نقد نظریه رؤیاهای رسولانه (3)
آنچه اینک می آید، سومین قسمت از ویرایش جدید نقد «نظریه رؤیاهای رمزی بودن قرآن کریم» است که نظریه پرداز محترم جناب آقای دکتر سروش ارایه کرده اند. این قسمت در نقد شواهد مربوط به آیات غیبی است که نامبرده در تأیید نظریه خود به آنها استشهاد کرده است.
4. نقد شواهد در زمینه آیات غیبی
نظریه پرداز محترم مشاهد غیبی مذکور در قرآن را از قبیل صور رؤیایی رمزی که نیازمند تعبیر است، بر می شمارد و برای تأیید آن شواهدی از قرآن می آورد؛ اما این نظر و شواهد آن اشکالاتی دارد که اینک بررسی می شود.
4. 1. صدای خدا
از جمله شواهدی که نویسنده در تأیید نظر خود آورده، آیاتی است که حاکی از شنیدن صدای خدا از سوی موسی(ع) در ورای درخت است که گفت: «إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمینَ (قصص، 30)؛ من خدا مالک جهانیانم» (قصص،30)؛ اما این استشهاد اشکالاتی دارد:
اولاً، این شاهد در زمینه یک حقیقت غیبی یعنی خداست. درباره حقایق غیبی می توان گفت، درک آنها برای بشر در گرو آن است که نزد خیال او متمثل شود؛ اما همه بیانات قرآن در زمینه حقایق غیبی نیست که درک آنها نیازمند تمثل باشد. بسیاری از آیات قرآن مربوط به همین دنیای مادی است که خود آنها قابل مشاهده و درک مستقیم بشر است.
ثانیاً، در سیاق این آیه نه تنها هیچ قرینه ای وجود ندارد که دلالت داشته باشد، در مقام توصیف رؤیاهای پیامبر(ص) اند؛ بلکه به عکس، تصریح شده است که آن، خطاب به او بیان گردیده؛ چنان که در آغاز سوره مربوط آمده است: « تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْمُبینِ * نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (قصص، 2-3)؛ این است آیات کتاب روشنگر. بر تو از گزارش [حال] موسى و فرعون می خوانیم، براى [آگاهى] مردمى که ایمان مىآورند».
بر این اساس، به استناد این آیه، هرگز نمی توان گفت که تمثل صدای خدا برای پیامبر اسلام(ص) حاصل شده است؛ بلکه باید گفت: صدای خدا برای حضرت موسی(ع) متمثل شده و آنچه در قرآن آمده، حکایت آن تمثل است؛ نه خود تمثل.
ثالثاً، این تمثل به صورت مطابقی است؛ نه رمزی؛ زیرا تعبیری جز همان که برای حضرت موسی(ع) رخ داده است، ندارد و بسان صور رؤیاهای رمزی مثل رؤیاهای مذکور در سوره یوسف که نیاز به تعبیر دارد، نیست.
4. 2. عرش خدا
از شواهد دیگری که نویسنده در تأیید رؤیایی بودن آیات قرآن یاد کرده، تعابیری مثل نشستن خدا بر تخت و بودن تخت خدا بر آب و یا حمل تخت خدا به توسط هشت فرشته است؛ اما به نظر می رسد، اینها تعابیری مجازی اند که در میان عرب عصر پیامبر(ص) استعمال داشته و از معنای روشنی هم برخوردار بوده است. اینک هر کدام جداگانه بررسی می شود.
الف. تعبیر جلوس خدا بر عرش: نظریه پرداز ادعا کرده است که تعبیر جلوس خدا بر عرش بسان رؤیای حضرت یوسف رمزآلود است و نیاز به تعبیر دارد؛ اما این سخن مردود است؛ زیرا:
اولاً، تعبیر جلوس بر عرش در زمینه به حکومت و سلطنت رسیدن پادشاهان به کار می رفته و لذا وقتی درباره پادشاهی می گفتند: «استوی علی العرش» (بر تخت نشست)، مراد این بوده است که او به سلطنت رسید؛ چنان که در زبان فارسی هم عبارت «شاه به تخت نشست» به همین معنا به کار می رود و مراد از آن به سلطنت رسیدن شاه است؛ نه این که لزوماً شاه تختی دارد و بر روی آن نشسته است؛ بنابراین واضح بوده که در آن هرگز معنای حقیقی اراده نشده؛ بلکه معنای مجازی اراده شده است.
