سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

نقد پایان‏نامه «بررسی روایات سهو النبی»2

نویسنده طبق نظر مشهور از آیه «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ (بقره،124)» استفاده  کرده اند که حضرت ابراهیم از خداوند خواسته برای آن دسته از ذریه اش که در اوایل عمر ظلم کرده و بعد توبه کردند، امامت باشد؛ با این تحلیل که بعید است، حضرت ابراهیم برای کسانی که در تمام عمر ظلم کرده باشند یا در اواخر عمر ظلم کرده باشند، چنین تقاضایی را کرده باشد.
اما این استدلال سست است؛ چون سیاق آیه هرگز چنین دلالتی ندارد که حضرت ابراهیم چنین تقاضایی کرده باشد. وقتی خداوند او را امام قرار داد، از خدا خواست که به ذریه اش هم عنایت کند که خداوند فرمود: « لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ ». این عبارت دلالت دارد بر این که اولاً، برخی از ذریه اش ظالم اند؛ ثانیاً، خداوند امامت را به ظالم نمی دهد. از این عبارت بیش از این فهمیده نمی شود. اما این که آیا اگر کسی در اوایل یا اواخر عمر یک ظلمی از او سر زده و بعد توبه کرده، آیا می تواند به مقام امامت نایل آید یا نه، ساکت است.

از آیات دیگر دانسته می شود که ارتکاب ظلم را منوط به این که با توبه همراه باشد، مانع از احراز مقام امامت و نبوت نیست؛ چنانکه در سوره شعراء درباره حضرت موسی آمده است:

 وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَکَ الَّتی فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ الْکافِرینَ (19)  قالَ فَعَلْتُها إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ (20) فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لی رَبّی حُکْماً وَ جَعَلَنی مِنَ الْمُرْسَلینَ (21). این آیات نشان می دهد که ظلم قبل از نبوت مانع از احراز مقام نبوت نمی شود.

یا درباره حضرت یونس در سوره انبیاء آمده است:

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ (87) فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ (88). این آیات نشان می دهد، ظلم بعد از نبوت نیز موجب سقوط مقام نبوت نمی شود.

بنابراین آنچه که آیه ابتلا آن را دفع کرده، این است که کسی در عین این که ظالم باشد، به مقام نبوت برسد؛ اما اگر توبه کند، دیگر ظالم نخواهد بود. اساساً ظلم یک صفت ذاتی مثل رطوبت برای آب یا چربی برای روغن نیست که ثابت و همیشگی باشد؛ بلکه صفتی عارضی است که با توبه رفع می شود. انسان زمانی ظالم است و زمان دیگری عادل است. خداوند در قرآن به زبان عرفی سخن گفته است. چنین نیست که وقتی در عرف زمانی کسی را ظالم بخوانند، این ظلم چون مهری بر پیشانی او خورده باشد و تا ابد پاک نشود. بسیار اتفاق می افتد که می گویند: فلانی در گذشته ظلم می کرد؛ اما اکنون دیگر توبه کرده و به کسی ظلم نمی کند و به اصطلاح ظالم نیست.

آیات قرآن نشان می دهد که حضرت موسی(ع) در عین حالی که قبل از نبوتش مرتکب ظلم شده بود، به مقام نبوت رسیده است؛ چنان که در سوره سجده آمده است: وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَلا تَکُنْ فی مِرْیَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدًى لِبَنی إِسْرائیلَ (23) وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ (24)

یا در سوره انبیاء آمده است: قُلْنا یا نارُ کُونی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهیمَ (69) وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ اْلأَخْسَرینَ (70) وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى اْلأَرْضِ الَّتی بارَکْنا فیها لِلْعالَمینَ (71) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ (72)  وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ (73)

نیز درباره ذریه حضرت ابراهیم در سوره انبیاء آمده است: وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ جَعَلْنا فی ذُرّیَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ وَ آتَیْناهُ أَجْرَهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ (27)

نیز در سوره حدید آمده است: لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً وَ إِبْراهیمَ وَ جَعَلْنا فی ذُرّیَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَ الْکِتابَ فَمِنْهُمْ مُهْتَدٍ وَ کَثیرٌ مِنْهُمْ فاسِقُونَ ( 26)

یا در سوره صافات آمده است: سَلامٌ عَلى إِبْراهیمَ (109) کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ (111) وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیّاً مِنَ الصَّالِحینَ (112) وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلى إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبینٌ (113)

بنابراین عبارت « لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ » ناظر به کثیری از ذریه حضرت ابراهیم اند که به طور پیوسته ظالم و فاسق بودند و در آن گفته شده است که عهد امامت و نبوت به چنین کسانی نمی رسد.

