شبهه اعجاز علمی در قرآن(3)
آنچه اینک می آید، سومین قسمت نقد یکی از همکاران محترم درباره پست « شبهه بطلان خلاف علم در قرآن» و پاسخ من به آن است. قسمت اول را در اینجا و قسمت دوم را در اینجا ملاحظه فرمایید.
در این قسمت، مشار الیه مدعی شده که هرگز در قرآن سخنی از حرکت ظاهری خورشید گفته نشده و تلاش کرده است، شواهدی را که من آورده بودم، به گونه ای که حاکی از حرکت ظاهری خورشید نباشد، تأویل کند؛ اما من در پاسخ خود نشان داده ام که این تلاش ره به جایی نمی برد. در این قسمت فقط دو تا از شواهد بررسی می شود و شواهد دیگر ان شاء الله در قسمت های بعد بررسی می گردد.
آیه «تغرب فی عین حمئه»
مرقوم کرده اند:
اما در سوره کهف سخن از این آمده که خورشید غروب می کند در چشمه ای با خصوصیات ویژه: " تغرب فی عین حمئه". در این جا سخن از غروب خورشید است؛ نه حرکت ظاهری خورشید به مغرب یا حرکت واقعی خورشید به مغرب. "غروب" یعنی پنهان شدن از دید. آری قرآن می فرماید خورشید غروب می کند و از دید ما پنهان می شود. اشراق هم یعنی ظهور و آشکاری بعد از خفاء. اگر بشر جاهلی از روی جهالت گمان می کرد، خورشید حرکت می کند و پنهان می شود، آیا باید این را به کلام خدا هم نسبت داد؟ بشر منشاء غروب را حرکت می داند. خداوند فرموده است طلوع و غروب خورشید از آیات او است یا....... اما آیا سبب غروب را هم تایید کرده که حرکت ظاهری است؟ این جز تحمیل به آیه چیز دیگری نیست. در مفردات راغب آمده است: "الغرب: غیبوبه الشمس" نه حرکت خورشید به سمت مغرب.
مشرق و مغرب هم اسم مکان هستند و به معنای محل پنهان شدن، یا آشکار شدن هستند؛ نه منتهای حرکت.
در داستان ذو القرنین است که: "حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمئه". معنای بلوغ هم رسیدن است به معنای "رسیدن" نه "حرکت". "رسیدن" یک معنای حقیقی دارد و مصداق هایی نیز دارد. یک مصداق رسیدن، آن است که شیئ با حرکت برسد. در قرآن آنچه را که به خورشید نسبت داده، رسیدن به مغرب است و این یعنی همان وصول. دیگر نفرموده که خورشید حرکت هم می کرد.
پاسخ من این است که مطالب ناقد محترم مخدوش است؛ زیرا:
اولاً، ظاهر لفظ «تغرب»(غروب می کند) به معنای حرکت خورشید به سوی مغرب دلالت دارد؛ چنان که در آیه «ان الله یأتی بالشمس من المشرق»(خدا خورشید را از مشرق بر می آورد)، نیز سخن از «اتیان»(آوردن) خورشید است و این لفظ به وضوح بر حرکت خورشید دلالت دارد.
ثانیاً، حتی اگر فرض کنیم، که خورشید ثابت است و به سوی مغرب حرکت نمی کند و غروب را به معنای پنهان شدن بگیریم، باز این غیر علمی است؛ چون به لحاظ علمی، این خورشید نیست که پنهان می شود؛ بلکه این زمین است که می چرخد و ما را از مقابل خورشید می برد و از نظر ما دور می سازد.
ثالثاً، این گفته شده است، مغرب، محل غروب خورشید است، باز غیر علمی است؛ چون خورشید به لحاظ علمی، محلی برای پنهان شدن ندارد و این نگاه ظاهری ماست که خورشید را در حال پنهان شدن می یابد.
