نقد نظریه «زبان قرآن، عرفی-فراعرفی»(10)
این دهمین قسمت نقد نظریه ای است که برادر گرامی جناب آقای دکتر محمد باقر سعیدی روشن با عنوان «منطق و زبان گفتمان قرآن: عرفی – فراعرفی» به «هیئت حمایت از کرسی های نظریه پردازی، نقد و مناظره» عرضه کرده و قرار است که پیش اجلاسیه آن برگزار شود و از اینجانب نیز به عنوان یکی از ناقدهای آن دعوت شده است. چنان که پیش تر گفته شد، اصل متن به ایشان تعلق دارد و فقط عناوین قرمزرنگ و متن آبی رنگ از آن اینجانب است:
هفت ؛ زبان قرآن، معانی و مقاصد آن
این مطلب نیازمند بیان نیست که میان ساختار زبان یک متن و معنا و تفسیر آن پیوندی وثیق بر قرار است. در اصول فقه کلام بر دو نوع دلالت تصوری و تصدیقی، و دلالت تصدیقی خود به دلالت تصدیقی بالمعنی الاعم (مراد استعمالی) و دلالت تصدیقی بالمعنی الاخص (مراد جدی) تقسیم می شود. دلالت تصوری آن است که فرد آگاه به وضع لغت با شنیدن سخن به معنای واژهها و هیئتهای افرادی و ترکیبی منتقل می شود. هرآشنا به زبان عربی با شنیدن عبارت "کان عرشه علی الماء"، معنای کان، عرش و ماء به ذهنش میآید و معنای هیئت ترکیبی کان و اسم و خبرش را می فهمد. افزون بر این هر کلامی که از متکلم آگاه صادر شد، مخاطب با شنیدن آن میفهمد متکلم اراده کرده است مخاطب با شنیدن آن کلام به مدلول تصوری آن منتقل شود. از این مطلب با عنوان مراد استعمالی یاد میشود و سر انجام آن که متکلم در سخنی که ابراز کرده انگیزهای داشته. از این غرض اصلی در کلام گوینده با عنوان مراد جدی یاد میشود.[1]
از سوی دیگر محققان تفسیر و علوم قرآن، غرض از تفسیر قرآن را شناخت معنا و مقصود خداوند دانسته اند. راغب به نقل زرکشی و سیوطی تفسیر قرآن را کشف معانی و بیان مراد آن میداند.[2]
اگر در این بیان «کشف معانی قرآن» مربوط به فهم مراد استعمالی و «بیان مراد» مربوط به مراد جدی باشد، به دو مرحلهی تفسیر یعنی فهم عبارات قرآن و کشف مراد جدی توجه شده است.
علامه طباطبایی در مقدمه تفسیر المیزان تفسیر را عبارت از بیان معانی آیات قرآن و کشف مقاصد و مدالیل آن معرفی می کند.[3] برخی از محققان با توجه به سه واژه «معانی»، «مقاصد» و« مدالیل» برآنند که ایشان برای تفسیر سه مرحله قایل بوده است، «نخست، روشن ساختن مفاد واژگان و عبارتهای قرآن (بیان معانی)، دوم پرده برداشتن از مراد جدی خدا از واژگان و عبارت های قرآن (کشف مدلولها) و سوم کشف هدف و مقصدی که خداوند از انتقال این مرادهای جدی در نظر داشته است(کشف مقاصد).[4]
محقق شهید صدر تفسیر را دارای دو مرحله تفسیر اللفظ و تفسیر المعنی (تعیین مصداق خارجی که معنای لفظ بر آن منطبق میشود)، دانسته، تفسیر معنا را به دلیل آن که موضوعاتش متعلق به ماورای حس و طبیعت است دشوار می داند. آن گاه این پرسش را مطرح می کند که قرآن خود را راهنمای همه دانسته پس چرا موضوعاتی را مطرح کرده که عموم مردم در تفسیر معنا و مقصود آنها با مشکل مواجه اند؟ پاسخ می دهد که قرآن کتاب دین است و هدف اساسی آن ارتباط دادن انسان به عالم غیب و ایمان به غیب است. [5]
از نگرش مبنایی اصولیان مسلمان در تقسیم معنای تصوری و تصدیقی، و مراد استعمالی و جدی و با ملاحظه تعریف تفسیر و اغراضی که تفسیر قرآن در پی آنهاست، یعنی شناخت معنا و مقصود قرآن، این نکته کلیدی استفاده است که زبان قرآن زبان عرفی فرا عرفی است. عرفی است بدان رو که به زبان عربی روشن و قابل فهم است و معنا و مدلول خود را به مخاطب منتقل می نماید، فراعرفی است بدان رو که مقاصد و مصادیق مورد نظر آن از جنسی دیگر، فراتر از افق های دانش متعارف بشری است که به عنوان عنصر مکمل و به هدف تغییر بینش و کنش آدمیان به سوی آنان فرستاده شده است.
