پاسخ به اتهاماتی کهنه(2)
3. اتهام انکار عصمت
اتهام انکار از آنجا سرچشمه گرفت که اینجانب در جلسه ای برای دانشجویان کارشناسی ارشد رشته خودم، اظهار داشتم، سیاق آیه تطهیر، برای همسران پیامبر(ص) اثبات رجس می کند؛ به جهت آن که در آیه قبلش خطاب به همسران پیامبر(ص) آمده است، پیش نامحرمان خودنمایی نکنید و صدای خود را نازک ننمایید: «فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ»(احزاب، 32) «وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِیَّةِ اْلأُولى» (احزاب، 33). تردیدی نیست که چنین دیدگاهی، نظریه اهل سنت را مبنی بر عصمت همسران پیامبر(ص) متزلزل می سازد و پنهان نیست که چنین دیدگاهی، هرگز مستلزم انکار عصمت اهل بیت(ع) نیست. گفتنی است که من در بهمن 90 در زمینه عصمت، یک پست مستقلی با عنوان «عصمت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)» نوشته ام. در آن، برخی از مهم ترین ادله خود را چنین بیان کرده ام:
الف. «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ (نساء، 80)؛ هر که از پیامبر اسلام(ص) اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است»
ب. «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیراً (احزاب، 21)؛ قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نیکوست: براى آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد مىکند».
بی شک، اگر جز این بود که پیامبر اسلام(ص) مطیع محض خدای تعالی بود و بنابراین از هر معصیت و گناه مبرا نبود، اطاعت او اطاعت خدا شمرده نمی شد و برای مردم، اسوه و الگو قلمداد نمی گردید.
ج. «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ (بقره، 124)؛ [خدا به ابراهیم] فرمود: "من تو را پیشواى مردم قرار دادم." [ابراهیم] پرسید: "از دودمانم [چطور]؟" فرمود: "پیمان من به بیدادگران نمىرسد".»
این آیه هم بر عصمت پیامبر اسلام(ص) و هم بر عصمت ائمه(ع) دلالت دارد. خداوند همه انبیاء را ائمه و پیشوایان مردم قرار داده است؛ چنان که فرمود: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا (انبیاء، 73)؛ و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مىکردند». چنان که آمد، خداوند هرگز ظالمان و معصیت کاران را امام و پیشوای مردم قرار نمی دهد.
آن آیه به ضمیمه روایاتی چون غدیر و ثقلین بر عصمت ائمه(ع) نیز دلالت دارد؛ چون پیامبر اسلام(ص) اهل بیت و عترت خودش را ائمه بعد از خودش قرار داد. زید بن ارقم نقل می کند: «قام رسول الله (ص) یوما خطیبا فینا بماء یدعى خما بین مکة والمدینة فحمد الله تعالى و أثنى علیه و وعظ و ذکر ثم قال أما بعد الا یا أیها الناس إنما أنا بشر یوشک ان یأتینی رسول ربی عز وجل فأجیب وانى تارک فیکم ثقلین أولهما کتاب الله عز وجل فیه الهدى والنور فخذوا بکتاب الله تعالى واستمسکوا به فحث على کتاب الله ورغب فیه قال و أهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی؛ رسول خدا(ص) روزی در میان ما در آبگاهی که خم نامیده می شود، در میان مکه و مدینه به سخنرانی برخاست و خدا را حمد و ثنا گفت و موعظه کرد و تذکر داد؛ سپس فرمود: ای مردم، آگاه باشید که من بشری هستم و نزدیک است که پیک پروردگارم بیاید و من اجابت کنم. من در میان شما دو چیز گران را نهادم: اول کتاب خداوند که در آن هدایت و نور است. به کتاب خدا عمل کنید و تمسک جویید. آن حضرت بر کتاب خدا برانگیخت و تشویق کرد و افزود: و (دوم) اهل بیتم. درباره اهل بیتم، شما را به خدا متذکر می شوم. این را سه بار فرمود». (نک: مسند احمد، 4/ 366).
