن که برای فرشتگان نازل نشده است تا مقاصدش فوق بشری باشد. قرآن برای افراد بشر نازل شده و لذا باید در سطح فهم افراد بشر باشد.

ثالثاً، هماوردی قرآن نیز در صورتی معقول است که آن جهتی که مورد هماوردی قرار می گیرد، برای افراد بشر روشن و قابل درک باشد. در قالب تمثیل عرض بکنم، اگر یک کشتی گیری، مردم عادی را به هماوردی بطلبد و به آنان بگوید، اگر کسی می تواند مرا «فتیله پیچ» کند، بیاید با من کشتی بگیرد. حال اگر اساساً برای مردم عادی مقصود از «فتیله پیچ» روشن نباشد، این هماوردی چه وجهی می تواند داشته باشد؟

سئوال

1. زشتی سر شیاطین، نه کذب است و نه اسطوره؛ بلکه حقیقتی است که هر چند مردم عصر نزول آن را ندیده اند؛ اما خدای تعالی آن را دیده و چون می داند چیزی زشت تر از آن در تصور عرب عصر نزول وجود ندارد، به آن تشبیه کرده است تا تقریب به ذهن کرده باشد.

پاسخ

اولاً، درست است که مردم عصر نزول و هیچ کس دیگری، اساساً شیاطین و سرهای آنها را ندیده اند؛ اما در خیال و تصور خود، صورت و سری را برای شیاطین ساخته بودند و بی تردید، این صورت و سر ساختگی، هرگز واقعی نبوده؛ بلکه خیالی بوده است.

ثانیاً، اگر در این مورد پذیرفته شود که خداوند مجاز است، از تصور خیالی که در میان مخاطبان کلامش وجود دارد، برای بیان مقصودش بهره برداری کند، در موارد دیگر نیز باید پذیرفته شود.

بی شک، بهره برداری خدا از این تصورات خیالی برای مقاصد عالیه ای مثل تقریب به ذهن یک حقیقت غیبی است.

سئوال

2. در خصوص استراق سمع شیاطین، چون مقوله ای خارج از محسوسات بشر است و بشر آن را در عالم واقع ندیده و به واقعیت آن پی نبرده است، تعارض با واقعیت بر آن صدق نمی کند تا نیازمند توسل به مجاز یا اسطوره باشیم.

پاسخ

عنایت داشته باشید که در قرآن سخن از همین شهاب هایی است که بشر در آسمان دنیا با چشم سر مشاهده می کنند؛ نه حقایقی که خارج از محسوسات بشر است و بشر آن را در عالم واقع ندیده است.

این در حالی است که نه آسمان دنیا محل سکنای فرشتگان است و نه فرشتگان مادی اند که جایگاه خاصی داشته باشند و نه شهاب ها برای راندن اجنه از محل سکنای فرشتگان است. این تصورات باطلی است که عرب عصر نزول داشتند و خداوند از این تصورات باطل برای رد مدعای آنان از باب جدل استفاده کرده است تا بگوید، این ادعای شما که قرآن را اجنه به پیامبر(ص) القاء می کنند، باطل است.

باز عنایت داشته باشید که خدا در اینجا برای بیان یک حقیقت غیبی که غیر قابل درک بشر است، از یک تصورات باطلی که مخاطبان داشته است، بهره برداری کرده تا مقصود خود را تقریب به ذهن کند، درست مثل مورد درخت زقوم. بی تردید، فرشته یک موجود غیبی و مجرد است و ارتباط جن با فرشته نیز یک حقیقت غیبی است و بیان عدم ارتباط جن با فرشته جز با استفاده از تصورات باطل عرب عصر نزول ممکن نبوده است. حتی اکنون نیز ما نمی توانیم درک بکنیم که چگونه قرآن را فرشته بر پیامبر نازل کرده است و نه جن. اگر خداوند برای ما هم می خواست، به بیان این حقیقت بپردازد، جز از راه استفاده از تصورات خیالی ما ممکن نبود.