رابعاً، این که «بلوغ» به معنای رسیدن گرفته شود، باز مشکلی را حل نمی کند؛ چون رسیدن متضمن معنای حرکت کردن است؛ زیرا تا حرکت نشود، رسیدنی محقق نمی شود. به علاوه، خورشید محل ثابتی برای غروب کردن ندارد. غروب خورشید نسبت به ماست و چنین نیست که ما هر چه به سوی مغرب حرکت کنیم، بتوانیم، محل مشخصی را برای غروب خورشید پیدا کنیم. خود این تعبیر که ذوالقرنین به مغرب رسید، غیر علمی است. هر کس هر چه به سوی مغرب حرکت کند، هرگز نمی تواند جای واحد و مشخصی را برای غروب خورشید پیدا کند. ما وقتی در جای ثابتی زندگی می کنیم، چنین می یابیم که خورشید در جایی غروب می کند.
خامساً، وقتی تعبیر «غروب خورشید» یا «برآوردن خورشید از مشرق» در آیات قرآن است، باید گفت که این تعبیر در کلام الهی است و انتساب آن به کلام الهی مستلزم هیچ نقصی بر کلام الهی نیست. بشر با نگاه ظاهری این گونه درک می کند که خورشید از مشرق به مغرب حرکت می کند و خداوند متناسب نگاه ظاهری بشر با او سخن گفته است.
پیامبر اسلام فرمود:
نحن معاشر الانبیاء امرنا ان نکلم الناس علی قدر عقولهم؛ ما گروه پیامبران فرمان داده شدیم که با مردم به اندازه عقل هایشان سخن بگوییم.
وقتی خداوند به پیامبران چنین فرمان داده است، بی تردید خودش هم وقتی می خواهد با مردم سخن بگوید، به اندازه عقل هایشان سخن می گوید. وقتی علم مردم ظاهری باشد، خداوند طبق علم ظاهری با آنان سخن می گوید.
نوشته اند:
با نگاه نویسنده محترم، هر جا خداوند می فرماید: "قال" حتما باید گفتار با زبان گوشتی یا گفتار با صوت باشد. در آیه فرموده: "اذ قال ربک للملائکه..." آیا ملائکه برای شنیدن نیاز به گوش دارند؟ لابد چون بشر آن عصر همین را می فهمیده پس قرآن می خواسته بگوید خدا زبان دارد و ملائکه گوش دارند و لابد این ها همه نیز حکایت اعتقاد آن ها است!!
من درنیافتم، ناقد محترم چنین سخنی را به چه مناسبت فرمودند؛ اما عرض کنم که من هرگز در هیچ جایی «قال» را در عبارت «اذ قال ربک للملائکة» به معنای سخن گفتن با پاره گوشت نگرفته ام و هیچ سخنی از من با چنین معنای ملازمه ندارد. الفاظ زبان در عالم ماده ایجاد می شود و آنها عبارت از اصواتی است که افراد بشر از دهان خود خارج می کنند تا با آنها، مقاصد خود را به همدیگر القاء کنند. این در حالی است که عالم غیب که خدا و فرشتگان با هم گفتگو کردند، مادی نیست و لذا سخن گفتن خدا و فرشتگان نیز با الفاظ نمی تواند باشد. شکی نیست که کاربرد لفظ «قال» و مانند آنها درباره خدا و فرشتگان هرگز نمی تواند معنای حقیقی خودش که حسی است و با پاره گوشتی صورت می گیرد، داشته باشد؛ بلکه معنایی مجازی القاء می کند که چندان برای ما روشن نیست و شاید بتوان آن از قبیل ارتباط ارواح نظیر تله پاتی برشمرد.
آیه «یأتی بالشمس من المشرق»
مرقوم کرده اند:
خداوند فرموده است: "ان الله یأتی بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب". آری خداوند به سهولت خورشید را از مشرق می آورد و برای ما آشکار می کند.
آنچه حضرت ابراهیم به خدا نسبت داده، جز این نیست که مبداء ظهور خورشید به اذن خداوند از مشرق است و اگر تو خدا و دارای ربوبیت هستی، آن را از مغرب آشکار کن.
در نقد این سخن عرض می کنم:
اولاً، «خورشید را از مشرق می آورد»، یعنی حرکت خورشید از مشرق به مغرب. بنابراین باز سخن از حرکت ظاهری خورشید از مشرق به مغرب است.
