نقد پایان نامه: عوامل فهم های متعدد قرآن(3)
* نویسنده نوشته است: اگر زبان قرآن، همان زبان عرف مردم باشد، اعجاز قرآن و تحدّی آن بی معنا خواهد بود؛ زیرا همه مردم می توانند به راحتی با آن عرف سخن گویند(ص65 بن آخر).
این ایرادی که نامبرده گرفته است، بر همان زبان عرف عقلاء که خودش هم به آن معتقد است، وارد است؛ چون به هر حال عقلاء اگر هم گروه خاصی مراد باشند، جزئی از مردم اند و به آن به راحتی سخن می گویند و اگر منافاتی میان آن و اعجاز و تحدی قرآن باشد، باید گفت که اساساً زبان قرآن به عرف عقلای مورد نظر شما هم نازل نشده است؛ اما واقع امر آن است که اعجاز و تحدّی قرآن با عرفی بودن زبان قرآن منافاتی ندارد؛ جهت آن این است که زبان وسیله ای است برای تفهیم و تفهم که بشر آن را به وجود آورده است؛ اما قرآن خود زبان عربی نیست؛ بلکه پیامی است که در قالب زبان عربی ریخته شده است.
* نویسنده بعد از این که دیدگاه ها را درباره زبان قرآن به دو دسته زبان عرف عام و زبان عرف خاص تقسیم کرده، زبان عرف خاص به عرف را دو گونه تعریف کرده است: یکی آن که مخاطبان آن گروه خاصی از میان اهل زبان باشد و دیگر آن قرآن مصطلحات خاصی متمایز از عرف عام داشته باشد. به اعتبار اول اخباری ها در شیعه و اهل حدیث در اهل سنت را یاد کرده است که اولی معصومین(ع) و دومی صحابه را مخاطبان قرآن برشمرده اند و از این رهگذر قرآن را به زبان عرف خاص ایشان دانسته اند و دیگر باطنیه و متصوفه را یاد کرده است و سوم ادبا و بلغا را ذکر کرده است که در زبانشان فنون ادبی مانند کنایه، استعاره، تشبیه، تمثیل و مجاز وجود دارد. نویسنده زبان خاص گروه اخیر یعنی باطنیه و متصوفه را زبان رمزی و تأویلی خوانده است (ص67)؛ اما در اینجا سئوالاتی وجود دارد:
اولاً، بالاخره چه تفاوتی وجود دارد، میان زبانی که مخاطبانش عموم اند و زبانی که مخاطبانش گروه خاصی مثل معصومان(ع) یا صحابه است؟ آیا در قرآن مصطلحات خاصی به کار رفته است که تنها آنان می فهمند؟ یا چنین نیست و در قرآن الفاظ به همان معنای معهود عموم اهل زبان به کار رفته است؟ بنا بر فرض اول، آن مصطلحات کدام اند و به چه دلیل به معنایی نامعهود برای عموم اهل زبان به کار رفته است؟ و بنا بر فرض دوم، به چه دلیل قرآنی که الفاظش به همان معنای معهود نزد عموم اهل زبان است، دارای زبان خاص دانسته شود؟
ثانیاً، به چه دلیل در قرآن مصطلحات خاصی غیر از مصطلحات عموم اهل زبان به کار رفته است؟ آیا مصطلحاتی در قرآن پیدا می شود که در میان عموم اهل زبان ناشناخته باشد و به معنایی نامعهود برای آنان به کار رفته باشد؟ اساساً چه وقت یک مصطلح جدیدی در زبان پدید می آید؟ بررسی ها نشان می دهد، مصطلح جدید وقتی در زبان پدید می آید که مصداق خارجی جدیدی در میان اهل زبان به وجود آمده باشد. مثل این که یک شیء جدیدی ساخته شده باشد یا یک گروه و سازمان جدیدی ایجاد شده باشد. بنابراین اگر بررسی تاریخی نشان دهد که چیزی قبل از رسالت پیامبر اسلام و نزول قرآن وجود داشته است، وجهی ندارد که مصطلح جدیدی به وجود آمده باشد. تمام مواردی که حقایق شرعی خوانده می شود، قبل از اسلام هم با تفاوت هایی به همین شکل معهود اسلامی اش وجود داشته است. تفاوت جزئی در آن نیز موجب نمی شود، مصطلح جدیدی برای آن وضع شود.
