سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

قرآن، کتاب موعظه(2)

متنی که اینک می آید، پاسخ به سئوالی است، مبنی بر این که آیا اسطوره ای دانستن بعضی از آیات قرآن به معنای راه یافتن باطل در قرآن نیست. پاسخ اجمالی من این است که اگر ما قرآن را کتاب موعظه بدانیم و در موعظه استفاده از اسطوره های مخاطبان را جایز بشماریم، می توانیم بگوییم که هرگز اسطوره ای دانستن برخی از آیات قرآن، مستلزم راه یافتن باطل در قرآن نیست؛ چون هرگز خداوند در مقام بیان و تأیید آنها نیست؛ بلکه از آنها استفاده ابزاری کرده است تا از رهگذر آن مقاصد خود را بیان کرده باشد.

نخست سئوال و سپس اولین قسمت پاسخ به آن آورده می شود. سئوال چنین است:

به نام خدا

با سلام و عرض ادب

سؤال: با توجه به آنکه اسطوره در لغت به اباطیل تعریف شده است: (الْأَسَاطِیرُ) (الْأَبَاطِیلُ) وَاحِدُهَا (إِسْطَارَةٌ) بالکسر و (أُسْطُورَةٌ) بِالضَّم‏ (المصباح المنیر فی غریب الشرح الکبیر، ج‏2 ، ص276) و أمّا الْأُسْطُورَةُ و الْإِسْطَارَةُ و الْأَسْطِیرُ: فمزیدة و تدلّ على زیادة و إضافة عن السطر الطبیعی، و هو السطر المجعول. و هکذا التسطیر و هو جعل السطر، أی السطر المصنوع المجعول. (التحقیق فی کلمات القرآن الکریم ، ج‏5 ، ص124) و قرآن کریم تصریح دارد بر اینکه: «لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزیلٌ مِنْ حَکیمٍ حَمیدٍ» (فصلت : 42)

چگونه می توان اسطوره بودن قصص قرآن را پذیرفت؟ با اینکه اقتضای معجزه بودن قرآن اینست که حتّی در مقام موعظه، قالب شکنی نموده و به جای نقل اسطوره­ های رایج در میان مردم، از شیوه دیگری استفاده کند که هم فراتر از شیوه­ های معمول در موعظه باشد، هم اثرگذاری آن بالاتر از اسطوره باشد، و هم با کذب و باطل آمیخته نباشد؟

با احترام و تشکر

پاسخ

در پاسخ شما عرض می کنم، در این که در قرآن از اباطیلی بهره برداری شده است، تردیدی نمی توان داشت؛ اما باید به خاطر داشت که این اباطیل قالب ها و ابزارهای بیان اند؛ نه مقاصدی که خداوند در مقام بیان آنهاست؛ لذا هیچ خللی در حقانیت قرآن وارد نمی سازد.

1. نمونه هایی از اباطیل در قرآن

سه نمونه از اباطیلی که در قرآن آمده و از آنها برای بیان مقاصد اصلی بهره برداری شده، به قراری است که در پی می آید.

1. 1. زشتی سرهای شیاطین

در قرآن شکل درخت زقوم به لحاظ وحشتناکی به سرهای شیاطین تشبیه شده است و بی تردید غرض از آن فقط بیان این معناست که درخت زقوم شکل وحشتناکی دارد؛ نه این که تأیید کند که شیاطین سرهای وحشتناکی دارند. عرب حجاز عصر پیامبر مثل بسیاری از اقوام دیگر چنین تصور می کنند که غول/ دیو/ شیطان سر وحشتناکی دارد؛ بدون این که اساساً شیطان را دیده و سر آن را مشاهده نموده باشند. آنان فقط در خیال و تصور خود یک موجودی با سر وحشتناکی ساخته اند. در قرآن آمده است:

أَ ذلِکَ خَیْرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ * إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمینَ * إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فی‏ أَصْلِ الْجَحیمِ * طَلْعُها کَأَنَّهُ رُؤُسُ الشَّیاطینِ (صافات، 62-65)؛ آیا از نظر پذیرایى این بهتر است یا درخت زقّوم؟! در حقیقت، ما آن را براى ستمگران [مایه آزمایش و] عذابى گردانیدیم. آن، درختى است که از قعر آتش سوزان مى‏روید، میوه‏ اش گویى چون کلّه‏ هاى شیاطین است.

