آنچه اینک می آید، چهارمین قسمت نقد یکی از همکاران بر پست «شبهه بطلان خلاف علم در قرآن» و پاسخ به آن است. در قسمت قبلی دو تا از شواهدی که ناقد محترم در صدد تأویل آنها موافق علم بود و خدشه هایی که بر تأویل او وارد بود، بیان شد و اینک تأویلات مربوط به یکی دیگر از شواهد و خدشه هایی که بر آنها وارد است، بیان می شود.
یادآور می شوم که محور سخن ما این بود که قرآن با نگاه ظاهری سخن گفته و این نگاه اگرچه در مواردی بر خلاف نگاه علمی یعنی علم جدید است، اما حق است و وجود آیات خلاف علم جدید مستلزم باطل راه یافتن در قرآن نیست؛ اما محور سخن ناقد محترم این است که خلاف علم باطل است و لذا خلاف علم در قرآن راه نیافته و بر این اساس، می کوشد، معنای آیات را به گونه ای که موافق علم جدید باشد، تأویل کند.
آیه «والقمر اذا تلاها»
مرقوم کرده اند:
خداوند فرموده است: "و القمر اذا تلاها" کسی که از کلمه "تلاها" حرکت ماه و خورشید را درک کرده، به لغت عرب آشنا نیست و یا اگر آشنا است به این توصیه قرآن که می فرماید: "افلا یتدبرون القرآن" عمل نکرده است.
آن چه در آیه به قمر نسبت داده شده همان است که با مفهوم "تلا" حکایت می شود و آن متابعت و تبعیت است. آری قرآن، ماه را تابع خورشید دانسته است. اما آیا این به معنای حرکت ماه به سمت خورشید است؟
اگر بشر از روی تصور غلط خیال می کرده که ماه به سمت خورشید در حرکت است دلیل نمی شود که خداوند از کلام، همین را اراده کرده باشد.
ماه از جهت نور هم تابع خورشید است و از جهت ظهور در نزد دیدگان ما هم تابع خورشید است به این معنا که وقتی خورشید می آید دیده نمی شود و وقتی خورشید می رود دیده می شود. پس می توان گفت ماه طفیلی خورشید است هم از این جهت که نورش از اوست و هم از این جهت که با تلالوء خورشید دیده نمی شود و رؤیتش پس از غروب خورشید و خفای نور او ممکن است. آیه به هیچ وجه بر حرکت ماه دلالت ندارد و این معنا که ماه لااقل در مقام رؤیت، از جهت نور، طفیلی و تابع خورشید است، هم برای بشر جاهلی غیر قابل درک نبوده است تا سد باب مفاهمه گردد.
در پاسخ چند نکته ذیل را عرض می کنم:
1. معنای لغت عرب را باید از استعمالات خود عرب کشف کرد؛ نه این که ما از پیش خود برای لغت عرب معناتراشی کنیم. این که گفته شود، معنای «تلا یتلو» به معنای تبعیت است و در آیه «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها»(شمس، 2) به معنای تبعیت ماه از خورشید در نور یعنی نورگیری ماه از خورشید است، خلاف استعمالات عرب است؛ زیرا:
اولاً، «تلا یتلو» در زبان عربی به معنای «چیزی در پی چیزی دیگر حرکت کردن» است؛ چنان که در لسان العرب آمده است:
تلا وقتی گفته می شود که کسی از کس دیگر پی روی کند. ابن اعرابی گوید: تلا به معنای پی روی کرد، است. تلا وقتی گفته می شود که کسی پش کس دیگری برود. نیز تلا وقتی گفته می شود که تِلو یعنی بچه استری بخرد و به بچه استر از این جهت «تِلو» می گویند که در پی مادرش می رود.
بنابراین به حسب لغت، مراد از آیه «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها»(شمس،2) این است که ماه در پی خورشید حرکت می کند؛ نه این که ماه نورش را از خورشید می گیرد.
