شبهه اعجاز علمی در قرآن(1)
متنی که اینک می آید، اولین قسمت نقد یکی از همکاران درباره مطلب پست قبلی (شبهه بطلان خلاف علم در قرآن) و پاسخ من به آن است. در این قسمت، سخن از این است که چون آیات کونی از باب نشانه های الهی یا از باب سوگند بیان شده و آنها نوعی احتجاج دانسته می شود، لذا باید معنای آن آیات برای عرب عصر پیامبر(ص) آشکار باشد و به موجب آن، نمی توان به اعجاز علمی قائل شد و اظهار کرد که آیاتی از قرآن را عرب عصر نزول درک نکردند و در عصر کنونی بر اثر پیشرفت دانش های بشر، امکان درک آنها فراهم شده است.
1. ابواب احتجاج
همکار محترم فرموده اند:
یک) این که در مقام احتجاج و جدل می توان مطابق حرف طرف خطاب صحبت کرد صحیح است. اما غرض از احتجاج این است که با توجه به سخنان مخاطب، مطلبی اثبات شود که او منکر است؛ مثل احتجاج حضرت ابراهیم علیه السلام با ستاره پرستان که از تظاهر به ستاره پرستی در نهایت به توحید رسید. اما برای هدایت و اشاره به آیات الهی آیا لازم است مطابق دانش ظاهری و غلط طرف مثابل صحبت شود؟ آیا نمی توان آیات را به نحوی تفسیر کرد که نه به این مطلب ملتزم شویم و نه خلاف هدایت باشد؟ در آینده این شیوه را مورد بحث قرار خواهیم داد.
پاسخ من به ایشان این است که شما گویا فرموده اید که سخن حضرت ابراهیم که فرمود «فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِق» (بقره، 258) از باب جدل و احتجاج است و در آن هیچ اشکالی ندارد که مطابق باور طرف سخن گفته شود؛ اما در آیات سوره های یس و شمس از باب احتجاج نیست.
ولی من با این تلقی موافق نیستم. به نظر من در آیات سوره های یس و شمس نیز احتجاج صورت گرفته و در آنها خداوند با مشرکان قریش احتجاج کرده است. در آیه یس، از باب این که به ذکر نشانه های الهی مبادرت شده و در آیه شمس از جهت این که سوگند یاد شده، با مشرکان مکه احتجاج صورت گرفته است که شرح آن در پی می آید.
1. 1. از باب احتجاج بودن ذکر نشانه های الهی
دلیل من بر این که در آیه 37 سوره یس با مشرکان مکه احتجاج صورت گرفته، عبارت «وَ آیَةٌ لَهُم» (نشانه ای برای مشرکان مکه است) است؛ یعنی پدید آمدن شب و روز و حرکت خورشید و ماه از نشانه های قدرت الهی برای مشرکان مکه است که از رهگذر آن به قدرت الهی پی ببرند. آشکار است که ذکر نشانه های حسی برای پی بردن به حقیقت مجرد الهی نوعی احتجاج است. در این احتجاج که بر مشرکان مکه شده، یک امر معلوم نزد آنان یعنی پدید آمدن شب و روز و حرکت های خورشید و ماه ذکر شده و با آن یک امر مجهول یعنی قدرت الهی ثابت گردیده است. احتجاج هم چیزی غیر از این نیست که از یک امر معلوم یا مسلّم یه یک امر مجهول و غیر مسلّم سیر شود.