علامه طباطبایی در این زمینه می نویسد:

کلمه" طلع" به معناى شکوفه میوه‏ اى است که در اولین بار در درخت خرما یا در هر درخت میوه دیگر پیدا مى‏شود. در این آیه میوه درخت "زقوم" را به سر شیطانها تشبیه کرده و این بدان عنایت است که عوام از مردم شیطان را در زشت‏ترین صورتها تصویر مى‏کنند؛ هم چنان که وقتى بخواهند عکسى از فرشته‏ اى بکشند، او را در زیباترین صورت ترسیم مى‏کنند، و هر زیباى دیگر را به فرشته تشبیه مى‏نمایند، هم چنان که زنان دربارى مصر وقتى یوسف را دیدند گفتند: "ما هذا بَشَراً إِنْ هذا إِلَّا مَلَکٌ کَرِیمٌ" (یوسف، 31). با این بیان دیگر جایى براى این اشکال نمى‏ماند که در تشبیه هر چیز این معنا لازم است که به چیزى تشبیه شود که شنونده آن را بشناسد، و مردم سر شیطانها را ندیده‏ اند و نمى‏شناسند. (ترجمه المیزان، ج‏17، ص212)

علامه در اینجا تصریح می کند که خداوند برای تقریب به ذهن و توضیح زشتی درخت زقوم که یک حقیقت غیبی است، به توهمات باطل و خیالی توده مردم استناد کرده است و بی تردید خداوند در اینجا هرگز در مقام تأیید توهم باطل و خیالی توده مردم نیست تا به موجب آن گفته شود، در قرآن باطل راه یافته است.

1. 2. راندن شیاطین با شهاب ها

در قرآن در پاسخ به اتهام مشرکان قریش که می گفتند، قرآن را شیاطین به پیامبر(ص) القاء می کنند، نه فرشتگان، از تصورات باطل آنان بهره گرفته شده؛ چنان که آمده است:

إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزینَةٍ الْکَواکِبِ *‌ وَ حِفْظاً مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ مارِدٍ *‌ لا یَسَّمَّعُونَ إِلَى الْمَلَإِ الْأَعْلى‏ وَ یُقْذَفُونَ مِنْ کُلِّ جانِبٍ * دُحُوراً وَ لَهُمْ عَذابٌ واصِبٌ *‌ إِلاَّ مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ ثاقِبٌ (صافات، 6-10)؛ ما آسمان این دنیا را به زیور اختران آراستیم. و [آن را] از هر شیطان سرکشى نگاه داشتیم.  [به طورى که‏] نمى‏توانند به انبوه [فرشتگانِ‏] عالَم بالا گوش فرادهند، و از هر سوى پرتاب مى‏شوند. با شدّت به دور رانده مى‏شوند، و برایشان عذابى دایم است. مگر کسى که [از سخن بالاییان‏] یکباره استراق سمع کند، که شهابى شکافنده از پى او مى‏تازد.

علامه طباطبایی در زمینه استراق سمع شیاطین می نویسد:

