شبهه اعجاز علمی در قرآن(2)
متنی که اینک ملاحظه می کنید، دومین قسمت از نقد یکی از همکاران محترم به پست «شبهه بطلان خلاف علم در قرآن» و پاسخ من به آن است. قسمت اول را در اینجا ملاحظه کنید. در اینجا اظهار می شود که این ادعا که عرب عصر پیامبر(ص) خدا را جسم می دانسته و از درک آیات توحیدی قرآن قاصر بوده، رد شده و تأکید گردیده است که عرب هرگز خدا را جسمانی نمی دانستند و اگر فرشتگان را دختران خدا بر می شمردند، به معنای حقیقی اش نبوده است. آنچه در قرآن مورد مذمت قرار گرفته، این بوده است که فرشتگان را شرکای خدا می شمردند.
همکار محترم نوشته اند:
در قرآن کریم بارها از اثبات وجود خدا سخن گفته شده و عالی ترین حقایق توحیدی بیان شده است؛ در حالی که میزان فهم بشر آن عصر از خدا، موجودی در حد جسم بود و نگاه توحیدی به نحوی که قران فرموده است: "لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار"، "لیس کمثله شئ" برای آن ها قابل فهم نبود. لابد نویسنده محترم آیاتی مثل "و هو السمیع البصیر" یا "بل یداه مبسوطتان" را هم به این دلیل که بشر آن عصر سمع به غیر آلت و بصر به غیر آلت و غیر جسمی را نمی فهمید، حمل بر همین معنا می کنید. سبحان الله! در این صورت یا باید محکماتی مثل "لا تدکه الابصار..." و "لیس کمثله شئ" و ... را نفی کنید و یا اگر آن ها را می پذیرید، بپذیرید که می توان مفاهیمی را القا کرد که در عین حق بودن، مخالف فهم و برداشت سطحی شنونده باشد و فهم سطحی شنونده قرینه بر معنا و مقید آن نشود.
پاسخ من به این سخن، به شرحی است که در پی می آید:
1. جسم نبودن خدا در باور مشرکان عرب
این سخن که مشرکان عرب، خدا را جسمانی می دانستند، خلاف واقع است؛ زیرا:
اولاً، مشرکان عرب به خدا به همان معنایی که در میان مسلمانان شناخته شده است، باور داشتند؛ منتها برای او شریک قائل بودند. در قرآن آمده است:
قُلْ مَنْ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ یَمْلِکُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّتِ وَ یُخْرِجُ الْمَیِّتَ مِنَ الْحَیِّ وَ مَنْ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَیَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ (یونس، 31)؛ بگو: «کیست که از آسمان و زمین به شما روزى مىبخشد؟ یا کیست که حاکم بر گوشها و دیدگان است؟ و کیست که زنده را از مرده بیرون مى آورد و مرده را از زنده خارج مى سازد؟ و کیست که کارها را تدبیر مى کند؟» خواهند گفت: «خدا» پس بگو: «آیا پروا نمىکنید؟»
یا آمده است:
قُلْ مَنْ یُنَجِّیکُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَ خُفْیَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَکُونَنَّ مِنَ الشَّاکِرینَ * قُلِ اللَّهُ یُنَجِّیکُمْ مِنْها وَ مِنْ کُلِّ کَرْبٍ ثُمَّ أَنْتُمْ تُشْرِکُونَ (انعام، 63-64)؛ بگو: «چه کسى شما را از تاریکی هاى خشکى و دریا مى رهاند؟ در حالى که او را به زارى و در نهان مى خوانید: که اگر ما را از این [مهلکه] برهاند، البته از سپاسگزاران خواهیم بود.» بگو: «خداست که شما را از آن [تاریکی ها] و از هر اندوهى مى رهاند، باز شما شرک مى ورزید.»
یا آمده است:
قُلْ لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فیها إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَذَکَّرُونَ * قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ * سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ * قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ یُجیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْهِ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُونَ * بَلْ أَتَیْناهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَکاذِبُونَ * مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدٍ وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ (مؤمنون، 84-91)؛ بگو: «اگر مى دانید [بگویید] زمین و هر که در آن است به چه کسى تعلق دارد؟» خواهند گفت: «به خدا.» بگو: «پس آیا عبرت نمى گیرید؟» بگو: «پروردگار آسمان هاى هفتگانه و پروردگار عرش بزرگ کیست؟» خواهند گفت: «خدا.» بگو: «آیا پرهیزگارى نمى کنید؟» بگو: «فرمانروایى هر چیزى به دست کیست؟ و اگر مى دانید [کیست آن که] او پناه مى دهد و در پناه کسى نمى رود؟» خواهند گفت: «خدا.» بگو: «پس چگونه دستخوش افسون شده اید؟» [نه!] بلکه حقیقت را برایشان آوردیم، و قطعاً آنان دروغگویند. خدا فرزندى اختیار نکرده و با او معبودى [دیگر] نیست، و اگر جز این بود، قطعاً هر خدایى آنچه را آفریده [بود] با خود مى برد، و حتماً بعضى از آنان بر بعضى دیگر تفوّق مى جستند. منزه است خدا از آنچه وصف مى کنند.