سئوال

3. در مورد یأجوج و مأجوج و داستان سد ذوالقرنین صرفا به دلیل ناآگاهی از تمام جزئیات این داستان و ناتوانی در تطبیق این جزئیات با حوادث و واقعیات تاریخی و ارائه مصداق تاریخی روشنی برای آن، نمی توان آنرا اسطوره نامید. برای حمل داستان بر اسطوره دلایل متقنی نیاز است؛ چرا که با وجود توصیف تمام جزئیات سد و اینکه از چه مصالحی ساخته شده، هنوز سوالات بسیاری در رابطه با این داستان باقی است. درون مایه های چنین داستان هایی، نیاز به بررسی ها و کارشناسی های دقیق تری دارد، تا اسطوره ای و حماسی بودن آنها یا حقیقی بودنشان، به اثبات برسد.

با احترام و تشکر

پاسخ

عنایت داشته باشید که در داستان سد ذوالقرنین و قوم یأجوج و مأجوج از یک سوزن در انبار کاه سخن گفته نشده است تا گفته شود که آن برای بشر قابل شناخت نیست. سخن از یک قومی است که در پشت یک سدی تا روز قیامت محبوس شده است. اگر در گذشته که بشر به تمام نقاط زمین اشراف نداشت، گفته می شد که بسا چنین سد و چنین قومی باشند، اما ما آنها را نمی شناسیم، قانع کننده بود؛ ولی اکنون که با ماهواره ها تمام نقاط زمین را عکس برده داری کردند و حتی خیابان ها و کوچه های شهره ها را می توانند با ماهواره ها رؤیت کنند و نشان دهند، چگونه می توان ادعا کرد که هنوز بشر این سد و این قوم را نشناخته است و بسا در آینده بشناسد؟


قرآن، کتاب موعظه(2)

متنی که اینک می آید، پاسخ به سئوالی است، مبنی بر این که آیا اسطوره ای دانستن بعضی از آیات قرآن به معنای راه یافتن باطل در قرآن نیست. پاسخ اجمالی من این است که اگر ما قرآن را کتاب موعظه بدانیم و در موعظه استفاده از اسطوره های مخاطبان را جایز بشماریم، می توانیم بگوییم که هرگز اسطوره ای دانستن برخی از آیات قرآن، مستلزم راه یافتن باطل در قرآن نیست؛ چون هرگز خداوند در مقام بیان و تأیید آنها نیست؛ بلکه از آنها استفاده ابزاری کرده است تا از رهگذر آن مقاصد خود را بیان کرده باشد.

نخست سئوال و سپس اولین قسمت پاسخ به آن آورده می شود. سئوال چنین است:

به نام خدا

با سلام و عرض ادب

سؤال: با توجه به آنکه اسطوره در لغت به اباطیل تعریف شده است: (الْأَسَاطِیرُ) (الْأَبَاطِیلُ) وَاحِدُهَا (إِسْطَارَةٌ) بالکسر و (أُسْطُورَةٌ) بِالضَّم‏ (المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، ج‏2 ، ص276) و أمّا الْأُسْطُورَةُ و الْإِسْطَارَةُ و الْأَسْطِیرُ: فمزیدة و تدلّ على زیادة و إضافة عن السطر الطبیعی، و هو السطر المجعول. و هکذا التسطیر و هو جعل السطر، أی السطر المصنوع المجعول. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم ، ج‏5 ، ص124) و قرآن کریم تصریح دارد بر اینکه: «لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزیلٌ مِنْ حَکیمٍ حَمیدٍ» (فصلت : 42)

چگونه می توان اسطوره بودن قصص قرآن را پذیرفت؟ با اینکه اقتضای معجزه بودن قرآن اینست که حتّی در مقام موعظه، قالب شکنی نموده و به جای نقل اسطوره­ های رایج در میان مردم، از شیوه دیگری استفاده کند که هم فراتر از شیوه­ های معمول در موعظه باشد، هم اثرگذاری آن بالاتر از اسطوره باشد، و هم با کذب و باطل آمیخته نباشد؟

با احترام و تشکر

پاسخ

در پاسخ شما عرض می کنم، در این که در قرآن از اباطیلی بهره برداری شده است، تردیدی نمی توان داشت؛ اما باید به خاطر داشت که این اباطیل قالب ها و ابزارهای بیان اند؛ نه مقاصدی که خداوند در مقام بیان آنهاست؛ لذا هیچ خللی در حقانیت قرآن وارد نمی سازد.

1. نمونه هایی از اباطیل در قرآن

سه نمونه از اباطیلی که در قرآن آمده و از آنها برای بیان مقاصد اصلی بهره برداری شده، به قراری است که در پی می آید.

