سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

تفسیر «وسع کرسیه السماوات و الارض» در آیة الکرسی(2)ـ

متنی که اینک ملاحظه می کنید، دومین قسمت تفسیر عبارت «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏» (بقره، 255) است که در پاسخ سئوال یکی از دانشجویان ارایه می شود. در قسمت اول، شواهدی به دست داده شد که مراد این عبارت، سلطنت خداوند بر آسمان ها و زمین است؛ اما در این قسمت، شواهدی به دست داده می شود که این عبارت به معنای احاطه علمی خداوند بر آسمان ها و زمین نیست. نخست سئوال دانشجو و سپس پاسخ اینجانب می آید:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به نام خدا

سلام استاد . وقت شما بخیر و ممنون از پاسخ شما

با توجه به اینکه فرمودید باید لغات با توجه به سیاق معنا شوند و نیز با توجه به مطالب زیر آیا نمی توان گفت که منظور از کرسی علم و مقصود از «وسع کرسیه السموات والارض» این است که علم خدا آسمانها و زمین را فراگرفته است؟

کرسی به معنای علم هم آمده است، و اینکه عرب به جزوه علمی کراسه گوید، از همین باب است، چنانکه به علما و دانشمندان کراسی گفته می شود. طبری، قرطبی و ابن کثیر از ابن عباس روایت کرده اند که گفته است: کرسی خدا علم اوست. طبری گوید: خداوند همان گونه که از سخن فرشتگان خبر داده که در دعای خود گفتند: «ربنا وسعت کل شیء رحمة وعلما»(غافر، 7) در این آیه نیز خبر داده که «وسع کرسیه السموات و الارض»

علاوه بر این خداوند متعال سخن حضرت ابراهیم (ع) به قوم خود را آورده که به ایشان گفته است: «وسع ربی کل شیء علما أفلا تتذکرون» (انعام،80)

و سخن حضرت شعیب(ع) به قوم خود را که گفته است: «وسع ربنا کل شیء علما» (اعراف:89) و سخن حضرت موسی(ع) به سامری که گفته است: «إنما إالهکم الله الذی لا إله إلا هو وسع کل شئ علما» (طه:98). امام صادق(ع) نیز در پاسخ به کسی که پرسید: معنای کرسی در جمله «وسع کرسیه السموات و الارض» چیست؟ فرمودند: علم خداست.

در آیه «إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ» سخن از خلق آسمان و زمین و تدبیر امر است و سلطنت رسیدن خدا با عبارات قبل و بعداز آن کاملا تناسب دارد؛ اما وسع کرسی خداوند در آیة الکرسی در سیاق سخن ازعلم خداوند و عدم علم بندگان به او(جزآنچه او بخواهد) بیان شده است: «یعلم مابین ایدیهم و ما خلفهم و لایحیطون بشیء من علمه الا بما شاء وسع کرسیه السموات و الارض». اما به سلطنت رسیدن در این سیاق آیا تناسبی با آیه دارد؟ مگر اینکه بگوییم فرمانروایی و سلطه خداوند آسمانها و زمین را فراگرفته است. پس می توان گفت منظوراز کرسی علم خداوند است؟

با تشکر از شما

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سلام، به دلایلی چند نمی توان مراد از عبارت «وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏» را احاطه علمی خدا گرفت:

1. «کرسی» در قرآن و نیز زبان عرب به معنای تخت پادشاهی به کار رفته است. مثال قرآنی اش پیش تر ذکر شد و اینک مثالی از روایت می افزایم. نقل است که وقتی جعفر بن ابی طالب از سرزمین حبشه برگشت و به دیدار پیامبر آمد. پیامبر فرمود:‌ شگفت ترین چیزی را که در سرزمین حبشه دیدی، برایم بازگو. عرض کرد: به زنی گذر کردم که بر سرش زنبیل بزرگی بود و در آن طعام وجود داشت. کسی سوار بر اسب به او می رسید و آن را می افکند. من داشتم نگاهش می کردم. او پیوسته طعام را به زنبیلش باز می گرداند و می گفت: «ویل لک یوم یضع الملک کرسیه فیأخذ للمظلوم من الظالم» (وای بر تو در روزی که پادشاه تختش را بنهد و حق مظلوم را از ظالم بستاند). پیامبر خندید به گونه ای که دندان هایش آشکار شد و فرمود: چگونه مردمی را تقدیس می کنی که حق ضعیف خودش را از قویش نمی گیرد؛ در حالی که او ناتوان است؟ (بیهقی، السنن الکبری، 6/ 95 و نک: همان، 10/ 94)