ثانیاً، تمام مفسران از آغاز تا دوره معاصر، آیه مذکور را به همین معنا گرفته اند که ماه در پی خورشید حرکت می کند. برای مثال مقاتل بن سلیمان می گوید:
وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها یعنى إذا تبعها یسیر من خلفها؛ هرگاه ماه از خورشید پی روی کند، از پشت آن حرکت می کند. (تفسیر مقاتل، ذیل آیه)
هیچ دلیلی ندارد که بگوییم، تمام مفسران، این آیه را طی چهارده قرن اشتباه فهمیدند و در دوره معاصر کسانی مثل ناقد محترم به تفسیر صحیح این آیه دست یافته اند. آن هم تفسیری که نه ظاهر الفاظ آیه و نه سیاق آیه و نه آیات مشابه بر آن دلالت ندارند و تنها سببی که باعث می شود، به چنان تفسیری روی بیاورند، این است که مخالف بودن آیه را با دستاوردهای علمی جدید توجیه کنند؛ به گمان این که اگر در قرآن خلاف علم جدید وجود داشته باشد، خللی در حقانیت قرآن وارد می شود.
ثالثاً، این که گفته شود، مراد از «تلاها» این است که ماه در نورگرفتن پیرو خورشید است و نورش را از خورشید می گیرد، خلاف فصاحت و بلاغت است؛ زیرا در فصاحت و بلاغت شرط است که رساترین لفظ برای یک معنا در کلام به کار برده شود.
اگر ما ادعا می کنیم، کلام خدا در اوج فصاحت و بلاغت است، رساترین لفظی که بر نورگیری دلالت دارد، «اقتباس» است؛ چنان که درباره وضعیت منافقان در آخرت آمده است:
یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً (حدید، 13)؛ آن روز، مردان و زنان منافق به کسانى که ایمان آوردهاند مىگویند: «ما را مهلت دهید تا از نورتان [اندکى] برگیریم.»
رابعاً، چنان که پیش تر ذکر شد، آیه مذکور در سوره شمس است که مکی است و خطاب به مشرکان قریش نازل شده و این آیه مشتمل بر سوگند است و در سوگند هم به چیزی سوگند یاد می شود که نزد مخاطبان معلوم بوده باشد. این در حالی است که مشرکان مکه هرگز نمی توانستند، دریابند که نور ماه از خورشید است تا موجه باشد، خدا به آن سوگند یاد کند.
اگر گفته شود که آنان به نورگیری ماه از خورشید آگاهی نداشتند و بشر امروزه بر اثر رشد علمی به آن آگاه شده است، نتیجه این خواهد شد که خداوند برای مشرکان مکه به امر مجهولی برای تأکید یا اثبات یک امر مجهول دیگر سوگند یاد کرده است. این در حالی است که هرگز سوگند به چیزی که مجهول است، موجه نیست؛ زیرا آنچه به آن سوگند یاد می شود، به منزله مقدمه احتجاج است و مقدمه احتجاج باید معلوم بوده باشد. فرایند سوگند چنین است که به یک امر معلوم و مقدس سوگند یاد می شود تا یک امر مورد انکار یا مورد تردید، تأکید یا اثبات شود.
خامساً، همین معنای حرکت ماه و خورشید در پی هم در سوره یس هم آمده است:
لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (یس، 40)؛ نه خورشید را سِزَد که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشى جوید، و هر کدام در سپهرى شناورند.
ابن قتیبه در تفسیر آیه چنین نوشته است: «نه خورشید سزد که به ماه رسد و با هم جمع شوند».
