شبهه اعجاز علمی در قرآن(7)
آنچه اینک می آید، هفتمین و آخرین قسمت نقد یکی از همکاران بر پست «شبهه بطلان خلاف علم در قرآن» و پاسخ به آن است. در این قسمت مناقشه ای که ناقد محترم بر تعریف اینجانب از باطل داشته است، مطرح و نقد می شود.
ناقد محترم نوشته اند:
در انتها به این نکته اشاره می کنم که نویسنده محترم فرموده اند: "باطل گزاره ای است که خلاف واقع چنان که ما درک می کنیم باشد؛ نه خلاف واقع آن چنان که هست".
طبق این تفسیر، حق و باطل کاملاً نسبی خواهد بود. اگر 100 نفر واقعه ای را به صد نحو تفسیر کنند، در حالی که واقعیت خارجی یک جور است و فقط یک تفسیر ازآن ها با واقعیت خارجی منطبق است، آن یک تفسیر هم مطابق فرمایش فوق، باطل است. پس اصلاً حق و باطل واقعی نداریم؛ بلکه حق و باطل مفاهیمی ساخته ذهن ما و بر اساس معیار فهم ما شکل می گیرد؛ نه بر اساس انطباق با خارج. در این صورت حتی آنان که قران را باطل می دانند، باطل واقعی نخواهد بود! آیا واقعاً نویسنده محترم به چنین امری ملتزم است؟
من پاسخ را در دو قسمت نقد تعریف مشهور از باطل و اثبات صحت تعریف خود از آن می آورم. منتها قبل از آن، یادآور می شوم که لازمه هر تعریفی از باطل آن است که ما هیچ گزاره باطلی را نمی توانیم، به لحاظ علمی و عملی مورد استناد قرار دهیم. به عبارت دیگر، گزاره باطل، علماً و عملاً حجیت ندارد و نمی تواند مورد احتجاج و استناد واقع شود.
1. نقد تعریف مشهور از حق و باطل
طبق تعریف مشهور، باطل عبارت از گزاره ای است که مطابق واقع آنچنان که هست، نباشد و در مقابل، حق عبارت از گزاره ای است که مطابق واقع آنچنان که هست، باشد.
ایراداتی که بر این تعریف وارد است، از این قرار است که:
اولاً، تعریف مشهور از حق و باطل، به لحاظ علمی و نظری، استدلال و احتجاج را مخدوش می سازد؛ زیرا ما بسا ابتدا تصور می کنیم، به کشف واقع آنچنان که هست، دست یافته ایم؛ اما بعد کاشف به عمل می آید که به خطا رفته ایم.
برای مثال، گاهی مجتهدان تمام ادله شرعی را برای استنباط یک حکم بررسی می کنند و بعد هریک حکمی متفاوت از دیگری دست پیدا می کند. تردیدی نیست که اگر بخواهد حق عبارت از گزاره ای مطابق واقع آنچنان که هست، باشد، یکی از آنها حق است و بقیه باطل اند. حال آیا در خصوص فتاوی اختلافی مجتهدان می توان گفت که یکی از آن فتاوی حق و قابل عمل است و فتاوی دیگر باطل و غیر قابل عمل است؟
در چنین موردی چه باید کرد؟ آیا باید به طور کلی از استنباط حکم و صدور فتوا دست کشید؟
ثانیاً، تعریف مشهور از حق و باطل، به لحاظ عملی نیز، کار را با دشواری رو به رو می کند؛ زیرا ما بسا ابتدا تصور می کنیم، به کشف واقع آنچنان که هست، دست یافته ایم و بر مبنای آن به انجام عملی مبادرت می ورزیم؛ اما بعد کاشف به عمل می آید، اشتباه کرده ایم.
برای مثال، یک قاضی تمام مدارک و شواهد یک جرم را بررسی می کند و بعد با استناد به آنها به مجرمیت کسی حکم می دهد؛ اما بعد از گذشت سال ها کاشف به عمل می آید که به خطا حکم کرده و آن کسی را که مجرم دانسته، مرتکب جرم نشده است.