مروری به تمام آیاتی که از نشانه های الهی سخن گفته شده، نشان می دهد که همه این نشانه ها حسی و قابل مشاهده با چشم غیر مسلح است و حق نیز همین است که باید آنچه می خواهد برای مشرکان مکه نشانه قدرت خدا باشد، برای آنان محسوس و مشهود باشد. برای مثال در همین سوره یس قبل از آیات مورد بحث بعد از تعبیر «وَ آیَةٌ لَهُمْ» از رویش گیاهان که برای مشرکان مکه محسوس و مشهود بوده، سخن گفته شده و چنین آمده است:
وَ آیَةٌ لَهُمُ الْأَرْضُ الْمَیْتَةُ أَحْیَیْناها وَ أَخْرَجْنا مِنْها حَبًّا فَمِنْهُ یَأْکُلُونَ * وَ جَعَلْنا فیها جَنَّاتٍ مِنْ نَخیلٍ وَ أَعْنابٍ وَ فَجَّرْنا فیها مِنَ الْعُیُونِ * لِیَأْکُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ وَ ما عَمِلَتْهُ أَیْدیهِمْ أَ فَلا یَشْکُرُونَ (یس، 33-35)؛ و زمین مرده، نشانه ای است براى ایشان، که آن را زنده گردانیدیم و دانه از آن برآوردیم که از آن مىخورند. و در آن [زمین] باغهایى از درختان خرما و تاک قرار دادیم و چشمه ها در آن روان کردیم. تا از میوه آن و [از] کارکردِ دستهاىِ خودشان بخورند، آیا باز [هم] سپاس نمى گزارند؟
یا در ادامه در آیاتی که پس از آیات مورد بحث آمده و طی آنها باز بعد از تعبیر «وَ آیَةٌ لَهُمْ» نشانه های قدرت الهی ذکر شده، از کشتی رانی که برای مشرکان مکه محسوس و مشهود بوده، سخن گفته شده و چنین آمده است:
وَ آیَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّیَّتَهُمْ فِی الْفُلْکِ الْمَشْحُونِ * وَ خَلَقْنا لَهُمْ مِنْ مِثْلِهِ ما یَرْکَبُونَ * وَ إِنْ نَشَأْ نُغْرِقْهُمْ فَلا صَریخَ لَهُمْ وَ لا هُمْ یُنْقَذُونَ * إِلاَّ رَحْمَةً مِنَّا وَ مَتاعاً إِلى حینٍ (یس، 41-44)؛ و نشانه اى [دیگر] براى آنان اینکه: ما نیاکانشان را در کشتىِ انباشته، سوار کردیم. و مانند آن براى ایشان مرکوبها [ى دیگرى] خلق کردیم. و اگر بخواهیم غرقشان مىکنیم و هیچ فریادرسى نمى یابند و روىِ نجات نمى بینند. مگر رحمتى از جانب ما [شامل آنها گردد] و تا چندى [آنها را] برخوردار سازیم.
1. 2. از باب احتجاج بودن سوگندهای الهی
دلیل من بر این که در آیه 2 سوره شمس با مشرکان مکه به نوعی احتجاج شده، قسم بودن این آیه است. تردیدی نیست که سوگند برای تأکید و اثبات یک معنایی است که مورد تردید یا انکار مخاطبان است و شخصی که سوگند یاد می کند، می خواهد از رهگذر سوگندی که یاد می کند، یک مطلبی را که مورد تردید یا انکار است، مورد تأکید و اثبات قرار دهد؛ لذا به آنچه که نزد مخاطبان شناخته شده و مقدس است، سوگند یاد می کند تا از رهگذر آن، مورد سوگند خود را تأکید و اثبات کند. در آیات صدر سوره شمس نیز چنین است. آن آیات چنین است:
وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها * وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها * وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها * وَ السَّماءِ وَ ما بَناها * وَ الْأَرْضِ وَ ما طَحاها * وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها * فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها * قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها * وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها (شمس، 1-10)؛ سوگند به خورشید و تابندگى اش، سوگند به ماه چون پى [خورشید] رَوَد. سوگند به روز چون آن را روشن گرداند، سوگند به شب چو پرده بر آن پوشد، سوگند به آسمان و آن کس که آن را برافراشت، سوگند به زمین و آن کس که آن را گسترد، سوگند به نَفْس و آن کس که آن را درست کرد سپس پلیدکارى و پرهیزگارى اش را به آن الهام کرد، که هر کس آن را پاک گردانید، قطعاً رستگار شد، و هر که آلوده اش ساخت، قطعاً درباخت.
در این آیات، جواب سوگند عبارت از دو آیه اخیر است و از رهگذر آن سوگندها این حقیقت مورد تأکید قرار گرفته که هرکه نفس را تزکیه کرد، رستگار شد و هر که آن را آلوده ساخت، باخته است.