1. 1. زشتی سرهای شیاطین

در قرآن شکل درخت زقوم به لحاظ وحشتناکی به سرهای شیاطین تشبیه شده است و بی تردید غرض از آن فقط بیان این معناست که درخت زقوم شکل وحشتناکی دارد؛ نه این که تأیید کند که شیاطین سرهای وحشتناکی دارند. عرب حجاز عصر پیامبر مثل بسیاری از اقوام دیگر چنین تصور می کنند که غول/ دیو/ شیطان سر وحشتناکی دارد؛ بدون این که اساساً شیطان را دیده و سر آن را مشاهده نموده باشند. آنان فقط در خیال و تصور خود یک موجودی با سر وحشتناکی ساخته اند. در قرآن آمده است:

أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ * إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمینَ * إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی‏ أَصْلِ الْجَحیمِ * طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطینِ (صافات، 62-65)؛ آیا از نظر پذیرایى این بهتر است یا درخت زقّوم؟! در حقیقت، ما آن را براى ستمگران [مایه آزمایش و] عذابى گردانیدیم. آن، درختى است که از قعر آتش سوزان مى‏روید، میوه‏ اش گویى چون کلّه‏ هاى شیاطین است.

علامه طباطبایی در این زمینه می نویسد:

کلمه" طلع" به معناى شکوفه میوه‏ اى است که در اولین بار در درخت خرما یا در هر درخت میوه دیگر پیدا مى‏شود. در این آیه میوه درخت "زقوم" را به سر شیطانها تشبیه کرده و این بدان عنایت است که عوام از مردم شیطان را در زشت‏ترین صورتها تصویر مى‏کنند؛ هم چنان که وقتى بخواهند عکسى از فرشته‏ اى بکشند، او را در زیباترین صورت ترسیم مى‏کنند، و هر زیباى دیگر را به فرشته تشبیه مى‏نمایند، هم چنان که زنان دربارى مصر وقتى یوسف را دیدند گفتند: "ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ" (یوسف، 31). با این بیان دیگر جایى براى این اشکال نمى‏ماند که در تشبیه هر چیز این معنا لازم است که به چیزى تشبیه شود که شنونده آن را بشناسد، و مردم سر شیطانها را ندیده‏ اند و نمى‏شناسند. (ترجمه المیزان، ج‏17، ص212)

علامه در اینجا تصریح می کند که خداوند برای تقریب به ذهن و توضیح زشتی درخت زقوم که یک حقیقت غیبی است، به توهمات باطل و خیالی توده مردم استناد کرده است و بی تردید خداوند در اینجا هرگز در مقام تأیید توهم باطل و خیالی توده مردم نیست تا به موجب آن گفته شود، در قرآن باطل راه یافته است.

1. 2. راندن شیاطین با شهاب ها

در قرآن در پاسخ به اتهام مشرکان قریش که می گفتند، قرآن را شیاطین به پیامبر(ص) القاء می کنند، نه فرشتگان، از تصورات باطل آنان بهره گرفته شده؛ چنان که آمده است:

إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِبِ *‌ وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ *‌ لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى‏ وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ * دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ *‌ إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (صافات، 6-10)؛ ما آسمان این دنیا را به زیور اختران آراستیم. و [آن را] از هر شیطان سرکشى نگاه داشتیم.  [به طورى که‏] نمى‏توانند به انبوه [فرشتگانِ‏] عالَم بالا گوش فرادهند، و از هر سوى پرتاب مى‏شوند. با شدّت به دور رانده مى‏شوند، و برایشان عذابى دایم است. مگر کسى که [از سخن بالاییان‏] یکباره استراق سمع کند، که شهابى شکافنده از پى او مى‏تازد.

