سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

ائمه عالمان به تأویل آیات متشابه؟

در کانون گفتمان قرآن این سؤأل مطرح شده است که اگر جز خدا تأویل آیات متشابه را نمی دانند چرا در روایات آمده است که ائمه تأویل آنها را می دانند. پاسخگو از پاسخ طفره رفته و گفته است که پاسخ آن از حوصله این نوشتار خارج است. مطلب پاسخ دهنده و سخن ما در پاسخ را به سؤال می توانید در اینجا مطالعه کنید.

[QUOTE=از قرآن بپرس;99]پاسخ: بیان مفهوم «تأویل»:
«تأویل» عبارت از آن حقیقت و واقعیه اى است که تکیه گاه و مستند بیانات قرآنى است که از حکم و مواعظش گرفته تا آیاتى که متضمن بیان حکمت است تمامى بر آن استناد دارد.
روشن است که این حقیقت که او را تأویل مى گویند مخصوص دسته معینى از آیات نیست، بلکه براى تمامى آن ها اعم از محکمات و متشابهات ثابت مى باشد.
و باز روشن است که آن حقیقت از قبیل مفاهیم و مدلول هاى الفاظ نبوده بلکه از امور غیبیه خارجیه است; آن حقیقتى است که از افق افهام عمومى بالاتر بوده در تحت الفاظ قرار نمى گیرد; این که خداوند متعال آن را در قید الفاظ کشانده براى خاطر آن است که تا اندازه اى آن حقیقت و مطلب را به ذهن هاى بشر نزدیک کرده آشنا نماید.
چنان چه آیه شریفه: «وَ الْکِتَـبِ الْمُبِین * إِنَّا جَعَلْنَـهُ قُرْءَ نًا عَرَبِیًّا لَّعَلَّکُمْ تَعْقِلُون * وَ إِنَّهُو فِى أُمِّ الْکِتَـبِ لَدَیْنَا لَعَلِىٌّ حَکِیمٌ ;(زخرف،2ـ4) قسم به این کتاب روشن، ما قرآن را به لسان عربى (فصیح) نازل کردیم شاید شما آن را تعقل کنید، و (الاّ) آن کتاب در لوح محفوظ در نزد ما بسى بلند پایه و محکم اساس است.» به همین قسمت دلالت روشن دارد. و در شانزده آیه اى که لفظ «تأویل» آمده، تماماً در معنایى که بیان شد استعمال شده است.
در مقابل معنایى که از معناى «تأویل» گذشت برخى مفسران چند نظر داده اند: 1. تأویل همان تفسیر است و آن عبارت از مراد و مقصود کلام است; 2. تاویل، معنایى است که مخالف با ظاهر لفظ آیه باشد; 3. تاویل، نه تفسیر لفظ و نه معناى مخالف با ظاهر لفظ است، بلکه یک معناى مخصوصى است که جز خدا، یا خدا و راسخان در علم کسى دیگر به آن دانایى ندارد 4. تاویل، از قبیل معانى مراده به واسطه لفظ نیست، بلکه یک امر خارجى عینى است که تکیه گاه کلام بوده و معتمد آن است و این امر خارجى در آیات و کلماتى که متضمن حکم انشائى هستند ]مانند اوامر و نواهى الهى [همان مصلحت هائى است که سبب اصلى انشاء آن احکام شده و موجب تشریع و قرارداد آن گشته اند مثلا تأویل «اقیموالصلوة» آن حالت نورانى است که در اثر انجام دادن نماز براى شخص نمازگزار پیدا شده و او را از منکرات و فحشاء باز مى دارد و... .
آیا غیر خداوند کسى دیگر هم تأویل قرآن را مى داند؟
در این که «واو» در «وَ الرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْم» عاطفه است که تأویل را هم خدا و هم غیر خدا مى دانند; و یا استیناف است که تأویل مخصوص خداوند است بین مفسران اختلاف شدید است. برخى با استدلال هایى که دارند طرفدار قول اول و برخى نیز طرفدار قول دوم شده اند.
