نقد پایاننامه: بررسی روششناسی تفسیر احسن الحدیث
بررسی روششناسی تفسیر احسن الحدیث، آزاده میراحمدی، کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث، استاد راهنما: دکتر محمد علی تجری، استاد مشاور: دکتر محمد جواد نجفی، دانشگاه قم، 1387
این پایاننامه مشتمل بر سه فصل به این قرار است: فصل اول، کلیات: زندگینامه، اساتید، آثار قرآنی، دیگر آثار؛ منابع تفسیر احسن الحدیث(تفسیری، حدیثی، لغوی)، توصیف مختصر تفسیر احسن الحدیث(1-19)؛ فصل دوم، مبانی، روش و گرایش تفسیری احسن الحدیث: تفسیر، تأویل، مبانی تفسیری احسن الحدیث: حجیت ظواهر قرآن، بواطن قرآن، وحیانی بودن الفاظ قرآن؛ روش تفسیری احسن الحدیث: استناد به قرآن، استناد به سیاق، استناد به سیاق مشابه، استناد به روایات(در مصداق آیه، در استنباط حکم فقهی آیه، در تفصیل و تبیین آیه)، قواعد ادبی – زبانی: لغت، صرف و نحو؛ گرایش تفسیری احسن الحدیث: جهت گیری هدایتی – تربیتی، جهت گیری علمی، جهت گیری اجتماعی(ص19-56)؛ فصل سوم، مباحث علوم قرآنی در احسن الحدیث: اعجاز قرآن، تحریفناپذیری قرآن، محکم و متشابه، نسخ در قرآن(ص56-81).
* نویسنده موضوع پایاننامه را در فصل کلیات تعریف نکرده و توضیح نداده است که مراد او از «بررسی روششناسی تفسیر احسن الحدیث» چیست و این امر موجب شده است که بسیاری از مطالبی را که خارج از موضوع است، در پایاننامه بیاورد. نویسنده در فصل دوم ذیل عنوان «روش تفسیری احسن الحدیث» روش تفسیر را تعریف کرده و مراد از آن را نوع منابعی دانسته است که مفسر در تفسیر قرآن از آنها استفاده میکند(ص33).
علاوه بر این که ترکیب «بررسی روششناسی» حشو است. «بررسی» و «شناسی» به یک معناست و یکی از آن دو زاید است. به علاوه اگر قصد بر این است که نوع بررسی در عنوان مشخص شود، باید به جای «روششناسی» عبارت «روششناختی» میآمد.
* از پایاننامه 85 صفحهای تنها 13 صفحه آن مربوط به موضوع است و آن عبارت از مطالبی است که ذیل عنوان «روش تفسیری احسن الحدیث» طی صفحات 33-45 آورده است و بقیه آن خارج از موضوع پایاننامه به شمار میرود.
* نویسنده ذیل عنوان «نگاهی کلی به شیوه تفسیری احسن الحدیث» از ترتیب مطالب این تفسیر سخن گفته است(ص17). در اینجا مشخص نکرده است که مرادش از «روششناسی تفسیر احسن الحدیث» نیز همین معناست یا نه.
* نویسنده در فصل دوم، روشها تفسیر را از مبانی و گرایشهای تفسیری متمایز ساخته است(ص19). بنابراین پرداختن به مبانی و گرایشهای تفسیر احسن الحدیث در این پایاننامه با عنوان «روششناسی تفسیر احسن الحدیث» خروج موضوعی به شمار میرود و اگر قصد بر این بوده است که در آن از این مباحث هم سخن برود، لازم بود، عنوان تغییر پیدا کند، اینچنین: مبانی، روشها و گرایشهای احسن الحدیث.
فصل سوم، با عنوان «علوم قرآنی در تفسیر احسن الحدیث» نیز خروج موضوعی است. به این ترتیب، عنوان پایاننامه اخص از مباحث آن است و عنوانی که بتواند همه مباحث پایاننامه را پوشش دهد، «پژوهشی در تفسیر احسن الحدیث» و بلکه «قریشی و تفسیر او» است.
