سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

شبهه بطلان خلاف علم در قرآن

در پی پست قبلی ( اغراق گویی، ریشه دین گریزی) پاره ای از سئوالات مطرح شد و ایجاب کرد که توضیحاتی داده شود و این پست با این نیت نوشته شده است. برخی با ادعای موافقت قرآن با علم و حتی ادعای اعجاز علمی در قرآن بر این باور شده اند که خلاف علم باطل است و لذا در قرآن خلاف علم وجود ندارد و به این وسیله موجب شده اند، وقتی دانشجویان ما به آیاتی بر می خورند که بر خلاف علم است، ایمان خود را به حقانیت قرآن از دست بدهند. این در حالی است که اگر به دانشجویان گفته می شد، در قرآن نگاه ظاهری بازتاب یافته است و این نگاه حق است، بسا ایمان آنان به قرآن حفظ می شد.


1. نمونه ای از آیات خلاف علم

چنان که گفته شد، در قرآن متناسب با سطح فهم عرب عصر پیامبر(ص) طبق فهم و نگاه ظاهری آنان از جهان سخن گفته شده است که البته حتی همین فهم و نگاه ظاهری در دوره معاصر هم وجود دارد؛ نظیر این که خورشید از مشرق بر می آید و در مغرب فرو می رود و در نتیجه به دور زمین می چرخد یا ماه در پی خورشید حرکت می کند: وقتی که خورشید غروب کند، ماه طلوع می کند و در همان مسیری که خورشید رفته است، می رود. مواردی از آیات قرآن که بر این معنا دلالت دارد، از این قرار است:


1. 1. غروب خورشید در چشمه سیاه

فَأَتْبَعَ سَبَباً * حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فی‏ عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فیهِمْ حُسْناً (کهف، 85-86)؛ (ذوالقرنین) تا راهى را دنبال کرد. تا آن گاه که به غروبگاه خورشید رسید، یافت که [خورشید] در چشمه ‏اى سیاه غروب مى‏ کند، و نزدیک آن طایفه‏ اى را یافت. فرمودیم: «اى ذو القرنین، [اختیار با توست‏] یا عذاب مى‏ کنى یا در میانشان [روش‏] نیکویى پیش مى‏ گیرى.»

در این آیات به وضوح سخن از حرکت ظاهری خورشید است که در چشمه ای سیاه غروب می کند و گرنه به لحاظ علمی و بیرون از نگاه ظاهری ما نه طلوع و غروبی معنا دارد و نه خورشید در چشمه ای غروب می کند.


1. 2. برآوردن خورشید از مشرق

قالَ إِبْراهیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتی‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِب‏ (بقره، 258)؛ ابراهیم گفت: «خدا [ىِ من‏] خورشید را از خاور برمى‏ آورد، تو آن را از باختر برآور.»

تردیدی نیست که در این آیه سخن از حرکت ظاهری خورشید است و گرنه به لحاظ علمی این زمین است که به دور خودش می چرخد و از رهگذر آن مشرق و مغرب و روز و شب پدید می آید.


1. 3. آمدن ماه از پی خورشید

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها *‌ وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها * وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها (شمس، 1-4)؛ سوگند به خورشید و تابندگى ‏اش، سوگند به ماه چون پى [خورشید] رَوَد. سوگند به روز چون [زمین را] روشن گرداند، سوگند به شب چو پرده بر آن پوشد.

در اینجا به دلایلی چند مراد همان حرکت ظاهری ماه در پی خورشید است که وقتی خورشید غروب کند، ماه از پی آن در می آید و به همان مسیری می رود که خورشید رفته بود.

اولاً، در این آیات، سخن از پدید آمدن شب و روز است و شب و روز با حرکت های ظاهری ماه و خورشید پدید می آید؛‌ نه حرکت های واقعی آنها که علم جدید از آنها سخن می گوید. طبق علم جدید مدار حرکت ماه به دور زمین است و مدار حرکت خورشید در کهکشان راه شیری است و هرگز مدار این دو بر هم منطبق نیست که یکی در پی دیگری روان باشد.

ثانیاً، آیات مذکور در صدر سوره شمس قرار دارد که در مکه و خطاب به مشرکان قریش نازل شده و با این آیات، این حقیقت مورد تأکید قرار گرفته است که بر اثر تزکیه نفس به رستگاری اخروی نایل می شوند.

در آیه مذکور به ماه که در پی خورشید روان است، سوگند یاد شده است و سوگند به چیزی یاد می شود که نزد مخاطبان شناخته شده باشد؛ نه به چیزی که برای آنان شناخته شده نیست؛ زیرا به واقع آنچه به آن سوگند یاد می شود، به منزله مقدمه احتجاج است تا با سوگند به آن، یک امری که مجهول یا مورد تردید است، اثبات شود. برای مثال، هرگز معقول نیست، کسی به «بیز» که مهمل است، سوگند یاد کند. حال اگر فرض شود، مراد از «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» حرکت ظاهری ماه در پی خورشید نباشد؛ بلکه حرکت های دیگری باشد که مشرکان مکه که مخاطبان سوره مربوط بوده اند، نمی شناختند، در این صورت، بی تردید چنین سوگندی برای آنان بی معنا و عبث بود.