با همین سابقه کاربرد بوده است که در قرآن چنین تعبیری درباره خداوند به کار رفته است. در قرآن آمده است که خدا بعد از آن که جهان را خلق کرد، بر تخت نشست؛ یعنی جهان را به زیر فرمان خود درآورد؛ لذا این نوع از آیات را نباید بر صور رؤیایی حمل کرد؛ بلکه باید بر مجاز حمل نمود و مجاز هم ابلغ از حقیقت است؛ بر این اساس، رمزآلود خواندن این عبارت نمی تواند درست باشد.
ثانیاً، ملاحظه سیاق آیاتی که چنین تعبیری در آنها به کار رفته است، به روشنی نشان می دهد که مراد از آن، تحت امر و تدبیر درآوردن جهان هستی است؛ چنان که آمده است: «إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَکَّرُون (یونس، 3)؛ مالک شما آن خدایى است که آسمان ها و زمین را در شش هنگام آفرید. سپس بر عرش استیلا یافت. کار [آفرینش] را تدبیر مىکند. شفاعتگرى جز پس از اذن او نیست. این است خدا، پروردگار شما، پس او را بپرستید. آیا پند نمىگیرید؟»
همان طور که ملاحظه می شود، در ذیل تعبیر مورد بحث عبارت «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» (کار را تدبیر می کند) آمده است که حاکی از تحت امر و فرمان ساختن هستی است؛ نه نشستن بر تخت. در سیاق آیه نیز هیچ قرینه ای که بر جسمانی بودن خدا و نشستن او بر تخت باشد، به چشم نمی خورد.
به علاوه، با استناد به آن، به مخاطبان قرآن، امر شده است، «این خدایی را که مالک شماست، عبادت کنید» (ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ). به واقع، امر به عبادت بر این گزاره مترتب شده که چون خدا سلطان هستی است. در اینجا به واقع یک استدلالی صورت گرفته است که عبارت «خدا بر تخت نشست»، مقدمه آن است و از آن نتیجه گرفته شده است که پس باید او را عبادت کرد. حال سئوال این است که چگونه، معنای این مقدمه برای مخاطبان قرآن نامفهوم و رمزآلود بوده است؟ مگر می توان از مقدمه مجهول و رمزآلود، نتیجه گرفت؟ مگر جز این است که در استدلال از معلوم به مجهول سیر می شود و لزوماً باید مقدمه معلوم باشد، تا استدلال نتیجه بخش بگردد؟
ب. تعبیر تخت خدا بر آب بودن: نظریه پرداز تعبیر تخت خدا بر آب بودن را نیز رمزآلود دانسته است؛ حال آن که:
اولاً، تخت بر آب بودن نیز از دیگر تعابیر مجازی عرفی عرب بوده و هرگز از آن معنای حقیقی آن مراد نبوده است و این هم نیاز به تعبیر و تفسیر ندارد. در عرب تعبیر بر آب بودن عرش برای پادشاهی به کار می رفته که ملک و مملکتی نداشته است. بر این اساس، کاربرد این تعبیر درباره خدا در قرآن به این معناست که خدا هنوز جهان را خلق نکرده بود. در قرآن آمده است که تخت خدا قبل از خلق جهان بر آب بوده است؛ یعنی این که جهان به عنوان ملک و مملکت خدا خلق نشده بود تا خدا بر آن فرمان براند؛ چنان که آمده است:
«وَ هُوَ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَى الْماءِ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلا (هود، 7)؛ و اوست کسى که آسمانها و زمین را در شش هنگام آفرید؛ در حالی که عرش او بر آب بود، تا شما را بیازماید که کدامیک نیکوکارترید».
در این آیه گفته شده است، خدا در حالی که تختش بر آب بود، یعنی هیچ ملکی نداشت، این جهان را خلق کرد. پس از آن که این جهان را به عنوان ملک خودش خلق کرد، بر تختش نشست؛ یعنی ملک را به زیر فرمان خود درآورد.
