نقد طرحنامه نظریه زبان خاص داشتن قرآن(2)
* با استناد به سخنی از علامه طباطبایی نوشته است: «بنابر این از نظر ایشان انحصار زبان قرآن در زبان عرف عام عقلا، و کافی دانستن همان قواعد برای کشف مقصود و مراد قرآن، منجر به تفسیر به رأی می شود. »
** تفسیر به رأی آن است که بی هیچ دلیل معتبری برای قرآن خصلتی قائل بشویم؛ مثل بطون و وجوه قائل شدن. باور به این خصلت هاست که صاحبان آن را وا می دارد، به آیات قرآن مفاهیمی را نسبت بدهند که هیچ ربط عقلی و منطقی ندارد. چنین باورهایی باعث شده است، چیزهایی را به کلام الهی نسبت دهند که اگر به کلام بشر عادی نسبت داده شود، اعتراض صاحب کلام بلند می شود که این چه حرفی است، به من نسبت می دهید؟ این افترا و دروغ است. از کجا من چنین سخنی گفته ام؟
* نوشته است: «زبان قرآن نه عرفی محض تلقی گردد، نه علمی، فلسفی یا عرفانی محض،بلکه زبان هدایت قرآن، یک عرف خاص است با ویژگی های خود.از این رو شناخت واقعی قرآن و کشف دیدگاه های این کتاب الهی در مسائل مختلف نیز منوط به شناخت ویژگی های زبان قرآن است .»
** اگر نظریه به عرف خاص بودن زبان قرآن است، باید همین عنوان طرح قرار داده می شد؛ نه «زبان قران، مسائل و خصلت ها».
البته این نظریه هم نو نیست تا به عنوان نظریه پردازی قابل طرح باشد. چنان از علامه طباطبایی نقل کرده اید، او هم بر همین نظریه بوده است.
* نوشته است: « نه انسان معرفی شده قرآن همان انسان است که عرف عقلا (حتی فیلسوفان )تعریف می کنند، نه آرمان ها و ارزش های انسانی و اخلاقی قرآن همتراز با نگرش های عرف است. انفاق قرآن را نمی توان در قالب کمک به همنوعان تعبیر کرد، جهاد قرآن را جنگ و نماز قرآن را تکرار الفاظ معین و...، بلکه همه این مفاهیم را باید در درون یک سیستم ارگانیک و به هم پیوسته و همراه با قیود و شرایطی در نظر گرفت که در رأس همه آنها انگیزه تربیت توحیدی انسان است.»
** این سخنان به مفهوم این است که آموزه های قرآن جدید است، نه زبان قرآن. آیا اگر کسی مفاهیم جدیدی تحصیل کرد، باید زبانش را تغییر دهد تا بتواند آن مفاهیم را انتقال دهد؟ این در حالی است که اساساً، تغییر زبان، نه تنها انتقال مفاهیم را آسان نمی کند که بر دشواری آن می افزاید.
* نوشته است: «آثار گفتاری و نوشتاری انسان به طور متعارف مخاطب خاصی دارد. نوشته هایی که مخاطب آنها عموم مردم است برای عالمان و متخصصان رشته های گوناگون مفید نخواهد بود. و اگر در سطح آگاهی و فهم متخصصان باشد. برای مردم عادی قابل استفاده نیست.»
** به چه دلیل کلامی که مخاطب آن عرف عام است، قابل استفاده عالمان و متخصصان نیست؟ بیان مفاهیم به زبان عرف عام قابل استفاده همه اهل زبان اعم از عامی و عالم هست؛ اما بیان مفاهیم به زبان عرف خاص، تنها برای عرف خاص قابل فهم است.
