تفسیر و هرمنوتیک
متنی که اینک ملاحظه می کنید، گفتگویی است که میان اینجانب و خبرنگار ایکنا در زمینه تفسیر و هرمنوتیک صورت گرفته است.
آیا قرآن متنی تاریخمند است؟
تلقی بنده آن است که قرآن متنی تاریخ مند است که 1400 پیش خطاب به مردم عصر نزول، نازل شده است. حدود 90 سوره از آن در مکه و خطاب به مشرکان مکه نازل شده و حدود 24 سوره در مدینه خطاب به مشرکان مکه، اهل کتاب و مسلمانان مدینه نازل شده است. با این تلقی ما برای فهم قرآن باید به به زبان رایج و معهود آن مردم مراجعه کنیم و ببینیم که مردم آن زمان الفاظ و تعابیر خود را در چه معنایی به کار می گرفتند؛ چون خداوند نیز قران را به زبان آنها نازل کرده از الفاظ و تعابیر قرآن همان معنایی را اراده کرده که آنها در زبان خودشان به کار می گرفتند؛ به جهت آنکه خداوند قصد القای مقصود به آنها را داشته و درصدد هدایت آنها بوده است.
بنابراین اگر بخواهیم قرآن را درست بفهمیم، باید به تفسیر تاریخی قرآن روی آوریم؛ یعنی قرآن را در همان بستر، شرایط، نیازها و مقتضیاتی که 1400 سال پیش در میان مردمان مکه و مدینه وجود داشته است، فهم کنیم و البته به جهت آنکه شرایط و مقتضیات زمانه متفاوت شده، نیازمند تفسیر دومی از قرآن نیز هستیم که آن همانا تفسیری فراتاریخی است؛ یعنی استخراج آموزههای کلی از آیات قرآن که ناظر به همه زمانها و مکانها باشد و طبیعتاً مصادیق و موضوعاتی که در عصر نزول قرار داشت، پاره ای از موضوعات و مصادیق آنها خواهد بود و آنچه در دوره معاصر نیز هست، بعضی از مصادیق و موضوعات آن به شمار می آید.
همچنین تفسیر سومی نیز لازم است و آن عبارت از تفسیر فرهنگی قرآن است؛ به این معنا که آن قواعد و اصولی را که از قرآن استخراج شده بر مصادیق و موضوعات جامعه امروز انطباق بدهیم.
تفاوت تفسیر تاریخی و نقد تاریخی کتاب مقدس در غرب چیست؟
تفسیر تاریخی به معنای فهمیدن قرآن در شرایط نزول آن است. همچنان که گفته شد، حدود 90 سوره در مکه خطاب به مشرکان مکه نازل شد و ما اگر بررسی کنیم که مخاطبان قرآن در آن زمان چه کسانی بوده و چه عقایدی داشتهاند و در طول این 13 سالی که پیامبر(ص) در میان مکیان یا 10 سالی که در میان مردم مدینه حضور داشت، چه حوادث، رخدادها و چه گفتمان هایی میان آنها واقع شده، این امر به فهم آیات قرآن کمک میکند؛ اما غرض از نقد کتاب مقدس آن بوده که آن را از یک نگاه بیرونی بنگرند و در مواردی که نقدی و ایرادی بر آن می بینند و آن را خلاف واقع میپندارند، مشخص کنند؛ نظیر اینکه چه آیات تکوینی از کتاب مقدس با علوم مخالفت دارد و کدام یک از آیات تشریعی آن با شرایط امروز و حقوق بشر معارضت دارد.
البته رویکردهای مختلفی نسبت به آیات معارض با علوم و دانشهای بشری در غرب وجود داشته است. برخی رویکردها الحادی بوده و منجر به انکار الهیت کتب مقدس میشده و برخی رویکردهای توجیهگرانه و متکلمانه بوده و درصدد به دست دادن یک توجیه معقول از آیاتی بوده که مخالف علوم بشری و عقل دانسته میشده است.