البته در هیچ یک از این موارد نیز ملاحظه نمی شود که کسی مدت مدیدی در کفر و فسق بوده باشد و یا به عمد مرتکب یکی از گناهان کبیره نظیر قتل عمد یا زنا یا سرقت و مانند آنها شده باشد و آنگاه توبه کرده باشد و به مقام نبوت و امامت رسیده باشد. نوع گناهانی که برای انبیاء ذکر شده، یا سهوی است و یا اگر عمدی است، چنان نیست که آن گناه او را از چشم صلحای بشر بیاندازد.

 عمده مطالب پایان نامه نقل قول است و نویسنده کمتر به نقد آنها می پردازد؛ در حالی که در بسیاری از موارد جای نقد دارد. برای مثال آنجایی که علامه حلی چنین استدلال کرده است که اگر پیامبر اسلام(ص) در نماز سهو کرده باشد، دیگر اعتمادی به شریعتی که آورده است، نخواهد بود؛ چون وقتی در یک مورد سهو کرده باشد، احتمال سهو در سایر موارد هم می رود و در نتیجه بعثت پیامبر فائده ای نخواهد داشت (54 به نقل از حلی، منتهی المطالب، مشهد، مجمع البحوث اسلامیة، 1412ق، 1/309).
البته ما چنین مواردی را حمل بر این می کنیم که نویسنده با گوینده قول هم نظر است؛ اما به هر حال نقد حلی وارد نیست؛ چون خداوند صیانت وحی را از نسیان تضمین کرده است؛ ولی سایر موارد را تضمین نکرده است. در سوره اعلی درباره صیانت وحی از نسیان آمده است: سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسى (6) إِلاَّ ما شاءَ اللَّهُ إِنَّهُ یَعْلَمُ الْجَهْرَ وَ ما یَخْفى (7).

نویسنده درباره این آیه نوشته است: این آیه عام است و همه زمان ها را شامل می شود. ممکن است، کسی بگوید: این آیه خود دلیل جواز نسیان و سهو بر پیامبر است؛ زیرا در ادامه استثناء آمده است و این استثناء خود شاهدی است، بر این که ممکن است، در مواردی اراده الهی بر انساء و سهو پیامبر تعلق بگیرد، و آنگاه در جواب نوشته است: این استثناء مزید تأکید بر عدم انساء پیامبر است؛ چنان که درباره جاودانگی مؤمنان در بهشت آمده است: وَ أَمَّا الَّذینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدینَ فیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ إِلاَّ ما شاءَ رَبُّکَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ (هود،108). (ص125).

باز در اینجا نویسنده به مورد آیه که در خصوص قرآن است، توجه نکرده است. خداوند در این آیه به دغدغه پیامبر اسلام مبنی بر فراموشی آیات وحی شده به هنگام وحی پاسخ گفته و فرموده است که دغدغه نداشته باش و ما آیات را بر تو بازخوانی خواهیم کرد و تو آیات را فراموش نخواهی کرد. در این آیه هرگز گفته نشده است که او در هیچ چیزی اعم از قرآن و غیر قرآن فراموشی پیدا نخواهد کرد. البته نویسنده فرض را بر این نهاده است که آیه عام باشد، نه در خصو وحی و گرنه به نظر او آیه از محل بحث خارج است(ص12). به علاوه مراد از نسیان در آیه نسیان دائم است؛ به طوری که برای همیشه آیات از ذهن پیامبر برود؛ نه نسیان موقت که با یادآوری به ذهن باز گردد.

