نقد رساله: بررسی و تحلیل آیات جامعهشناختی عصر جاهلیت(قسمت دوم)
14. نقیصه در تعریف جهل و جهالت: این مشکل در مواضع دیگر رساله هم به چشم میخورد. برای مثال برای جهل تعاریف متعددی را بیان کرده است و حال آن که هیچ نیازی به ذکر آنها نبود. نویسنده لازم بود که جهل را در موضوعی که می خواهد به تحقیق درباره آن بپردازد، معناشناسی و تعریف کند. نظر به این که موضوع بحث «جاهلیت» مربوط به قبل از اسلام است، باید تنها سراغ متون و شواهدی برود که به این دوره تعلق ندارد و لذا ذکر اشتقاقات مختلف جهل و وجوه معانی آن که مربوط به دوره های دیگر است، حشو و خروج از موضوع دانسته میشود(ص32-35).
نویسنده در تعریف «جاهلیت» محور بحث را آیات و تفسیر آن قرار نداده؛ بلکه به ذکر اقوال مختلف پرداخته است و در آن میان آیات مربوط هم یاد شده است(ص35 به بعد). نویسنده در پایان درباره معنای اصلی جاهلیت دو معنا را از مباحث نتیجه گرفته است: یکی عدم علم و دیگری رفتار غیر مطابق تعالیم انبیاء(ص42)؛ حال آن که چنان مینماید که موضوع بحث نویسنده واژه جاهلیت مطرح قبل از نزول قرآن و ایام نزول قرآن است. او برای معناشناسی آن لازم بود، به شواهد و عبارتهای متعلق به آن زمان مراجعه کند و اگر اظهار نظری هم میآورد، در تفسیر آن شواهد و متون باشد، نه مستقل از آن.
جهل به معنای عدم علم با استناد به کدام شاهد تاریخی متعلق به آن تاریخ بیان شده است؟ مراد از عدم علم چه علمی است؟ آیا علوم غیر الهی مانند نجوم و عرفان و فلسفه و جز آنها مقصود است؟
نویسنده در تفسیر «جاهلیت در قرآن» به واژه «جهالت» در آیه 6 سوره حجرات استشهاد کرده است که در مقابل علم به کار رفته است؛ حال آن که باید در معناشناسی هر مشتق به همان مشتق در مواضع مشابه استشهاد کرد؛ نه آن که مشتق های دیگر آن را شاهد گرفت.
یکی از آیاتی که این لفظ در آن آمده، از این قرار است: ثُمَّ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ مِنْ بَعْدِ الْغَمِّ أَمَنَةً نُعاساً یَغْشی طائِفَةً مِنْکُمْ وَ طائِفَةٌ قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ یَظُنُّونَ بِاللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ ظَنَّ الْجاهِلِیَّةِ یَقُولُونَ هَلْ لَنا مِنَ اْلَأمْرِ مِنْ شَیْءٍ قُلْ إِنَّ اْلَأمْرَ کُلَّهُ لِلَّهِ یُخْفُونَ فی أَنْفُسِهِمْ ما لا یُبْدُونَ لَکَ یَقُولُونَ لَوْ کانَ لَنا مِنَ اْلَأمْرِ شَیْءٌ ما قُتِلْنا هاهُنا قُلْ لَوْ کُنْتُمْ فی بُیُوتِکُمْ لَبَرَزَ الَّذینَ کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ وَ لِیَبْتَلِیَ اللَّهُ ما فی صُدُورِکُمْ وَ لِیُمَحِّصَ ما فی قُلُوبِکُمْ وَ اللَّهُ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ ( آل عمران، 154)
نظر به این که «جاهلیه» در اینجا با «ال» همراه آمده است، به همان معنایی باید منصرف باشد که معهود مخاطبان قرآن در زمان نزول است. چنان مینماید که مراد از آن دوره قبل از اسلام است که در آن دوره صاحب کتاب و پیامبر آسمانی نبودند و باورها و اعمالشان مبتنی بر تعالیم الهی و آسمانی نبود؛ بنابراین مراد از جاهلیت مطلق جهل نیست؛ بلکه مراد جهل به تعالیم آسمانی است.
