سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

پاسخ به اتهاماتی کهنه(3)

5. اتهام انکار مرجعیت علمی اهل بیت(ع)

 

ظاهراً از مقاله ای با عنوان «تفسیر آیه تبیین در بستر تاریخی» که در سال 87 از اینجانب منتشر شده، (معارف، شماره 15، 1387) چنان استنباط شده است که اینجانب منکر مرجعیت علمی اهل بیت(ع) هستم. این در حالی است که طی این مقاله فقط با تکیه بر سیاق آیه مربوط و دیگر آیات قرآن و نیز اقوال مفسران، این دیدگاه مطرح شده که «تبیین» در این آیه به معنای ابلاغ و قرائت است و این هرگز ملازمه ندارد، با این که اهل بیت(ع) مرجعیت علمی ندارند. چنان که پیش تر، یادآور شدم، طبق نص روایت ثقلین، اهل بیت، مکمل قرآن اند و جزئیات احکام و عقاید که در قرآن بیان نشده، در روایات اهل بیت(ع) آمده است. نیز تفسیر آیات قرآن در روایات اهل بیت(ع) آمده است. اینجانب در زمینه رابطه میان قرآن و اهل بیت(ع) همان عقیده علامه طباطبایی را دارم که فرمودند، باید برای تفصیل احکام به اهل بیت(ع) مراجعه شود. نیز اهل بیت، معلم تفسیر قرآن اند. عین سخن ایشان در کتاب قرآن در اسلام چنین است:

 

حجیت بیان پیغمبر اکرم (ص) و امامان اهل بیت (ع) را تازه از قرآن باید استخراج کرد و بنابر این چگونه متصور است که حجیت دلالت قرآن به بیان ایشان متوقف باشد؛ بلکه در اثبات اصل رسالت و امامت باید به دامن قرآن که سند نبوت است چنگ زد.

 

و البته آنچه گفته شد منافات ندارد با اینکه پیغمبر اکرم (ص) وائمه اهل بیت(ع) عهده دار بیان جزئیات قوانین و تفاصیل احکام شریعت-که از ظواهر قرآن مجید به دست نمی آید- بوده اند.

 

و همچنین سمت معلمی معارف کتاب را داشته اند؛ چنانکه از آیات ذیل در می آید: «و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم »: و فرو فرستادیم بتو ذکر-قرآن-را برای اینکه آنچه را بمردم نازل شده برای شان بیان و روشن کنی) ....

 

به موجب این آیات پیغمبر اکرم (ص) مبین جزئیات و تفاصیل شریعت و معلم الهی قرآن مجید می باشد و به موجب حدیث متواتر ثقلین پیغمبر اکرم ائمه اهل بیت را در سمتهای نامبرده جانشینان خود قرار داده است و این مطلب منافات ندارد به اینکه دیگران نیز با اعمال سلیقه ای که از معلمین حقیقی یاد گرفته اند، مراد قرآن مجید را از ظواهر آیاتش بفهمند.

 

نیز اینجانب در فروردین 91 در پستی با عنوان «نقد علمی یا محاکمه عالم» در این زمینه چنین نوشتم:

 

این که قرآن در دلالت بر مقاصدش مستقل از بیان پیامبر(ص) و ائمه(ع) است، نظریه علامه طباطبایی است و ابداع اینجانب نیست. حق هم همین است. نباید منزلت قرآن را فرو کاست. قرآنی که خود را به زبان عربی روشن و غیر گنگ و هادی مردم معرفی می کند و برای هدایت مردم نازل شده، نمی توان بسان آدم کر و لالی تلقی کرد که خود نمی تواند مقاصدش را بفهماند و نیاز به آدمی دارد که از زبان کر و لال ها آگاه باشند و اطوار و حرکات او را تفسیر نماید. قرآن به اجماع علمای اسلامی در اوج فصاحت و بلاغت نازل شده است. فصاحت و بلاغت را نیز چنین تعریف کرده اند که الفاظ کلام برای مخاطبان مأنوس و مفهوم بوده و ترکیبات الفاظ نیز تعقید و پیچیدگی معنایی نداشته و به اقتضای حال و سطح فهم مخاطبان بیان شود. شرط فصاحت و بلاغت را چنین گفته اند که مخاطبان در فهم مقصود کلام، نیازمند درنگ و پرسش و تفحص نباشند و گرنه آن کلام، خالی از فصاحت و بلاغت خواهد بود.

 

سخن ما در زمینه تفسیر قرآن این است که آن نیازی عرضی است؛ یعنی ذات قرآن ابهام و اغلاقی ندارد و این اختلافات تفسیری بر اثر گذشت زمان و فقد قرائن و پدید آمدن پیش فرض های علمی و مذهبی حادث شده است. بر این اساس، هرگاه هر سوره ای از سوره های قرآن نازل می شد، کسانی که حاضر و شاهد نزول آن سوره بودند، مراد آیات آن سوره را به روشنی درک می کردند. چگونه موجه است، حدود 90 سوره که در مکه و خطاب به مشرکان قریش نازل شده، مشرکانی که به پیامبر اسلام(ص) ایمان ندارند، بیایند نزد آن حضرت زانو بزنند و تفسیر آیات را از ایشان بخواهند؟

 

باید توجه داشت که ما نمی گوییم، در غیر عصر نزول نیازی به تفسیر یعنی بیان مقاصد آیات نداریم یا نیازی نداریم که ائمه(ع) یا سایر مفسران به تفسیر قرآن و بیان مقاصد آیات بپردازند. نیز هرگز سخن ما این نبوده است که هرکسی می تواند مقاصد قرآن را درک کند. سخن ما این است که هرکس بخواهد مقاصد قرآن را درک کند، باید به زبان عرب عصر نزول آشنایی داشته باشد و به تمام قرائن فهم آیات اعم از قرائن لفظی و حالی توجه نماید تا قادر به درک مقاصد آیات بگردد.

 

6. اتهام انکار حجیت ظواهر قرآن

 

من به درستی نمی دانم، توهم این که اینجانب منکر حجیت ظواهر قرآن هستم، از کجا ریشه گرفته است. جالب این است که در آبان 88 کسی از من راجع به حجیت ظواهر قرآن سئوال کرده بود و من در وبلاگم با ذکر ادله ای حجیت قرآن را ثابت دانسته و چنین پاسخ داده ام:

 

نظر به این که در قرآن و حدیث، متکلم هم حکیم بوده و هم فصیح و بلیغ و هم مخاطب قرآن و حدیث عبارت از کسانی بودند که در وقت و مکان نزول قرآن و صدور حدیث حضور داشتند، معنای همه کلام های ایشان باید برای آنان رسا و قابل درک و لذا حجت و قابل استناد و استدلال باشد.

 

غیر مخاطبان نیز در صورتی که به همان درک مخاطبان برسند، می توانند به فهم و کشف مراد قرآن و حدیث نایل شوند و به آن دو استناد و استدلال کنند. لازمه فهمیدن مراد قرآن و حدیث از سوی غیر مخاطبان این است که از همان معهودات و ذهنیاتی که مخاطبان قرآن و حدیث داشتند، آگاهی بیابند. اطلاعات دخیل در فهم قرآن و حدیث عبارت است از: سیاق کلام، زمان و مکان ایراد کلام، چگونگی مخاطبان کلام.