صاحب نظران هر دو قول تأویل را به چهار معنایى که قبلا گذشت گرفته اند. و چون آن چهار معنا صحیح نیست تمامى استدلال هایى که کرده اند بى اساس است و در واقع خلط کرده اند بین معناى واقعى تأویل (امور عینیه خارجیه غیر از لفظ و مفاهیم و مدلول الفاظ) و معناى نادرست تاویل (که از امور الفاظ مفاهیم است)
واقع مطلب این است که، با توجه به معناى «تأویل» که در ابتداء سخن گذشت، جمله «وَ الرَّ سِخُونَ فِى الْعِلْم» جمله مستقل است و عطف به ما قبل نیست. بنابراین، علم به تأویل، مخصوص ذات اقدس الهى است.
بر این مبنا معناى آیه چنین مى شود: «مردم در اخذ کتاب الهى دو دسته اند، یک دسته پیرو متشابهات، و دسته دیگر که راسخین در علم اند چون به آیه متشابهى برسند مى گویند: «ءَامَنَّا بِهِى کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا»
دلائلى که مدعا را ثابت مى کند:
1. آیه شریفه، به قرینه صدر و ذیلش و هم چنین به قرینه آیات دیگرى که در تعقیب آن ذکر شده، در مقام تقسیم کتاب به «محکم و متشابه» و بیان حال مردم نسبت به اخذ پیروى آن دو تیره اند، عده اى به واسطه انحراف و زیغ قلبى مایل به پیروى متشابه هستند، ولى دسته دیگر که راسخان در علم اند به واسطه ثبات در علم از محکمات پیروى کرده و به متشابهات تنها ایمان قلبى دارند. و این غرض و قصد ابتدایى از ذکر «راسخان در علم» در آیه مورد بحث است.
2. وجود آیات و روایات متشابه که در یک آیه موضوعى را منحصر به ذات اقدس اله مى کند و در آیات دیگر استثناء آن را بیان مى کند. که از ظاهر آیه اول فقط حصر فهمیده مى شود که اگر چه از دلیل منفصل استثناء را به دست مى آوریم. مثلا: در آیه اى علم غیب منحصر به خداوند شده است: «قُل لاَّ یَعْلَمُ مَن فِى السَّمَـوَ تِ وَ الاَْرْضِ الْغَیْبَ إِلاَّ اللَّهُ;(نمل،65) (اى رسول ما) بگو: جز خداوند کس دیگرى از ساکنان آسمان ها و زمین، دانایى به غیب ندارد»; «إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّه;(یونس،20) غیب فقط از آن خدا است.» اما در آیه دیگر مى فرماید: «عَــلِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِى أَحَدًا * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُول;(جن،26ـ27) خداوند عالم و داناى به غیب است، و بر عالم غیبش کسى را مطلع نخواهد کرد مگر آن کسى را که از رسولان برگزیده است.»
درباره آیه مورد بحث نیز روایت مستقل پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم)و امامان معصوم(علیهم السلام) را از حصر آیه استثناء کرده است: امام باقر(علیه السلام)مى فرماید: «پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) برترین راسخان در علم است که جمیع آن چه خدا از تاویل و تنزیل بر او نازل کرده مى داند و چیزى نیست که خداوند نازل کرده باشد اما آن حضرت تأویلش را نداند. او و اوصیاء او همه آن را مى دانند.»•
اما روایاتى که موافق با «واو» عاطفه و روایاتى که موافق با «واو» استیناف است تمامى قابل توجیه است که بیان آن ها از حوصله اینجا خارج است.•