مفسرین براى اینکه "استراق سمع" شیطانها در آسمان را تصویر کنند، و نیز تصویر کنند که چگونه در این هنگام به سوى شیطانها با شهاب‏ها تیراندازى مى‏شود بر اساس ظواهر آیات و روایات که به ذهن مى‏رسد توجیهاتى ذکر کرده‏ اند که همه بر این اساس استوار است که آسمان عبارت است از افلاکى که محیط به زمین هستند، و جماعت‏هایى از ملائکه در آن افلاک منزل دارند، و آن افلاک در و دیوارى دارند که هیچ چیز نمى‏تواند وارد آن شود، مگر چیزهایى که از خود آسمان باشد، و اینکه در آسمان اول، جماعتى از فرشتگان هستند که شهابها به دست گرفته و در کمین شیطانها نشسته‏ اند که هر وقت نزدیک بیایند تا اخبار غیبى آسمان را استراق سمع کنند، با آن شهابها به سوى آنها تیراندازى کنند و دورشان سازند، و این معانى همه از ظاهر آیات و اخبار ابتداء به ذهن مى‏رسد و لیکن امروز بطلان این حرفها به خوبى روشن شده، و در نتیجه بطلان همه آن وجوهى هم که در تفسیر" شهب" ذکر کرده‏ اند، و در تفاسیر مفصل و طولانى از قبیل تفسیر کبیر فخر رازى (تفسیر فخر رازى، ج26، ص121)، و روح المعانى آلوسى (روح المعانى، ج23، ص73) و غیر آن دو نقل شده، باطل مى‏شود. (ترجمه المیزان، ج‏17، ص187)

در اینجا علامه طباطبایی به صراحت این معنا را که فرشتگان در آسمان بالای سر باشند و شهاب ها برای ممانعت اجنه از ورود به این آسمان افکنده می شوند، تصوری باطل شمرده است؛ منتها آیات مذکور را از معنای حقیقی اشان منصرف ساخته و بر معنایی مجازی حمل کرده است تا به این وسیله از حقانیت آیات قرآن دفاع نموده باشد. تفسیر ایشان از این آیات در ادامه می آید.

1. 3. حبس یأجوج و مأجوج در پشت سد تا قیامت

در قرآن آمده است که ذوالقرنین یک سدی را جلوی یک قوم غارتگری به نام یأجوج و مأجوج ساخت تا به مردمان دیگر تعرض نکنند و آنان در پشت آن سد تا روز قیامت محبوس اند. در سوره کهف درباره آن آمده است:

حَتَّى إِذا بَلَغَ بَیْنَ السَّدَّیْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ قَوْلاً * قالُوا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِنَّ یَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَکَ خَرْجاً عَلى‏ أَنْ تَجْعَلَ بَیْنَنا وَ بَیْنَهُمْ سَدًّا * قالَ ما مَکَّنِّی فیهِ رَبِّی خَیْرٌ فَأَعینُونی‏ بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً * آتُونی‏ زُبَرَ الْحَدیدِ حَتَّى إِذا ساوى‏ بَیْنَ الصَّدَفَیْنِ قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً قالَ آتُونی‏ أُفْرِغْ عَلَیْهِ قِطْراً * فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً * قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا * وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فی‏ بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَجَمَعْناهُمْ جَمْعاً * وَ عَرَضْنا جَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ لِلْکافِرینَ عَرْضاً (کهف، 93-100)؛ تا وقتى به میان دو سدّ رسید، در برابر آن دو [سدّ]، طایفه ‏اى را یافت که نمى‏توانستند هیچ زبانى را بفهمند. گفتند: «اى ذو القرنین، یأجوج و مأجوج سخت در زمین فساد مى‏کنند، آیا [ممکن است‏] مالى در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آنان سدّى قرار دهى؟» گفت: «آنچه پروردگارم به من در آن تمکّن داده، [از کمک مالى شما] بهتر است. مرا با نیرویى [انسانى‏] یارى کنید [تا] میان شما و آنها سدّى استوار قرار دهم.» براى من قطعات آهن بیاورید، تا آن گاه که میان دو کوه برابر شد، گفت: «بدمید» تا وقتى که آن [قطعات‏] را آتش گردانید، گفت: «مس گداخته برایم بیاورید تا روى آن بریزم.»  [در نتیجه، اقوام وحشى‏] نتوانستند از آن [مانع‏] بالا روند و نتوانستند آن را سوراخ کنند. گفت: «این رحمتى از جانب پروردگار من است، و [لى‏] چون وعده پروردگارم فرا رسد، آن [سدّ] را درهم کوبد، و وعده پروردگارم حق است.» و در آن روز آنان را رها مى‏کنیم تا موج ‏آسا بعضى با برخى درآمیزند و [همین که‏] در صور دمیده شود، همه آنها را گرد خواهیم آورد. و آن روز، جهنم را آشکارا به کافران بنماییم.