1. 4. نرسیدن خورشید به ماه

وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ * وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ * وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ * لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی‏ لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فی‏ فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (یس، 37-40)؛ و نشانه ‏اى [دیگر] براى آنها شب است که روز را [مانند پوست‏] از آن برمى ‏کنیم و بناگاه آنان در تاریکى فرو مى‏ روند. و خورشید به [سوى‏] قرارگاه ویژه خود (مغرب) روان است. تقدیرِ آن عزیز دانا این است. و براى ماه منزل هایى معین کرده ‏ایم، تا چون شاخکِ خشکِ خوشه خرما برگردد. نه خورشید را سِزَد که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشى جوید، و هر کدام در سپهرى شناورند.

در این آیات نیز بی تردید سخن از حرکت ظاهری خورشید و ماه است. قرائنی که بر این نظر دلالت دارد، این است که:

اولاً، سوره «یس» در مکه و در میان مشرکان مکه نازل شده است.

ثانیاً، ضمیر «هم» در عبارت «وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ» و «فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ» به مشرکان مکه بر می گردد. همان کسانی که در آغاز همین سوره کسانی برشمرده شده اند که پیامبری برایشان نیامده بود و صاحب کتاب آسمانی نبودند:

وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ * إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ * عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ * تَنْزیلَ الْعَزیزِ الرَّحیمِ * لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ * لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى‏ أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُون‏ (یس، 2-7)؛ سوگند به قرآن حکمت‏آموز، که قطعاً تو از [جمله‏] پیامبرانى، بر راهى راست. [و کتابت‏] از جانب آن عزیزِ مهربان نازل شده است، تا قومى را که پدرانشان بیم‏ داده نشدند و در غفلت ماندند، بیم دهى. آرى، گفته [خدا] در باره بیشترشان محقّق گردیده است، در نتیجه آنها نخواهند گروید.

بی تردید اگر بخواهد حرکت هایی از خورشید و ماه برای مشرکان مکه نشانه قدرت خدا باشد، همان حرکت ظاهری آنها باید باشد و گرنه به حرکت های دیگر آشنایی نداشتند و نمی توانست، برای آنان نشانه قدرت خدا باشد.

آشکار است که خداوند موجود نادیدنی و مجرد است و لذا درک ذات او برای بشر امکان ندارد؛ از این رو، ناگزیر بشر باید برای پی بردن به او و قدرتش به آثار و نشانه های او که قابل درک اوست، توجه کند. به این ترتیب، آثار و نشانه های خدا و قدرتش باید برای بشر قابل درک باشد و گرنه شناخت خدا و قدرتش میسور نمی گردد.

آثار و نشانه های خدا و قدرتش به منزله مقدمات استدلال است که اگر معلوم نباشد، استدلال منتج نخواهد بود. در استدلال از معلوم به مجهول سیر می شود و لذا معنای ندارد، خداوند مشرکان مکه را به آثار و نشانه هایی توجه دهد که آنها نمی توانستند درک کنند.

بر این اساس، هرگز نمی توان مراد از حرکت خورشید را در آیات مذکور عبارت از همان حرکت هایی دانست که امروزه بشر کشف کرده است؛ نظیر حرکت خورشید در کهکشان راه شیری، حرکت خورشید به دور خودش، حرکت انفجاری درونش و نظایر اینها؛ چون مشرکان مکه زمان پیامبر(ص) هرگز به این حرکت ها آشنا نبودند و لذا نمی توانستند، از رهگذر توجه به آنها به خدا و قدرتش پی ببرند.

ثالثاً، در سیاق این آیات از پدید آمدن شب و روز سخن رفته است و بی تردید شب و روز از رهگذر حرکت ظاهری خورشید پدید می آید؛ نه از حرکت هایی که امروزه بشر از خورشید کشف کرده است.

رابعاً، این که خورشید حرکت می کند تا این که در قرارگاهی استقرار پیدا کند(وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها)، طبق نگاه ظاهری است که خورشید در مغرب فرو می رود و گویا شب را در استراحت به سر می برد و صبحگاهان طلوع می نماید و گرنه به لحاظ علمی برای خورشید قرارگاه مفهومی ندارد.

در این آیه «ل» در « لِمُسْتَقَرٍّ» به معنای «الی» است؛ چنان که در جایی آمده است: «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کلٌّ یَجْری ِلأَجَلٍ مُسَمًّى» (زمر، 5) و در جای دیگر آمده است:‌ « وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کلٌّ یَجْری إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» و بی تردید مراد از هر دو یکی است و لذا «ل» در آیه یس به معنای «الی» است. بر این اساس، عبارت «وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها» این گونه ترجمه می شود: «و خورشید به سوی قرارگاهش حرکت می کند».