آیه دیگر که در سوره مائده آمده، چنین است: وَ أَنِ احْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ یَفْتِنُوکَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَیْکَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما یُریدُ اللَّهُ أَنْ یُصیبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ کَثیراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ (49) أَ فَحُکْمَ الْجاهِلِیَّةِ یَبْغُونَ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ حُکْماً لِقَوْمٍ یُوقِنُونَ (50).
چنان که نویسنده خود با استناد به روایت شأن نزول آورده، مراد از «جاهلیت» در این آیه سنت جاهلی است که مطابق آن دیه اشراف در قصاص از افراد عادی بیشتر بود و یهودیان از رسول خدا(ص) میخواستند، طبق آن سنت حکم شود.
آیه دیگر که در آن «جاهلیت» آمده، این آیه است:
وَ قَرْنَ فی بُیُوتِکُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولى وَ أَقِمْنَ الصَّلاةَ وَ آتینَ الزَّکاةَ وَ أَطِعْنَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً (احزاب، 33)
آوردهاند که زنان در دوره جاهلیت یعنی دوره قبل از اسلام خود را میآراستند و از خانه بیرون میرفتند و خود را عرضه میکردند(دروزه، ذیل آیه). زنان در این دوره حجاب کاملی نداشتند و روسری خود را نمیبستند که دنبالههای آن را به پشت میافکندند؛ به طور که گلو و بخشی از سینه و گردنبند و گوشوارههایشان نمایان بود(مکارم شیرازی، ذیل آیه). به این ترتیب مراد از «جاهلیت اولی» چیزی جز همان دوره قبل از اسلام نیست و به این معنا نیست که دو جاهلیت وجود داشته است؛ نظیر این الاکاسرة الجبابرة الاولی که مقصود از آن جباران دومی در میان نیست(فخررازی، ذیل آیه). بنابراین «اولی» تأکیدی بیش نیست؛ نظیر الجاهلیة الجهلاء که فراهیدی آن را همان دوره قبل از اسلام معنا میکند(العین، 3/390).
15. تفاوت قائل نشدن میان جاهل و جاهلیت: نویسنده میان جاهل و جاهلیت تفاوتی قائل نشده است و برای معناشناسی جاهلیت از جاهل شاهد آورده است. به علاوه نویسنده به روایاتی استشهاد جسته است که ناظر به جاهلیت نیست(ص57).
سخن جعفر بن ابی طالب خطاب به نجاشی معرفی خوبی درباره معنا و دوره جاهلیت است: بتپرستی، خوردن گوشت میته، ارتکاب فواحش، بیتوجهی به همسایگان، خوردن اموال ناتوانان از سوی زورمندان(شرح ابن ابی الحدید، 6/307).
چنان مینماید که جاهلیت و امیت به یک معناست و این دو به معنای ناآشنایی به کتاب آسمانی و نبودن بر دین الهی است. نویسنده چنین نتیجه گرفته است که جاهلیت یک مفهوم است، نه یک زمان(ص60)؛ حال آن که متضمن هر دو است. جاهلیت یعنی دوره قبل از اسلام که در آن عرب بر آیینی الهی نبوده است.
16. مشکلات مربوط به حنیف: در بررسی واژه حنیف نیز همان مشکلات قبل وجود دارد:
اولاً، مباحث بر محور آیات قرآن نیست و اگر آیاتی میآید، در مطاوی مباحث است.
ثانیاً، دستهبندی در نقل اقوال نیست و نویسنده اقوال را به بیان خود بازگو نکرده است که به آنها انسجام دهد.
ثالثاً، ترتیب تاریخی در نقل اقوال رعایت نشده است.(ص70-75).
از موارد استعمال حنیف در قرآن و پارهای از روایات چنان به دست میآید که مراد از حنیف گرایش فطری به یکتاپرستی است؛ چنان که خود حضرت ابراهیم به صورت فطری به یکتاپرستی گرایش پیدا کرد. بنابراین مراد از حنفاء کسانی نبودند که بر دین حضرت ابراهیم باشند؛ بلکه کسانی بودند به طور فطری از بتپرستی رویگران و به یکتاپرستی گرایش یافته بودند.
