معناسازی و اعجازتراشیهای بیجا برای قرآن کریم
قرآن کتابی است که به زبانی رسا و قابل فهم عرب حجاز عصر پیامبر اسلام(ص) نازل شده بود تا آنان را از عقاید و سنن باطل به عقاید و سنن صحیح راهنمایی کند و از رهگذر آن زندگی اخلاقی و انسانی برای آنان سامان دهد. منتها از دیرباز همواره کسانی با عناوین و اغراض مختلفی پیدا شدند تا قرآن را رمزآلود معرفی کنند. آنان میکوشیدند، برای قرآن معجزات و امتیازات غیر واقعی بتراشند؛ اما ناخواسته قرآن را بی جهت در معرض انتظارات بیجا و هجمات ناوارد قرار دادند. برخی گفتند، قرآن هفتاد لایه و بطن دارد و به این ترتیب یا سر بی صاحب تراشیدند و حوالت به مجهول دادند و هیچ مشخص نکردند که آن لایه ها و بطنها کجاست و یا به عنوان بطون قرآن هر معنای بیربطی را که نمیتوانستند به عنوان معنای ظاهری و عرفی قرآن بیان کنند و مشمول نهی «تفسیر به رأی» میشدند، به عنوان معنای باطنی و رمزی قرآن یاد کردند.
این در حالی است که هر معنای بی ربطی که به قرآن نسبت داده شود، چیزی جز افترا بستن بر خدا نیست. تنهای معنایی را به قرآن میتوان نسبت داد که با معنای ظاهری و عرفی آیات ملازمه منطقی و عقلی داشته باشد؛ نه آن که عنوانی جز آسمان و ریسمان و یا ماست و دروازه پیدا نکند؛ چنان که گفتند، معنای تین(انجیر) و زیتون در آیه «والتین و الزیتون» امام حسن و امام حسین است. این در حالی است که اگر این آیه را بر هر عربی بخوانند و پتک هم بر سرش بکوبند، هرگز چنین معنایی را دریافت نخواهد کرد و لذا هرگز قابل انتساب به این آیه نیست. چنین معانی بی ربطی از سوی کسانی به نام «غلات»(گزافهگویان) به نام ائمه(ع) شده و به توصیه ایشان باید احادیث منقول از آنان دور افکنده شود.
در روایت است که «هرگز خدا به گونهای که مردم نفهمند، سخن نمیگوید.» نیز در روایتی دیگر آمده است که «هرکه معتقد باشد، قرآن مبهم است، هم خود را هلاک کرده و هم دیگران را به هلاکت انداخته است». اساساً مگر خداوند می خواسته است، لغز و معما طرح کند و برای مردم سرگرمیهای واهی درست نماید که به گونهای رمزآلود و گنگ سخن بگوید. غرض خدا هدایت بشر بوده است؛ نه سرکار گذاشتن و به گیجی و گنگی انداختن.
ادعای این که پارهای از آیات قرآن گنگ و نامفهوم است و بشر بر اثر پیشرفت دانش توانسته است، به مراد آنها پی ببرد، از دیگر اباطیلی است که در دهه های اخیر گفته شده و اعجاز علمی قرآن نامیده شده است. طرفداران اعجاز علمی، قرآنی را که خطاب به مردم عرب حجاز نازل شده بود تا آنان را از گمراهیها نجات دهد، گنگ و نامفهوم خواندند. آنان به این سؤالات هرگز پاسخ ندادند که عرب عصر نزول، قرآن را چگونه فهمیدند. آیا قرآن را کج فهمیدند؟ آیا خدا با نزول قرآن، مردم آن عصر را گمراه کرده است؟ مثالی میزنم: به آیه «وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها»(یس، 38) توجه کنید. آنان که به اعجاز علمی قرآن قائلاند، گفتند: مقصود از حرکت خورشید در این آیه حرکت ظاهری خورشید نیست؛ بلکه حرکت خورشید در کهکشان راه شیری و مانند آن است که دانشمندان به تازگی کشف کردهاند. این در حالی است که در این آیه حرکت خورشید از نشانههای قدرت الهی برای مشرکان مکه دانسته شده و در سیاق این آیه از پدید آمدن شب و روز سخن رفته است. مدعیان اعجاز علمی قرآن هرگز پاسخ نمیدهند که چگونه عرب عصر نزول میتوانستند از حرکت خورشید با این معانی ادعایی به قدرت خدا پی ببرند. اگر از آن مردم پرسیده میشد، خورشید حرکت میکند، به چه معناست، آیا نمیگفتند: مگر نمیبینی که خورشید از شرق به غرب حرکت میکند؟ به علاوه آیا جز این است که پدید آمدن شب و روز از همین حرکت ظاهری خورشید پدید میآید؟
ادعای اعجاز عددی قرآن نیز از دیگر اقداماتی است که برای رمزآلود کردن قرآن صورت گرفته است. برای اولین بار حدود 30 سال پیش بود که رشاد خلیفه این باب را گشود. او ابتدا با چرتکه انداختنهایی به نحو تکلفآمیزی ادعا کرد که حروف مقعطه در سور مربوط بیشترین بسامد را دارد و سر انجام با همین چرتکه انداختنها ادعا کرد که قرآن تحریف شده است.