در این جا سزاست تصریح نمایم که راز دو نوع تعبیر علامه طباطبایی در مورد زبان قرآن همین نکته ای است که بیان شد. ایشان از سویی خطاب همگانی قرآن و فهمپذیری عمومی آن را می پذیرد[6]و وحی خدا را به زبان مردم و مطابق چهارچوبهای ارتکازی آنان در محاورات می داند[7]، با این وصف برآن است که نمی توان زبان قرآن را با زبان عرف عام مقایسه کرد و قوانین عمومی گفتمان عقلایی را برای تفسیر آن کافی دانست. ایشان مقایسه کلام خدا با کلام بشر را و اکتفا به همان اسبابِ تفسیر کلام بشر (اصول لفظیه )، برای تفسیر کلام خدا را مصداق تفسیر به رأی می داند.
استدلال ایشان بر این مطلب آن است که بیان قرآن بر منوال کلام بشر نبوده، بلکه قرآن سخنی است که آیات آن در عین انفصال با یکدیگر اتصال و ارتباط دارد. از این رو برای شناخت مراد یک آیه قرآن تنها قواعد مقرر در فهم سایر علوم کفایت نمی کند. [8]
روشن است که دو نوع بیان مفسر بزرگ شیعه تعارضی با یکدیگر نداشته بلکه هر یک ناظر به یک مرتبه از معنا و تفسیر است چنان که خود ایشان در ادامه همین مباحث تصریح می نماید که تفاوت کلام خدا با کلام بشر در شیوه استعمال الفاظ و اعمال قواعد لفظی نیست؛ زیرا از این جهت قرآن تمام اصول لفظی زبان عربی را در نظر گرفته است؛ بلکه منشأ اختلاف و تمایز از ناحیه مقصود و مصداقی است که مفهوم لفظ بر آن منطبق می شود...[9]
این مسأله گویای همان نکته ای است که محقق شهید صدر نیز با تفکیک تفسیر لفظ و تفسیر معنا بیان کرد. تعبیرات این دو محقق شیعی نشان می دهد که آنان با مبنای مراتب معنایی و بالمآل مراتب تفسیر قرآن، در پی گشایش یک مسئله دشوار هستند. آنان در صدد جمع میان دو مطلب به ظاهر ناسازگار یعنی به زبان عامه بودن و فهم پذیری قرآن و مقاصد نو، متعالی و مصادیق دشواریاب قرآن که به سهولت دریافت نمی شود، بر آمده اند. راه حل اساسی آنان مبتنی بر ذو مراتب بودن معنا و تفسیر و پذیرش دو سطح زبانی برای قرآن است. بر این اساس حقیقت نخست را مربوط به تفسیر لفظ یا مدلول عبارات و حقیقت دوم را مربوط به تفسیر معنا یا مصداق و مقصود دانسته اند.
در این جا مناسب می دانم به داوری استاد محقق مرحوم معرفت اشاره نمایم. ایشان در جمع میان دیدگاه مرحوم آیت الله خویی که زبان قرآن را همان زبان عرف عام می داند که در تفسیرآن نیز در چارچوب قواعد عرفی عقلایی بسنده می شود، و دیدگاه مرحوم طباطبایی که انحصار زبان قرآن در عرف عام و اکتفا به قواعد عقلایی در تفسیر را، مستلزم تفسیر به رأی می داند؛ چنین داوری می کند که قواعد محاوره عقلایی برای وصول به سطوح ظاهری قرآن وافی است، اما دست یابی به مراتب عالیه معانی قرآن که دیدگاه مرحوم طباطبایی ناظر به آن است، بی گمان روشی به خصوص و فراتر از روش های معمول در فهم متون را می طلبد. [10] همان طور که واضح است مبنای این داوری پذیرش دو سطح زبان عرفی فراعرفی در منطق و زبان گفتمان قرآن است.
