سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

اصالت ما، ایرانیت یا اسلامیت و تشیع؟

اینجانب در وبلاگ هایم به خصوص وبلاگ عشق الهی در دفاع از دین و مذهب و تقدیس مقدسات پست های بسیاری نوشته ام و به بسیاری از شبهات مخالفان اسلام و تشیع پاسخ داده ام. اینک مناسب به نظر می رسد، مطالبی را که در ترویج اندیشه های توحیدی و اسلامی و دفاع از تشیع و تقدیس مقدسات طی سالیان متوالی در وبلاگ عشق الهی نوشته ام، در وبلاگ مدهامتان نیز بازنشر دهم. مطلبی که در ذیل ملاحظه می کنید، 26 مهر 87 انتشار یافته و اینک در اینجا مجدداً منتشر می شود.

دختر دانشجویی ایرانی، طی ایمیلی از من خواسته‌است که مطلب ذیل را برایش پست کنم. او این یادداشت را از سایتی با دخل و تصرف اندک فرستاده است که اینک آن را البته با پاسخی کوتاه می آورم.

سلام

ایرانیان از بن و ریشه خود آگاه نیستند، زیرا تازیان و سرسپردگانشان به ما پذیرانده اند:

1. بهترین نوشته قرآن است که همه مردم جهان نخواهند توانست حتی یک واژه مانند آن بیاورند!

2. کعبه ستایشگاه است که باید روزی هفده بار به سویش خم و راست شویم و ستایشهای خود را با آه و ناله پیشکش کنیم.

3. همچون بت پرستان سنگ سیاه چرکین را ببوسیم و بر چهره بمالیم.

4.  همچون دیوانگان ریگ بیابان را پرتاب کنیم تا آنگاه نام حاجی را بیابیم و سرافراز شویم.

5. سرافرازیمان در آن است که سرمایه خود را به مکه ببریم و به خورد تازیان دهیم و در مراسم برآمده از دوران جاهلیت شرکت کنیم.

6. سروری از آن کسی است که سید باشد و از فرزندان تازیان بشمار آید.

7. جشنهایمان، زادروزهای تازیان باشد و سوگواریمان، مرگ روز تازیان باشد.

8. مبدا تاریخ کشورمان گریز محمد از گوشه ای به گوشه دیگر بیابان عربستان باشد.

9. نام تازیان را بر خود می گذاریم و با پیشوندهایی همچون غلام، عبد و... خود و فرزندانمان را سرافراز می دانیم.

10. سخن ستایش آمیزمان باید به زبان عربی باشد و از بامداد تا شامگاه بگوییم الله و اکبر، انشا الله، ماشاالله، الحمدالله.

11. در مرگ روز تازیان همچون دیوانگان بر سر و کله می کوبیم و سینه می درانیم و آه و ناله و زاری می کنیم و های های اشک می ریزیم.

12. از مردگان تازیان که در زندگی نتوانستند جلوی کشته شدن خود و خانواده و یا بیماری، بد بختی یا بیچارگی خودشان را بگیرند، برای خود تندرستی و خوشبختی درخواست می کنیم.

13. برای تازی های بیابانگرد، گنبد و بارگاه می سازیم و طلا کاری می کنیم و گل و سبزه می کاریم.

14. دیگر یادی از سرداران و دلاوران ایرانی که برای سرافرازی ایران گام برداشتند و جان داده اند نمی کنیم.

15. آرامگاه کوروش که نخستین پایه گذار آزادی بود باید در بیابانها رها شود و برای تازیان گنبد و بارگاه ساخته شود و دسته دسته به زیارت بروند و افتخار کنیم که طلبیده شدیم.

16. برای برآورده شدن آرزوها و آرمانهایمان سفره عباس میاندازیم و شبانه روز به نام تازیان سوگند یاد می کنیم و از آنها با زاری و لابه یاری می خواهیم.

17. باور کردن داستان ظهور امام زمان، تازی نادیده ای که قرار است با گردن زدن و کشتار انسانهای ناباور، دنیا را پر از عدل و داد کند.