نیز در سوره قیامت آمده است: لا تُحَرِّکْ بِهِ لِسانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ (16) إِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ (17) فَإِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ (18) ثُمَّ إِنَّ عَلَیْنا بَیانَهُ (19)

همچنین آمده است: فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِکُ الْحَقُّ وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضى إِلَیْکَ وَحْیُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنی عِلْماً (114)  وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (115)

نیز در سوره نجم آمده است: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى (4) عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى (5) ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى (6) وَ هُوَ بِاْلأُفُقِ اْلأَعْلى (7) ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى (8) فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى (9) فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى (10)  ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى (11) أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما یَرى (12)

البته نظر مشهور بر اطلاق آیه « وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى » است و آن را شامل همه سخنان پیامبر(ص) می دانند؛ حال آن که هرگز سیاق آیه اطلاق ندارد و شامل غیر وحی نمی شود. نویسنده هم بر همین نظر مشهور است. او نوشته است، این آیه دلالت دارد بر این که پیامبر مؤید به روح القدس است و هر آنچه نطق بفرماید، مستظهر به وحی الهی است؛ بنابراین محال است که او در غیر جایگاه و محل سلام، سلام دهد و شروع به تکلم کند(ص124). او به سیاق آیه که ناظر به وحی قرآنی است، توجه نکرده است.

اما درباره عدم صیانت از نسیان در غیر وحی آمده است: وَ إِذا رَأَیْتَ الَّذینَ یَخُوضُونَ فی آیاتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِهِ وَ إِمَّا یُنْسِیَنَّکَ الشَّیْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّکْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ (انعام،68)

البته نویسنده بر دلالت این آیه بر نسیان پیامبر با ادله ذیل خرده گرفته است:

اولاً، این آیه بر امکان نسیان به نحو قضیه شرطیه دلالت دارد، نه بر فعلیت آن؛

ثانیاً، شاهد داخلی به عنوان دلیل لبّی متصل و همچنین شاهد خارجی دلالت دارد که مراد آیه، پیامبر نیست؛ بلکه مردم هستند.

و اما شاهد داخلی این که فرض ندارد، پیامبر در جلسه ای که به زیان اسلام و مسلمین و شخص پیامبر اهانت و مسخره می شود، حضور داشته باشد تا خداوند آن حضرت را از حضور در چنین مجلسی منع کند؛ زیرا چنین مجلسی نظیر مجلس غیبت، دروغ و تهمت نیست تا بتوان فرض حضور پیامبر و نهی الهی را در باره آت تصویر کرد؛ چنان که دشمنان نیز در حضور رسول اکرم از چنین توطئه ای صرف نظر می کردند؛

اما شاهد خارجی, عصیان در امتثال فرمان الهی بر اثر سلطه شیطان بر پیامبر اکرم مخالف اعتراف خود شیطان است که گفت: بر بندگان مخلَص راهی ندارم: قالَ فَبِعِزَّتِکَ َلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ *  إِلاَّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ (ص82-83).

شاهد خارجی دیگر آیه: وَ قَدْ نَزَّلَ عَلَیْکُمْ فِی الْکِتابِ أَنْ إِذا سَمِعْتُمْ آیاتِ اللَّهِ یُکْفَرُ بِها وَ یُسْتَهْزَأُ بِها فَلا تَقْعُدُوا مَعَهُمْ حَتَّى یَخُوضُوا فی حَدیثٍ غَیْرِهِ إِنَّکُمْ إِذاً مِثْلُهُمْ إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقینَ وَ الْکافِرینَ فی جَهَنَّمَ جَمیعاً (نساء،140). آیا فرض دارد، پیامبر اکرم در جلسه ای شرکت کند که حضور در آن شرکت کننده را در شمار منافقان در آورد و جایگاه او را دوزخ سوزان قرار دهد؟ به علاوه در این آیه خطاب به مسلمانان گفته شده است که بر شما نازل شده است که وقتی شنیدید آیات قرآن مورد کفر و استهزاء قرار می گیرد، با آنان همنشین نشوید. این ناظر به همان آیه انعام است؛ چون در غیر آن آیه چنین دستوری نیامده است؛ بنابراین آیه انعام ناظر به مسلمانان است و نه پیامبر(ص).(ص127).

