نقد و بررسی رویکردهای مختلف به تفسیر بر اساس ترتیب نزول(2)
ب) دیدگاه دوم: سیر تحول قرآن از پابهپای وحی تا همگام با وحی
این دیدگاه در آثار مهندس بازرگان یافت میشود که البته کار ایشان بیشتر ناظر به جنبههای لفظی بود که معتقد است که قرآن در ترتیب نزولی خود از آیات کوتاه به آیات بلند ختم میشود. ایشان دو جلد تحت عنوان پابهپای وحی کتاب دارد. در جلد اول 16 مرحله از نزول قرآن را که یک سال از رسالت نبوی را شامل میشود، نوشته و در کتاب دوم تا 35 مرحله را که سال دوم بعثت را شامل می شد، نگاشته است. این گونه تفاسیر را من روشی نامگذاری کردهام و بیان خواهم کرد که چرا روش نام دارد.
بازرگان میگوید: تفسیر ترتیب نزولی و تفسیر بر اساس مصحف موجود هر دو خوب است و مثال قشنگی دارد. ایشان میگوید: قرآن در زمان های مختلف که نازل شده، مثل این است که در واقع خدا کاخی از دانشهای مختلف و معنویت بر پا کرده است و شما هستید و آن کاخ که انسان ها از این کاخ دانش و معنویت با همه تسهیلات آن استفاده میکنند. ممکن است شما از درب آن وارد میشوید، ولی شاید ندانید که این درب، آخرین جزء تکمیل شده این بنا باشد. ولی گاهی میخواهید، به دانشجوی معماری یاد بدهید که این کاخ با عظمت چگونه ساخته شد. لذا شما از اول فیلم ساخته شدن این کاخ را میگیرد و به دانشجو نشان میدهید تا برسید به اینکه کاخ به پایان میرسد.
هر دوی اینها – تفسیر ترتیب نزولی و مصحفی- فوایدی دارد و هیچ یک نفی دیگری نمیکند. شما برای آشنا شدن به پیریزی اسلام، گسترش و جذب قلوب از راه دوم وارد میشوید؛ ولی این نفی صحت کار مفسران سنتی را نمیکند.
آقای بهجت پور که به نظرم ایده اش را از بازرگان گرفتهاند با توجه به مقدمه کتابشان، بحث را روی تحول آفرینی میبرند و میگویند: چرا باید تفسیر بر اساس ترتیب نزول باشد. ایشان میگوید: این تحول را که قرآن به وجود آورده و عرب جاهلی را به اوج فرهنگ و تمدن رسانده، به خاطر ترتیب خاص آن بوده است و این به خاطر تجربه نبوی است که در طول 23 سال تفسیر بر اساس ترتیب نزول را انجام داده است. این شیوه بوده است که باعث ایجاد این تحول شد و ما هم اگر بخواهیم تحول ایجاد کنیم، باید از آن تجربه استفاده و آن شرایط را بازسازی کنیم.
اما این سخن او در خور نقد است:
1. اینکه قرآن تحول ایجاد کرد، شکی نیست؛ ولی آیا این به خاطر تدریجی بودن است و اگر نبود، تحول ایجاد نمیشد؟ آیا عربها با همین تدریج به اوج رسیدند؟ به نظر می رسد، این گونه نیست. اتفاقاً جوامع مسلمان غیر عربی و یا عربی که قرآن به تدریج به آنها نرسیده و یا جوامع مصری، الجزایری، سوری و ... که ابتدا عرب نبودند و به قول برخی از مورخین به خاطر قرآن عرب شدند و نوزایی در آنها صورت گرفت و یا ایران اسلامی که تدریج در آن نبود،بلکه یک جا با قرآن آشنا شدند، فرهنگشان و تمدنشان قویتر از عربستان بود. اتفاقاً فرهنگ و تمدن جوامع حاشیه، قوی تر بود؛ پس این ادعا درست نیست. چون دلیلی نیست که تمدن عرب به خاطر تدریج بوده است.