ابوسعید خدری نیز این حدیث را این گونه نقل می کند که رسول خدا(ص) فرمود: «انى قد ترکت فیکم ما ان أخذتم به لن تضلوا بعدی الثقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الأرض وعترتی أهل بیتی الا وانهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض؛ من در میان شما دو چیز گران را نهادم که اگر به آن تمسک بکنید، بعد از من گمراه نمی شوید. یکی که بزرگ تر از دیگری است، کتاب خداست و آن طنابی است که از آسمان به سوی زمین کشیده شده و (دیگری) عترتم اهل بیتم. آگاه باشید که آن دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا بر من بر حوض کوثر در آیند». (نک: مسند احمد، 3/ 59)
تردیدی نمی توان داشت که پیامبر(ص) هرگز کسانی را که معصوم از گناه نباشند، به عنوان ائمه بعد از خودش قرار نمی دهد؛ چرا که طبق نص قرآن امامت الهی به ظالم و معصیت کار نمی رسد. چگونه کسانی که خود معصوم و بر هدایت نباشند، بتوانند دیگران را هدایت کنند و از گمراهی برهانند؟
گفتنی است که خانواده علی(ع) همواره از رجس و پلیدی دور بودند. این همسران پیامبر(ص) بودند که در آنان رجس و پلیدی وجود داشت و صدای خود را نزد نامحرم نازک می کردند و بسان دوره جاهلیت، خودنمایی می نمودند (نک: احزاب، 32)؛ لذا خداوند می خواست که آنان از رجس و پلیدی دور باشند؛ زیرا آنان منتسب به پیامبر اسلام(ص) بودند و مردم بسا به آنان به عنوان الگو نگاه می کردند. منتها خواست خداوند درباره افعال بشر تکوینی و تخلف ناپذیر نیست. انسان مختار است و می تواند، معصیت کند؛ به همین رو، علیرغم این که خداوند به همسران پیامبر(ص) فرمود، معصیت نکنند و از فرمان پیامبر اطاعت کنند؛ اما از فرمان آن حضرت اطاعت نکردند و لذا همچنان رجس و پلیدی را در خود برقرار داشتند. به همین جهت بود که پیامبر(ص) علیرغم این که به لحاظ عرفی همسرانش نیز جزو اهل بیتش شمرده می شد، اما آن حضرت تنها خانواده امام علی(ع) را اهل بیت خود می دانست. ام سلمه آورده است که روزی پیامبر(ص) بر علی، حسن، حسین و فاطمه علیهم السلام عبا افکند؛ سپس فرمود: «اللهم هؤلاء أهل بیتی و خاصتی؛ خدایا اینان اهل بیت و خاصه من اند». (نک: مسند احمد، 6/ 304). مفهوم این حدیث این است که از اهل بیت من، فقط اینان مورد محبت من اند و البته محبت پیامبر(ص) به آنان به جهت عصمت و پاکی آنان بوده است. این که پیامبر(ص) برای مباهله با مسیحیان نجران، تنها خانواده امام علی(ع) را با خود می آورد، باز نشان از عصمت و پاکی آنان دارد.
نیز ناگفته نماند که اینجانب در سال 79 در مقاله ای با عنوان «زبان قرآن، گفتاری یا نوشتاری» نظر خود را در زمینه آیه تطهیر چنین بیان کرده ام:
بخش دوم آیه 33 سوره احزاب که به آیه تطهیر معروف است، چنین است: «انما یریداللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا؛ خدا تنها میخواهد، پلیدی را از شما ساکنان خانه، بزداید و شما را پاک سازد.»
این جمله با توجه به ضمیر «کم» که در آن آمده و با عنایت به تصریح روایات معتبر فریقین در خصوص پیامبراسلام صلیاللهعلیهوآله ، علی، فاطمه، حسن و حسین علیهمالسلام دانسته شده است؛ در حالی که صدر و ذیل آن در باره همسران پیامبر صلیاللهعلیهوآله است و وقوع این جمله در میان آیات مربوط به همسران آن حضرت از لحاظ سیاق و زنجیره سخن کاملاً نامناسب مینماید؛ به گونهای که اگر حذف شود، تناسب سیاقی آیات به طور کامل برقرار میگردد؛ به همین جهت برخی از مفسران شیعه بر این نظرند که آن جمله نزول جداگانهای داشته و آن را یا به فرمان رسولخدا صلیاللهعلیهوآله در زمان حیاتش در میان آن آیات جای دادند یا پس از رحلتش به هنگام تألیف قرآن چنین جایگذاری کردند.