خامساً، این که قرص ماه از بدر کامل تا هلال نازک تغییر می کند، بر حسب نگاه ظاهری است و گرنه به لحاظ علمی اندازه واقعی ماه هیچ تغییری پیدا نمی کند و ثابت است. نیز این که در آسمان منازلی است که ماه در آنها قرار می گیرد، به لحاظ نگاه ظاهری است و گرنه به لحاظ علمی، آنها ستارگانی هستند که میلیون ها سال نوری از هم فاصله دارند.

سادساً، این که خورشید در مسیری که حرکت می کند، نمی تواند به ماه برسد، به لحاظ حرکت ظاهری است که یکی در پی دیگری حرکت می کند و گرنه به لحاظ علمی، هرگز ماه در پی خورشید یا خورشید در پی ماه حرکت نمی کند و هر کدام مداری جداگانه دارند.


2. پاسخ به دو سئوال

در خصوص این نظریه و آیات مورد استشهاد سئوالات چندی مطرح است که اینک به دو تا از آنها پرداخته می شود:


2. 1. بیان نحوه دید مخاطب؛ نه بیان واقع

برخی گفته اند، این که آمده، ذوالقرنین دید که خورشید در چشمه سیاهی غروب می کند، در مقام بیان نحوه دید اوست؛ نه این که به حسب واقع چنین باشد یا این که آمده، حضرت ابراهیم به نمرود گفت: خدای من کسی است که خورشید را از مشرق بر می آورد، در مقام احتجاج است و نحوه دید نمرود را درباره خورشید می گوید، نه این که خورشید به حسب واقع نیز از مشرق بر می آید؛ اما این که آمده، خورشید تا قرارگاهش حرکت می کند، در مقام بیان حرکت های واقعی خورشید است؛ نظیر حرکت به دور خودش یا حرکت در کهکشان راه شیری و لذا این آیه موافق علم است و بلکه دارای اعجاز علمی است و در چهارده قرن پیش که عرب عصر پیامبر(ص) از این حرکت های خورشید آگاه نبوده، از آنها سخن گفته است.

اما این سخن به دلایل چندی مردود است:

اولاً، چنان که ذکر شد، سوره یس که آیه مورد بحث در آن قرار داد، در مکه و خطاب به مشرکان مکه نازل شده و آنان از حرکت خورشید جز همان حرکت ظاهری خورشید را نمی توانستند درک کنند و نیز در سیاق آیه قرائنی وجود دارد که نشان می دهد، ناظر به حرکت ظاهری خورشید و ماه است.

ثانیاً، ما فقط با عبارت «وَ الشَّمْسُ تَجْری» به طور مطلق و گسیخته از صدر و ذیل مواجه نیستیم تا برای ما این مجال وجود داشته باشد که آن را بر تمام حرکت های شناخته شده خورشید تاکنون، حمل کنیم. قیود صدر و ذیل این عبارت، مجال را برای ورود معانی دیگری جز همان معنای ظاهری بسته است.

ثالثاً، اگر چنین بود که خود این آیات بر حرکت هایی دلالت دارد که امروزه علم برای خورشید شناخته و ثابت کرده است، چرا مفسران پیش از کشف این حرکت ها از سوی دانشمندان معاصر به بیان آنها نپرداخته بودند؟

این که معنایی از دلالت لفظی آیات قرآن قابل استنباط نبوده و مفسران آن را قبل از کشف علوم بیان نکرده اند و تنها پس از کشف علوم، به آیات قرآن نسبت داده می شود، بهترین قرینه است بر این که چنان معنایی ربطی به آیات قرآن ندارد و بر قرآن تحمیل شده است.

رابعاً، اگر حضرت ابراهیم که گفت، خدای من کسی است که خورشید را از مشرق بر می آورد، در مقام احتجاج گفته و در مقام احتجاج رواست که به باورهای مخاطب استناد شود، آیه سوره یس نیز که در آن از حرکت خورشید سخن گفته شده است، در مقام احتجاج است و لذا باید به باورهای مخاطب استناد گردد.

چنان که گفته شد، طی این آیه خطاب به مشرکان مکه گفته شده است، به حرکت خورشید به عنوان نشانه های قدرت خدا نگاه کنید و از رهگذر آن به قدرت خدا پی ببرید و به واقع حرکت خورشید به منزله مقدمه احتجاج است و اگر مقدمه احتجاج معلوم نباشد، احتجاج نتیجه بخش نخواهد بود.

حاصل آن که در تمامی این آیات، با تکیه بر نحوه دید مخاطبان قرآن یعنی عرب عصر پیامبر(ص) که همان نگاه ظاهری است، سخن گفته شده؛ نه نحوه دید مردمان معاصر که با نگاه علمی به حرکت های خورشید و ماه می نگرند.


