سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

پاسخ به اتهاماتی کهنه(3)

5. اتهام انکار مرجعیت علمی اهل بیت(ع)

 

ظاهراً از مقاله ای با عنوان «تفسیر آیه تبیین در بستر تاریخی» که در سال 87 از اینجانب منتشر شده، (معارف، شماره 15، 1387) چنان استنباط شده است که اینجانب منکر مرجعیت علمی اهل بیت(ع) هستم. این در حالی است که طی این مقاله فقط با تکیه بر سیاق آیه مربوط و دیگر آیات قرآن و نیز اقوال مفسران، این دیدگاه مطرح شده که «تبیین» در این آیه به معنای ابلاغ و قرائت است و این هرگز ملازمه ندارد، با این که اهل بیت(ع) مرجعیت علمی ندارند. چنان که پیش تر، یادآور شدم، طبق نص روایت ثقلین، اهل بیت، مکمل قرآن اند و جزئیات احکام و عقاید که در قرآن بیان نشده، در روایات اهل بیت(ع) آمده است. نیز تفسیر آیات قرآن در روایات اهل بیت(ع) آمده است. اینجانب در زمینه رابطه میان قرآن و اهل بیت(ع) همان عقیده علامه طباطبایی را دارم که فرمودند، باید برای تفصیل احکام به اهل بیت(ع) مراجعه شود. نیز اهل بیت، معلم تفسیر قرآن اند. عین سخن ایشان در کتاب قرآن در اسلام چنین است:

 

حجیت بیان پیغمبر اکرم (ص) و امامان اهل بیت (ع) را تازه از قرآن باید استخراج کرد و بنابر این چگونه متصور است که حجیت دلالت قرآن به بیان ایشان متوقف باشد؛ بلکه در اثبات اصل رسالت و امامت باید به دامن قرآن که سند نبوت است چنگ زد.

 

و البته آنچه گفته شد منافات ندارد با اینکه پیغمبر اکرم (ص) وائمه اهل بیت(ع) عهده دار بیان جزئیات قوانین و تفاصیل احکام شریعت-که از ظواهر قرآن مجید به دست نمی آید- بوده اند.

 

و همچنین سمت معلمی معارف کتاب را داشته اند؛ چنانکه از آیات ذیل در می آید: «و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم »: و فرو فرستادیم بتو ذکر-قرآن-را برای اینکه آنچه را بمردم نازل شده برای شان بیان و روشن کنی) ....

 

به موجب این آیات پیغمبر اکرم (ص) مبین جزئیات و تفاصیل شریعت و معلم الهی قرآن مجید می باشد و به موجب حدیث متواتر ثقلین پیغمبر اکرم ائمه اهل بیت را در سمتهای نامبرده جانشینان خود قرار داده است و این مطلب منافات ندارد به اینکه دیگران نیز با اعمال سلیقه ای که از معلمین حقیقی یاد گرفته اند، مراد قرآن مجید را از ظواهر آیاتش بفهمند.

 

نیز اینجانب در فروردین 91 در پستی با عنوان «نقد علمی یا محاکمه عالم» در این زمینه چنین نوشتم:

 

این که قرآن در دلالت بر مقاصدش مستقل از بیان پیامبر(ص) و ائمه(ع) است، نظریه علامه طباطبایی است و ابداع اینجانب نیست. حق هم همین است. نباید منزلت قرآن را فرو کاست. قرآنی که خود را به زبان عربی روشن و غیر گنگ و هادی مردم معرفی می کند و برای هدایت مردم نازل شده، نمی توان بسان آدم کر و لالی تلقی کرد که خود نمی تواند مقاصدش را بفهماند و نیاز به آدمی دارد که از زبان کر و لال ها آگاه باشند و اطوار و حرکات او را تفسیر نماید. قرآن به اجماع علمای اسلامی در اوج فصاحت و بلاغت نازل شده است. فصاحت و بلاغت را نیز چنین تعریف کرده اند که الفاظ کلام برای مخاطبان مأنوس و مفهوم بوده و ترکیبات الفاظ نیز تعقید و پیچیدگی معنایی نداشته و به اقتضای حال و سطح فهم مخاطبان بیان شود. شرط فصاحت و بلاغت را چنین گفته اند که مخاطبان در فهم مقصود کلام، نیازمند درنگ و پرسش و تفحص نباشند و گرنه آن کلام، خالی از فصاحت و بلاغت خواهد بود.