باطل بودن تفاوت کلام الهی با کلام بشر در بیان حقایق غیبی
اولاً، ادعای این که خدا در قرآن موضوعاتی را متعلق به ماوراء حس و طبیعت، مطرح کرده است که عموم مردم در فهم مقصود از آنها با مشکل مواجه اند، با کتاب هدایت بودن قرآن در تعارض است.
ثانیاً، سخن از غیب گفتن فقط به قرآن اختصاص ندارد؛ بلکه انسان ها و حتی افراد عادی هم از غیب سخن می گویند. برای مثال، در نهج البلاغه و احادیث معصومین(ع) و حتی در عهدین هم از غیب سخن گفته شده است. وقتی همه اعم از خدا و بشر عادی از غیب سخن گفته اند، نمی توان ادعا کرد که فهم آیات غیبی قرآن مشکل است. وقتی خود بشر از غیب سخن می گوید، نمی توان گفت که او سخن خودش را نمی فهمد. بی تردید، وقتی بشر از غیب سخن می گوید، قابل فهمش است؛ لذا وقتی نیز خداوند با زبان بشری از غیب سخن می گوید، بی شک قابل فهم بشر است.
ثالثاً، وقتی بشر از غیب سخن می گوید، با قرائنی مشخص می کند که سخنش راجع به حقایق غیبی است و لزومی ندارد که خود حقایق غیبی را بشناسد. همین اندازه که بگوید، آن حقایق غیبی است، مراد مشخص است ولو آن که خود حقایق غیبی برای بشر معلوم نباشد. برای مثال وقتی خداوند از بهشت و جهنم یا فرشتگان سخن می گوید، مردم می فهمند که مراد سخن خدا چیست، ولو آن که حقیقت بهشت و جهنم یا فرشتگان را نفهمند.
رابعاً، در سخن گفتن از مغیبات، مقاصد مشخص است و آنچه مشخص نیست، مصادیق یا حقایق است. برای مثال مقصود از «حوری» مشخص است؛ اما حقیقت حوری مشخص نیست.
بنابراین هرگز سخن گفتن از غیب، موجب فراعرفی بودن زبان نمی شود.
بطلان تفسیر به رأی بودن اکتفا به اصول لفظی
این ادعا که اکتفا به اصول لفظی در تفسیر قرآن تفسیر به رأی است، باطل است؛ زیرا:
اولاً، تردیدی نیست که زبان قرآن همان زبان عرب حجاز عصر پیامبر(ص) است؛ نه زبان اجنه یا فرشتگان و امثال آن تا به استناد آن گفته شود، زبان قرآن فراعرفی است. خداوند مانند همه عقلاء برای القای مقصود به مخاطبان خودش از طریق همان زبان آشنای مخاطبانش بهره برده است. اگر خداوند از زبانی برای القای مقاصدش استفاده می کرد که برای عرب حجاز عصر پیامبر(ص) آشنا نبود، چنان که خود قرآن تصریح کرده است، آنان می گفتند که ما عربیم. چرا به زبانی که ما به آن آشنا نیستیم، با ما سخن گفته می شود.
ثانیاً، در هر زبانی، از جمله زبان عربی که قرآن به آن نازل شده، اگر متکلمی بخواهد از الفاظ زبان، معناهایی غیر از آنچه که معهود مخاطبان است، قصد کند، با قرینه ای قرار دهد که مشخص کند، چه معنایی را قصد کرده است و گرنه مخاطبان هیچ راهی برای فهم معنای مقصود متکلم نخواهد داشت و صدور کلام از متکلم عبث خواهد بود و این درباره خدای حکیم قبیح دانسته می شود. حال اگر ادعا می شود که خدا در قرآن از الفاظ عرب، معناهایی غیر از آنچه عرب، می فهمیده، قصد کرده است، لزوماً باید قرینه ای در کلامش قرار داده باشد و گرنه القای مقصود صورت نخواهد گرفت و صدور کلام از خداوند عبث شمرده خواهد شد.