2. در معناشناسی یک لفظ هرگز صحیح نیست، به مشتق دیگری از آن لفظ مراجعه کرد؛ چون لزوماً همه مشتقات یک لفظ به یک معنا نیستند و حتی در معناشناسی یک لفظ هرگز صحیح نیست، به عین همان لفظ در سیاقی مراجعه کرد که متفاوت از سیاق لفظ مورد تحقیق است؛ چون سیاق یا همنشین های یک لفظ است که معنای آن لفظ را معین می سازد. بسا یک لفظ به تنهایی وجوه مختلفی از معانی دارد؛ اما هر کدام در سیاق خاصی مفید یک معناست.

به این ترتیب، شما برای معناشناسی لفظ «کرسی» در آیة الکرسی تنها مجازید که:

اولاً، تنها به لفظ «کرسی» در استعمالات مراجعه کنید و نه مشتقات آن نظیر «کراسه» یا «کراسی».

ثانیاً، لفظ کرسی را باید در استعمالاتی بررسی کنید که همنشین هایی مشابه همنشین های عبارت مورد تحقیق داشته باشد.

3. توجه داشته باشید که در آیة الکرسی تنها از یک صفت علم سخن نرفته است و لذا نمی توان همه عبارات این آیه را به علم تأویل برد.

اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ (بقره، 255)

در این آیه چند گزاره مستقل از هم که هر کدام صفتی از صفات خدا را گزارش می کند، آمده است:

الف. لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ

ب. الْحَیُّ

ج. الْقَیُّومُ

د. لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ

هـ. لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ

و. مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ

ز. یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ

ح. وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ

نظر به این که در این آیه صفات متمایزی از صفات الهی بیان می شود، هر صفت را باید جداگانه معناشناسی کرد و لذا باید عبارت اخیر را مستقل از عبارات قبلی معناشناسی نمود.

به این ترتیب، همنشین های «کرسی» عبارت است از:

الف. «وَسِعَ» در نقش فعل

ب. «السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ» در نقش مفعول به

ج. «لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» در نقش عطفی

به این ترتیب،‌هرگز روا نیست، لفظ «وسع» را در سیاقی که هیچیک از این همنشین ها را ندارد، معناشناسی کنید.

«وَسِعَ کلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً» (طه،‌ 98) یا «رَبَّنا وَسِعْتَ کلَّ شَیْ‏ءٍ رَحْمَةً وَ عِلْماً» (غافر، 7) هرگز با عبارت مورد بحث از نظر سیاق مشابه نیست؛ به علاوه «وسع» به تنهایی به معنای مطلق «گستردگی» است و اگر در عبارات مذکور به معنای «گستردگی علمی یا رحمتی» است، به جهت همنشینی با «علم» و «رحمت» است که در نقش تمییز در آنها به کار رفته است. علاوه بر این، در آیه اخیر «علم» و «رحمة» بر هم عطف شده اند و این دو از هم متمایزند و لذا در چنین آیه ای نمی توان گفت که فقط «سعه علمی» مراد است.

4. توجه داشته باشید که «سعه» لفظ عامی است، به معنای فراگیری و این حسب مورد و با توجه به سیاق کاررفتش به معنای متفاوتی به کار می رود.