علامه طباطبایی درباره سد ذوالقرنین و قوم یأجوج و مأجوج نوشته است:

مفسرین و مورخین که این حوادث را تحریر نموده‏ اند، از قضیه سد به کلى سکوت کرده‏ اند. در حقیقت به خاطر اینکه مسأله سد یک مسأله پیچیده ‏اى بوده، لذا از زیر بار تحقیق آن شانه خالى کرده‏ اند؛ زیرا ظاهر آیه "فَمَا اسْطاعُوا أَنْ یَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطاعُوا لَهُ نَقْباً قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبِّی حَقًّا وَ تَرَکْنا بَعْضَهُمْ یَوْمَئِذٍ یَمُوجُ فِی بَعْضٍ ..." به طورى که خود ایشان تفسیر کرده‏ اند، این است که این امت مفسد و خونخوار پس از بناى سد در پشت آن محبوس شده‏ اند و دیگر نمى‏توانند تا این سد پاى بر جاست، از سرزمین خود بیرون شوند تا وعده خداى سبحان بیاید که وقتى آمد، آن را منهدم و متلاشى مى‏کند و باز اقوام نامبرده خونریزی هاى خود را از سر مى‏گیرند، و مردم آسیا را هلاک و این قسمت از آبادى را زیر و رو مى‏کنند، و این تفسیر با ظهور مغول در قرن هفتم درست در نمى‏آید.

لذا ناگزیر باید اوصاف سد مزبور را بر طبق آنچه قرآن فرموده حفظ کنند و در باره آن اقوام بحث کنند که چه قومى بوده‏ اند، اگر همان تاتار و مغول بوده باشند که از شمال چین به طرف ایران و عراق و شام و قفقاز گرفته تا آسیاى صغیر را لگدمال کرده باشند، پس این سد کجا بوده و چگونه توانسته ‏اند از آن عبور نموده و به سایر بلاد بریزند و آنها را زیر و رو کنند؟

و این قوم مزبور اگر تاتار و یا غیر آن از امت‏هاى مهاجم در طول تاریخ بشریت نبوده‏ اند پس این سد در کجا بوده، و سدى آهنى و چنان محکم که از خواصش این بوده که امتى بزرگ را هزاران سال از هجوم به اقطار زمین حبس کرده باشد به طورى که نتوانند از آن عبور کنند کجا است؟ و چرا در این عصر که تمامى دنیا به وسیله خطوط هوایى و دریایى و زمینى به هم مربوط شده، و به هیچ مانعى چه طبیعى از قبیل کوه و دریا، و یا مصنوعى مانند سد و یا دیوار و یا خندق برنمى‏خوریم که از ربط امتى با امت دیگر جلوگیرى کند؟ و با این حال چه معنا دارد که با کشیدن سدى داراى این صفات و یا هر صفتى که فرض شود رابطه‏ اش با امت‏هاى دیگر قطع شود؟ (ترجمه المیزان، ج‏13، ص543)

2. راه حل ها

مفسران تا قرن چهاردهم دو نمونه اخیر را بر همان معانی حقیقی اشان حمل می کردند؛ اما از قرن چهاردهم دو راه حل نسبتاً متمایز برای آنها به دست داده اند که یکی، حمل این آیات بر مجاز و دیگری، حمل این آیات بر اسطوره است.