در چنین موردی چه باید کرد؟ آیا باید از قضاوت خودداری کرد؟
ثالثاً، لازمه تعریف مشهور این است که هیچگاه به حقانیت یک گزاره اطمینانی حاصل نشود؛ چون بسا در آینده کاشف به عمل آید که آن گزاره مطابق واقع آنچنان که هست، نبوده است. وقتی این احتمال وجود داشته باشد که بسا یک گزاره که اکنون آن را مطابق واقع آنچنان که هست، می دانیم؛ اما در آینده کاشف به عمل آید که به خطاء رفته ایم، چگونه می توانیم، اطمینان داشته باشیم که به کشف واقع نایل آمده ایم؟
رابعاً، لازمه تعریف مشهور از باطل آن است که خداوند انسان ها را در مواردی که قادر به کشف واقع آنچنان که هست، نیست، تکلیف مالایطاق کرده باشد. تردیدی نیست که مجتهد و مقلدان او و یا قاضیان ناگزیر از عمل اند و حال اگر حق طبق تعریف مشهور عبارت از گزاره مطابق واقع آنچنان که هست، باشد، آیا این مستلزم این نیست که خداوند انسان ها را تکلیف مالایطاق کرده باشد؟
2. صحت تعریف مختار از حق و باطل
طبق تعریف مختار، حق عبارت از گزاره مطابق واقع است، آنچنان که ما درک می کنیم و باطل نیز عبارت است از گزاره خلاف واقع آنچنان که ما درک می کنیم.
این تعریف به دلایل مختلف صحیح است؛ زیرا:
اولاً، معرفت علمی یک معرفت شخصی نیست؛ بلکه معرفت جمعی است. بی تردید اگر یک نفر به معرفتی برسد که هیچ کس به آن معرفت نرسیده باشد یا نتواند برسد، باید در صحت آن تردید کرد، مگر این که ثابت شود، او طریق خاصی برای دریافت معرفت دارد که دیگران از آن بی بهره اند. در این صورت نمی توان به بطلان معرفت او حکم کرد؛ اما اگر طریق دستیابی او به معرفت، در اختیار همه افراد بشر است، دیگر حکم به صحت معرفت او بی وجه است.
برای مثال، شناخت صحت و سقم گزاره «ماست قرمز است» طریق خاصی ندارد و با همان چشم سری حاصل شده است که در اختیار همه افراد بشر است و لذا حکم به صحت چنین گزاره ای نمی توان کرد و یا نمی توان اظهار داشت که فهم صحت و سقم آن از عهده دیگران بیرون است.
ثانیاً، ما در مواردی هرگز دسترسی به واقعیت آنچنان که هست، نداریم و لذا واقعیت را نمی توانیم درک کنیم تا بتوانیم تشخیص بدهیم که آیا درک ما مطابق واقعیت هست یا نیست؟ برای مثال، ما وقتی یک شیئی را در دوردست مشاهده می کنیم، نمی دانیم که آن برای مثال، یک درخت است یا حیوان است یا انسان. بسا ممکن است، تخیل کنیم که درخت است و بعد کاشف به عمل می آید که آن حیوان بوده است.
ما واقعیات را از دریچه ابزار ادراکی خود اعم از مسلح و غیر مسلح درک می کنیم و درک ما از پدیده های جهان نیز محدود است. بسیاری از واقعیات جهان را تاکنون کشف نکرده ایم. حال چگونه می توانیم، حق را عبارت از گزاره مطابق واقع آن چنان که هست، تعریف کنیم؟ برای مثال، هرگز در گذشته، ثابت یا متحرک بودن خورشید آنچنان که هست، قابل درک نبود. حال چگونه مردمان گذشته می توانند حق را عبارت از گزاره ای مطابق واقع آنچنان که هست، تعریف کنند.
حاصل بحث این که به طور کلی، حق عبارت است از گزاره مطابق واقع آنچنان که بشر درک می کند. ما که نمی توانیم، معیار حق و باطل را چیزی قرار بدهیم که قابل درک ما نیست. این که ما اکنون بعد از رشد علم و تکنولوژی دریافته ایم که بعضی از گزاره های ما باطل بوده است، هرگز باعث نمی شود، به طور مطلق حق را عبارت از گزاره مطابق واقع آنچنان که هست، تعریف کنیم؛ چون در مواردی امکان کشف واقع برای ما فراهم نشده است و تشخیص حق و باطل بودن آن برای ما ممکن نیست.