2. 2. راه یافتن باطل در قرآن

می گویند، آیا اگر معتقد باشیم، در قرآن بر خلاف علم سخن گفته شده، این مستلزم راه یافتن باطل در قرآن نیست. آیا جز این است که باطل عبارت از گزاره های خلاف واقع است؟

پاسخ این است که در قرآن طبق نگاه ظاهری سخن گفته شده است و نگاه ظاهری ولو خلاف علم باشد، هرگز باطل نیست. باطل گزاره ای است که خلاف واقع چنان که درک می شود، باشد؛ نه خلاف واقع آن چنان که هست. باطل یعنی دروغ. باطل آن است که چیزی خلاف آنچه مخاطبان از واقعیت درک می کنند، گفته شود؛ زیرا:

اولاً، درک ما از جهان محدود است و ما هرچه از جهان درک می کنیم، در حد امکانات و وسایلی است که در اختیار داریم. در گذشته فقط از حواس ظاهری برخوردار بودیم و چیزهایی را که اکنون با وسایلی چون تلسکوپ و میکروسکوپ و مانند آنها می بینیم، نمی دیدیم و بسا در آینده نیز امکاناتی را پیدا کنیم که چیزهای جدیدی را کشف نماییم که بسا خلاف ادراکات ما در حال حاضر باشد. قرآن در زمانی نازل شد که بشر فقط با حواس ظاهری قادر به درک جهان بود و لذا باید در صورتی که در قرآن خلاف آنچه آنان از جهان درک می کردند، گفته شده باشد، بر قرآن ایراد گرفت؛ چنان که اکنون اگر کسی امروزه قائل به ثابت بودن زمین و حرکت خورشید بر گرد آن باشد، مورد ایراد است.

ثانیاً، شرط بلاغت این است که متناسب با سطح فهم مخاطبان سخن گفته شود و سطح فهم مخاطبان در عصر پیامبر در حد حواس ظاهری بوده است. بنابراین اقتضای بلاغت قرآن این بوده است که در حد همین حواس ظاهری با مخاطبان سخن بگوید. به این ترتیب، در قرآن هرگز خلاف آنچه که با حواس ظاهری درک می شده، سخن گفته نشده و لذا باطل در قرآن راه نیافته است.

قرآن در چنین آیه ای بر اساس نگاه ظاهری که خلاف نگاه علمی است، سخن گفته است؛ اما این هرگز به معنای باطل راه یافتن در قرآن نیست و سخن قرآن حق است؛ منتها طبق نگاه ظاهری. به واقع مثل این است که شما یک خانه را از دو زاویه نگاه کرده باشید. یکبار از جلو و یکبار از پشت. از جلو در و پنجره دیده می شود و از پشت دیوار. آنچه از هر دو زاویه نگاه می شود، حق است. هم آنچه از جلو دیده می شود و هم از آنچه از پشت. به این ترتیب، من می گویم، هم نگاه ظاهری حق است و هم نگاه علمی، و بر این اساس، نباید گفت اگر در قرآن طبق نگاه ظاهری و بر خلاف علم سخن گفته شده باشد، در قرآن باطل راه یافته باشد.


تفسیر «وسع کرسیه السماوات و الارض» در آیة الکرسی(3)ـ

متنی که اینک ملاحظه می کنید، در پاسخ به سومین سئوالی است که درباره عبارتی از آیة‌ الکرسی مطرح شده است. اجمال سئوال این است که حفظ آسمان ها از سقوط بر زمین قابل فهم است؛ اما حفظ زمین به چه معناست؟ پاسخ این است که چون زبان قرآن همان زمان متعارف عرب عصر نزول است و در هر زبان عرفی هم تسامح وجود دارد، باید در آیه فقط همان حفظ آسمان ها را منظور دانست که مفهوم عرف است. براین اساس، به طور کلی، جستجو کردن دقت های بلاغی و علمی و فلسفی و منطقی و مانند آنها در قرآن که به زبان عرفی نازل شده، خطاست.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سئوال: به نام خدا و باسلام

منظور از «یمسک» درباره آسمان را فرمودید، خورشید و ماه و ستارگان بسان پرندگانی دانسته شدند. در آیه «إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا» از «نگهداری زمین» نیز سخن رفته، به نظر نمی رسد تصور افراد در عصر نزول درباره زمین هم مانند آنچه درباره آسمان فرمودید بوده باشد. چطور می فرمایید؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پاسخ: سئوال شما به واقع این است که مردم عصر نزول، زمین را ثابت و خورشید و ماه را متحرک می دانستند و بسان پرنده بودن با خورشید و ماه که در آسمان حرکت می کنند، سازگاری دارد؛ نه با زمین که با نگاه ظاهری در زیر پای ما ثابت به نظر می رسد. حال این تلقی با این آیات قرآن که در آنها آمده، خداوند سماوات و ارض را نگه می دارد، چگونه سازگاری دارد؟ شاید بفرمایید که این با نظر علمی سازگارتر است که زمین را نیز متحرک می شمارد.

پاسخ اینجانب به سئوال مذکور این است که قرآن به زبان عرفی نازل شده و در زبان عرفی برخی از تسامح ها وجود دارد. یکی از تسامح ها این است که گاهی دو چیز که به هم عطف می شود و بعد ضمیری مثنی در ظاهر به آنها بر می گردد؛ اما در واقع به هر دوی آن دو چیز راجع نیست؛ بلکه به یکی از آنها راجع است. در این زمینه نمونه های متعددی را می توان یاد کرد که اینک به آنها پرداخته می شود.