 

7. اتهام انکار جاودانگی قرآن

 

به نظر می رسد، طرح دیدگاه میرزای قمی راجع به مخاطبان قرآن مبنی بر این که مخاطبان قرآن عبارت از مشافهان اند، این توهم برای برخی پدید آمده است که اینجانب قایلم، قرآن فقط برای عرب حجاز عصر پیامبر(ص) کارآیی داشته و برای اعصار دیگر کارآیی ندارد. این در حالی است که هرگز میان مشافهین بودن مخاطبان قرآن و عدم جاودانگی قرآن چنین ملازمه ای نیست و خود میرزای قمی علیرغم این که چنین باوری داشت، سخت به تعالیم قرآن پایبند بود. من ناظر به این موضوع در فروردین 91 در پستی با عنوان «نقد علمی یا محاکمه عالم» چنین نوشتم:

 

این نظریه که مخاطبان قرآن مشافهین یعنی عرب عصر نزول قرآن اند، به میرزای قمی تعلق دارد و چیزی نیست که من ابداع کرده باشم. منتها نظریه ایشان به جهت تلقی های ناصوابی که از آن پیدا شده، مهجور واقع شده است. کافی است، سوره های قرآن بدون هیچ پیش فرضی مطالعه شود و به روشنی دریافت گردد که مخاطبان قرآن در دوره مکی پیامبر(ص) و مشرکان مکه و در دوره مدنی مشرکان مکه و مسلمانان و یهودیان مدینه و مسیحیان نجران و حوالی جزیرة العرب بوده اند. برای نمونه به اولین سوره نازله در مکه بنگرید. آیا مخاطبان آن همه مردم در همه اعصار بودند؟

 

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ (1) خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَ رَبُّکَ اْلأَکْرَمُ (3) الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ (5) کَلاَّ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَیَطْغى (6) أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (7) إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى (8) أَ رَأَیْتَ الَّذی یَنْهى (9) عَبْداً إِذا صَلَّى (10) أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى (11) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى (12) أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى (13) أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى (14) کَلاَّ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ (15) ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ (16) فَلْیَدْعُ نادِیَهُ (17) سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ (18) کَلاَّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (19)؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید. * انسان را از عَلَق آفرید. * بخوان، و پروردگار تو کریمترین [کریمان‏] است. * همان کس که به وسیله قلم آموخت. * آنچه را که انسان نمى‏دانست [بتدریج به او] آموخت. * حقّاً که انسان سرکشى مى‏کند، * همین که خود را بى‏نیاز پندارد. * در حقیقت، بازگشت به سوى پروردگار توست. * آیا دیدى آن کس را که باز مى‏داشت، * بنده‏اى را آن گاه که نماز مى‏گزارد؟ * چه پندارى اگر او بر هدایت باشد، * یا به پرهیزگارى وادارد [براى او بهتر نیست‏]؟ * [و باز] آیا چه پندارى [که‏] اگر او به تکذیب پردازد و روى برگردانَد [چه کیفرى در پیش دارد]؟ * مگر ندانسته که خدا مى‏بیند؟ * زنهار، اگر باز نایستد، موى پیشانى [او] را سخت بگیریم * [همان‏] موىِ پیشانى دروغزن گناه‏پیشه را. * [بگو] تا گروه خود را بخواند. * بزودى آتشبانان را فرا خوانیم. * زنهار! فرمانش مَبَر، و سجده کن، و خود را [به خدا] نزدیک گردان.

 

چنان که ملاحظه می شود، مخاطب آیات 11 و 12 این سوره، - چنان که در روایات آمده - ابوجهل است و مخاطب سایر آیات این سوره، شخص پیامبر اسلام(ص) است.

 

کافی است، مخالفان این نظریه برای نمونه یک سوره را از سوره های قرآن نشان دهند که مخاطبان آن، همه مردم در همه اعصار باشد؛ اما هرگز چنین سوره ای را در قرآن نخواهند یافت.

 

یک نظریه معتبر آن است که قرائن و مؤیداتی داشته و موارد نقض هم نداشته باشد. وقتی ملاحظه می شود، 114 سوره قرآن طی حدود 23 سال ناظر به حوادث و مسائل مردمان مکه و مدینه نازل شده و هیچ قرینه و شاهدی در سوره های قرآن وجود ندارد که نشان دهد، مخاطبان آنها همه اقوام در تمام اعصار اعم از عرب و عجم و شرق و غرب بوده است، چگونه می توان ادعا کرد که همه آنان مخاطبان قرآن اند؟

 

چگونه مخاطبان یک متن باز شناخته می شود؟ چه شاخص هایی را می توان برشمرد که مخاطبان یک متن چه کسانی اند؟ آیا این که زبان قرآن عربی است و آن هم زبان عرب عصر نزول، دلیل بر این نیست که عرب عصر نزول مخاطبان قرآن اند؟ آیا اگر خداوند می خواست، خطاب به همه مردم حتی در همان زمان پیامبر اسلام(ص) سخن بگوید، چه جهتی داشت، زبان عربی را برگزیند؟ آیا اکثر مردم در تمام اعصار عرب اند؟ به علاوه، آیا در قرآن هیچ نقطه جغرافیایی و هیچ حادثه تاریخی و هیچ پیامبر(ص) و قومی که خارج از معهودات عرب حجاز بوده باشد، ذکر شده است؟ چرا در قرآن هیچ سخنی راجع به مناطق آمریکا و اروپا و خاور دور و جز آنها نیست؟ آیا هیچ موردی از نداها و ضمایر مخاطب در سوره های قرآن می توان یافت که غیر عرب حجاز عصر پیامبر(ص) را مخاطب ساخته باشد؟ آیا همه اینها گواه این نظریه نیست که مخاطبان قرآن در دوره مکی که حدود 90 سوره نازل شده، پیامبر(ص) و مشرکان مکه و در دوره مدنی که حدود 24 سوره نازل شده، پیامبر(ص) و مشرکان مکه و مسلمانان و اهل کتاب مدینه و حوالی آن بوده اند؟

 

باید دانست که قرآن به طور شفاهی و ناظر به مقتضیات دوره 23 ساله نبوت پیامبر اسلام(ص) نازل شده است و هر کلام شفاهی که چنین باشد، خطاب به مشافهینی است که آن کلام شفاهی را دریافت می کنند و در زمان و مکان صدور کلام حاضر و شاهدند. قرآن نیز از این قاعده خارج نیست.

 

توهم تالی فاسد داشتن چنین نظریه ای نادرست است. مخالفان چنین نظریه ای پنداشته اند که اگر قائل باشند، مخاطبان قرآن عرب عصر نزول بوده، مستلزم این است که دیگر، قرآن برای اعصار دیگر هدایت کننده نباشد. در حالی که چنین نیست و خود میرزای قمی که صاحب چنین نظریه ای بود، چنین اندیشه ای نداشت. نظر او بر این بود که همه در عمل به قرآن اشتراک تکلیف دارند و باید به آن عمل کنند؛ چه مخاطب قرآن باشند یا نباشند.