2. مگر میشود شرایط را بازسازی کرد. ایشان مثال میزند به نقاشی و آموزش نقاشی خط به کودک که باید به ترتیب از اول به آخر صورت گیرد؛ ولی مگر قرآن کتاب خط و نقاشی است و مگر قرآن کتاب مهارت است؟ در مهارت باید ترتیب مراعات شود. قرآن کتاب مهارت نیست؛ بلکه هدایت است. بعد اینها فرض کردهاند که آدم در آزمایشگاهی است که باید به ترتیب آیات را به او یاد داد. اینگونه نبوده و اتفاقاً دقت در صدر اسلام نشان می دهد که گاهی فردی با یک آیه یا یک سوره متحول میشد. هر جایی از سورها ذکر است و میتواند ضمیر انسان را به جوشش در بیاورد و متحول کند. چرا اینگونه به قرآن نگاه نکنیم؟
سید منذر حکیم نیز معتقد است که قرائت قرآن و تفسیر آن باید بر اساس ترتیب نزول باشد و به این آیه استدلال کرده است: « وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنینَ وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَساراً؛ و این قرآن را که براى مؤمنان شفا و رحمت است، نازل مىکنیم، ولى کافران را جز زیان نیفزاید».
او میگوید: همین تدریجی بودن باعث شفابخشی بوده است. به نظر او تنزیل دلالت بر تدریج دارد و تدریج هم باعث شفا شده است. اما این سخن نقدپذیر است. شفا بخش بودن قرآن به خاطر قرآن است؛ نه تدریج بودن آن. میشد قرآن شفا بخش هم یک جا نازل شود. این آیه شفا بودن را خصوصیت خود قرآن می داند؛ نه خصوصیت تدریجی بودن.
نقد: به باور من ضرورت اقبال به تفسیر ترتیب نزولی این است که ما در این ترتیب قرآن به همان صورت طبیعی که نازل شده است، مطالعه می کنیم و نظارت آیاتش را به شرایط و مقتضیات زمان نزولش بهتر درک می کنیم و به مقاصد آیات بهتر ره می بریم.
تردیدی نمی توان داشت که مطالعه قرآن به همین ترتیب مصحفی اش هم هدایت بخش است؛ اما مطالعه قرآن به ترتیب نزول نکاتی را مکشوف می کند که به آسانی از طریق مطالعه قرآن به ترتیب مصحفی مکشوف نمی شود.
توجه به این واقعیت که قرآن طی 23 سال و به تناسب شرایط و مقتضیات نازل شده است، ما را بر می انگیزد، قرآن را به ترتیب نزول مطالعه کنیم تا از رهگذر آن به شرایط و مقتضیات نزولش بهتر واقف شویم. این شرایط و مقتضایات قرائن مقامی فهم آیات قرآن اند و نادیده گرفتن قرائن فهم هر کلامی هرگز قابل دفاع نیست.
این که گفته شود، در تفاسیر مصحفی هم به آن مقتضیات و شرایط توجه می شود و لذا نیازی نیست که قرآن را به ترتیب نزول مطالعه و تفسیر کنیم، سخن قانع کننده ای نیست؛ چون توجه به شرایط و مقتضیات نزول هر سوره در ترتیب مصحفی مثل این است که ما بخواهیم در یک انباری که هیچ نظمی ندارد، در پی گمشده خود باشیم. یک متن تاریخمندی مثل قرآن که حسب اوضاع و شرایط متحول عصر پیامبر(ص) نازل شده و در هر سوره از موضوعات گوناگونی سخن رفته است، جز با مرتب کردن آن به ترتیب نزول، نظم پیدا نمی کند و کدام عاقلی است که مطالعه یک متن را به صورت آشفته بر مطالعه آن به صورت مرتب ترجیح دهد؟