منتها این خرده های نویسنده چندان وارد نیست؛ زیرا:

اولاً، درست است که آیه شرطیه است؛ اما شرط بلاغت آن است که نهی از عملی باشد که مورد داشته باشد. اگر چنان بوده است که پیامبر با مشرکان مکه همنشینی نمی کرده، چه جهتی داشت که این نهی صادر شود؟

ثانیاً، حضور پیامبر در میان مشرکان مکه اجتناب ناپذیر بوده است؛ چون در میان آنها زندگی می کرده است. منتها در این آیه آمده است، هرگاه که دیدی سخنان بیهوده درباره آیات قرآن می گویند، از نزد آنان برو.

ثالثاً، در خود آیه انعام قرینه ای وجود ندارد که شامل خود پیامبر نشود و اشاره آیه نساء به آیه انعام و خطاب آن به مسلمانان دلیل بر این نیست که آیه انعام خطاب به پیامبر نیست. تنها استفاده ای که از جمع میان این دو آیه می شود، این است که اگرچه آیه انعام خطاب به شخص پیامبر است، اما شامل عموم مسلمانان هم می شود.

 رابعاً، در شمار کافران و منافقان در آمدن و مستحق دوزخ شدن بعد از صدور نهی الهی است؛ نه قبل از آن.

خامساً، مخلَص بودن کسی منافاتی با این که گاهی شیطان بر او تأثیر گذارد، البته به این که توبه کند، ندارد؛ چنانکه حضرت یوسف از مخلصین خوانده شده است: وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ (یوسف، 24)؛ اما در عین حال آمده است که ذکر ربّش را فراموش کرد: وَ قالَ لِلَّذی ظَنَّ أَنَّهُ ناجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنینَ (یوسف،42).

یا حضرت موسی از مخلصین شمرده شده است: اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسى إِنَّهُ کانَ مُخْلَصاً وَ کانَ رَسُولاً نَبِیّاً (مریم،51)؛ اما در عین حال درباره او در سوره قصص آمده است: وَ دَخَلَ الْمَدینَةَ عَلى حینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذی مِنْ شیعَتِهِ عَلَى الَّذی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ (15)  قالَ رَبِّ إِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ (16) قالَ رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ (17).

آنچه که در آیه از مخلصین نهی شده است، سلطه دائم بر آنان است؛ نه سلطه آنی و مقرون با توبه؛ چنان که در سوره نحل آمده است: فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ (98) إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (99)  إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ (100). در این آیات سلطه شیطان در خصوص کسانی دانسته شده است که شیطان را دوست داشته باشند و برای خدا شریک قائل باشند؛ حال آن که این اوصاف در پیامبر وجود ندارد. پیامبر و مؤمنان شیطان را دوست ندارند و آنگاه که هوس شیطانی به آنان راه یابد، آن را دفع می کنند؛ چنان که در سوره اعراف آمده است: وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ (200)  إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (201)

درباره تأثیر شیطان بر انبیاء آیات دیگری هم وجود دارد؛ نظیر آیات سوره حج: وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ مِنْ رَسُولٍ وَ لا نَبِیٍّ إِلاَّ إِذا تَمَنَّى أَلْقَى الشَّیْطانُ فی أُمْنِیَّتِهِ فَیَنْسَخُ اللَّهُ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ ثُمَّ یُحْکِمُ اللَّهُ آیاتِهِ وَ اللَّهُ عَلیمٌ حَکیمٌ (52) لِیَجْعَلَ ما یُلْقِی الشَّیْطانُ فِتْنَةً لِلَّذینَ فی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْقاسِیَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ الظَّالِمینَ لَفی شِقاقٍ بَعیدٍ (53) وَ لِیَعْلَمَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکَ فَیُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذینَ آمَنُوا إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (54)