الف. گاهی به معنای «سعه علمی» است؛ مانند: «وَسِعَ کلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً» (طه،‌ 98) یا «وَسِعَ رَبّی کلَّ شَیْ‏ءٍ عِلْماً » (انعام، 80)

ب. گاهی به معنای «سعه رحمتی» است؛ مانند: «وَ رَحْمَتی وَسِعَتْ کلَّ شَیْ‏ءٍ » (اعراف، 156)

ج. گاهی به معنای «سعه قدرتی» است؛ مثل:‌ «وَ لا نُکلِّفُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» (مؤمنون، 62؛ اعراف،‌ 42؛ انعام، 152) «لا یُکلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها » (بقره،‌286)

د. گاهی به معنای «سعه مالی» است؛ نظیر: «وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُکلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها » (بقره، 233) یا «وَ مَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَ عَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتاعاً بِالْمَعْرُوفِ » (بقره، 236)

هـ. و گاهی به معنای «سعه مُلکی» است که عبارت «وَسِعَ کرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ» (بقره، ‌255) این گونه است.

بنابراین، نباید میان سیاقات مختلف یک لفظ خلط کرد و یکی را به معنای دیگری اخذ کرد.

اما دلیل این که «سعه» در این آیه به معنای «سعه مُلکی» است، این است که با عبارت «السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ» و نیز «وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» همنشین شده است.

5. در این که آسمان ها و زمین، مُلک خداوند است، شواهد فراونی در قرآن است که برخی از آنها از این قرار است:

وَ لِلَّهِ مُلْک السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اللَّهُ عَلى کلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (آل عمران، 189)

 لَهُ مُلْک السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ یُحْیی وَ یُمیتُ وَ هُوَ عَلى کلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (حدید، 2)

لِلَّهِ مُلْک السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما فیهِنَّ وَ هُوَ عَلى کلِّ شَیْ‏ءٍ قَدیرٌ (مائده، 120)

 أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ شُفَعاءَ قُلْ أَ وَ لَوْ کانُوا لا یَمْلِکونَ شَیْئاً وَ لا یَعْقِلُونَ * قُلْ لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً لَهُ مُلْک السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ (زمر، 43-44)

وَ تَبارَک الَّذی لَهُ مُلْک السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُما وَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ * وَ لا یَمْلِک الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَةَ إِلاَّ مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (زخرف، 85-86)

6. باید توجه داشت که مراد از «مُلک» مملکت است که تحت حکومت یک «مَلِک» به معنای پادشاه اداره می شود؛ چنان که درباره مملکت مصر به پادشاهی فرعون آمده است:

وَ نادى فِرْعَوْنُ فی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَ لَیْسَ لی مُلْک مِصْرَ وَ هذِهِ اْلأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی أَ فَلا تُبْصِرُونَ (زخرف، 51)

نیز درباره مملکت کنعان به پادشاهی طالوت آمده است:

وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّى یَکونُ لَهُ الْمُلْک عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْک مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْکهُ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ (بقره، 247)

بر همین قیاس خداوند «مَلِک» (پادشاه) و صاحب «مُلک» (مملکت) خوانده شده است؛ چنان که آمده است:

یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ الْمَلِک الْقُدُّوسِ الْعَزیزِ الْحَکیمِ (جمعه، 1)

فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِک الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْکریمِ (مؤمنون، 116)

چنان که پیش تر آمد، «کرسی» و «عرش» به معنای تخت پادشاهی است و این که خدا صاحب کرسی یا عرش خوانده می شود، یعنی که او پادشاه است. پادشاه نیز مظهر قدرت و سلطنت است؛ نه مظهر علم؛ لذا وقتی گفته می شود که خداوند کرسی یعنی تخت پادشاهی دارد، به این معناست که قدرت و سلطنت دارد؛ نه علم.

7. هم به دلیل عقلی که قرآن تواتر لفظی دارد و هم به دلیل نقلی که حدیث عرضه است، ما نباید روایات ائمه(ع) را بر قرآن حاکم کنیم؛ بلکه باید روایاتی را که موافق آیات قرآن است، بپذیریم و روایاتی را که مخالف قرآن است، اگر همراه با قرائن جعل باشد، دور افکنیم و اگر با قرائن جعل نباشد، توجیه نماییم. اگر در روایتی از ائمه(ع) رسیده باشد که مراد از عبارت مورد بحث، احاطه علمی خدا بر آسمان ها و زمین است، باید آن را از لوازم معنای آیه برشمرد؛ نه معنای اصلی آن.