* در پایاننامه کلیگوییهای بیثمری صورت گرفته است. نویسنده برای هر مبحثی یک مدخلی کلی آورده است که هیچ ضرورتی برای طرح آن وجود ندارد. برای مثال آنجا که خواسته است «تحریفناپذیری قرآن» را از نظر قریشی بیان کند، به موضوعاتی چون «مفهوم تحریف از دیدگاه لغویان»، «تحریف در اصطلاح»، «اقسام تحریف» و «دلایل و شواهد تحریفناپذیری قرآن»(ص63-68) پرداخته است. یعنی شش صفحه را به مطالبی کلی اختصاص داده و پس از آن به بررسی دیدگاه قریشی در این زمینه اهتمام ورزیده است. البته آنچه را نیز که ذیل این عنوان آورده است، اختصاصی نیست و نظیر مطالبی است که در سایر تفاسیر شیعی آمده است.
* ایراد کلی دیگری که در طرح مطالب این پایاننامه به چشم میخورد، این است که توصیف است و نه انتقادی. هیچ موردی که نویسنده بر مطالب قریشی نقدی وارد کرده باشد، به چشم نمیخورد.
* معرّف هر تفسیری اختصاصات آن است و نه مشترکات آن با سایر تفاسیر. این در حالی است که در این پایاننامه تقریباً به مشترکات پرداخته است.
* در صفحهآرایی «مقدمه» پایاننامه با سرصفحه «فصل اول- کلیات» آمده است.
*فصل اول بدون مقدمه به دو بخش تقسیم شده است و هیچ توضیحی نه قبل از عنوان «بخش اول» آمده و نه بعد از آن؛ حال آن که شروع بی مقدمه و آوردن دو عنوان بر روی هم بدون توضیحی هرچند کوتاه در میان آنها پسندیده نیست. عنوانی نیز برای بخش اول ذکر نشده است. این بخش درباره زندگی و آثار قریشی است و لذا چنین عنوانی برای آن لازم بود.
* ذیل عنوان «زندگی نامه» بدون هیچ توضیحی از خود متن خودنوشت زندگی نامه قریشی آمده است، به این عبارت: سید علی اکبر، اینجانب سید علی اکبر قریشی....(ص4)؛ حال که لااقل در حد یک سطر لازم بود، توضیحی آورده شود، نظیر این که زندگینامه آقای قریشی به قلم خودش چنین است.
* بخش دوم فصل اول به مانند بخش اولش، نه عنوان دارد و نه مقدمه. در این بخش هم منابع تفسیری احسن الحدیث و هم توضیحی درباره آن آمده است. لذا عنوان مناسبی برای آن نمیتوان مشخص کرد.(ص8)
* درمواردی عنوان بالای پاراگراف به صورت جمله آمده است که نادرست است؛ مانند: «منابع تفسیری تفسیر احسن الحدیث از این قرار است:»(ص8).
* گویا در صفحه 9 افتادگی وجود دارد. در توضیح مقایسه ای مجمع البیان و احسن الحدیث دو قسمت الف و ج آمده است و قسمت ب مشخص نیست.
* اساساً ذکر منابع تفسیری احسن الحدیث و حتی زندگینامه و آثار او چه ضرورتی دارد و چه کمکی به روشن کردن روش تفسیری او کمک میکند؟ اگر عنوان پایاننامه «قریشی و تفسیر او» بود، چنین مطالبی وجاهت داشت؛ اما با عنوان «روش تفسیری تفسیر احسن الحدیث» بیوجه و حشو تلقی میشود.
* توضیحات مربوط به منابع تفسیری نیز ناقص است. برای مثال نویسنده هیچ روشن نکرده است که آیا قریشی از مباحث قرائت مجمع البیان نیز استفاده کرده است یا نه؟
نیز این توضیحات گاهی بی ربط است. برای مثال نخست مطالبی را درباره روح از تفسیر المیزان آورده و بعد مطالبی را از تفسیر احسن الحدیث؛ بدون این نشان بدهد، در کجا تفسیر احسن الحدیث از تفسیر المیزان استفاده کرده است(ص11).