نمونه اول- آیه مرج البحرین

در سوره الرحمن آمده است:

مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ * بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ * ... یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (رحمن، 19-20 و 22)؛ دو دریا را [به گونه ‏اى‏] روان کرد [که‏] با هم برخورد کنند. میان آن دو، حدّ فاصلى است که به هم تجاوز نمى‏کنند. * ... از هر دو [دریا] مروارید و مرجان برآید.

در خصوص این که در آیه آمده است، از هر دو دریای شور و شیرین، مروارید و مرجان خارج می‌شود، این سئوال مطرح است که چطور چنین گفته شده است؛ حال آن که آنها فقط از دریاى شور استخراج می‌شوند، نه دریاى شیرین؟

پاسخ این است که تثنیه آمدن «بحرین» و «منهما» در این آیات تسامحی است؛ یعنی خداوند در این آیات استخراج لؤلؤ و مرجان از هر دو دریا را اراده نکرده؛ بلکه فقط دریای شور را اراده کرده است؛ به همین رو برخی از مفسران تعبیر «منهما» را «من احدیهما» تأویل برده اند.

مؤید دیگر این که در جای دیگر به جای این که دریا را مثنی بیاورد، مفرد آورده است:

وَ هُوَ الَّذِی سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکُلُوا مِنْهُ لَحْماً طَرِیًّا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیَةً تَلْبَسُونَها وَ تَرَی الْفُلْکَ مَواخِرَ فِیهِ وَ لِتَبْتَغُوا مِنْ فَضْلِهِ وَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُون (نحل، 14)؛ و اوست کسى که دریا را مسخّر گردانید تا از آن گوشت تازه بخورید، و پیرایه‏ اى که آن را مى‏پوشید از آن بیرون آورید. و کشتیها را در آن، شکافنده [آب‏] مى ‏بینى، و تا از فضل او بجویید و باشد که شما شکر گزارید.

نمونه دوم – آیه قریتین

در سوره زخرف آمده است:

وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى‏ رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظیمٍ (زخرف، 31)؛ و گفتند: «چرا این قرآن بر مردى بزرگ از [آن‏] دو شهر فرود نیامده است؟»

سئوالی که اینجا مطرح است،‌ این است که آیا مراد این است که مشرکان مکه تمایل داشتند، از هر دو شهر مکه و طائف پیامبری مبعوث می شد و بر هر کدام قرآنی نازل می گردید؟

پاسخ این است که نه منظور این است که یک نفر از شهر مکه یا شهر طائف مبعوث می شد که البته شخصیت اجتماعی مهمی داشته باشد و به تعبیر مشرکان مکه «رجل عظیم» باشد؛ بر همین اساس، مفسران تعبیر «من القریتین» را به «من إحدى القریتین» تأویل برده اند.

نمونه سوم – آیه معشر الجن و الانس

در سوره انعام آمده است:

«یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَ لَمْ یَأْتِکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ» (انعام، 130)؛ اى گروه جن و انس، آیا از میان شما فرستادگانى براى شما نیامدند؟

سئوالی که اینجا مطرح است،‌ این است که رسولان و پیامبران از بنى آدم ‌اند و از نسل انسان‌اند، نه از جن و موجودات نامرئى؛ حال چگونه خطاب به جن و انس شده است؟

پاسخ در اینجا نیز این است که این تسامحی است و مراد فقط همان انس است و لذا مفسران «منکم» را به «من احدیکم» تأویل برده اند.

نمونه چهارم – اقطار سماوات و ارض

باز در سوره الرحمن آمده است:

یا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطارِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ فَانْفُذُوا لا تَنْفُذُونَ إِلاَّ بِسُلْطانٍ (رحمن، 33)؛ اى گروه جنّیان و انسیان، اگر مى‏توانید از کرانه ‏هاى آسمانها و زمین به بیرون رخنه کنید، پس رخنه کنید. [ولى‏] جز با [به دست آوردن‏] تسلّطى رخنه نمى‏کنید.

منظور آیه از «کرانه های آسمان ها و زمین» همان همان کرانه های آسمان است که به زمین با نگاه ظاهری مماس شده است.

نمونه پنجم – آیة الکرسی

همین طور، تعبیر «حِفْظُهُما» در آیة الکرسی از قبیل تسامح قلمداد می گردد و مراد فقط نگهداری آسمانهاست.

وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما(بقره، 255)؛ کرسىِ او آسمانها و زمین را در بر گرفته، و نگهدارى آنها بر او دشوار نیست‏.

نمونه ششم – آیه امساک سماوات و ارض

بر اساس آنچه آمد، تعابیر «تَزُولا» و «زالَتا» و «أَمْسَکَهُما» در آیه مورد بحث نیز از باب تسامح برشمرده و منظور فقط نگهداری آسمان ها از سقوط است.

إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُورا (فاطر، 41)؛ همانا خدا آسمانها و زمین را نگاه مى‏دارد تا نیفتند، و اگر بیفتند بعد از او هیچ کس آنها را نگاه نمى‏ دارد اوست بردبار آمرزنده.

