نقد دیدگاه علامه طباطبایی در زمینه مفهوم تفسیر به رأی
متنی که اینک ملاحظه می کنید، بخشی از سئوالات یک دانشجو است که با استناد به سخنی از علامه طباطبایی برای قرآن خصوصیت زبان شناختی متفاوت از زبان بشری قائل شده است و آن خصوصیت این است که آیات قرآن مفسر همدیگر است. این در حال است که این خصوصیت هرگز به قرآن اختصاص ندارد و درباره هر کلامی اعم از خداوند یا بشر صادق است. این سئوال پیرو سئوال قبلی مطرح شده است که در پست پیشین با عنوان « نفی رمزی بودن زبان قرآن» به آن پاسخ گفته شده بود.
تفصیل سئوال و پاسخ اینجانب از این قرار است:
******************************
سئوال: با تشکر از استاد بزرگوار و بیانات ارزشمندشان
بنده عرض نکردم آیات قرآن صرفاً رمزی و نمادین است و گفتاری و خطابه ای بودنش را هم نفی نکردم؛ بلکه عرض بنده این است که قرآن در حین اینکه زبان عرف و قابل فهم است، برخى از آیات قرآن به حقایقى فراتر از مفهوم لغوى و عرفى اشاره دارند و نمىتوان فقط به ظاهر آنها اکتفا کرد. به قول علامه طباطبایی(ره ): «براى فهم کلام بشرى، اکتفا به لغت و اصول لفظى کافى است، ولى براى فهم کلام خدا، اکتفا به اینها کافى نمىتواند باشد؛ چون بیان قرآن صرفاً بر مجراى این اصول و قواعد جریان ندارد، بلکه الفاظ و عباراتش در عین اینکه از یکدیگر جدا هستند، به یکدیگر متصل اند و هر یک بیان دیگرى است».
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پاسخ: سخنی که از علامه طباطبایی نقل کردید، در زمینه تفسیر به رأی است و تمامش در المیزان چنین است:
این که در «برأیه» رأی به ضمیر اضافه شده، بر معنای اختصاص و انفراد و استقلال دلالت دارد؛ این چنین که مفسر در تفسیر قرآن فقط با تکیه بر اسباب فهم کلام عرب به تفسیر قرآن بپردازد؛ لذا، در کلام خدا همسان کلام بشر بدون درنگ همان قواعد عادی کشف مراد کلام را به کار بگیرد و بر پایه آن حکم کند که مراد آن چنین است؛ همان طور که در اقرارها و گواهی ها و جز آنها جریان دارد.
همه آن برای این است که بیان ما مبتنی بر زبانی است که می دانیم و مصادیق واژگان است که به لحاظ حقیقی و مجازی آشنا هستیم؛ حال آن که بیان قرآنی بر این مجرا جریان ندارد؛ بلکه آن عبارت از کلامی است که پاره ای از آن با پاره ای دیگرش در عین جدایی از هم به هم پیوستگی دارد و طبق حدیث امام علی(ع) پاره ای از آن با پاره ای دیگر به سخن در می آید و پاره ای از آن بر پاره ای دیگر گواهی می دهد؛ از این رو نباید بسنده کرد، به آنچه از یک آیه به صرف کاربرد قواعد مقرر در علوم مربوطه در کشف معنای مراد به دست می آید؛ بلکه باید همه آیات مناسب آن را شناسایی کرد و در آنها تدبر کرد؛ چنان که آن از آیه «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلافاً کَثِیراً» (نساء، 82) آشکار می شود.