 

تحلیل من هم این است که خداوند بسان طبیبی نسخه هایی را برای هدایت عرب عصر پیامبر(ص) نوشته است؛ اما بیماری هایی معنوی که آن مردم داشتند، اختصاصی نبوده است؛ لذا هر مردمی که به آن بیماری های معنوی مبتلا هستند، به حکم عقل باید برای بهبودی به آن نسخه ها عمل کنند.

 

8. اتهام انکار روایات اسباب نزول

 

من انکار نمی کنم که از نظریات علمی علامه طباطبایی بسیار تأثیر پذیرفته ام. ظاهراً این اتهام که اینجانب روایات اسباب نزول را قبول ندارم، از اینجا ناشی شده است که همانند علامه طباطبایی بر این باورم که روایات اسباب نزول قصصی است که بر آیات قرآن انطباق یافته اند و این روایات در صورتی اعتبار پیدا می کنند که با ظواهر آیات مربوط سازگاری داشته باشند. عین سخنان ایشان در کتاب قرآن در اسلام چنین است:

 

تتبع این روایات و تأمل کافی در اطراف آنها انسان را نسبت به آنها بدبین می‌کند، زیرا اولاً از سیاق بسیاری از آنها پیدا است که راوی ارتباط نزول آیه را در مورد حادثه و واقعه بعنوان مشافهه و تحمل و حفظ به دست نیاورده، بلکه قصه را حکایت می‌کند؛ سپس آیاتی را که از جهت معنی مناسب قصه است به قصه ارتباط می‌دهد، و در نتیجه سبب نزولی که در حدیث ذکر شده سبب نظری و اجتهادی است نه سبب نزولی که از راه مشاهده و ضبط بدست آمده باشد. گواه این سخن اینکه در خلال این روایات تناقض بسیار به چشم می خورد؛ به این معنا که در بسیاری از آیات قرآنی، ذیل هر آیه چندین سبب نزول مناقض همدیگر نقل شده که هرگز با هم جمع نمی‌شوند، حتی گاهی از یک شخص مانند ابن عباس یا غیر او در یک آیه معین چندین سبب نزول روایت شده.

 

ورود این اسباب نزول متناقض و متهافت یکی از دو محمل بیشتر ندارد؛ یا باید گفت: این اسباب نزول نظری هستند نه نقلی محض، و یا یک شخص مثلا که دو سبب نزول متخالف روایت می‌کند گرفتار دو نظر مخالف گردیده و پس از نظر اول مثلا به سوی نظر دوم عدول نموده است، و یا باید گفت همه روایات یا بعضی از آنها جعل یا دس شده است. با تحقق چنین احتمالاتی روایات اسباب نزول اعتبار خود را از دست خواهد داد، و از این روی، حتی صحیح بودن خبر از جهت سند سودی نمی‌بخشد زیرا صحت سند احتمال کذب رجال سند را از میان می‌برد یا تضعیف می‌نماید ولی احتمال دس یا اعمال نظر در جای خود باقی است.

 

و ثانیا از راه نقل به ثبوت رسیده که در صدر اسلام مقام خلافت از ثبت حدیث و کتابت آن شدیدا مانع بود و هر جا ورقه و لوحی که حدیثی در آن نوشته شده بود بدست می‌آوردند توقیف کرده می‌سوزانیدند، و این قدغن تا آخر قرن اول هجری، یعنی تقریبا نود سال ، ادامه داشت. این رویه راه نقل بمعنی را بیشتر از حد ضرورت به روی روات و محدثین باز کرد و تغییرات ناچیز که در هر مرتبه نقل روایت پیش می‌آمد کم کم روی هم تراکم نموده گاهی اصل مطلب را از میان می‌برد، و این معنا با مراجعه به مواردی که در یک قصه یا مطلب روایات از طرق مختلفه وارد شده است بسیار روشن است؛ انسان گاهی به روایاتی بر می‌خورد که در قصه‌ای که مشترکا به شرح آن می‌پردازند هیچ جهت جامعی ندارند. البته شیوع نقل به معنا با این وسعت، اعتباری برای اسباب نزول باقی نمی‌گذارد، یا دست کم از اعتبارشان می‌کاهد.

 

و وقتی که شیوع جعل و دس، و مخصوصا دخول اسرائیلیات و آنچه از ناحیه منافقین ، که شخصا شناخته نمی‌شدند، ساخته شده و داخل روایات گردیده است به مساله نقل به معنا- و آنچه در اشکال اول ذکر شد- اضافه شود، اعتمادی به اسباب نزول باقی نخواهد ماند.

 

با توجه به این اشکالات، سبب نزولی که در ذیل آیه‌ای وارد شده در صورتی که متواتر یا خبر قطعی الصدور نباشد باید به آیه مورد بحث عرضه شود و تنها در صورتی که مضمون آیه و قرائنی که در اطراف آیه موجود است با آن سازگار بود به سبب نزول نامبرده اعتماد شود. به عبارت دیگر، روایت را باید با آیه تایید نمود و تصدیق کرد نه اینکه آیه را تحت حکومت روایت قرار داد.

 

به این ترتیب اگرچه مقدار زیادی از اسباب نزول سقوط می‌کند ولی آنچه از آنها می‌ماند کسب اعتبار می‌کند. و اساسا مقاصد عالیه قرآن مجید که معارفی جهانی و همیشگی می‌باشند، در استفاده خود از آیات کریمه قرآن نیازی قابل توجه یا هیچ نیازی به روایات اسباب نزول ندارند.

 

طباطبایی، محمد حسین، 1360، قرآن دراسلام، ص169-176

 

9. اتهام وجود دروغ مصلحتی در قرآن

 

به درستی آشکار نیست که ریشه این اتهام چیست؛ چون من به خاطر نمی آورم، در این زمینه سخنی گفته باشم. ذهن من از عبارت دروغ مصلحتی به آیات «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ * فَقالَ إِنِّی سَقیمٌ (صافات، 88-89)» متبادر می شود که حضرت آیت الله مکارم یکی از احتمالات مطرح درباره آن را توریه مطرح کرده و فرموده اند: «این احتمال نیز داده شده است که او در این سخن توریه کرده باشد. مثل اینکه کسى بر در منزل مى‏آید و سؤال مى‏کند فلان کس در منزل است آنها در پاسخ مى‏گویند: اینجا نیست و منظورشان از کلمه اینجا پشت در خانه است، نه مجموع خانه، در حالى که شنونده این چنین نمى‏فهمد (اینگونه تعبیرات را که دروغ نیست اما ظاهرش چیز دیگر است در فقه توریه مى‏نامند).» البته ایشان این احتمال را تضعیف کرده اند.

 

در هر حال، من در خصوص این آیه هیچ اظهار نظری نکردم.

 

10. اتهام تأثیرپذیری از افکار دکتر سروش

 

من خودم به درستی نمی دانم که چه عاملی باعث شده، چنین اتهامی را به اینجانب ببندند.

 

اولاً، من به خاطر نمی آورم، از باب تأیید به سخنی از دکتر سروش استناد کرده باشم. آنان که اتهام می زنند، نیز یک عبارت خاصی را شاهد نمی آورند تا بتوانم ناظر به آن پاسخ بدهم.