روشن است که پیش فرض چنین اظهار نظری، نوشتاری تلقی کردن سبک قرآن است. در سبک نوشتاری چنین جملهای بیمناسبت و خلاف فصاحت تلقی میشود؛ امّا اگر سبک قرآن گفتاری دانسته شود، آن جمله کاملاً مناسب و فصیح به نظر میرسد. چون آوردهاند که خانههای همسران پیامبر صلیاللهعلیهوآله و علی علیهالسلام پیرامون مسجد مدینه بنا شده بود؛ حتّی از سال اول تا سوم هجرت این خانهها به درون مسجد دری داشتند. البته در سال سوم همه آن درها جز در خانه علی علیهالسلام به فرمان رسولخدا صلیاللهعلیهوآله بسته شد.(13) نزول آیات مورد بحث در چنین مقام و موقعیّتی بوده است. در آن آیات خطاب به همسران پیامبر صلیاللهعلیهوآله سخنی مناسب آنان گفته شده، سپس با التفات به پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، علی، فاطمه، حسن و حسین(علیهمالسلام) سخنی مناسب ایشان ایراد گردیده است. بنابراین، با عنایت به قراین حال و مقام نزول این آیات، هیچ گونه عدم تناسبی در آنها ملاحظه نمیشود و لزوم توجه به این قراین مستلزم گفتاری تلقی کردن زبان قرآن است. آنچه در گفتار ضروری است، تناسب مقام است، نه مقال، و در این آیات کاملاً چنین تناسبی وجود دارد.( پژوهش های فلسفی-کلامی، 1379، شماره 3)
4. اتهام انکار ولایت
ظاهراً تفسیر آیات اکمال و تبلیغ با تکیه بر سیاق آیات سوره مائده این تصور را برای برخی پدید آورده بود که اینجانب، منکر ولایت و جانشینی بلافصل امام علی(ص) هستم. این در حالی است که در پستی با عنوان «پیامبر(ص) و دغدغه جانشینی» با ادله قرآنی و حدیثی ثابت کرده ام که ولایت و خلافت پیامبر(ص) پس از او، از آن امام علی(ع) است. تمام مطلب این پست از این قرار است:
اهل سنت بر این نظرند که پیامبر(ص) کسی را برای جانشینی و خلافت بعد از خودش تعیین نکرده است و اظهار می کنند، برای همین جهت صحابه بعد از رحلت پیامبر(ص) در سقیفه جمع شدند تا جانشین بعد از پیامبر(ص) را تعیین کنند و نهایتاً به انتخاب ابوبکر انجامید. البته افراطی هایی هم در میان اهل سنت پیدا می شود که قائل اند، پیامبر(ص) همین ابوبکر را برای جانشینی بعد از خود برگزید.
اهل سنت در همین راستا تمام روایاتی را که شیعه بر تعیین امام علی(ع) به جانشینی پیامبر(ص) دلالت دارد، توجیه و تأویل می کنند. من بارها کنجکاو شده بودم که آیا واقعاً پیامبر(ص) هیچ دغدغه ای برای جانشینی بعد از خودش نداشته است. ضمن تحقیقات دیگری که انجام می دادم، در میان روایات خود اهل سنت به صورت پراکنده به شواهد متعددی در این زمینه برخوردم که گواهی می دهد، آن حضرت نسبت به جانشینی بعد از خودش دغدغه داشته و به انحای گوناگون و تعابیر مختلف آن را اظهار داشته است.
آنچه اینک می آید، یکی از آن روایات است که نشان می دهد، پیامبر(ص) دغدغه داشتند، بعد از خودشان کسانی که شایستگی خلافت ندارند، بیایند و ادعای خلافت بکنند.
اهل سنت در روایتی از عمر بن خطاب نقل کرده اند که رسول خدا(ص) فرمود: «أکثر ما أتخوف على أمتی من بعدی رجل یتأول القرآن یضعه على غیر مواضعه و رجل یرى أنه أحق بهذا الامر من غیره (طبرانی، المعجم الأوسط، 2 / 242 - 243)؛ بیش ترین چیزی که بر امتم بعد از خودم می ترسم، این است که کسی قرآن را بر خلاف مراد الهی معنا کند و کسی ادعا کند که او به این امر (خلافت) از دیگری سزاورتر است».
قسمت اخیر این روایت در جای دیگر این چنین آمده است: «... رجل ینافس الملک على أخیه (ابن عبد البر، جامع بیان العلم وفضله، 2/ 193 - 194)؛ کسی بر دیگر در مُلک رقابت کند».
خود اهل سنت قائل اند که اولین کسی که این وصف بر او انطباق دارد، معاویه است (محمد بن عقیل، النصائح الکافیة، 141)؛ اما به دلایلی بسیار بعید می نماید که پیامبر(ص) به وضعیتی که بلافاصله بعد از رحلتشان پیش می آید، بی توجه باشند و توجه ایشان به یکی از مصادیق آن که بعد از چند خلیفه پیش می آید، منصرف شده باشد.