* نوشته است: «مسائل تخصصی نیز محدودیتهای ویژه خود را دارد.علم ریاضی اصطلاحات و فرمولهای خاص خود را دارد، علم شیمی اصطلاحاتی مخصوص که برای متخصصان غیر آن رشتهها قابل استفاده نیست. اما زبان قرآن از این نظر به گونهای است که هم برای اندیشمندان و متخصصان رشتههای گوناگون سودمند است، هم برای عموم مردم. »
** پس چون همه اهل زبان می توانند مقاصد قرآن را بفهمند، قرآن به زبان عرف عام است؛ نه عرف خاص.
* نوشته است: «قرآن برای ادیب و سخندان، آیت و نشان الهی در فصاحت و بلاغت است و برای فیلسوف، آیت الهی در حکمت است و برای دانشمند آیت الهی است در دانش و برای جامعه شناس نشان الهی در علم اجتماعی است و برای حقوقدان و قانونگذار آیت الهی است در تشریع و برای سیاستمداران آیت الهی است در سیاست و برای فرمانروایان آیت الهی است در حکومت، و برای همه جهانیان آیت الهی است در آن چیزی که همة آنان بدان دست نمییازند، چون: غیبگویی و تهافت نداشتن در حکم و علم و بیان.»
** اگر از قرآن طبقات مختلف مردم و صاحبان دانش های گوناگون می توانند بهره ببرند، به سبب زبان خاصش نیست. هر متنی چنین است که طبقات مختلف می توانند از آن بهره بگیرند. اگر کسی نمی تواند مثل قرآن بیاورد، به جهت این نیست که زبانش متفاوت است. بلکه به جهت محتوایش است که از علم الهی سرچشمه گرفته است. زبان قرآن همان زبان عربی فصیح رایج میان مردم حجاز زمان پیامبر اسلام(ص) است. خداوند مضامین اخلاقی و اعتقادی را در قالب زبان آنان بیان کرده است تا آنها بتوانند بفهمند و هدایت پیدا کنند. اگر زبان قرآن متفاوت بود، هرگز عرب عصر نزول نمی توانستند مقاصد الهی را بفهمند. پل ارتباطی خدا با عرب عصر نزول، زبان آنان بود. حال چگونه ادعا می شود، قرآن به زبان آن مردم نیست؟
* نوشته است: «زبان عرف بشری خواه ناخواه به نوعی از سطح فهم، فرهنگ و آگاهی های گویندگان انسانی و محدودیت های آنها متأثر است وکهنگی می پذیرد. اما آیت جاویدان خدا قرآن که گویای حقایق پایداراست محکوم فرسایش زمان و غبار بطلان نشده، زبان و پیام مانای آن برای همیشه تاریخ می ماند «القرآن لا یخلق» حضرت علی (ع) فرمود «واعلموا انه لیس علی احد بعد القرآن من فاقه و لا لاحدٍ قبل القرآن من غنی.... ما توجّه العباد الی الله تعالی بمثله» آگاه باشید؛ هیچ کس پس از داشتن قرآن بیچارگی ندارد و هیچکس پیش از داشتن قرآن بینیازی نخواهد داشت ... هیچچیز همانند قرآن وسیله روی آوردن بندگان به سوی خدا نیست.»
** این که قرآن کهنگی نمی پذیرد، مجمل است. اگر کهنگی به این است که برخی یا تمام آیاتش مربوط به موضوعاتی باشد که در عصر نزول بوده و دیگر مصداقی ندارد، قرآن هم کهنه شده است؛ چون از پرستش بت های لات و منات و عزی سخن گفته است؛ حال آن که بعد از فتح مکه و شکسته شدن بت های کعبه دیگر موضوعش از بین رفت. یا احکام برده داری که پس از بین رفتن برده داری، احکام مربوط هم بلاموضوع شد.
اگر منظور این است که از آیات قرآن می شود، در اعصار دیگر هم برای هدایت بهره برد، مگر از کدام کلام اخلاقی در نمی توان بهره برد؟ آیا احادیث معصومین دیگر قابل استفاده نیستند؟ آیا آموزه های اخلاقی دیگر کتب آسمانی مثل تورات و انجیل قابل بهره برداری نیست؟
* نوشته است: «پیامبر خدا فرمود: برتری قرآن بر دیگر گفتهها چونان برتری خداوند بر آفریدگان وی است. نتیجه این نظریه زبانی آن است که برای تفسیر وشناخت مقاصد قرآن، افزون بر ابزارها ومنابع عمومی در تفسیر سایر متون، یک رشته شرایط دیگر نیز ملحوظ است.»
** به چه دلیل این تفاوتی که در این حدیث آمده، مربوط به زبان قرآن است؟ چرا به لحاظ علو مضامین آن نباشد؟ چه قرینه ای در این روایت هست که به استناد آن برتری کلام خدا بر کلام بشر را به جهت زبان آن می دانید؟
* از مختصات قرآن را این بر شمرده است که قرآن هم جنبه تعلیمی دارد و هم جنبه تربیتی.