علامه طباطبایی در زمینه استراق سمع شیاطین می نویسد:

مفسرین براى اینکه "استراق سمع" شیطانها در آسمان را تصویر کنند، و نیز تصویر کنند که چگونه در این هنگام به سوى شیطانها با شهاب‏ها تیراندازى مى‏شود بر اساس ظواهر آیات و روایات که به ذهن مى‏رسد توجیهاتى ذکر کرده‏ اند که همه بر این اساس استوار است که آسمان عبارت است از افلاکى که محیط به زمین هستند، و جماعت‏هایى از ملائکه در آن افلاک منزل دارند، و آن افلاک در و دیوارى دارند که هیچ چیز نمى‏تواند وارد آن شود، مگر چیزهایى که از خود آسمان باشد، و اینکه در آسمان اول، جماعتى از فرشتگان هستند که شهابها به دست گرفته و در کمین شیطانها نشسته‏ اند که هر وقت نزدیک بیایند تا اخبار غیبى آسمان را استراق سمع کنند، با آن شهابها به سوى آنها تیراندازى کنند و دورشان سازند، و این معانى همه از ظاهر آیات و اخبار ابتداء به ذهن مى‏رسد و لیکن امروز بطلان این حرفها به خوبى روشن شده، و در نتیجه بطلان همه آن وجوهى هم که در تفسیر" شهب" ذکر کرده‏ اند، و در تفاسیر مفصل و طولانى از قبیل تفسیر کبیر فخر رازى (تفسیر فخر رازى، ج26، ص121)، و روح المعانى آلوسى (روح المعانى، ج23، ص73) و غیر آن دو نقل شده، باطل مى‏شود. (ترجمه المیزان، ج‏17، ص187)

در اینجا علامه طباطبایی به صراحت این معنا را که فرشتگان در آسمان بالای سر باشند و شهاب ها برای ممانعت اجنه از ورود به این آسمان افکنده می شوند، تصوری باطل شمرده است؛ منتها آیات مذکور را از معنای حقیقی اشان منصرف ساخته و بر معنایی مجازی حمل کرده است تا به این وسیله از حقانیت آیات قرآن دفاع نموده باشد. تفسیر ایشان از این آیات در ادامه می آید.

1. 3. حبس یأجوج و مأجوج در پشت سد تا قیامت

در قرآن آمده است که ذوالقرنین یک سدی را جلوی یک قوم غارتگری به نام یأجوج و مأجوج ساخت تا به مردمان دیگر تعرض نکنند و آنان در پشت آن سد تا روز قیامت محبوس اند. در سوره کهف درباره آن آمده است:

حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً * قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلى‏ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا * قالَ ما مَکَّنِّی فیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعینُونی‏ بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً * آتُونی‏ زُبَرَ الْحَدیدِ حَتَّى إِذا ساوى‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونی‏ أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً * فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً * قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا * وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فی‏ بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً * وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرینَ عَرْضاً (کهف، 93-100)؛ تا وقتى به میان دو سدّ رسید، در برابر آن دو [سدّ]، طایفه ‏اى را یافت که نمى‏توانستند هیچ زبانى را بفهمند. گفتند: «اى ذو القرنین، یأجوج و مأجوج سخت در زمین فساد مى‏کنند، آیا [ممکن است‏] مالى در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آنان سدّى قرار دهى؟» گفت: «آنچه پروردگارم به من در آن تمکّن داده، [از کمک مالى شما] بهتر است. مرا با نیرویى [انسانى‏] یارى کنید [تا] میان شما و آنها سدّى استوار قرار دهم.» براى من قطعات آهن بیاورید، تا آن گاه که میان دو کوه برابر شد، گفت: «بدمید» تا وقتى که آن [قطعات‏] را آتش گردانید، گفت: «مس گداخته برایم بیاورید تا روى آن بریزم.»  [در نتیجه، اقوام وحشى‏] نتوانستند از آن [مانع‏] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ کنند. گفت: «این رحمتى از جانب پروردگار من است، و [لى‏] چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن [سدّ] را درهم کوبد، و وعده پروردگارم حق است.» و در آن روز آنان را رها مى‏کنیم تا موج ‏آسا بعضى با برخى درآمیزند و [همین که‏] در صور دمیده شود، همه آنها را گرد خواهیم آورد. و آن روز، جهنم را آشکارا به کافران بنماییم.