ثالثاً، بر اساس آنچه گفته شد، خداوند وقتی از مغیبات سخن می گوید، از دو حال بیرون نیست: یا این است که قرینه ای قرار داده که مقصودش را مشخص کند یا قرینه ای قرار نداده است.
اگر قرینه قرار داده است، با تکیه بر همان قرینه، مراد الهی از آیات قرآن فهم و تفسیر می شود و لذا تفسیر به رأی خواندن تفسیر قرآن بر اساس قواعد زبان سخن ناصوابی است.
اما اگر خدا در کلام خود، قرائنی را قرار نداده که مقاصدش را مشخص بسازد، باید ادعای خود علامه طباطبایی را نیز که بدون هیچ قرینه ای، نسبتی را به کلام الهی می دهد، تفسیر به رأی دانست.
بطلان تفاوت کلامی الهی با کلام بشری در انفصال و اتصال
اولاً، در این ادعا که «آیات قرآن در عین انفصال با یکدیگر، اتصال و ارتباط دارد» و این وجه ممیزه قرآن از کلام بشر دانسته شده، مراد از این انفصال و اتصال تعریف نشده است. نیز مشخص نشده است که آیا نوع این انفصال و اتصال، لفظی است یا محتوایی.
ثانیاً، به فرض آن که پذیرفته شود، در قرآن، چنین خصوصیتی هست، حال سئوال این است که علامه طباطبایی چگونه چنین خصوصیتی را در قرآن یافته است؟ از دو حال بیرون نیست: یا قرینه ای در آیات قرآن هست که با تکیه بر آن، چنین خصوصیتی ادعا شده است یا هیچ قرینه ای در آیات قرآن که چنین خصوصیتی را نشان دهد، در قرآن نیست و بر اساس، تخیل و توهم چنین خصوصیتی به قرآن نسبت داده شده است.
بنا بر فرض اول، قرآن عرفی خواهد بود؛ چون آن خصوصیت برای بشر قابل شناخت است و بنا بر فرض دوم، اساساً، نفس چنین ادعایی که در قرآن، خصوصیتی متفاوت از کلام بشری هست، بی اعتبار خواهد بود؛ زیرا هیچ قرینه و دلیلی برای شناخت و اثبات آن وجود ندارد.
ثالثاً، این گفته که میان دو سخن، هم اتصال وجود دارد و هم انفصال، تناقض آمیز است. اگر ادعا می شود که دو سخن با هم اتصال دارند، دیگر انفصال داشتن آن دو از همدیگر وجهی ندارد و اگر ادعا می شود که دو سخن از هم انفصال دارند، دیگر بی وجه است که گفته شود، آن دو با هم اتصال دارند.
بطلان تفاوت معانی لفظی از معانی مراد
اولاً، این سخن که خداوند از الفاظ قرآن غیر از آن معانی معهود اهل زبان را قصد کرده و مقصود الهی غیر از همان معانی معهود اهل زبان است، از دو حال بیرون نیست: یا قرینه ای قرار داده است که مقصود الهی را مشخص کند یا هیچ قرینه ای قرار نداده است. بنا بر فرض اول، کلام الهی از قبیل مجاز خواهد بود که در زبان عرفی هست و لذا فراعرفی دانستن کلام الهی بی وجه خواهد بود و بنا بر فرض دوم، کلام الهی از قبیل دروغ خواهد بود که قابل انتساب به خدا نخواهد بود. بنابراین ادعای این که خدا از الفاظ بشر، معانی نامعهود بشر را قصد کرده، باطل است.
ثانیاً، نباید میان مقصود و مصداق خلط کرد. مقصود یک حقیقت ذهنی است؛ حال آن که مصداق یک واقعیت خارجی است. وقتی از یک حقیقت غیبی سخن گفته می شود، مقصود می تواند قابل فهم بشر باشد؛ اما مصداقش، به لحاظ آن که غیبی است، نمی تواند قابل فهم بشری باشد که آن حقیقت را درک نکرده است.