سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

تکمله شبهه بطلان خلاف علم در قرآن(1)

متنی که اینک می آید، قسمت اول سئوالات یکی از فرهیختگان دانشگاهی و پاسخ های اینجانب به آنها در زمینه «شبهه بطلان خلاف علم در قرآن» است. چکیده سخن وی این است که قابل پذیرش نیست که در قرآن خلاف علم آمده باشد و پاسخ اینجانب به اجمال این است که این به نظر شمایی که در عصر حاضر هستید، در قرآن خلاف علم است و پذیرش آن مشکل است؛ حال آن که قرآن خطاب به عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نازل شده بود و در نظر آنان هرگز در آنچه قرآن به آن احتجاج می کند، چیزی خلاف آنچه که به آن علم داشتند، وجود نداشت و پذیرش آن برای آنان مشکلی نداشت؛ به علاوه قرآن کتاب موعظه و اخلاق و هدایت معنوی و اخلاقی است و در مقام اصلاح و تکمیل اخلاق و مبانی آن نازل شده است و در یک کتاب موعظه ای و اخلاقی هیچ ایرادی ندارد که به مقبولات و مسلمات مخاطبان احتجاج شود؛ لذا به صرف وجود موارد خلاف علم در قرآن نمی توان گفت که خللی در حقانیت آن راه یافته است.

وی مکتوب خود را اینگونه آغاز کرده است:

به نام خدا و با سلام خدمت استاد ارجمند جناب آقای دکتر جعفر نکونام

امروز که پاسخی از جناب عالی دریافت کردم، روز بسیار مبارکی برای حقیر است؛ روز تکمیل کشف است و روز کشف حدود یک ماه پیش بود که مقاله "بطلان خلاف علم در قرآن" را از شما خواندم. این نظریه به بسیاری از پرسش های حقیر پاسخ داده و فهم آیات قرآن را برایم آسان کرده است. اکنون مقداری ذوق زده شده ام و نمی دانم کدام یک از پرسش هایم را مطرح کنم.

بنده از کودکی شانس و افتخار آشنایی و قرائت قرآن را داشته ام و اکنون در اوایل نیم قرن دوم زندگی ام شاید بیش از صد بار قرآن را خوانده و در آن تعمق کرده باشم. بنده در حوزه تخصصی مهندسی برق، چند کتاب تألیف و ترجمه و دهها کتاب ارزیابی، ده ها مقاله نوشته، دهها پایان نامه کارشناسی و کارشناسی ارشد راهنمایی و ارزیابی و صدها مقاله ارزیابی کرده ام؛ با این حال تفاسیر و نظریات مشهور قرآنی در باره برخی آیات قرآن برایم قابل قبول نبود و از فهم دلنشین قرآن محروم بودم و پرسشهای بسیاری برایم مطرح بود. عجالتاً چند پرسش را مطرح می کنم:

1. مبانی فهم قرآن

من قبل از این که سئوالات وی را مطرح کنم و آنها را پاسخ دهم، شایسته می دانم، برخی از مهم ترین مبانی فهم خود را از قرآن یادآور شوم.

اولاً، خداوند در قرآن در مقام هدایت عرب حجاز عصر پیامبر اسلام(ص) سخن می گوید؛ لذا باید مقاصد الهی برای آنان قابل فهم باشد و گرنه قرآن برای آنان کتاب هدایت و موعظه و تذکر نمی توانست باشد و توصیف قرآن با تعابیری چون «لسان عربی»، «عربی مبین»، «فصّلت آیاته» و «یسّرناه بلسانک» و مانند آنها بی وجه می شود.

ثانیاً، قرآن به زبان عرب حجاز عصر پیامبر سخن می گوید؛ لذا باید همان الفاظ رایج آن مردم را با همان معانی رایج میان آنها به کار برده باشد و بر این اساس، حمل الفاظ قرآن بر معناهایی که قابل فهم آن مردم نیست، تفسیر به رأی و ناصحیح تلقی می شود.