تفسیر «وسع کرسیه السماوات و الارض» در آیة الکرسی(1)ـ

متنی که اینک ملاحظه می کنید، اولین قسمت تفسیر عبارت «وَسِعَ کرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» (بقره، 255) در آیة الکرسی است. خلاصه تفسیر این که مراد این است که سلطنت خدا آسمان ها و زمین یعنی جهان را فراگرفته و تدبیر آنها بر عهده اوست و لذا خداوند آسمان ها و زمین را از فرو افتادن در زمین نگه می دارد و در این کار خسته نمی شود. البته این تعبیر خطاب به عرب عصر نزول است که نگاهی ظاهری به جهان داشتند و می اندیشیدند که خورشید و ماه و ستارگان بر فراز سر آنان قرار دارد و در قرآن متناسب با سطح فهم آنان با آنان سخن گفته شده است. در نگاه ظاهری است که تصور می شود، خورشید و ماه و ستارگان بر فراز ما قرار دارند؛ اما در نگاه علمی پایین و بالایی درباره زمین و خورشید و ماه و ستارگان مفهومی ندارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به نام خدا

سلام استاد

یک تحقیقی درباره ترجمه معنای آیة الکرسی در ترجمه های معاصر انجام می دهیم. درباره کرسی چهار نظر مختلف وجود دارد. ممنون راهنمایی کنید.

فخر رازی «وسع فلانا الشیء» را هنگامی دانسته است که تاب و تحمل شیء و امکان قیام به آن برای فرد وجود داشته باشد. وی و زمخشری در معنای «کرسی» و« وَسِعَ کُرْسِیُّهُ» 4 وجه مطرح را می کنند:

1. این اصطلاح تنها تصویر و تمثیلی از عظمت، کبریاء و شأن الهی است.

2. وسعت علم خداوند؛ زیرا علم مانند کرسی امری است که به آن اعتماد می شود و اینگونه است که به علماء، کراسی گفته می شود.

3. مراد از کرسی، سلطان، قدرت و ملک است که الوهیت با قدرت و خلق و ایجاد حاصل می شود و عرب اصل هر چیزی را کرسی می گوید و گاه ملک را به اعتباراسم مکان ملک، کرسی می گوید؛ زیرا پادشاه بر کرسی می نشیند.

4. آنچه در برخی روایات آمده، مبنی بر اینکه کرسی جسمی عظیم است که آسمان ها و زمین را فراگرفته و درباره کیفیت آن اختلاف شده، مثلا از قول حسن بصری نقل شده که وی کرسی را همان عرش دانسته است.

فخر رازی قول چهارم را برگزیده و اقوال دیگر را باعث عدول بی دلیل از ظاهر آیه می داند.

به نظرم می رسد،‌ نظر سوم فخر رازی و زمخشری صحیح باشد و در آیاتی که مربوط به غیب و نیز صفات خداوند است، اصل این است که باید از ظاهر عدول کرد و معنای کنایی جمله را باید در نظر داشت تا شبهه تجسیم پیش نیاید.

علامه در معنای کرسی میان نظر دوم و سوم جمع نموده است. وی کرسی را کنایه از ملک و سلطنت دانسته و مراد از وسعت کرسى، احاطه مقام سلطنت الهى است. سپس از میان معانی محتمل برای کرسی، «مقام ربوبى» را برگزیده و آن را مقامى دانسته که تمامى موجودات آسمان ها و زمین قائم به آن هستند و در نتیجه، کرسى را مرتبه ‏اى از مراتب علم دانسته و وسعت کرسى خدا را به این معنا که مرتبه ‏اى از علم خدا، آن مرتبه ‏اى است که تمامى عالم قائم به آن است، و همه چیز در آن محفوظ و نوشته شده است که با تعبیر بعد یعنی «وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» تناسب کامل دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سلام. به طور کلی بهترین روش تفسیر قرآن این است که هر کلمه و عبارتی را با تکیه بر سیاق خود آن و نیز سیاق های مشابهی که آن کلمه یا عبارت به کار رفته و با تکیه بر فهمی که مخاطبان قرآن در عصر و مصر نزول داشتند، تفسیر کنیم؛ اما در خصوص عبارت مذکور چند نکته را عرض می کنم:

