نقد طرحنامه نظریه زبان خاص داشتن قرآن(3)
* نوشته است: «در روایات ائمه معصوم (ع ) به این ویژگی ساختاری قرآن با تعبیر« وجوه» اشاره شده است. در روایت جابر از امام صادق (ع) چنین آمده است : « ان الآیة لینزل اولها فی شیء وآخرهافی شی ءوهو کلام متصل متصرف علی وجوه .» این روایت بیانگر آن است که هر یک از بخش های یک آیه در عین حال که خود دارای معنایی مستقل است ، وقتی با بخش دیگر سنجیده می شود ازآن معنایی جدید بدست می آید و بدین رو زبان هر آیه ظرفیت ارایه معانی مختلف را دارد.»
** این روایت نمی تواند قابل استناد باشد. طبق این روایت خداوند پریشان گویی کرده است و از این شاخه به آن شاخه پریده است و سخنش سر و ته ندارد. چنین چیزی را نمی توان به خدا نسبت داد.
اگر یک آیه ای چنان باشد که صدرش راجع به چیزی و ذیلش راجع به چیز دیگری باشد، چگونه متصل است؟ چه چیزی اجزای آن را به هم متصل می کند؟
به علاوه کلامی که قابل حمل بر وجوه مختلف باشد، یک کلام فصیح و بلیغ نیست. در کلام فصیح و بلیغ اگر لفظ یا عبارت ذووجوهی وجود داشت، باید قرینه ای باشد که معنایش را معین کند و از ذووجوه بودن در آورد.
این سخن که قرآن ذووجوه و گنگ است، از آن غلات است و معصومین به صراحت آن را رد کرده اند. اصل حدیث چنین است:
عنه ، عن أبیه ، عن على بن الحکم ، عن محمد بن الفضیل ، عن شریس الوابشى ، عن جابر بن یزید الجعفی ، قال : سألت أبا جعفر ( ع ) عن شئ من التفسیر فأجابنی ، ثم سألته عنه ثانیة فأجابنی بجواب آخر ، فقلت : جعلت فداک کنت أجبتنی فی هذه المسألة بجواب غیر هذا قبل الیوم ، فقال : یا جابر إن للقرآن بطنا وللبطن بطنا وله ظهر وللظهر ظهر ، یا جابر لیس شئ أبعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن ، إن الآیة یکون أولها فی شئ وآخرها فی شئ وهو کلام متصل منصرف على وجوه (المحاسن - أحمد بن محمد بن خالد البرقى ج 2، ص 300 ).
در این روایت محمد بن فضیل غالی است. ائمه(ع) چنین سخنان غالیانه ای را رد کرده اند؛ چنان که آمده است:
کش : طاهر بن عیسى عن جعفر بن محمد عن الشجاعی عن الحمادی رفعه إلى أبی عبد الله علیه السلام أنه قیل له : روی أن الخمر والمیسر والانصاب والارلام رجال ، فقال : ماکان الله عزوجل لیخاطب خلقه بما لا یعلمون (بحار الأنوار - العلامة المجلسی ج 42 ص 300) .
در این حدیث، امام صادق(ص) این پندار غالیان را که خداوند به گونه ای مبهم و ذووجوه سخن گفته است، به صراحت مردود می شمارد.
همین طور روایت ذیل:
یر : أحمد بن محمد عن الحسین بن سعید عن فضالة بن أیوب عن داود بن فرقد قال : قال أبو عبد الله علیه السلام : لا تقولوا لکل آیة هذه رجل ، وهذه رجل ، من القرآن حلال ، ومنه حرام ، ومنه نبأ ما قبلکم وحکم ما بینکم وخبر ما بعدکم ، فهکذا هو (بحار الأنوار - العلامة المجلسی ج 42 ص 301) .
* نوشته است: «یکی از مفسران با بیان نمونه ای از مراتب معنا در مسأله عبادت ،ظهور یک معنای ساده ابتدایی از آیه و سپس ظهور معانی وسیع تر در پی آن را به همه قرآن جریان داده ، آن را معنای حدیث « ان للقرآن ظهراً وبطناً » می نامد. ایشان آن گاه می افزاید بنابر آن جه گذشت قرآن مجید ظاهر دارد و باطن که هر دو از کلام اراده شده اند ، جز این که این دو معنا در طول هم مرادند نه در عرض هم دیگر، نه اراده ظاهر لفظ ارده باطن را نفی می کند و نه اراده باطن مزاحم اراده ظاهر می باشد. بدین رو زبان قرآن باید زبان چند بعدی تلقی شود.»