چنان که در سوره انعام آمده است: وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ ِلأَبیهِ آزَرَ أَ تَتَّخِذُ أَصْناماً آلِهَةً إِنّی أَراکَ وَ قَوْمَکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ (74) فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ اللَّیْلُ رَأی کَوْکَباً قالَ هذا رَبّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلینَ (76) فَلَمَّا رَأَی الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبّی فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنی رَبّی َلأَکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّینَ (77) فَلَمَّا رَأَی الشَّمْسَ بازِغَةً قالَ هذا رَبّی هذا أَکْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ یا قَوْمِ إِنّی بَریءٌ مِمَّا تُشْرِکُونَ (78) إِنّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذی فَطَرَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ حَنیفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکینَ (79) وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ قالَ أَ تُحاجُّونّی فِی اللَّهِ وَ قَدْ هَدانِ وَ لا أَخافُ ما تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ رَبّی شَیْئاً وَسِعَ رَبّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْماً أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ (80).
به نظر میرسد، این آیات سرگذشت گرایش حضرت ابراهیم را به یکتاپرستی بازگو میکند. نخست از بت و بتپرستان اعراض میکند؛ سپس توجهش به زهره و زهرهپرستان جلب میشود و بعد که غروب کرد، از آن هم اعراض کرد و پس از آن با ماه و ماهپرستان مواجه شد و چون آن هم غروب کرد، از آن نیز برگشت. پس از آن با خورشید و خورشیدپرستان رو به رو شد و آن هم که غروب کرد، از برگشت و به خدای آفریدگار آنها گرایید و پس از آن به پیامبری مبعوث شد و قومش را به یکتاپرستی فراخواند.
از امام صادق(ع) نقل است که آن حضرت در حال جستجوی پروردگارش بود(قمی و حویزی، ذیل آیه) و بنابراین گویا سخنش را به نحو سؤالی مطرح میکرده است که آیا این پروردگار من است.
چنان که برخی از مفسران اینگونه احتمال دادهاند(دروزه، ذیل آیه)، به نظر میرسد، مراد از «کلمات» در آیه ذیل بت، زهره، ماه و خورشید باشد و مقصود از «امام» در آن همان نبوت باشد: وَ إِذِ ابْتَلی إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتـى قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ (بقره،124). چرا که وقتی کسی به پیامبری مبعوث میشود، امام و پیشوای مردم میشود و لذا معنا ندارد که حضرت ابراهیم در اواخر عمرش امام مردم باشد و بنابراین آن قول که آوردهاند، از جمله کلمات فرمان قربانی اسماعیل بوده، نمیتواند درست باشد. چنان که آوردهاند، خدا اسماعیل را در پیری به حضرت ابراهیم داد و یکی از کلماتی که با آن آزموده شد، قربانی او بود.
از سویی آمده است که خدا پیامبر اسلام را در میان قومی مبعوث کرد که پیش از آن پیامبری مبعوث نشده بود و آنان امی یعنی بدون کتاب آسمانی بودند. خود پیامبر اسلام(ص) قبل از بعثت به کتاب آسمانی آشنایی نداشت و طبیعتاً ایمانی هم به آن نداشت: وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْری مَا الْکِتابُ وَ لاَ الْإیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (شوری،52) یا در جای دیگری آمده است: وَ ما کُنْتَ تَتْلُوا مِنْ قَبْلِهِ مِنْ کِتابٍ وَ لا تَخُطُّهُ بِیَمینِکَ إِذاً لاَرْتابَ الْمُبْطِلُونَ (48) بَلْ هُوَ آیاتٌ بَیِّناتٌ فی صُدُورِ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ ما یَجْحَدُ بِآیاتِنا إِلاَّ الظَّالِمُونَ (عنکبوت،49) و از طرف دیگر تردیدی نیست که پارهای از سنت عرب جاهلی از حضرت ابراهیم به جا مانده بود که نمونه بارز آن حج است. نتیجهای که از جمعبندی این شواهد به دست میآید، این است که آنان در وقتی که پیامبر اسلام(ص) به پیامبری مبعوث شد، آشنایی به کتاب آسمانی نبودند و صحف حضرت ابراهیم را نیز در دست نداشتند و حضرت ابراهیم نیز اساساً برای قوم عرب مبعوث نشده بود؛ زیرا وقتی که آن حضرت همسر و فرزندش اسماعیل را در مکه گذاشت، سکنهای نداشت و لم یزرع بود و بنابراین حضرت ابراهیم اگرچه به اعتبار فرزندش اسماعیل که در مکه نهاد، پدر قوم عرب بوده است، اما به اعتبار این که خود در میان آنان به پیامبری مبعوث نشده بود، پیامبر آنان به شمار نمیرفت. در سوره ابراهیم آمده است: وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنـى وَ بَنِیـىََّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ (35) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثیراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنـى فَإِنَّهُ مِنّـى وَ مَنْ عَصانـى فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحیمٌ (36) رَبَّنا إِنّـى أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتـى بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوى إِلَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ (37)
پارهای از روایات نیز حاکی از این است که مردم مکه نخست بر آیین حضرت ابراهیم بودند و بعد به بتپرستی گراییدند. چنان که ابن عباس از پیامبر(ص) نقل کرده است که فرمود: آتشی برابر چشمم نمودار شد و عمرو بن لحی را دیدم. او مردی کوتاه قد، سرخفام، چشمگربهای بود. او در حالی بود که رودههایش را پشت سرش در آتش میکشانید. پرسیدم: این که باشد؟ پاسخ دادند: عمرو بن لحی، آن که آیین بحیره، وصیله، سائبه و حامی را نهاد و آیین ابراهیم را دگرگون کرد و عرب را به پرستش بتها فراخواند(کلبی، الاصنام، ص58).