ثانیاً، هرگز در میان عرب عصر پیامبر(ص) که مخاطبان قرآن بودند، چنین باوری وجود نداشته است که زمانی تخت خدا روی آب بوده است. این آیه هم خطاب به آنان نازل شده و آن در جمله ای آمده است که در حکم مقدمه استدلال بر آنان است که پس ای مردم، شما کار نیک کنید. بیان آیه این است که خدا این جهان را در حالی که هیچ نبوده است، خلق کرد؛ به این منظور که شما در آن کار نیک بکنید. حال چگونه می تواند، مقدمه چنین استدلالی برای آنان، رازآلود و مجهول بوده باشد؟
پنهان نیست که آن مردم، اگر می خواستند، خالقیت خدا را درک کنند، با جز چنین تعبیری که این جهان نبوده و خدا آن را خلق کرده است، نمی توانستند درک کنند. بنابراین، چنین بیانی متناسب با سطح فهم عرب عصر پیامبر(ص) در قرآن آمده و لذا آن با بیان فلسفی فیاض مطلق بودن خدا و قدیم بودن جهان منافاتی ندارد. زبان قرآن زبان عرفی است و البته اگر این قرآنی بیان بخواهد به زبان فلسفی بازتولید شود، همان بیان فلسفی خواهد بود.
ج. تعبیر حمل تخت خدا با هشت فرشته: نظریه پرداز حمل عرش الهی با هشت فرشته را از قبیل صور رؤیایی رمزی برشمرده که نیازمند تعبیر است؛ اما این سخن درست نیز نیست.
پنهان نماند که دو تعبیر قبلی درباره همین جهان مادی بود؛ اما این تعبیر حمل عرش الهی به توسط هشت فرشته درباره آخرت است.
پیش تر آمد که درباره تعابیری که مربوط به آخرت و بهشت و جهنم است، دو احتمال هست:
یک احتمال، این که این تعابیر نیز از قبیل مجاز و تمثیل باشد و بنابراین معنای حقیقی آنها اراده نشده باشد. در این صورت، تعبیر مورد بحث به معنای ظهور خدا در قیامت دانسته می شود. در این تعبیر به واقع، خدا بسان پادشاهی دانسته شده است که به جهت عظمت او، به وقت ظاهر شدن در برابر مردم، تختش را هشت نفر بر دوش می کشند.
احتمال دوم، این که تعابیر مربوط به آخرت، از قبیل صور رؤیایی باشد؛ البته نه صور رؤیایی رمزی که نیازمند تعبیر باشد؛ بلکه صور رؤیایی مطابقی که عین آنچه در آیات قرآن توصیف شده است، برای آخرتیان متثمل و مجسم گردد؛ چنان که برای پیامبر(ص) در معراج متمثل شد.
حتی اگر فرض بر این نهاده شود که خداوند و فرشتگان در قیامت، تمثل پیدا می کنند و به همین صورتی که در آیه قرآن توصیف شده، ممثل می گردند، باز بیان قرآن حاکی از ظهور عظمت خدا در قیامت است؛ بنابراین، رازآلود خواندن چنین آیاتی نمی تواند صحیح باشد.
4. 3. جبرئیل
از شواهد دیگری که نویسنده در تأیید نظر خود آورده، آیاتی است که حاکی از رؤیت چهره جبرئیل از سوی پیامبر اسلام است؛ اما این استشهاد اشکالاتی دارد:
اولاً، چنان که آمد، تمثل جبرئیل به صورت انسانی زیبا یا پرنده ای که ششصد بال دارد، هیچ رازآلودی ندارد. صورتی که در عالم خیال رؤیت شده، عبارت از صورت یک موجود غیبی است که برای انبیاء و غیر انبیاء پیام آوری می کرده است. هرگز نمی توان صورت مثالی جبرئیل را از قبیل صور رؤیایی رمزی که فهم مراد از آن، نیازمند تعبیر است، برشمرد.
ثانیاً، بیاناتی از قرآن که درباره حقایق غیبی باشد، بخشی از قرآن را تشکیل می دهد و بخش عظیمی از بیانات قرآن درباره حقایق مادی و دنیوی و معهود بشر است که خود بشر به طور مستقیم با آنها سر و کار دارد و آنها را می شناسد و لذا هرگز رازآلود نیستند.
ثالثاً، در چنین آیاتی که از حقایق غیبی سخن رفته است، هیچ قرینه ای وجود ندارد که آنها در مقام توصیف رؤیاهای پیامبر(ص) اند؛ بلکه در سیاق تمام این آیات، تصریح شده است که این آیات خطاب به پیامبر(ص) بیان شده است. برای مثال، خطاب به او درباره تمثل جبرئیل بر حضرت مریم(ع) چنین آمده است:
وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مَرْیَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِها مَکاناً شَرْقِیًّا * فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجاباً فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا فَتَمَثَّلَ لَها بَشَراً سَوِیًّا (مریم، 16-17)؛ و در این کتاب از مریم یاد کن، آن گاه که از کسان خود، در مکانى شرقى به کنارى شتافت. و در برابر آنان پردهاى بر خود گرفت. پس روح خود را به سوى او فرستادیم تا به [شکل] بشرى خوشاندام بر او نمایان شد.