بازده این از خود بیگانگی این شد که ایرانی، میهن پرستان و جانبازان کشورش را بی ارزش بداند و آنان را نشناسد.

بیایید قدری وسیع تر بیاندیشیم.

آنچه به اجمال در پاسخ این یادداشت می‌توان گفت، این است که:

اولاً، چنان که کراراً گفته شد، ارزش نه به ایرانی بودن است و نه به عرب بودن. قوم‌پرستی و نژادپرستی خود نوعی بت‌پرستی است و اگر بت‌پرستی بد است که بد است، قوم‌پرستی و نژادپرستی هم بد است. آنچه ارزش دارد، حقایق هستی و فطریات انسانی و اخلاقی است.

ثانیاً، باید به خوبان عالم که منادیان و تابلوی حقایق و ارزش‌‌های اخلاقی و انسانی بودند، عشق ورزید و آنان را به طرق مختلف ستایش کرد و یادشان را زنده نگاه داشت. این اختصاص به قوم و نژاد خاصی ندارد. ساختن گنبد و نهادن نامشان بر روی فرزندان از راه‌های یادبود و یادکرد خوبان عالم است. منتها آراستن مقابر و گنبدهای آنان به گونه‌‌ای که با زندگی اخلاقی و زاهدانه آنان ناسازگار باشد، قابل دفاع نیست.

ثالثاً، احترام کردن به نمادهای ملی و مذهبی در هر قوم و ملتی هست و هر قومی آنچه را نماد ارزش‌هاست، احترام می‌گذارد. احترام به کعبه نیز از آن جمله است. هیچ مسلمانی به کعبه و دیگر نمادهای ارزشی و مذهبی به نحو استقلالی احترام نمی‌گذارد تا عنوان بت‌پرستی پیدا کند. مسلمانان از آن رو به کعبه و مانند آن احترام می‌‌گذارند که آنها منسوب به خداست. درست مثل مادری که لباس بچه‌اش را به چشم می‌کشد، به اعتبار این که به بچه‌‌اش تعلق دارد. نماز گزاردن مسلمانان به سوی کعبه برای پرستش کعبه نیست؛ بلکه نماد وحدت عبادی مسلمانان است. خم و راست شدن ما در نماز حاکی از تسلیم و سرسپردگی ما در برابر خداوند و شکرگزاری از نعمت‏های او به ماست. او که مظهر همه خوبی هاست و تمام هستی ما از آن او و به دست اوست.

رابعاً، ریگ پرتاب کردن به جانب شیطان، نماد طرد خواسته‏های پست و غیر اخلاقی و غیر انسانی از خود است و این عین عقلانیت است. نابخرد آن است که از خواسته‏های پست و غیر انسانی و غیر اخلاقی پیروی کند. صرف سرمایه برای پاک‏سازی روح و روان بهترین‏ سرمایه‏گذاری آدمی است. مناسک حج هریک نماد دلدادگی‏های حضرت ابراهیم و خانواده‏اش به یاد خدا، مظهر خوبی‏هاست و هریک تمرین و ریاضت نمادینی برای تهذیب و پاکی روح انسانی است.

خامساً، بی‌تردید گریه کردن بر افراد مقدس به این جهت که مانند هرکسی مرده است، بی‌ارزش است؛ اما گریه کردن به لحاظ این که او مظهر ارزش‌های اخلاقی و انسانی بوده و از روی ستم کشته شده است، عین ارزش و ارزش‌مداری است. ما با یادکرد ارزش‌های او به واقع ارزش‌های اخلاقی و فطری خود را زنده و تقویت می‌کنیم. گریه بر ارزش‌ها حاکی از اوج تعلق خاطر به ارزش‌هاست و این هرگز چیز منفی نیست. ضد ارزش آن است که ما نسبت به ستم‌ها و اعمال غیر انسانی و غیر اخلاقی افراد بی‌تفاوت باشیم.