ثانیاً، حتی اگر مشرق را به معنای محل آشکار شدن خورشید بگیریم، نه برآمدن خورشید، باز غیر علمی است؛ چون خورشید هرگز به لحاظ علمی محلی برای خود ندارد و این ما هستیم که با نگاه ظاهری محلی را برای آشکار شدن خورشید در نظر می گیریم.
مرقوم کرده اند:
اگر قرار باشد مدلول کلام، بیش از آوردن و آشکار کردن بعد از خفاء باشد و شامل حرکت دادن شیئ و آوردن باشد (تا لازمه اش سخن بر طبق فهم مردم عصر نزول باشد) باید در سایر موارد نیز به همین لازمه ملتزم شوید و مثلا آن جا که می فرماید: "و جاء ربک" بگویید مراد این است که خداوند حرکت می کند؛ لکن در حد فهم مردم گفته چون مجئ و آمدن بدون حرکت برایشان متصور نبوده است! آیا این درس توحید است یا تثبیت ولو نا خواسته کفر و شرک در دل مردم؟ آیا قرآن می خواهد خرافات را بزداید و حقایق را بازگو کند تا مردم با تدبر و تأمل و تعمق کم کم ذهنیات باطل را کنار بگذارند و به حقیقتی جدید برسند؟ یا آن که می خواهد قدرت خود و حضور خود را به همان نحوی که مُدرَک مردم است (ولو درک آلوده به شرک) اثبات نماید؟
پاسخ این است که:
اولاً، آمدن خورشید بسان آمدن خدا نیست؛ زیرا خورشید یک موجود حسی و مادی است؛ اما خدا غیر حسی و غیر مادی است. ما همچنان که سمیع بودن انسان را با سمیع بودن خدا به یک معنا نمی گیریم، آمدن خورشید را نیز نباید بسان آمدن خدا بگیریم. مشرکان عرب نیز چنان که در پست قبلی توضیح داده شد، به خدای نادیدنی معتقد بودند. الفاظ شنیدن و آمدن و مانند آنها را بشر برای عالم حسی و مادی خود جعل کرده و به کار برده است و لذا وقتی برای خدا و فرشتگان به کار می برد، هرگز به معنای حقیقی نیست؛ بلکه به معنای مجازی است و مراد از آمدن خدا که در عالم قیامت محقق می شود، به معنای ظهور عظمت خدا برای بشر است؛ نه آمدن با پا.
ثانیاً، قیاس «جاء ربک» به «والشمس تجری» و مانند آن مع الفارق و باطل است؛ زیرا «جاء ربک» مربوط به وجود غیبی خداوند است و مشرکان به غیبی بودن خدا هم باور داشتند و لذا معنای مجازی دارد و مراد از آن، ظاهر و آشکار شدن عظمت خداوند در قیامت برای انسان هاست؛ حال ان که حرکت خورشید مربوط به یک حقیقت حسی و مادی است و معنای حقیقی و حسی دارد و هیچ قرینه ای در سیاق آیه وجود ندارد که نشان دهد، به معنایی مجازی به کار رفته است. حمل هر لفظی بر معنای مجازی بدون قرینه جایز نیست.
آیه مذکور خطاب به عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نازل شده است. آنان با کدام قرینه بفهمند که مراد از «جری شمس» و مانند آن حرکت هایی است که امروزه درباره خورشید کشف کرده است؟ اگر از آن مردم پرسیده می شد، «جری شمس» و مانند آن به چه معناست، آیا پاسخ نمی دادند که مگر کوری که حرکت خورشید را از مشرق به مغرب نمی بینی؟ آیا می توان گفت که آن مردم و حتی مردمان چهارده قرن بعد چنین آیه ای را اشتباه فهمیدند و خداوند به گونه ای سخن گفته است که مرادش را چهارده قرن اشتباه بفهمند؟ آیا ادعایی نظریه ای که مستلزم اباطیلی به خداوند است، صحیح است؟ آیا شایسته است، درباره قرآن چندان اغراق گویی کنیم که لازم بیاید، خداوند را گمراه کننده انسان ها طی چهارده قرن بشماریم؟
ثالثاً، آمدن یا آوردن یا حرکت کردن خورشید و مانند آنها هرگز خرافه و باطل نیست. ما با نگاه ظاهر و با چشم سر می بینیم که خورشید از مشرق به سوی مغرب حرکت می کند و هرکسی که بگوید، خورشید بالا آمد یا فرو رفت یا از مشرق به مغرب حرکت می کند، هرگز به او نمی توانیم بگوییم که سخن تو باطل است؛ چون او طبق نگاه ظاهری سخن می گوید؛ نه نگاه علمی تا باطل به شمار آید. باطل یعنی دروغ. این که گفته شود، طبق نگاه ظاهری خورشید از مشرق به مغرب حرکت می کند، باطل نیست. باطل این است که گفته شود، خورشید از مغرب به مشرق حرکت می کند.