 

سخن ما در زمینه تفسیر قرآن این است که آن نیازی عرضی است؛ یعنی ذات قرآن ابهام و اغلاقی ندارد و این اختلافات تفسیری بر اثر گذشت زمان و فقد قرائن و پدید آمدن پیش فرض های علمی و مذهبی حادث شده است. بر این اساس، هرگاه هر سوره ای از سوره های قرآن نازل می شد، کسانی که حاضر و شاهد نزول آن سوره بودند، مراد آیات آن سوره را به روشنی درک می کردند. چگونه موجه است، حدود 90 سوره که در مکه و خطاب به مشرکان قریش نازل شده، مشرکانی که به پیامبر اسلام(ص) ایمان ندارند، بیایند نزد آن حضرت زانو بزنند و تفسیر آیات را از ایشان بخواهند؟

 

باید توجه داشت که ما نمی گوییم، در غیر عصر نزول نیازی به تفسیر یعنی بیان مقاصد آیات نداریم یا نیازی نداریم که ائمه(ع) یا سایر مفسران به تفسیر قرآن و بیان مقاصد آیات بپردازند. نیز هرگز سخن ما این نبوده است که هرکسی می تواند مقاصد قرآن را درک کند. سخن ما این است که هرکس بخواهد مقاصد قرآن را درک کند، باید به زبان عرب عصر نزول آشنایی داشته باشد و به تمام قرائن فهم آیات اعم از قرائن لفظی و حالی توجه نماید تا قادر به درک مقاصد آیات بگردد.

 

6. اتهام انکار حجیت ظواهر قرآن

 

من به درستی نمی دانم، توهم این که اینجانب منکر حجیت ظواهر قرآن هستم، از کجا ریشه گرفته است. جالب این است که در آبان 88 کسی از من راجع به حجیت ظواهر قرآن سئوال کرده بود و من در وبلاگم با ذکر ادله ای حجیت قرآن را ثابت دانسته و چنین پاسخ داده ام:

 

نظر به این که در قرآن و حدیث، متکلم هم حکیم بوده و هم فصیح و بلیغ و هم مخاطب قرآن و حدیث عبارت از کسانی بودند که در وقت و مکان نزول قرآن و صدور حدیث حضور داشتند، معنای همه کلام های ایشان باید برای آنان رسا و قابل درک و لذا حجت و قابل استناد و استدلال باشد.

 

غیر مخاطبان نیز در صورتی که به همان درک مخاطبان برسند، می توانند به فهم و کشف مراد قرآن و حدیث نایل شوند و به آن دو استناد و استدلال کنند. لازمه فهمیدن مراد قرآن و حدیث از سوی غیر مخاطبان این است که از همان معهودات و ذهنیاتی که مخاطبان قرآن و حدیث داشتند، آگاهی بیابند. اطلاعات دخیل در فهم قرآن و حدیث عبارت است از: سیاق کلام، زمان و مکان ایراد کلام، چگونگی مخاطبان کلام.