علامه طباطبایی درباره سد ذوالقرنین و قوم یأجوج و مأجوج نوشته است:

مفسرین و مورخین که این حوادث را تحریر نموده‏ اند، از قضیه سد به کلى سکوت کرده‏ اند. در حقیقت به خاطر اینکه مسأله سد یک مسأله پیچیده ‏اى بوده، لذا از زیر بار تحقیق آن شانه خالى کرده‏ اند؛ زیرا ظاهر آیه "فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ ..." به طورى که خود ایشان تفسیر کرده‏ اند، این است که این امت مفسد و خونخوار پس از بناى سد در پشت آن محبوس شده‏ اند و دیگر نمى‏توانند تا این سد پاى بر جاست، از سرزمین خود بیرون شوند تا وعده خداى سبحان بیاید که وقتى آمد، آن را منهدم و متلاشى مى‏کند و باز اقوام نامبرده خونریزی هاى خود را از سر مى‏گیرند، و مردم آسیا را هلاک و این قسمت از آبادى را زیر و رو مى‏کنند، و این تفسیر با ظهور مغول در قرن هفتم درست در نمى‏آید.

لذا ناگزیر باید اوصاف سد مزبور را بر طبق آنچه قرآن فرموده حفظ کنند و در باره آن اقوام بحث کنند که چه قومى بوده‏ اند، اگر همان تاتار و مغول بوده باشند که از شمال چین به طرف ایران و عراق و شام و قفقاز گرفته تا آسیاى صغیر را لگدمال کرده باشند، پس این سد کجا بوده و چگونه توانسته ‏اند از آن عبور نموده و به سایر بلاد بریزند و آنها را زیر و رو کنند؟

و این قوم مزبور اگر تاتار و یا غیر آن از امت‏هاى مهاجم در طول تاریخ بشریت نبوده‏ اند پس این سد در کجا بوده، و سدى آهنى و چنان محکم که از خواصش این بوده که امتى بزرگ را هزاران سال از هجوم به اقطار زمین حبس کرده باشد به طورى که نتوانند از آن عبور کنند کجا است؟ و چرا در این عصر که تمامى دنیا به وسیله خطوط هوایى و دریایى و زمینى به هم مربوط شده، و به هیچ مانعى چه طبیعى از قبیل کوه و دریا، و یا مصنوعى مانند سد و یا دیوار و یا خندق برنمى‏خوریم که از ربط امتى با امت دیگر جلوگیرى کند؟ و با این حال چه معنا دارد که با کشیدن سدى داراى این صفات و یا هر صفتى که فرض شود رابطه‏ اش با امت‏هاى دیگر قطع شود؟ (ترجمه المیزان، ج‏13، ص543)

2. راه حل ها

مفسران تا قرن چهاردهم دو نمونه اخیر را بر همان معانی حقیقی اشان حمل می کردند؛ اما از قرن چهاردهم دو راه حل نسبتاً متمایز برای آنها به دست داده اند که یکی، حمل این آیات بر مجاز و دیگری، حمل این آیات بر اسطوره است.

2. 1. حمل بر مجاز

علامه طباطبایی در خصوص نمونه نخست یا تشبیه درخت زقوم به رؤوس شیاطین به راحتی پذیرفته است که خدا در بیان مقصود خود از تصور باطل و خیالی توده مردم بهره برداری کرده است؛ اما درباره دو نمونه دیگر، آیات قرآن را بر مجاز حمل کرده است.

او در زمینه سقوط شهاب ها می نویسد:

ناگزیر باید توجیه دیگرى کرد که مخالف با علوم امروزى و مشاهداتى که بشر از وضع آسمانها دارد نبوده باشد و آن توجیه به احتمال ما- و خدا داناتر است- این است که: این بیاناتى که در کلام خداى تعالى دیده مى‏شود، از باب مثالهایى است که به منظور تصویر حقایق خارج از حس زده شده، تا آنچه خارج از حس است به صورت محسوسات در افهام بگنجد، هم چنان که خود خداى تعالى در کلام مجیدش فرموده:" وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ" (عنکبوت، 43) و اینگونه مثلها در کلام خداى تعالى بسیار است، از قبیل عرش، کرسى، لوح و کتاب، که هم در گذشته به آنها اشاره شد، و هم در آینده به بعضى از آنها اشاره خواهد رفت.

بنا بر این اساس، مراد از آسمانى که ملائکه در آن منزل دارند، عالمى ملکوتى خواهد بود که افقى عالى‏تر از افق عالم ملک و محسوس دارد، همان طور که آسمان محسوس ما با اجرامى که در آن هست عالى‏تر و بلندتر از زمین ماست.