سادساً، بگذریم از عوام که از ائمه(ع) و بزرگان دین جز کرامات و مصایب نمی‏شناسند. این بزرگان تابلوی اخلاق و خیر و خدمت به بشریت بودند و احترام به آنان و اسوه قرار دادن سیره و رفتار آنان و مراجعه و تمسک به سخنان آنان ارزشمندترین کاری است که هرکسی می تواند برای احیا و بقای ارزش های اخلاقی و انسانی انجام دهد.

سابعاً، تقاضا قضای حاجات از ائمه(ع) به نحو استقلالی عین شرک و بت‌پرستی است؛ اما تقاضای شفاعت و دعا از آنان که از خدا برای ما قضای حاجاتمان را بخواهند، عین توحید و یکتاپرستی است. حیات آدمیان به زندگی دنیا محدود نیست و روح آدمی با مرگ از میان نمی‏رود؛ بلکه به حیاتی برتر راه می‏یابد. ما می‏توانیم همچنان که از زندگان تقاضا کنیم که برایمان دعا کنند، از مردگان نیز می توانیم تقاضا کنیم که برایمان دعا کنند.  

ثامناً، اگرچه باور پیدا کردن به امام زمان(ع) از دشوارترین باورهای مذهبی است؛ اما باید دانست که همه امور عالم به طرق عادی صورت نمی‌گیرد و انکار هر امر غیر عادی صحیح نیست؛ چون خوارق عادت نیز از حقایق انکارناپذیر این عالم است و عمر طولانی داشتن از آن جمله است. عمر طولانی داشتن نظایر فراوانی داشته است که عمر نوح(ع) از آن جمله است. حصول صلح و عدالت فراگیر در جهان و نبودن ظلم و جنگ در آن، خواست فطری و ذاتی همه مردم عالم است که همواره در طول تاریخ به صورت امید به ظهور منجی بشریت تبلور یافته است. کشتار بی‌رحمانه کافران از سوی امام زمان(ع) اتهام ناروایی است که هیچ نقلی آن را تأیید نمی‌کند. در اسلام مجوزی وجود ندارد که کسی به دلیل کفر کشته شود.

تاسعاً، قرآن کتابی است که برای هدایت عرب حجاز عصر نزول نازل شده و سوره‌های قرآن به منزله نسخه‌هایی است که برای درمان بیماری‌های اعتقادی و اخلاقی آن مردم نوشته شده است و هر قومی که به آن بیماری‌ها مبتلا باشد و بخواهد به درمان خود بپردازد، شایسته است، از این کتاب بهره‌برداری کند.

اعجاز قرآن از این قرار بود که شخصی امی متون اعتقادی و اخلاقی می‌آورد که به کلی با نحوه سخن گفتن عادی‌اش متفاوت بود و سبک و سیاق آنها نشان می‌داد که سخن خودش نیست و دیگران نیز نمی‌توانستند، مثل آن متون را بیاورند.

قرآن به زبان عربی است و از واژگان و تعابیر عربی در بیان مقاصدش بهره‌ برده است؛ بنابراین چنین نیست که نتوان لفظی مانند الفاظ قرآن را آورد. آنچه آوردن مثل آن برای عرب حجاز عصر نزول مشکل بود، یک سوره از سوره‌های قرآن بود که متضمن پیام اساسی و مهمی برای آنان باشد.

عاشراً، اکنون واژگان زبان عربی در زبان فارسی جزء لاینفک زبان فارسی و جزو زبان فارسی شده و تهی کردن زبان فارسی از واژگان زبان عربی ممکن نیست. به علاوه زبان برای انتقال پیام است؛ نه وسیله‏ای برای ابراز تعصبات قومی و نژادی. اکنون هیچ زبانی سره و خالص نیست. هر زبان پیشرفته ای واژگان فراوانی را از دیگر زبان ها وام گرفته و این نشانه کمال هر زبان است؛ نه نقص آن.