 

ثانیاً، من در شهریور 92 در نقد نظریه رؤیای رسولانه دکتر سروش مطلبی را در سایت فارس منتشر کردم و از آنجا به سایت های دیگر هم انتشار یافت. البته این نقد را گسترش دادم و در وبلاگم منتشر کردم و در سال 94 به کتاب تبدیل کردم. حال نمی دانم، چگونه می توان تصور کرد که من از افکار دکتر سروش تأثیر پذیرفته ام.

 

ثالثاً، باید توجه داشت که از زمانی که تحصیلات دانشگاهی ام را شروع کرده ام، یعنی سال 62 تاکنون، حدود 34سال می گذرد. آشکار است که این سابقه مطالعاتی و تحقیقاتی ایجاب می کند که استقلال رأی پیدا کرده باشم؛ بنابراین اتهام تأثیرپذیری از دیگران بی معنا دانسته می شود.


پاسخ به اتهاماتی کهنه(2)

3. اتهام انکار عصمت

 

اتهام انکار از آنجا سرچشمه گرفت که اینجانب در جلسه ای برای دانشجویان کارشناسی ارشد رشته خودم، اظهار داشتم، سیاق آیه تطهیر، برای همسران پیامبر(ص) اثبات رجس می کند؛ به جهت آن که در آیه قبلش خطاب به همسران پیامبر(ص) آمده است،  پیش نامحرمان خودنمایی نکنید و صدای خود را نازک ننمایید: «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»(احزاب، 32) «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولى» (احزاب، 33). تردیدی نیست که چنین دیدگاهی، نظریه اهل سنت را مبنی بر عصمت همسران پیامبر(ص) متزلزل می سازد و پنهان نیست که چنین دیدگاهی، هرگز مستلزم انکار عصمت اهل بیت(ع) نیست. گفتنی است که من در بهمن 90 در زمینه عصمت، یک پست مستقلی با عنوان «عصمت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)» نوشته ام. در آن، برخی از مهم ترین ادله خود را چنین بیان کرده ام:

 

الف. «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ (نساء، 80)؛ هر که از پیامبر اسلام(ص) اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است»

 

ب. «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیراً (احزاب، 21)؛ قطعاً براى شما در [اقتدا به‏] رسول خدا سرمشقى نیکوست: براى آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد مى‏کند».

 

بی شک، اگر جز این بود که پیامبر اسلام(ص) مطیع محض خدای تعالی بود و بنابراین از هر معصیت و گناه مبرا نبود، اطاعت او اطاعت خدا شمرده نمی شد و برای مردم، اسوه و الگو قلمداد نمی گردید.

 

ج. «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ (بقره، 124)؛ [خدا به ابراهیم] فرمود: "من تو را پیشواى مردم قرار دادم." [ابراهیم‏] پرسید: "از دودمانم [چطور]؟" فرمود: "پیمان من به بیدادگران نمى‏رسد".»

 

این آیه هم بر عصمت پیامبر اسلام(ص) و هم بر عصمت ائمه(ع) دلالت دارد. خداوند همه انبیاء را ائمه و پیشوایان مردم قرار داده است؛ چنان که فرمود: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا (انبیاء، 73)؛ و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مى‏کردند». چنان که آمد، خداوند هرگز ظالمان و معصیت کاران را امام و پیشوای مردم قرار نمی دهد.

 

آن آیه به ضمیمه روایاتی چون غدیر و ثقلین بر عصمت ائمه(ع) نیز دلالت دارد؛ چون پیامبر اسلام(ص) اهل بیت و عترت خودش را ائمه بعد از خودش قرار داد. زید بن ارقم نقل می کند: «قام رسول الله (ص) یوما خطیبا فینا بماء یدعى خما بین مکة والمدینة فحمد الله تعالى و أثنى علیه و وعظ و ذکر ثم قال أما بعد الا یا أیها الناس إنما أنا بشر یوشک ان یأتینی رسول ربی عز وجل فأجیب وانى تارک فیکم ثقلین أولهما کتاب الله عز وجل فیه الهدى والنور فخذوا بکتاب الله تعالى واستمسکوا به فحث على کتاب الله ورغب فیه قال و أهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی؛ رسول خدا(ص) روزی در میان ما در آبگاهی که خم نامیده می شود، در میان مکه و مدینه به سخنرانی برخاست و خدا را حمد و ثنا گفت و موعظه کرد و تذکر داد؛ سپس فرمود: ای مردم، آگاه باشید که من بشری هستم و نزدیک است که پیک پروردگارم بیاید و من اجابت کنم. من در میان شما دو چیز گران را نهادم: اول کتاب خداوند که در آن هدایت و نور است. به کتاب خدا عمل کنید و تمسک جویید. آن حضرت بر کتاب خدا برانگیخت و تشویق کرد و افزود: و (دوم) اهل بیتم. درباره اهل بیتم، شما را به خدا متذکر می شوم. این را سه بار فرمود». (نک: مسند احمد، 4/ 366).

 

ابوسعید خدری نیز این حدیث را این گونه نقل می کند که رسول خدا(ص) فرمود: «انى قد ترکت فیکم ما ان أخذتم به لن تضلوا بعدی الثقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الأرض وعترتی أهل بیتی الا وانهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض؛ من در میان شما دو چیز گران را نهادم که اگر به آن تمسک بکنید، بعد از من گمراه نمی شوید. یکی که بزرگ تر از دیگری است، کتاب خداست و آن طنابی است که از آسمان به سوی زمین کشیده شده و (دیگری) عترتم اهل بیتم. آگاه باشید که آن دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا بر من بر حوض کوثر در آیند». (نک: مسند احمد، 3/ 59)

 

تردیدی نمی توان داشت که پیامبر(ص) هرگز کسانی را که معصوم از گناه نباشند، به عنوان ائمه بعد از خودش قرار نمی دهد؛ چرا که طبق نص قرآن امامت الهی به ظالم و معصیت کار نمی رسد. چگونه کسانی که خود معصوم و بر هدایت نباشند، بتوانند دیگران را هدایت کنند و از گمراهی برهانند؟

 

گفتنی است که خانواده علی(ع) همواره از رجس و پلیدی دور بودند. این همسران پیامبر(ص) بودند که در آنان رجس و پلیدی وجود داشت و صدای خود را نزد نامحرم نازک می کردند و بسان دوره جاهلیت، خودنمایی می نمودند (نک: احزاب، 32)؛ لذا خداوند می خواست که آنان از رجس و پلیدی دور باشند؛ زیرا آنان منتسب به پیامبر اسلام(ص) بودند و مردم بسا به آنان به عنوان الگو نگاه می کردند. منتها خواست خداوند درباره افعال بشر تکوینی و تخلف ناپذیر نیست. انسان مختار است و می تواند، معصیت کند؛ به همین رو، علیرغم این که خداوند به همسران پیامبر(ص) فرمود، معصیت نکنند و از فرمان پیامبر اطاعت کنند؛ اما از فرمان آن حضرت اطاعت نکردند و لذا همچنان رجس و پلیدی را در خود برقرار داشتند. به همین جهت بود که پیامبر(ص) علیرغم این که به لحاظ عرفی همسرانش نیز جزو اهل بیتش شمرده می شد، اما آن حضرت تنها خانواده امام علی(ع) را اهل بیت خود می دانست. ام سلمه آورده است که روزی پیامبر(ص) بر علی، حسن، حسین و فاطمه علیهم السلام عبا افکند؛ سپس فرمود: «اللهم هؤلاء أهل بیتی و خاصتی؛ خدایا اینان اهل بیت و خاصه من اند». (نک: مسند احمد، 6/ 304). مفهوم این حدیث این است که از اهل بیت من، فقط اینان مورد محبت من اند و البته محبت پیامبر(ص) به آنان به جهت عصمت و پاکی آنان بوده است. این که پیامبر(ص) برای مباهله با مسیحیان نجران، تنها خانواده امام علی(ع) را با خود می آورد، باز نشان از عصمت و پاکی آنان دارد. 