آنچه را که خداوند صیانت آن را از شیطان تضمین کرده، وحی قرآنی است؛ چنان که در سوره حجر آمده است: وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ ما تَأْتینا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ (7)  ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ ما کانُوا إِذاً مُنْظَرینَ (8) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (9) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فی شِیَعِ اْلأَوَّلینَ (10) وَ ما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (11)  کَذلِکَ نَسْلُکُهُ فی قُلُوبِ الْمُجْرِمینَ (12) لا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ اْلأَوَّلینَ (13) وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فیهِ یَعْرُجُونَ (14) لَقالُوا إِنَّما سُکِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (15)  وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرینَ (16) وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجیمٍ (17) إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبینٌ (18)  

نیز در سوره کهف آمده است: وَ لا تَقُولَنَّ لِشَیْ‏ءٍ إِنّی فاعِلٌ ذلِکَ غَداً (23) إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسیتَ وَ قُلْ عَسى أَنْ یَهْدِیَنِ رَبّی ِلأَقْرَبَ مِنْ هذا رَشَداً (24)

یا آمده است: وَ إِذْ قالَ مُوسى لِفَتاهُ لا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَیْنِ أَوْ أَمْضِیَ حُقُباً (60) فَلَمَّا بَلَغا مَجْمَعَ بَیْنِهِما نَسِیا حُوتَهُما فَاتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً (61)  فَلَمَّا جاوَزا قالَ لِفَتاهُ آتِنا غَداءَنا لَقَدْ لَقینا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً (62) قالَ أَ رَأَیْتَ إِذْ أَوَیْنا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنّی نَسیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانیهُ إِلاَّ الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ وَ اتَّخَذَ سَبیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَباً (63)

همین طور آمده است: قالَ لا تُؤاخِذْنی بِما نَسیتُ وَ لا تُرْهِقْنی مِنْ أَمْری عُسْراً (73)

البته آیاتی را هم در ردّ نسیان آورده اند که صراحتی ندارند و علما نخست آنها را عام شمرده و آنگاه از عموم آنها استفاده کرده اند؛ نظیر:

عبارت « وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى » در سوره نجم: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى (نجم،4). تلقی علما از این آیه این است که هر نظق پیامبر از روی وحی است؛ حال آن که این آیات تنها ناظر به وحی است؛ یعنی قرآنی که قرائت می کند، از روی وحی است؛ نه هر نطق آن حضرت.

عبارت « إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحى إِلَیَّ » در سوره یونس: وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا بَیِّناتٍ قالَ الَّذینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ ما یَکُونُ لی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسی إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ ما یُوحى إِلَیَّ إِنّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبّی عَذابَ یَوْمٍ عَظیمٍ (15) قُلْ لَوْ شاءَ اللَّهُ ما تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَ لا أَدْراکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فیکُمْ عُمُراً مِنْ قَبْلِهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (یونس،16). این مورد نیز به وضوح ناظر به خصوص قرآن است؛ نه جز آن.

تعبیر « فَاتَّبِعُونی »، « أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ »، « اصْطَفى » در آیات سوره آل عمران: قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ (31) قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْکافِرینَ (32) إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمینَ (33). حال آن که این تعابیر به اموری است که در سیاق این آیات از آن سخن رفته است؛ نظیر:

پذیرش اصل اسلام: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ اْلإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِسابِ (19) فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ وَ قُلْ لِلَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ وَ اْلأُمِّیِّینَ ءَ أَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصیرٌ بِالْعِبادِ (20)

پذیرش حکمیت پیامبر اسلام: أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ أُوتُوا نَصیباً مِنَ الْکِتابِ یُدْعَوْنَ إِلى کِتابِ اللَّهِ لِیَحْکُمَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ یَتَوَلَّى فَریقٌ مِنْهُمْ وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23)

پذیرش اصل اسلام: فَمَنْ حَاجَّکَ فیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبینَ (61) إِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَ ما مِنْ إِلهٍ إِلاَّ اللَّهُ وَ إِنَّ اللَّهَ لَهُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (62) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِالْمُفْسِدینَ (63)  قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ (64)

بی تردید امر پیامبر به عبادت غیر خدا نافذ نیست: ما کانَ لِبَشَرٍ أَنْ یُؤْتِیَهُ اللَّهُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ ثُمَّ یَقُولَ لِلنَّاسِ کُونُوا عِباداً لی مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ کُونُوا رَبَّانِیِّینَ بِما کُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْکِتابَ وَ بِما کُنْتُمْ تَدْرُسُونَ (79)

بنابراین سیاق آیات آل عمران دلالت بر اطاعت از عموم دستورات پیامبر(ص) ندارد تا لازم باشد در تمام دستوراتش معصوم از سهو و خطا باشد.