بعد از او عبدالرزاق نوفل به کار مشابه آن روی آورد. او هم با شمارشهای تکلفآمیز و ذوقی به طور عمده ادعا کرد، تکرار الفاظ قرآن دارای تناسب و توازن است. یکی از اشکالات کار او این است که در بسیاری از موارد، ما وقتى به دقت بهشمارش کلمات قرآن میپردازیم، هرگز به ارقام ایشان نمىرسیم. مثلا او لفظ «ابلیس» و «استعاذه» را در قرآن یازده مورد یاد کرده است؛ در حالی که لفظ «استعاذه» بیش از این رقم است. اشکال دیگر این است که در بعضى واژه ها، ارتباط مفهومى روشن بین دو واژه وجود ندارد؛ برای مثال، بین «مصیبت» و «شکر» چه ارتباطى هست؟ آیا در برابر مصیبت باید «صبر» نمود یا باید «شکر» کرد؟ به احتمال قوى آقاى عبدالرزاق نوفل وقتىدیده است، تعداد واژه «صبر» و مشتقات آن (103)با تعداد واژه «مصیبت» مساوى نیست، سراغ واژه «شکر» رفته است. اشکال دیگر، قافیه سازیهاىتکلف آمیز وی است. در مورد دو واژه «سیئات» و «صالحات» مى گوید: اگر هر دو را با همه مشتقات آنها حساب کنیم، به عدد 167مى رسیم، البته به شرطى که نام حضرت صالح و اصلح و اصلحنا و یصلح و اصلح را از مشتقات «صالحات» حذف کنیم. در حالی که معقول بود، وی سیئات را با حسنات بسنجد؛ نه صالحات. ملاحظه مى کنید، در این مثال، وقتی او صالحات را با مشتقات آن مطرح مى کند، به نتیجه نمى رسد؛ لذا شمارى از مشتقات را حذف مى کند تا قافیه جور شود و اینها همه براى به کرسى نشاندن اعجاز عددی قرآن است.
شخص دیگرى که کارهاى عبدالرزاقنوفل و رشاد خلیفه را ادامه داده و از ایشان خیلى تجلیل نموده است، ابوزهرا نجدى است. او که شیعه است، کوشیده است، حقانیت اهل بیت را با شمارش کلمات قرآن ثابت کند. برای مثال او تعدادی از کلماتی را یاد کرده است که تعداد آنها 12 است؛ نظیر: «امام» و مشتقات آن، «خلیفة» و مشتقاتآن، «وصیة» و مشتقات آن، «شهادة» و مشتقات آن، «یعصم» و مشتقات آن، «شیعه» و مشتقات آن، «اجتبى» و مشتقات آن، «رهبان» و مشتقات آن، «نجم» به صورت مفرد و جمع همه. شمارشهای او نیز تکلفآمیز است. برای مثال، آیاتى که در آنها کلمه «امام» آمده دوازده آیه است. اما با احتساب آیه «فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُما لَبِإِمامٍ مُبینٍ» (حجر،79)؛ در حالی که در این آیه امام به معناى راه است، یعنی دو شهر قوم لوط و قوم شعیب در راهى هستند آشکار؛ زیرا راهى که از حجاز به شام مى رفتند، از ویرانه هاى این دو شهر مى گذشت. جاى بسى شگفتى است که چگونه این تئورى چنان مورد استقبال قرار گرفته است که علماى ما نیز تحت تأثیر واقع شده و آن را در تألیفاتی مثل «تفسیر نمونه» هم آوردهاند.