1. مجمع البیان، طبرسى(رحمه الله)، ج 2، ص 16ـ17، منشورات دارمکتبة الحیاة.
1. ر.ک: ترجمه المیزان، علامه طباطبایى(رحمه الله)، ج 3، ص 33ـ104 .[/QUOTE]

نقد
پاسخی که به سؤال داده شده است، نقدپذیر است. همان طور به نقل از علامه طباطبائی آمد، واو در ‌‌«والراسخون فی العلم یقولون آمنا» استینافی است؛ به علاوه مرجع ضمیر «ه» در «تأویله» ما تشابه است و بنابراین معنای آیه این است که تأویل آیات متشابه را جز خدا نمی داند و راسخان در علم یعنی راسخان در وحی به سخن ناطق صادق ایمان دارند، علیرغم که تأویل سخن او را نمی دانند. گفتنی است که تأویل همانطور که در سخن علامه به نحوی اشاره شد، عبارت است از مصداق ها و حقایقی که آیات از آن سخن گفته اند و این مصداق ها و حقایق در آیات متشابه که از قیامت سخن رفته، قابل درک بشر نیست، اگرچه مدلول عرفی آن را می فهمند، اما حقیقت آن را در نمی کنند. معنای عسل را در مورد نعمت های بهشت می فهمند، اما حقیقت عسل بهشتی قابل درک نیست؛ چون عسل بهشتی مانند عسل دنیوی نیست. کسی گفته بود، می گویند: در بهشت عسل است. مگر آدم چقدر می تواند عسل بخورد. یکبار یا دو بار که عسل برایش آورند، می خورد؛ اما اگر بار سوم عسل بیاورند، می گوید: مرگ را بیاور و عسل را نیاور. او تصور کرده بود، عسل اخروی هم مثل عسل دنیوی است که زدگی ایجاد کند.
به این ترتیب باید گفت: ائمه هم تأویل آیات متشابه قرآن را نمی دانند ولی چون به ناطق صادق باور دارند، به آیات متشابه ایمان می آورند. روایاتی که ائمه را عالم به تأویل قرآن خوانده اند، اگر در تفسیر آیه باشد، مردود است و باید دور افکنده شود.


برتری امامت بر نبوت؟

در کانون گفتمان قرآن پرسیده شده است که آیا مقام امامت بر نبوت برتر است و به او چنین پاسخ داده شده است که آری چنین است؛ حال آن که این پاسخ نقدپذیر است که اصل پاسخ و نقد آن را در اینجا مطالعه می کنید.

[QUOTE=از قرآن بپرس;68][b]پاسخ :[/b]
 از آیات و روایات استفاده مى شود که مقام امامت ، بالاتر از مقام نبوت و رسالت است . مقام نبوت و رسالت ، یعنى مقام دریافت وحى الهى و تبلیغ و نشر آن در بین مردم ، و تربیت انسان ها از طریق ]انذار و تبشیر [و تعلیم و آگاهى بخشیدن به آن ها . بنابراین ، رسول موظف است در حوزه مأموریت خود ، مردم را به سوى خدا دعوت کند و فرمان الهى را به آن ها برساند ، و براى یک انقلاب فرهنگى و فکرى و عقیدتى ، از هیچ کوششى دریغ نکند ; امّا مقام «امامت » ، یعنى مقام رهبرى و پیشوایى مردم . امام ، کسى است که با تشکیل یک حکومت الهى و به دست آوردن قدرتِ لازم ، سعى مى کند احکام خدا را عملاً اجرا کند و اگر هم رسماً نتواند حکومت تشکیل دهد ، تا آن جا که در توان دارد ، براى اجراى احکام مى کوشد . به عبارت دیگر ، وظیفه امام اجراى دستورهاى الهى در جامعه است ; در حالى که وظیفه رسول فقط «انذار» و «تبشیر» و ابلاغ دستورها است . به همین جهت ، مقام امامت از مقام نبوت و رسالت بالاتر و نیازمند شایستگى و لیاقت بیش ترى است .
قرآن کریم در آیه 124 سوره بقره مى فرماید : «خداوند ، ابراهیم را با وسایل گوناگون آزمود و او از عهده آزمایش ها به خوبى برآمد ; آن وقت ، مقام امامت را به او داد» .•
برخى از انبیا ، فقط داراى مقام نبوت و رسالت بوده اند ; ولى برخى دیگر ، به جهت شایستگى بیش تر ، علاوه بر مقام نبوت و رسالت ، داراى مقام امامت نیز بوده اند ; مانند : حضرت ابراهیم ، حضرت موسى(علیه السلام) ، پیامبر خاتم (صلى الله علیه وآله)و.. . .
علامه طباطبایى(رحمه الله) در ذیل آیه 124 مى فرماید : از این آیه استفاده مى شود که مقام امامت در ذرّیه لایق و پاک و معصوم ابراهیم ـ على نبیناوآله وعلیه السلام ـ هم قرار داده شده است • و پیامبران دیگرى نیز داراى این مقام بوده اند ; چنان که خداوند متعال درباره اسحاق و یعقوب(علیهما السلام) مى فرماید : «و جعلنهم أئمّة یهدون بأمرنا... ;(انبیاء ، 73) و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مى کردند و به ایشان ، انجام کارهاى نیک و برپاداشتن نماز و دادن زکات را وحى مى کردیم و آنان پرستنده ما بودند» .