در تفسیر تاریخی در مقام این نیستیم که بگوییم که در قرآن خرافه یا خلاف واقع یا افسانه وجود دارد؛ بلکه درصدد آن هستیم که قرآن را آنگونه که عرب عصر نزول می فهمیده، فهم کنیم؛ چراکه مرادات الهی همان بوده است. جهت آن این است که خداوند به زبان آنان سخن گفته است و الفاظ و تعابیر زبان هم از زمانی به زمان دیگر و از قومی به قوم دیگر تفاوت پیدا می کند؛ بنابراین ما برای کشف مراد الهی ناگزیریم که به زبان متعارف و شناخته شده عرب عصر نزول آگاهی پیدا کنیم.
سؤال: با توجه به اینکه بستر شکلگیری مباحث هرمنوتیک در دنیای غرب و برای فهم متون مقدس آنان بوده است، آیا استفاده از روش آنان برای فهم معنای متن قرآن، حتی رویکرهای هرمنوتیکی مؤلفمحور که به لحاظ روششناسی فهم اشتراکاتی با اندیشمندان اسلامی دارند جایز است؟(با توجه به این نکته که قرآن بر خلاف متون دیگر، حتی متون مقدس عهدین، مؤلف به معنای متعارف بشری ندارد)
ما درباره قرآن اقتضاء دارد، به جای مؤلفمحوری در تفسیر و فهم مراد الهی، به مخاطبمحوری روی بیاوریم. مخاطبان قرآن به طور عمده در سوره های مکی مشرکان مکه و در دوره مدنی مشرکان مکه و مسلمانان و یهودیان مدینه بودند. غرض خداوند نیز از نزول قرآن هدایت آنان بوده است؛ بنابراین باید بررسی کرد که آنان قرآن را چگونه می فهمیدند. هرچه را که آنان فهمیدند، همان مراد الهی به شمار می رود.
پس از آنکه فهمیدیم که آنان چه میفهمیدند، میتوانیم بگوییم که خدا همین معنا را اراده کرده است؛ چون طبیعتاً اگر خدا قصد القای مقصود و هدایت آنان را داشته، نمیتوانسته از الفاظ آن مردم، معنایی اراده کند که آنها نمی فهمند. قرآن در اوج فصاحت و بلاغت خوانده شده است. فصاحت قرآن یعنی اینکه خداوند همان واژگانی را در قرآن مورد استفاده قرار داده که در میان قوم عرب عصر نزول قرآن، مأنوس، رایج بوده و لذا آنان معنای واژگان قرآن را میفهمیدند. در قرآن الفاظ غریبی چون «تکأکأتم» یا «جحلنجع» که فهم معنای آنها نیازمند درنگ و جستوجو و تفحص است، به کار نرفته است.
همچنین در قرآن تعقید معنوی نیست؛ یعنی خداوند هر ترکیبی (اعم از اسنادی یا غیراسنادی) از همان الفاظ مأنوس و رایج ساخته و در قرآن آورده، قابل فهم عرب عصر نزول بوده است.
بلاغت قرآن نیز به این معناست که خداوند به اقتضای حال و سطح فهم عرب عصر نزول سخن گفته است.
بنابراین اگر ما ادعا کردیم که قرآن فصیح و بلیغ است، ناگزیر باید بپذیریم که خداوند از الفاظ مأنوس عرب عصر نزول استفاده کرده و اگر جمله یا ترکیبی ساخته، کاملا مأنوس و قابل فهم آن مردم بوده است.
آیا در قرآن اعجاز علمی وجود دارد؟
اگر ما پذیرفتیم که خداوند در قرآن بهگونهای سخن گفته که عرب عصر نزول آن را بفهمد، نمیتوانیم ادعا کنیم که در قرآن آیاتی وجود دارد که مراد آنها را مردم عرب عصر پیامبر(ص) نفهمیدند و اکنون بر اثر گذشت زمان و رشد دانش بشری، قادر به کشف مراد آنها شدهاند. لازمه ادعای اعجاز علمی در قرآن این است که مردم طی قرنها آیات الهی را نفهمیدهاند یا بد فهمیدهاند و اکنون با رشد دانش بشری قادر به فهم مراد الهی شدهاند. حال آن که چنین چیزی خلاف فصاحت و بلاغت قرآن است.