ثانیاً، اگر چنین بود که مشرکان عرب خدا را جسمانی می دانستند، باید همچنان که در قرآن در نفی شرک آیات بسیاری هست، در نفی جسمانی بودن خدا نیز آیات بسیاری بوده باشد. حال آن که چنین نیست.
ثانیاً، مشرکان عرب برای خدا هیچ بتی نداشتند و این نشان می دهد که خدا را جسمانی نمی دانستند.
ثالثاً، از ظاهر پاره ای از آیات چنان دانسته می شود که روی آوری عرب به شرک و پرستش فرشتگان برای این بوده است که اساساً، خدا را مجرد و دور از دسترس می انگاشتند و فرشتگان را برای این می پرستیدند تا واسطه هایی میان آنان و خدا باشند؛ چنان که آمده است:
أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِصُ وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیاءَ ما نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فی ما هُمْ فیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ کاذِبٌ (زمر، 3): آگاه باشید: آیینِ پاک از آنِ خداست، و کسانى که به جاى او دوستانى براى خود گرفته اند [به این بهانه که:] ما آنها را جز براى اینکه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند، نمى پرستیم، البتّه خدا میان آنان در باره آنچه که بر سر آن اختلاف دارند، داورى خواهد کرد. در حقیقت، خدا آن کسى را که دروغ پردازِ ناسپاس است هدایت نمىکند.
رابعاً، بی تردید اگر مشرکان عرب، فرشتگان را دختران خدا می انگاشتند، هرگز بر این باور نبودند که خدا بسان یک پدر جسمانی با یک همسر جسمانی ازدواج کرده و از این رهگذر فرشتگان را پدید آورده است. بنابراین، آنان هرگز فرشتگان را به معنای حقیقی دختران خدا نمی انگاشتند؛ بلکه از آن معنایی مجازی اراده کرده بودند؛ به همین روی، چنان که از آیه ذیل دانسته می شود، آنان هرگز همسری برای خدا قائل نبودند و در قرآن با تکیه بر همین باور که خدا همسر ندارد، فرزند داشتن خدا را رد کرده است:
بَدیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَنَّى یَکُونُ لَهُ وَلَدٌ وَ لَمْ تَکُنْ لَهُ صاحِبَةٌ وَ خَلَقَ کُلَّ شَیْءٍ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ (انعام، 101)؛ پدیدآورنده آسمانها و زمین است. چگونه او را فرزندى باشد، در صورتى که براى او همسرى نبوده، و هر چیزى را آفریده، و اوست که به هر چیزى داناست.
2. قابل فهم بودن آیات برای مشرکان عرب
این ادعا که عرب، آیات «"لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار"، "لیس کمثله شئ" برای آن ها قابل فهم نبود» یا این که آیاتی مثل "و هو السمیع البصیر" یا "بل یداه مبسوطتان" را با آلت جسمانی می فهمیدند، بی دلیل و ناصواب است؛ زیرا این آیات خطاب به آنان نازل شده و چگونه خداوند آنان را در حالی مخاطب ساخته است که مراد او را نفهمیده اند. تردیدی نیست، در این که خطاب کردن به کسانی که مراد از خطاب را نمی فهمند، عبث است و فعل عبث از خدای حکیم سر نمی زند.
به علاوه، مشکل از کجاست که مشرکان عرب، مراد الهی را نفهمیدند؟ آیا خدا به ذهن عرب اشراف نداشته، یا آیا به زبان عرب اشراف نداشته که دریابد آنان با چه الفاظ و تعابیری مراد الهی را می فهمند و یا آیا قصد القای مقصود و هدایت نداشته است؟ همه این فرض ها که باطل است؛ پس چه وجهی داشته است که عرب عصر پیامبر(ص) مراد الهی را نفهمند؟ اگر گفته می شود که سطح فهم عرب پایین بوده، در این صورت لازم بوده است، خداوند سطح فهم آنان را رعایت کند و متناسب با سطح فهم آنان سخن بگوید؛ نه این که به گونه ای سخن بگوید که آنان مرادش را نفهمند. شرط بلاغت کلام، ایراد کلام به اقتضای سطح فهم مخاطب است.