مؤید این که مراد فقط «سماوات» است، آیه ذیل است:

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْری فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ (حج، 65)؛‌ آیا ندیده‏اى که خدا آنچه را در زمین است به نفع شما رام گردانید، و کشتیها در دریا به فرمان او روانند، و آسمان را نگاه مى‏دارد تا [مبادا] بر زمین فرو افتد، مگر به اذن خودش [باشد]. در حقیقت، خداوند نسبت به مردم سخت رئوف و مهربان است.

تکمله

اگر ما خواسته باشیم، مراد از «حفظ» و «امساک» را در آیات مورد بحث، به زمین هم برگردانیم، باید همان تصوری را که در قرآن بازتاب یافته،‌ در معنای آیات مذکور بیان کنیم؛ نه این که به علم نجوم معاصر مراجعه کنیم و بر دستاوردهای علمی جدید تطبیق دهیم.

در قرآن آمده است که خداوند کوه ها را در زمین قرار داده است که آن را از لرزش حفظ کند؛ چنان که آمده است:

خَلَقَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها وَ أَلْقى فِی اْلأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمیدَ بِکمْ (لقمان، 10)؛ آسمانها را بى‏ هیچ ستونى که آن را ببینید خلق کرد و در زمین کوه‏ هاى استوار بیفکند تا [مبادا زمین‏] شما را بجنباند.

نیز در جای دیگر آمده است:

وَ جَعَلْنا فِی اْلأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمیدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنا فیها فِجاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ یَهْتَدُونَ * وَ جَعَلْنَا السَّماءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آیاتِها مُعْرِضُونَ (انبیاء، 31-32)؛ و در زمین کوه‏ هایى استوار نهادیم تا مبادا [زمین‏] آنان [مردم‏] را بجنباند، و در آن راههایى فراخ پدید آوردیم، باشد که راه یابند. و آسمان را سقفى محفوظ قرار دادیم، و [لى‏] آنان از [مطالعه در] نشانه‏ هاى آن اعراض مى‏ کنند.

همین طور در جای دیگر آمده است:

هُوَ الَّذی جَعَلَ لَکمُ اْلأَرْضَ ذَلُولاً فَامْشُوا فی مَناکبِها وَ کلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ * ءَ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ أَنْ یَخْسِفَ بِکمُ اْلأَرْضَ فَإِذا هِیَ تَمُورُ * أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِی السَّماءِ أَنْ یُرْسِلَ عَلَیْکمْ حاصِباً فَسَتَعْلَمُونَ کیْفَ نَذیرِ (ملک، 15-17)؛ اوست کسى که زمین را براى شما رام گردانید، پس در فراخناى آن رهسپار شوید و از روزى [خدا] بخورید و رستاخیز به سوىِ اوست. آیا از آن کس که در آسمان است ایمن شده‏ اید که شما را در زمین فروبرد، پس بناگاه [زمین‏] به تپیدن افتد؟ یا از آن کس که در آسمان است ایمن شده‏ اید که بر [سر] شما تندبادى از سنگریزه فروفرستد؟ پس به زودى خواهید دانست که بیم ‏دادن من چگونه است!

چنان که ملاحظه می گردد، در این آیات آسمان بسان سقفی دانسته شده است که بر روی زمین زده شده، بدون این که هیچ ستونی زیر این سقف نهاده شده باشد و نیز زمین را بسان فرشی در زیر پای شما آرام قرار داد که بر روی آن حرکت کنید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

لینک دو قسمت قبل: تفسیر «وسع کرسیه السماوات و الارض» در آیة الکرسی(1)ـ + تفسیر «وسع کرسیه السماوات و الارض» در آیة الکرسی(2)ــ

 


تفسیر «وسع کرسیه السماوات و الارض» در آیة الکرسی(2)ـ

متنی که اینک ملاحظه می کنید، دومین قسمت تفسیر عبارت «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏» (بقره، 255) است که در پاسخ سئوال یکی از دانشجویان ارایه می شود. در قسمت اول، شواهدی به دست داده شد که مراد این عبارت، سلطنت خداوند بر آسمان ها و زمین است؛ اما در این قسمت، شواهدی به دست داده می شود که این عبارت به معنای احاطه علمی خداوند بر آسمان ها و زمین نیست. نخست سئوال دانشجو و سپس پاسخ اینجانب می آید:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به نام خدا

سلام استاد . وقت شما بخیر و ممنون از پاسخ شما

با توجه به اینکه فرمودید باید لغات با توجه به سیاق معنا شوند و نیز با توجه به مطالب زیر آیا نمی توان گفت که منظور از کرسی علم و مقصود از «وسع کرسیه السموات والارض» این است که علم خدا آسمانها و زمین را فراگرفته است؟

کرسی به معنای علم هم آمده است، و اینکه عرب به جزوه علمی کراسه گوید، از همین باب است، چنانکه به علما و دانشمندان کراسی گفته می شود. طبری، قرطبی و ابن کثیر از ابن عباس روایت کرده اند که گفته است: کرسی خدا علم اوست. طبری گوید: خداوند همان گونه که از سخن فرشتگان خبر داده که در دعای خود گفتند: «ربنا وسعت کل شیء رحمة وعلما»(غافر، 7) در این آیه نیز خبر داده که «وسع کرسیه السموات و الارض»