وقتی که ما می پذیریم، خداوند از زبان عرب حجاز عصر نزول استفاده کرده و خطاب به آنها سخن گفته و نیز قصد القای مقصود به آنان را داشته و به ذهن آنان هم اشراف داشته و میدانسته که آنان چه چیزی را میفهمند و چه چیزی را نمیفهمند، معنا ندارد که ادعا کنیم که آنان مراد الهی را درک نکردهاند و انسانهای امروزی بر اثر پیشرفت دانش قادر به درک آن شده اند.
بر این اساس باید گفت، ادعای اعجاز علمی در قرآن به این معناکه عرب عصر نزول مراد الهی از آیات قرآن را درک نکرده و اکنون قادر به کشف آن شدهاند، باطل است. این ادعا بدان معناست که قرآن فصاحت و بلاغت نداشته و خداوند در قرآن عرب عصر نزول را به گمراهی و سرگردانی انداخته است. حال آن که چنین چیزی قابل پذیرش نیست.
قرآن از فرهنگ زمانه متأثر بوده یا با آن همراهی کرده است؟
اگر ما بپذیریم که قرآن برای هدایت عرب عصر نزول نازل شده و از موضوعات و مسائل آنها سخن گفته، این امر بدان معناست که خدواند ظرفیتهای فرهنگی عرب عصر نزول را مورد توجه قرار داده و در قالب آن ظرفیتها سخن گفته است. دانش خدواند مطلق است، مانند دریا؛ اما چون افراد خاصی از آنها بهره میگیرند، خداوند آن را در ظرف خاصی(برای مثال یک لیوان یا پارچ) ریخته است. این محدودیتها نه به خاطر خدا، بلکه به خاطر این است که عرب عصر نزول، اقتضای آموزههای خاصی را داشته است. اینکه ما توقع داشته باشیم، خداوند در قرآن برای همه اقوام، در همه اعصار سخن گفته باشد، مانند آن است که انتظار داشته باشیم که در یک پارچ یا لیوان، یک دریا را بریزند و چنین چیزی امکان ندارد.
البته این معنا که قرآن برای هدایت مردم عرب عصر نزول نازل شده است، به این معنا نیست که هدایت آن نیز اختصاص به آنها داشته است. برای تقریب به ذهن میتوان گفت که این موضوع مانند آن است که یک پزشک نسخهای را برای بیماری خاص پیچیده، ولی بیماران دیگر وقتی نسخه او را مشاهده میکنند، در مییابند که این نسخه برای بیماری آنها نیز کارساز است.
مخفی نماند که رعایت ظرفیت های فرهنگی عرب عصر نزول در قرآن هرگز به معنای تأیید اباطیل و خرافات و سنتهای باطل آنها نیست. بی شک خداوند در قرآن در صدد برآمده است که آنها را از میان برچیند و سنن و باورهای صحیحی را بیاموزاند.
باید دانست که هدایت قرآن جاودانه است؛ زیرا اولاً، این باورها و سننی که قرآن با آنها مبارزه کرده، اختصاص به آن عصر هم نداشته است. برای مثال آنان خدای یگانه را نمی پرستیدند و به قیام باور نداشتند و به یتیمان رسیدگی نمیکردند، خوشگذران و مالدوست بودند، مرتکب فحشاء میشدند، دزدی میکردند و.... این باورها و سنن باطل در اعصار دیگر، از جمله در عصر ما، نیز وجود دارد.
ثانیاً، انسان معاصر به لحاظ فطری همان انسان عصر نزول است. بسیاری از آموزه های قرآن نیز فطری است؛ به این معنا برای همه زمان ها و اقوام ثابت است و تغییر و تبدیل پیدا نمی کند.
ثالثاً، پاره ای از آموزه های قرآن که مختص عرب عصر نزول بوده، از طریق الغای خصوصیت قابل تعمیم به مردمان دیگر است. ما می توانیم از همین آموزه ها گزاره های کلی استخراج کنیم. گزاره های کلی نیز مختص عصر و قوم خاصی نخواهد بود.