چنین استدلالی برای اثبات حقانیت اهل بیت ما را یاد داستانی میاندازد که آوردهاند: شخصى عامى از شیعیانبراى یکى از سنیان استدلال مى کرد که حق با امیرالمؤمنین، على بن ابی طالب است و باید آن حضرت جانشین بلافصل پیامبر باشد. او در مقام استدلال مى گفت: انگشت شصت نماینده شخص پیامبر و سه انگشت بعد سمبول ابوبکر و عمر و عثمان و انگشت کوچک نیز جاى حضرت على به حساب مىآید. به لحاظ آن که حضرت از آن سه کوچکتر بود. بعد مى گفت: انصاف دهید، وقتى در مقام وجب کردن هستیم، کدام انگشت جاى انگشت شصت قرار مى گیرد!؟ فرد سنى مذهب که سخت به انگشتهاى وى خیره شده بود و وجب کردنهاى او را مى نگریست، لب به تحسین گشود و گفت: از تو بسیار متشکرم. عمرى در ضلالت و گمراهى بودم و اینک به برکت این برهان قوى و دلیل قاطع هدایت شدم و به مذهب تشیع تشرف حاصل نمود. اما این استدلال در جمع صاحبنظران و اندیشمندان هیچ بهایىندارد و به عنوان فکاهى و طنز با آن برخورد مى شود.
نتیجه عامى که بر اینگونه آمارها، بر فرض صحت، بار است، این است که بگوییم: چون مؤلفین و نویسندگان در حین کار توجه به آمار کلمات خود ندارند، پس چنین پدیده اى در قرآن حاکى از خارق العاده بودن قرآن و وجهى از وجوه اعجاز آن است. در پاسخمى گوبیم: بر فرض که چنین تناسب و توازنهایى در حدى از کثرت باشند که اتفاقى بودن این آمار و ارقام عادتاً محال باشد، باز غیر بشرى بودن قرآن را نمى توان نتیجه گرفت؛ زیرا عقلاً و عادتاً محالنیست، کسى کتابى تدوین کند و در عین حال چنین معادلاتى را در آن بگنجاند. چنان که نوابغى پیدا مى شوند و کتابهایى مىنویسند که اینگونه هنرنمایى ها در آن به چشم مى خورد. در بعضى موزه ها تفسیرى از قرآن مجید مشاهده میشود که تمام آن بىنقطه بود. یا بعضى خطاطهاقرآنى نوشته اند که نظمى شگفت انگیز در میان حروف اول خطوط آن تعبیه شده است و این امر هنر و نبوغ نویسنده و خطاط را مى رساند، نهچیزى بیشتر را. البته اگر آمار و ارقام ارائه شده از سوى رشاد خلیفه و همفکران وى درست از آب درمى آمد، براى ما مسلمانان تأکیدى بر اعجاز قرآن و موجب ازدیاد ایمان ما بود؛ اما براى کسانى که قرآن و رسول اکرم را به رسمیت نمىشناسند، صرف آمار و ارقام و تناسب و تناظر بعضى از واژه ها چیزى را اثبات نمى کند.