2. 1. حمل بر مجاز

علامه طباطبایی در خصوص نمونه نخست یا تشبیه درخت زقوم به رؤوس شیاطین به راحتی پذیرفته است که خدا در بیان مقصود خود از تصور باطل و خیالی توده مردم بهره برداری کرده است؛ اما درباره دو نمونه دیگر، آیات قرآن را بر مجاز حمل کرده است.

او در زمینه سقوط شهاب ها می نویسد:

ناگزیر باید توجیه دیگرى کرد که مخالف با علوم امروزى و مشاهداتى که بشر از وضع آسمانها دارد نبوده باشد و آن توجیه به احتمال ما- و خدا داناتر است- این است که: این بیاناتى که در کلام خداى تعالى دیده مى‏شود، از باب مثالهایى است که به منظور تصویر حقایق خارج از حس زده شده، تا آنچه خارج از حس است به صورت محسوسات در افهام بگنجد، هم چنان که خود خداى تعالى در کلام مجیدش فرموده:" وَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ ما یَعْقِلُها إِلَّا الْعالِمُونَ" (عنکبوت، 43) و اینگونه مثلها در کلام خداى تعالى بسیار است، از قبیل عرش، کرسى، لوح و کتاب، که هم در گذشته به آنها اشاره شد، و هم در آینده به بعضى از آنها اشاره خواهد رفت.

بنا بر این اساس، مراد از آسمانى که ملائکه در آن منزل دارند، عالمى ملکوتى خواهد بود که افقى عالى‏تر از افق عالم ملک و محسوس دارد، همان طور که آسمان محسوس ما با اجرامى که در آن هست عالى‏تر و بلندتر از زمین ماست.

و مراد از نزدیک شدن شیطانها به آسمان، و استراق سمع، و به دنبالش هدف شهابها قرار گرفتن، این است که: شیطانها مى‏خواهند به عالم فرشتگان نزدیک شوند، و از اسرار خلقت و حوادث آینده سر درآورند. و ملائکه هم ایشان را با نورى از ملکوت که شیطانها تاب تحمل آن را ندارند، دور مى‏سازند. و یا مراد این است که: شیطانها خود را به حق نزدیک مى‏کنند، تا آن را با تلبیس‏ها و نیرنگهاى خود به صورت باطل جلوه دهند، و یا باطل را با تلبیس و نیرنگ به صورت حق درآورند، و ملائکه رشته ‏هاى ایشان را پنبه مى‏کنند، و حق صریح را هویدا مى‏سازند، تا همه به تلبیس آنها پى برده، حق را حق ببینند، و باطل را باطل.

و این که خداى سبحان داستان استراق سمع شیاطین و هدف شهاب قرار گرفتنشان را دنبال سوگند به ملائکه وحى و حافظان آن از مداخله شیطانها ذکر کرده، تا اندازه‏ اى گفتار ما را تایید مى‏کند- و خدا داناتر است-. (ترجمه المیزان، ج‏17، ص187-188)

نیز او درباره سد ذوالقرنین و حبس یأجوج و مأجوج در پشت آن می نویسد:

لیکن در دفع این اشکال آنچه به نظر من مى‏رسد این است که کلمه" دکاء" از" دک" به معناى ذلت باشد، هم چنان که در لسان العرب گفته: "جبل دک" یعنى کوهى که ذلیل شود (لسان العرب، ج10، ص424)  و آن وقت مراد از" دک کردن سد" این باشد که آن را از اهمیت و از خاصیت بیندازد به خاطر اتساع طرق ارتباطى و تنوع وسائل حرکت و انتقال زمینى و دریایى و هوایى دیگر اعتنایى به شان آن نشود.

پس در حقیقت معناى این وعده الهى وعده به ترقى مجتمع بشرى در تمدن و نزدیک شدن امتهاى مختلف است به یکدیگر، به طورى که دیگر هیچ سدى و مانعى و دیوارى جلو انتقال آنان را از هر طرف دنیا به هر طرف دیگر نگیرد، و به هر قومى بخواهند بتوانند هجوم آورند.

مؤید این معنا سیاق آیه:" حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ" است که خبر از هجوم یاجوج و ماجوج مى‏دهد و اسمى از سد نمى‏برد.