1. کرسی به معنای تخت پادشاهی به کار رفته؛‌ چنان که درباره تخت پادشاهی حضرت سلیمان در قرآن آمده است:‌

وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى کرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ (ص،34)؛ و قطعاً سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدى بیفکندیم پس به توبه باز آمد.

البته «کرسی» در اینجا به معنای حقیقی به کار رفته است؛ یعنی مراد همان تخت پادشاهی است که حضرت سلیمان بر آن جلوس می کرد؛ اما گاهی هم به معنای مجازی به کار می رود که در آیة‌ الکرسی چنین است. تمام این آیه چنین است:

اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ (بقره، 255)؛‌ خداست که معبودى جز او نیست زنده و برپادارنده است نه خوابى سبک او را فرو مى‏گیرد و نه خوابى گران آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست. کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟ آنچه در پیش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مى‏داند. و به چیزى از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمى‏یابند. کرسىِ او آسمانها و زمین را در بر گرفته، و نگهدارى آنها بر او دشوار نیست، و اوست والاىِ بزرگ.

3. آنچه معنای یک کلمه را در جمله مشخص می کند، سیاق یا همنشین های آن است. در سیاق آیة‌ الکرسی هیچ قرینه ای وجود ندارد که دلالت داشته باشد، «کرسی» در آن به معنای حقیقی اش به کار رفته باشد. در ذیل عبارت «وَسِعَ کرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ» عبارت «وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» آمده و این قرینه ای است که می تواند معنای عبارت قبلش را روشن سازد و معنای آن عبارت، این است که خدا آسمان ها و زمین را حفظ می کند و حفظ آنها نیز برای خدا گران نیست و او را خسته نمی کند.

4. مراد از حفظ سماوات در این آیه، نگه داشتن خورشید و ماه و ستارگان از سقوط بر زمین است؛ چنان که در جای دیگر آمده است:

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْری فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ (حج،‌ 65)؛ آیا ندیده ‏اى که خدا آنچه را در زمین است به نفع شما رام گردانید، و کشتیها در دریا به فرمان او روانند، و آسمان را نگاه مى‏دارد تا [مبادا] بر زمین فرو افتد، مگر به اذن خودش [باشد]. در حقیقت، خداوند نسبت به مردم سخت رئوف و مهربان است.

یا در جای دیگر آمده است:

إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً (فاطر، 41)؛ همانا خدا آسمانها و زمین را نگاه مى‏دارد تا نیفتند، و اگر بیفتند بعد از او هیچ کس آنها را نگاه نمى‏دارد اوست بردبار آمرزنده.

در آیات قرآن خورشید و ماه و ستارگان مانند پرندگانی دانسته شده است که در آسمان حرکت می کنند؛ چنان که آمده است:

أَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ مُسَخَّراتٍ فی‏ جَوِّ السَّماءِ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ اللَّهُ إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (نحل، 79)؛ آیا به سوى پرندگانى که در فضاى آسمان، رام شده‏اند ننگریسته‏ اند؟ جز خدا کسى آنها را نگاه نمى‏دارد. راستى در این [قدرت ‏نمایى‏] براى مردمى که ایمان مى‏آورند نشانه‏ هایى است.

چنان که ملاحظه می شود، تعبیر «یمسک» هم درباره «سماوات» (خورشید و ماه و ستارگان) به کار رفته و هم درباره «طیر» (پرندگان). این شباهت تصور بازتاب یافته در قرآن را آشکار می سازد که خورشید و ماه و ستارگان بسان پرندگانی دانسته شده است که در آسمان حرکت می کنند. همچنان که خدا پرندگان را نگه می دارد، خورشید و ماه و ستارگان را هم نگه می دارد.