2. 1. آیه «لاتدرکه الابصار»
آیه «لاتدرکه الابصار» در سوره انعام است که در مکه و خطاب به مشرکان قریش نازل شده است. ملاحظه سیاق سوره و حتی سیاق همین آیه به وضوح نشان می دهد که مشرکان قریش مخاطب این آیات اند. آیه 101 سوره انعام در بالا ذکر شد و دو آیه بعدش که آیه مورد بحث هم در آن است، چنین است:
ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ خالِقُ کُلِّ شَیْءٍ فَاعْبُدُوهُ وَ هُوَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ وَکیلٌ * لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطیفُ الْخَبیرُ (انعام، 102-103)؛ این است خدا، پروردگار شما: هیچ معبودى جز او نیست، آفریننده هر چیزى است. پس او را بپرستید، و او بر هر چیزى نگهبان است. چشم ها او را درنمى یابند و اوست که چشم ها را درمى یابد، و او مهربان آگاه است.
در خصوص این آیات باید بگویم که:
اولاً، مگر این آیات چه پیچیدگی دارد که مشرکان عرب، مقصود از آنها را درک نکرده اند؟ آیا فهم این که «خدا چشم دارها را می بیند؛ اما چشم دارها خدا را نمی بینند»، معنای پیچیده ای دارد؟
ثانیاً، طبق نظر مشهور، آیه مذکور از آیات محکم برشمرده شده است؛ یعنی معنای آن را روشن تلقی می کنند و اظهار می دارند که حتی باید آیات دیگر را که متشابه می خوانند، به آین آیه ارجاع داد تا به کمک آن، تشابه را از آن آیات زدود و معنای صحیح آنها را فهمید؛ حال چگونه ادعا می شود که خود این آیه نیز روشن و قابل فهم نبوده و به عبارت دیگر از متشابهات بر شمرده می شود؟
2. 2. آیه «لیس کمثله شیء»
آیه «لیس کمثله شیء» نیز در سوره شوری قرار دارد که یک سوره مکی و خطاب به مشرکان قریش نازل شده است. تمام این آیه چنین است:
فاطِرُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ جَعَلَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْواجاً وَ مِنَ الْأَنْعامِ أَزْواجاً یَذْرَؤُکُمْ فیهِ لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ (شوری، 11)؛ پدیدآورنده آسمانها و زمین است. از خودتان براى شما جفتهایى قرار داد، و از دامها [نیز] نر و ماده [قرار داد]. بدین وسیله شما را بسیار مى گرداند. چیزى مانند او نیست و اوست شنواى بینا.
در زمینه این آیه نیز باید بگویم:
اولاً، در این آیه این معنا که «چیزی مانند خدا نیست» یا «خدا شنوا و بیناست»، چه پیچیدگی دارد که مشرکان عرب از درک آن عاجز بوده اند؟
ثانیاً، تردیدی نیست که وقتی مشرکان قریش به خدای نادیدنی معتقد باشند، هرگز از «سمیع» و «بصیر» بودن او چشم و گوش داشتن او به ذهنشان متبادر نمی شده است؛ بلکه همان معنای مجازی که امروزه به ذهن مسلمانان متبادر می شود، به ذهن آنان نیز تبادر می جسته است.
ثالثاً، طبق نظر مشهور، جمله «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» از محکمات قرآن است و باید مرجع آیات متشابه قرآن قرار بگیرد و با ارجاع آیات متشابه به آن، معنای صحیح آیات متشابه را فهمید، حال چگونه ادعا می شود، فهم این آیه برای مشرکان عرب دشوار بوده است؟
رابعاً، با فرض این که جمله «وَ هُوَ السَّمیعُ الْبَصیرُ» طبق نظر مشهور، از متشابهات قرآن بوده باشد، وقتی در صدر آن، جمله محکم «لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ» آمده و به واقع این جمله قرینه فهم آن به شمار می رود، چرا گفته شود، مشرکان عرب در فهم آن ناتوان بودند؟ وقتی قرینه فهم آن در صدرش آمده، خود این قرینه معنای سمیع و بصیر بودن را برای مشرکان عرب آشکار می سازد.
2. 3. آیه «بل یداه مبسوطتان»
آیه «بل یداه مبسوطتان» در سوره مائده است که در اواخر دوره مدنی و ناظر به یهودیان مدینه نازل شده است. ادعای این که جمله مذکور نامفهوم است، صحیح نیست. سیاق آیه مربوط چنین ادعایی را رد می کند. آن آیه چنین است:
وَ قالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاء (مائده، 64)؛ و یهود گفتند: «دست خدا بسته است.» دستهاى خودشان بسته باد. و به [سزاى] آنچه گفتند، از رحمت خدا دور شوند. بلکه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد مى بخشد.