آیا فاصله زمانی مفسر با زمان پدید آمدن اثر بر فهم مراد مؤلف تأثیر دارد؟
بیتردید هر نوع ذهنیتی که افراد داشته باشند، در فهم معنای متن تأثیر دارد؛ اما اینگونه نیست که انسان مانند ماشین منفعل باشد و از خود اختیار و قدرت گزینش نداشته باشد. انسان از قدرت انتخاب برخوردار است و میتواند برخی از گزارهها را مورد اتکاء قرار داده و برخی دیگر را کنار نهد. ما باید برای فهم قرآن ذهنیتها و دانشهایی را که در عصر نزول وجود داشته، مورد مطالعه قرار دهیم؛ نه آن ذهنیت ها و دانش هایی که در اعصار دیگر پدید آمده است.
قرائن فهم مراد الهی عبارتند از سیاق آیات، زمان و مکان و شرایط و فضای نزول و مخاطبان آیات و بستری که قرآن در آن نازل شده است. اگر ما به این قرائن مراجعه کنیم، قرآن را به خوبی درک خواهیم کرد. ما وقتی ذهنیتها و دانستههای پدید آمده بعد از عصر نزول را مورد بهره برداری قرار ندادیم، از تأثیر آنها و فرو غلتیدن در تفسیر به رأی در امان هستیم.
اگر مشاهده میکنیم که دانستهها و دانشهای مفسران در تفسیر آنها تأثیر دارد، به جهت آن است که پیشفرضهای آنها منقح نیست و تلقی آنان این است که مخاطب قرآن خود او یا مردم معاصر اوست. تلقی آنها این است که هر معنایی را میتوانیم به قرآن نسبت دهیم؛ در حالیکه تنها معنایی را میتوان به قرآن نسبت داد که یا عرفی باشد (یعنی عرب عصر نزول آن معنا را شناخته باشد) و یا عقلی باشد(یعنی با آن فهم عرفی ملازمه عقلی داشته باشد).
برای مثال در قرآن خطاب به مسلمانان مدینه که پس از انجام مناسک حج، به جای ورود از در خانههای خود، پشت خانه را سوراخ کرده و وارد میشدند، آمده است که: «وَأْتُواْ الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا؛ به خانهها از در [ورودى] آنها درآیید»(بقره/189). معنای عرفی این آیه این است که از در خانههایتان وارد شوید و ما اگر همین معنا را به این آیه اسناد دهیم، درست است. معنای عقلی این آیه این است که غرض اصلی موجود در ورای این آیه را مورد توجه قرار دهیم و بپرسیم که خداوند چرا چنین امری را خطاب به آنان فرموده است؟ پس از تنقیح مناط، به این نتیجه خواهیم رسید که خداوند در واقع به آنان فرموده که کار عقلایی انجام دهند و کار نابخرانه و زیانآور و مضر انجام ندهند. این معنا، لازمه غیربین این آیه است و ما میتوانیم آن را با یک استدلال به این آیه اسناد دهیم.
اما آنچه را که بر مبنای عرفان، فلسفه یا علوم به آیات قرآن نسبت داده میشود و نه ربط عرفی و نه ربط عقلی به آیه دارد، نمیتوانیم به قرآن نسبت دهیم. تبادر معانی عرفانی و فلسفی و علمی در مواجهه با آیات قرآن از قبیل تداعی معانی به شمار می رود و انتساب آنها به آیات قرآن، تفسیر به رأی و افترا بر کلام الهی به شمار می رود که ممنوع و حرام است.
عمدهترین خطاهای نواندیشان دینی در مواجهه با مباحث هرمنوتیک و ورود آنها به عالم اسلام چیست؟
نمیتوان گفت که همه مباحثی که درباره هرمنوتیک در غرب گفته شده، باطل است؛ چنان که درباره مباحث تفسیری و علوم قرآن نیز نمیتوان گفت که همه آنچه که عالمان مسلمان بیان کردهاند، حق است.
باید با منطق به ارزیابی دیدگاهها و نظریات پرداخت و اگر گزارههای مورد استناد هرمنوتیستها یا مفسران اسلامی به لحاظ ماده و صورت صحیح باشد، باید گفت که آنها حق اند و گرنه باطل اند. گزاره های حق آن است که بدیهی یا منتهی به بدیهی و مدلل باشد و نیز صورت استدلال بر آنها درست بوده و قدر جامعی میان این گزارههای مورد استدلال وجود داشته باشد.