ثالثاً، قرآن برای عرب حجاز عصر نزول، حقایقی را از نشانه های قدرت خدا بر می شمارد، نیز به حقایقی سوگند یاد می کند یا حقایق ناشناخته ای را در قالب تشبیه بیان می کند و یا به حقایقی احتجاج می کند؛ لذا باید موارد نشانه ها و سوگندها و تشبیهات و احتجاجات برای آن مردم، معلوم و شناخته شده باشد و گرنه نشانه خواندن یا سوگند یاد کردن یا تشبیه کردن و یا احتجاج کردن های الهی عبث و بی فایده به شمار خواهد رفت.

رابعاً، قرآن به تصریح خودش کتاب تذکر و موعظه و هدایت معنوی و اخلاقی است و لذا باید از آن فقط انتظار داشت که در مقام اصلاح اخلاق و باورهای اساسی مربوط به آن بر آید؛ نه این که باورهای علمی و فلسفی و تاریخی و دیگر دانش های بشری را اصلاح نماید.

خامساً، قرآن خطاب به عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نازل شده است؛ لذا باید از آن انتظار داشت که در چارچوب گفتمان حاکم در آن عصر سخن گفته باشد. گفتمان حاکم در آن عصر عبارت از همان معهوداتی بوده است که آنان بر پایه نگاه ظاهری خود از جهان داشتند. بی تردید اگر کسی می خواست، خارج از آن گفتمان و معهودات با مردم آن عصر سخن بگوید، مورد ایراد و اعتراض واقع می شد.

تمام این انتظارات و ایراداتی که ایشان می فرمایند، مبتنی بر این پیش فرض است که قرآن خطاب به همه مردم در هر عصر و مصر نازل شده است. اما اگر فرض را بر این بگذاریم که مخاطبان قرآن عرب حجاز عصر پیامبر(ص) بودند، هرگز این انتظارات و ایرادات مجال طرح پیدا نمی کند.

باید دانست که ما اگر مخاطبان قرآن را عرب حجاز عصر پیامبر(ص) ندانیم، هرگز از عهده پاسخگویی به ایرادات و شبهاتی که بر قرآن وارد می کنند، برنخواهیم آمد.

یکی از اصول هرمنوتیک، اصل جایگزینی است؛ یعنی شما برای فهم یک متن، باید خودتان جایگزین مخاطبان آن قرار دهید تا به فهم صحیح مقاصد آن متن قادر شوید. شما باید فرض کنید که یک عرب حجازی هستید و قرآن خطاب به شما نازل می شود تا بتوانید آیات قرآن را به درستی درک کنید. اگر کسی خطاب به شمایی که به علوم جدید آشنایی دارید، سخن بگوید، باید توقع داشت، متناسب با سطح فهم شما سخن بگوید و اگر نگوید، بر او ایراد بگیرید؛ اما خدا خطاب به شما سخن نگفته است. حدود نود سوره قرآن در مکه و خطاب به مشرکان قریش نازل شده و حدود بیست و چهار سوره در مدینه و خطاب به مسلمانان و یهودیان و مشرکان مدینه و احیاناً مکه نازل شده است؛ لذا باید انتظار داشت، متناسب با سطح دانش و مقتضیات آنان سخن گفته شده باشد.

سادساً، من هرگز نمی گویم که قرآن فقط برای عرب حجاز عصر پیامبر(ص) کارآیی دارد؛ بلکه می گویم، ما اگر بخواهیم از قرآن در دوره خود بهره برداری کنیم؛ باید در مرحله اول، بررسی کنیم که قرآن را مخاطبانش یعنی عرب حجاز عصر پیامبر(ص) چگونه فهمیدند و مقتضیات نزول آیات قرآن در آن عصر و مصر چه بوده است  و بر اساس آن، تفسیر تاریخی از آیات قرآن به دست بدهیم و در مرحله بعد، بررسی کنیم، اغراض و مقاصد کلی و ملاکات و مناطات آیات قرآن چیست و از این طریق تلاش کنیم، تفسیری فراتاریخی از آیات قرآن ارایه نماییم و در مرحله سوم، بررسی کنیم که آن اغراض و مقاصد و ملاکات در عصر و مصر ما چه مصادیقی دارد و آنگاه بر آنها تطبیق دهیم و به این ترتیب، تفسیری عصری از قرآن عرضه نماییم.