* نویسنده در معرفی منابع تفسیری احسن الحدیث یکسان عمل نکرده است: برخی از منابع را به تفصیل معرفی کرده و نمونهای از مطالب آنها را آورده است؛ اما در برخی از موارد مثل منابع حدیثی و لغوی تنها به ذکر عنوان آنها بسنده کرده است(ص16).
* نویسنده معرفی تفسیر احسن الحدیث را بعد از ذکر منابع تفسیری آن آورده است(ص17)؛ حال که لازم است، بر آن مقدم باشد.
* نویسنده قبل از پرداختن به مبانی تفسیری احسن الحدیث از دو مصطلح «تفسیر» و «تأویل» و تفاوت میان آن دو سخن گفته و هشت صفحه به آن اختصاص داده است(ص19-26)؛ حال آن که ضرورتی برای طرح آن دیده نمیشود و اگر هم ضرورتی برای طرح آن باشد، جایش اینجا نیست و باید در فصل کلیات بیاید.
* در خصوص مبانی تفسیری آنچه که اهمیت دارد، مبانی اختصاصی است و گرنه بیان مبانی مشهور شیعه به عنوان مبانی تفسیر احسن الحدیث بیفایده است(ص26 به بعد.
*نویسنده در بسیاری از مباحث مطالب را به گونهای طرح کرده است که گویا موضوع بحث او ربطی به تفسیر قریشی ندارد. نک: استناد به قرآن(ص33-35).
* آوردن مباحثی ذیل عنوان «سیاق» و سپس مباحثی ذیل عنوان «سیاق مشابه» غلطانداز است(ص35-36). چون مراد نویسنده از سیاق مشابه همان آیات متحد الموضوع است و اصطلاح سیاق مشابه برای آن مأنوس نیست.
* یک سؤال کلی که درباره این پایاننامه قابل طرح است، این است که تفسیر قریشی چه اختصاصاتی دارد و گرنه بیان ویژگیهایی که با سایر تفاسیر شیعه مشترک است، چه ضرورت و فایدهای دارد؟
* نویسنده باطن قرآن را عبارت معنای گستردهای دانسته است که در پس ظاهر قرآن است و هیچ مشخص نکرده است که چه نسبتی میان آن دو است و به نقل از قریشی آورده است: در آیات « مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ (19) بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ (20) فَبِأَیِّ آلاءِ رَبِّکُما تُکَذِّبانِ (21) یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (22)» مراد از بحرین علی و فاطمه و مقصود از برزخ رسول خدا و منظور از لؤلؤ و مرجان حسنین است. این در حالی است که هیچ ربط منطقی میان ظاهر آیه و این موارد نیست(ص31 و ص40). یا به نقل از او آورده است که در آیات « وَ النَّجْمِ إِذا هَوى (1) ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى (2) وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى (4) عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى (5)» مراد از نجم رسول خداست که در شب معراج از آسمان هفتم پایین آمد(ص32 و ص39). شگفت آن که در این موارد ادعا شده است که آنها با ظاهر قرآن هیچ منافاتی ندارد؛ در حالی که آنها بر خلاف ظاهر آیه است و سیاق این آیات حاکی از آن است که مراد از آنها همان معانی حقیقی و معهود میان عرب است و نه اشخاصی که هرگز به ذهن مخاطب قرآن نمیرسیده است.
* نویسنده به نقل از قریشی درباره « فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ کَذَّبَ بِالصِّدْقِ إِذْ جاءَهُ أَ لَیْسَ فی جَهَنَّمَ مَثْوًى لِلْکافِرینَ وَ الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ (زمر، 32-33) » آورده است که مراد از « الَّذی جاءَ بِالصِّدْقِ » رسول خدا و مقصود از « صَدَّقَ بِهِ » ابوبکر یا علی(ع) است(ص38-39). این در حالی است که اولاً مراد از هر دو عبارت یکی است و ثانیاً مقصود از آن فرد نیست؛ بلکه جمع است، به قرینه ذیل آیه « أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ ».