سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

شبهه بطلان خلاف علم در قرآن

در پی پست قبلی ( اغراق گویی، ریشه دین گریزی) پاره ای از سئوالات مطرح شد و ایجاب کرد که توضیحاتی داده شود و این پست با این نیت نوشته شده است. برخی با ادعای موافقت قرآن با علم و حتی ادعای اعجاز علمی در قرآن بر این باور شده اند که خلاف علم باطل است و لذا در قرآن خلاف علم وجود ندارد و به این وسیله موجب شده اند، وقتی دانشجویان ما به آیاتی بر می خورند که بر خلاف علم است، ایمان خود را به حقانیت قرآن از دست بدهند. این در حالی است که اگر به دانشجویان گفته می شد، در قرآن نگاه ظاهری بازتاب یافته است و این نگاه حق است، بسا ایمان آنان به قرآن حفظ می شد.


1. نمونه ای از آیات خلاف علم

چنان که گفته شد، در قرآن متناسب با سطح فهم عرب عصر پیامبر(ص) طبق فهم و نگاه ظاهری آنان از جهان سخن گفته شده است که البته حتی همین فهم و نگاه ظاهری در دوره معاصر هم وجود دارد؛ نظیر این که خورشید از مشرق بر می آید و در مغرب فرو می رود و در نتیجه به دور زمین می چرخد یا ماه در پی خورشید حرکت می کند: وقتی که خورشید غروب کند، ماه طلوع می کند و در همان مسیری که خورشید رفته است، می رود. مواردی از آیات قرآن که بر این معنا دلالت دارد، از این قرار است:


1. 1. غروب خورشید در چشمه سیاه

فَأَتْبَعَ سَبَباً * حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فی‏ عَیْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً قُلْنا یا ذَا الْقَرْنَیْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فیهِمْ حُسْناً (کهف، 85-86)؛ (ذوالقرنین) تا راهى را دنبال کرد. تا آن گاه که به غروبگاه خورشید رسید، یافت که [خورشید] در چشمه ‏اى سیاه غروب مى‏ کند، و نزدیک آن طایفه‏ اى را یافت. فرمودیم: «اى ذو القرنین، [اختیار با توست‏] یا عذاب مى‏ کنى یا در میانشان [روش‏] نیکویى پیش مى‏ گیرى.»

در این آیات به وضوح سخن از حرکت ظاهری خورشید است که در چشمه ای سیاه غروب می کند و گرنه به لحاظ علمی و بیرون از نگاه ظاهری ما نه طلوع و غروبی معنا دارد و نه خورشید در چشمه ای غروب می کند.


1. 2. برآوردن خورشید از مشرق

قالَ إِبْراهیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتی‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِب‏ (بقره، 258)؛ ابراهیم گفت: «خدا [ىِ من‏] خورشید را از خاور برمى‏ آورد، تو آن را از باختر برآور.»

تردیدی نیست که در این آیه سخن از حرکت ظاهری خورشید است و گرنه به لحاظ علمی این زمین است که به دور خودش می چرخد و از رهگذر آن مشرق و مغرب و روز و شب پدید می آید.


1. 3. آمدن ماه از پی خورشید

وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها *‌ وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها * وَ اللَّیْلِ إِذا یَغْشاها (شمس، 1-4)؛ سوگند به خورشید و تابندگى ‏اش، سوگند به ماه چون پى [خورشید] رَوَد. سوگند به روز چون [زمین را] روشن گرداند، سوگند به شب چو پرده بر آن پوشد.

در اینجا به دلایلی چند مراد همان حرکت ظاهری ماه در پی خورشید است که وقتی خورشید غروب کند، ماه از پی آن در می آید و به همان مسیری می رود که خورشید رفته بود.

اولاً، در این آیات، سخن از پدید آمدن شب و روز است و شب و روز با حرکت های ظاهری ماه و خورشید پدید می آید؛‌ نه حرکت های واقعی آنها که علم جدید از آنها سخن می گوید. طبق علم جدید مدار حرکت ماه به دور زمین است و مدار حرکت خورشید در کهکشان راه شیری است و هرگز مدار این دو بر هم منطبق نیست که یکی در پی دیگری روان باشد.

ثانیاً، آیات مذکور در صدر سوره شمس قرار دارد که در مکه و خطاب به مشرکان قریش نازل شده و با این آیات، این حقیقت مورد تأکید قرار گرفته است که بر اثر تزکیه نفس به رستگاری اخروی نایل می شوند.

در آیه مذکور به ماه که در پی خورشید روان است، سوگند یاد شده است و سوگند به چیزی یاد می شود که نزد مخاطبان شناخته شده باشد؛ نه به چیزی که برای آنان شناخته شده نیست؛ زیرا به واقع آنچه به آن سوگند یاد می شود، به منزله مقدمه احتجاج است تا با سوگند به آن، یک امری که مجهول یا مورد تردید است، اثبات شود. برای مثال، هرگز معقول نیست، کسی به «بیز» که مهمل است، سوگند یاد کند. حال اگر فرض شود، مراد از «وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها» حرکت ظاهری ماه در پی خورشید نباشد؛ بلکه حرکت های دیگری باشد که مشرکان مکه که مخاطبان سوره مربوط بوده اند، نمی شناختند، در این صورت، بی تردید چنین سوگندی برای آنان بی معنا و عبث بود.


1. 4. نرسیدن خورشید به ماه

وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ * وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها ذلِکَ تَقْدیرُ الْعَزیزِ الْعَلیمِ * وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ کَالْعُرْجُونِ الْقَدیمِ * لاَ الشَّمْسُ یَنْبَغی‏ لَها أَنْ تُدْرِکَ الْقَمَرَ وَ لاَ اللَّیْلُ سابِقُ النَّهارِ وَ کُلٌّ فی‏ فَلَکٍ یَسْبَحُونَ (یس، 37-40)؛ و نشانه ‏اى [دیگر] براى آنها شب است که روز را [مانند پوست‏] از آن برمى ‏کنیم و بناگاه آنان در تاریکى فرو مى‏ روند. و خورشید به [سوى‏] قرارگاه ویژه خود (مغرب) روان است. تقدیرِ آن عزیز دانا این است. و براى ماه منزل هایى معین کرده ‏ایم، تا چون شاخکِ خشکِ خوشه خرما برگردد. نه خورشید را سِزَد که به ماه رسد، و نه شب بر روز پیشى جوید، و هر کدام در سپهرى شناورند.

در این آیات نیز بی تردید سخن از حرکت ظاهری خورشید و ماه است. قرائنی که بر این نظر دلالت دارد، این است که:

اولاً، سوره «یس» در مکه و در میان مشرکان مکه نازل شده است.

ثانیاً، ضمیر «هم» در عبارت «وَ آیَةٌ لَهُمُ اللَّیْلُ» و «فَإِذا هُمْ مُظْلِمُونَ» به مشرکان مکه بر می گردد. همان کسانی که در آغاز همین سوره کسانی برشمرده شده اند که پیامبری برایشان نیامده بود و صاحب کتاب آسمانی نبودند:

وَ الْقُرْآنِ الْحَکیمِ * إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ * عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ * تَنْزیلَ الْعَزیزِ الرَّحیمِ * لِتُنْذِرَ قَوْماً ما أُنْذِرَ آباؤُهُمْ فَهُمْ غافِلُونَ * لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلى‏ أَکْثَرِهِمْ فَهُمْ لا یُؤْمِنُون‏ (یس، 2-7)؛ سوگند به قرآن حکمت‏آموز، که قطعاً تو از [جمله‏] پیامبرانى، بر راهى راست. [و کتابت‏] از جانب آن عزیزِ مهربان نازل شده است، تا قومى را که پدرانشان بیم‏ داده نشدند و در غفلت ماندند، بیم دهى. آرى، گفته [خدا] در باره بیشترشان محقّق گردیده است، در نتیجه آنها نخواهند گروید.

بی تردید اگر بخواهد حرکت هایی از خورشید و ماه برای مشرکان مکه نشانه قدرت خدا باشد، همان حرکت ظاهری آنها باید باشد و گرنه به حرکت های دیگر آشنایی نداشتند و نمی توانست، برای آنان نشانه قدرت خدا باشد.

آشکار است که خداوند موجود نادیدنی و مجرد است و لذا درک ذات او برای بشر امکان ندارد؛ از این رو، ناگزیر بشر باید برای پی بردن به او و قدرتش به آثار و نشانه های او که قابل درک اوست، توجه کند. به این ترتیب، آثار و نشانه های خدا و قدرتش باید برای بشر قابل درک باشد و گرنه شناخت خدا و قدرتش میسور نمی گردد.

آثار و نشانه های خدا و قدرتش به منزله مقدمات استدلال است که اگر معلوم نباشد، استدلال منتج نخواهد بود. در استدلال از معلوم به مجهول سیر می شود و لذا معنای ندارد، خداوند مشرکان مکه را به آثار و نشانه هایی توجه دهد که آنها نمی توانستند درک کنند.

بر این اساس، هرگز نمی توان مراد از حرکت خورشید را در آیات مذکور عبارت از همان حرکت هایی دانست که امروزه بشر کشف کرده است؛ نظیر حرکت خورشید در کهکشان راه شیری، حرکت خورشید به دور خودش، حرکت انفجاری درونش و نظایر اینها؛ چون مشرکان مکه زمان پیامبر(ص) هرگز به این حرکت ها آشنا نبودند و لذا نمی توانستند، از رهگذر توجه به آنها به خدا و قدرتش پی ببرند.

ثالثاً، در سیاق این آیات از پدید آمدن شب و روز سخن رفته است و بی تردید شب و روز از رهگذر حرکت ظاهری خورشید پدید می آید؛ نه از حرکت هایی که امروزه بشر از خورشید کشف کرده است.

رابعاً، این که خورشید حرکت می کند تا این که در قرارگاهی استقرار پیدا کند(وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها)، طبق نگاه ظاهری است که خورشید در مغرب فرو می رود و گویا شب را در استراحت به سر می برد و صبحگاهان طلوع می نماید و گرنه به لحاظ علمی برای خورشید قرارگاه مفهومی ندارد.

در این آیه «ل» در « لِمُسْتَقَرٍّ» به معنای «الی» است؛ چنان که در جایی آمده است: «وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کلٌّ یَجْری ِلأَجَلٍ مُسَمًّى» (زمر، 5) و در جای دیگر آمده است:‌ « وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کلٌّ یَجْری إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى» و بی تردید مراد از هر دو یکی است و لذا «ل» در آیه یس به معنای «الی» است. بر این اساس، عبارت «وَ الشَّمْسُ تَجْری لِمُسْتَقَرٍّ لَها» این گونه ترجمه می شود: «و خورشید به سوی قرارگاهش حرکت می کند».

خامساً، این که قرص ماه از بدر کامل تا هلال نازک تغییر می کند، بر حسب نگاه ظاهری است و گرنه به لحاظ علمی اندازه واقعی ماه هیچ تغییری پیدا نمی کند و ثابت است. نیز این که در آسمان منازلی است که ماه در آنها قرار می گیرد، به لحاظ نگاه ظاهری است و گرنه به لحاظ علمی، آنها ستارگانی هستند که میلیون ها سال نوری از هم فاصله دارند.

سادساً، این که خورشید در مسیری که حرکت می کند، نمی تواند به ماه برسد، به لحاظ حرکت ظاهری است که یکی در پی دیگری حرکت می کند و گرنه به لحاظ علمی، هرگز ماه در پی خورشید یا خورشید در پی ماه حرکت نمی کند و هر کدام مداری جداگانه دارند.


2. پاسخ به دو سئوال

در خصوص این نظریه و آیات مورد استشهاد سئوالات چندی مطرح است که اینک به دو تا از آنها پرداخته می شود:


2. 1. بیان نحوه دید مخاطب؛ نه بیان واقع

برخی گفته اند، این که آمده، ذوالقرنین دید که خورشید در چشمه سیاهی غروب می کند، در مقام بیان نحوه دید اوست؛ نه این که به حسب واقع چنین باشد یا این که آمده، حضرت ابراهیم به نمرود گفت: خدای من کسی است که خورشید را از مشرق بر می آورد، در مقام احتجاج است و نحوه دید نمرود را درباره خورشید می گوید، نه این که خورشید به حسب واقع نیز از مشرق بر می آید؛ اما این که آمده، خورشید تا قرارگاهش حرکت می کند، در مقام بیان حرکت های واقعی خورشید است؛ نظیر حرکت به دور خودش یا حرکت در کهکشان راه شیری و لذا این آیه موافق علم است و بلکه دارای اعجاز علمی است و در چهارده قرن پیش که عرب عصر پیامبر(ص) از این حرکت های خورشید آگاه نبوده، از آنها سخن گفته است.

اما این سخن به دلایل چندی مردود است:

اولاً، چنان که ذکر شد، سوره یس که آیه مورد بحث در آن قرار داد، در مکه و خطاب به مشرکان مکه نازل شده و آنان از حرکت خورشید جز همان حرکت ظاهری خورشید را نمی توانستند درک کنند و نیز در سیاق آیه قرائنی وجود دارد که نشان می دهد، ناظر به حرکت ظاهری خورشید و ماه است.

ثانیاً، ما فقط با عبارت «وَ الشَّمْسُ تَجْری» به طور مطلق و گسیخته از صدر و ذیل مواجه نیستیم تا برای ما این مجال وجود داشته باشد که آن را بر تمام حرکت های شناخته شده خورشید تاکنون، حمل کنیم. قیود صدر و ذیل این عبارت، مجال را برای ورود معانی دیگری جز همان معنای ظاهری بسته است.

ثالثاً، اگر چنین بود که خود این آیات بر حرکت هایی دلالت دارد که امروزه علم برای خورشید شناخته و ثابت کرده است، چرا مفسران پیش از کشف این حرکت ها از سوی دانشمندان معاصر به بیان آنها نپرداخته بودند؟

این که معنایی از دلالت لفظی آیات قرآن قابل استنباط نبوده و مفسران آن را قبل از کشف علوم بیان نکرده اند و تنها پس از کشف علوم، به آیات قرآن نسبت داده می شود، بهترین قرینه است بر این که چنان معنایی ربطی به آیات قرآن ندارد و بر قرآن تحمیل شده است.

رابعاً، اگر حضرت ابراهیم که گفت، خدای من کسی است که خورشید را از مشرق بر می آورد، در مقام احتجاج گفته و در مقام احتجاج رواست که به باورهای مخاطب استناد شود، آیه سوره یس نیز که در آن از حرکت خورشید سخن گفته شده است، در مقام احتجاج است و لذا باید به باورهای مخاطب استناد گردد.

چنان که گفته شد، طی این آیه خطاب به مشرکان مکه گفته شده است، به حرکت خورشید به عنوان نشانه های قدرت خدا نگاه کنید و از رهگذر آن به قدرت خدا پی ببرید و به واقع حرکت خورشید به منزله مقدمه احتجاج است و اگر مقدمه احتجاج معلوم نباشد، احتجاج نتیجه بخش نخواهد بود.

حاصل آن که در تمامی این آیات، با تکیه بر نحوه دید مخاطبان قرآن یعنی عرب عصر پیامبر(ص) که همان نگاه ظاهری است، سخن گفته شده؛ نه نحوه دید مردمان معاصر که با نگاه علمی به حرکت های خورشید و ماه می نگرند.


2. 2. راه یافتن باطل در قرآن

می گویند، آیا اگر معتقد باشیم، در قرآن بر خلاف علم سخن گفته شده، این مستلزم راه یافتن باطل در قرآن نیست. آیا جز این است که باطل عبارت از گزاره های خلاف واقع است؟

پاسخ این است که در قرآن طبق نگاه ظاهری سخن گفته شده است و نگاه ظاهری ولو خلاف علم باشد، هرگز باطل نیست. باطل گزاره ای است که خلاف واقع چنان که درک می شود، باشد؛ نه خلاف واقع آن چنان که هست. باطل یعنی دروغ. باطل آن است که چیزی خلاف آنچه مخاطبان از واقعیت درک می کنند، گفته شود؛ زیرا:

اولاً، درک ما از جهان محدود است و ما هرچه از جهان درک می کنیم، در حد امکانات و وسایلی است که در اختیار داریم. در گذشته فقط از حواس ظاهری برخوردار بودیم و چیزهایی را که اکنون با وسایلی چون تلسکوپ و میکروسکوپ و مانند آنها می بینیم، نمی دیدیم و بسا در آینده نیز امکاناتی را پیدا کنیم که چیزهای جدیدی را کشف نماییم که بسا خلاف ادراکات ما در حال حاضر باشد. قرآن در زمانی نازل شد که بشر فقط با حواس ظاهری قادر به درک جهان بود و لذا باید در صورتی که در قرآن خلاف آنچه آنان از جهان درک می کردند، گفته شده باشد، بر قرآن ایراد گرفت؛ چنان که اکنون اگر کسی امروزه قائل به ثابت بودن زمین و حرکت خورشید بر گرد آن باشد، مورد ایراد است.

ثانیاً، شرط بلاغت این است که متناسب با سطح فهم مخاطبان سخن گفته شود و سطح فهم مخاطبان در عصر پیامبر در حد حواس ظاهری بوده است. بنابراین اقتضای بلاغت قرآن این بوده است که در حد همین حواس ظاهری با مخاطبان سخن بگوید. به این ترتیب، در قرآن هرگز خلاف آنچه که با حواس ظاهری درک می شده، سخن گفته نشده و لذا باطل در قرآن راه نیافته است.

قرآن در چنین آیه ای بر اساس نگاه ظاهری که خلاف نگاه علمی است، سخن گفته است؛ اما این هرگز به معنای باطل راه یافتن در قرآن نیست و سخن قرآن حق است؛ منتها طبق نگاه ظاهری. به واقع مثل این است که شما یک خانه را از دو زاویه نگاه کرده باشید. یکبار از جلو و یکبار از پشت. از جلو در و پنجره دیده می شود و از پشت دیوار. آنچه از هر دو زاویه نگاه می شود، حق است. هم آنچه از جلو دیده می شود و هم از آنچه از پشت. به این ترتیب، من می گویم، هم نگاه ظاهری حق است و هم نگاه علمی، و بر این اساس، نباید گفت اگر در قرآن طبق نگاه ظاهری و بر خلاف علم سخن گفته شده باشد، در قرآن باطل راه یافته باشد.


متن سخنرانی «چیستی زبان قرآن»(3)ـ

متنی که اینک ملاحظه می کنید، سخنرانی علمی اینجانب در نمایشگاه قرآن در ماه رمضان سال جاری است که پیاده شده و ویرایش گردیده است و اینک سومین قسمت آن که آخرین قسمت است، عرضه می شود. قسمت اول آن را در اینجا و قسمت دوم آن را در اینجا ملاحظه فرمایید.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

7. تعریف زبان حجاز

در زمان پیامبر مناطق مختلفی به زبان عربی سخن می گفتند. یکی منطقه حیره یا عراق کنونی و نیز بحرین و یمن بود که در آن زمان زیر سلطه ایران قرار داشتند و دیگر غسان یا سوریه کنونی که در آن روزگار زیر سلطه روم بود. در حجاز یعنی مکه و مدینه و طائف و اطراف آنها هم به زبان عربی سخن گفته می شد. نظر به این که پیامبر در مکه و مدینه زندگی می کرده است، زبانی که به آن سخن می گفته، عبارت از همان زبان مکه بوده است که مرکز عرب حجاز به شمار می رفته است. حال اگر فرض شود که در مناطق حیره و غسان و بحرین و یمن نیز زبان های عربی معیار متفاوتی وجود داشته است، باید گفت که قرآن به آن زبان ها نازل نشده؛ بلکه به زبان عرب حجاز به مرکزیت مکه نازل گردیده است. احتمال این که در مناطق حیره و غسان و بحرین و یمن زبان های عربی متفاوتی وجود داشته باشد، فراوان است؛ چون در آن زمان ارتباطات مردمی و رسانه ای قوی و گسترده ای وجود نداشته است و یک زبان و فرهنگ مسلطی را میان اقوام عرب زبان پدید نیاورده بود.

8. تعریف عصر پیامبر(ص)

باید دانست که تغییر معنای واژگان یک زبان متأثر از تغییر آن مصادیق و حقایقی است که واژگان از آنها نمایندگی می کنند. هرگاه آن مصادیق و حقایق دچار دگرگونی بشود، معنای واژگان آنها نیز دگرگون می گردد.

وقتی تغییراتی در عالم خارج از ذهن در اشیاء پدید می آید، به طور طبیعی مفهومی که ذهن نیز از آن اشیاء دارد، تغییر می یابد. برای مثال، یک زمان وقتی «چراغ» گفته می شد، مصداق خارجی اش چراغ روغن سوز بود؛ بعد مصداق خارجی اش چراغ نفت سوز بود و اکنون مصداق خارجی اش چراغ الکتریکی است. به این ترتیب، به تبع تغییر مصداق خارجی، مفهوم ذهنی آن هم تغییر می یابد و معنای لفظ اشاره کننده به آن نیز دگرگون می شود.

با توجه به این که معانی الفاظ قرآن در گذر زمان تطور معنایی پیدا می کند، ضرورت دارد، برای معناشناسی الفاظ قرآن به متونی مراجعه کنیم که استعمالات دوره قرآنی را می نمایاند که مهم ترین آنها خود آیات قرآن است.

پیامبر دوره رسالتش 23 سال بوده که 13 سال آن را در مکه به سر برده و 10 سال دیگر را در مدینه سپری کرده و حدود 90 سوره قرآن در مکه و حدود 24 سوره دیگر در مدینه نازل شده است.

بی تردید پیامبر اسلام(ص) انقلاب فرهنگی و اجتماعی مهمی را در منطقه حجاز به وجود آورد و بی شک این انقلاب در معنای پاره ای از واژگان عرب حجاز تغییراتی را پدید آورد.

از رهگذر رسالت پیامبر اسلام(ص) در بسیاری از مصادیق و حقایق دگرگونی هایی حاصل شد. برای مثال، نماز قبل از بعثت پیامبر دو رکعتی و برای وقت ظهر بود و وقت های دیگر نماز نمی گزاردند. بعد از سوی پیامبر هم بر تعداد رکعات افزوده شد و هم وقت های دیگر افزوده گردید. نیز سوره حمد به عنوان ذکر ثابت نماز قرار داده شد و سوره های دیگر نیز در نماز قرائت می گردید.

در اولین سوره نازله قرآن یعنی سوره علق آمده است که پیامبر نماز می خواند. چنان که آورده اند، این نماز اولیه دورکعتی بود از قبل از بعثت پیامبر(ص) رواج داشت، جز این که سوره حمد در آن افزوده شده بود؛ اما نماز در اواخر عمر پیامبر بی تردید حاوی همان تفاوت های پیش گفته شده بود؛ به همین رو، پیامبر در همین سال آخری که حج گزارد و به حجة الوداع شهرت یافت، به مردم فرمود: «صلوا کما رأیتمونی اصلی؛ چنان که من نماز می گزارم، نماز بگذارید» و سبب این جز آن نبود که در نماز تغییراتی رخ داده بود.

به این ترتیب، هرگاه در مقام معناشناسی الفاظ قرآن بر می آییم، نه تنها باید دوره نزول قرآن را مورد توجه قرار دهیم؛ بلکه باید خرده دوره هایی را که در دوره نزول قرآن وجود داشته و از مهم ترین آنها دو دوره مکی و مدنی است، از نظر دور نداریم. این دو دوره مقتضیات متفاوتی داشته و لذا موضوعات و مضامین متفاوتی در هریک از این دوره ها در سوره های قرآن مطرح شده است.

در دوره مکی مردم مکه بت پرست بودند و قیامت را باور نداشتند و دخترانشان را زنده به گور می کردند و با پیامبر مقابله هایی داشتند و به او اتهاماتی می بستند؛ نظیر این که می گفتند که تو ساحری یا کاهنی  یا مجنونی.

در دوره مدنی مردم مدینه به تدریج مسلمان شدند و علاوه بر آنان یهودیان نیز زندگی می کردند و لذا آیاتی که در دوره مدنی نازل شد، ناظر به حاجات و سئوالات و رخدادهای میان آنان بوده است. در این دوره، جنگ هایی نظیر بدر و احد و حنین و بنی نظیر و بنی قریظه و خیبر و موته و تبوک اتفاق افتاده و یا رخدادهایی چون تغییر قبله یا تخریب مسجد ضرار و مانند آنها در این دوره وقوع یافته یا گفتگوهایی میان پیامبر و اهل کتاب رخ داده که همه اینها در سوره های مدنی قرآن بازتاب پیدا کرده است.

ما اگر توجه نداشته باشیم که قرآن ناظر به مقتضیات عصر نزول اعم از مکی و مدنی نازل شده، وقتی آیات قرآن را مطالعه می کنیم و خود را مخاطب قرآن می پنداریم، از خود می پرسیم، این آیات به ما چه ربطی دارد. من نه بت می پرستم و قیامت را انکار می کنم و نیز نه من از حضور در جنگ تبوک دوری گزیدم.

باید دانست که بسا بعد از عصر نزول قرآن نیز در شماری از واژگان قرآنی تطور معنایی ایجاد شده باشد، چنان که در واژگانی چون تأویل و تفسیر و تبیین چنین شده است. بدیهی است که در معناشناسی واژگان قرآن هرگز نباید به ادبیاتی که بعد از نزول قرآن پدید آمده است، مراجعه کرد و چنین معنای تطور یافته ای را به واژگان قرآنی نسبت داد.

وقتی در این نظریه گفته می شود، قرآن به زبان عصر پیامبر(ص) نازل شده، یکی از لوازمش این است که اگر در معنای پاره ای از واژگان تغییرات معنایی پدید آمده است، نباید برای فهم معنای آن واژگان به فرهنگ و اشعار جاهلی مربوط به قبل از بعثت پیامبر(ص) یا نیز به فرهنگ اموی و عباسی و ادبیات متعلق به این دوره که مربوط به بعد از دوره نزول قرآن است، مراجعه کرد؛ مگر این که در واژگان مورد بررسی، تطورات معنایی پدید نیامده باشد و یا اگر پدید آمده است، قصد ما از مراجعه به آن فرهنگ ها و اشعار و ادبیات قبل قرآنی یا بعد قرآنی، کشف معنای قرآنی اش نبوده باشد؛ بلکه خواسته باشیم، به معناشناسی تاریخی آن واژگان بپردازیم.

9. تعریف هدایتی بودن

از دیگر قیودی که در تعریف وجود دارد، هدایتی بودن قرآن است. قرآن به تصریح خودش، موعظه و تذکر و هدایت است و لذا نباید از قرآن توقعاتی بیش از آن داشت. به همین رو، توقع این که در قرآن، حتی اشاراتی به علوم بشری پدید آمده بعد از عصر نزول آمده باشد، بی جاست؛ چون قرآن یک کتاب علمی نیست و لذا ما اگر خواسته باشیم، به مطالعه فیزیک و شیمی و نجوم و زیست شناسی و دیگر علوم تجربی و نیز فلسفه و  عرفان و فقه و روان شناسی و جامعه شناسی و دیگر علوم انسانی بپردازیم، هرگز نباید به سراغ آیات قرآن برویم. جای این علوم در متون علمی بشری است؛ نه یک متن اخلاقی و موعظه ای که خطاب به عرب حجاز بی سواد چهارده قرن پیش نازل شده است و به کلی از علوم بشری که بعد از عصر نزول قرآن پدید می آید، بی خبر بودند.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سئوال

مجری: من در خصوص این مطالب دو سئوال دارم.

عرفی و جهانی بودن

یکی این که اگر قرآن بناست هدایت برای همه باشد، نباید در قرآن واژگان یا مضامینی می آمد که امروزه کاربرد ندارد. این چطور با رسالت جهانی اسلام که پیامبرش خود را «رحمة للعالمین» معرفی می کند، سازگار است؟

اگر ما زبان قرآن را عرفی و مخصوص عرب عصر پیامبر بدانیم، اکنون این قرآن چگونه برای ما قابل فهم خواهد بود؟ اگر برای فهم معانی آیات قرآن لازم باشد، به فرهنگ و مقتضیات و حوادث آن عصر آشنا بشویم، فهم قرآن برای ما بسیار سخت خواهد بود. قرآن اگر برای همیشه هدایت کننده باشد، لازم بود، فهم آیات قرآن آسان قرار داده می شد. فهم قرآن نباید متکی بر مطالعه اسباب نزول هایش باشد؛ زیرا بسیاری از اسباب نزول های قرآن در کتاب ها نیامده و آنچه هم آمده، با ثبت و ضبط دقیقی نیست.

علوم جدید در قرآن

سئوال دیگر این که ما چطور نباید توقع داشته باشیم، در قرآن علوم جدید مثل فلسفه، فیزیک و ریاضی آمده باشد، در حالی که در خود قرآن آمده است که در آن هر رطب و یابسی هست؟

البته قرآن کتاب علم نیست که فقط به حقایق علمی بپردازد؛ اما چه اشکالی دارد که در آن حقایق علمی هم آمده باشد. همان طوری که قرآن کتاب قصه نیست که همه قرآن قصه باشد؛ اما این منافاتی ندارد با این که در قرآن از قصه هم استفاده شده باشد. درست است که قرآن کتاب هدایت است؛ اما چه اشکالی دارد که در قرآن برای هدایت از بیانات علمی هم استفاده کرده باشد. برای مثال، یکی از دانشمندان زمین شناسی شخصی به نام دکتر زغلول نجار، زمین شناس عضو چند اکادمی مهم در کشورهای اروپایی است. او در قرآن هم مطالعاتی دارد. درباره آیات «‏وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها * وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها * وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها» (شمس، 1-3) مدعی شده است که اشارات علمی وجود دارد. گفتنی است که تفسیر آیه اخیر مشکل است. سئوالی که درباره این آیه مطرح است، این است که چگونه روز خورشید را روشن می کند و این در حالی است که خورشید روز را به وجود می آورد و زمین را روشن می کند. او در مقاله ای ثابت کرده است که در حقیقت زمین است که خورشید را جلوه می دهد و روشن می کند، نه خورشید؛ زیرا خورشید از خودش نوری به این شکلی که ما می بینیم ندارد. وقتی اشعه های خورشید به یک لایه از اطراف زمین به نام تروپوسفر به ضخامت 180 کیلومتر برخورد می کند، چنان نوری از آن پدید می آید و گرنه خورشید خارج از این لایه به صورت یک لکه آبی کم رنگ مشاهده می شود.

پاسخ

عرفی و جهانی بودن

در پاسخ به این سئوال که چطور عرفی بودن زبان قرآن با جهانی و جاویدان بودن آن می سازد، چند نکته را عرض می کنم:

اولاً، این که مطالعه مقتضیات عرب عصر پیامبر به منظور فهم آیات قرآن برای ما مشکل است، دلیل نمی شود که گفته شود، پس باید به آن بی اعتنایی کرد؛ زیرا اقتضای فهم هر متنی که ناظر به مقتضیات گذشته است، این است که باید آن مقتضیات را مورد مطالعه قرار داد. اگر ما بخواهیم واژگان نامأنوس و یا مضامین مبهم قرآن را فهم کنیم، چاره ای جز مراجعه به فرهنگ و ادبیات و مقتضیات عصر نزول قرآن نداریم.

خوشبختانه به جهت این که مسلمانان، نسل اندر نسل قرآن را می خواندند، همان معانی عصر نزول به نسل کنونی کمابیش منتقل شده است. برای تأیید این امر کافی است، میان فهم قرآن و نهج البلاغه مقایسه شود. فهم آیات قرآن نسبت به نهج البلاغه بسیار آسان تر است و این به جهت آن نیست که متن نهج البلاغه یک متن تخصصی است و فهمیدن آن نیازمند دانش های خاصی است؛ بلکه به جهت آن است که نهج البلاغه هرگز به اندازه قرآن مطالعه نمی شود؛ لذا فهم معنای آن نسبت به قرآن دشوارتر است. این خطبه هایی که در نهج البلاغه است، حضرت علی آنها را در مسجد کوفه، خطاب به توده مردم ایراد کرده است.

ثانیاً، پنهان نماند که نزول قرآن خطاب به عرب عصر نزول و مقتضیات آنان هرگز مستلزم این نیست که برای اعصار و امصار دیگر هدایت بخش نباشد. همه متون اعم از قرآن و حدیث خطاب به فرد یا جمع خاصی در گذشته بیان شده است؛ اما این هرگز موجب نمی شود که فقط برای خصوص همان فرد یا جمع قابل استفاده باشد. به این ترتیب، تناسب قرآن با مقتضیات عصر نزول، هیچ منافاتی با جاودانی و جهانی بودن قرآن ندارد.

البته بعضی از موضوعاتی است که تاریخی است و اکنون مطرح نیست؛ نظیر این که در قرآن آمده است: «إِنَّمَا النَّسی‏ءُ زِیادَةٌ فِی الْکُفْرِ» (توبه،‌ 37) و طی آن گفته شده است، این کار مشرکان در ایام حج، حرام است که یکسال ماه محرم را که از ماه های حرام است، برای پرداختن به قتل و غارت، نادیده بگیرند و سال بعد برای جبران آن، ماه صفر را که جزو ماه های حرام نیست، از ماه های حرام به شمار آورند. این کار یک سنت جاهلی بوده است که با نزول این آیه برچیده شده و لذا دیگر این آیه کارآیی خودش را از دست داده است. همین طور احکام برده داری که در قرآن آمده است، اکنون که برده داری بر افتاده است، دیگر کارآیی ندارد و به تاریخ پیوسته است.

این آیات فقط جنبه تاریخی پیدا کرده و برای مطالعه تاریخ عصر نزول به کار می آید. برای مثال، آیات مربوط به برده داری نشان می دهد که رویکرد قرآن مبارزه با برده داری بود، لذا در همان دوره مکی خطاب به مشرکان مکه گفته شده است، اگر می خواهید رستگار شوید، برده آزاد کنید (بلد، 13). نیز وقتی پیامبر به مدینه آمدند و حکومت تشکیل دادند، یکی از کفاره های جرم ها و گناهان را آزادی برده قرار داده بود (نک: نساء،‌92؛ مائده، 89؛ مجادله، 3)؛ اما در عین حال، به لحاظ آن که برچیدن یکباره سنت برده داری امکان نداشته، این سنت امضاء گردیده است.

علوم جدید در قرآن

اما درباره وجود اشارات علمی در قرآن بگویم:

اولاً، آیه ای که با استناد به آن گفته شد،‌ در قرآن هر رطب و یابسی هست، هرگز راجع به قرآن نیست. آن آیه چنین است:

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلاَّ هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فی ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلاَّ فی کِتابٍ مُبینٍ (انعام، 59)؛ و کلیدهاى غیب، تنها نزد اوست. جز او [کسى‏] آن را نمى‏ داند، و آنچه در خشکى و دریاست مى‏ داند، و هیچ برگى فرو نمى‏ افتد مگر [اینکه‏] آن را مى ‏داند، و هیچ دانه ‏اى در تاریکی هاى زمین، و هیچ تر و خشکى نیست مگر اینکه در کتابى روشن [ثبت‏] است.

چنان که سیاق عبارت نشان می دهد، مراد از «کتاب مبین» که در آیه آمده، هر رطب و یابسی در آن است، عبارت از علم الهی است. طی این آیه گفته شده، خداوند به همه امور و رخدادهای عالم، علم و آگاهی دارد. در این آیه هیچ سخنی از قرآن نیست تا با استناد به آن گفته شود که مراد از «کتاب مبین» قرآن کریم است.

ثانیاً، هر که یک مروری به آیات قرآن بیافکند، به وضوح مشاهده می کند که در قرآن از هر چیزی سخن گفته نشده است. بررسی آیات قرآن نشان می دهد، نه تنها در قرآن راجع به دانش های بشری که بعد از عصر نزول قرآن پدید آمده، هیچ سخنی نیست؛ بلکه آیات بسیاری از قرآن، خلاف دانش های جدید بشری است. البته این هیچ منافاتی با حقانیت قرآن ندارد و موجب نمی شود، در قرآن باطل راه یافته باشد؛ چون در این آیاتی که مطالب خلاف دانش های بشری سخن گفته شده، از منظر نگاه ظاهری به جهان نگریسته شده است و نگاه ظاهری نیز نباید باطل دانسته شود. برای مثال در همین آیات از سوره شمس گفته شده است که «روز خورشید را روشن می کند» (وَ النَّهارِ إِذا جَلاَّها). این در حالی است که روز عبارت از وقتی است که نور خورشید به زمین می تابد و آن هرگز نمی تواند چیزی باشد که خورشید را روشن کند. این که گفته شود، مراد از «نهار»(روز) در آیه عبارت از لایه تروپوسفر در جو زمین است، خلاف معنای عرفی این کلمه است و اهل زبان هرگز کلمه «نهار» را بر چنین چیزی اطلاق نکرده است. ما هرگز حق نداریم، الفاظ قرآن را از پیش خود معنا کنیم؛ بلکه باید برای معنا کردن آن به فهم عرف و اهل زبان مراجعه نماییم. عرف و اهل زبان هم هرگز «نهار»(روز) را به معنای «لایه تروپوسفر جو زمین» به کار نبرده است.

باز در همان آیات آمده است که «ماه در پی خورشید می رود» (وَ الْقَمَرِ إِذا تَلاها). این در حالی است که مدار حرکت ماه هرگز بر مدار حرکت خورشید انطباق ندارد. خورشید در کهکشان راه شیری حرکت می کند؛ اما ماه به دور زمین می چرخد. این طبق نگاه ظاهری است که مشاهده می شود، ماه به دنبال خورشید حرکت می کند و وقتی خورشید غروب می کند، ماه ظاهر می گردد و در همان مسیری که خورشید از مشرق به مغرب پیموده است، حرکت می کند.

به نظر اینجانب هر دو نگاه علمی و ظاهری حق است و نباید نگاه ظاهری را باطل شمرد و اظهار داشت که اگر در قرآن خلاف علم باشد، مستلزم این است که باطل در قرآن راه یافته باشد و آنگاه برای دفع باطل از قرآن ناگزیر باشیم، به تأویلات تکلف آمیز روی بیاوریم. ما حتی در این دوران که علم پیشرفت کرده، بر اساس همان نگاه ظاهری که به جهان داریم، سخن می گوییم. برای مثال می گوییم، «خورشید بالا آمد» یا «خورشید وسط آسمان است» یا «خورشید غروب کرد». در قرآن هم بر اساس همین نگاه ظاهری به جهان سخن گفته شده است؛ چنان که حضرت ابراهیم خدای خود را کسی معرفی می کند که خورشید را از مشرق بر می آورد: «قالَ إِبْراهیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتی‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِق‏ (بقره، 258)؛ ابراهیم گفت: خدا [ىِ من‏] خورشید را از خاور برمى‏ آورد».