به دلایلی چند، مراد این آیه برای مردم مدینه و از جمله یهودیان مدینه آشکار بوده است:
اولاً، جمله «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ» در رد مدعای یهودیان گفته شده است که می گفتند: «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» و «دست خدا بسته است»، در زبان عرب ضرب المثل است و مراد از آن این است که «خدا خسیس است»؛ نظیر ضرب المثل فارسی که می گویند: «فلانی ناخن خشک است»؛ بنابراین در آن هرگز معنای حقیقی «ید» و «مغلول»(بسته) بودن آن اراده نشده است تا گفته شود، در «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ» نیز «ید» و «مبسوط»(باز) بودن آن به معنای حقیقی دست و باز بودن آن به کار رفته است. چنین تعابیری در میان خود عرب رواج داشته و این گونه نیست که در قرآن برای اولین بار آمده باشد و به این جهت، عرب در فهم مراد از آنها عاجز باشد. در آیه مذکور به صراحت می گوید که «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» سخن یهودیان است و یهودیان چنین سخنی را می گویند؛ حال چگونه خود یهویان سخن خودشان را نمی فهمند؟
ثانیاً، حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که جمله «بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ» برای عرب قابل فهم نبوده است، در ادامه آیه عبارت «یُنْفِقُ کَیْفَ یَشاء»(هرگونه که بخواهد می بخشد) خود قرینه ای است که مراد آن عبارت را روشن می سازد و با وجود این قرینه چگونه ادعا می شود که عرب، مراد آیه را نفهمیده است؟
3. عارضی بودن متشابهات
قرآن ذاتاً وقتی که نازل شده، هیچ ابهام و تشابهی نداشته است. ابهام و تشابه بر اثر گذشت زمان و فقد قرائن و پیدایش آراء کلامی و فقهی و فلسفی و علمی پدید آمده است. اساساً که این اندیشه که در قرآنی آیاتی به نام «متشابهات» است که فهمیدن آنها جز با ارجاع به محکمات دانسته نمی شود، باطل است؛ زیرا:
اولاً، این اندیشه خلاف نص قرآن است که قرآن را عربی مبین و روشن و هدایت بخش معرفی می کند؛ چنان که آمده است:
وَ لَوْ جَعَلْناهُ قُرْآناً أَعْجَمِیًّا لَقالُوا لَوْ لا فُصِّلَتْ آیاتُهُ ءَ أَعْجَمِیٌّ وَ عَرَبِیٌّ قُلْ هُوَ لِلَّذینَ آمَنُوا هُدىً وَ شِفاءٌ وَ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ فی آذانِهِمْ وَقْرٌ وَ هُوَ عَلَیْهِمْ عَمًى أُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ (فصلت، 44)؛ و اگر [این کتاب را] قرآنى غیر عربى گردانیده بودیم، قطعاً مى گفتند: «چرا آیه هاى آن روشن بیان نشده؟ کتابى غیر عربى و [مخاطبِ آن] عرب زبان؟» بگو: «این [کتاب] براى کسانى که ایمان آوردهاند رهنمود و درمانى است، و کسانى که ایمان نمىآورند در گوشهایشان سنگینى است و قرآن بر ایشان نامفهوم است، و [گویى] آنان را از جایى دور ندا مى دهند!
مراد همه آیات قرآن برای مخاطبانش که عرب حجاز عصر پیامبر(ص) بودند، آشکار بوده و برای فهم هیچ آیه ای حاجت نبوده است، به آیه دیگری مراجعه کنند. اساساً اگر کلام به گونه ای باشد که فهم مراد آن، نیازمند درنگ و پرسش و مراجعه باشد، از فصاحت و بلاغت تهی است و در این صورت چگونه می توان ادعا کرد که قرآن در اوج فصاحت و بلاغت است؟ کلام فصیح و بلیغ را در علوم بلاغی کلامی دانسته اند که در آن الفاظ غریبی مثل تکأکأتم نباشد و از تعقید معنوی خالی باشد و به تناسب مقتضای حال مخاطب ایراد شده باشد.
ثانیاً، این که در آیه هفت سوره آل عمران، قرآن به محکم و متشابه تقسیم شده، هرگز متشابه در آن به این معنا نیست که مراد آنها قابل فهم نیست. چنان که سیاق این آیه نشان می دهد، مراد از متشابهات در این آیه عبارت از آیات معاد است که در آن، حقایق اخروی برای تقریب به ذهن به حقایق دنیوی تشبیه شده است. در این آیه آمده است که تأویل یعنی حقیقت خارجی آیات قیامت را کسی جز خدا نمی داند؛ نه مراد عرفی این آیات را. تفصیل این نظریه را در مقاله «تفسیر معناشناسانه آیه محکم و متشابه» ملاحظه فرمایید.
ثالثاً، این متکلمان بوده اند که در آیات صفات اختلاف کردند و آنها را از جمله آیات متشابه بر شمردند و گرنه هیچ یک از آیات صفات هرگز میان عرب عصر نزول، محل اختلاف نبوده؛ بلکه معنای روشنی داشته است. تفصیل آن را به فرصت دیگری موکول می کنم.