 

7. اتهام انکار جاودانگی قرآن

 

به نظر می رسد، طرح دیدگاه میرزای قمی راجع به مخاطبان قرآن مبنی بر این که مخاطبان قرآن عبارت از مشافهان اند، این توهم برای برخی پدید آمده است که اینجانب قایلم، قرآن فقط برای عرب حجاز عصر پیامبر(ص) کارآیی داشته و برای اعصار دیگر کارآیی ندارد. این در حالی است که هرگز میان مشافهین بودن مخاطبان قرآن و عدم جاودانگی قرآن چنین ملازمه ای نیست و خود میرزای قمی علیرغم این که چنین باوری داشت، سخت به تعالیم قرآن پایبند بود. من ناظر به این موضوع در فروردین 91 در پستی با عنوان «نقد علمی یا محاکمه عالم» چنین نوشتم:

 

این نظریه که مخاطبان قرآن مشافهین یعنی عرب عصر نزول قرآن اند، به میرزای قمی تعلق دارد و چیزی نیست که من ابداع کرده باشم. منتها نظریه ایشان به جهت تلقی های ناصوابی که از آن پیدا شده، مهجور واقع شده است. کافی است، سوره های قرآن بدون هیچ پیش فرضی مطالعه شود و به روشنی دریافت گردد که مخاطبان قرآن در دوره مکی پیامبر(ص) و مشرکان مکه و در دوره مدنی مشرکان مکه و مسلمانان و یهودیان مدینه و مسیحیان نجران و حوالی جزیرة العرب بوده اند. برای نمونه به اولین سوره نازله در مکه بنگرید. آیا مخاطبان آن همه مردم در همه اعصار بودند؟

 

اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذی خَلَقَ (1) خَلَقَ اْلإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ (2) اقْرَأْ وَ رَبُّکَ اْلأَکْرَمُ (3) الَّذی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (4) عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ (5) کَلاَّ إِنَّ اْلإِنْسانَ لَیَطْغى (6) أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى (7) إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى (8) أَ رَأَیْتَ الَّذی یَنْهى (9) عَبْداً إِذا صَلَّى (10) أَ رَأَیْتَ إِنْ کانَ عَلَى الْهُدى (11) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوى (12) أَ رَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّى (13) أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرى (14) کَلاَّ لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعاً بِالنَّاصِیَةِ (15) ناصِیَةٍ کاذِبَةٍ خاطِئَةٍ (16) فَلْیَدْعُ نادِیَهُ (17) سَنَدْعُ الزَّبانِیَةَ (18) کَلاَّ لا تُطِعْهُ وَ اسْجُدْ وَ اقْتَرِبْ (19)؛ بخوان به نام پروردگارت که آفرید. * انسان را از عَلَق آفرید. * بخوان، و پروردگار تو کریمترین [کریمان‏] است. * همان کس که به وسیله قلم آموخت. * آنچه را که انسان نمى‏دانست [بتدریج به او] آموخت. * حقّاً که انسان سرکشى مى‏کند، * همین که خود را بى‏نیاز پندارد. * در حقیقت، بازگشت به سوى پروردگار توست. * آیا دیدى آن کس را که باز مى‏داشت، * بنده‏اى را آن گاه که نماز مى‏گزارد؟ * چه پندارى اگر او بر هدایت باشد، * یا به پرهیزگارى وادارد [براى او بهتر نیست‏]؟ * [و باز] آیا چه پندارى [که‏] اگر او به تکذیب پردازد و روى برگردانَد [چه کیفرى در پیش دارد]؟ * مگر ندانسته که خدا مى‏بیند؟ * زنهار، اگر باز نایستد، موى پیشانى [او] را سخت بگیریم * [همان‏] موىِ پیشانى دروغزن گناه‏پیشه را. * [بگو] تا گروه خود را بخواند. * بزودى آتشبانان را فرا خوانیم. * زنهار! فرمانش مَبَر، و سجده کن، و خود را [به خدا] نزدیک گردان.

 

چنان که ملاحظه می شود، مخاطب آیات 11 و 12 این سوره، - چنان که در روایات آمده - ابوجهل است و مخاطب سایر آیات این سوره، شخص پیامبر اسلام(ص) است.