1 . اقتباس از : تفسیر نمونه ، آیت الله مکارم شیرازى و دیگران ، ج 1 ، ص 435 ـ 446.
1 . المیزان ، ج 1 ، ص 276 ، نشر اسماعیلیان .[/QUOTE]

نقد
پاسخی که به سؤال داده شده است، در خور نقد است: اولاً به چه دلیل معنای امامت حکومت و رهبری سیاسی است؟ ثانیاً اگر امامت به این معناست، چرا حضرت ابراهیم که طبق بیان شما امام بوده است، حکومت و رهبری سیاسی نداشته است؟ ثالثاً حکومت و رهبری سیاسی بستگی به اقبال مردم به انبیاء دارد، نه به شایستگی آنان. آیا طواغیت که دارای حکومت و رهبری سیاسی شدند، از مقام امامت برخوردارند؟
واقعیت این است که نبوت از امامت یعنی رهبری مردم جدا نیست و هر پیامبری لزوماً امام و رهبر مردم نیز هست. منتها اگر مردم از او اعراض کردند، وظیفه ای جز ابلاغ رسالت ندارد.


دیدگاه آیت الله معرفت درباره زیارت عاشورا

متنی که در پی می آید، مقاله ای از مرحوم آیت الله معرفت در نقد زیارت عاشوراست. گفتنی است، یک باری اینجانب به منزل مرحوم آیت الله معرفت رفته بودم و ایشان بدون مقدمه مقاله ای را که مشاهده می کنید، به این جانب نشان دادند و فرمودند: بگیر! این برای شما! و افزودند: فرزند آقا (یعنی آقازاده مقام معظم رهبری) نیز از من نوشته ای به یادگاری خواستند. من این نوشته را به او نیز دادم.

 

لعن صحابه ‏اى که در روز عاشورا در کربلا حضور نداشتند و با امام حسین(ع) مقاتله نکردند، در این نوشته مورد بررسى قرار گرفته است و ضمن بررسى سندى و دلالى زیارت عاشورا در آثار به دست آمده، چنین نتیجه گرفته شده است که این بخش از زیارت که متضمن لعن صحابه مذکور است، در آثار قبل از مصباح التهجد شیخ طوسى نبوده و این حاکى از آن است که در این کتاب تصرفى صورت گرفته؛ به علاوه لعن این دسته از صحابه با ذوق سلیم و سیره ائمه(ع) نیز ناسازگار است.

 

 1. مقدمه

موضوع لعن در زیارت عاشورا از موضوعات جنجال‏ برانگیزى ‏است که در خور پژوهش به نظر مى‏رسد. در این مقاله به منظور بررسى این موضوع از این ریز موضوعات سخن رفته‏است: 1. اعتبار و اعتلاى سند؛ 2. تصحیف و تحریف برخى عبارات؛ 3. تصرّف در عبارت لعن.

 

2. اعتبار سندى زیارت عاشورا

این زیارت نخست به روایت ابن قولویه(م367ق) در باب 71 کامل الزیارات آمده که از لحاظ قوّت سند در درجه بالاى اعتباراست.