به علاوه به فرض آن که در قرآن مصطلحات جدیدی به کار رفته باشد، مگر در عرف عام مصطلحات جدید پیدا نمی شود؟ مگر جز این است که زبان عرف عام بر اثر گذشت زمان و تغییر حقایق خارجی و معهودات ذهنی دچار تطور معنایی می شود؟ اگر چنین باشد که با پدید آمدن مصطلحات جدید در زبان، دیگر آن عرف عام نباشد، باید گفت که اساساً عرف عامی وجود ندارد؛ چون در هیچ زبان زنده ای نیست که در طی زمان در آن مصطلحات جدیدی به وجود نیاید.
جالب این است که برخی قرآن را نظیر متون پزشکی و عرفانی و فلسفی تلقی کرده اند که در آنها مصطحات خاصی است(ص69 به نقل از محمد باقر سعیدی روشن، تحلیل زبان قرآن و روش شناسی فهم آن، ص246). این در حالی است که قیاس قرآن به متون پزشکی و مانند آن مع الفارق است. متون پزشکی و مانند آن را گروهی متخصص در یک دانش می نویسند و مخاطبان آن نیز گروه خاصی اند؛ در حالی که در قرآن دانشی که مخاطبانش از آن بیگانه باشند، وجود ندارد و قرآن برای گروه خاصی نیز نیست. علاوه بر این که زبان قرآن گفتاری است، نه نوشتاری، و به طریق مشافهه ابلاغ شده است و نه به طریق کتابی.
رابعاً، در هر زبانی فنون ادبی مانند مجاز و استعاره و کنایه و تشبیه به کار می رود و این اختصاص به زبان ادبا و بلغا ندارد. این ادبا و بلغا از دو دسته بیرون نیستند: یا در زبان خود از همان مجازها و استعاره ها و کنایات و تشبیهاتی استفاده می کند که در میان عموم اهل زبان به کار می رود و نزد آنان مأنوس است یا نه، از مجازها و استعاره ها و کنایات و تشبیهاتی استفاده می کنند که نزد خودشان شناخته شده و عموم اهل زبان با آنها آشنا نیستند. در صورت اول، زبان آنها همان زبان عموم اهل زبان است و هیچ تفاوتی با آن ندارد و در صورت دوم، عرف خاص است؛ نظیر آنچه در میان شاعران صوفی و عارف مثل حافظ رایج است و در میان عموم اهل زبان رواج ندارد. اما آیا در قرآن مجازها و تشبیهاتی وجود دارد که تنها نزد ادبا و بلغا و خطبا و شاعران شناخته شده باشد و عموم اهل زبان با آنها بیگانه باشند؟
* نویسنده به نقل از علامه طباطبایی آورده است که میان کلام خدا و کلام خلق در نحوه استعمال الفاظ و به کارگیری صناعات لفظی تفاوتی وجود ندارد؛ بلکه تفاوت در مراد و مصداقی است که مفهوم کلام بر آن منطبق می شود(ص69 به نقل از المیزان، 3/80).
به نظر می رسد، سخن علامه طباطبایی ناظر به آیات صفات است و به باور او در کلام خلق صفاتی مثل سمع و بصر و رجل و ید بر مصادیق حسی تطبیق می شود؛ اما در کلام خدا بر مصادیق غیر حسی. اما این سخن علامه ناصواب است؛ چون عرب عصر نزول به خدایی نادیدنی قایل بود، جز این که بتان را که نماد فرشتگان بود، برای او شریک قرار می داد و سبب شریک ساختن آنها نیز این بوده است خدا نادیدنی است و به او دسترسی ندارند. بنابراین چنین ادعایی که عرب عصر نزول آیات صفات را به معانی و مصادیق حسی حمل می کردند، خلاف واقعیات تاریخی است. در آیات صفات قرائنی وجود دارد که ذهن مخاطبان را از معانی و مصادیق حسی منصرف می سازد؛ نظیر این که خدا همراه همه انسان هاست و این در حالی است که عرب و هیچ کس دیگر ندیده که کسی به نام خدا همراه او باشد و لذا با این قرینه بعید است که خدا را به عنوان یک موجود مادی و حسی باور داشته باشد. نیز در قرآن آمده است که بصرها خدا را درک نمی کند یا آمده است که خدا به موسی گفت که خدا را نتوانید دید. این ها نیز دیگر قرائنی است که ذهن مخاطبان را از معانی و مصادیق حسی درباره خدا باز می دارد.