بنابراین باید در هر عصر و مصری، قرآن را به زبان و مقتضیات آن عصر و مصر بازتولید کرد و مورد بهره برداری قرار داد و گرنه آن بهره ای که همه ما از قرآن انتظار داریم، نصیبمان نخواهد شد. 

 

2. هفتگانه بودن آسمان و زمین

مشار الیه نوشته است:

جناب عالی هفت آسمان و هفت زمین را چگونه تفسیر می فرمایید؟ بر اساس نظریه جناب عالی باید مردم عصر و مصر پیامبر به هفت آسمان و هفت زمین معتقد بوده باشند. حرکت خورشید را مردم حس می کنند و قرآن هم به همین برداشت حسی مردم توجه کرده است؛ اما وجود هفت آسمان و هفت زمین حسی نیست؛ بلکه باید علمی باشد یا اعتقادی. بدیهی است که علمی نبوده و تنها عقیدتی بوده است. امروز علم نظریه هفت آسمان و هفت زمین را رد می کند.

پاسخ من این است که:

من در مقاله ای با عنوان «معناشناسی توصیفی سماوات در قرآن» به تفصیل توضیح داده ام که هفت آسمان و هفت زمین چیزی جز همین آسمان و زمین معهود ما که با چشم سر مشاهده می شود، نیست؛ بنابراین، اینها حسی اند.

در آنجا توضیح داده ام که مردمان گذشته وقتی با چشم غیر مسلح به آسمان می نگریستند، هفت جرم سماوی را می یافتند که حرکت می کنند و طلوع و غروب دارند؛ بر خلاف دیگر اجرام که ثابت اند. این اجرام به ترتیب عبارت اند از: ماه، عطارد، زهره، خورشید، مریخ، مشتری و زحل. آنان چنین می اندیشیدند که هر یک در یک طبقه ای حرکت می کند. آنان زمین را نیز در قیاس با آسمان، به هفت اقلیم تقسیم کرده و هر اقلیم را به ازای هریک از اجرام هفتگانه قرار داده بودند.

در قرآن نیز همین تلقی بازتاب یافته است. منتها هرگز قرآن در مقام اخبار از آن و یا تأیید آن نیست؛ چرا که اندیشه هفتگانه بودن آسمان و زمین چنین نیست که برای اولین بار در قرآن مطرح شده باشد؛ بلکه چنین اندیشه ای پیش از نزول قرآن هم در میان عرب حجاز مطرح و مسلّم بوده است و اگر در قرآن ذکر شده، در مقام احتجاج بیان شده است و در مقام احتجاج نیز هیچ اشکالی ندارد که به معهودات و مسلمات مخاطبان تکیه شود.

من برای تأیید این معنا، به ذکر یک نمونه از آیات قرآن در این زمینه بسنده می کنم و تفصیل آن را به مقاله مذکور حوالت می دهم. در سوره ملک آمده است:

الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً ما تَرى‏ فی‏ خَلْقِ الرَّحْمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرى‏ مِنْ فُطُورٍ *‌ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ کَرَّتَیْنِ یَنْقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ * وَ لَقَدْ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابیحَ وَ جَعَلْناها رُجُوماً لِلشَّیاطینِ وَ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذابَ السَّعیرِ (ملک، 3-5)؛‌ همان که هفت آسمان را طبقه طبقه بیافرید. در آفرینشِ آن [خداى‏] بخشایشگر هیچ گونه اختلاف(نقصانی) نمى‏بینى. باز بنگر، آیا نقصانى مى‏بینى؟ باز دوباره بنگر تا نگاهت زبون و درمانده به سویت بازگردد و آسمان دنیا را با چراغ هایى آراستیم و آن را راننده شیاطین گردانیدیم و براى آنها عذاب آتش فروزان آماده کرده‏ایم.