ابن قولویه این زیارت را از دو طریق نقل کرده‏ است: یکى از طریق محمد بن موسى هَمْدانى از محمد بن خالد طیالسى از سیف بن عمیره و صالح بن عُقبه، هر دو از علقمة بن محمد حضرمى از امام باقر(ع). دیگر از طریق محمد بن اسماعیل بن بزیع از صالح بن عقبه از مالک جُهَنى از امام باقر(ع)، که هر دو طریق صحیح و معتبراند.

شیخ طوسى(م460ق) نیز این زیارت را در مصباح المتهجّد تنها از طریق محمد بن‏ اسماعیل بن ‏بزیع از صالح بن ‏عقبه از پدرش از امام باقر(ع) نقل کرده ‏است. طریق شیخ به کتاب ابن بزیع صحیح و معتبر است؛ اما نسخه مصباح بسیار مشوّش و مغلوط و داراى ناهنجارى ‏هایى ‏است که اطمینان آدمى را از آن سلب مى‏کند؛ در مقابل، نسخه کامل‏ الزیارات کاملاً متقن و معتمد است.

شیخ، زیارت عاشورا را از طریق محمد بن اسماعیل بن بزیع، از صالح بن عقبه، از پدرش (عقبة بن قیس بن سمعان) از امام باقر(ع) روایت کرده‏ است؛ در صورتى که ابن ‏قولویه از همین طریق از صالح بن عقبه از مالک جُهَنى از امام باقر(ع) روایت مى‏کند و تقریباً در طول دو صفحه ثواب زیارت و دعاى آن روز را چه از مسافت نزدیک یا دور نقل مى‏کنند. هر دو نسخه از لحاظ متن عین هم، ولى در اِسناد چنین اختلافى ‏است. روشن‏است که شیخ همان روایت و نقل ابن قولویه را با اشتباه در اِسناد دنبال کرده ‏است.

علاوه بر این، عقبة بن قیس پدر صالح از اصحاب امام صادق(ع) شمرده شده، بدون آن که توثیق شده‏ باشد؛ لذا چگونه او مى‏تواند از راویان امام باقر(ع) باشد؟ (نجاشى، ج1، ص444)؛ ولى مالک بن جهنى از بزرگان شیعه و اصحاب امام باقر(ع) و موثق است (خویى، معجم رجال الحدیث، ج14، ص158).

 

3. تصحیف در متن زیارت عاشورا

در جاى جاى این زیارت اختلاف نُسَخ وجود دارد. از آن جمله در برخى واژه‏ها بین روایت ابن قولویه و شیخ اختلاف ‏است. نسخه ابن قولویه از لحاظ اتقان بر نسخه شیخ اولویّت دارد. به همین رو احتمال تصحیف و تحریف برخى الفاظ در آن بسیار است. از جمله عبارت «اللهم العن العصابة التى جاهدت الحسین...» که در نسخه مصباح شیخ ‏است، ظاهراً تحریف یافته و به نظر مى‏رسد، اصل آن «جاحدت؛ انکار کرد» از ریشه جُحود به معناى «مورد انکار قرار دادن» است؛ چنان که آن در بسیارى از روایات «جاحد» به کار رفته ‏است. از جمله در نامه امام حسن(ع) به معاویه چنین آمده است: « ثم جاحدتْنا قریش ما قد عرفته العرب لهم؛ سپس قریش آنچه را که عرب براى آنان پذیرفته بودند، درباره ما انکار کردند» (مجلسى، ج44، ص55) و در خطبه مولى امیر مؤمنان(ع) در بصره این گونه آمده‏است: « و یجاحدونا امرنا و ینازعونا حقّنا؛ امر ما را انکار کردند و حق ما را مورد منازعه قرار دادند» (همان، ج32، ص351 و 352 و 355) و نیز در خطبه قاصعه این‏چنین مى‏خوانیم: «و جاحدوا اللَّه على ما صنع بهم، مکابرة لقضائه و مغالبة لآلائه؛ و خدا را به سبب آنچه بر آنها آورده بود، انکار کردند تا با حکم او معارضه کنند و بر نعمت‏هاى او دست بیابند» (خ192 و نهج‏البلاغه، ص289 و 290) و در حدیث ابى ‏بصیر از امام صادق(ع) آمده است: « فإنّ جاحدک فجاحده؛ منکر تو منکر اوست» (مجلسى، ج2، ص134).