در جای دیگر از حفظ آسمان یا آسمان ها به تسخیر خورشید و ماه و ستارگان تعبیر شده؛ چنان که آمده است:

إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمین (اعراف، 54)؛ در حقیقت، پروردگار شما آن خدایى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید سپس بر تخت نشست. روز را به شب- که شتابان آن را مى‏طلبد- مى‏پوشاند، و [نیز] خورشید و ماه و ستارگان را که به فرمان او رام شده‏اند [پدید آورد]. آگاه باش که [عالم‏] خلق و امر از آنِ اوست. فرخنده خدایى است پروردگار جهانیان.

5. عبارت «وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» در رد باور یهودیان است که معتقد بودند، خداوند بعد از آفرینش آسمان ها و زمین خسته شد؛ چنان که در جای دیگر آمده است:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوب (ق، 38)؛ همان [خدایى‏] که ما را به فضل خویش در سراى ابدى جاى داد. در اینجا رنجى به ما نمى‏رسد و در اینجا درماندگى به ما دست نمى‏دهد.»

6. عبارت «وَسِعَ کرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ» در معنا نظیر عبارت «اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ» است که در آیات متعددی از جمله آیه ذیل به کار رفته است:

إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَکَّرُون (یونس، 3)؛ پروردگار شما آن خدایى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید. سپس بر تخت نشست. کار [آفرینش‏] را تدبیر مى‏کند. شفاعتگرى جز پس از اذن او نیست. این است خدا، پروردگار شما، پس او را بپرستید. آیا پند نمى‏گیرید؟

مراد از به تخت نشستن یک پادشاه به سلطنت رسیدن اوست و در اینجا هم درباره خدا مراد این است که خدا به سلطنت آسمان ها و زمین رسیده است.

7. عرش نیز در قرآن به معنای تخت پادشاهی به کار رفته است؛ چنان که درباره حضرت یوسف آمده است:

وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ (یوسف، 100)؛ و پدر و مادرش را به تخت برنشانید.

و گاهی هم به معنای مجازی به کار رفته است که آیه قبلی از آن جمله است و مراد از «استوا بر عرش» به سلطنت رسیدن پادشاه است. در آیه شریفه نیز مراد به سلطنت رسیدن خداست؛ یعنی خدا بعد از آن که آسمان ها و زمین را خلق کرد و اینها به واقع «مُلک» خدا به شمار آمدند، تدبیر آنها را بر عهده گرفت؛ چنان که در ذیل آن آمده است: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ؛ امر آسمان ها و زمین را تدبیر می کند.»

این عبارت در معنا نظیر عبارت «مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» (اعراف، 54)‏ است. «خلق» برای خداست؛ یعنی خدا آسمان ها و زمین را خلق کرده است و «امر» برای خداست؛‌ یعنی تدبیر آسمان ها و زمین را نیز خدا بر عهده دارد.  


جرا باید دیندار باشیم؟(2)

متنی که اینک ملاحظه می کنید، دومین سئوال و پاسخی است که در زمینه آموزه های دینی مطرح شده است و نخستین آن با عنوان « چرا باید دیندار باشیم؟» در پست قبلی قابل مطالعه است. من این بار پاسخ های خود را به طور مزجی آوردم تا ارتباط میان سئوال و پاسخ آشکارتر شود.

=======================

با سلام حضور استاد گرامی

ضمن تشکر از شما بابت جواب، عرض می کنم که خداوند وعده ی عذاب به ناسپاسان داده است. آن هم عذاب های چنین و چنان. سؤال کننده می گوید من اصلاً نمی خواستم به این جهان بیایم. به جبر من را آورده اند و می گویند اگر دست از پا خطا کنی پدرت را در می آوریم!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

سلام علکیم

اولاً، در این تردیدی نیست که آزادی و اختیار انسان محدود است. انسان به وضوح آگاه است که بعضی از کارها را اراده می کند و انجام می دهد؛ اما بعضی از کارها خارج از اراده اوست و اگر هم اراده کند، نمی تواند انجام دهد. این که انسان نمی خواسته است، به این جهان بیاید، در حوزه اختیار او نیست و جبر بر او حاکم است. حال فرق نمی کند که گفته شود، این جباریت از سوی چه کسی است.