بنابراین تفسیر به رأی که از آن نهی شده، به طریق کشف معنا مربوط است؛ نه معنای کشف شده؛ به عبارت دیگر، آن حضرت از فهمیدن کلام خدا به طریقی که کلام غیر او فهمیده می شود، اگرچه به واقع هم برسد، نهی کرده است. دلیل این سخن روایتی دیگری از آن حضرت است که فرمود: «من تکلم فی القرآن برأیه فأصاب فقد أخطأ؛ هر که در قرآن به رأی خود سخن بگوید، اگر هم به واقع برسد، باز به خطا رفته است»؛ زیرا که حکم به خطاء با فرض به واقع رسیدن، جز این نیست که در طریق به خطا رفته است؛ همچنین است، این روایت تفسیرعیاشی که «إن أصاب لم یؤجر؛ اگر هم به واقع برسد، به خطا رفته است».
آن را وضعی که در زمان پیامبر(ص) بود، تأیید می کند؛ زیرا قرآن تا بعد از آن حضرت تألیف نشده بود و جز سوره ها و آیاتی پراکنده در دستان مردم نبود؛ از این رو، در تفسیر هر پاره ای از آن خطر وقوع در خلاف مراد وجود داشت.
حاصل کلام آن که چیزی که از آن نهی شده، عبارت از استقلال در تفسیر قرآن و اعتماد مفسر به خودش بدون مراجعه به دیگری است و لازمه استمداد از دیگری مراجعه به آن است و آن دیگری ناگزیر یا خود قرآن است یا سنت. این که آن دیگری سنت باشد، با قرآن منافات دارد؛ در حالی که خود سنت امر می کند که به قرآن مراجعه شود و احادیث بر آن عرضه گردد؛ لذا راهی باقی نمی ماند جز این که به خود قرآن مراجعه کرد و در تفسیر قرآن از خود قرآن استمداد جست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چند نکته در نقد سخن علامه عرض می کنم:
اولاً، این که علامه طباطبایی عبارت «برأیه» را در حدیث نبوی به بسنده کردن به اسباب فهم کلام عرب در تفسیر قرآن معنا کرده است، خلاف ظاهر حدیث است. در این حدیث بیش از این گفته نشده است که تفسیر به رأی این است که مفسر قرآن را طبق رأی خودش تفسیر کند؛ یعنی رأی خودش را بر قرآن تحمیل کند.
ثانیاً، خداوند در قرآن به زبان عرب سخن گفته است و لذا لزوماً باید از همان قواعدی که در زبان عرب است، پیروی کرده باشد و گرنه القای مقصود به عرب که مخاطب قرآن بوده، محقق نمی گردد. چگونه وقتی عرب به زبان خودش سخن می گوید، به همین بسنده است که به اسباب فهم کلامش تکیه کند و به مقصود کلامش پی ببرد؛ اما وقتی خداوند به زبان او سخن می گوید، کافی نیست، به اسباب فهم کلامش تکیه کند و به مقصود کلامش پی ببرد؟
ثالثاً، این که ادعا شود، خداوند در کلام خود خصوصیتی پدید آورده است که در کلام عرب نیست، باطل است؛ نه دلیل معتبری بر این ادعا وجود دارد و نه به لوازم باطل این ادعا می توان ملتزم شد. اگر خداوند خصوصیتی در کلامش ایجاد کرده بود، باید به آن تصریح می کرد تا با آگاهی از آن بتوان به مقصود خداوند از کلامش پی برد. حال آن که هرگز چنین تصریحی از سوی خداوند در قرآن به چشم نمی خورد. ایجاد خصوصیت بدون بیان آن نیز موجب گمراهی مردم در فهم مراد الهی می شود و این با هدایت کنندگی قرآن در تعارض است.
رابعاً، این که گفته شود، برای فهم کلام الهی لازم است، همه آیات مربوط به یک موضوع گردآوری شود، اگر منظور این است که مخاطبان قرآن برای فهم مقصود خدا چنین نیازی داشتند، سخن باطلی است؛ زیرا این خلاف فصاحت و بلاغت است؛ حال آن که قرآن در اوج فصاحت و بلاغت نازل شد. در فصاحت و بلاغت شرط است که مخاطب بدون درنگ به معنای مقصود متکلم پی ببرد؛ اما اگر فهم مقصود متکلم در گرو درنگ و تأمل باشد و یا لازم باشد، مخاطب به گفته های دیگر متکلم مراجعه کند و یا از دیگران معنای مقصود را بپرسد، این حاکی از عدم فصاحت و بلاغت کلام است.
