نقد و بررسی نظریه بسط تجربه نبوی3
* شما در نقد مراحل تکامل تجربه نبوی سروش با اشاره به روایتی گفته اید که مرحله نبی بعد از رسول است. سبب اشتباه شما این بوده است که در روایت مورد استناد توضیح مربوط به نبی بعد از توضیح مربوط به رسول آمده و شما تصور کرده اید که این تقدم و تأخر در ذکر دلیل بر تقدم و تأخر در رتبه است. جالب آن که با استدلاتی سست در صدد بر آمده اید، این معنا را که نبی رتبه ای بعد از رسول دارد، ردّ کنید. غافل از این که دارید، روایت را رد می کنید؛ نه سخن سروش را(ص78-79).
در حالی که:
اولاً، در روایت مورد اشاره رسول برتر از نبی دانسته شده است. در آن آمده است که نبی کسی است که فرشته را در رؤیا می بیند؛ اما رسول کسی است که فرشته را در بیداری می بیند و با او سخن می گوید(کافی، 1/177).
ثانیاً، این روایت به فرض صحت منافاتی با سخن سروش ندارد؛ زیرا او هم گفته است پیامبر نخست رؤیای صادقه می دیده و پس از آن به او وحی شده است.
* سروش بر این نظر است که دانش بیش از دانش عصرش نبوده و در قرآن هم طبق دانش خودش سخن گفته است؛ نه این که دانشش از دانش عصرش بالاتر بوده و در آن به زبان مردم عصرش سخن گفته باشد(ص81 به نقل از بسط تجربه نبوی، ص7). دلیل آن هم اشتباهات علمی در قرآن است که البته اینها هیچ خدشه ای به نبوت پیامبر اسلام وارد نمی کند؛ چون آنها به شئون نبوت ربطی نداشت؛ اما در آنچه ربط داشت، مثل صفات خدا، حیات پس از مرگ و عبادات هیچ اشتباهی در آن نیست(ص85 به نقل از مصاحبه با رادیو هلند).
شما بدون ذکر هیچ منبعی گفته اید، چطور امام صادق به تبیین مسائل شیمی و فیزیک می پرداخت؛ ولی رسول خدا نمی توانست؟(ص84) نیز شما ادعا کرده اید که پیامبر اکرم باید جامع الاطراف و عالم به همه علوم و انسان کامل باشد، بدون این که هیچ دلیلی بر آن بیاورید(همان). نیز شما آورده اید که ائمه به علوم مثل طب آشنایی داشتند(ص85) و این در حالی است که ائمه ادعا نکرده اند که آنها را از طریق وحی به دست آوردند و این علوم در عصر ایشان و حتی قبل از آنان در یونان بوده و از آنجا به میان عرب ها آمده است. بسا آن علوم را از طرق عادی کسب کرده باشند.
* شما منکر این معنا شده اید که متفکران اسلام پیامبر را در غیر امور وحیانی خطاپذیر شمرده باشند(ص86). این در حالی است که بسیاری از علمای اهل سنت از دیرباز بر همین نظر بوده اند.
* شما با استناد به آیه « وَ أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَکَ ما لَمْ تَکُنْ تَعْلَمُ وَ کانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکَ عَظیماً (نساء،113) » ادعا کرده اید که پیامبر اسلام عالم مطلق بوده است(ص86). این در حالی است که به قرینه سیاق آیه و آیات متحد الموضوع مراد از تعلیم آنچه که پیامبر نمی دانست، عبارت از همان اموری است که در قرآن ذکرشان رفته است؛ چنان که در جای دیگر آمده است: کَما أَرْسَلْنا فیکُمْ رَسُولاً مِنْکُمْ یَتْلُوا عَلَیْکُمْ آیاتِنا وَ یُزَکِّیکُمْ وَ یُعَلِّمُکُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُعَلِّمُکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (آل عمران،151) و در جای دیگر آمده است: حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتینَ * فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجالاً أَوْ رُکْباناً فَإِذا أَمِنْتُمْ فَاذْکُرُوا اللَّهَ کَما عَلَّمَکُمْ ما لَمْ تَکُونُوا تَعْلَمُونَ (بقره، 238-239). نیز آمده است: ذلِکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیهِ إِلَیْکَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقْلامَهُمْ أَیُّهُمْ یَکْفُلُ مَرْیَمَ وَ ما کُنْتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یَخْتَصِمُونَ (مریم،44). نیز: قیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ وَ أُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یَمَسُّهُمْ مِنَّا عَذابٌ أَلیمٌ * تِلْکَ مِنْ أَنْباءِ الْغَیْبِ نُوحیها إِلَیْکَ ما کُنْتَ تَعْلَمُها أَنْتَ وَ لا قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ هذا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعاقِبَةَ لِلْمُتَّقینَ (هود، 48- 49).