در خصوص این آیات چند نکته در خور ذکر است:

اولاً، در این آیات گفته شده است، با «بصر» یعنی چشم سر به هفت آسمان نگاه کن؛ بنابراین، هفت آسمان باید چیزهایی باشد که برای مردم عصر پیامبر(ص) با چشم سر قابل رؤیت بوده باشد.

ثانیاً، اظهار شده است که مصابیح یعنی ستارگان (ثوابت) عبارت از همان شهاب هایی اند که به جو زمین سقوط می کنند.

ثالثاً، این مصابیح در آسمان دنیا یعنی آسمان اول قرار دارند.

رابعاً، آنچه در این آیات آمده، از نشانه های قدرت و نعمت خداوند برای مخاطبان آیات که مشرکان مکه بودند، برشمرده شده است؛ لذا باید این نشانه ها برای آنان قابل شناخت بوده باشد.

باید توجه داشت که طبق تلقی مردم بین النهرین که عرب حجاز از فرهنگ و تمدن آنان بسیار تأثیر پذیرفته بودند، هفت آسمان عبارت طبقاتی بوده است که هفت جرم سماوی ماه، عطارد، زهره، خورشید، مریخ، مشتری و زحل در آنها طلوع و غروب و حرکت دارند. نیز به باور آنان ثوابت (ستارگان) در همان آسمان اول یعنی آسمان ماه قرار دارند و این جز به این جهت نبوده است که وقتی با چشم سر به آسمان می نگریستند، ثوابت (ستارگان) را در کنار ماه می یافتند. نیز وقتی به چشم سر به آسمان نگریسته می شود، احساس می شود که شهاب ها همین ثوابت اند که هر از چند گاهی یکی از آنها از جای خود حرکت می کند و فرود می آید.

وی در ادامه نوشته اند:

این که قرآن، علمی سخن نگوید یک حرف است و این که خلاف علم بگوید حرفی دیگر. انتساب حرکت به خورشید بدین معنی است که قرآن غیرعلمی سخن گفته؛ اما بیان وجود هفت آسمان و هفت زمین یک سخن خلاف علم است. سخن غیرعلمی از قرآن پذیرفتنی است؛ اما قبول سخن خلاف علم از قرآن سخت است. به نظر حقیر بیان سخن خلاف علم مقام قرآن را کاهش می دهد. سخنی از احترام بیشتر برخوردار است که بتواند پاسخ بی سواد و باسواد، کودک و بزرگ، دیروزی و امروزی را بگوید. ما وقتی با کودک در باره زاده شدن برادر کوچکش سخن می گوییم، می گوییم "خدا داده است"؛ در واقع به میزان فهم و رضایت او سخن می گوییم. وقتی کودک بزرگتر شد و شکم برآمده مادرش را دید، می گوییم "خدا طفل را در شکم مادر گذاشت و وقتی بزرگ شد به دنیا آمد"؛ باز هم به میزان شعور افزایش یافته او سخن می گوییم. ما با این علم و بیان ناقص خود، به قدر فهم شنونده سخن درست و علمی می گوییم و خلاف علم نمی گوییم. چگونه بپذیریم که قرآن سخن نادرست و خلاف علم گفته باشد.

در پاسخ عرض می کنم:

اولاً، همان طور که پیش تر گفتم، مخاطبان قرآن عرب حجاز عصر پیامبر(ص) بودند و حسن و قبح بیانات قرآن را باید در همان فضاء و بستر تاریخی و جغرافیایی بررسی کرد. در چنان فضا و بستری هرگز بیانات قرآن هیچ قبح و ایرادی ندارد؛ زیرا که عرب حجاز عصر پیامبر(ص) هرگز این بیانات قرآن را قبیح و محل اشکال نمی یافتند.