به هر حال، بن و اصل ما ارزش‏های اخلاقی و انسانی ماست؛ نه گذشته ما به هر حال و شکل. آن بخش از گذشته ما اصل ما را می سازد که فرهنگ انسانی و اخلاقی ما را تشکیل دهد. برای مثال، کاخ‏های شاهان ایرانی مظهر چنین فرهنگی نیست؛ بلکه مظهر ستم‏هایی است که بر کثیری از ایرانیان رفته است. 

نظرهای داده شده برای مطلب بالا


اخلاقی بودن نظریه ولایت فقیه

گاهی که اتهاماتی زده می شود و از اتهام زنندگان می پرسم، شما به استناد چه نوشته ای از من چنین اتهامی می بندید؟ پاسخ می دهند: «چیزی به صراحت در این زمینه در نوشته های تو نیست. ما این را از نوشته هایت استشمام می کنیم»؛ یعنی ما نوشته هایت را بو می کشیم و بعد فلان معنا به ذهنمان می رسد. من به یکی از ایشان عرض کردم: آیا این سوء ظن بردن به برادر دینی نیست و آیا این گناه کبیره به شمار نمی رود؟ البته پاسخی نداشت.

به هر حال، یکی از استشمامات ایشان درباره من در زمینه ولایت فقیه است. یکی از آقایان که در یک اداره ای مرا سین جیم می کرد، گفت: تو وارد بحث های سیاسی می شوی. عرض کردم: نه، من اساساً یک آدم سیاسی نیستم. شما چه شاهدی دارید که من سیاسی هستم. پاسخ داد: «تو گفته ای، عمامه علماء هفت متر است». این در حالی بود که تا آن زمان من طول عمامه علماء را نمی دانستم و بالاخره از او به این مطلب هم آگاه شدم. اما بعد هر چه فکر کردم که این حرف چه ربطی به سیاست دارد، متوجه نشدم.

آری، اتهام بسته اند که فلانی ضد ولایت فقیه است. این در حالی است که کوچک ترین سخنی در این زمینه از من صادر نشده است؛ بلکه به عکس من در آذرماه سال 88 در وبلاگ عشق الهی یک پستی با عنوان «  نظریه ولایت فقیه، اخلاقی یا غیر اخلاقی » در دفاع از ولایت فقیه نوشته بودم. کاش اینهایی که اتهام می زنند، لااقل خوب جاسوسی می کردند و اطلاعات صحیح را به دست می آوردند. گاهی اینها یک آدم ضعیف النفسی را که فقط دنبال تمتعات دنیوی است و می خواهد با خودشیرینی به مدرک تحصیلی یا پست دولتی برسد، برای جاسوسی قرار می دهند و او هم برای این که حرفی برای گفتن داشته باشد، به مخیله اش فشار می آورد و یک چیزی می سازد و تحویل آقایان می دهد. آقایان هم که تخصصی در زمینه علمی ندارند، آن را سندی می سازند و پرونده ای را بر ضد افراد تشکیل می دهند.

مزید اطلاع عرض کنم که من بعد از فوت آیت الله اراکی مرجع خودم را مقام معظم رهبری انتخاب کردم و از آن زمان وجوهات خود را به دفتر ایشان می دهم. دلیل انتخابم هم این بود که احکام شرعی کمابیش میان مراجع ثابت است و چندان تغییری نمی کند. آنچه که اهمیت دارد، به تعبیر روایت شریف «حوادث واقعه» است. در حوادث واقعه نیز ایشان از دیگر مراجع اشراف بهتری به امور دارند.

به هر حال، من مناسب دیدم، پست مذکور را در این وبلاگم نیز بازنشر کنم.

چنان که آمد، این پست در نقد  مقاله آقای آرش نراقی  درباره نقد اخلاقی نظریه ولایت فقیه است و شماره ها این متن به مواضع مورد نقد متن اصل مقاله اشاره دارد. 

 

 [1]در باره این که - فقه مصطلح در حوزه های علمیه برای تدبیر امور عرصه عمومی کافی و کامل نیست- ایرادی نیست. منتها طبق تلقی من احکام فقهی دو قسم است: احکام تاریخی و احکام فطری. احکام تاریخی مثل احکام برده داری و احکام فطری مثل حسن انفاق و احسان و عدالت و صداقت و قبح ظلم و خست و دورغگویی.
احکام تاریخی تا جایی که همان مقتضیات و شرایط تاریخ نزول قرآن و صدور حدیث موجود باشد، آن احکام نیز قابل اجراست؛ اما هرگاه تغییر کند، احکام مرتبط با آن نیز تغییر می کند. احکام تاریخی تابع عرف است و عرف هم تابع مقتضیات زندگی، و لذا با تغییر مقتضیات زندگی دستخوش تغییر می شود. چارچوب احکام تاریخی و عرفی، عدم مخالفت با احکام عقلی و فطری است. عقل نسبت به بسیاری از احکام عرفی و تاریخی ساکت است؛ اما در مواردی نیز با آنها مخالف است. در مواردی که عقل با حکم عرفی و تاریخی مخالف باشد، نباید حکم عرفی را شرعی به شمار آورد. ظاهراً قاعده من حکم به العقل حکم به الشرع و من حکم به الشرع حکم به العقل ناظر به همین امر است.

احکام فطری نظر به این که تابع عقل عملی (حسن و قبح عقلی) است و نه تابع مقتضیات، با تغییر مقضیات و شرایط، تغییر نمی کند و پیوسته ثابت است.

[2] چنان که در یادداشت قبلی آمد، پاره ای از احکام فقهی تاریخی و عرفی است و به تبع تغییر مقتضیات عصری تغییر می کند.

حال اگر ما «نظام» و «جمهوری اسلامی» را به مجموعه ای از احکام و نهادهای موافق عقل و فطرت تعریف کنیم و احکام تاریخی فقه را در شرایطی مخالف نظام و جمهوری اسلامی تلقی کنیم، نظام و جمهوری اسلامی عین اخلاق خواهد بود.

مبنای اخلاق حسن و قبح عقلی است. همان چیزی که به طور فطری همه انسان ها در همه اعصار و امصار خوبی و بدی اش را به روشنی درک می کنند.

برای مثال، در زمانی، شورای نگهبان، موارد حرمت احتکار را عبارت از همان موارد منصوص در نصوص روایی تلقی کرده بود و آنها هم عبارت بودند از گندم، جو، خرما و مویز. به موجب آن اگر کسی برنج یا دیگر ضروریات زندگی امروزی را احتکار می کرد، مرتکب حرامی نشده بود و مجازاتی نداشت.

اما نظام چنین حکم تاریخی را که متناسب به عصر صدور روایت بوده است، نسخ کرد و حکمی را که متناسب با مقضیات دوره معاصر است، تشریع نمود.

حال اگر ما حفظ نظام را این گونه تعریف بکنیم که ظاهر امر هم همین طور است، این چه اشکالی دارد و با کدام قاعده اخلاقی مخالف است؟

[3]تردیدی نیست که اگر حل تعارضات احکام فقهی و قانونی با احکام عقلی و اخلاقی به عهده یک شخص باشد و آن شخص هم از اطلاعات یک دست شده ای تغذیه کند، ممکن است، به درستی از حل عقلانی تعارض مورد بحث بر نیاید.
اما اگر فرض را بر این بگذاریم که عقلای قوم که مشتمل بر صاحبان تجارب و تخصص های مختلف از اقشار گوناگونی در جایی به نام «مجمع تشخیص مصلحت نظام» گردآمده باشند و ولی فقیه، با اتکا به نظر کارشناسانه آن مجمع به حل تعارض مورد بحث بپردازد، چه اشکال اخلاقی وجود خواهد داشت؟

ممکن است، تشیخیص عقل شخصی صائب نباشد؛ اما آیا تشخیص عقل جمعی هم صائب نیست؟ و به هر حال، اگر به تشخیص عقل جمعی اتکا نشود، چه بدل بهتری می توان برای آن ارایه داد؟

[4] اگر همان طور که در یادداشت قبلی آمد، احکام فقهی را اعم از احکام تاریخی و فطری بدانیم و احکام تاریخی را نیز محکوم احکام فطری بشماریم، باز ولایت فقه است و نه ولایت فقیه، و نیز ولایت فقه هم همان ولایت عقل و اخلاق است و نه ولایت ضد عقل و اخلاق.

[5] اگر نسخ را در احکام تاریخی جاری بدانیم و آن هم منوط به این باشد که با مقتضیات عصری ناسازگار باشد، این عین عقلانیت و اخلاق است.پاسخ به سئوالاتی درباره نسخ

 [6] برده داری و نظایر آنها از احکام تاریخی است و آنها تا جایی قابل تحمل است که با احکام عقلی و اخلاقی معارضت نداشته باشد. منتها نظر به این که تغییر ناگهانی چنین احکام و سننی یکباره ممکن و اخلاقی نیست، تأیید و امضای موقت و اضطراری آنها عین عقل و اخلاق است. تا این که به تدریج شرایط لازم برای نسخ آنها فراهم شود. آیت الله معرفت از این نوع از نسخ به «نسخ تمهیدی» و به عبارت صحیح تر «تمهید نسخ» تعبیر کرده است.

[7] اگر ما رعایت هنجارها و قوانین و سنن یک جامعه ای را اخلاقی به شماریم، حرمت و مجازات روزه خواری در ملأ عام نیز اخلاقی خواهد بود.

[8] اگر ما تشریع و تقنین ولی فقیه را در چارچوب فقه به معنای عام که مجموعه ای از احکام فطری و تاریخی است و احکام تاریخی را هم محکوم احکام فطری بدانیم، چه مشکل اخلاقی پدید می آید؟

بر اساس، فرض ما، نیک و بد امور تابع فقه و عقل و اخلاق است.

[9] با بیانی که ما داشتیم، مصحلت گرایی نظریه ولایت فقیه، لگام گسیخته نیست و لگام آن تشیخص عقل فطری و جمعی بشری است.

[10] طبق بیان ما، مصلحت در نظریه ولی فقیه عبارت از خیر و منفعت عام است و مصلحت نظام همان مصلحت جمهور و عموم مردم است.

[11] طبق توضیح ما، احکام و سننی که متضمن خیر و مصلحت عمومی نیست، تاریخی است و باید متناسب به شرایط عصری تغییر پیدا کند. اما این که کدام حکم و سنت متضمن خیر و مصلحت عمومی نیست، نیاز به کارشناسی دارد.

[12] بر اساس شرح ما در نظریه ولایت فقیه با پیش بینی «مجمع تشخیص مصلحت نظام» معیار تشخیص مصلحت، عقل و خرد جمعی است.

[13] بر پایه شرح ما مصلحت گرایی ولایت فقیه لگام گسیحته نیست و نمی تواند احکامی غیر اخلاقی صادر کند.

[14] همه نتیجه گیری های نویسنده مقاله «نقد اخلاقی بر نظریه ولایت فقیه» مبتنی بر مقدمات نادرست است؛ اما بر اساس مقدمات ما با ولایت فقیهی که البته خود اخلاقی باشد و از خرد جمعی تبعیت کند، هیچ هرج و مرج اخلاقی پدید نمی آید و حقوق انسانی هیچ کسی نقض نمی شود.


عصمت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)

گاهی چندان افتراء بر آدم می زنند که لازم است، برای اثبات مسلمانی و تشیع شهادتین گفت و بر عقاید شیعی خود پای فشرد. این افترائات خاستگاهی جز نوآوری و نظریه پردازی، آن هم در چارچوب ضروریات دین و مذهب ندارد. فاعتبروا یا اولی الابصار. از نوآوری و نظریه پردازی پرهیز کنید ولو آن که هیچ یک از ضروریات دین و مذهب را هم انکار نکرده باشید و هیچ فسقی هم از شما صادر نشده باشد. امروزه بزرگ ترین کفر و فسق، سخن گفتن بر خلاف مشهور است. تأکیدات مقام معظم رهبری نیز در زمینه آزاداندیشی و نوآوری و نظریه پردازی چندان گوش شنوایی ندارد.