* ادعا کرده اید که پیامبر و ائمه از یک رشته حقایق علمی پرده برداشته است که جهان آن روز به آن آگاه نبودند(ص86). در حالی که این صرف ادعاست و برای مثال تمام مواردی که در قرآن چنین ادعایی شده، تکلف آمیز و تفسیر به رأی است.
* شما ادعا کرده اید، پیامبر اسلام هم چنان که می توانسته است، به عالم معنوی علم پیدا کند، می توانسته است، به عالم مادی نیز علم بیابد(ص87).
این در حالی است که:
اولاً، هیچ ملازمه ای میان این دو نیست. پیامبر نظر به این که شأنش هدایت دینی است، لازم بوده است، آگاهی های دینی را دریافت و به مردم ابلاغ کند؛ اما هیچ ضرورتی وجود ندارد که در زمینه علوم مادی هم آگاه باشد.
ثانیاً، میان امکان علم پیامبر به علوم مادی و تحقق آن نیز ملازمه نیست. برای تحقق علم پیامبر به علوم مادی دلیل جداگانه لازم است.
ثالثاً، اگر پیامبر به علوم مادی علم داشت، نباید در قرآن مطالب غیر علمی نظیر هفت تا بودن آسمان و غروب خورشید در چشمه گل آلود و فرود شهاب ها برای راندن شیاطین از آسمان و جلوگیری آنان از استماع وحی وجود داشته باشد.
* نوشته اید که تطبیق هفت آسمان در قرآن با تأثیرپذیری از هیئت بطلمیوس پس از عصر نزول رخ داده است(ص87)؛ در حالی که بطلمیوس در قرن دوم میلادی می زیسته است و اندیشه هفت آسمان و تطبیق آن بر هفت جرم سماوی به زمانی دیرتر از آن به تمدن بین النهرین می رسد.
* سروش گفته است: «اساساً شرط تبعیت از پیامبر، تبعیت از تجارب اوست، نه فقط پیروی از امرها و نهی های او»(بسط تجربه نبوی، ص9).
شما تصور کرده اید که مراد سروش داشتن مکاشفه است و ایراد گرفته اید که در این صورت نیازی به امام نخواهد بود و این در حالی است که پیامبر به ثقلین یعنی هم قرآن و عترت سفارش کرده است(ص89-90).
در حالی که:
اولاً، ظاهر سخن سروش حاکی است که مراد او از تجارب صرف تجربه نبوی نیست؛ بلکه عموم تجارب پیامبر اسلام را که از آن سیره نبوی تعبیر می شود، در بر می گیرد.
ثانیاً، سخن سروش هیچ منافاتی با سخن پیامبر مبنی بر تبعیت از ثقلین ندارد. سخن وی نه مستلزم کنار نهادن عترت و ائمه است و نه تبعیت از ائمه را انکار کرده است.
*سروش گفته است: «همان طور که هر تجربه گری می تواند مجرّب تر شود، پیامبر هم می تواند به تدریج پیامبرتر شود»(بسط تجربه نبوی، ص10).
شما به این سخن به نحو کلی گفته اید که این بی اساس است(ص91) و در عین حال به پاره ای از احادیث استناد کرده اید که حاکی است، بر علم انبیاء و اوصیاء به تدریج افزوده می شده است(نورالثقلین، 3/397) و به این وسیله همان نظر سروش را تأیید کرده اید.
* سروش گفته است: «پیامبر به تدریج تحمل بیش تری نسبت به وحی پیدا کرد. ابتدا وقتی آیات قرآن بر او نازل می شد، به سرعت تحملش به پایان می رسید. به همین سبب سوره ها و آیه های مکی کوتاه اند؛ اما آیه ها و سوره های مدنی بلندترند»(بسط تجربه نبوی، ص11).
شما این معنا را انکار کرده اید و گفته اید که پیامبر از همان اول تحملش بالا بوده است؛ چون اولین مخلوق و عقلی است که خدا او را آفرید و به یک حدیث اسناد کرده اید، که علی7 فرمود: اولین چیزی که خدا آفرید نور محمد بود(ص93): عن أمیر المؤمنین ( علیه السلام ) : أنه قال : کان الله ولا شئ معه ، فأول ما خلق نور حبیبه محمد ( صلى الله علیه وآله ) قبل خلق الماء والعرش والکرسی والسماوات والأرض واللوح والقلم(بحار، 54/198).
حال آن که:
اولاً، انکار شما بی دلیل و بلکه مخالف صریح قرآن است که طی آیات متعددی پیامبر اسلام به صبر می خواند. در همان سوره های نخست مثل سوره های مزمل و مدثر به وضوح دانسته می شود که پیامبر از فشار گلیم به خود می پیچیده است.