کافی است، به فعالیت های پیامبر(ص) در این زمینه در اواخر عمر شریفشان نظری منصفانه افکنده شود. از جمله، خود اهل سنت آورده اند که پیامبر(ص) در سال نهم هجرت که مسلمانان اولین حج را بعد از فتح مکه برگزار می کردند، ابتدا ابوبکر را برای ابلاغ آیات برائت تعیین کرده بود و بعد به موجب وحیی که بر آن حضرت نازل شده بود، او را بر کنار و امام علی(ع) را تعیین فرمود. باید پرسید، جهتش چه بود؟ البته در روایات بیش از این نیامده است که پیامبر(ص) علت آن را به ابوبکر چنین می فرماید که من مأمور شدم که آن را یا خود یا یکی از اهل بیتم ابلاغ کند.
زید بن یثیع این گونه آورده است: «نزلت براءة، فبعث بها رسول الله صلى الله علیه و سلم أبا بکر، ثم أرسل علیا فأخذها منه. فلما رجع أبو بکر، قال: هل نزل فی شیء؟ قال: لا، و لکنی أمرت أن أبلغها أنا أو رجل من أهل بیتی رسول الله صلى الله علیه و سلم. فانطلق إلى مکة، فقام فیهم بأربع: أن لا یدخل مکة مشرک بعد عامه هذا، و لا یطف بالکعبة عریان، و لا یدخل الجنة إلا نفس مسلمة، و من کان بینه و بین رسول الله عهد فعهده إلى مدته. (طبری، جامع البیان، 10/ 46)؛ آیات برائت نازل شد؛ آنگاه پیامبر(ص) ابوبکر را با آن (به مکه جهت ابلاغ آنها) فرستاد؛ سپس علی(ع) را فرستاد و او آن را از او گرفت. وقتی ابوبکر برگشت، پرسید: آیا درباره من چیزی نازل شده است؟ فرمود: نه، اما به من امر شد که آن را یا من و یا یکی از اهل بیتم ابلاغ کند. علی(ع) به مکه رهسپار شد و در میان مکیان به چهار چیز به پا خاست: یکی آن که بعد از این سال هیچ مشرکی به مکه وارد نشود و دوم این که کسی برهنه طواف نکند و سوم این که جز شخص مسلمان وارد بهشت نمی شود و چهارم این که هرکه با پیامبر(ص) پیمانی دارد، فقط تا مدتش اعتبار دارد».
ظاهر این روایت حاکی از این است که ابوبکر برگشت و بنابراین امام علی(ع) به طور کلی به جای او امیر حاج شد. شیعه هم بر همین نظر است. منتها اهل سنت آورده اند که ابوبکر بعد دوباره خود را به حاجیان رساند و او امیر حاج و علی(ع) مأمور ابلاغ آیات برائت بود.
ما فعلاً بر روی مضمون مورد اتفاق بحث می کنیم که پیامبر(ص) مأموریتی را که به ابوبکر داده بود، از او گرفت و علی(ع) داد. سئوالی که اینجا مطرح است، این است که چرا پیامبر(ص) چنین کرد؟ برخی از علمای اهل سنت، چنین پاسخ داده اند که رسم عرب بوده است که اگر کسی بخواهد پیمانی را که بسته است، بشکند، باید یا خودش یا یکی از اهل بیتش باشد؛ چیزی که هیچ شاهد تاریخی بر آن یاد نکرده اند.(نک: طباطبایی، المیزان، ذیل آیات برائت).
برای این که راز مطلب تا حدی روشن شود، لازم است، بستر تاریخی قصه مقداری توضیح داده شود و نکاتی چند یادآوری گردد.
اولاً، سال نهم اولین سالی است که بعد از فتح مکه حج بر گزار می شود.
ثانیاً، سال نهم اولین سالی است که مسلمانان بدون حضور پیامبر(ص) حج بر گزار می کنند.
ثالثاً، در موسم حج بزرگ ترین گردهم آیی مسلمانان صورت می گیرد و اتفاق هر واقعه در آن موسم برای عامه مسلمانان جلب نظر می کند.
رابعاً، بی شک، این که شخصی مثل ابوبکر که زمینه برای خلافت دارد، برای مأموریتی تعیین شود و آنگاه عزل شود و به امام علی(ع) که او نیز زمینه برای خلافت دارد، داده شود، به مسلمانان القاء می کرد که ابوبکر فاقد صلاحیت برای انجام آن مأموریت و علی(ع) حائز آن صلاحیت است.