خامساً، اگر منظور این است که سخنانی که گوینده ای در زمان های مختلفی راجع به یک موضوع می گوید، در فهم مراد او و یا شرح بیش تر مراد او دخالت دارد، این اختصاص به کلام الهی ندارد. در کلام بشر نیز چنین است؛ لذا خصوصیت تراشیدن برای کلام الهی بی وجه به نظر می رسد.
سادساً، ادعای این که آیات قرآن چنان پراکنده و گسیخته از هم نازل می شد که در فهم مقصود الهی اخلال به وجود می آمد، نادرست است؛ زیرا وجهی ندارد، خدایی که قرآن را به قصد هدایت نازل کرده است، مخاطبانش را در فهم مقصودش سرگردان سازد. چه وجهی دارد، اگر کلامش برای فهم مقصود نیازمند قرائنی است، آن قرائن را همراه کلامش نازل نکند و به وقت دیگر موکول نماید و مخاطبان را در سرگردانی بنهد؟
سابعاً، پیوستگی آیات در سوره ها به وضوح گواهی می دهد که قریب به اتفاق سوره های قرآن نزول پیوسته و یکجا داشته اند و این گونه نبوده است که سوره ها پاره پاره نازل گردند و مخاطبان را در سرگردانی از فهم مقصود بگذارند. تنها در معدودی از سوره های بلند می توان ادعا نمود که به تدریج نازل شده اند و این تدریج نیز از دو یا چند فقره تجاوز نمی کند و هر فقره از آیات نیز به گونه ای است که مقصود الهی را به وضوح آشکار می سازند و لذا در فهم مقصود الهی هرگز حاجتی نبوده است، به پاره های دیگر قرآن مراجعه شود.
ثامناً، این سخنانی که از علامه نقل شد، با سخنان دیگر ایشان که در مواضع دیگر بیان داشته است، در تعارض است؛ نظیر این که فرموده است:
«قرآن مجید از سنخ کلام است؛ مانند سایر کلام های معمولی از معنای مراد خود کشف می کند و هرگز در دلالت خود گنگ نیست و از خارج نیز دلیلی وجود ندارد که مراد تحت اللفظی قرآن جز آن است که از لفظ عربی اش فهمیده می شود. اما این که خودش در دلالت خود گنگ نیست؛ زیرا هرکس به لغت آشنایی داشته باشد از جملات آیات کریمه معنای آنها را آشکارا می فهمد؛ چنان که از جملات هر کلام عربی دیگر معنا را می فهمد. (قرآن در اسلام، ص41-42)
او در ادامه برخی از شواهد گنگ نبودن قرآن را چنین یاد می کند که به آیات بسیاری بر می خوریم که:
الف. در آنها طایفه خاصی را مانند یهودیان و مؤمنین و کفار و گاهی عموم مرد را متعلق خطاب قرار می دهد و مقاصد خود را به ایشان القاء می کند. بدیهی است که تکلم با مردم با الفاظی که خاصیت تفهیم را واجد نیست، معنا ندارد.
ب. یا با آنان به احتجاج می پردازد.
ج. یا به مقام تحدی بر می آید و از ایشان می خواهد که اگر شک و تردید دارند، در این که قرآن کلام خداست، مثل آن را بیاورند. بدیهی است که تکلیف مردم به آوردن مثل چیزی که معنای محصلی از آن فهمیده نمی شود، قابل قبول نیست.
د. خداوند از مردم خواسته است، در آیات قرآن تدبر کنند و بدیهی است که اگر آیات در معانی خودشان ظهوری نداشتند، تدبر در آنها معنا نداشت. (همان، 42)