از جمله لغزش های هرمنوتیستها این است که مفسر نمی تواند از قید پیش فرض های خود رهایی پیدا کند و لذا هر متنی را همان گونه می فهمد که پیش فرض هایش اقتضا کرده است. در حالی که چنین نیست و انسان بسان یک ماشین نیست که وقتی اطلاعات خاصی به درون ذهن او ریخته شود، به طور اجتناب ناپذیری محصول خاصی تولید کند. انسان مختار است که از میان اطلاعات ذهنی اش، برخی را برگزید و برخی را هم کنار نهد.
راهکار یا راهکارهای اندیشمندان مسلمان در کاهش پیشفرضها در فهم معنای متن قرآن چیست؟
اندیشمندان مسلمان برای تفسیر یا تأویل صحیح آیات قرآن شروطی را قرار داده اند؛ نظیر اینکه شاهدی از لغت داشته باشد یا حدیثی آن را تأیید کند و یا با ادله معتبر معارضت نداشته باشد. تلقی بسیاری از آنان این است که اگر این شروط رعایت شود، هیچ اشکالی ندارد که از دانش های بشری برای تفسیر یا تأویل آیات قرآن بهره برداری شود. بنابراین به نظر آنان هیچ اشکالی ندارد که آنها به عنوان پیش فرض های فهم قرآن آنان مورد اتکاء قرار بگیرد.
اما من نگاه دیگری به تأویل دارم و اساساً تأویل قرآن را به معنای حمل قرآن بر هر معنایی که آن را صحیح می دانیم یا حدیثی با آن موافق است یا دلیل معارضی ندارد، درست نمی دانم. به باور من، تأویل به معنای برگرداندن عبارت به معنای خلاف ظاهر، تفسیر به رأی است؛ به جهت آن که متکلم اگر بخواهد القای مقصود کند، باید همان معنای ظاهر (و نه معنای خلاف آن) را اراده کند. در تعریف ظاهر گفتهاند که آن عبارت است از معنایی که به ذهن تبادر می یابد و سبقت می جوید. متکلم در یک کلام فصیح و بلیغ باید از الفاظ و تعابیر خود همان معنایی را اراده کند که به ذهن مخاطبان تبادر می یابد و سبقت می جوید و اراده خلاف آن مخل فصاحت و بلاغت دانسته می شود.
تبادر و ظهور هم در حقیقت است و هم در مجاز. برای مثال وقتی گفته میشود که «شیر در جنگل است»، شیر در معنای حقیقی اش یعنی حیوان درنده تبادر و ظهور دارد و همان باید مراد متکلم است. اما وقتی گفته می شود، «فلانی شیر است»، شیر در معنای مجازی اش تبادر و ظهور دارد و همان باید مراد متکلم باشد. بنابراین در هیچ یک از دو گزاره مذکور، هرگز معنای خلاف ظاهر مراد نیست.
این تلقی که در قرآن آیات متشابه وجود دارد که مردم آنها را نمیفهمند، ناصواب است. خداوند در این آیات برای تقریب به ذهن و فهماندن مقصود، حقایق اخروی را به حقایق دنیوی تشبیه و به صورت مجاز بیان کرده است. بشر در دنیا اموری مثل باغ، عسل، معین(شراب) و... را میشناخته و خداوند برای اینکه به او بفهماند که جهان و حقایق دیگری وجود دارد، این الفاظ را با قرائن صارفه یعنی به طریق مجاز برای بیان آن حقایق به کار برده است. برای مثال فرموده است: «وَ جَنَّةٍ عَرْضُها کَعَرْضِ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ؛ و باغی که پهنایش به پهنای آسمان و زمین یعنی سراسر هستی است» (حدید، 21) یا فرموده است: « وَ کَأْسٍ مِنْ مَعینٍ * لا یُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا یُنْزِفُونَ (18-19)؛ و پیاله [ها] یى از باده ناب روان. [که] نه از آن دردسر گیرند و نه بىخرد گردند».
ما باید همان ظاهر معنا و معنای آشکاری را که به ذهن متبادر میشود، بگیریم. همان معنای آشکار مراد خداست و تأویل به معنای برگرداندن الفاظ قرآن به معنایی خلاف ظاهر، کاری ناصواب و تفسیر به رأی است.