ثالثاً، قرآن یک کتاب هدایتی و اخلاقی است و برای انسان سازی و رستگاری انسان ها آمده است و بس. ما با توقعات بیش از اندازه و خلاف واقعی که نسبت به قرآن ایجاد می کنیم، نه تنها به قرآن خدمت نمی کنیم، بلکه خیانت می کنیم؛ چون وقتی مردم با چنین توقعاتی به سوی قرآن می روند و آنها را در قرآن قابل تأمین نمی یابند، به کلی از قرآن اعراض می کنند و گناه اعراض مردم از قرآن و اسلام بر گردن ما خواهد بود. دانشجویانی بوده اند که آیات قرآن را از آغاز تا پایان مرور کرده و وقتی در آن نه تنها آیات علمی نیافته اند، بلکه آیاتی خلاف علم یافته اند، به کلی در حقانیت قرآن تردید کرده و سر انجام از قرآن و اسلام رویگردان شده اند. این در حالی است که اگر از همان ابتدا به آنان واقعیت قرآن گفته می شد و اظهار می گردید که قرآن یک کتاب موعظه ای و اخلاقی است که متناسب با فرهنگ و دانش ها و مقتضیات عرب حجاز عصر پیامبر اسلام(ص) نازل شده است، هرگز چنین اتفاق ناگواری برای آنان پیش نمی آمد.


متن سخنرانی «چیستی زبان قرآن»(2)ـ

 متنی که اینک ملاحظه می کنید، سخنرانی علمی اینجانب در نمایشگاه قرآن در ماه رمضان سال جاری است که پیاده شده و ویرایش گردیده است و اینک دومین قسمت آن عرضه می شود. قسمت اول آن را در اینجا ملاحظه فرمایید.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

4. تعریف معیار بودن

زبان قرآن زبان معیار عرب حجاز عصر پیامبر(ص) بوده است. معیار یعنی وسیله ای برای سنجش و اندازه گیری و ارزیابی. زبان معیار یعنی زبانی که دیگر زبان ها را از نظر فصاحت و بلاغت با آن می سنجند. معمولاً زبانی که در مرکزیت یک قوم به آن سخن گفته می شود، زبان معیار است. برای مثال، شما اگر بخواهید زبان کسی را ارزیابی کنید که آیا رسا و روان و زیباست یا نه، آن را با زبانی که در مرکزیت ایران یعنی تهران رواج دارد، مقایسه می کنید.

معمولاً زبان معیار، زبانی است که میان تمام گروه های اهل یک زبان مشترک است و همه اهل زبان به آن آشنایند و سخن می گویند؛ از این رو، می توان به زبان معیار، زبان مشترک هم گفت.

قرآن به زبان معیار نازل شده؛ یعنی به زبان مردم مکه، مرکز عرب حجاز عصر پیامبر(ص) نازل گردیده است. مکه را «ام القری» می نامیدند و این تعبیر در قرآن هم به کار رفته است (نک: انعام، 92؛ شوری، 7). مکه در آن روزگار مرکز قبایل عرب بوده است. هر ساله در مواسم حج قبایل عرب برای برگزاری حج و زیات خانه کعبه به مکه می آمدند و در مراسم حج شرکت می جستند و به طور طبیعی، خطیبانی برای آنان خطابه هایی را ایراد می کردند. در بی تردید، ایراد خطابه برای جمعی که از قبایل مختلف عرب تشکیل شده، اقتضا می کرده است، به زبانی باشد که برای همه آن قبایل آشنا و قابل فهم است و در آن از الفاظ و تعابیری استفاده شود که برای آنان مأنوس و مفهوم است. این اقتضاء موجب پدید آمدن زبانی مشترک و معیار در مکه شده و قرآن به همین زبان مشترک و معیار نازل گردیده است.

5. تعریف گفتاری بودن

زبان قرآن گفتاری است. گفتاری در مقابل نوشتاری به کار می رود. گفتاری بودن زبان به این معناست که گوینده به طور زنده و رو در روی مخاطب و نیز بدون این که متن مشخصی پیش روی خود داشته باشد و از روی آن بخواند، سخن بگوید؛ در مقابل نوشتاری که یعنی گوینده بدون این که مخاطبی در مقابلش باشد، سخن بگوید. البته گفتاری بودن سخن در اصل به معنای شفاهی سخن است؛ اما بعد از پیدایش زبان نوشتاری، سبک نوشتار در گفتارها نیز تأثیر گذاشته و لذاست که گاهی درباره یک نفر وقتی که به طور شفاهی هم سخن می گوید، گفته شود، او لفظ قلم یا نوشتاری سخن می گوید. نیز گاهی یک نفر همان طور که به طور شفاهی سخن می گوید، می نویسد و لذا درباره آنان گفته می شود که گفتاری نوشته و مقتضیات نوشتار را رعایت نکرده است.

زبان گفتاری با زبان نوشتاری اشتراکات بسیاری دارد؛ اما تفاوت هایی هم دارد که مهم ترین آنها یکی این است که زبان گفتاری دارای پراکندگی موضوعی است؛ اما زبان نوشتاری معمولا از انسجام موضوعی برخوردار است. دوم این که در زبان گفتاری، گاهی جمله هایی گفته می شود که هیچ ربطی به صدر و ذیل کلام ندارد؛ حال آن که در زبان نوشتاری هرگز چنین جمله هایی مشاهده نمی شود. سوم، آن که در زبان گفتاری، به آن چیزهایی که معهود مخاطبان است، تکیه می کنند و آنها را به زبان نمی آورند.

5. 1. پراکندگی موضوعی زبان گفتاری

گاهی در زبان گفتاری پراکندگی و گسیختگی وجود دارد. جهت آن این است که در زبان گفتاری، بیش تر ناظر به مقتضای حال مخاطبان سخن گفته می شود و نظر به این که گاهی حال مخاطبان در زمان و مکان ایراد سخن تعدد و تکثر دارد، سخنانی هم که خطاب به آنان گفته شود، دارای تعدد و تکثر می شود. ممکن است، برخی از مخاطبان، مخالف و حتی دشمن باشند و برخی از مخاطبان، موافق و دوست باشند و نیز ممکن است، گاهی در میان مخاطبان یا پیرامون محل زندگی آنان رخدادهای متعددی واقع شود و ایجاب کند که گوینده ناظر به آنها سخن بگوید؛ لذاست که موجب می شود، در زبان گفتاری پراکندگی و از هم گسیختگی موضوعی به وجود بیاید.

برای مثال شما وقتی که دور هم جمع می شوید، از هر دری سخن می گویید؛ نظیر این که «چقدر هوا گرم است» یا «این ماشین را نگاه کن که با چه سرعتی می رود» و نظایر آنها، که آنها راجع به یک موضوع نیست. آنچه موجب شده است، راجع به آنها سخن گفته شود، مقتضیات بیرونی است که گوینده با آنها رو به روست.

در قرآن نیز به خصوص در سوره های بلند پراکندکی و از هم گسیختگی موضوعی به چشم می خورد و این به جهت آن است که در زمان نزول آن سوره ها مقتضیات متعددی وجود داشته که موجب شده است، راجع به آنها آیاتی نازل شود.