ثانیاً، روایت استنادی شما هم به لحاظ سندی مرسل و ضعیف است و هم به لحاظ دلالی مخالف قرآن. آنچه در قرآن آمده، این است که خدا نخست آدم را آفرید و اگر مراد از نور همان روح باشد، اولین روح همان روح آدم بوده است. به علاوه دمیدن روح بعد از خلقت جسم است؛ نه قبل از آن؛ چنان که آمده است: إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إِنّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طینٍ (71) فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ (ص،72)؛ یا آمده است: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طینٍ (12) ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَةً فی قَرارٍ مَکینٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَکَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ (مؤمنون،14)
بنابراین معنا ندارد که پیامبر اسلام قبل از آن که جسمش خلق شده باشد، روحش خلق گردیده باشد. چنین مضمونی از غلات نقل شده و قابل اعتنا نیست.
* شما نوشته اید که جبرئیل تنها برای نزول وحی فرود می آید و نزول وحی نیز بابش بعد از پیامبر اسلام بسته شده است(ص94).
حال آن که این سخن ناصواب است:
اولاً، فرود جبرئیل صرفاً برای نزول وحی نیست؛ ثانیاً، آن به دوره پیامبر اسلام محدود نیست؛ چنان که در سوره قدر آمده است: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَةُ وَ الرُّوحُ فیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ (4) سَلامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ (5)
در این سوره نزول روح که همان جبرئیل باشد، مستمر شمرده شده است؛ چنان که شب قدر مستمر است.
* سروش گفته است: وحی موسوی یکبار در الواح نازل شده و بعد از او موسی ماند و قومش؛ اما قرآن یکبار و برای همیشه بر پیامبر نازل نشد(بسط تجربه نبوی، ص16).
شما ایراد گرفته اید که نه قرآن هم نزول دفعی داشته است و با استناد به آیات طه 114 و قیامت و تفسیر علام طباطبایی گفته اید که قرآن نخست نزول دفعی داشته و پیامبر علم اجمالی به آیات قرآن داشته و لذا به قرائت آیات شتاب می کرده است.
این در حالی است که:
اولاً، مراد علامه از نزول دفعی نزول قرآن موجود نیست؛ بلکه مراد اجمال و روح قرآن است و علامه هرگز معتقد نیست که قرآن موجود نزول دفعی داشته است. مراد سروش هم قرآن موجود است؛ نه روح و اجمال قرآن.
ثانیاً، آیات استنادی مجمل است و هیچ صراحتی بر دلالت نزول دفعی قرآن ندارد و لذا بسیاری از مفسران دیگر هرگز از این آیات نزول دفعی نفهمیده اند. دلیل مجمل نیز حجیت ندارد.
ثالثاً، نزول روح و اجمال قرآن صرف ادعاست و نه دلیل عقلی و نه دلیل نقلی بر اثبات آن وجود ندارد. روایاتی که بر نزول دفعی قرآن دلالت دارد، آن را بر آسمان دنیا می شمارند؛ نه بر قلب پیامبر؛ آن چنان که علامه به آن معتقد است.
رابعاً، روح و اجمال قرآن بسیار مبهم است و لذا تعجیل به قرائت چیزی که مبهم است، بی معناست. اگر مراد معنای آیات هم باشد، باز تعجیل به قرائت آن بی معناست؛ چون قرائت درباره متن مشخص صدق می کند؛ نه چیزی که از سنخ معنای صرف یا روح است.
تعجیل در قرائت چنان که در روایات آمده ناظر به آیاتی است که بر پیامبر نازل می شده و امکان قرائت آن وجود داشته است؛ نه چیزی که امکان قرائت آن نیست. پیامبر از بیم فراموش کردن به قرائت آیات نازل شده قبل از اتمام آنها اقدام می کرده و این موجب صدور نهی از تعجیل شده است.
* سروش قرآن را حاصل دیالوگ میان پیامبر و قومش دانسته است و شما آن را با آیات سوره واقعه منافی دانسته اید: إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ (77) فی کِتابٍ مَکْنُونٍ (78) لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ (79) تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ (80).
شما هیچ مشخص نکرده اید که منافات آن در چیست؟(ص96)
* سروش گفته است، اگر ابولهب نبود، سوره تبت نازل نمی شد و عدم نزول این سوره خللی در دینداری ما ایجاد نمی کرد. شما گفته اید که نزول این سوره برای آموزش معارف است و به من و سروش ربطی ندارد که خلل در دینداری را معین کنیم. ما بهتر است، بگویم از معارف قرآن چیزی نمی فهمیم(ص96).