** آن باطنی که علامه برای قرآن ثابت می کند، برای هر کلامی قابل اثبات است؛ آنچه او به عنوان باطن آیات یاد می کند، با معنای ظاهر آیه ملازمه دارد و از تجزیه و تحلیل ظاهر آیه به آن می رسد. لوازم داشتن هم به قرآن اختصاص ندارد. هر کلامی لوازم دارد.
بنابراین به موجب آن نمی توان گفت: زبان قرآن زبانی متفاوت از زبان عرف است.
* نوشته است: «در دو آیه به طور مشخص مساله جامعیت قرآن بیان شده است.
«ونزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیء». در روایات تفسیری، تبیان کل شئ بودن بر جامعیت قرآن نسبت به نیازهای هدایتی و دینی مورد توجه قرار گرفته است . قدر متیقن از مفاد آیه این است که تبیان کل شئ، بیان کنندگی قرآن درامورمربوط به هدایت انسان و معارف وآموزه های دین را دربرمی گیرد. همچنان که«تفصیل کل شیء» بودن قرآن نیز شمول داشته و به طور قطع امور مربوط به وظایف هدایتی وحی اعم از امور بینشی و ارزشی را شامل است.»
** تعبیر «تبیاناً لکل شیء» با توجه به سیاق ناظر به ایراد مشرکان مکه بر پیامبر اسلام(ص) است؛ نه همه نیازهای دینی و هدایتی. قرآن به تنهایی برای نیازهای دینی و هدایتی کافی نیست. سنت هم مورد حاجت است.
به علاوه این آیه در سوره نحل قرار گرفته که هفتادمین سوره نازله است. چطور در حالی که چهل و چهار سوره دیگر قرآن نازل نشده است، در آن همه نیازهای هدایتی و دینی آمده بود؟
تعبیر «تفصیل کل شیء» هم هرگز دلالت ندارد بر این که در قرآن همه آموزه های دینی و هدایتی آمده است. این تعبیر در سوره یوسف آمده است که پنجاه و سومین سوره است و هنوز شصت و یک سوره دیگر قرآن نازل نشده بود: لَقَدْ کانَ فی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ ِلأُولِی اْلأَلْبابِ ما کانَ حَدیثاً یُفْتَرى وَ لکِنْ تَصْدیقَ الَّذی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصیلَ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (یوسف،111)
چنین توصیفی برای الواح حضرت موسی هم آمده است:
ثُمَّ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ تَماماً عَلَى الَّذی أَحْسَنَ وَ تَفْصیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ وَ هُدًى وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ (انعام، 154)
وَ کَتَبْنا لَهُ فِی اْلأَلْواحِ مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْعِظَةً وَ تَفْصیلاً لِکُلِّ شَیْءٍ (اعراف، 145)
* نوشته است: «در تعبیر قرآن شریعت حضرت محمد (ص) اکمال یافته و بر اساس آگاهی الهی به مصالح آدمیان ، خاتم شرایع و ناسخ همه آن هاست. «ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین و کان الله بکلّ شئ علیماً».
** به چه دلیل قرآن ناسخ همه شرایع گذشته است؟ این با نص قرآن مخالف است که خطاب به اهل کتاب می فرمایید: شما بر چیزی نیستید مگر این که به کتابتان عمل کنید. اسلام عمل به تورات و انجیل را از اهل کتاب خواسته و این با منسوخ بودن آنها سازگار نیست.
قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ لَسْتُمْ عَلى شَیْءٍ حَتَّى تُقیمُوا التَّوْراةَ وَ اْلإِنْجیلَ وَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ مِنْ رَبِّکُمْ وَ لَیَزیدَنَّ کَثیراً مِنْهُمْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ طُغْیاناً وَ کُفْراً فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرینَ (مائده،68)
قبل از آن آمده است: وَ کَیْفَ یُحَکِّمُونَکَ وَ عِنْدَهُمُ التَّوْراةُ فیها حُکْمُ اللَّهِ ثُمَّ یَتَوَلَّوْنَ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ ما أُولئِکَ بِالْمُؤْمِنینَ (43) إِنَّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فیها هُدًى وَ نُورٌ یَحْکُمُ بِهَا النَّبِیُّونَ الَّذینَ أَسْلَمُوا لِلَّذینَ هادُوا وَ الرَّبَّانِیُّونَ وَ اْلأَحْبارُ بِمَا اسْتُحْفِظُوا مِنْ کِتابِ اللَّهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ شُهَداءَ فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ وَ لا تَشْتَرُوا بِآیاتی ثَمَناً قَلیلاً وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْکافِرُونَ (44) وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ اْلأَنْفَ بِاْلأَنْفِ وَ اْلأُذُنَ بِاْلأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ وَ الْجُرُوحَ قِصاصٌ فَمَنْ تَصَدَّقَ بِهِ فَهُوَ کَفَّارَةٌ لَهُ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (45) وَ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ بِعیسَى ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ آتَیْناهُ اْلإِنْجیلَ فیهِ هُدًى وَ نُورٌ وَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراةِ وَ هُدًى وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقینَ (46) وَ لْیَحْکُمْ أَهْلُ اْلإِنْجیلِ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فیهِ وَ مَنْ لَمْ یَحْکُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ (47) وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ وَ مُهَیْمِناً عَلَیْهِ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ عَمَّا جاءَکَ مِنَ الْحَقِّ لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِیَبْلُوَکُمْ فی ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَمیعاً فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فیهِ تَخْتَلِفُونَ (48)
خاتم الانبیاء بودن دلیل بر ناسخ بودن شرایع گذشته نیست. پیامبر خاتم است و در عین حال شرایع گذشته را برای پیروانشان به رسمیت شناخته است.
* نوشته است: «آیا به عنوان یک اصل فراگیر میتوان این نظر را مطرح کرد که هر چه در ظرف تاریخ نشسته محکوم تاریخی بودن است؟ همچنان که پیداست این ادعا یک کبرای کلی فلسفی است. بیگمان این موجبه کلیه یک قضیه بدیهی نیست، بنابراین نیازمند برهان است. گزاره یادشده فاقد برهان و دارای موارد نقض روشن است. روح انسان پدیده ای تاریخی است، اما پس از پیدایش، فنای تاریخی و فیزیکی نداشته دارای آثار ابدی است. بنابراین ملازمهای عقلی میان پیدایش در زمان معین و عصری بودن نیست. در این جا مغالطه ای صورت گرفته و اصل تغییر پذیری و عدم ثبات که مختص پدیده ها و ترکیبات مادی جهان است، به تمامی پدیده ها و حتی تمام حقایق تعمیم داده شده است. آن چه مسلّم است آن است که «طبیعت » نمایشگاه «قوه و فعل» و تغییر و «شدن» دائمی است اما ماهیت «علم» که هویتی مجرد دارد، محکوم خصائص عمومی ماده نیست. همچنان که حقیقت «یعنی قضیه ذهنی مطابق با واقع» نیز دارای صفت «دوام» است، هرچند موضوع آن از امور طبیعی این عالم باشد مانند: «فلزات در اثر حرارت منبسط می شوند» «یا ارسطو در قرن چهارم قبل از میلاد شاگرد افلاطون بوده است».
** باید نخست روشن کرد که تاریخی بودن قرآن به چه معناست. این که گفته شود، علم در تاریخ به وجود می آید، اما چون مجرد است، در قید زمان و تاریخ نیست، سخن بی ربطی است. تاریخی بودن قرآن به این معناست که قرآن ناظر به تاریخ نزولش است و خطاب به قوم پیامبر اسلام(ص) نازل شده و با توجه به معهودات آنان سخن گفته است.
این هم منافاتی با جاودانگی قرآن ندارد. قرآن تا وقتی که مردمانی هستند که آن را بخوانند و به آن عمل کنند، باقی است.
البته پاره ای از آیات بر اثر گذشت زمان بلاموضوع و غیر قابل استناد شده است؛ مثل ظهار و نسیء و برده داری و مانند آنها.
تردیدی نمی توان داشت که دو سوم قرآن که راجع به معاد و توحید و نفی شرک است، ناظر به مشرکان عرب عصر نزول بوده است. شکی نمی توان داشت که آیات قرآن ناظر به مقتضیات و حوادث و سئوالات عرب عصر پیامبر نازل شده است.
تاریخی بودن قرآن یعنی همین، و این نیز قابل انکار نیست.