* نیز روایتی را به این عبارت آورده است: إن کلام الباری سبحانه لایُشبِه کلامَ الخلق کما لایُشبه أفعاله افعالهم(ص69 به نقل از بحار، 90/9). این در حالی است که این عبارت به فرض صحت، مجمل است و در آن مشخص نیست، وجه عدم شباهت میان کلام خالق و مخلوق و نیز میان افعال خالق و مخلوق در چیست؟ به علاوه نمی توان گفت که کلام خدا درست مثل فعل خداست. کلام خدا از الفاظ و تعابیری ساخته شده است که به دست بشر ایجاد شده است؛ حال آن که فعل خدا از مواد و مصالح دست ساخت بشر حاصل نمی شود. آری از این جهت که کلام الهی بر دانش سرچشمه گرفته است، با کلام بشری که از دانش بشری ریشه گرفته است، تفاوت دارد. ما هم اگر می گوییم، کلام خدا از سنخ کلام بشر است، از همه جهت نمی گوییم، بلکه تنها از لحاظ زبان شناختی می گوییم. یعنی قرآن از جهت استفاده از الفاظ و تعابیر معهود عرب با کلام خود عرب هیچ تفاوتی وجود ندارد.
* نویسنده پس از نقل آیاتی چون «لا یمسه الا المطهرون» (واقعه، 79) و «ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم»(آل عمران، 7) بیان کرده است که برخی با استناد به این آیات به فراعرفی بودن زبان قرآن معتقد شده اند و بیان کردند که قرآن چند لایه ای است. لایه ظاهری اش را عموم اهل زبان می فهمند؛ اما لایه های باطنی اش را جز مطهران و راسخان در علم نمی فهمند(ص70). این در حالی است که: اولاً، در دلالت این آیات بر این که باطن آیات را جز افراد خاصی به نام مطهران و راسخان در علم نمی فهمند، مردود است؛ ثانیاً، این باطن چیست که تنها گروه خاصی از اهل زبان آن را می فهمند و چه رابطه معنایی با ظاهر قرآن دارد؟ اگر همان ملازمات منطقی آیات باشد که این اختصاص به گروه خاصی ندارد و اگر مدالیلی باشد که هیچ ملازمه منطقی با ظواهر قرآن ندارد، انتساب آن به آیات قرآن مشکل است. اگر مراد از باطن مصادیقی باشد که آیات قرآن بر آنها انطباق می یابد، تنها مغیبات مثل حوری و فرشته قابل درک عموم اهل زبان نیست و فقط کسانی که آنها برایشان متمثل شود، مثل حضرت مریم قادر به درک آنها البته به صورت مثالی و برزخی می شوند. منتها این ها ربطی به زبان ندارد و عدم درک آن مصادیق به جهت غیبی بودن آنهاست؛ نه این زبان قرآن خاص یا فراعرفی است. اگر ابنای بشر نیز از این حقایق خبر دهند، جز برای افراد خاصی قابل در نیست. اگر خداوند از این حقایق سخن گفته است، باز به همان زبان معهود عرب سخن گفته است؛ منتها با قرینه صارفه که از آن به مجاز تعبیر می شود و در زبان عرفی هم هست.
* نویسنده ذیل عنوان «عرف خاص اعراب زمان نزول» سخن ابوزید را نقل کرده است که گفت: متن قرآنی به زبان عرب عصر نزول است و زبان عرب عصر نزول نیز از فرهنگ آنان سرچشمه گرفته و متأثر از آن است(ص70 به نقل از معنای متن، ص68) و توضیح داده است که در فرهنگ آنان موجودات موهومی مثل جن و شیطان و تعویذ، و بردگی وجود داشته است(نقد الخطاب الدینی، ص210-213) و آنگاه آن را این گونه به نقد کشیده است که در قرآن موهومات و خرافات نیست و جن و شیطان و مانند آن که در قرآن هست، خرافه و موهوم نیست.(ص71).