ثانیاً، آیات مورد بحث در مقام احتجاج به آن مردم نازل شده است و در مقام احتجاج هیچ اشکالی ندارد که به مقبولات و مسلمات مخاطبان تکیه کرد و بر اساس آن، احتجاج کرد. آن مردم پذیرفته بودند که آسمان ها هفت تاست و ثوابت (ستارگان) در آسمان اول یعنی آسمان ماه قرار دارند و شهاب ها عبارت از همان ثوابت اند که فرود می آیند.

ثالثاً، قرآن کتاب موعظه و تذکر و هدایت معنوی و اخلاقی است و در یک چنین کتابی نباید انتظار داشت، باورهای علمی مخاطبان اصلاح یا توسعه پیدا کند؛ بلکه باید انتظار داشت، باورهای معنوی و سنت های اخلاقی آنان اصلاح و تکمیل یابد. پیامبر اسلام نیز فرمود: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق؛ من تنها برانگیخته شدم که فضائل اخلاقی را به کمال برسانم» و نفرمود که من آمده ام تا نجوم و فیزیک شما را اصلاح و کامل کنم.

رابعاً، پرداختن قرآن به آنچه که مغایر با فلسفه نزولش است، قبیح است؛ نه سخن گفتن در محدوده آنچه که با فلسفه نزولش مطابقت دارد. فلسفه نزول قرآن تذکر و موعظه و هدایت معنوی و اخلاقی است. اگر قرآن در مقام بیان حقایق فلسفی و تاریخی و علمی بود، محل اشکال بود؛ چون بیان اینها خارج از وظیفه قرآن است.

برای مثال، اگر یک پزشکی به جای طبابت به خیاطی بپردازد، قبیح و محل اعتراض است؛ اما اگر فقط به طبابت بپردازد، نه تنها قبیح و محل اعتراض نیست که ممدوح و مورد ستایش است. علت این که شما از یک شخص توقع دارید که هم به طبابت بپردازد و هم به خیاطی به این جهت است که فرض کرده اید که او هم پزشک است و هم خیاط و البته خیاطی او به طبابت او خللی وارد نمی سازد. شما باید تلقی خودتان را اصلاح کنید؛ نه این که توقع داشته باشید، یک پزشک به خیاطی هم بپردازد.

خامساً، این قبح پرداختن یک پزشک به خیاطی وقتی افزون می شود که هم در خیاطی تخصص نداشته باشد و هم پرداختنش به خیاطی مانع از پرداختن به پزشکی اش بشود. پیامبر اسلام(ص) نه فیلسوف بود و نه مورخ و نه عالم فیزیک و نجوم و پزشکی و مانند آنها.

سادساً، پیامبر(ص) اگر هم چنین تخصص هایی داشت، نمی توانست برای عرب حجاز عصر خود که چنین تخصص هایی برایشان کارآیی نداشت، به بیان مطالب فلسفی و فیزیکی و نجومی و پزشکی خارج از فهم و نیازشان بپردازد و پرداختن به آنها موجبات اعتراض مخاطبانش را بر می انگیخت.

سابعاً، اگر پیامبر(ص) چنین تخصص هایی را داشت و می خواست به آنها بپردازد، دیگر مجالی برای او نمی ماند که به موعظه و هدایت معنوی و اخلاقی اش که اساساً برای آن مبعوث شده بود، بپردازد و تردیدی نیست که پرداختن به اموری که مجال او را از انجام وظایف اصلی اش باز دارد، قبیح و مورد اعتراض است.