آوردهاند که عمرو بت هبل را از کشور موآب به مکه آورد. تحقیقات تازه تأیید میکند که پرستش هبل را قبائل شمالی عرب از اقوام ساکن در بادیه شام یعنی نبطیان اقتباس کردهاند(علی اصغر حکت، تاریخ ادیان، 270). این بت در اصل الهه فینیقیها یا کنعانیها بود. عمرو آن را وقتی به مکه آورد، بر روی چاهی قرار داد که در درون کعبه قرار داشت(جواد علی، الفصل، 6/251).
گفتنی است که بحیره، وصیله، سائبه و حامی شترانی بودند که به نوعی محترم بودند. از آنان برای ذبح و سواری استفاده نمیکردند و آنها را به حال خود رها میکردند و آنگاه که میمردند، گوشتش را میخورند.
نیز آوردهاند که کسی به امام صادق(ع) گفت: پدرانت بتپرست بودند. آن حضرت فرمود: تو دروغ میگویی؛ زیرا ابراهیم برای فرزندانش دعا کرد؛ از این رو هیچ یک از فرزندان اسماعیل بت نپرستیدند؛ بلکه عربها بت پرستیدند و فرزندان اسماعیل میگفتند: هؤلاء شفعاؤنا و کفرت و لم تعبد الاصنام(فیض کاشانی، تفسیر صافی، 4/243؛ تفسیر عیاشی، 2/230). البته این روایت با اشکال جدی رو به روست؛ چون شفیع قرار دادن بتها همان بتپرستی است. در سوره یونس آمده است: فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَری عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَوْ کَذَّبَ بِآیاتِهِ إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ (17) وَ یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ وَ لا یَنْفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَ تُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِما لا یَعْلَمُ فِى السَّماواتِ وَ لا فِى اْلأَرْضِ سُبْحانَهُ وَ تَعالى عَمَّا یُشْرِکُونَ (18)؛
یا در سوره زمر آمده است: أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکُونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ (43) قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً لَهُ مُلْکُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (44) وَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذا ذُکِرَ الَّذینَ مِنْ دُونِهِ إِذا هُمْ یَسْتَبْشِرُونَ ( 45)
این روایت ذیل این آیات از سوره ابراهیم آمده است: وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنی وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ اْلأَصْنامَ (35) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثیراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنی فَإِنَّهُ مِنّی وَ مَنْ عَصانی فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحیمٌ (36). علامه طباطبایی دعای حضرت ابراهیم را شامل مستعدین آنان دانسته است؛ نه همه آنان به طور خواه و ناخواه(طباطبایی، ذیل آیه). در آیه دوم نیز با عبارت « وَ مَنْ عَصانی» پیش بینی شده است که برخی از فرزندان آن حضرت بتپرست باشند. در آیه ذیل هم اشاره شده است که برخی از فرزندان آن حضرت از ظالمین یعنی از بتپرستان خواهند بود: وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتـى قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ (بقره،124)
17. نقصیه درباره واژه صنم: نویسنده گفته است که صنم را گفتهاند که غیر عربی است و نگفتند که از چه زبانی گرفته شده است(ص205). این در حالی است که در این زمینه هیچ کتابی را که مربوط به معرّبات و واژگان دخیل باشد، ندیده است. در کتاب واژگان دخیل آرتورجفری آمده است که آن واژهای آرامی است و ریشه مشترکی در میان زبانهای سامی دارد(ذیل واژه صنم).