پیش فرض اینگونه کنجکاویها از سوى روشنفکران، نظریه اى باطل است و آن نظریه این است که چون خداوند جامع همه کمالات است، باید اثر وى نیز حاوى همه کمالات و از جمله نظم ریاضى باشد. بهویژه اینکه خود قرآن مى فرماید: « وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فی کِتابٍ مُبینٍ(انعام،59)؛ همه چیز در کتاب مبین وجود دارد». بطلان این نظریه نیازمند شرح و بسط نیست. مخلوق و مصنوع خداوند نمى تواند در آن واحد همه کمالات را دارا باشد و این قصور از ناحیه خود مخلوق است. برای مثال، اگرقرار باشد سیب خواص همه میوها را داشته باشد و هر عنصرى به علت آن که مخلوق خداى نامتناهى است، خواص نامتناهى داشته باشد، بساط عالم ماده برچیده مى شود و اصلاً چیزى پا به عرصه وجود نخواهد گذارد. کثرات در پرتو همین تفاوتها بر جاى مى مانند. چگونه ممکن است عناصر مختلف که هویت آنها به آثار خاص آنهاست، حاوى خواص یکدیگر باشند؟ در اینجا نیز باید بگوییم، اگرچه قرآن کلام خداوند است، اما توقع نظم ریاضى توقع بى جایى از قرآن است. این توقع مثل توقع آشنایى به موسیقى از کسى است که بزرگترین نقاش یا معمار جهان شناخته شده است. قرآن نیز خود را بزرگترین کتاب هدایت و سعادت معرفى مى کند و از قرآن نیز همین مقدار باید توقع داشت، نه آنکه توقع داشته باشیم همه مجهولات حوزه هاى مختلف معارف بشرى به کمک قرآن حل شود و یا اسامى همه شهرها و روستاها و رجال سیاسى و علمى در قرآن وجود داشته باشد. این قصه مرا یاد کسی میاندازد که با ساختن نرمافزاری که آیات را از آخر به ترتیب الفبا مرتب میکرد و آن را نرمافزار «توحید» نامیده بود و ادعا میکرد، با آن میتواند، جهان را موحد کرد و تمام مشکلات عالم و آدم را حل نماید. طبق نقل استاد ما آقای دکتر حجتی، باری که آن شخص نزد آیت الله میرمحمدی رئیس وقت دانشکده الهیات دانشگاه تهران آمده بود، ایشان به او فرموده بود: من که از سخن تو چیزی سر در نمیآورم. اگر تو میتوانی با قرآن تمام مشکلات را حل کنی، بیا و فقط همین مشکل ترافیک تهران را حل کن، کافی است.
جمله « وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فی کِتابٍ مُبینٍ(انعام،59) نیز نباید ما را به اشتباه بیندازد؛ زیرا به گواهی سیاقش مراد از کتاب مبین لوح محفوظ و علم الهی است؛ نه قرآن موجود. نیز تبیان کل شیء بودن قرآن که در آیه «وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ» (نحل، 89) آمده است، به معنای وجود هر علمی در قرآن نیست؛ بلکه به گواهی سیاق آن، به این معناست که هرچه مربوط به هدایت مشرکان مکه است، در قرآن آمده است. نظیر آن که شخصى کتاب بزرگى در پزشکى تألیف کند و به ما بگوید: «هرچه بخواهید در این کتاب پیدا مى کنید» که قطعاً منظورش این خواهد بود که هرچه از مقوله پزشکى بخواهید در این کتاب ثبت شده است، نه آن که راجع به فن تعبیرخواب هم این کتاب جوابگوست و اگر چیزى از فن تعبیر خواب در آن پیدانکردیم، روا باشد، به او اعتراض کنیم که تو گفتى هرچه بخواهید در این کتاب پیدا مى کنید.
ممکن است کسى که طرفدار تئورى نظم ریاضى باشد، بگوید: شما در نهایت مىتوانید بگویید رشاد خلیفه و امثال وى نتوانسته اند، نظم ریاضى قرآن را کشف کنند، ولى حق ندارید به کلى منکر نظم ریاضى قرآن بشوید. شاید انسانها در قرون آینده چنین نظمى را کشف کنند. در پاسخ مى گوییم: با شما در این نظر موافقیم که شاید صدها سال بعد چنین نظمىکشف شود؛ ما نیز عدم الوجدان را معادل عدم وجود نمى دانیم. اما این مطلب صرف احتمال عقلى است و این مقدار کافى نیست تا انگیزه تحقیق و صرف عمر باشد. با احتمال عقلى در هر بیابانى اگر کاوش کنیم، شاید به گنج برسیم. ولى این مقدار انگیزه، عقلا را براى کندوکاو تحریک نمى کند.