 

کافی است، مخالفان این نظریه برای نمونه یک سوره را از سوره های قرآن نشان دهند که مخاطبان آن، همه مردم در همه اعصار باشد؛ اما هرگز چنین سوره ای را در قرآن نخواهند یافت.

 

یک نظریه معتبر آن است که قرائن و مؤیداتی داشته و موارد نقض هم نداشته باشد. وقتی ملاحظه می شود، 114 سوره قرآن طی حدود 23 سال ناظر به حوادث و مسائل مردمان مکه و مدینه نازل شده و هیچ قرینه و شاهدی در سوره های قرآن وجود ندارد که نشان دهد، مخاطبان آنها همه اقوام در تمام اعصار اعم از عرب و عجم و شرق و غرب بوده است، چگونه می توان ادعا کرد که همه آنان مخاطبان قرآن اند؟

 

چگونه مخاطبان یک متن باز شناخته می شود؟ چه شاخص هایی را می توان برشمرد که مخاطبان یک متن چه کسانی اند؟ آیا این که زبان قرآن عربی است و آن هم زبان عرب عصر نزول، دلیل بر این نیست که عرب عصر نزول مخاطبان قرآن اند؟ آیا اگر خداوند می خواست، خطاب به همه مردم حتی در همان زمان پیامبر اسلام(ص) سخن بگوید، چه جهتی داشت، زبان عربی را برگزیند؟ آیا اکثر مردم در تمام اعصار عرب اند؟ به علاوه، آیا در قرآن هیچ نقطه جغرافیایی و هیچ حادثه تاریخی و هیچ پیامبر(ص) و قومی که خارج از معهودات عرب حجاز بوده باشد، ذکر شده است؟ چرا در قرآن هیچ سخنی راجع به مناطق آمریکا و اروپا و خاور دور و جز آنها نیست؟ آیا هیچ موردی از نداها و ضمایر مخاطب در سوره های قرآن می توان یافت که غیر عرب حجاز عصر پیامبر(ص) را مخاطب ساخته باشد؟ آیا همه اینها گواه این نظریه نیست که مخاطبان قرآن در دوره مکی که حدود 90 سوره نازل شده، پیامبر(ص) و مشرکان مکه و در دوره مدنی که حدود 24 سوره نازل شده، پیامبر(ص) و مشرکان مکه و مسلمانان و اهل کتاب مدینه و حوالی آن بوده اند؟

 

باید دانست که قرآن به طور شفاهی و ناظر به مقتضیات دوره 23 ساله نبوت پیامبر اسلام(ص) نازل شده است و هر کلام شفاهی که چنین باشد، خطاب به مشافهینی است که آن کلام شفاهی را دریافت می کنند و در زمان و مکان صدور کلام حاضر و شاهدند. قرآن نیز از این قاعده خارج نیست.

 

توهم تالی فاسد داشتن چنین نظریه ای نادرست است. مخالفان چنین نظریه ای پنداشته اند که اگر قائل باشند، مخاطبان قرآن عرب عصر نزول بوده، مستلزم این است که دیگر، قرآن برای اعصار دیگر هدایت کننده نباشد. در حالی که چنین نیست و خود میرزای قمی که صاحب چنین نظریه ای بود، چنین اندیشه ای نداشت. نظر او بر این بود که همه در عمل به قرآن اشتراک تکلیف دارند و باید به آن عمل کنند؛ چه مخاطب قرآن باشند یا نباشند.

 

تحلیل من هم این است که خداوند بسان طبیبی نسخه هایی را برای هدایت عرب عصر پیامبر(ص) نوشته است؛ اما بیماری هایی معنوی که آن مردم داشتند، اختصاصی نبوده است؛ لذا هر مردمی که به آن بیماری های معنوی مبتلا هستند، به حکم عقل باید برای بهبودی به آن نسخه ها عمل کنند.