علاوه بر این خداوند متعال سخن حضرت ابراهیم (ع) به قوم خود را آورده که به ایشان گفته است: «وسع ربی کل شیء علما أفلا تتذکرون» (انعام،80)

و سخن حضرت شعیب(ع) به قوم خود را که گفته است: «وسع ربنا کل شیء علما» (اعراف:89) و سخن حضرت موسی(ع) به سامری که گفته است: «إنما إالهکم الله الذی لا إله إلا هو وسع کل شئ علما» (طه:98). امام صادق(ع) نیز در پاسخ به کسی که پرسید: معنای کرسی در جمله «وسع کرسیه السموات و الارض» چیست؟ فرمودند: علم خداست.

در آیه «إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» سخن از خلق آسمان و زمین و تدبیر امر است و سلطنت رسیدن خدا با عبارات قبل و بعداز آن کاملا تناسب دارد؛ اما وسع کرسی خداوند در آیة الکرسی در سیاق سخن ازعلم خداوند و عدم علم بندگان به او(جزآنچه او بخواهد) بیان شده است: «یعلم مابین ایدیهم و ما خلفهم و لایحیطون بشیء من علمه الا بما شاء وسع کرسیه السموات و الارض». اما به سلطنت رسیدن در این سیاق آیا تناسبی با آیه دارد؟ مگر اینکه بگوییم فرمانروایی و سلطه خداوند آسمانها و زمین را فراگرفته است. پس می توان گفت منظوراز کرسی علم خداوند است؟

با تشکر از شما

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سلام، به دلایلی چند نمی توان مراد از عبارت «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏» را احاطه علمی خدا گرفت:

1. «کرسی» در قرآن و نیز زبان عرب به معنای تخت پادشاهی به کار رفته است. مثال قرآنی اش پیش تر ذکر شد و اینک مثالی از روایت می افزایم. نقل است که وقتی جعفر بن ابی طالب از سرزمین حبشه برگشت و به دیدار پیامبر آمد. پیامبر فرمود:‌ شگفت ترین چیزی را که در سرزمین حبشه دیدی، برایم بازگو. عرض کرد: به زنی گذر کردم که بر سرش زنبیل بزرگی بود و در آن طعام وجود داشت. کسی سوار بر اسب به او می رسید و آن را می افکند. من داشتم نگاهش می کردم. او پیوسته طعام را به زنبیلش باز می گرداند و می گفت: «ویل لک یوم یضع الملک کرسیه فیأخذ للمظلوم من الظالم» (وای بر تو در روزی که پادشاه تختش را بنهد و حق مظلوم را از ظالم بستاند). پیامبر خندید به گونه ای که دندان هایش آشکار شد و فرمود: چگونه مردمی را تقدیس می کنی که حق ضعیف خودش را از قویش نمی گیرد؛ در حالی که او ناتوان است؟ (بیهقی، السنن الکبری، 6/ 95 و نک: همان، 10/ 94)

2. در معناشناسی یک لفظ هرگز صحیح نیست، به مشتق دیگری از آن لفظ مراجعه کرد؛ چون لزوماً همه مشتقات یک لفظ به یک معنا نیستند و حتی در معناشناسی یک لفظ هرگز صحیح نیست، به عین همان لفظ در سیاقی مراجعه کرد که متفاوت از سیاق لفظ مورد تحقیق است؛ چون سیاق یا همنشین های یک لفظ است که معنای آن لفظ را معین می سازد. بسا یک لفظ به تنهایی وجوه مختلفی از معانی دارد؛ اما هر کدام در سیاق خاصی مفید یک معناست.

به این ترتیب، شما برای معناشناسی لفظ «کرسی» در آیة الکرسی تنها مجازید که:

اولاً، تنها به لفظ «کرسی» در استعمالات مراجعه کنید و نه مشتقات آن نظیر «کراسه» یا «کراسی».

ثانیاً، لفظ کرسی را باید در استعمالاتی بررسی کنید که همنشین هایی مشابه همنشین های عبارت مورد تحقیق داشته باشد.

3. توجه داشته باشید که در آیة الکرسی تنها از یک صفت علم سخن نرفته است و لذا نمی توان همه عبارات این آیه را به علم تأویل برد.

اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ (بقره، 255)

در این آیه چند گزاره مستقل از هم که هر کدام صفتی از صفات خدا را گزارش می کند، آمده است:

الف. لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ

ب. الْحَیُّ

ج. الْقَیُّومُ

د. لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ

هـ. لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ

و. مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ

ز. یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ

ح. وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ

نظر به این که در این آیه صفات متمایزی از صفات الهی بیان می شود، هر صفت را باید جداگانه معناشناسی کرد و لذا باید عبارت اخیر را مستقل از عبارات قبلی معناشناسی نمود.

به این ترتیب، همنشین های «کرسی» عبارت است از:

الف. «وَسِعَ» در نقش فعل

ب. «السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» در نقش مفعول به

ج. «لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» در نقش عطفی

به این ترتیب،‌هرگز روا نیست، لفظ «وسع» را در سیاقی که هیچیک از این همنشین ها را ندارد، معناشناسی کنید.