علاوه بر این، اساساً عبارت «جاهدت الحسین» فاقد مفهوم صحیح و معقولى ‏است؛ زیرا جهاد و مجاهده که در قرآن 28 بار به کار رفته‏ است؛ اما تماماً با عناوین والاى ارزشى یاد شده و از حُسن فاعلى حکایت دارد؛ بر این اساس هرگز نشاید که عبیداللَّه بن زیاد و عمر بن سعد وقّاص و شمر و خولى را از مجاهدین شمرد و نتوان عبارت «جاهد» را به معناى مطلق «قاتل» به کار برد.

خلاصه فرق میان «جاحد» و «جاهد» همان فرق میان ضد ارزش و ارزش‏است که اولى مورد نکوهش و دومى مورد ستایش‏است و در زیارت عاشورا از باب نکوهش و لعن به کار رفته‏ است؛ به همین رو با همان «جاحَدَت» تناسب دارد. روایات دیگر نیز آن را تأیید مى‏نماید.

به علاوه، در مصباح قبل از شروع به زیارت چنین آمده‏ است: « یا علقمة اذا أنت صلیت بعد أن تؤمى الیه بالسلام، فقل من بعد التکبیر هذا القول...؛ اى علقمه هرگاه نماز گزاردى، بعد از آن که به او سلام کردى، بعد از تکبیر این سخن را بگو ».

علامه مجلسى این عبارت را بسیار مشوش مى‏ شمارد؛ زیرا دعاى علقمه پس از نماز است؛ نه پس از تکبیر نماز...؛ آنگاه توجیهاتى را از کفعمى نقل مى‏ کند که چاره ‏ساز نیست؛ ولى عبارت ابن‏ قولویه از این تشویش عارى‏است (مجلسى، ج98، ص301).

سید ابن طاووس مى‏گوید: «عبارت صد بار لعن و سلام را که پس از زیارت مشهوراست، در مصباح شیخ که با نسخه دستخط وى مقابله شده بود، نیافتم؛ لذا آن را از مختصر المصباح آوردم» (ابن طاووس، ص147).

در دعاى قبل از سجده در مصباح آمده ‏است: «و العن عبید اللَّه بن زیاد و ابن‏ مرجانه؛ و عبیدالله بن زیاد و ابن مرجانه را نفرین کن»؛ در صورتى که ابن مرجانه، همان عبید اللَّه بن‏ زیاداست و نفر دومى نیست. (رک. بلاذرى، ج5، ص2241)؛ لذا تکرار این عبارت در خصوص ابن زیاد روشن نیست؛ گرچه برخى خواسته ‏اند توجیه کنند (کفعمى، ص485). البته نسخه ابن قولویه از این تشویش عارى‏است .

 

4. تصرف در لعن زیارت عاشورا

مهم ‏ترین نکته در زیارت عاشورا تصرّف در عبارت لعن ‏است که مشکلات فراوانى را به بار آورده ‏است. در عبارت ابن قولویه - که اصحّ و اتقن‏ است - چنین آمده است:

«ثم تقول مرّة واحدة: اللهم خُصّ انت اول ظالم ظلم آل نبیّک باللعن، ثم العن أعداء آل محمد من الاولین و الآخرین... اللهم العن یزید و أباه و العن عبید اللَّه بن زیاد و آل مروان و بنى امیة قاطبة إلى یوم القیامه؛ سپس یکبار مى‏گوى: خدایا به نفرین مخصوص گردان، نخستین ستمکارى را که به خاندان پیامبرت ستم کرد؛ سپس دشمنان خاندان محمد را از پیشینیان و پسینیان نفرین کن... خدایا یزید و پدرش را نفرین کن و عبید اللَّه بن زیاد و خاندان مروان و فرزندان امیه را جملگى تا روز رستاخیز نفرین کن». (ابن قولویه، باب71)