واقعاً، در اینجا سئوالات جدی فراوانی هست که اگر به درستی به آنها پاسخ داده شود، نشان می دهد که پیامبر(ص) اولاً، نسبت به این که چه کسی جانشین او خواهد شد، دغدغه بسیار داشت و ثانیاً، برای رفع این دغدغه امام علی(ع) را به جانشینی خود معین کرد.
این سئوالات از این قرار است:
اولاً، آیا معنا دارد، پیامبر(ص) برای صرف ابلاغ آیات برائت دست به چنین تغییری زده باشد؟ آن هم تغییری که ابهت ابوبکر را در میان مسلمانان می شکست و فضیلتی را برای امام علی(ع) ثابت می کرد؟
ثانیا، آیا حداقل این نشان نمی دهد که ابوبکر برای انجام این مأموریت صلاحیت نداشته و آیا پیامبر(ص) نمی خواسته است، از رهگذر این عزل و نصب برتری امام علی(ع) را بر ابوبکر به مسلمانان اعلان بفرماید؟
ثالثاً، اگر نفس ابلاغ آیات بود، این ابلاغ توسط هر کسی می توانست انجام شود. چه جهتی داشت که پیامبر(ص) امام علی(ع) را برای آن تعیین کند؛ آن هم بعد از آن که ابوبکر را برای آن نصب کرده بود؟
آیا این عزل و نصب به موجب دغدغه ای نبوده است که نسبت به جانشینی خودش بعد از رحلت داشته است؟ آیا این نمی خواهد بفهماند که ابوبکر مصداق آن کسی است که دغدغه داشت، بعد از رحلتش ادعای خلافت کند و حال آن که صلاحیتش را ندارد؟
نیز در فروردین 93 طی پستی با عنوان «موضع گیری سیاسی فاطمه(س)، برهان قاطع حقانیت امامت امام علی(ع)» خاطره ای از علامه امینی را آورده و شرح کرده ام و طی آن ولایت و خلافت پس از پیامبر(ص) را حق امام علی(ع) دانسته ام. این خاطره چنین است:
آورده اند که باری جمعی از حفاظ حدیث از علمای اهل سنت از علامه امینی برای ضیافت شامی دعوت کردند. ابتدا نپذیرفت؛ اما بعد از اصرار آنان پذیرفت به شرط آن که تنها ضیافت باشد و هیچ بحث علمی صورت نگیرد. آنان هم پذیرفتند. منتها در مجلس، سر بحث باز شد و یکی از آنان گفت: «برای تبرک هرکدام حدیثی بخوانیم». هر کسی حدیثی خواند. نوبت به علامه امینی که رسید، گفت: «تنها به این شرط حدیث می خوانم که پس از آن اگر حدیث را صحیح یافتید، همگی بر صحت آن اعتراف کنید». قبول کردند. آنگاه این حدیث را خواند: «قال رسول الله (ص): من مات و لم یعرف امام زمانه مات میتة الجاهلیة»، و پس از آن پرسید: «آیا این حدیث صحیح است؟» همگی گفتند: «آری، فرمایش رسول خداست». پرسید: «آیا صدیقه کبری امام زمانش را شناخت و از دنیا رفت؟ اگر شناخت، امام زمانش که بود؟!» اگر می گفتند: نمی شناخت، مستلزم این بود که بگویند، سیدة نساء العالمین به جاهلیت مرده است! و اگر می گفتند: می شناخت، همگی می دانستند، او در حالی از دنیا رفت که به شدت از ابوبکر غضبناک بود! از این رو، سکوت کردند و مدتی بعد یکی یکی مجلس را ترک کردند.
در خصوص آیه اکمال نیز عرض بکنم که بی تردید، انتصاب امام علی(ع) از سوی پیامبر(ص) در غدیر خم به جانشینی از بزرگ ترین نعمت های الهی بود که متأسفانه از سوی امت کفران شد. طبق پاره ای از روایات، پیامبر(ص) آیه اکمال را به مناسبت این انتصاب در غدیر خم قرائت فرمودند و ولایت ایشان را نعمت الهی برشمردند.
درباره آیه تبلیغ نیز عرض کنم که طبق روایات، جانشینی امام علی(ع) یک امر وحیانی و از سوی خداوند بوده و طبق نص آیه شریفه، پیامبر اسلام(ص) موظف به تبلیغ وحی هایی است که به او می شده است. این که ولایت و امارت امام علی(ع) امری وحیانی بوده است، در روایات اهل سنت، آنجا که پیامبر(ص) امام علی(ع) را به جای ابوبکر امیر حاج کرد، منعکس شده است. روایتش پیش تر ذکر شد (نک: طبری، جامع البیان، 10/ 46)