5. 2. وجود جمله بی ارتباط با صدر و ذیل

گاهی گوینده در حال سخن گفتن راجع به یک موضوعی است؛ اما یکباره در محل، حادثه ای رخ می دهد و موجب می شود، سخن گوینده ناتمام بماند و او آن موضوع را وابنهد و ناظر به آن حادثه سخن بگوید و بعد دوباره سخن ناتمام را تکمیل کند. برای مثال، بسا معلمی در حین تدریس مشاهده می کند که دانش آموزی با دوستش سخن می گوید. آنگاه آن معلم، موضوع درس را رها می کند و خطاب به آن دانش آموز می گوید، «ساکت باش» و بعد دوباره به موضوع درس بر می گردد.

نظیر چنین موردی در سوره قیامت مشاهده می شود. درست در میان آیاتی که راجع به قیامت است، آیاتی به چشم می خورد که خطاب به پیامبر است و از او خواسته شده است، در حال دریافت وحی از قرائت متن وحیانی خودداری کند و درنگ نماید تا وحی سوره پایان پذیرد و آنگاه به قرائت سوره بپردازد.

5. 3. تکیه بر معهودات در زبان گفتاری

در زبان گفتاری اموری که نزد مخاطب آشکار است، بیان نمی شود؛ اعم از این که آن امور، معهود ذهن مخاطب باشد یا در موقعیت ایراد سخن وجود داشته باشد. فرق میان زبان گفتاری و زبان نوشتاری در این زمینه مانند فرق نمایشی است که به طور زنده اجرا می شود و نمایشنامه ای است که نمایش بر اساس آن اجرا می گردد. در نمایشنامه بسیاری از توضیحات داخل کروشه آورده می شود که ناظر به توصیف نحوه اجرا و چگونگی موقعیت اجرای نمایش است و آنها هرگز به هنگام اجرا بیان نمی شود.

6. تعریف خطابه ای بودن

پنهان نیست که زبان گفتاری بر دو نوع است: زبان محاوره ای که میان دو یا چند نفر صورت می گیرد و زبان خطابه ای که گوینده ای به طور یک طرفه خطاب به مخاطب یا مخاطبان به ایراد سخن می پردازد.

قرآن به زبان خطابه است؛ یعنی بسان خطابه هایی است که خطیبان آن روزگار در مواسم حج ایراد می کردند. ساختار سوره های قرآن نشان می دهد، کسی خطاب به پیامبر اسلام و یا با التفات به مردمی که پیرامون آن حضرت می زیستند و با او سر و کار داشتند، ناظر به گفتگوها و سئوالات و حوادث و عقاید و سنت ها و تاریخ آنان به ایراد سخن می پردازد.

چنان که آمد، خطابه عبارت از این است که یک گوینده ای خطاب به یک مخاطب یا مخاطبانی به ایراد سخن بپرازد. سبک تمام سوره های قرآن همین گونه است. در قرآن هم تصریح شده که قرآن «قول رسول کریم» یعنی جبرئیل است (نک: حاقه، 40؛ تکویر، 19). او سوره های قرآن را به مثابه خطابه هایی خطاب به پیامبر ایراد می کرده است.

6. 1. مکتوب نبودن سوره های قرآن

البته پنهان نیست که گفتاری نامیدن قرآن با توجه به ساختار آن است که در آن پراکندگی موضوعی و نیز جمله بی ربط به صدر و ذیل به چشم می خورد؛ مع الوصف چنان که آشکار است، قرآن مانند الواحی که به حضرت موسی داده شد، نبود. سوره های قرآن بر قلب پیامبر نازل می شد و او آنها را برای مخاطبان خود قرائت می کرد. کتابت قرآن بعد از سالیان بسیاری که از آغاز نزول قرآن سپری شده بود، انجام شد. بررسی ها نشان می  دهد که قرآن به طور عمده از دوره مدنی به تدریج به کتابت درآمد و کتابت آن به صورت مصحف رسمی در زمان خلافت عثمان انجام شد.

6. 2. پراکندگی موضوعی سوره ها

 سوره های قرآن مانند خطبه های نماز جمعه در روزگار معاصر است. یک خطیب نماز جمعه در خطبه هایش راجع به موضوعات مختلفی که در روزهای قبلش اتفاق افتاده یا در روزهای بعدش اتفاق خواهد افتاد، مثل مذاکرات مربوط به انرژی اتمی، اشغال عراق از سوی گروه داعش، انتخابات ریاست جمهوری در افغانستان و اقتصاد مقاومتی سخن می گوید. آنچه موجب شده، این موضوعات مختلف در خطبه نماز جمعه بیاید، مقتضیات بیرونی است که در حول و حوش زمان ایراد خطبه مطرح است. در قرآن هم همین طور است. برای مثال، در سوره بقره از موضوعات مختلفی مثل رفتارها و گفتگوهای مشرکان و یهودیان، تغییر قبله، حج، قتال با مشرکان، مأکولات حرام، وجوب روزه و مسائل حیض و طلاق زنان و جز آنها سخن گفته شده است. آنچه موجب شده،‌ راجع به این موضوعات مختلف در این سوره سخن گفته شود، مقتضیاتی بوده است که در زمان نزول این سوره مطرح بوده است. این پراکندگی ایرادی برای قرآن دانسته نمی شود؛ چرا که اقتضای خطابه ای که به صورت شفاهی و ناظر به مقتضیات ایراد می شود، چنین است.

6. 3. تکیه به معهودات مخاطبان در سوره ها

وقتی خطیبی سخنرانی می کند، آن چیزهایی را که مخاطبان می دانند، بیان نمی کند؛ چرا که بیان آنها توضیح واضحات و خلاف بلاغت کلام است. در کلام بلیغ شرط است که مقتضای حال مخاطب رعایت شود و اگر مخاطبان به اموری واقف اند، از ذکر آنها خودداری نماید.

در قرآن هم همین طور است و آنچه که نزد مخاطب معهود بوده، ذکر نشده است. برای مثال، در سوره های قرآن گفته نمی شود که آن در چه زمانی نازل شده و اسامی کسانی از مردمان زمان پیامبر که درباره آنها سخن گفته شده، یاد نشده است. این به جهت آن است که آنها نزد مخاطبان قرآن معلوم بوده و ذکر آنها توضیح واضحات به شمار می رفته است.

حال اگر ما بخواهیم، سوره های قرآن را با وضوح بیش تری بفهمیم، ضروری است، آنچه را که نزد مخاطبان قرآن، معهود و معلوم بوده، مطالعه کنیم و آن صحنه ای را که هر سوره قرآن در آن نازل شده، بازسازی نماییم. وقتی ما قرآن را در آن فضا و صحنه تاریخی اش مطالعه کنیم، به وضوح و درستی به مقاصد آیاتش پی می بریم.