اولاً، شما نباید خودتان را با سروش هم ردیف بشمارید و اگر شما مدخلیت یا عدم مدخلیت سوره تبت را در دینداری نمی دانید، دلیل بر این نیست که سروش هم نمی داند.
ثانیاً، تردیدی نمی توان داشت که سبب نزول سوره تبت ستیزه جویی های ابولهب و همسرش بود و بی تردید اگر ابولهب و همسرش و ستیزه جویی های آنان نبود، سوره تبت نازل نمی شد. انکار این معنا مثل انکار خورشید در وسط آسمان است.
* شما گفته اید، پیامبر اکرم بارها می فرمود، هرچه می گویم، از جانب خداست و در این زمینه به آیات « وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى (4)» استناد کرده اید.
در حالی که:
اولاً، سخن شما مبنی بر این که بارها پیامبر چنین سخنی را فرموده است، مستند نیست.
ثانیاً، آیه استنادی ناظر به قرآن است و نه هر سخنی که پیامبر می فرمود. ملاحظه سیاق، مراد را مشخص می کند: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى (3) إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى (4)
* شما نظر سروش را مبنی بر تکثر و تنوع فهم ها و تفسیرها از متون دینی انکار کرده اید و گفته اید که ما با استفاده از ابزارهای درونی خود قرآن می توانیم، آن تکثرها و تنوع ها را از بین ببریم و افزوده اید که قرآن نور و تبیان است و آن راه هر گونه تأویل خلاف نظر و ظاهر قرآن را بسته است(ص99-100).
این در حالی است که:
اولاً، این رد سخن سروش نیست و هرگز نمی توان تکثر و تنوع فهم ها و تفسیرها را از متون دینی انکار کرد. کافی است، نگاهی به تفاسیر افکنده شود و اقوال گوناگون ذیل آیات ملاحظه شود.
ثانیاً، این مطلب ربطی به تجربه نبوی که موضوع پایان نامه است، ندارد و حاشیه روی تلقی می شود.
* شما گفته اید، قرآن صامت نیست و تمام سؤالات هدایتی بشر و نیز پاره از سؤالات مربوط به علوم بشری را پاسخ داده و در این زمینه به آیه « وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ » استناد کرده اید(ص100).
این در حالی است که:
اولاً، به وضوح ملاحظه می شود که در قرآن بسیاری از سؤالات هدایتی بشر مثل شکیات نماز و مانند آنها پاسخ داده نشده است؛ به همین رو پیامبر در حدیث ثقلین فرمودند, علاوه بر قرآن به عترت هم مراجعه کنید.
ثانیاً، مراد آیه استناد سؤالات دینی نیست؛ بلکه مراد حوایج مادی و ارزاق است. گواه آن سیاق آیه است:
اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقاً لَکُمْ وَ سَخَّرَ لَکُمُ الْفُلْکَ لِتَجْرِیَ فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اْلأَنْهارَ (32) وَ سَخَّرَ لَکُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَیْنِ وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ (33) وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اْلإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ (ابراهیم،34).
ثالثاً، قرآن در زمینه علوم بشری نه سخنی گفته است و نه عهده دار بیان آن بوده است.
* سروش آیه اکمال را ناظر به کمال حداقلی دانسته است؛ نه حداکثری،و دلیل آن را این دانسته است که بعد از نزول آن آیه آیات دیگری نازل شده است و نیز افزوده است که کمال دین به ذاتیاتش است؛ نه عرضیات، و عرضیات دین در کمالش تأثیری ندارد(آفتاب، ش15، ص77).
شما گفته اید که دین چه ذاتیات و چه عرضیاتش ثابت و لایتغیر است و آیه اکمال دین نیز ناظر به ضمانت اجرایی دین یعنی نصب امام علی7 به خلافت است و نه معارف و احکام دین.
این در حالی است که:
اولاً، سیاق آیه هیچ دلالتی بر این که ناظر به نصب امام علی به خلافت باشد، ندارد و دین نیز چیزی جز احکام و معارف نیست و نصب کسی به عنوان خلیفه جزء دین شمرده نمی شود.
ثانیاً، اگر مراد از دین حداکثری باشد، هرگز به هنگام نزول آیه کامل نشده است؛ چون هم آیاتی پس از آن مشتمل بر معارف و احکام دین نازل شده است و هم سنت در کنار کتاب پاره ای دین برشمرده شده است؛ بنابراین ناگزیر باید مراد از دین حداکثری نباشد؛ بلکه باید حداقل باشد. باید مراد آیه بخش عمده ای از معارف و احکامی باشد که عرب عصر نزول به آنها نیاز داشتند. این بخش در زمان نزول آیه فراهم شده بود.