«وَسِعَ کلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً» (طه،‌ 98) یا «رَبَّنا وَسِعْتَ کلَّ شَیْ‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً» (غافر، 7) هرگز با عبارت مورد بحث از نظر سیاق مشابه نیست؛ به علاوه «وسع» به تنهایی به معنای مطلق «گستردگی» است و اگر در عبارات مذکور به معنای «گستردگی علمی یا رحمتی» است، به جهت همنشینی با «علم» و «رحمت» است که در نقش تمییز در آنها به کار رفته است. علاوه بر این، در آیه اخیر «علم» و «رحمة» بر هم عطف شده اند و این دو از هم متمایزند و لذا در چنین آیه ای نمی توان گفت که فقط «سعه علمی» مراد است.

4. توجه داشته باشید که «سعه» لفظ عامی است، به معنای فراگیری و این حسب مورد و با توجه به سیاق کاررفتش به معنای متفاوتی به کار می رود.

الف. گاهی به معنای «سعه علمی» است؛ مانند: «وَسِعَ کلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً» (طه،‌ 98) یا «وَسِعَ رَبّی کلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً » (انعام، 80)

ب. گاهی به معنای «سعه رحمتی» است؛ مانند: «وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کلَّ شَیْ‏ءٍ » (اعراف، 156)

ج. گاهی به معنای «سعه قدرتی» است؛ مثل:‌ «وَ لا نُکلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» (مؤمنون، 62؛ اعراف،‌ 42؛ انعام، 152) «لا یُکلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها » (بقره،‌286)

د. گاهی به معنای «سعه مالی» است؛ نظیر: «وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُکلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها » (بقره، 233) یا «وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ » (بقره، 236)

هـ. و گاهی به معنای «سعه مُلکی» است که عبارت «وَسِعَ کرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ» (بقره، ‌255) این گونه است.

بنابراین، نباید میان سیاقات مختلف یک لفظ خلط کرد و یکی را به معنای دیگری اخذ کرد.

اما دلیل این که «سعه» در این آیه به معنای «سعه مُلکی» است، این است که با عبارت «السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ» و نیز «وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» همنشین شده است.

5. در این که آسمان ها و زمین، مُلک خداوند است، شواهد فراونی در قرآن است که برخی از آنها از این قرار است:

وَ لِلَّهِ مُلْک السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى کلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (آل عمران، 189)

 لَهُ مُلْک السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ هُوَ عَلى کلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (حدید، 2)

لِلَّهِ مُلْک السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما فیهِنَّ وَ هُوَ عَلى کلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (مائده، 120)

 أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ * قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً لَهُ مُلْک السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (زمر، 43-44)

وَ تَبارَک الَّذی لَهُ مُلْک السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ * وَ لا یَمْلِک الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (زخرف، 85-86)

6. باید توجه داشت که مراد از «مُلک» مملکت است که تحت حکومت یک «مَلِک» به معنای پادشاه اداره می شود؛ چنان که درباره مملکت مصر به پادشاهی فرعون آمده است:

وَ نادى فِرْعَوْنُ فی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لی مُلْک مِصْرَ وَ هذِهِ اْلأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی أَ فَلا تُبْصِرُونَ (زخرف، 51)

نیز درباره مملکت کنعان به پادشاهی طالوت آمده است:

وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّى یَکونُ لَهُ الْمُلْک عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْک مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْکهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ (بقره، 247)

بر همین قیاس خداوند «مَلِک» (پادشاه) و صاحب «مُلک» (مملکت) خوانده شده است؛ چنان که آمده است:

یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ الْمَلِک الْقُدُّوسِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ (جمعه، 1)

فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِک الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکریمِ (مؤمنون، 116)

چنان که پیش تر آمد، «کرسی» و «عرش» به معنای تخت پادشاهی است و این که خدا صاحب کرسی یا عرش خوانده می شود، یعنی که او پادشاه است. پادشاه نیز مظهر قدرت و سلطنت است؛ نه مظهر علم؛ لذا وقتی گفته می شود که خداوند کرسی یعنی تخت پادشاهی دارد، به این معناست که قدرت و سلطنت دارد؛ نه علم.

7. هم به دلیل عقلی که قرآن تواتر لفظی دارد و هم به دلیل نقلی که حدیث عرضه است، ما نباید روایات ائمه(ع) را بر قرآن حاکم کنیم؛ بلکه باید روایاتی را که موافق آیات قرآن است، بپذیریم و روایاتی را که مخالف قرآن است، اگر همراه با قرائن جعل باشد، دور افکنیم و اگر با قرائن جعل نباشد، توجیه نماییم. اگر در روایتی از ائمه(ع) رسیده باشد که مراد از عبارت مورد بحث، احاطه علمی خدا بر آسمان ها و زمین است، باید آن را از لوازم معنای آیه برشمرد؛ نه معنای اصلی آن.