وقتی حق را مطابق واقع آنچنان که هست، تعریف کنیم، در مواردی که واقع آنچنان که هست، درک نمی شود، چه باید کرد؟ و از کجا تشخیص بدهیم که ما واقع را آنچنان که هست، درک کرده ایم. بسا پیش خود می اندیشیم که واقع را آنچنان که هست، درک کرده ایم و بعد کاشف به عمل می آید که به خطا رفته بودیم.
چنین تعریفی از حق مرا یاد این لطیفه می اندازد که گفته اند، از ملانصرالدین پرسیدند، مرکز عالم کجاست؟ پاسخ داد: آنجا که میخ الاغم را بر زمین کوفته ام. پرسیدند: از کجا این را می گویی؟ پاسخ داد: اگر فکر می کنید، دروغ می گویم، بپیمایید.
ثالثاً، تمام آگاهی های ما از جهان نسبی است. هر آنچه که ما از جهان درک می کنیم، از دریچه درک ماست. برای مثال ما با چشم غیر مسلح تنها هفت رنگ را می بینیم و مادون قرمز و ماوراء بنفش را نمی بینیم. نیز ما با گوش طول موج های مشخصی را می توانیم درک کنیم، درک بالاتر از آن در تحمل ما نیست و درک پایین تر از آن نیز برای ما میسور نیست.
ما معمولاً، هر آنچه را که درک می کنیم، پایه حدس و تخیل خود قرار می دهیم، برای آنچه که آن را درک نمی کنیم و ای بسا آنچه را که حدس می زنیم یا تخیل می کنیم، خلاف واقع باشد.
اما در عین حال، هرگز چنین نیست که معیاری برای تشخیص حق از باطل نداشته باشیم و هر کسی بتواند بگوید که سخن من حق است.
3. پاسخ به یک اشکال
ممکن است، گفته شود، خداوند که به شناخت واقع آنچنان که هست، دسترسی دارد؛ چرا گفته شود، در قرآن با نگاه ظاهری به جهان نگریسته شده که ای بسا خلاف واقع آنچنان که هست، باشد؟
پاسخ این است که درست است که خداوند به واقع آنچنان که هست، دسترسی دارد؛ اما لزومی ندارد، آن را آنچنان که هست، به مخاطبانش خبر دهد؛ زیرا:
اولاً، خداوند قصد القای مقصود دارد و لذا باید کلامش فصیح و بلیغ باشد تا القای مقصودش ممکن شود. هر گوینده ای هم که می خواهد فصیح و بلیغ سخن بگوید، باید سطح فهم مخاطبانش را رعایت کند و اگر درک واقعیت برای آنان آنچنان که هست، امکان ندارد، هرگز آن را برای مخاطبانش بیان نکند.
ثانیاً، خداوند حکیم است و یک شخص حکیم هرگز فعل عبث انجام نمی دهد. اگر خداوند سخنی بگوید که مخاطبانش نفهمند، فعل عبث مرتکب شده است.
ثالثاً، غرض خدای حکیم از ارسال رسل و انزال کتب هدایت معنوی و اخلاقی است؛ نه تعلیم علوم و تکنولوژی؛ لذا وجهی ندارد که خداوند در قرآن از واقعیاتی سخن بگوید که هیچ نقشی در هدایت او ندارد.
حاصل آن که در فاعلیت فاعل نقصی نیست. نقص در قابلیت قابل است. علم خدا مطلق و مطابق واقع است؛ اما مخاطبان خدا قادر به درک واقعیات از دریچه درک و فهم خودشان هستند و در مواردی نمی توانند واقعیات را آنچنان که هست، درک کنند. ناگزیر خداوند واقعیات را به انسان ها از دریچه درک و فهمشان به آنان القاء می کند.
رابعاً، در مواردی مثل احتجاج(جدل) و تشبیه هیچ ایرادی ندارد که گزاره های باطل را که البته نزد مخاطبان حق است، مورد استناد و استفاده قرار داد.
4. قدرت تفسیرکنندگی دو نظریه
نظریه مشهور که طبق آن، قرآن موافق علم سخن گفته و هیچ گزاره خلاف علم در قرآن نیست، از عهده تفسیر اقناع آور آیات خلاف علم هرگز بر نمی آید.