** این که قرآن هم جنبه تعلیمی داشته باشد و هم جنبه تربیتی، ربطی به زبان قرآن ندارد. به قرآن هم اختصاص ندارد. هر متن دینی چنین خصوصیاتی دارد؟ بالاخره وقتی خداوند چیزی را توصیف یا توصیه کرده، به زبان توصیف و توصیه کرده است که مخاطبانش یعنی عرب حجاز بفهمند. یعنی به زبان آنان بیان کرده است؛ نه این که زبان جدیدی اختراع کند و اگر اختراع می کرد، هرگز آنان نمی توانستند، مقاصد خداوند را بفهمند.
* نوشته است: «با توجه به مبانی و دلایل عقلی اثبات وجود الهی و توحید و صفات کمال و افعال الهی در آفرینش و رویکرد واضح و استدلالی قرآن در این خصوص ، بی گمان توصیفات قرآن از پدیده های عالم وجود ناظر به واقعیت داشتن آنهاست در نگرش مستدل دینی بنیاد نهاد دین، وجود خدا به عنوان آفریدگار جهان و انسان است.»
** اگر گزاره های قرآنی بیان واقعیات است، موارد ذیل چگونه توضیح داده می شود؟
الف. فرود شهاب ها برای راندان شیاطین از آسمان تا اخبار آسمان را استراق سمع نکنند. در قرآن آمده است که شیاطین قبل از بعثت پیامبر به آسمان ها راه داشتند و شهاب ها بر سر آنان نمی بارید؛ اما با بعثت پیامبر از آن ممنوع شدند. به موجب این آیات شهاب ها نباید قبل از بعثت بر آسمان ببارد. همین طور وقتی وحی قطع شد و نبوت خاتمه پیدا کرد؛ حال آن که چنین نیست. هم قبل از آن شهاب ها می باریدند و هم بعد از آن می بارند.
ب. در قرآن آمده است که خدا ابتدا زمین را خلق کرد و بعد آسمان ها را؛ در حالی که این خلاف مسلمات علمی بشر است: هُوَ الَّذی خَلَقَ لَکُمْ ما فِی اْلأَرْضِ جَمیعاً ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ (بقره، 29). علامه از این آیه چنین برداشت کرده است که خداوند ابتدا زمین را خلق کرد و بعد آسمان ها را.
ج. در قرآن آمده است که چهار روز و بلکه شش روز به خلقت زمین و دو روز به خلقت آسمان ها اختصاص یافته است: قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذی خَلَقَ اْلأَرْضَ فی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِکَ رَبُّ الْعالَمینَ (9) وَ جَعَلَ فیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فیها وَ قَدَّرَ فیها أَقْواتَها فی أَرْبَعَةِ أَیَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلینَ (10) ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعینَ (11) فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فی یَوْمَیْنِ وَ أَوْحى فی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابیحَ وَ حِفْظاً ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ (12) فصلت
در حالی که زمین چون قطره ای در اقیانوس هستی است. تقدیر اقوات نیز بدون نور خورشید و اکسیژن ممکن نیست و اینها قبل از خلقت آسمان ها بی معناست.
د. در قرآن همان باور گذشتگان را ریشه بابلی دارد، مبنی بر هفت تا بودن آسمان را بیان کرده است. در حالی این هرگز با علم سازگاری ندارد.
هـ. در قرآن همان باور گذشتگان را مبنی بر خلقت جهان در شش روز را بیان کرده است، در حالی که خلقت جهان در شش روز ریشه در نجوم خیالی بابلی دارد.