18. نقصیه درباره معنای «اناث»: نویسنده بر این نظر است که مراد از «اناث» در آیه 117 نساء اشیاء بی روحاند و چنین استدلال کرده است که اولاً، این معنا کلیتر است؛ ثانیاً، با سیاق آیه موافقتر است و ثالثاً، همه اعراب جاهلی ملائکه را نمیپرستیدند و رابعاً، این معنای مختار متضمن نوعی تحقیر نیز هست(ص186).
اما این نظر مردود است:
اولاً، با آیات متحد الموضوع سازگار نیست؛ نظیر:
أَ فَأَصْفاکُمْ رَبُّکُمْ بِالْبَنینَ وَ اتَّخَذَ مِنَ الْمَلائِکَةِ إِناثاً إِنَّکُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظیماً (اسراء،40)
صافات: فَاسْتَفْتِهِمْ أَ لِرَبِّکَ الْبَناتُ وَ لَهُمُ الْبَنُونَ (149) أَمْ خَلَقْنَا الْمَلائِکَةَ إِناثاً وَ هُمْ شاهِدُونَ (150) أَلا إِنَّهُمْ مِنْ إِفْکِهِمْ لَیَقُولُونَ (151) وَلَدَ اللَّهُ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ (152) أَصْطَفَی الْبَناتِ عَلَى الْبَنینَ (153) ما لَکُمْ کَیْفَ تَحْکُمُونَ (154)
زخرف: وَ جَعَلُوا الْمَلائِکَةَ الَّذینَ هُمْ عِبادُ الرَّحْمنِ إِناثاً أَ شَهِدُوا خَلْقَهُمْ سَتُکْتَبُ شَهادَتُهُمْ وَ یُسْئَلُونَ (19) وَ قالُوا لَوْ شاءَ الرَّحْمنُ ما عَبَدْناهُمْ ما لَهُمْ بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلاَّ یَخْرُصُونَ (20) أَمْ آتَیْناهُمْ کِتاباً مِنْ قَبْلِهِ فَهُمْ بِهِ مُسْتَمْسِکُونَ (21) بَلْ قالُوا إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ (22)
ثانیاً، در آیه« إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ إِناثاً وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاَّ شَیْطاناً مَریداً (نساء،117)» به قرینه «شیطان» باید مراد از اناث ذیروح باشد؛ نه بیروح.
ثالثاً، به چه دلیل در این آیه سخن از همه اعراب است؟ این آیه در وقتی نازل شده است که هنوز ام القری عرب یعنی مکه در اختیار مشرکان مکه بود؛ به علاوه سیاق آیه نیز پذیرای نزول این آیه در نظارت به این مشرکان است؛ بنابراین مراد آیه مشرکان مکه است و آنان ملائکه را اناث و دختران خدا میپنداشتند؛ به این ترتیب باید گفت که آیه اطلاق ندارد و همه اعراب را در بر نمیگیرد.
رابعاً، «اناث» بودن نیز متضمن نوعی تحقیر است و لذا لازم است که آیه متضمن این معنا باشد، در معنای «اثاث» هم وجود دارد؛ زیرا مشرکان دختران را فروتر از پسران تلقی میکردند؛ به همین رو خداوند میفرماید: چطور در حالی که شما پسران را برتر از دختران میدانید، برای خدا دختر و برای خود پسر را بر میگزینید؟
19. گرفته شدن لات از الله: نویسنده در جلسه دفاع اظهار داشت که لات از الله گرفته شده است. الله خدای یگانه بوده و لات به معنای بت را از الله گرفتهاند. دلیل نویسنده این است که الله اصل است و لات فرع و باید فرع از اصل گرفته شود.
این سخن چندان استوار به نظر نمیرسد؛ چون در فرایند وضع زبان اگر آن را از قبیل فرایند زبانآموزی کودک محسوب کنیم، باید معانی مجرد و غیر حسی از معانی مادی و حسی اقتباس شده باشد.