قرآن و روایات این کتاب آسمانى را نسخه پزشک خوانده و آن را داروى دردهاى روحى ما شناخته اند و کسى که به جاى عمل به قرآن، به جستجوى آمارى در الفاظ و کلمات قرآن مى پردازد، شبیه شخص مریضى است که بعد از مراجعت از مطب دکتر به جاى تهیه دارو و عمل به نسخه در گوشه اى بنشیند و به نوشته هاى نسخه چشم بدوزد و ناگهان متوجه شود خط اول نسخه دقیقاً از ده کلمه، خط دوم از 9 کلمه، خط سوم از 8 کلمه، خط چهارم از 7 کلمه و خط پنجم از 6 کلمه تشکیل شده است و تعداد حروف موجود در هر خط به ترتیب مضرب صحیحى از اعداد 10 و 9 و 8 و 7 و 6 باشند. یا خط اول نسخه را اگر از سمت چپ بخوانیم به نام و فامیل دکتر مى رسیم و خط آخر را اگر از سمت چپ بخوانیم به نام و فامیل مریض مى رسیم و با کشف این حقائق مشعشع چنان شگفت زده و خوشحال شود که بیمارى خود را از یاد ببرد و روزها و هفتهها به آمارگیرى حروف و کلمات نسخه از زوایاى مختلف مشغول شود تا مریضى، او را از پاى درآورد.
رویکرد سطحی به قرآن صور دیگری هم دارد. مهندس بازرگان با وجب کردن آیات، ادعا کرده بود، آیات کوتاهتر اول نازل شده و آیات بلندتر بعدتر. به تصور او خداوند خط کشی برای سخنان خود نهاده و به میزانی که از آغاز بعثت پیامبر اسلام(ص) فاصله گرفته میشده است، به طور میلیمتری به طول آیات میافزوده است. آنگاه وقتی نتوانست با این نظریه من درآوردی، نخستین سوره نازله بودن علق را ثابت کند، پنج آیه اول سوره علق را آن را ده آیه محاسبه کرد.
یا دیگری در صدد آن بود، روابط حاکم بین نتهاى موسیقى و حروف قرآن را کشف کند. به نظر او اگر هرحرفى را سمبل یک نت خاص از نتهاى موسیقى قرار دهیم، بعد سوره هاى قرآن را بر اساس این نتها بنویسیم، به سمفونیهاى بسیار بسیار زیبا و دل انگیزى دست خواهیم یافت.
اینچنین از پیش خود و بدون مشورت و گفتگو با صاحبنظران و اندیشمندان علوم قرآنى در گوشهاى مى نشینند و سالها به جفتوجور کردن تئورى خود عمر صرف مى کنند و عاقبت معجونى از آب درمى آید که هیچ ارزش علمى نداشته و در هیچ محفلى از محافل اهل نظر قابل طرح نیست.
راستى ما را چه مى شود که با دین و قرآن برخوردى اینگونه داریم! از قرآن توقعاتى غیر معقول داشته و به جاى عمل به آن به چیزهاى دیگر اهتمام نشان مى دهیم! قرآن در جشن و عزا و افتتاحمراسم حاضر است؛ اما در کسب و کار و ادارات و زندگى فردى و اجتماعى ما حضورى کمرنگ دارد یا به کلى غائب است. به تفسیر و مفاهیم قرآن بسیار کمتر از صوت و تجوید و مسابقات قرآنى بها مىدهیم و خلاصه همواره برخوردى نامعقول با دین و قرآن داریم. به تعبیر قرآن، مى خواهیم از دیوار وارد خانه گردیم؛ در حالى که مأموریم از درب خانه به خانه درآییم.
بسیارى از کسانى که در این وادى مىافتند، در روخوانى قرآن هم مشکل دارند، چه رسد به فهم آیات قرآن.
(برگرفته از سایت askquran با دخل و تصرف و اضافات فراوان).