در اینجا عبارت،«وَ اذْکُرْ» (و یاد کن) خطاب به پیامبر(ص) است. این ظهور دارد که پیامبر(ص) مخاطب این آیات است؛ نه ناظر آنچه در این آیات از آنها خبر داده می شود.
4. 4. جبرئیل و شیطان
نظریه پرداز سخن شیطان را – که کافر شو - در آیه «کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ» (حشر، 16) حدیث نفس دانسته و این تعبیر قرآنی را که روح امین قرآن را بر قلب تو نازل کرد، بر آن قیاس کرده و گفته است: «جبرئیل هم همان محمّد(ص) بود که دررؤیای قدسی بر خود او چون فرشته ظاهر شد و به او همان را داد که خود از پیش داشت. محمد(ص) تعبیر جبرئیل بود. غفلت از زبان رؤیا و مغالط? خوابگزارانه، جمعی را بر آن داشته است تا روحالامین را، تعبیر ناکرده، واسطهای بپندارند که قرآن را به قلب محمد میرساند» و بعد افزوده است: «اما توجه به سرشت رؤیا و زبان آن، آشکار میکند که اینجا دو کس در کار نیستند، بلکه یک کس است که از پیش خود به پیش خود میرود و با خود سخن میگوید، و گرنه جبرئیل را با عربی سخن گفتن چه کار؟»
اما چنین استدلالی معیوب است؛ زیرا:
اولاً، در سیاق آیه هیچ قرینه ای وجود ندارد که حاکی از حدیث نفس باشد؛ بلکه به عکس، سیاق آن نشان می دهد، آیات مربوط در مقام تشبیه سخن منافقان مدینه به یک حافظه تاریخی است که نزد مخاطبان قرآن یعنی مردم مدینه معهود و آشنا بوده است. در سیاق آیه آمده است:
«أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ نافَقُوا یَقُولُونَ لِإِخْوانِهِمُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَئِنْ أُخْرِجْتُمْ لَنَخْرُجَنَّ مَعَکُمْ وَ لا نُطیعُ فیکُمْ أَحَداً أَبَداً وَ إِنْ قُوتِلْتُمْ لَنَنْصُرَنَّکُمْ وَ اللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ * لَئِنْ أُخْرِجُوا لا یَخْرُجُونَ مَعَهُمْ وَ لَئِنْ قُوتِلُوا لا یَنْصُرُونَهُمْ وَ لَئِنْ نَصَرُوهُمْ لَیُوَلُّنَّ الْأَدْبارَ ثُمَّ لا یُنْصَرُونَ (حشر، 11-12)؛ آیا منافقان را ندیدى که به برادران اهل کتاب خود- که از در کفر درآمده بودند- مىگفتند: "اگر اخراج شدید، حتماً با شما بیرون خواهیم آمد، و بر ضد شما هرگز از کسى فرمان نخواهیم برد و اگر با شما جنگیدند، حتماً شما را یارى خواهیم کرد." و خدا گواهى مىدهد که قطعاً آنان دروغگویانند. اگر [یهود] اخراج شوند، آنها با ایشان بیرون نخواهند رفت، و اگر علیه آنان جنگى درگیرد [منافقان،] آنها را یارى نخواهند کرد، و اگر یاریشان کنند حتماً [در جنگ] پشت خواهند کرد و [دیگر] یارى نیابند».
در مقام تشبیه دروغگویی منافقان مدینه به یهودیان است که در ادامه آمده است: «کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَریءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمینَ» (حشر،16)؛ چون حکایت شیطان که به انسان گفت: "کافر شو" و چون [وى] کافر شد، گفت: "من از تو بیزارم، زیرا من از خدا، پروردگار جهانیان، مىترسم".»