ثامناً، بسا پرداختن به علوم بشری نظیر فلسفه و نجوم و فیزیک و پزشکی و مانند آنها در حالی که مخاطبان ظرفیت آنها را نداشته باشند، باعث می شد، برای مواعظ اخلاقی و معنوی قرآن نیز اهمیت و اعتباری قائل نشوند و به واقع ناقض غرض از نزول قرآن و بعثت رسول اکرم(ص) بگردد.

تصور بفرمایید، اگر به عرب حجاز عصر نزول گفته می شد، خورشید ثابت است و زمین به دور آن می چرخد، آنان چه عکس العملی داشتند؟ آیا آنان که پیامبر(ص) را دیوانه و گمراه می خواندند، چنین سخنی را بر دیوانگی و گمراهی او شاهد نمی گرفتند؟

شما عنایت بفرمایید، در دوره معاصر که دیگر حرکت خورشید برای همه مسلم شده است، عالم سرشناسی مثل «بن باز» می گوید: «من خود وقتی کور نبودم، به چشم خودم می دیدم که خورشید حرکت می کند، حال این ها می گویند، خورشید ثابت است و زمین حرکت می کند. اگر زمین حرکت می کرد، ساختمان ها خراب می شدند». حال شما چگونه انتظار دارید که پیامبر اسلام(ص) در چهارده قرن پیش خطاب به عرب حجازی که حتی یک نفر به ثبات خورشید و حرکت زمین قائل نبود، اظهار بدارد که خورشید ثابت است و زمین حرکت می کند؟ وقتی بن باز در عصر حاضر فتوای قتل قائل به چنین سخنی را صادر می کند، آیا مشرکان مکه در چهارده قرن پیش چنین فتوایی نمی دادند؟ حال آیا عقلائی است که پیامبر اسلام(ص) به بیان چیزی بپردازد که نه تنها در حیطه وظایف او نیست، بلکه باعث می شد که از ابلاغ رسالتش هم باز بماند؟

تاسعاً، می فرمایید، بهتر این بود که اساساً بیانات مربوط به جهان مادی مسکوت نهاده می شد یا به گونه ای عام و کلی سخن گفته می شد که در هیچ زمانی با دانش های بشری در تعارض نباشد. چرا در قرآن به گونه ای سخن گفته شده است که با دانش های بشری معاصر مخالف است؟

اما باید توجه داشت که در هر زمانی، فصاحت و بلاغت کلام در گرو رعایت گفتمان حاکم در آن زمان است. اگر در قرآن طبق گفتمان حاکم در زمان پیامبر(ص) از آسمان و زمین سخن گفته نمی شد، مورد ایراد و اعتراض مردمان آن زمان واقع می شد و می گفتند که این چه نحوه سخن گفتن است؛ چرا چنان که فصحاء و بلغاء سخن می گویند، در قرآن سخن گفته نمی شود؟

به علاوه، عنایت داشته باشید که زبان یک محصول فرهنگی است و زبان هر قوم برآمده از فرهنگ آن قوم است و فرهنگ یک قوم نیز از عصری به عصر دیگر تفاوت پیدا می کند. بر این اساس، حتی شما نیز نمی توانید، امروزه چنان سخن بگویید که مورد پسند مردمان اعصار آینده باشد. به طور قطع در اعصار آینده به بسیاری از تعابیر شما ایراد خواهند گرفت که چرا این گونه سخن گفته اید.

جهت این آن است که ما نه می توانیم، یک زبان بین المللی داشته باشیم که همه افراد بشر فقط به آن زبان سخن بگویند و نه می توانیم یک زبان جاوید داشته باشیم که حتی نسل های آینده نیز به آن زبان سخن بگویند. زبان تابع تصورات و آگاهی های ما از جهان است. به هر میزان که تصورات و آگاهی های ما از جهان دگرگون شود، زبان نیز که بازتاب دهنده تصورات و آگاهی های ما از جهان است، دچار دگرگونی می شود.

بر این اساس، توقع ما از این که یک شخصی به گونه ای سخن بگوید که مورد پسند همه اقوام در همه اعصار باشد، بی جاست.