دیگر آیه مورد استشهاد عبارت است از: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیراً (احزاب،21). این آیه نیز در سیاق خاصی قرار گرفته و به حسب سیاق اطلاق ندارد. در سیاق این آیه سخن از فرار گروهی از مسلمانان ضعیف الایمان از میدان جنگ است: قُلْ لَنْ یَنْفَعَکُمُ الْفِرارُ إِنْ فَرَرْتُمْ مِنَ الْمَوْتِ أَوِ الْقَتْلِ وَ إِذاً لا تُمَتَّعُونَ إِلاَّ قَلیلاً (16)؛ بنابراین مراد آیه این است که در مقاومت در میدان جنگ به پیامبر تأسی کنید و به خاطر ترس از مرگ و کشته شدن فرار نکنید.

به این ترتیب باید گفت: مردم خودشان می دانند، باید در چه اموری از پیامبر اطاعت کنند و در چه اموری نکنند و لذا اگر هم در مواردی پیامبر سهو یا خطا کند، مردم خود خواهند فهمید و نیازی به عصمت مطلق پیامبر نیست.

همین طور عبارت « إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً » در سوره احزاب: یا أَیُّهَا النَّبِیُّ قُلْ ِلأَزْواجِکَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیاةَ الدُّنْیا وَ زینَتَها فَتَعالَیْنَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسَرِّحْکُنَّ سَراحاً جَمیلاً (28) وَ إِنْ کُنْتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الدَّارَ الْآخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِناتِ مِنْکُنَّ أَجْراً عَظیماً (29)  یا نِساءَ النَّبِیِّ مَنْ یَأْتِ مِنْکُنَّ بِفاحِشَةٍ مُبَیِّنَةٍ یُضاعَفْ لَهَا الْعَذابُ ضِعْفَیْنِ وَ کانَ ذلِکَ عَلَى اللَّهِ یَسیراً (30) وَ مَنْ یَقْنُتْ مِنْکُنَّ لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تَعْمَلْ صالِحاً نُؤْتِها أَجْرَها مَرَّتَیْنِ وَ أَعْتَدْنا لَها رِزْقاً کَریماً (31)  یا نِساءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذی فی قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً (32) وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتینَ الزَّکاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً (33) وَ اذْکُرْنَ ما یُتْلى فی بُیُوتِکُنَّ مِنْ آیاتِ اللَّهِ وَ الْحِکْمَةِ إِنَّ اللَّهَ کانَ لَطیفاً خَبیراً (34)

در حالی که این آیات ناظر به دستوراتی است که در سیاق به آنها اشاره شده است و در عبارت مورد استشهاد غرض از امتثال دستورات مذکور در آیات یاد شده است؛ نه این که لزوماً مخاطبان این آیات یعنی همسران پیامبر(ص) مطهرند. حتی سیاق آیات نشان می دهد که آنان مطهر نبودند و رجس هایی مانند خضوع قول و تبرّج جاهلی داشتند.