2. این که ادعا شود، خداوند به گونه ای سخن گفته است که عرب عصر پیامبر(ع) و حتی نسل های بعدی سخنش را اشتباه بفهمند، مستلزم اثبات نقص برای خداست. چرا خداوند به گونه ای سخن گفته باشد که آنان مرادش را اشتباه بفهمند؟
آیا خدا به ذهن عرب حجاز عصر پیامبر(ص) واقف نبوده است؟ و آیا خدا به زبان آنان آگاه نبوده است؟ و نیز آیا خدا از رهگذر سخن خود نمی خواسته است، به القای مقصود خود به آنان بپردازد؟
این در حالی است که پاسخ هر سه سئوال منفی است. به این ترتیب، آشکار می شود، ادعای این که خداوند به گونه ای سخن گفته است که عرب حجاز عصر پیامبر(ص) و حتی مردمان اعصار بعدی در فهم مقصود او به اشتباه بیافتند، مستلزم یکی از گزاره های باطل ذیل است:
یا مستلزم این است که بگوییم، خدا به ذهن عرب عصر پیامبر(ص) آگاه نبوده است یا مستلزم این است که بگوییم، خدا به زبان آنان آگاهی نداشته است و یا مستلزم این است که بگوییم، خداوند قصد القای مقصود به آنان نداشته و نمی خواسته است، هدایت یابند؛ بلکه می خواسته است، آنان به ضلالت و اشتباه بیافتد.
این در حالی است که همه این لوازم باطل است و هر نظریه ای که لوازم باطل داشته باشد، خود نظریه هم باطل به شمار می رود.
مرقوم کرده اند:
اگر نویسنده محترم برای برداشت خود به قرائن تمسک می کند، در مقابل قرائنی بر همین معنایی که ذکر شد وجود دارد و آن این است که در آیه قبل، سخن از نور خورشید است: "و الشمس و ضحاها" و در آیه بعد هم سخن از روشنی و تاریکی شب و روز است: "و النهار اذا جلاها- و اللیل اذا یغشاها". پس مراد از تبعیت ماه از خورشید که در این میان ذکر شد، تبعیت و طفیلی بودن و تحت تأثیر بودن از جهت کسب نور و ظهور آن در چشم مردم است. پس نباید بیش از معنای برداشت شده را به قرآن تحمیل کرد.
در پاسخ عرض کنم:
اولاً، این قرائنی که ذکر شد، نظیر تابش خورشید و روشنی روز و تاریکی شب، هرگز ملازمه ندارد با این که معنای «تلا» در « وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» به معنای تبعیت ماه از خورشید در نور باشد؛ زیرا بر اثر حرکت ظاهری خورشید است که روشنایی روز و تاریکی شب پدید می آید. هرگز این گونه نیست که خورشید بسان یک چراغ ثابت، خاموش و روشن شود و آن زمان که روشن می شود، روز پدید آید و آن زمان که خاموش می شود، شب پدید آید.
ثانیاً، باز ظاهر همین آیات، با علم جدید مخالفت دارد؛ زیرا در این آیات، شب و روز دارای ذاتی مستقل از نور خورشید معرفی شده است:
وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها * وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها * وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها (شمس، 1-4)؛ سوگند به خورشید و تابندگىاش، سوگند به ماه چون پى [خورشید] رَوَد. سوگند به روز چون آن (خورشید) روشن گرداند، سوگند به شب چو آن(خورشید) می پوشاند.
در این آیات گفته شده است که روز خورشید را روشن می گرداند و شب خورشید را می پوشاند؛ حال آن که به لحاظ علمی، بخشی از زمین که مقابل خورشید قرار بگیرد، روز را تشکیل می دهد و بخشی از زمین که پشت به خورشید قرار می گیرد، شب را می سازد.
مرقوم داشته اند:
بله اگر چیزی از لوازم معنا باشد، به طوری که معنا بدون آن محقق نمی شود، آن را به گوینده می توان نسبت داد. اما این نسبت را چه کسی می دهد؟ لطفا به این نکته توجه شود که کسی که می پندارد حرکت از لوازم غروب و طلوع خورشید است، این معنا را به قرآن نسبت می دهد. اما آیا پس از علم ما به بطلان این لازمه، باز هم باید همین معنا را نسبت دهیم؟ خیر! پس از کشف خطا می گوییم ما مراد خداوند را اشتباه فهمیدیم و خداوند تنها سخن از خفاء خورشید گفته بود نه خفاء ناشی از حرکت. روش صحیح هم همین است که لازمه غلط را از گوینده نفی کنیم؛ نه این که پس از کشف خطا باز بگوییم همان را اراده کرد. منتها می خواست به درک ظاهری مردم اشاره کند.!!!!