 

8. اتهام انکار روایات اسباب نزول

 

من انکار نمی کنم که از نظریات علمی علامه طباطبایی بسیار تأثیر پذیرفته ام. ظاهراً این اتهام که اینجانب روایات اسباب نزول را قبول ندارم، از اینجا ناشی شده است که همانند علامه طباطبایی بر این باورم که روایات اسباب نزول قصصی است که بر آیات قرآن انطباق یافته اند و این روایات در صورتی اعتبار پیدا می کنند که با ظواهر آیات مربوط سازگاری داشته باشند. عین سخنان ایشان در کتاب قرآن در اسلام چنین است:

 

تتبع این روایات و تأمل کافی در اطراف آنها انسان را نسبت به آنها بدبین می‌کند، زیرا اولاً از سیاق بسیاری از آنها پیدا است که راوی ارتباط نزول آیه را در مورد حادثه و واقعه بعنوان مشافهه و تحمل و حفظ به دست نیاورده، بلکه قصه را حکایت می‌کند؛ سپس آیاتی را که از جهت معنی مناسب قصه است به قصه ارتباط می‌دهد، و در نتیجه سبب نزولی که در حدیث ذکر شده سبب نظری و اجتهادی است نه سبب نزولی که از راه مشاهده و ضبط بدست آمده باشد. گواه این سخن اینکه در خلال این روایات تناقض بسیار به چشم می خورد؛ به این معنا که در بسیاری از آیات قرآنی، ذیل هر آیه چندین سبب نزول مناقض همدیگر نقل شده که هرگز با هم جمع نمی‌شوند، حتی گاهی از یک شخص مانند ابن عباس یا غیر او در یک آیه معین چندین سبب نزول روایت شده.

 

ورود این اسباب نزول متناقض و متهافت یکی از دو محمل بیشتر ندارد؛ یا باید گفت: این اسباب نزول نظری هستند نه نقلی محض، و یا یک شخص مثلا که دو سبب نزول متخالف روایت می‌کند گرفتار دو نظر مخالف گردیده و پس از نظر اول مثلا به سوی نظر دوم عدول نموده است، و یا باید گفت همه روایات یا بعضی از آنها جعل یا دس شده است. با تحقق چنین احتمالاتی روایات اسباب نزول اعتبار خود را از دست خواهد داد، و از این روی، حتی صحیح بودن خبر از جهت سند سودی نمی‌بخشد زیرا صحت سند احتمال کذب رجال سند را از میان می‌برد یا تضعیف می‌نماید ولی احتمال دس یا اعمال نظر در جای خود باقی است.

 

و ثانیا از راه نقل به ثبوت رسیده که در صدر اسلام مقام خلافت از ثبت حدیث و کتابت آن شدیدا مانع بود و هر جا ورقه و لوحی که حدیثی در آن نوشته شده بود بدست می‌آوردند توقیف کرده می‌سوزانیدند، و این قدغن تا آخر قرن اول هجری، یعنی تقریبا نود سال ، ادامه داشت. این رویه راه نقل بمعنی را بیشتر از حد ضرورت به روی روات و محدثین باز کرد و تغییرات ناچیز که در هر مرتبه نقل روایت پیش می‌آمد کم کم روی هم تراکم نموده گاهی اصل مطلب را از میان می‌برد، و این معنا با مراجعه به مواردی که در یک قصه یا مطلب روایات از طرق مختلفه وارد شده است بسیار روشن است؛ انسان گاهی به روایاتی بر می‌خورد که در قصه‌ای که مشترکا به شرح آن می‌پردازند هیچ جهت جامعی ندارند. البته شیوع نقل به معنا با این وسعت، اعتباری برای اسباب نزول باقی نمی‌گذارد، یا دست کم از اعتبارشان می‌کاهد.