مورد استشهاد دیگر عبارت « ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا » در آیات سوره حشر است: ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیلِ کَیْ لا یَکُونَ دُولَةً بَیْنَ اْلأَغْنِیاءِ مِنْکُمْ وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدیدُ الْعِقابِ (7)؛ حال آن که این آیات در خصوص اخذ فیء است و در آن گفته شده است، هر آنچه را که پیامبر به شما داد، بگیرید و از هر آنچه که بازداشت، شما باز ایستید و تصاحب نکنید. واضح است که در اینجا گفته نشده است، به هر سخن پیامبر(ص) عمل کنید تا عصمت مطلقه او لازم بیاید. نویسنده درباره این آیه نوشته است: آیه به طور عموم و اطلاق بر پذیرش هر قول و فعلی از پیامبر دلالت دارد؛ پس معلوم می شود که پیامبر از هرگونه سهو نسیانی مصون و معصوم است و الا تبعیت مطلق از او در هر قول و فعلی صحیح نبود(ص124). در اینجا هم ملاحظه می شود که سیاق آیه  و این که آیه در خصوص پرداخت فیء است، مورد توجه قرار نگرفته است. سیقا قرینه فهم مراد آیات است. چگونه است که آن در نظر گرفته نمی شود و آنگاه به اطلاق و عموم آیه حکم می شود؟

نیز عبارت « الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ » در سوره ماعون: فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ (4) الَّذینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ (5) الَّذینَ هُمْ یُراؤُنَ (6) وَ یَمْنَعُونَ الْماعُونَ (7)؛ حال آن که ساهون در اینجا به قرینه سیاقش عبارت از سهل انگاری در نماز است؛ نه سهو که تعمدی در آن نیست.

 نویسنده در تعارض روایات سهو النبی با روایات دیگر از امام رضا علاماتی را برای امام برشمرده که از آن جمله است: تنام عینه و لاینام قلبه(من لایحضره الفقیه، 4/418، به نقل از 128) و آن را دال بر عصمت امام شمرده است؛ حال آن که این عبارت چنین دلالتی ندارد. در این روایت گفته شده است که در عین حالی که خواب است، هشیار است. این چه ربطی به این دارد که در بیداری و هشیاری تحت تأثیر شیطان واقع شود. مگر غفلت آنی در بیداری و هشیاری اتفاق نمی افتد؟
 دیگر روایت مورد استشهاد نویسنده روایتی است که علی بن حدید از سماعة بن مهران از امام صادق نقل کرده است که از جمله جنود عقل را چنین برشمرده است: التذکر وضده السهو ، والحفظ وضده النسیان و در ادامه افزوده است: فلا تجتمع هذه الخصال کلها من أجناد العقل إلا فی نبی أو وصی نبی ، أو مؤمن قد امتحن الله قلبه للإیمان (الکافی - الشیخ الکلینی ج 1   ص 21).
این در حالی است که این روایت به لحاظ سندی ضعیف است و در آن علی بن مهران تضعیف شده و شیخ طوسی درباره او گفته است: «علی بن حدید ، وهو مضعف جدا لا یعول على ما ینفرد بنقله»( معجم رجال الحدیث - السید الخوئی ج 21   ص 330).

 دیگر روایت مورد استناد نویسنده به این قرار است: عنه عن أحمد بن محمد عن الحسن بن محبوب عن عبد الله ابن بکیر عن زرارة قال سألت أبا جعفر علیه السلام : هل سجد رسول الله صلى الله علیه وآله سجدتی السهو قط ؟ فقال : لا ولا یسجدهما فقیه.( تهذیب الأحکام - الشیخ الطوسی ج 2   ص 350) .
این در حالی است که آن با 12 روایت دیگر معارض است و در تعارض روایت شاذ یا مشهور و متواتر باید روایت شاذ را کنار نهاد.

 دیگر روایت مورد استناد نویسنده روایتی است که ابو الربیع شامی که شخصی مجهول است، از امام صادق آورده است: إن الامام إذا شاء أن یعلم عُلِّم(الکافی - الشیخ الکلینی ج 1   ص 258).
این روایت علاوه بر ضعف سندی تنها دلالت دارد بر این که وقتی امام بخواهد آگاه شود، خدا او را آگاه می کند. بنابراین به دو امر مشروط است: یکی آن که خود از خدا بخواهد و دیگر آن که خدا بخواهد؛ بنابراین امام به طور بالفعل علم ندارد. بنابراین آن منافاتی با سهو پیامبر و پرسش از عدد رکعات از ذی الشهادتین ندارد. در اینجا یا خود پیامبر از خدا تقاضای علم نکرده یا خدا نخواسته است که به او علم دهد.