در پاسخ عرض کنم:
اولاً، آشکار است که طلوع و غروب خورشید هرگز به معنای روشن و خاموش شدن خورشید نیست؛ بلکه به معنای برآمدن از مشرق و فرو رفتن در مغرب است و این معنای حرکت خورشید از مشرق به مغرب را القاء می کند.
ثانیاً، باز تأکید می کنم، این تلقی که ما بعد از چهارده قرن می فهمیم، معنای کلام الهی را اشتباه فهمیدیم، مستلزم این است که برای کلام الهی نقص ثابت کنیم و بگوییم، کلام الهی فصاحت و بلاغت نداشته و موجب شده است، مردم طی چهارده قرن به اشتباه بیافتند؛ اما این لازم باطل است؛ چون مخاطبان سوره شمس، مشرکان مکه بودند و خدا نیز هم به ذهن آنان و هم به زبان آنان اشراف داشته و هم قصد هدایت آنان را داشته است؛ لذا معنا ندارد، کلام خدا چنان باشد که مقصود خدا را آنان نفهمیده باشند.
ثالثاً، معنای کلام تابع استعمال اهل زبان است؛ نه تابع ذهن ما. ما برای فهم معنای کلامی الهی باید بررسی کنیم، الفاظ و عبارات قرآن در میان اهل زبان که عرب حجاز عصر پیامبر بودند، به چه معنایی بوده است؛ نه معنایی را که ما امروزه با استفاده از علوم جدید به دست می آوریم، به کلام الهی نسبت بدهیم. چنین کاری تحمیل آرای علمی بر کلام الهی است و این چیزی جز تفسیر به رأی خوانده نمی شود و تفسیر به رأی هم امری حرام و ممنوع به شمار می رود.
ما برای این که بدانیم، آیا «تلا» «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» به معنای حرکت ماه در پی خورشید است یا به معنای نور گرفتن ماه از خورشید، باید به فهم عرب صدر اسلام مراجعه کنیم؛ نه فهم ما در عصر حاضر. فهم عرب صدر اسلام نیز چنان که نقل کردیم، از آیه مذکور این است که ماه در پی خورشید حرکت می کند و هرگز هیچ مفسری در صدر اسلام و حتی قرن های بعد، آیه مذکور را به معنای نورگیری ماه از خورشید نگرفته اند.
رابعاً، چنان که نقل شد، معنای مطابقی لفظ «تلا» به معنای حرکت ماه در پشت خورشید است؛ نه معنای لازمی آن.
مرقوم کرده اند:
به راستی اگر قرار باشد آیات قرآن را که مردم را به آیات الهی راهنمایی کرده اند، مقید به فهم مردم عصر نزول بگیریم و بگوییم خدا خواسته است همان چیزی را به عنوان آیات الهی معرفی کند که مردم فهمیده اند، در این صورت آیا این آیات برای مردم عصر ما مفید خواهد بود؟ مثلا آیه های مورد اشاره در سوره یاسین برای مردم عصر ما قابل احتجاج خواهد بود؟ پاسخ، منفی است. دیگر دانشمندان و حتی مردم عادی خواهند گفت ما از این آیات چیزی نمی فهمیم و خدا به چیزی اشاره کرده که مطابق گمان باطل مردم آن عصر بوده است و خواسته آن ها را هدایت کند. اما ما که حقیقت را در پرتو علم فهمیده ایم دیگر از این آیات سودی نمی بریم.
پاسخ این است که:
اولاً، اگر ما از قرآن انتظار داشته باشیم که به ما گزاره های علمی القاء کند، انتظار بی جایی است و قرآن حتی در عصر نزولش، هرگز متعرض بیان هیچ گزاره علمی که برای مخاطبانش ناآشنا بوده، نشده است؛ چه رسد به عصر حاضر.
ثانیاً، قرآن کتاب تذکر و موعظه و هدایت معنوی و اخلاقی است و در موعظه و بیان اخلاقی هیچ اشکالی ندارد که به همان معهودات مخاطبان حاضر در زمان و مکان خطاب تکیه شود و لو معهودات مخاطبان خلاف علم جدید باشد.