و. در قرآن آمده است که سد یأجوج و مأجوج تا پیش از قیامت شکسته نمی شود و یأجوج و مأجوج نمی توانند از آن سد بگذرند، حال آن که چنین سدی با چنین افرادی وجود ندارد و اکنون که هم وسایل برای منهم کردن سد و یا پرواز از فراز سد وجود دارد، چنین سخنی نمی تواند واقعیت داشته باشد: فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبّی جَعَلَهُ دَکَّاءَ وَ کانَ وَعْدُ رَبّی حَقّاً (کهف، 98)
وَ حَرامٌ عَلى قَرْیَةٍ أَهْلَکْناها أَنَّهُمْ لا یَرْجِعُونَ (95) حَتَّى إِذا فُتِحَتْ یَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ کُلِّ حَدَبٍ یَنْسِلُونَ (96) انبیاء
* نوشته است: «در این خصوص دیدگاه بیشتر اندیشمندان مسلمان، از دیر باز نظریه فیصله بخشی بوده است. اما با این همه از برخی رویکردها و یا آراء چنین استفاده می شود که زبان قرآن را زبان حیرت زا و فیصله نابخش انگاشته، بر آنند که در تفسیر قرآن به یک معنای مشخص، نهایی و مورد توافق نمی رسیم. و یا لوازم نگرش آنان چنین دیدگاهی را بر می انگیزد.»
** به نظر شما چه راهکاری وجود دارد که منازعات مفسران درباره معانی آیات برطرف شود؟ اگر گفته شود که حق با همه هست و همه درست می گویند که این فیصله بخشی نیست؛ بلکه شیره مالی سر طرفین دعواست. اگر گفته شود که حق با یکی است، بر اساس چه راهکار و اصلی؟
ظاهر سخن نویسنده همان طریق اول است؛ چون نویسنده قرآن را ذو بطون و ذو وجوه و دارای تشابه و تأویل می داند و هر معنایی را یک لایه یا وجه از معانی آیات قرآن تلقی می کند؛ حال آن که آیات قرآن به قرائن لفظی و حالی محفوف است و بیش از یک معنا را بر نمی تابد و آنان که وجوه مختلف معانی را به آیات نسبت می دهند، با اعراض از قرائن فهم صحیح آیات است.
* نوشته است: « هر واژه افزون بر معنای انفرادی وبا حفظ هسته معنای وضعی ومعنای پایه ای، دارای معنایی است که محصول ترکیب آن با دیگر واژه ها ودر مرتبه بالاتر با کل متن است »
** همواره چنین نیست که معنای وضعی پایدار بماند. گاهی لفظ به معنای ضدش تبدیل می شود. بنابراین حفظ هسته معنای وضعی سخن در همه موارد صحیح نیست.
* نوشته است: «دیدگاه ظاهری گری ، معنای الفاظ را معادل مصداق حسی تلقی می نماید ، در حالی که وضع الفاظ در ازای طبیعت معناست که شامل تمام مصادیق طبیعی ، مثالی و عقلی است. »
** چنین سخنی که لفظ سه نوع مصداق طبیعی، مثالی و عقلی دارد، باطل به نظر می رسد. در زبان عرفی که قرآن به آن نازل شده، هرگز چنین موردی پیدا نمی شود. برای مثال، مصداق «» در آیات ذیل از سوره علق همان ابوجهلی است که در جهان خارج، نه عالم مثال و عالم عقل قرار دارد: أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى (13) أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى (14)
* نوشته است: «در برخی از نگرش های جدید کوشش شده تا مفاهیم الهیاتی ومتافیزیکی قرآن به شیوه پوزیتیویستی تأویل برده شود. مطالعه تفسیر سیّد احمد خان هندی نشان می دهد که قایل به نوعی زبان تأویلی تجربه گراست. او در باب گفتگوی خدا با فرشتگان و آفرینش آدم ،وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ... ، می نویسد: علمای ظاهر ما تماماً آن را واقعی دانسته اند، تعالی شأنه عما یقولون ...؛ او سپس عقیده خویش را با سخن برخی متصوفه تأیید و نتیجه می گیرد که داستان آدم و فرشته و شیطان، زبان حال فطرت آدمیان است. »
** زبان حال شمردن آیه مذکور چه ربطی به پوزیتویسم دارد؟ تفسیر پوزیتویسمی یعنی حمل مجردات بر مادیات. در این تفسیر کجا چنین شده است؟
* نوشته است: «توان برای یک آیه جنبه های گوناگون اعتقادی، اخلاقی، اجتماعی، و غیره در نظر گرفت.»
** مگر کدام متون دینی جوانب گوناگون اعتقادی، اخلاقی و اجتماعی و جز آنها ندارد؟
به علاوه اینها مربوط به محتوا و مضمون آیات است و ربطی به زبان ندارد. زبان قالبی برای بیان محتوا و مضمون است.