و مراد از نزدیک شدن شیطانها به آسمان، و استراق سمع، و به دنبالش هدف شهابها قرار گرفتن، این است که: شیطانها مى‏خواهند به عالم فرشتگان نزدیک شوند، و از اسرار خلقت و حوادث آینده سر درآورند. و ملائکه هم ایشان را با نورى از ملکوت که شیطانها تاب تحمل آن را ندارند، دور مى‏سازند. و یا مراد این است که: شیطانها خود را به حق نزدیک مى‏کنند، تا آن را با تلبیس‏ها و نیرنگهاى خود به صورت باطل جلوه دهند، و یا باطل را با تلبیس و نیرنگ به صورت حق درآورند، و ملائکه رشته ‏هاى ایشان را پنبه مى‏کنند، و حق صریح را هویدا مى‏سازند، تا همه به تلبیس آنها پى برده، حق را حق ببینند، و باطل را باطل.

و این که خداى سبحان داستان استراق سمع شیاطین و هدف شهاب قرار گرفتنشان را دنبال سوگند به ملائکه وحى و حافظان آن از مداخله شیطانها ذکر کرده، تا اندازه‏ اى گفتار ما را تایید مى‏کند- و خدا داناتر است-. (ترجمه المیزان، ج‏17، ص187-188)

نیز او درباره سد ذوالقرنین و حبس یأجوج و مأجوج در پشت آن می نویسد:

لیکن در دفع این اشکال آنچه به نظر من مى‏رسد این است که کلمه" دکاء" از" دک" به معناى ذلت باشد، هم چنان که در لسان العرب گفته: "جبل دک" یعنى کوهى که ذلیل شود (لسان العرب، ج10، ص424)  و آن وقت مراد از" دک کردن سد" این باشد که آن را از اهمیت و از خاصیت بیندازد به خاطر اتساع طرق ارتباطى و تنوع وسائل حرکت و انتقال زمینى و دریایى و هوایى دیگر اعتنایى به شان آن نشود.

پس در حقیقت معناى این وعده الهى وعده به ترقى مجتمع بشرى در تمدن و نزدیک شدن امتهاى مختلف است به یکدیگر، به طورى که دیگر هیچ سدى و مانعى و دیوارى جلو انتقال آنان را از هر طرف دنیا به هر طرف دیگر نگیرد، و به هر قومى بخواهند بتوانند هجوم آورند.

مؤید این معنا سیاق آیه:" حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ" است که خبر از هجوم یاجوج و ماجوج مى‏دهد و اسمى از سد نمى‏برد.

البته کلمه" دک" یک معناى دیگر نیز دارد، و آن عبارت از دفن است که در صحاح گفته:" دککت الرکى" این است که من چاه را با خاک دفن کردم (صحاح، ج 4، ص1584) و باز معناى دیگرى دارد، و آن این است که کوه به صورت تلهاى خاک در آید، که باز در صحاح گفته: " تدکدکت الجبال" یعنى کوه‏ها تلهایى از خاک شدند، و مفرد آن" دکاء" مى‏آید (همان)؛ بنا بر این ممکن است احتمال دهیم که سد ذو القرنین که از بناهاى عهد قدیم است به وسیله بادهاى شدید در زمین دفن شده باشد، و یا سیلهاى مهیب آب‏رفتهایى جدید پدید آورده و باعث وسعت دریاها شده در نتیجه سد مزبور غرق شده باشد که براى بدست آوردن اینگونه حوادث جوى باید به علم زمین شناسی مراجعه کرد. پس دیگر جاى اشکالى باقى نمى‏ماند، و لیکن با همه این احوال وجه قبلى موجه‏تر است- و خدا بهتر مى‏داند. (ترجمه المیزان، ج‏13، ص543-544)

2. 2. حمل بر اسطوره

راه حلی که علامه به دست داده است، حمل آیات مورد بحث بر مجاز است؛ اما مشکل راه حل ایشان این است که در مجاز باید قرینه صارفه باشد؛ حال آن که در آیات مورد بحث هیچ قرینه ای وجود ندارد که با تکیه بر آن بتوان بر مجاز حمل کرد. قرینه صارفه باید از همان زمان صدور کلام، همراه کلام باشد؛ نه این که قرن ها بگذرد و تمام مفسران، آیات قرآن را بر حقیقت حمل نمایند و بعد در قرن حاضر که علم و فناوری پیشرفت کرده و تعارض آیات را با واقعیت به نمایش گذاشته است، بر مجاز حمل شود. نمی توان ادعا کرد که تمام مردم و مفسران طی چهارده قرن آیات قرآن را اشتباه فهمیدند و در عین حال به فصیح و بلیغ و هدایت کننده بودن قرآن قایل بود. چطور می توان، سدی را که با تمام جزئیات توصیف شده که چگونه و از چه مصالحی ساخته شده است، حمل بر مجاز کرد و اظهار داشت که مراد یک سد مادی و مشهود نیست؟ حمل بر مجاز کردن سد موصوف در قرآن بسیار تکلف آمیز است.