ثالثاً، چرا باید نگاه ظاهری را باطل بشماریم؟ چرا وقتی ما با نگاه ظاهری و چشم سر می بینیم که ماه در پی خورشید حرکت می کند، بگوییم، حقیقت نمی بینیم و باطل می بینیم تا ناگزیر شویم، به تأویلات تکلف آمیز روی بیاوریم؟
رابعاً، چنان که پیش تر بیان شد، حتی اگر حرکت ماه در پی خورشید را باطل بشماریم، هرگز خللی به حقانیت قرآن وارد نمی سازد؛ چون آیه «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» مشتمل بر قَسَم است و قَسَم نوعی احتجاج دانسته می شود و در احتجاج هیچ اشکالی ندارد که به گزاره باطل احتجاج شود.
خامساً، اقتضای فهم هر متنی اعم از قرآن و غیر قرآن این است که الفاظ و تعابیر آن، همان طور که در زمان و مکان پیدایش فهمیده می شده، فهمید. قرآن به زبان فرشتگان یا اجنه نازل نشده است که روش فهم جداگانه ای داشته باشد؛ بلکه به زبان عربی عصر حجاز عصر رسول خدا(ص) نازل شده و از مقتضیات این زبان پیروی می کند.
نوشته اند:
قرآن می فرماید: "و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون"(ذاریات، 20-21).
نتیجه سخن نویسنده محترم این است که آیه فوق به همان اموری اشاره می کند که کفار در باره زمین کشف کرده بودند یا همان اموری که در مورد خود می دانستند و دیگر به درد روزگار ما که کشفیات جدیدی در باره زمین و نفس انسانی صورت می پذیرد نمی شود و به حقایق علمی جدید ربط پیدا نمی کند.!!
خیر مطلب از این قرار نیست؛ قرآن به وجود آیات در زمین اشاره می کند و ما را به اندیشه دعوت می کند. حال اگر چیزی را اشتباه در مورد خودشان یا زمین فهمیده بودند از آیات نیست وآن ها اشتباه می کردند. خدا بشر عصر نزول را به آیات دعوت کرده، نه به آن چه خود می پنداشتند و اتفاقا رمز تازگی و ماندگاری قرآن همین است که حقایق را در قالبی بیان می کند که به درد هر عصری بخورد و وقتی بشر کامل می شود و به خطای خود پی می برد، ساحت قران را از خطا دور می بیند و می فهمد قرآن حقیقتی والاتر را گفته بود که بشر با علم آن روز نمی فهمید، نه این که خداوند حرف بشر آن روز را می زند!
در پاسخ عرض کنم:
اولاًً، سوره ذاریات مکی و خطاب به مشرکان مکه است و لذا باید مراد از «آیات» نشانه هایی از قدرت الهی باشد که برای آنان قابل فهم است و گرنه چگونه با نشانه هایی که قابل فهم آنان نیست، به قدرت الهی پی ببرند.
چنان که پیش تر گفتم، ارجاع به آیات(نشانه ها) به واقع احتجاج به مقدمات معلوم برای شناخت امری مجهول است و در احتجاج باید مقدمات معلوم باشد تا احتجاج نتیجه بخش باشد.
ثانیاً، تمام آنچه که در قرآن از آیات(نشانه های) الهی برشمرده شده، برای مشرکان مکه محسوس و مشهود بوده است؛ لذا وجهی ندارد، مراد از «آیات»(نشانه ها) در آیه مذکور نیز چیزی جز امور محسوس و مشهود بوده باشد.
ثالثاً، چنان که کرارا گفته شد، ادعای این که مردم طی قرن ها در فهم کلام الهی اشتباه کردند، لوازم باطل متعددی دارد که از آن جمله فصاحت و بلاغت نداشتن قرآن و عدم هدایت کنندگی آن و انتساب فعل قبیح گمراه سازی به خداست. ادعایی که لوازم باطل داشته باشد، بی شک باطل خواهد بود.