البته کلمه" دک" یک معناى دیگر نیز دارد، و آن عبارت از دفن است که در صحاح گفته:" دککت الرکى" این است که من چاه را با خاک دفن کردم (صحاح، ج 4، ص1584) و باز معناى دیگرى دارد، و آن این است که کوه به صورت تلهاى خاک در آید، که باز در صحاح گفته: " تدکدکت الجبال" یعنى کوه‏ها تلهایى از خاک شدند، و مفرد آن" دکاء" مى‏آید (همان)؛ بنا بر این ممکن است احتمال دهیم که سد ذو القرنین که از بناهاى عهد قدیم است به وسیله بادهاى شدید در زمین دفن شده باشد، و یا سیلهاى مهیب آب‏رفتهایى جدید پدید آورده و باعث وسعت دریاها شده در نتیجه سد مزبور غرق شده باشد که براى بدست آوردن اینگونه حوادث جوى باید به علم زمین شناسی مراجعه کرد. پس دیگر جاى اشکالى باقى نمى‏ماند، و لیکن با همه این احوال وجه قبلى موجه‏تر است- و خدا بهتر مى‏داند. (ترجمه المیزان، ج‏13، ص543-544)

2. 2. حمل بر اسطوره

راه حلی که علامه به دست داده است، حمل آیات مورد بحث بر مجاز است؛ اما مشکل راه حل ایشان این است که در مجاز باید قرینه صارفه باشد؛ حال آن که در آیات مورد بحث هیچ قرینه ای وجود ندارد که با تکیه بر آن بتوان بر مجاز حمل کرد. قرینه صارفه باید از همان زمان صدور کلام، همراه کلام باشد؛ نه این که قرن ها بگذرد و تمام مفسران، آیات قرآن را بر حقیقت حمل نمایند و بعد در قرن حاضر که علم و فناوری پیشرفت کرده و تعارض آیات را با واقعیت به نمایش گذاشته است، بر مجاز حمل شود. نمی توان ادعا کرد که تمام مردم و مفسران طی چهارده قرن آیات قرآن را اشتباه فهمیدند و در عین حال به فصیح و بلیغ و هدایت کننده بودن قرآن قایل بود. چطور می توان، سدی را که با تمام جزئیات توصیف شده که چگونه و از چه مصالحی ساخته شده است، حمل بر مجاز کرد و اظهار داشت که مراد یک سد مادی و مشهود نیست؟ حمل بر مجاز کردن سد موصوف در قرآن بسیار تکلف آمیز است.

راه حل دیگری که بعضی از دانشمندان اسلامی به دست داده اند، اسطوره ای بودن چنین آیاتی است و این راه حل، این مزیت را دارد که هم حقانیت مقاصد اصلی قرآن را ثابت می کند و هم فصاحت و بلاغت و هدایت کنندگی قرآن را باقی می گذارد.

به موجب این راه حل، مقاصد اصلی قرآن عبارت از تذکر و موعظه و هدایت معنوی و اخلاقی و دعوت به باورها و سنت های صحیح و پسندیده است؛ لذا نباید قرآن را کتاب تاریخ و نجوم و زیست شناسی و جز آنها تلقی کرد. قصص و امثال و دیگر معهودات مخاطبان نیز ابزارها و قالب های مواعظ الهی به شمار می آید. خداوند از این ابزارها و قالب های بیان که در میان مخاطبان قرآن بوده، برای بیان مقاصد خود بهره برداری کرده است و لذا اگر اباطیلی در این قصص یا امثال و مانند آنها وجود دارد، به خداوند قابل انتساب نیست؛ بلکه به معهودات بشری منسوب است. به عبارت دیگر، هر نقص و عیبی هست، در قابلیت قابل است، نه در فاعلیت فاعل. خداوند معارف عالیه را در ظرف ناقص و معیوب بشری ریخته است تا او را به عالم بالا برکشد.