رابعاً، قرآن به تصریح خودش کتاب تذکر و موعظه و هدایت است و لذا باید از قرآن چنان که شأن و غرض آن است، انتظار داشت. باید از قرآن انتظار داشت، خرافه های مربوط هدایت معنوی و اخلاقی را بزداید؛ نه این که باورهای نجومی و زیست شناختی و مانند آنها را اصلاح نماید. اگر قرآن به اصلاح آنچه در شأن و غرضش نیست، بپردازد، محل اشکال است؛ چنان که اگر در یک کتاب پزشکی یکی از مباحث نجومی مطرح شود، محل ایراد است.
خامساً، «بن باز» یکی از علمای سعودی در دوره معاصر فتوا داده است که هر که بگوید، خورشید ثابت است و زمین به دورش حرکت می کند، مرتد و قتلش واجب است؛ چرا که خلاف نص قرآن است و افزوده است: «به علاوه، من آن زمان که کور نبودم، به چشم خودم می دیدم که زمین ثابت است و خورشید حرکت می کند. اگر زمین حرکت کند، ساختمان ها ویران می شود». وقتی در دوره معاصر کسانی مثل بن باز نمی پذیرند که خورشید ثابت باشد و زمین حرکت کند، حال چگونه ما توقع داریم، در چهارده قرن پیش، قرآن بیان علمی داشته باشد و از حرکت زمین به دور خودش یا به دور خورشید سخن بگوید؟ آیا این توقع بی جا نیست؟ به خصوص از قرآنی که غرض از نزولش تذکر و موعظه و هدایت است؛ نه پرداختن به موضوعات علمی.
سادساً، چرا باید گفت که نگاه ظاهری به پدیده های طبیعی باطل و خرافه است تا از آن لازم بیاید که در قرآن باطل و خرافه راه یافته است؟ راه یافتن باطل و خرافه در قرآن نتیجه نظریه مشهور است؛ نه نظریه اینجانب که نگاه ظاهری را حق می شمارد. حتی در دوره کنونی نیز وقتی گفته می شود، خورشید از مشرق بر می آید و در مغرب غروب می کند، کسی آن را باطل و خرافه نمی شمارد؛ چه رسد به قرآن که چهارده قرن پیش نازل شد که هرگز از حرکت زمین به دور خودش خبر نداشتند و مشرق و مغرب را بر اثر حرکت آن نمی دانستند.
سابعاً، حتی اگر حرکت ظاهری خورشید را باطل و خرافه بدانیم، هرگز به حقانیت قرآن خللی وارد نمی سازد؛ زیرا قرآن در آیه مربوط در مقام احتجاج با مشرکان مکه است که می خواهد آنان را از رهگذر توجه دادن به نشانه های قدرت خداوند، به عبادت او دعوت کند. در مقام احتجاج نیز هیچ اشکالی ندارد که از مقدماتی که نزد مخاطب صحیح است، بهره برداری شود.
ثامناً، شرط بلاغت کلام این است که سطح درک مخاطبان مورد توجه قرار بگیرد و سخنی فراتر از درک آنان گفته نشود. مشرکان مکه که مخاطبان آیات مورد بحث بودند، هرگز قادر به درک حرکت هایی که امروزه از خورشید دریافته اند، نبودند و لذا ذکر آنها در قرآن خلاف بلاغت دانسته می شود و خود یک عیب و ایراد برای آن برشمرده می شود.