 

نیز ناگفته نماند که اینجانب در سال 79 در مقاله ای با عنوان «زبان قرآن، گفتاری یا نوشتاری» نظر خود را در زمینه آیه تطهیر چنین بیان کرده ام:

 

بخش دوم آیه 33 سوره احزاب که به آیه تطهیر معروف است، چنین است: «انما یریداللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا؛ خدا تنها می‏خواهد، پلیدی را از شما ساکنان خانه، بزداید و شما را پاک سازد.»

 

این جمله با توجه به ضمیر «کم» که در آن آمده و با عنایت به تصریح روایات معتبر فریقین در خصوص پیامبراسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهم‏السلام دانسته شده است؛ در حالی که صدر و ذیل آن در باره همسران پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله است و وقوع این جمله در میان آیات مربوط به همسران آن حضرت از لحاظ سیاق و زنجیره سخن کاملاً نامناسب می‏نماید؛ به گونه‏ای که اگر حذف شود، تناسب سیاقی آیات به طور کامل برقرار می‏گردد؛ به همین جهت برخی از مفسران شیعه بر این نظرند که آن جمله نزول جداگانه‏ای داشته و آن را یا به فرمان رسول‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در زمان حیاتش در میان آن آیات جای دادند یا پس از رحلتش به هنگام تألیف قرآن چنین جایگذاری کردند.

 

روشن است که پیش فرض چنین اظهار نظری، نوشتاری تلقی کردن سبک قرآن است. در سبک نوشتاری چنین جمله‏ای بی‏مناسبت و خلاف فصاحت تلقی می‏شود؛ امّا اگر سبک قرآن گفتاری دانسته شود، آن جمله کاملاً مناسب و فصیح به نظر می‏رسد. چون آورده‏اند که خانه‏های همسران پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و علی علیه‏السلام پیرامون مسجد مدینه بنا شده بود؛ حتّی از سال اول تا سوم هجرت این خانه‏ها به درون مسجد دری داشتند. البته در سال سوم همه آن درها جز در خانه علی علیه‏السلام به فرمان رسول‏خدا صلی‏الله‏علیه‏و‏آله بسته شد.(13) نزول آیات مورد بحث در چنین مقام و موقعیّتی بوده است. در آن آیات خطاب به همسران پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله سخنی مناسب آنان گفته شده، سپس با التفات به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهم‏السلام) سخنی مناسب ایشان ایراد گردیده است. بنابراین، با عنایت به قراین حال و مقام نزول این آیات، هیچ گونه عدم تناسبی در آنها ملاحظه نمی‏شود و لزوم توجه به این قراین مستلزم گفتاری تلقی کردن زبان قرآن است. آنچه در گفتار ضروری است، تناسب مقام است، نه مقال، و در این آیات کاملاً چنین تناسبی وجود دارد.( پژوهش های فلسفی-کلامی، 1379، شماره 3)

 

4. اتهام انکار ولایت

 

ظاهراً تفسیر آیات اکمال و تبلیغ با تکیه بر سیاق آیات سوره مائده این تصور را برای برخی پدید آورده بود که اینجانب، منکر ولایت و جانشینی بلافصل امام علی(ص) هستم. این در حالی است که در پستی با عنوان «پیامبر(ص) و دغدغه جانشینی» با ادله قرآنی و حدیثی ثابت کرده ام که ولایت و خلافت پیامبر(ص) پس از او، از آن امام علی(ع) است. تمام مطلب این پست از این قرار است:

 

اهل سنت بر این نظرند که پیامبر(ص) کسی را برای جانشینی و خلافت بعد از خودش تعیین نکرده است و اظهار می کنند، برای همین جهت صحابه بعد از رحلت پیامبر(ص) در سقیفه جمع شدند تا جانشین بعد از پیامبر(ص) را تعیین کنند و نهایتاً به انتخاب ابوبکر انجامید. البته افراطی هایی هم در میان اهل سنت پیدا می شود که قائل اند، پیامبر(ص) همین ابوبکر را برای جانشینی بعد از خود برگزید.

 

اهل سنت در همین راستا تمام روایاتی را که شیعه بر تعیین امام علی(ع) به جانشینی پیامبر(ص) دلالت دارد، توجیه و تأویل می کنند. من بارها کنجکاو شده بودم که آیا واقعاً پیامبر(ص) هیچ دغدغه ای برای جانشینی بعد از خودش نداشته است. ضمن تحقیقات دیگری که انجام می دادم، در میان روایات خود اهل سنت به صورت پراکنده به شواهد متعددی در این زمینه برخوردم که گواهی می دهد، آن حضرت نسبت به جانشینی بعد از خودش دغدغه داشته و به انحای گوناگون و تعابیر مختلف آن را اظهار داشته است.

 

آنچه اینک می آید، یکی از آن روایات است که نشان می دهد، پیامبر(ص) دغدغه داشتند، بعد از خودشان کسانی که شایستگی خلافت ندارند، بیایند و ادعای خلافت بکنند.

 

اهل سنت در روایتی از عمر بن خطاب نقل کرده اند که رسول خدا(ص) فرمود: «أکثر ما أتخوف على أمتی من بعدی رجل یتأول القرآن یضعه على غیر مواضعه و رجل یرى أنه أحق بهذا الامر من غیره (طبرانی، المعجم الأوسط، 2 / 242 - 243)؛ بیش ترین چیزی که بر امتم بعد از خودم می ترسم، این است که کسی قرآن را بر خلاف مراد الهی معنا کند و کسی ادعا کند که او به این امر (خلافت) از دیگری سزاورتر است».

 

قسمت اخیر این روایت در جای دیگر این چنین آمده است: «... رجل ینافس الملک على أخیه (ابن عبد البر، جامع بیان العلم وفضله، 2/ 193 - 194)؛ کسی بر دیگر در مُلک رقابت کند».

 

خود اهل سنت قائل اند که اولین کسی که این وصف بر او انطباق دارد، معاویه است (محمد بن عقیل، النصائح الکافیة، 141)؛ اما به دلایلی بسیار بعید می نماید که پیامبر(ص) به وضعیتی که بلافاصله بعد از رحلتشان پیش می آید، بی توجه باشند و توجه ایشان به یکی از مصادیق آن که بعد از چند خلیفه پیش می آید، منصرف شده باشد.