چنان که پیش تر گفته شد، هرگز موجه نیست، به چیزی سوگند یاد شود که نزد مخاطب ناشناخته است و برای مثال گفته شود، به «بیز» سوگند؛ چرا که به واقع آنچه به آن سوگند یاد می شود، به منزله مقدمه احتجاج است و مقدمه احتجاج نیز باید معلوم باشد تا احتجاج نتیجه بخش باشد.
حاصل مطلب آن که اگر ما بخواهیم، عبارت «وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها»(یس، 38) یا عبارت «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها»(شمس، 2) را معنا کنیم، باید معنایی را بیان کنیم که برای مشرکان مکه معلوم باشد و گرنه احتجاجات الهی در این آیات با مشرکان مکه عبث و بی فایده خواهد بود.
به علاوه، بیافزایم که اگر شما می پذیرید که حضرت ابراهیم با نمرود با تکیه بر علم ظاهری او از حرکت خورشید از مشرق به مغرب با او احتجاج کرده، باید بپذیرید که خدا نیز با تکیه بر علم ظاهری مشرکان مکه از حرکت خورشید با آنان احتجاج کرده است؛ زیرا وجهی ندارد، در نحوه احتجاج خدا با پیامبر فرق نهاده شود؛ علاوه بر این که اساساً مشرکان باور نداشتند که پیامبر اسلام(ص) از سوی خدا آمده است و لذا قرآن را سخن خود پیامبر تلقی می کردند و بنابراین، حضرت ابراهیم(ع) یک پیامبر بوده و حضرت محمد(ص) هم پیامبری دیگر، و جهی ندارد، نحوه احتجاج یک پیامبر با پیامبر دیگر فرق داشته باشد.
2. لزوم معلوم بودن مقدمات احتجاج
همکار گرامی مرقوم داشته اند:
دو) این که نویسنده محترم بارها اشاره کرده اند که در استدلال معنا ندارد به چیزی اشاره شود که قابل درک برای طرف مقابل نیست معنایش چیست؟ در استدلال باید از معلوم به مجهول رسید. حال اگر مقدمات معلوم نزد مخاطب معلوم نیست باید آن ها را هم معلوم کرد. این مطلب صحیح است و استدلال اقتضا دارد که مبتنی بر واقع باشد. اما این که استدلال مبتنی باشد بر مطلبی که نزد مخاطب معلوم باشد، درست نیست. لطفا دقت بشود: صحت استدلال غیر از قانع شدن مخاطب یا قانع نشدن او به خاطر نقصان درک او است. صحت استدلال یک واقعیت است و قانع نشدن مطلب دیگر. شرط صحت استدلال این است که مقدمات برهانی، صادق و حق باشد؛ اما ممکن است طرف مقابل صدق آن را درک نکند و قانع نشود؛ درست مانند پاره ای از راه حل های مستدل در ریاضیات و هندسه. در این جا صحت استدلال زیر سئوال نمی رود، اگر چه مخاطب آن را نپذیرد. آن چه متوقف بر باور و اذعان مخاطب است جدل است، نه برهان و استدلال.
من در نقد آنچه آمد، چند نکته عرض می کنم:
اولاً، این برای اولین بار است که می شنوم، در استدلال لزومی ندارد، مقدمات استدلال نزد مخاطب معلوم باشد و اگر برای او مجهول هم باشد، استدلال صحیح است. این سخن مرا یاد خاطره ای قریب به این مضمون انداخت که یکی از دوستان نقل کرد، کسی پیش او آمده و از او پرسیده بود: «نصب امام علی(ع) به خلافت از سوی پیامبر(ص) هیچ ضرورتی نداشته است. اگر ضرورتی داشته، دلیلش چه بوده است؟» او پاسخش را نمی دانست و در عین حال نمی خواست بگوید که من دلیلش را نمی دانم؛ لذا یک حقه ای زد و گفت: «یک قاعده فلسفی است، به نام «الواحد» و بیان آن چنین است که "الواحد لا یصدر عنه الا الواحد". طبق این قاعده، اشکال شما از اصل باطل است». آن سائل بینوا نیز چنان شرمنده شد و پیش خود گفت: یا رب من چه خبط بزرگی کردم که سئوالم از اصل باطل است و راهش را کشید و رفت. او نپرسید که اساساً معنای این قاعده ای که می گویی، چیست و چه ربطی به سئوال من دارد؟
بی تردید خدا در قرآن نمی خواسته است، مخاطبانش دست به سر کند؛ بلکه می خواسته است، آنها را هدایت نماید و هدایت نیز جز با استدلال های روشن و قابل فهم مخاطبانش محقق نخواهد شد.