* نوشته است: «اگر با متنی سر و کار داشتیم که مطابق فرض، سخن خدای منزّه از محدودیتها و نقصانهای اجتناب ناپذیر حیات بشری است، به صرف این که این سخن در تاریخ معینی بیان شده، نمیتوان آن را محکوم قاعده تاریخیت دانست؛ زیرا دلیلی وجود ندارد تا مجوّز تعمیم قانونی که موضوع آن «سخن انسان» است بر غیر موضوعش شود. »
** سخن خدا در قالب سخن بشر گفته شده و لذا ملزومات سخن بشر را دارد. کلام خدا مخلوق خداست و صف فعلی خدا تلقی می شود؛ نه صف ذاتی خدا. مگر هرچه منسوب به خدا شد، فراتاریخی است و در بند تاریخ و زمان نیست؟
* نوشته است: «دردو آیه ذیل عربی بودن و تفصیل یافتگی قرآن کریم در ساختار زبان به صراحت به خداوند نسبت داده شده است. «انا جعلنا قرآناً عربیاً لعلکم تعقلون و انه فی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم»؛ «تنزیل من الرحمن الرحیم کتب فصلت، ءایته قرءاناً عربیّاً لقوم یعلمون»؛ «کتاب احکمت ایاته ثم فصّلت من لدن حکیم خبیر»
آقای طباطبایی حتی در آیه ای که ایهام نزول معنایی قرآن می رود یعنی « نزل به الروح الامین علی قلبک» می نویسد: ضمیر در «نزل به» به قرآن برمی گردد به عنوان این که سخنی است ترکیب یافته از الفاظی که دارای معانی حقیقی است. چه این که الفاظ قرآن نیز همانند معانی آن نازل شده و بر گزیده خداست و از سوی خدا نازل شده است، همچنان که از ظاهر تعبیر های :«فاذا قرأناه فاتبع قرآنه» ، «تلک آیات الله نتلوها علیک بالحق» و مانند این ها استفاده می شود. بنابر این نظری که بگوید روح الامین معانی قرآن را بر پیامبر (ص) نازل کرده و پیامبر آن را به الفاظ عربی تعبیر کرده ، فاقد اعتبار است.
از سوی دیگر اعجاز قرآن که منشأ برتری ذاتی آن از هر کلام دیگر است تنها به جنبه معنا برنمیگردد، بلکه مقاصد هدایتی وحی درقالب همین ساختار ترکیبی ومهندسی برخاسته از علم الهی مبدأ برتری ذاتی قرآن و تمایز آن از هر سخنی حتی سخنان شخص حضرت محمد(ص) گشته و تحدی را میآفریند. «ام یقولون تقوله بل لایؤمنون فلیأتوا بحدیث مثله ان کانوا صادقین»
** این که قرآن را خدا نازل کرده و هم لفظ و هم معنایش از خداست، چه ملازمه ای با فراتاریخی بودن قرآن دارد. بلی. خداوند قرآن با لفظ معنایش در تاریخ خاصی و ناظر به شرایط تاریخی خاصی نازل کرده است.
* نوشته است: «قرآن به حسب سنت «ان من شییء الّا عندنا خزائنه و ما ننزله الّا بقدر» (نه بی سابقه که از پی گذر دوران ها و فراهم شدن زمینههای مناسب برای پذیرش شریعت ختمیه الهی نزول یافته است. براساس این نگرش قرآن وتمامی اجزا و درون مایههایش نه از سر اتفاق، که به علم پیشین و فعل حکیمانه الهی از پیش تعیّن یافته و در موقع مقتضی نازل شده و بر رخدادهای عصر نزول انطباق یافته است. بر این اساس زمینهها، پیشآمدها، پرسشها و واقعیتهای موجود دوران نزول علت تامه نزول قرآن به شمار نمی آیند که با از میان رفتن آنها نقش و کارکرد قرآن نیز از میان برود.»
** این آیه ناظر به نزول قرآن نیتس؛ بلکه ناظر به نزول باران است و خداوند در آن می فرماید، ما هر انذازه که بخواهیم نازل می کنیم. گواه این معنا سیاق آیه است:
وَ اْلأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فیها رَواسِیَ وَ أَنْبَتْنا فیها مِنْ کُلِّ شَیْءٍ مَوْزُونٍ (19) وَ جَعَلْنا لَکُمْ فیها مَعایِشَ وَ مَنْ لَسْتُمْ لَهُ بِرازِقینَ (20) وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (21) وَ أَرْسَلْنَا الرِّیاحَ لَواقِحَ فَأَنْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَسْقَیْناکُمُوهُ وَ ما أَنْتُمْ لَهُ بِخازِنینَ (22) حجر
در اینجا گفته شده است، رزق شما که کنایه از باران است، به دست ماست. ما آن را جز به انذاره معلومی نازل نمی کنیم. خزینه های آن نزد ماست و ما خازن آنها هستیم.
بنابراین بر اساس آن نمی توان گفت که خزائن قرآن نزد خداست و خدا هر زمان یک مقداری از آن را نازل می کند.