رابعاً، عرفی و ظاهری بودن بیان قرآن، هرگز ملازمه ندارد با این که برای مردمان اعصار دیگر هدایت کنندگی نداشته باشد. منتها باید توجه داشت که قرآن به زبان عرفی و از دریچه نگاه ظاهری عرب حجاز عصر پیامبر سخن گفته است.
خامساً، هیچ زبانی ظرفیت آن را ندارد که از طریق آن به گونه ای سخن گفته شود که متناسب اهل زبان در تمام اعصار باشد؛ زیرا الفاظ و تعابیر زبان تطور معنایی پیدا می کند و نیز در هر کلامی به خصوص کلام شفاهی، علاوه بر قرائن مقالی، قرائن مقامی نیز هست که بر اثر گذشت زمان، مورد غفلت واقع می شود؛ لذا این که ما توقع داشته باشیم، در چهارده قرن پیش به زبانی سخن گفته شده باشد که متناسب تمام اعصار باشد، توقعی بیجاست. این نقص در خدا نیست؛ بلکه در زبان است. به عبارت دیگر، در فاعلیت فاعل که خدای قادر علیم باشد، هیچ نقصی نیست؛ بلکه در قابلیت قابل که زبان بشری عرب حجاز عصر پیامبر باشد، نقص وجود دارد.
سادساً، تازگی و ماندگاری قرآن به این نیست که قرآن را موافق علم بخوانیم و هرگاه که برای ما مسلم شد، آیاتی خلاف علم است، دست به توجیه و تأویل ببریم و ادعا کنیم، مراد کلام الهی را قرن ها اشتباه فهمیدیم؛ بلکه به این است که قرآن را همان گونه که خود معرفی کرده است، یعنی کتاب تذکر و موعظه و هدایت معنوی و اخلاقی معرفی کنیم و از آن انتظار گزاره های علمی نداشته باشیم.
سابعاً، شرط تازگی و ماندگاری قرآن این است که آن را ترجمه فرهنگی کنیم و آن را به زبان و فرهنگ امروز بازتولید نماییم. ما هرگز سزوار نیست، با همان ادبیات عرب حجاز عصر پیامبر(ص) با نسل امروز سخن بگوییم.
امروزه هرگز روا نیست، به مردم بگوییم، قدرت خدا را نگاه کن که چگونه خورشید را از مشرق بر می آورد و به مغرب فرو می برد و آنگاه که خورشید غروب کند، ماه را از پی آن می آورد و این ماه و خورشید چنان در پی هم حرکت می کنند که یکی به دیگری اصابت نمی کند.
بلکه امروزه باید به مردم بگوییم، قدرت خدا را نگاه کن که چگونه با چرخش زمین به دور خودش در برابر خورشید شب و روز را پدید می آورد و ماه را سیاره ای قرار داده است که به دور زمین بچرخد و به هنگامی که ما در مقابل خورشید قرار نگرفته ایم، نور خورشید را به ما بازتاب دهد و نیز ملاحظه کنید که چگونه خداوند با نیروی جاذبه ای که میان کرات قرار داده است، هر کدام در مدار خود حرکت می کنند و ذره ای از مدار خود منحرف نمی شوند و این جاذبه منجر می شود که کرات به هم اصابت نکنند. تردیدی نیست که چنین گفتمانی در عصر حاضر رایج و معهود و صحیح است؛ اما هرگز در عصر نزول قرآن نمی توانست، قابل فهم و قابل قبول باشد. برای مثال، آیا پیامبر(ص) می توانست، به مشرکان مکه بفرماید، خورشید ثابت است و زمین به دور خودش می چرخد و شب و روز از چرخش زمین به دور خودش پدید می آید؟ آیا چنین سخنی را از ایشان دلیل بر سفاهت و جنون آن حضرت نمی گرفتند؟ و آیا غرض از بعثت او این بوده است که باورهای علمی مردم زمان خودش را تصحیح کند؟ چرا باید ما فهم و تفسیر قرآن را بر پیش فرض هایی مبتنی کنیم که ناگزیر شویم، به لوازم باطلی ملتزم شویم و به تأویلات تکلف آمیزی روی بیاوریم؟