به خوبى روشن ‏است که عبارت «اللهم خُصّ أنت اوّل ظالم ظلم آل نبیک باللعن...» از جمله نصّ دعا و زیارت ‏است؛ ولى عبارت «ثم العن...» به عنوان نصّ دعا و زیارت نیست؛ بلکه خطاب و دستورى به خود زائر است که خود، اعداء آل محمد - چه گذشته و آینده را - مورد نفرین قرار دهد؛ بدون آن که نامى یا عنوان خاصّى را ذکر کند و به عبارتى دیگر «ثم العن اعداء آل محمد» خطاب به پروردگار نیست تا در ردیف «اللهم خصّ انت...» قرار گیرد؛ بلکه خطاب به خود زائراست که خود، دشمنان آل محمد را به گونه عموم نفرین کند و در دل از آنان بیزارى جوید؛ بدون آن که نام کسى را به زبان آورد؛ آنگاه خصوص کسانى را که مستقیماً در فاجعه کربلا دست داشته‏اند، مورد نفرین قرار دهد.

خلاصه در عبارت زیارت، طبق روایت ابن قولویه، نام اشخاص خاص یاد نشده یا اشاره به اشخاص خاصى - که مستقیماً در فاجعه کربلا دست نداشته‏اند - نشده و تنها به زائر دستور داده شده ‏است که دشمنان آل محمد را عموماً - چه اولین و چه آخرین - نفرین کند و از آنان بیزارى بجوید.

این یکى از اصول پذیرش اسلام‏ است که با آل البیت مودّت برقرار کنند و دشمنى با دشمنان آنان، لازمه محبّت و مودّت آل البیت ‏است. ابن حجر هیثمى در کتاب «الصواعق المحرقة» در این زمینه از ابوسعید خُدرى روایتى مى‏ آورد که پیامبر اکرم(ص) درباره آیه «وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ» (صافّات، آیه 24) فرمود: «وقفوهم إنهم مسؤولون عن ولایة علىّ»؛ یعنى در آن روز (قیامت) ندا مى‏رسد که مردم را نگاه داشته، از آنان بپرسند تا چه اندازه نسبت به ولایت مولى امیر مؤمنان وفادار بوده‏اند.

ابن حجر در شرح این حدیث مى‏گوید: «شاید مراد واحدى - مفسر معروف - همین باشد که گفته‏است: در باره آیه "و قفوهم إنهم مسؤولون" روایت شده است که یعنى از ولایت على(ع) و اهل بیت سئوال مى‏کنند؛ زیرا خداوند پیامبرش را دستور داد تا به مردم یادآور شود: بر رسالت خود تقاضاى پاداشى جز دوستى و مودّت قربى نمى‏خواهد و این بدان معناست که در آن روز از آنان پرسش مى‏شود:

«هل والوهم حق الموالاة کما اوصاهم النبى - صلى اللَّه علیه و آله و سلم - ام اضاعوها و اهملوها، فتکون علیهم المطالبة و التبعة؛ آیا به درستى موالات و دوستى آنان را حرمت داشتند و همان‏گونه که پیامبر سفارش نمود، عمل کردند یا آن که اهمال کرده، به فراموشى سپردند». (رک. حاکم حسکانى، ج2، ص106)

علاوه بر این، شیوه امامان معصوم(ع) بر آن بوده ‏است که حرمت صحابه را نگه دارند؛ به ویژه سرشناشان آنان را - که معروفیّت یافته‏اند - به خوبى یاد کنند و هرگز نه تصریحاً و نه تلویحاً کسى از آنان را به زشتى یاد نکنند.

شیخ ابوالفتوح رازى که از بزرگان امامیه و مفسّر عالیقدر جهان تشیّع ‏است، در تفسیر گرانقدرش حدیثى را از امام على بن موسى الرضا از پدرش از جدّش امام صادق(ع) آورده است که فرمود:

«اجتمع آل محمد على الجهر ببسم اللَّه الرحمن الرحیم و على قضاء ما فات من الصلاة فى اللیل بالنهار و على قضاء ما فات بالنهار فى اللیل و على ان یقولوا فى اصحاب النبى(ص) احسن قول؛ آل محمد اتفاق نظر دارند تا در جهر به بسم اللَّه الرحمن الرحیم و قضاى نوافل شب در روز و بالعکس و نیز اتفاق نظر دارند تا در باره اصحاب پیامبر بهترین گفتار را بگویند (ج1، ص28، ذیل تفسیر بسمله).