 

کافی است، به فعالیت های پیامبر(ص) در این زمینه در اواخر عمر شریفشان نظری منصفانه افکنده شود. از جمله، خود اهل سنت آورده اند که پیامبر(ص) در سال نهم هجرت که مسلمانان اولین حج را بعد از فتح مکه برگزار می کردند، ابتدا ابوبکر را برای ابلاغ آیات برائت تعیین کرده بود و بعد به موجب وحیی که بر آن حضرت نازل شده بود، او را بر کنار و امام علی(ع) را تعیین فرمود. باید پرسید، جهتش چه بود؟ البته در روایات بیش از این نیامده است که پیامبر(ص) علت آن را به ابوبکر چنین می فرماید که من مأمور شدم که آن را یا خود یا یکی از اهل بیتم ابلاغ کند.

 

زید بن یثیع این گونه آورده است: «نزلت براءة، فبعث بها رسول الله صلى الله علیه و سلم أبا بکر، ثم أرسل علیا فأخذها منه. فلما رجع أبو بکر، قال: هل نزل فی شی‏ء؟ قال: لا، و لکنی أمرت أن أبلغها أنا أو رجل من أهل بیتی رسول الله صلى الله علیه و سلم. فانطلق إلى مکة، فقام فیهم بأربع: أن لا یدخل مکة مشرک بعد عامه هذا، و لا یطف بالکعبة عریان، و لا یدخل الجنة إلا نفس مسلمة، و من کان بینه و بین رسول الله عهد فعهده إلى مدته. (طبری، جامع البیان، 10/ 46)؛ آیات برائت نازل شد؛ آنگاه پیامبر(ص) ابوبکر را با آن (به مکه جهت ابلاغ آنها) فرستاد؛ سپس علی(ع) را فرستاد و او آن را از او گرفت. وقتی ابوبکر برگشت، پرسید: آیا درباره من چیزی نازل شده است؟ فرمود: نه، اما به من امر شد که آن را یا من و یا یکی از اهل بیتم ابلاغ کند. علی(ع) به مکه رهسپار شد و در میان مکیان به چهار چیز به پا خاست: یکی آن که بعد از این سال هیچ مشرکی به مکه وارد نشود و دوم این که کسی برهنه طواف نکند و سوم این که جز شخص مسلمان وارد بهشت نمی شود و چهارم این که هرکه با پیامبر(ص) پیمانی دارد، فقط تا مدتش اعتبار دارد».

 

ظاهر این روایت حاکی از این است که ابوبکر برگشت و بنابراین امام علی(ع) به طور کلی به جای او امیر حاج شد. شیعه هم بر همین نظر است. منتها اهل سنت آورده اند که ابوبکر بعد دوباره خود را به حاجیان رساند و او امیر حاج و علی(ع) مأمور ابلاغ آیات برائت بود.

 

ما فعلاً بر روی مضمون مورد اتفاق بحث می کنیم که پیامبر(ص) مأموریتی را که به ابوبکر داده بود، از او گرفت و علی(ع) داد. سئوالی که اینجا مطرح است، این است که چرا پیامبر(ص) چنین کرد؟ برخی از علمای اهل سنت، چنین پاسخ داده اند که رسم عرب بوده است که اگر کسی بخواهد پیمانی را که بسته است، بشکند، باید یا خودش یا یکی از اهل بیتش باشد؛ چیزی که هیچ شاهد تاریخی بر آن یاد نکرده اند.(نک: طباطبایی، المیزان، ذیل آیات برائت).

 

برای این که راز مطلب تا حدی روشن شود، لازم است، بستر تاریخی قصه مقداری توضیح داده شود و نکاتی چند یادآوری گردد.

 

اولاً، سال نهم اولین سالی است که بعد از فتح مکه حج بر گزار می شود.

 

ثانیاً، سال نهم اولین سالی است که مسلمانان بدون حضور پیامبر(ص) حج بر گزار می کنند.

 

ثالثاً، در موسم حج بزرگ ترین گردهم آیی مسلمانان صورت می گیرد و اتفاق هر واقعه در آن موسم برای عامه مسلمانان جلب نظر می کند.

 

رابعاً، بی شک، این که شخصی مثل ابوبکر که زمینه برای خلافت دارد، برای مأموریتی تعیین شود و آنگاه عزل شود و به امام علی(ع) که او نیز زمینه برای خلافت دارد، داده شود، به مسلمانان القاء می کرد که ابوبکر فاقد صلاحیت برای انجام آن مأموریت و علی(ع) حائز آن صلاحیت است.

 

واقعاً، در اینجا سئوالات جدی فراوانی هست که اگر به درستی به آنها پاسخ داده شود، نشان می دهد که پیامبر(ص) اولاً، نسبت به این که چه کسی جانشین او خواهد شد، دغدغه بسیار داشت و ثانیاً، برای رفع این دغدغه امام علی(ع) را به جانشینی خود معین کرد.

 

این سئوالات از این قرار است:

 

اولاً، آیا معنا دارد، پیامبر(ص) برای صرف ابلاغ آیات برائت دست به چنین تغییری زده باشد؟ آن هم تغییری که ابهت ابوبکر را در میان مسلمانان می شکست و فضیلتی را برای امام علی(ع) ثابت می کرد؟

 

ثانیا، آیا حداقل این نشان نمی دهد که ابوبکر برای انجام این مأموریت صلاحیت نداشته و آیا پیامبر(ص) نمی خواسته است، از رهگذر این عزل و نصب برتری امام علی(ع) را بر ابوبکر به مسلمانان اعلان بفرماید؟

 

ثالثاً، اگر نفس ابلاغ آیات بود، این ابلاغ توسط هر کسی می توانست انجام شود. چه جهتی داشت که پیامبر(ص) امام علی(ع) را برای آن تعیین کند؛ آن هم بعد از آن که ابوبکر را برای آن نصب کرده بود؟

 

آیا این عزل و نصب به موجب دغدغه ای نبوده است که نسبت به جانشینی خودش بعد از رحلت داشته است؟ آیا این نمی خواهد بفهماند که ابوبکر مصداق آن کسی است که دغدغه داشت، بعد از رحلتش ادعای خلافت کند و حال آن که صلاحیتش را ندارد؟

 

نیز در فروردین 93 طی پستی با عنوان «موضع گیری سیاسی فاطمه(س)، برهان قاطع حقانیت امامت امام علی(ع)» خاطره ای از علامه امینی را آورده و شرح کرده ام و طی آن ولایت و خلافت پس از پیامبر(ص) را حق امام علی(ع) دانسته ام. این خاطره چنین است:

 

آورده اند که باری جمعی از حفاظ حدیث از علمای اهل سنت از علامه امینی برای ضیافت شامی دعوت کردند. ابتدا نپذیرفت؛ اما بعد از اصرار آنان پذیرفت به شرط آن که تنها ضیافت باشد و هیچ بحث علمی صورت نگیرد. آنان هم پذیرفتند. منتها در مجلس، سر بحث باز شد و یکی از آنان گفت: «برای تبرک هرکدام حدیثی بخوانیم». هر کسی حدیثی خواند. نوبت به علامه امینی که رسید، گفت: «تنها به این شرط حدیث می خوانم که پس از آن اگر حدیث را صحیح یافتید، همگی بر صحت آن اعتراف کنید». قبول کردند. آنگاه این حدیث را خواند: «قال رسول الله (ص): من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة»، و پس از آن پرسید:‌ «آیا این حدیث صحیح است؟» همگی گفتند: «آری، فرمایش رسول خداست». پرسید: «آیا صدیقه کبری امام زمانش را شناخت و از دنیا رفت؟ اگر شناخت،‌ امام زمانش که بود؟!» اگر می گفتند: نمی شناخت، مستلزم این بود که بگویند، سیدة نساء العالمین به جاهلیت مرده است! و اگر می گفتند: می شناخت، همگی می دانستند، او در حالی از دنیا رفت که به شدت از ابوبکر غضبناک بود! از این رو، سکوت کردند و مدتی بعد یکی یکی مجلس را ترک کردند.