راه حل دیگری که بعضی از دانشمندان اسلامی به دست داده اند، اسطوره ای بودن چنین آیاتی است و این راه حل، این مزیت را دارد که هم حقانیت مقاصد اصلی قرآن را ثابت می کند و هم فصاحت و بلاغت و هدایت کنندگی قرآن را باقی می گذارد.

به موجب این راه حل، مقاصد اصلی قرآن عبارت از تذکر و موعظه و هدایت معنوی و اخلاقی و دعوت به باورها و سنت های صحیح و پسندیده است؛ لذا نباید قرآن را کتاب تاریخ و نجوم و زیست شناسی و جز آنها تلقی کرد. قصص و امثال و دیگر معهودات مخاطبان نیز ابزارها و قالب های مواعظ الهی به شمار می آید. خداوند از این ابزارها و قالب های بیان که در میان مخاطبان قرآن بوده، برای بیان مقاصد خود بهره برداری کرده است و لذا اگر اباطیلی در این قصص یا امثال و مانند آنها وجود دارد، به خداوند قابل انتساب نیست؛ بلکه به معهودات بشری منسوب است. به عبارت دیگر، هر نقص و عیبی هست، در قابلیت قابل است، نه در فاعلیت فاعل. خداوند معارف عالیه را در ظرف ناقص و معیوب بشری ریخته است تا او را به عالم بالا برکشد.


قرآن، کتاب موعظه(1)

متنی که اینک می آید، پاسخ سئوالی راجع به قومی است که به گفته قرآن در ناحیه شرقی مملکت ذوالقرنین زندگی می کردند و طی آن توصیف شده است که میان آنان و خورشید پوششی نبوده است. من ضمن نقل اقوال مفسران، افزوده ام که اساساً، قرآن کتاب موعظه و تذکر است و لذا نباید از قصص قرآن، در پی تاریخ و کشف حقیقت اقوام و حوادث گذشته بود. این اولین قسمت در این زمینه است و ان شاء الله قسمت یا قسمت های دیگر آن در پست یا پست های بعدی خواهد آمد.

نخست سئوال و سپس پاسخ آن آورده می شود:

با سلام و احترام خدمت استاد محترم

آیه 90 کهف: حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَى? قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرًا.

1- می دانیم آفتاب پوشش ایجاد نمی کند. برعکس می توان گفت تاریکی پوشش ایجاد می کند. اگر می گفت «لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ سِتْرًا» چه فرقی می کرد؟ ستر توسط خورشید یعنی چه؟!

2- برخی "مِنْ دُونِهَا" را "در برابر" خورشید ترجمه کرده اند؛ پرسشی که مطرح می شود این است که "پوشش در برابر دیگر انسان ها معنی دارد؛ اما پوشش در برابر خورشید چه معنی دارد؟"

لطفاً توضیح دهید.

پاسخ

آن چنان که از ظاهر آیه دانسته می شود، چنین قومی در یک منطقه ای صحرایی زندگی می کردند که هیچ کوه یا درختی نبوده است که به هنگام تابش خورشید به سایه آن پناه ببرند. منتها مفسران گفته اند که حتی آنان برهنه بودند و خانه ای برای خود نساخته بودند.