ثانیاً، چنین اعتراضی در هیچ مرام و مسلکی قابل پاسخ نیست. آیا اگر چنین سئوالی را به خداناباوری بگویید، او می تواند پاسخ بهتری بدهد؟ بسا آنان به چنان سئوالی چنین پاسخ دهند که این جباریت را طبیعت انجام داده است. آیا آنگاه دهان اعتراض او بسته خواهد شد؟ هرگز چنین نیست؛ زیرا باز او خواهد گفت: چرا طبیعت من را به این دنیا آورد که این قدر رنج بکشم و مریض بشوم و نظایر آنها.

ثالثاً، پاسخ خداباوران این امتیاز را دارد که می گویند، بر این جهان شعور حاکم است و هر چیزی از روی حکمت و مصلحت مقرر شده است و تمام این تکالیف و رنج ها حکیمانه و برای رشد و تعالی انسان است و زندگی انسان به این دنیا محدود نیست و لذا هر نقص و کمبودی که در این دنیا باشد، در حیات پس از مرگ جبران خواهد شد؛ اما خداناوران می گویند که هیچ شعوری بر جهان حاکم نیست و همه امور ظالمانه است و پس از مرگ نیز خبری نیست.

رابعاً، اگر کسی خداباور باشد، نسبت به خداناباور هیچ کسری ندارد. خداباور هم مثل خداناباور خواهد گفت، حال که چنین است، ما باید خودمان را با این شرایطی که به طور جبری بر ما حاکم شده است، تطبیق بدهیم و به آنچه بر ما حاکم است، راضی باشیم.

نیز هر دو خواهند گفت: خوشی و ناخوشی در این جهان تا حدودی به اعمال خود ما بستگی دارد، لذا در حدی که اختیار داریم و می توانیم، باید زندگی خود را به گونه سامان بدهیم که خوش باشیم.

البته در تشخیص موارد خوشی میان این دو مرام تفاوت هایی است. خداباور بسا خوشی را به این بداند که دیگران را هم با خوشی خود سهیم کند و لذا اگر کسی در رنج است، در رنج او هم شریک باشد و به او ایثار و احسان نماید؛ اما بسا خداناباور خوشی را در این بداند که فقط به خودش توجه داشته باشد و بگوید که به من چه ربطی دارد که دیگران در رنج به سر می برند.

نیز هر دو خواهند گفت: ما اگر کار ناپسندی انجام دهیم، رنج می کشیم و عذاب وجدان می گیریم و یا به چنگ قانون می افتیم و مجازات اجتماعی می کشیم.

بنابراین چنین نیست که اگر کسی دین ستیزی و دین گریزی کرد، بتواند بدیل بهتری برای چنین سئوالات و اعتراضاتی داشته باشد. 

********************************

می فرمایید که این عذاب ها نتیجه تکوینی اعمال شراست. درست؛ اما خودمانیم همه این تشکیلات اعم از تکوین و تشریع و.... را خودش بوجود آورده است و سر نخ همه چیز در دست خود اوست؛ کما این که در بسیاری از موارد خودش برخی از این تکوینیات را دور میزند و به حق، خود را پاسخگوی احدی نمی داند. چه کسی این خاصیت را در سم قرار داده که مریض کند؟ خدا. چه کسی مقرر کرده که اگر کسی از ارتفاع صد متری با مغز بر زمین خورد بمیرد؟ خدا. چه کسی گفته که آتش بسوزاند؟ خدا. چه کسی گفت که آتش ابراهیم را نسوزاند؟ خدا. چه کسی مقرر کرده که اگر کسی نعمتهای خدا را پاس نداشت به عذاب اخروی دچار شود؟ بازهم خدا.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اولاً، جهان همه مقهور قانون و سنت واحدی است و اصل علیت بر تمام رخدادهای جهان حاکم است و لذا چنان نیست که اگر معجزه ای رخ می دهد، قانون و سنت حاکم بر هستی دور زده شود. معجزه نیز در چارچوب قانون حاکم بر هستی تفسیر می شود. هرگز چنین نیست که معلول واحد علت واحدی داشته باشد. خاموش شدن آتش با علل مادی طبق علیت شناخته شده است است و خاموش شدن آتش با معجزه نیز مشمول علیت است؛ منتها علل آن برای بشر شناخته شده، نیست.