در قرآن موارد فراوانی خلاف علم که مبتنی بر تخیل مخاطبان بوده، بازتاب یافته است. برای مثال، در گذشته تصور می کردند، فرشتگان در آسمان زندگی می کنند و ستارگان چراغ های برج های شهرهای فرشتگان است و این شهاب هایی که سقوط می کند، همان ستارگان آسمان است که فرشتگان برای راندن شیاطین به سویشان می افکنند؛ اما اکنون کشف شده است که چنین نیست.
نیز در گذشته تصور می کردند، شهاب ها از مس(نحاس) اند؛ اما اکنون کشف کرده اند که هرگز در سنگ های آسمانی که به زمین سقوط می کند، مس وجود ندارد.
نیز در گذشته تصور می کردند که ابتدا زمین خلق شده و بعد آسمان یا تصور می کردند که زمین در چهار روز خلق شده، اما آسمان در دو روز و نظایر آنها؛ اما اکنون چنین تصوراتی باطل دانسته شده است.
نیز در گذشته می اندیشیدند که هفت آسمان وجود دارد و آسمان اول همان آسمان ماه است و ستارگان در آسمان اول قرار دارد؛ چرا که با چشم سر در کنار ماه مشاهده می شدند.
در قرآن همین تصورات بازتاب یافته است. حال بفرمایید، کدام نظریه می تواند از حقانیت قرآن دفاع کند؟ نظریه مشهور یا نظریه مختار؟
نظریه مشهور این است که در قرآن نه تنها مطابق علم سخن گفته شده، بلکه در قرآن اعجاز علمی وجود دارد. طرفداران این نظریه تا جایی که بتوانند بر واقعی بودن بیانات قرآنی اصرار بورزند، می گویند: آنچه که علم کشف کرده و مخالف قرآن است، در حد فرضیه و ظن است و قطعی و یقینی نیست؛ لذا باید منتظر بود تا در آینده بطلان نظریات علمی ثابت شود و مشخص گردد که سخنان قرآن مطابق واقع است و آنگاه که می یابند، دیگر کسی به مطابق واقع بودن بیانات قرآن باور ندارد، اظهار می دارند، مردم طی چهارده قرن، قرآن را اشتباه فهمیدند و قرآن همان کشفیات جدید علمی را بیان می کند و لذا باید آیات قرآن را موافق کشفیات علمی تأویل کرد.
در مقابل این نظریه، نظریه اینجانب است که قرآن کتاب علمی نیست و به زبان علمی سخن نگفته است و در صدد اصلاح باورهای غلط علمی مردمان زمان خودش بر نیامده است. قرآن کتاب تذکر و موعظه و هدایت معنوی و اخلاقی است و لذا از فرهنگ و ادبیات مردمان زمان خودش برای پیشبرد مقاصد اخلاقی و هدایتی خود بهره برداری کرده است.
در ضمن باید توجه داشت که این تصوراتی که در قرآن بازتاب یافته است، هرگز برای اولین بار در قرآن مطرح نشده تا بتوان ادعا کرد که خداوند در مقام بیان آنها بوده است. این تصورات قبل از بعثت، در فرهنگ عربی و پیش از آن در فرهنگ سامی و فرهنگ بابلی وجود داشته است و قرآن در مقام تأیید این تصورات نیست؛ بلکه با این تصورات در اموری که ربطی به اخلاق و معنویت آنان نداشته، مماشات کرده و حتی از آنها برای بیان مقاصد اخلاقی و معنوی بهره برداری نموده است.
نیز باید عنایت داشت که آیات مخالف علم، یکی دوتا نیست که بتوان با توجیه کردن آنها و حمل آیات بر معانی موافق علم از عهده حل مشکل آنها برآمد. شمار این آیات به ده ها و بلکه صدها آیه می رسد. بنابراین، چاره آن است که قرآن را همان طور که خود معرفی می کند، معرفی کنیم. قرآن کتاب تذکر و موعظه و هدایت معنوی و اخلاقی است؛ نه کتاب فیزیک و شیمی و زیست شناسی و نجوم و دیگر دانش های بشری که بعد از نزول قرآن پدید آمدند.
در یک کتاب اخلاقی و موعظه ای نیز هیچ اشکالی ندارد که برای پیشبرد مقاصد از تصورات غیر علمی و باطل مخاطبان که البته نزد مخاطبان مطابق واقع می نماید، بهره برداری کرد.