 

ماهیت این قوم

برخی از مفسران این قوم را چنان توصیف کرده اند که اساساً آنان حیواناتی انسان نما بوده اند. حسن بصری گفته است که وقتی خورشید طلوع می کرد، در آب فرو می رفتند و وقتی غروب می کرد، بیرون می آمدند و مثل چارپاها می چریدند (ابن ابی حاتم، ذیل آیه). سلمة بن کهیل گفته است که آنان گوش های پهنی داشتند که یکی را زیرانداز و دیگری را روانداز می کردند (ابن ابی حاتم و طبری، ذیل آیه)

سورآبادی گوید:

مردمانى بودند گلیم گوش، هر یکى را دو گوش چون دو گلیم و گروهى دوال پاى، هر یکى را دو پاى چون دو دوال درپیچیده گر کسى فرا نزدیک ایشان رسیدى پاى را چون کمند بینداختندى آن کس را بگرفتندى و گروهى به یک پاى همى جستندى و گروهى را دید نسناس، به هیئت مردم بودند و به طبع بهایم و گروهى را دید که به شب بیرون آمدندى و به روز پنهان شدندى از گرماى آفتاب، خانها داشتندى در زیر زمین و غارها در کوه، شبانگاه برآمدندى و طعامها ساختندى و گوشت در دیگ کردندى و ماهى پاک کردندى و بر سنگها اوکندندى در پیش آفتاب تا بامداد که آفتاب برآمدى از گرما طعام ایشان را بپختى و چون آفتاب درگشتى ایشان بیرون آمدندى. (تفسیر سورآبادی،‌ ذیل آیه)

 

منطقه این قوم

درباره این که آن چه منطقه ای بوده، سه قول را آورده اند:

الف. قتاده گفته بود که آنان زنج یا سیاه پوست بودند(سمرقندی، ذیل آیه) برخی از مفسران مثل مغنیه آورده است که آنجا کرانه آفریقای شرقی است.

ب. ثعلبی و ابوالفتوح رازی از کسی به نام عمرو بن مالک از یک شخص سمرقندی که به چین رفته بود و راجع چنین قومی پرسش کرده بود، قصه ای را نظیر آنچه سورآبادی گفته، نقل کرده اند.

ج. ابن عاشور هم آورده است که آنجا ساحل دریای ژاپن در حدود کره شرقی است.

 

قرآن، کتاب موعظه

به نظر اینجانب، چنان که قرآن خود تصریح کرده، کتاب موعظه و تذکر است و لذا نباید جز آن را در قرآن جستجو کرد. قرآن کتاب تاریخ نیست؛ لذا اساساً پی گیری این که این قوم چه کسانی بودند و در کجا زندگی می کردند و چه خصوصیاتی داشتند، بیراهه رفتن است. باید از داستان ذوالقرنین این آموزه را گرفت که حاکم یک مملکت باید در مقام رفع و رجوع مشکلات مردمش باشد و جلوی فساد و ظلم را بگیرد؛ چنان که از زبان او در قرآن آمده است:

قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ یُرَدُّ إِلى‏ رَبِّهِ فَیُعَذِّبُهُ عَذاباً نُکْراً *‌ وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‏ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْراً (کهف، 87-88)؛‌ گفت: «اما هر که ستم ورزد عذابش خواهیم کرد، سپس به سوى پروردگارش بازگردانیده مى‏شود، آن گاه او را عذابى سخت خواهد کرد.» و اما هر که ایمان آوَرَد و کار شایسته کند، پاداشى [هر چه‏] نیکوتر خواهد داشت، و به فرمان خود، او را به کارى آسان واخواهیم داشت.

مردم نیز باید از حاکم خود توقع داشته باشند، جلوی ظلم را بگیرد؛ چنان که از ذوالقرنین چنین انتظاری را در قبال قوم یأجوج و مأجوج داشتند:

قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلى‏ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا (کهف، 94)؛ گفتند: «اى ذو القرنین، یأجوج و مأجوج سخت در زمین فساد مى‏کنند، آیا [ممکن است‏] مالى در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آنان سدّى قرار دهى؟»

باید توجه داشت که اگر ما قرآن را کتاب موعظه و تذکر بشماریم، حتی اگر قصص قرآن را اسطوره ای هم بدانیم، هرگز بر قرآن خرده نخواهیم گرفت؛ چون در مقام موعظه هیچ اشکالی ندارد که از اسطوره های رایج میان مردم بهره برد.

به موجب آنچه بیان شد، برای مثال، هرگز نباید بر قرآن خرده گرفت که این قوم یأجوج و مأجوج چه قومی است و پشت کدام سد تا روز قیامت محبوس شده که امروزه علیرغم رشد علم و فناوری بشری و عکس برداری از تمام نقاط زمین، چنین قوم و سدی شناسایی نشده است.