وقتی چیزی را به چیز دیگر تشبیه می کنند، حاکی از این است که آن چیز نزد مخاطبان، شناخته شده و مفهوم تر است. حدیث نفس که بسیار مبهم تر از اصل سخنی است که در آیات قبل به نقل از منافقان گفته شده است. بنابراین، باید در حافظه تاریخی مردم مدینه شخصی از جن یا انس باشد که به خداپرستی از راه خدعه گفته است، به خدا کافر شو، من کفر تو را بر عهده می گیرم؛ اما بعد از آن که کافر شده، خدعه اش آشکار شده باشد. در نقل آمده است که مراد از «شیطان» یک جنی بوده که به صورت عابدی درآمده و مراد از «انسان» راهبی به نام برصیصا بوده است که گناه را نزد او جلوه داده و از او خواسته است که به او سجده کند و بعد از او بیزاری جسته است (نک: طبرسی، مجمع البیان، ذیل آیه).
بنابراین حدیث نفس بودن وسوسه شیطان با استناد به این آیه ثابت نمی شود تا با استناد به آن گفته شود، پس این هم که آمده است، جبرئیل قرآن را بر قلب تو نازل کرد، حدیث نفس است.
ثانیاً، چطور وقتی صریح آیه قرآن تأکید می کند که جبرئیل یک حقیقت بیرونی است که وحی را به پیامبر(ص) القاء کرده، می توانیم، بر خلاف آن ادعا کنیم که چنین چیزی نیست و فقط یک حدیث نفس است. در قرآن تأکید شده است که پیامبر(ص) در این که دریافته است، قرآن را یک موجود بیرونی به او القاء کرده، هرگز اشتباه نکرده؛ چنان که آمده است:
«إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریمٍ * ذی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکینٍ * مُطاعٍ ثَمَّ أَمینٍ * وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ * وَ لَقَدْ رَآهُ بِالْأُفُقِ الْمُبینِ * وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنینٍ * وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجیمٍ * فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ (تکویر، 19-26)؛ [قرآن] سخن فرشته بزرگوارى است. نیرومند [که] پیش خداوند عرش، بلندپایگاه است. در آنجا [هم] مُطاع [و هم] امین است و رفیق شما مجنون نیست و به راستی آن [فرشته وحى] را در کرانه روشن آسمان دیده و او در امر غیب بخیل نیست و [قرآن] سخن دیو رانده شده نیست. پس به کجا مىروید؟»
نیز در جای دیگر آمده است:
«ما ضَلَّ صاحِبُکُمْ وَ ما غَوى * وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى * عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى * ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوى * وَ هُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلى * ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى * فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى * فَأَوْحى إِلى عَبْدِهِ ما أَوْحى * ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأى * أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما یَرى (نجم، 2-12)؛ یار شما گمراه نشد و گم نگردید و از سر هوس سخن نمىگوید. این [قرآن] به جز وحیى که وحى مىشود، نیست. آن را شدید القوى (جبرئیل) به او فرا آموخت، نیرومندى که در کرانه بالای آسمان ایستاد؛ سپس نزدیک آمد و نزدیکتر شد، تا [فاصلهاش] به قدرِ [طول] دو [انتهاى] کمان یا نزدیکتر شد. آن گاه به بنده خدا آنچه را باید وحى کند، وحى کرد. آنچه را دل [او] دید انکار نکرد. آیا در آنچه دیده است، با او جدال مىکنید؟»
در این آیات به صراحت آمده است که پیامبر(ص) در اولین بار وحی، صورتِ ممثلِ جبرئیل را در کرانه روشن آسمان که عبارت از همان مشرق باشد، به چشم خود دیده است که کم کم به او نزدیک شد و قرآن را به او وحی کرد. حال چگونه می توان، بر خلاف نص قرآن قائل شد که چنین چیزی در کار نبوده و سخن گفتن جبرئیل چیزی جز سخن گفتن خود پیامبر(ص) نیست و چیزی جز حدیث نفس دانسته نمی شود؟
رابعاً، این استدلال که چون خدا یا جبرئیل سخن نمی گویند، پس نباید قرآن سخن خدا یا جبرئیل باشد، صحیح نیست؛ زیرا هیچ اشکالی ندارد که خدا یا جبرئیل از طریق ایجاد اصوات و الفاظ عربی القای پیام کند. البته خدا یا جبرئیل عرب نیستند؛ اما مخاطب ایشان یعنی پیامبر(ص) و قومش که عرب اند؛ لذا باید برای فهماندن پیام الهی به آنان به عربی القای پیام کرد.