یکی از موضوعاتی که اینک می خواهم بر آن پای فشارم، عصمت اهل بیت و ائمه(ع) است. عصمت ایشان به باور من امری انکارناپذیر است. منتها عصمت ایشان امری تکوینی و خلقتی نیست و بسان فرشتگان نیستند که در خلقت و تکوین و با اراده تکوینی خداوند به عصمت رسیده باشند؛ چرا که این هرگز برای ایشان فضیلتی ندارد. آیات قرآن و روایات معتبر نیز هرگز چنین معنایی را تأیید نمی کند. اهل بیت و ائمه(ع) همه مثل سایر انسان ها از آبی پست یعنی منی خلق شدند؛ چنان که خدای تعالی فرمود: «أَ لَمْ نَخْلُقْکُمْ مِنْ ماءٍ مَهینٍ (مرسلات، 20)؛ آیا شما را از آبی پست نیافریدم». به پیامبر اسلام(ص) هم فرمود: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحى‏ إِلَیَّ(فصلت، 6)؛ بگو، من بشری مثل شما هستم، جز این که بر من وحی می شود».

عصمت انبیاء و اولیاء بر اثر عبادات و ریاضات خودشان و البته لطف و رحمت الهی حاصل شده و گرنه آنان نیز مثل سایر انسان ها زمینه گناه برایشان هست؛ چنان که حضرت یوسف(ع) فرمود: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی (یوسف، 53)‏؛ و من نفس خود را تبرئه نمى‏کنم، چرا که نفس قطعاً به بدى امر مى‏کند، مگر کسى را که خدا رحم کند».

عصمت به معنای دوری از گناه برای همه انسان ها کمابیش حاصل است. هرکس به هر اندازه که از طهارت نفس برخوردار باشد، از گناه دورتر است. انبیاء و اولیاء در اوج طهارت نفس بودند و لذا در اوج عصمت قرار داشتند. منتها همان ها نیز حسب مراتب و درجات خود گناهانی را انجام می دادند که البته هرگز در نظر مردم عادی گناه دانسته نمی شود. گناه آنان از قبیل حسنات الابرار سئیات المقربین است؛ لذا علمای اسلامی به نیکی بر گناه ایشان «ترک اولی» نام نهادند تا مردم عادی آنها را بر گناه حمل نکنند. برای مثال، ذنبی که در قرآن به پیامبر اسلام(ص) نسبت داده شده (فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِک – غافر، 55‏)، جز تعجیل ایشان در تحقق وعده الهی مبنی بر پیروزی بر مشرکان مکه نبوده است؛ چنان که خدای تعالی فرمود: «فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لا تَسْتَعْجِلْ لَهُمْ کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ ما یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلاَّ ساعَةً مِنْ نَهارٍ بَلاغٌ فَهَلْ یُهْلَکُ إِلاَّ الْقَوْمُ الْفاسِقُون‏ (احقاف، 35)؛ پس همان گونه که پیامبرانِ نستوه، صبر کردند، صبر کن، و براى آنان شتابزدگى به خرج مده. روزى که آنچه را وعده داده مى‏شوند بنگرند، گویى که آنان جز ساعتى از روز را [در دنیا] نمانده‏اند [این‏] ابلاغى است. پس آیا جز مردم نافرمان هلاکت خواهند یافت؟»

بسیار واضح است که هرگز تعجیل ایشان گناه عادی شمرده نمی شود.

برای اثبات عصمت پیامبر اسلام(ص) می توان از آیات فراوانی بهره برد که برخی از مهم ترین آنها چنین است:

الف. «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ (نساء، 80)؛ هر که از پیامبر اسلام(ص) اطاعت کند، از خدا اطاعت کرده است»

ب. «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی‏ رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثیراً (احزاب، 21)؛ قطعاً براى شما در [اقتدا به‏] رسول خدا سرمشقى نیکوست: براى آن کس که به خدا و روز بازپسین امید دارد و خدا را فراوان یاد مى‏کند».