 

در خصوص آیه اکمال نیز عرض بکنم که بی تردید، انتصاب امام علی(ع) از سوی پیامبر(ص) در غدیر خم به جانشینی از بزرگ ترین نعمت های الهی بود که متأسفانه از سوی امت کفران شد. طبق پاره ای از روایات، پیامبر(ص) آیه اکمال را به مناسبت این انتصاب در غدیر خم قرائت فرمودند و ولایت ایشان را نعمت الهی برشمردند.

 

درباره آیه تبلیغ نیز عرض کنم که طبق روایات، جانشینی امام علی(ع) یک امر وحیانی و از سوی خداوند بوده و طبق نص آیه شریفه، پیامبر اسلام(ص) موظف به تبلیغ وحی هایی است که به او می شده است. این که ولایت و امارت امام علی(ع) امری وحیانی بوده است، در روایات اهل سنت، آنجا که پیامبر(ص) امام علی(ع) را به جای ابوبکر امیر حاج کرد، منعکس شده است. روایتش پیش تر ذکر شد (نک: طبری، جامع البیان، 10/ 46)

 


پاسخ به اتهاماتی کهنه(1)

اگرچه مقام معظم رهبری پیوسته بر ترویج کرسی های نظریه پردازی تأکید می ورزند و بزرگان دینی نیز فرموده اند که نظریه پردازی در چارچوب اصول و ضروریات دینی و مذهبی، هیچ اشکالی ندارد و من نیز تصور می کنم، تمام نظریاتی که مطرح کرده ام، نه تنها در چارچوب اصول و ضروریات دینی و مذهبی است، بلکه در دفاع از اصول و ضروریات دینی و مذهبی است، مع الوصف، بر نظریه پردازی های اینجانب، مهر شبهه پردازی زده و می زنند و البته این بازار آشفته، زمینه ساز برخی از دروغ ها و تهمت ها نیز گشته است و اینجانب، هراز چندگاهی که می خواهم یک فعالیت اجتماعی یا ارتقای علمی پیدا کنم، دوباره و چندباره، اتهامات بی اساس گذشته، مطرح می گردد و دستاویزی می شود که اینجانب از حقوق اجتماعی خود محروم گردم.

در حال حاضر که اینجانب برای بار سوم، پرونده خود را برای ارتقای به استادتمامی ارسال کرده ام، مجدداً اتهامات مرده گذشته از خاک بیرون کشیده می شود و مطرح می گردد؛ از این رو، اقتضاء می کند، برای چندمین بار، پاسخگوی آن اتهامات باشم.

اینک برخی از مهم ترین اتهاماتی را که مطرح می کنند، بازگو کنم و به آنها پاسخ بدهم.

قبل از شروع به پاسخ، عرض بکنم که از بس، چنین اتهاماتی به اینجانب می زنند، چند سالی است که از بحث و تدریس در زمینه رشته خودم بیزار شدم و لذا به تدریس زبان انگلیسی روی آورده ام. اخیراً نیز به خام گیاه خواری اقبال کرده ام و تمایل دارم، در این زمینه مطالعه بکنم و اگر خدمتی هم از من صادر باشد، می خواهم در این زمینه باشد.

1. اتهام توهین به مقام معظم رهبری

قریب به این اتهام را به من بسته اند که وقتی مقام معظم رهبری به قم تشریف آورده بودند، اظهار داشته ام، هرکه عمامه ای چند متری به دور سرش بسته باشد، .... (ادامه اش را فراموش کردم که چه بود).

من پوزش می خواهم که چنین سخنان سخیفی را نقل می کنم؛ اما چه کنم که به من اتهام بسته اند و من را ملزم کرده اند، پاسخ بدهم. من در پاسخ گفته و می گویم:

اولاً، اگر شما یک نوشته یا صدایی از من دارید که من چنین چیزی گفته ام، نشان دهید و گرنه به امام علی(ع) هم اتهام بستند که نماز نمی خواند.

ثانیاً، چگونه در حالی که مرجع تقلید من، مقام معظم رهبری است، توجیه می پذیرد که من به ایشان توهین کنم؟

ثالثاً، کافی است که عبارت «مقام معظم رهبری» در وبلاگم سرچ شود و احتراماتی که من درباره ایشان یاد کردم و به سخنان ایشان استناد داده ام، به وفور ملاحظه شود. از جمله در دی ماه 89 در پستی با عنوان « روشنگری و عبرت آموزی درباره گروه قرآن دانشجو» به مطلب ذیل از مقام معظم رهبری استناد کرده ام:

بنده یک وقتى به یک مناسبتى در یک صحبت عمومى عرض کردم به مردم که قرآن کریم میفرماید: «لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خیراً»؛یعنی وقتى افک را شنیدید چرا به همدیگر حسن‌ظن نداشتید؟ یعنى از اول رد کنید افک را. [اگر] آمدند به یک نفرى تهمت زدند، یک چیزى را گفتند - حالا یا با عنوان تهمت یا به عنوان غیبت - چرا قبول میکنید؟ ببینید این کلمه‌ى لولاى تحذیریه در قرآن و در کلام عرب خیلى معناى وسیعى دارد، فقط معنایش «چرا» نیست، که ما بگوئیم چرا این کار را نکردى. چراى با تأکید است. یعنى آه، واى، چرا؛ معناى «لولا» این است؛ تحذیریه است. {چرا} «لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم [خیراً]»؛ یعنی چرا به هم ظن نیک ندارید، چرا به هم حسن‌ظن ندارید. تا فوراً کسى آمد، شما بگوئید بله، احتمال درستى‌اش هم اگر بود، آدم به صورت یقین آن را بداند و نقل بکند. این درست نیست، این ممنوع است. این چیزى که امروز مورد ابتلاست در جامعه‌ى ما، از همان چیزهائى است که بایست از همین ادله‌ى غیبت بفهمیم که درست نیست؛ این وضعى که وجود دارد درست نیست. البته انتقاد منطقى، گفتن حرف صحیح اینقدر حرفهاى آشکار وجود دارد که انسان اگر ذکر آنها را بکند، اصلاً هم غیبت نیست، و میتواند انسان نقد بکند. بله مسلّم است، امروز یک جریان صحیح و حقّى در جامعه‌ى ما وجود دارد، جریانهاى باطلى هم وجود دارد که به انواع و اقسام طرق میخواهند جامعه را خراب کنند، انقلاب را منحرف کنند؛ در این شکى نیست. آدمهائى هم در رأس این جریانات هستند. چه لزومى دارد که انسان به این آدمها تهمت بزند. چه لزومى دارد که غیبت اینها را بکند. حرف آشکار اینقدر دارند؛ همان حرفهاى آشکار را بیان بکنند، تبیین بکنند، توضیح بدهند، مطلب روشن خواهد شد؛ هیچ نیازى به غیبت کردن نیست که آدم بگوید حالا ما براى اصلاح مثلاً غیبت میکنیم.