ثانیاً، طبق هر مرامی که به جهان بنگری، همین مقهوریت هست. چنین نیست که اگر کسی خداناباور شد، بتواند از این مقهوریت خارج شود و آزادی پیدا کند که هر اقدامی انجام دهد و اگر اقداماتی را هم انجام داد، از نتایج آن اقدامات بتواند بگریزد.

********************************

جسارتاً به نظر حقیر چنین می رسد که متکلمان در برخی موارد اصطلاحاتی را بوجود آورده اند تا برای همه ی پرسشها پاسخی داشته باشند. استاد گرامی، نسل جوان امروز با پاسخهای متکلمان قانع نمی شوند. اگر به او بگویم عذاب نتیجه ی تکوینی عمل خود توست؛ می گوید کلمات غلمبه سلمبه به کار می بری که دهان مرا ببندی! وقتی معنی تکوین و تشریع را توضیح می دهی؛ می گوید همه ی اینها به دست خودش است. تو برای آن که من را از میدان به در کنی فلسفه بافی می کنی! 

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اولاً، چنان که عرض کردم، مقهوریت و مجبوریت انسان چیزی نیست که کسی بتواند منکر آن بشود. همه انسان ها با هر مرام و مسلکی به وضوح می یابند که به طور جبری به دنیا آمدند و به طور جبری نیز باید زندگی دنیوی را تحمل کنند و به طور جبری نیز از این دنیا می روند. این صرف حرف زدن نیست. ما چه بگوییم و چه نگوییم، مقهور قوانین تکوینی هستیم. آیا اگر منکر قوانین تکوینی شدیم، می توانیم از آن قوانین بگریزیم؟

ثانیاً،‌ از قوانین تشریع نیز هیچ انسانی نمی تواند گریزی داشته باشد؛ زیرا که همه انسان ها به طور جمعی زندگی می کنند و برای این که بخواهند حقوق یکدیگر را رعایت کنند، باید قوانینی را جعل کنند و از آنها تبعیت کنند.

نیز هیچ انسانی نمی تواند از نتایج اعمال خودش فرار کند. هرکسی عمل صالحی انجام دهد، پاداش می گیرد و هر کسی عمل فاسدی انجام دهد، کیفر می بیند. حال به فرض هم کسی بتواند از مجازات اجتماعی فرار کند، اما از عذاب های وجدان که گریزی ندارد؛ مگر آن که در صدد سرکوب وجدان خودش بر آید. 

********************************

به نظرم باید روشی مانند روش قرآن در پیش گرفت یعنی تکیه بر عرف و فطرت و وجدان. می گوید وجدان من به من می گوید که اگر کسی را به اجبار به جایی بردم، اگر او اعتراض کرد و از امکانات آن مکان درست استفاده نکرد، من او را کتک نمی زنم. اما خدا با ما این کار می کند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

طبق آموزه های دینی خداوند هر کسی را به میزان عقل و قدرت و علم و نعمت هایی که به او داده، تکلیف و مجازات می کند. خداوند هرگز کسی را که سفیه و دیوانه یا عاجز و ناتوان و یا جاهل و نادان باشد، مجازات نخواهد کرد. خدا کسی را مجازات می کند که عالماً و عامداً کار ناپسندی را انجام دهد. تصور این که خدا کسی را بدون ارتکاب هیچ جرمی مجازات می کند، با صریح آموزه های دینی نمی سازد. بنابراین خدا طبق عقل و وجدان و فطرت و عدل رفتار می کند و نسبت دادن ظلم و جهل و مانند آن به خدا نارواست.  

****************************

جسارت حقیر را میبخشید خواستم سؤال را خوب از زبان سؤال کننده باز کنم.

التماس دعا