در بسیاری از موارد رخ داده است که مردم چیزی را از پیامبر پرسیده اند و او پاسخ آن را نمی دانسته و بعد از خدا خواسته و خدا نیز در وقتی که مصلحت می دانسته، پاسخ داده است. سؤال های سه گانه مشرکان مکه از پیامبر و نیز سؤال در قصه ظهار از آن جمله است.

نویسنده از آیت الله جوادی آملی آورده است: از آن جا که معصوم در حالت خواب بدنی نیز شاهد اعمال امت خود است، تا در روز رستاخیز نسبت به آنها شهادت دهد: « جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیداً (نساء،41) از کمال عدم تسلط خواب بر روحش بهره مند است و خواب چشم و سکون بدن، نه نقص است و نه منافی احاطه وجودی روح انسان کامل بر آنچه بر عالم و آدم می گذرد. پیامبر اکرم شهید شهداست و مراد از شهید، شاهد اعمال است؛ نه کشته شدن در میان جنگ؛ بنابراین بر همه اعمال مردم احاطه وجودی دارد؛ پس همان گونه که فرشتگان از گزند سهو و نسیان و خواب در امان اند، معلّم آنان یعنی انسان کامل نیز از امور یاد شده مصون است» (تفسیر موضوعی قرآن کریم، ج9 و سیره رسول اکرم در قرآن، ص48 به نقل از ص148).
نامبرده از آیه مذکور استفاده کرده است که پیامبر اسلام در خواب و بیداری شاهد اعمال امت در هر عصر و مصر است؛ اما به نظر می رسد که این آیه چنین دلالتی ندارد. تمام آیه چنین است: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلى هؤُلاءِ شَهیداً (نساء، 41). این آیه نظایر دیگری هم دارد؛ مانند: وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فی کُلِّ أُمَّةٍ شَهیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهیداً عَلى هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى لِلْمُسْلِمینَ (نحل،89)

در هیچ جای قرآن شاهد بودن پیامبر به معنای آگاهی مطلق در خواب و بیداری و بر مردم هر عصر و مصر به کار نرفته است؛ بلکه در مواردی به خلاف آن تصریح شده است؛ مانند: ما قُلْتُ لَهُمْ إِلاَّ ما أَمَرْتَنی بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبّی وَ رَبَّکُمْ وَ کُنْتُ عَلَیْهِمْ شَهیداً ما دُمْتُ فیهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّیْتَنی کُنْتَ أَنْتَ الرَّقیبَ عَلَیْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهیدٌ (مائده،117). در این آیه آمده است که حضرت عیسی به خداوند عرض می کند: من مادامی که در میان قومم بودم، شاهد آنان بودم؛ اما وقتی که از متوفی شدم، دیگر من شاهد آنان نبودم؛ بلکه تو شاهد آنان بودی. در مورد پیامبر اسلام نیز آمده است که بعد از وفات، او شاهد امت نیست؛ بلکه خدا شاهد آنان است: وَ إِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ فَإِلَیْنا مَرْجِعُهُمْ ثُمَّ اللَّهُ شَهیدٌ عَلى ما یَفْعَلُونَ (یونس،46)

لفظ شهید در اصل در لسان عرب به معنای شخصی بوده که حی و حاضر در زمان و مکان معاهده بوده و بعد در قرآن از باب مجاز بر گواه بر اعمال در روز قیامت به کار رفته است؛ چنان که آمده است: یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً أَوْ لا یَسْتَطیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا شَهیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا اْلأُخْرى (بقره، 282). در این آیه شهید عبارت از کسی خوانده شده است که در زمان و مکان مداینه حی و حاضر بوده است.

درباره معلّم بودن پیامبر اسلام برای فرشتگان نیز گفتنی است که عکس آن در قرآن آمده است ک جبرئیل در خصوص وحی قرآنی  و یا برخی از امور دیگر معلّم پیامبر اسلام بوده است؛ اما خلاف آن ذکر نشده است؛ مگر حضرت آدم که به فرشتگان تعلیم اسماء کرد؛ ولی دلیلی وجود ندارد که بتوان آن را به سایر انبیاء مثل پیامبر اسلام(ص) تعمیم داد.