نیز در آذر 91 در پستی با عنوان «حرمت نقض مقررات دولتی در محیط علمی» مطالب ذیل را از مقام معظم رهبری نقل کرده ام:

دستگاه قضایى، دستگاه قانونگذارى و دستگاههاى گوناگون کشور، با متخلّف برخورد مى‌کنند، نه با غیر متخلّف. کسى که متخلّف نیست، چرا بترسد؟ کسى که متخلّف است و مى‌ترسد، بگذار بترسد و احساس ناامنى کند. در نظام اسلامى، آدم گناهکار باید احساس ناامنى کند. هر نظامى که در آن بى‌گناهان بترسند که مبادا مورد تعرّض قرار گیرند و گناهکارانِ عمده احساس آسایش و آرامش کنند، آن نظام، نظامِ منحرفى است. نباید بگذاریم نظام ما این‌گونه شود. در نظام اسلامى، متخلّف و گناهکار و متخطّى - هر که هست - باید احساس نگرانى کند و بداند که پنجه عدالت، دیر یا زود گریبان او را خواهد چسبید. سرپنجه عدالت باید قوى باشد. دستگاه قضایى باید قوى باشد. نیروى انتظامى در چارچوبى که قانون براى او معیّن کرده است، باید قوى باشد. قوّت و اقتدار و سرپنجه پولادین با مردم ضعیف بد است؛ دست خشن، هنگام چیدن گلبرگ مضرّ است؛ اما هنگام جابه‌جا کردن صخره‌ها لازم است. بگذارید آدمهایى که متخلّفند، احساس ناامنى کنند. از چه مى‌ترسید؟

.... نظام اسلامى، نظام عدالت است. شما که آرزومند و مشتاق ظهور خورشید مهدویّت در آخرالزّمان هستید و الان حدود هزارودویست سال است که ملت اسلام و شیعه در انتظار ظهور مهدى موعود عجل‌اللَّه‌تعالى فرجه‌الشریف و جعلنااللَّه فداه است، چه خصوصیتى براى آن بزرگوار ذکر مى‌کنید؟ «الذّى یملأ اللَّه به الارض قسطاً و عدلاً». نمى‌گویید که «یملأ اللَّه به‌الارض دیناً». این، نکته خیلى مهمّى است. چرا به این نکته توجّه نمى‌کنیم؟ اگر چه قسط و عدل متعلّق به دین است، اما هزار سال است که امّت اسلامى براى قسط و عدل دعا مى‌کند. این نظام اسلامى به وجود آمده است؛ اوّلین کارش اجراى قسط و عدل است. قسط و عدل، واجبترین کارهاست. ما رفاه را هم براى قسط و عدل مى‌خواهیم. کارهاى گوناگون - مبارزه، جنگ، سازندگى، توسعه - را براى قسط و عدل مى‌خواهیم؛ براى این‌که در جامعه عدالت برقرار شود، همه بتوانند از خیرات جامعه استفاده کنند و عدّه‌اى محروم و مظلوم واقع نشوند. در محیط قسط و عدل است که انسانها مى‌توانند رشد کنند، به مقامات عالى بشرى برسند و کمال انسانى خودشان را به دست آورند. قسط و عدل، یک مقدّمه واجب براى کمال نهایى انسان است. چطور مى‌شود به این قضیه بى‌اعتنایى کرد؟ (مقام معظم رهبری، بیانات در دیدار جمعى از فرماندهان نیروى انتظامى، مورخ 1376/04/25)

واقعاً قدرتى که در اختیار من و شماست، نه متعلّق به اشخاص ماست، نه متعلّق به حزب و گروهى است، نه متعلّق به جناحى است؛ متعلّق به نظام است. توانایى و اختیاراتى هم که در اختیار من و شماست، مساوى است با مسؤولیتها و وظایف ما. ما هیچ اختیارى که منهاى مسؤولیت و وظیفه باشد، اصلاً نداریم و اگر برخلاف این عمل کنیم، هر کدام ما - چه من باشم، چه شما باشید، چه وزیر باشد، چه وکیل باشد - هم پیش خدا مسؤولیم و هم به خودى خود از اهلیّت ساقطیم. این‌که شنیده‌اید اگر رهبرى از مسؤولیتها تخلّف کند، چه، کسى او را عزل کند، چه نکند، خودش از رهبرى ساقط مى‌شود - یعنى هر حرف و تصرّف و فعل و ترک او خلاف شرع است - در مورد همه شما و همه مسؤولان نظام هم همین‌طور است. اگر خداى نکرده از مسؤولیتهایى که اسلام و ایمان و شریعت براى ما قرار داده، تخلّف کنیم، از ظرفیتِ لازم مى‌افتیم؛ مثل آبى که از کُر بیفتد؛ آن وقت دیگر قابل اعتصام نیست.

.... من معتقدم باید به قانون عمل کرد؛ چه به نفع ما باشد، چه به ضرر ما. خیلى از قوانینى که در مجلس تصویب مى‌شود، ممکن است مورد قبول شما نباشد؛ خیلى از مصوّبات دولت ممکن است مورد قبول شما و من نباشد؛ اما به همان چیزى هم که قبول نداریم، باید عمل کنیم، و این منطق دارد. منطق این است که قانونِ بد بهتر از بى‌قانونى و نقض قانون است. این‌که ما قانون را هرجا طبق میل ما از آب درمى‌آید، قبول داشته باشیم؛ هرجا نتیجه‌اش طبق میل ما از آب درنمى‌آید، قبول نداشته باشیم، منطقى نیست. (مقام معظم رهبری، بیانات در دیدار استانداران سراسر کشور، مورخ 1382/10/22)

2. اتهام انکار خمس

این اتهام احتمالاً، از آنجا ناشی شد که من چندین سال پیش از همکار گرامی حضرت حجة الاسلام و المسلمین جناب آقای عابدی تقاضا کردم، برای ایجاد نشاط علمی و روشن شدن اذهان دانشجویان در خصوص خمس، یک جلسه ای در دانشکده الهیات و معارف اسلام دانشگاه قم برگزار شود و من به طرح ایرادات بپردازم و شما هم پاسخ بفرمایید. ایشان هم استقبال کرد و این جلسه برگزار شد.

برگزاری چنین جلسه ای به وضوح نشان می دهد که غرض اینجانب جز ایجاد نشاط علمی و روشن شدن اذهان دانشجویان نسبت به خمس نبوده است.

باید خاطرنشان بسازم که اینجانب هرگز منکر خمس نیستم و خودم خمس اموالم را در زمان حضرت امام خمینی به دفتر ایشان و پس از ایشان به دفتر مقام معظم رهبری پرداخت می کنم.

راجع به آیه خمس هم اظهار داشته ام که طبق مناط حکم این آیه، خمس اعم از غنایم است و روایات رسیده از ائمه(ع) مؤید همین معناست.