ثانیاً، قیاس کردن قرآن که خطاب به توده مردم نازل شده، با هندسه و ریاضیات که برای محصلان آنها قرار داده شده، مع الفارق و باطل است. اگر استدلال های ریاضی را توده مردم یا حتی محصلان مبتدی نفهمند، هیچ ایرادی ندارد؛ اما وقتی برای توده مردم استدلال می شود، نفهمیدن استدلال و معلوم نبودن مقدمات برای آنان، استدلال را عبث و بی فایده می سازد. استدلال کردن برای مردمی که آن را نمی فهمند و مقدمات استدلال برای آنان معلوم نیست، عبث است و فعل عبث از خدای حکیم صادر نمی شود.
ثالثاً، گویا شما می فرمایید، استدلال های قرآن را نه تنها مشرکان مکه که مخاطبان قرآن بودند، نفهمیدند یا اشتباه فهمیدند، بلکه چهارده قرن گذشت و تمام مردم طی این چهارده قرن موفق به فهم استدلال های قرآن نشدند یا در فهم آنها به خطا رفتند و اکنون در دوره معاصر پس از رشد علمی قادر به درک استدلال های قرآن گردیدند.
شما ممکن است، بفرمایید، نظر به این که قرآن کتابی جاودانی و برای همه نسل هاست، خداوند به عمد آیاتی را در قرآن تعبیه کرده است که مراد از آنها را در آینده بفهمند؛ اما این سخن مردود است؛ چون به استناد کدام دلیل و شاهد گفته می شود که چنان آیاتی برای عرب عصر پیامبر نبوده و برای عصر کنونی است؟ آیا عرب عصر پیامبر دریافته بودند که چنین آیاتی برای آنان نیست و برای مردمان آینده است؟ اگر می دانستند، به چه طریق می دانستند؟ آیا الفاظ و تعابیر آن آیات را خداوند از عالم فرشتگان یا اجنه آورده بود و عرب عصر پیامبر(ص) با آنها بیگانه بودند؟ و یا همان الفاظ و تعابیر عرب بوده و خداوند از آنها معانی را اراده کرده است که آنان در زبانشان به آن معانی به کار نمی بردند؟ در این صورت باید گفت: استعمال الفاظ و تعابیر قرآن در معانی متفاوت از معهودات اهل زبان دو صورت دارد: یا با قرینه به کار رفته است و یا بدون قرینه. این در حالی است که در علوم بلاغی گفته شده است که اگر لفظ بدون قرینه بر معنایی به کار رود، دروغ نامیده می شود و دروغ هم در کلام الهی نمی تواند راه داشته باشد و اگر با قرینه باشد، مجاز خوانده می شود و معنای مجاز را هم اهل زبان با کمک قرینه می فهمند و لذا وجهی ندارد که گفته شود، خداوند در قرآن سخنی گفته است که عرب عصر پیامبر معنای آن را درک نکردند و مردم عصر کنونی پس از چهارده به درک معنای آن موفق شدند.
رابعاً، شما پذیرفتید که از باب جدل می توان به باور و اذعان مخاطب استدلال کرد. در این صورت، به چه دلیل، حرکت خورشید را در آیه یس از باب جدل محسوب نمی کنید؟ اساساً فرض کنید که حرکت ظاهری خورشید باطل است. چرا نگوییم، خدا از باب جدل به یک باور باطل استدلال کرده است؟ و آن را اینچنین تقریر نکنیم که «ای مشرکان قریش، شمایی که باور دارید، خورشید از مشرق به مغرب حرکت می کند، چه کسی آن را از مشرق بر می آورد و در مغرب فرو می برد؟ آیا او کسی جز خدای نادیدنی است؟» چنان که استدلال حضرت ابراهیم هم همین گونه تقریر می شود که «ای نمرود، تویی که باور داری، خورشید از مشرق بر می آید و در مغرب فرو می رود، خدای من کسی است که خورشید را از مشرق بر می آورد، اگر تو خدایی، آن را از مغرب بر آور!»