یعنى هرگز آنان را به زشتى یاد نکنند؛ زیرا حرمت مقام نبوّت چنین اقتضایى دارد؛ از این رو هرگونه گفتارى در باره صحابه معروف که بر خلاف حدیث یادشده باشد، پذیرفته نیست. امام موسى بن جعفر(ع) مى‏فرماید: «احادیث صادره را بر کتاب خدا و گفته‏هاى ثابت و استوار ما عرضه کنید؛ هر آنچه همسویى با آن داشت، حق ‏است و هر آنچه همسویى با آن نداشت، باطل ‏است» (حرعاملى، ج27، ص121 و 123) و نیز امام رضا(ع) فرموده‏است: «اگر با گفته‏هاى محکم ما همسویى نداشت، ما نگفته‏ایم و اگر همسویى داشت، گفته‏ایم» (همان) و فرموده‏اند: «در احادیث ما محکم و متشابه وجود دارد. متشابهات را بر محکمات ما عرضه کنید» (همان).

گذشته از آن، عقل حکم مى‏کند، نظر به این که اهل بیت عصمت(ع) همواره در اوج عظمت و بزرگوارى بوده، آنها را نشاید که جرح عواطف کنند. در حدیثى از پیامبر(ص) خطاب به وابصة بن معبد آمده‏است:

«یا وابصة استفت نفسک؛ البرّ ما اطمأن الیه القلب و اطمأنت الیه النفس و الاثم ما حاک فى القلب و تردد فى الصدر؛ در شناخت خوبى از بدى، قاضى، خرد و اندیشه خود آدمى ‏است؛ هر آنچه دل در پذیرش آن آرامش یابد، نشانه خوبى‏است و هر آنچه دل در پذیرش حالت تردید پیدا کند، نشانه نادرستى ‏است (احمد بن حنبل، ج4، ص228).

 

5. نتیجه

بنابر آنچه آمد، آن بخش از زیارت عاشورا که متضمن لعن صحابه‏اى است که در قتل امام حسین(ع) در روز عاشورا دست نداشته‏اند، از سوى برخى از راویان حدیث افزوده شده و لعن این دسته از صحابه و جرح عواطف مسلمانان از رهگذر آن، نه تنها با ذوق سلیم ناسازگار است که با سیره ائمه اهل بیت(ع) نیز موافقت ندارد.

 

منابع 

نهج‏البلاغه

ابن طاووس؛ مصباح الزائر

ابن قولویه، جعفر بن محمد؛ کامل الزیارات، ط1، مؤسسة النشر الاسلامى، 1417ق

ابو الفتوح رازى، حسین بن على؛ روض الجنان و روح الجنان، تصحیح محمدجعفر یاحقى و دیگران، بنیاد پژوهش‏هاى اسلامى، مشهد، 1367ش

احمد بن‏حنبل؛ المسند، بى‏چا، استانبول، گاگرى یایینلار، 1402ق

بلاذرى، احمد بن‏یحیى؛ انساب الاشراف، ط1، بیروت، منشورات الأعلمى للمطبوعات، 1394 ق

حاکم حسکانى؛ شواهد التنزیل، چ1، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1411ق

حرّ عاملى، وسائل الشیعة، مؤسسه آل البیت(ع) لإحیاء التراث، قم

خوئى، ابوالقاسم؛ معجم رجال الحدیث، ط4، قم، مرکز نشر آثار الشیعه، 1410ق

طوسى، محمد بن حسن؛ مصباح المتهجد، ط1، مؤسسة الفقه الشیعة، بیروت، 1411ق

مجلسى، محمد باقر؛ بحارالانوار، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1403ق

 

نجاشى، احمد بن على؛ رجال نجاشى، ط5، مؤسسة النشر الاسلامى، قم، 1416ق