 

و وقتی که شیوع جعل و دس، و مخصوصا دخول اسرائیلیات و آنچه از ناحیه منافقین ، که شخصا شناخته نمی‌شدند، ساخته شده و داخل روایات گردیده است به مساله نقل به معنا- و آنچه در اشکال اول ذکر شد- اضافه شود، اعتمادی به اسباب نزول باقی نخواهد ماند.

 

با توجه به این اشکالات، سبب نزولی که در ذیل آیه‌ای وارد شده در صورتی که متواتر یا خبر قطعی الصدور نباشد باید به آیه مورد بحث عرضه شود و تنها در صورتی که مضمون آیه و قرائنی که در اطراف آیه موجود است با آن سازگار بود به سبب نزول نامبرده اعتماد شود. به عبارت دیگر، روایت را باید با آیه تایید نمود و تصدیق کرد نه اینکه آیه را تحت حکومت روایت قرار داد.

 

به این ترتیب اگرچه مقدار زیادی از اسباب نزول سقوط می‌کند ولی آنچه از آنها می‌ماند کسب اعتبار می‌کند. و اساسا مقاصد عالیه قرآن مجید که معارفی جهانی و همیشگی می‌باشند، در استفاده خود از آیات کریمه قرآن نیازی قابل توجه یا هیچ نیازی به روایات اسباب نزول ندارند.

 

طباطبایی، محمد حسین، 1360، قرآن دراسلام، ص169-176

 

9. اتهام وجود دروغ مصلحتی در قرآن

 

به درستی آشکار نیست که ریشه این اتهام چیست؛ چون من به خاطر نمی آورم، در این زمینه سخنی گفته باشم. ذهن من از عبارت دروغ مصلحتی به آیات «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ * فَقالَ إِنِّی سَقیمٌ (صافات، 88-89)» متبادر می شود که حضرت آیت الله مکارم یکی از احتمالات مطرح درباره آن را توریه مطرح کرده و فرموده اند: «این احتمال نیز داده شده است که او در این سخن توریه کرده باشد. مثل اینکه کسى بر در منزل مى‏آید و سؤال مى‏کند فلان کس در منزل است آنها در پاسخ مى‏گویند: اینجا نیست و منظورشان از کلمه اینجا پشت در خانه است، نه مجموع خانه، در حالى که شنونده این چنین نمى‏فهمد (اینگونه تعبیرات را که دروغ نیست اما ظاهرش چیز دیگر است در فقه توریه مى‏نامند).» البته ایشان این احتمال را تضعیف کرده اند.

 

در هر حال، من در خصوص این آیه هیچ اظهار نظری نکردم.

 

10. اتهام تأثیرپذیری از افکار دکتر سروش

 

من خودم به درستی نمی دانم که چه عاملی باعث شده، چنین اتهامی را به اینجانب ببندند.

 

اولاً، من به خاطر نمی آورم، از باب تأیید به سخنی از دکتر سروش استناد کرده باشم. آنان که اتهام می زنند، نیز یک عبارت خاصی را شاهد نمی آورند تا بتوانم ناظر به آن پاسخ بدهم.

 

ثانیاً، من در شهریور 92 در نقد نظریه رؤیای رسولانه دکتر سروش مطلبی را در سایت فارس منتشر کردم و از آنجا به سایت های دیگر هم انتشار یافت. البته این نقد را گسترش دادم و در وبلاگم منتشر کردم و در سال 94 به کتاب تبدیل کردم. حال نمی دانم، چگونه می توان تصور کرد که من از افکار دکتر سروش تأثیر پذیرفته ام.

 

ثالثاً، باید توجه داشت که از زمانی که تحصیلات دانشگاهی ام را شروع کرده ام، یعنی سال 62 تاکنون، حدود 34سال می گذرد. آشکار است که این سابقه مطالعاتی و تحقیقاتی ایجاب می کند که استقلال رأی پیدا کرده باشم؛ بنابراین اتهام تأثیرپذیری از دیگران بی معنا دانسته می شود.