اما این اشکالاتی دارد: اولاً، زبان عرب زمان نزول قرآن «عرف خاص» قلمداد نمی شود؛ ثانیاً، میان باور به نزول قرآن به عرف عرب عصر نزول و وجود خرافات و موهومات در قرآن ملازمه ای وجود ندارد. می توان قائل شد که جن و شیطان و تعویذ و مانند آن موهوم و خرافه نیست و بلکه موجودات غیبی اند.
* در ادامه نظر برخی را یاد کرده است که میان زبان و فرهنگ تفکیک قایل شده و گفته اند: قرآن به زبان عرب عصر نزول است؛ نه بازتاب فرهنگ آن مردم. قرآن از الفاظ عرب استفاده کرده است؛ بدون این که فرهنگ آنان را بازتاب داده باشد (ص71 به نقل از ایازی، قرآن و فرهنگ زمانه، ص180).
اما این سخن دقیقی نیست؛ چون واحدهای زبان یا مفردات است یا ترکیبات وصفی و اسمی و حرفی و یا ترکیبات اسنادی، و همه این ها فرهنگ اهل زبان را بازتاب می دهد. مفردات مثل مجنون و نسیء و ظهار و ایلاء و عبد و امة و و ترکیب غیر اسنادی مثل ما ملکت ایمانکم، سبع سموات و ترکیبات اسنادی مثل الرحمن علی العرش استوی، ید الله مغلوله و مانند آنها. در تمام این واحدها نیز فرهنگ اهل زبان انعکاس دارد. تنها چیزی که می توان گفت: خداوند در قرآن در عین حالی از الفاظ و تعابیر اهل زبان استفاده کرده و آنها نیز متأثر از فرهنگ اهل زبان است، اما هرگز خرافه و موهومی را تأیید نکرده است. میان بازتاب فرهنگ بودن و مؤید فرهنگ بودن تفاوت بسیار است.
* نویسنده نوشته است: اگر کسی بگوید، قرآن بازتاب فرهنگ زمان نزول خود است، این به این معناست که قرآن فرهنگ عصر و منطقه خاصی چون جزیرة العرب را رعایت کرده است و این با جاودانگی قرآن منافات دارد. باید پاسخ داد که قرآن چگونه می تواند با نیازهای عصر حاضر مطابقت داشته و هدایت کننده باشد. اگر قرآن به اموری مربوط به عصر نزول مانند ظهار و لعان پرداخته، به این جهت بوده است که در مرحله اول، با مردم آن عصر سخن گفته است (ص71).
این در حالی است که هیچ ملازمه ای میان این که قرآن بازتاب فرهنگ عصر نزول است و اختصاص هدایت قرآن به آن عصر وجود ندارد. قرآن در عین حالی که ناظر به فرهنگ و مقضیات و نیازهای عصر نزول نازل شده، برای هرکسی که به زبان قرآن آشنا باشد، می تواند هدایت کننده باشد. قرآن به مثابه نسخه ای است که یک طبیب برای بیماران عصر خودش می نویسد، اما دیگر بیمارانی که در عصر او نبودند، می توانند در صورتی که همان بیماری ها را داشته باشند، به همان نسخه ها مراجعه کنند و از آنها استفاده کنند. عقل حکم می کند که از نسخه ای برای مرضی شفابخش بود، هرکه به آن مرض مبتلاست، به آن نسخه مراجعه کند و به آن عمل کند.
نیازهای اساسی انسان ها از عصری و مصری به عصر و مصر دیگر تفاوت پیدا نمی کند. آری اگر ادعا شده بود که نیازهای هر عصر با عصر دیگر به کلی متفاوت است، به موجب آن می توان گفت که پس قرآنی که متناسب با نیازهای عصر نزول نازل شده، برای اعصار دیگر کارآیی ندارد. البته اگر ثابت شود که یک حکم شرعی متناسب با نیازی بوده است که در عصر نزول وجود داشته است و آن نیاز در عصرهای دیگر وجود ندارد، در اینجا نتیجه گرفته خواهد شد که آن حکم دیگر در عصر حاضر که آن نیاز نیست، قابل اجرا نیست. مثل نیاز به اسب و شمشیر و مانند آنها برای میدان های کارزار با دشمن که دیگر در عصر حاضر کسی با اسب و شمشیر و مانند آنها به جنگ با دشمن نمی پردازد.