4. 5. طرد شیاطین با شهاب ها
نویسنده طرد شیاطین با شهاب ها را از قبیل صور رؤیایی رمزی و نیازمند تعبیر برشمرده است؛ اما نظر نویسنده نظیر موارد قبل اشکال دارد:
اولاً، هرگز نمی توان گفت که آن صور رؤیایی شخص پیامبر(ص) است؛ زیرا هیچ قرینه ای که این معنا را تأیید کند، نه در سیاق آیات مربوط و نه در جای دیگر وجود ندارد.
ثانیاً، چنان نیست که این آیات رمزی و نیازمند تعبیر باشند و عرب حجاز عصر پیامبر(ص) مراد این آیات را درنیافته باشند. اساساً این آیات در پاسخ اتهام مشرکان مکه مبنی بر این که قرآن را جنیان به پیامبر(ص) القاء می کند و نه فرشتگان، نازل شده است و در مقام بیان این است که هرگز جنیان به وحی و اخبار آسمان دسترسی ندارند. چگونه ممکن است، پاسخ اتهام مشرکان به گونه ای باشد که آنان مراد آیات را درنیافته باشند؟
اینک به نمونه ای از آیات توجه شود. در سوره حجر که در مکه و خطاب به مشرکان مکه نازل شده، آمده است:
«وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ * لَوْ ما تَأْتینا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ * ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ ما کانُوا إِذاً مُنْظَرینَ * إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (حجر، 6-9)؛ و [مشرکان مکه] گفتند: "اى کسى که قرآن بر تو نازل شده است، به راستی تو گرفتار دیو هستی. اگر راست مىگویى [که قرآن را فرشته ها بر تو نازل می کنند]، چرا فرشتهها را پیش ما نمىآورى؟" [به آنان بگو:] فرشتگان را جز به حق فرو نمىفرستیم، و در آن هنگام، دیگر مهلت نیابند. بىتردید، ما این قرآن را در حالی که آن را [از دسترسی دیوان] حفظ می کنیم، نازل کردهایم».
نیز در ادامه آمده است:
«وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرینَ * وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجیمٍ * إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبینٌ (حجر، 16-18)؛ و به راستی، ما در آسمان برجهایى قرار دادیم و آن را براى تماشاگران آراستیم، و آن را از هر دیو راندهشدهاى حفظ کردیم. مگر آن کس که دزدیده گوش فرا دهد که شهابى روشن او را دنبال مىکند».
چنان که ملاحظه می شود، در این آیات آمده است که مشرکان مکه پیامبر(ص) را متهم کرده بودند که قرآن را بر تو فرشتگان نازل نمی کنند؛ بلکه شیاطین نازل می کنند. اگر راستی می گویی که فرشتگان نازل می کنند، آنها را به ما نشان بده. پیامبر(ص) هم از یک سو می گوید، اگر فرشتگان را دیدید، حجت بر شما تمام خواهد شد و پس از آن، اگر انکار کنید، عذاب الهی بر شما فرود می آید، و از سوی دیگر می گوید: چنان نیست که شیاطین بتوانند به آسمان بروند و به اخبار آسمان گوش فرا دهند و از رهگذر آن، قرآن را بر من نازل کنند؛ زیرا آسمان با شهاب حفظ می شوند و چنانچه شیطانی به آسمان نزدیک شود، با شهابی تعقیب می گردد.
به هر حال، نظر به این که موضوع طرد جنیان با شهاب ها مربوط به مغیبات است، باید آنها را بر تمثیل حمل کرد؛ یعنی گویا که چنین است؛ نه این که واقعاً چنین باشد. در این آیات فرشتگان به منزله ساکنان آسمان و جنیان به مثابه مهاجمین به آنها و شهاب ها از قبیل تیرهایی برای راندان آنها دانسته شده است.
نظر به این که قرآن برای شخص پیامبر نازل نشده و لذا باید به زبانی نازل شود که قومش مراد آیات را بفهمند، نمی توان آنها را از قبیل صور رؤیایی رمزی و نیازمند تعبیر دانست؛ چرا که این آیات در پاسخ اتهام آنان نازل شده بود و باید به روشنی از رهگذر این آیات رفع اتهام شود. بر این اساس باید گفت: مخاطبان قرآن که قوم آن حضرت بودند، به روشنی در می یافتند که مراد این آیات این است که شیاطین امکان دسترسی به وحی و اخبار آسمانی را ندارند و لذا این فرشتگان اند که وحی و اخبار آسمانی را در قالب آیات قرآن برای پیامبر می آوردند.