بی شک، اگر جز این بود که پیامبر اسلام(ص) مطیع محض خدای تعالی بود و بنابراین از هر معصیت و گناه مبرا نبود، اطاعت او اطاعت خدا شمرده نمی شد و برای مردم، اسوه و الگو قلمداد نمی گردید.

ج. «قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ (بقره، 124)؛ [خدا به ابراهیم] فرمود: "من تو را پیشواى مردم قرار دادم." [ابراهیم‏] پرسید: "از دودمانم [چطور]؟" فرمود: "پیمان من به بیدادگران نمى‏رسد".»

این آیه هم بر عصمت پیامبر اسلام(ص) و هم بر عصمت ائمه(ع) دلالت دارد. خداوند همه انبیاء را ائمه و پیشوایان مردم قرار داده است؛ چنان که فرمود: «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا (انبیاء، 73)؛ و آنان را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مى‏کردند». چنان که آمد، خداوند هرگز ظالمان و معصیت کاران را امام و پیشوای مردم قرار نمی دهد.

آن آیه به ضمیمه روایاتی چون غدیر و ثقلین بر عصمت ائمه(ع) نیز دلالت دارد؛ چون پیامبر اسلام(ص) اهل بیت و عترت خودش را ائمه بعد از خودش قرار داد. زید بن ارقم نقل می کند: «قام رسول الله (ص) یوما خطیبا فینا بماء یدعى خما بین مکة والمدینة فحمد الله تعالى و أثنى علیه و وعظ و ذکر ثم قال أما بعد الا یا أیها الناس إنما أنا بشر یوشک ان یأتینی رسول ربی عز وجل فأجیب وانى تارک فیکم ثقلین أولهما کتاب الله عز وجل فیه الهدى والنور فخذوا بکتاب الله تعالى واستمسکوا به فحث على کتاب الله ورغب فیه قال و أهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی؛ رسول خدا(ص) روزی در میان ما در آبگاهی که خم نامیده می شود، در میان مکه و مدینه به سخنرانی برخاست و خدا را حمد و ثنا گفت و موعظه کرد و تذکر داد؛ سپس فرمود: ای مردم، آگاه باشید که من بشری هستم و نزدیک است که پیک پروردگارم بیاید و من اجابت کنم. من در میان شما دو چیز گران را نهادم: اول کتاب خداوند که در آن هدایت و نور است. به کتاب خدا عمل کنید و تمسک جویید. آن حضرت بر کتاب خدا برانگیخت و تشویق کرد و افزود: و (دوم) اهل بیتم. درباره اهل بیتم، شما را به خدا متذکر می شوم. این را سه بار فرمود». (نک: مسند احمد، 4/ 366).

ابوسعید خدری نیز این حدیث را این گونه نقل می کند که رسول خدا(ص) فرمود: «انى قد ترکت فیکم ما ان أخذتم به لن تضلوا بعدی الثقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب الله حبل ممدود من السماء إلى الأرض وعترتی أهل بیتی الا وانهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض؛ من در میان شما دو چیز گران را نهادم که اگر به آن تمسک بکنید، بعد از من گمراه نمی شوید. یکی که بزرگ تر از دیگری است، کتاب خداست و آن طنابی است که از آسمان به سوی زمین کشیده شده و (دیگری) عترتم اهل بیتم. آگاه باشید که آن دو هرگز از هم جدا نمی شوند تا بر من بر حوض کوثر در آیند». (نک: مسند احمد، 3/ 59)

تردیدی نمی توان داشت که پیامبر(ص) هرگز کسانی را که معصوم از گناه نباشند، به عنوان ائمه بعد از خودش قرار نمی دهد؛ چرا که طبق نص قرآن امامت الهی به ظالم و معصیت کار نمی رسد. چگونه کسانی که خود معصوم و بر هدایت نباشند، بتوانند دیگران را هدایت کنند و از گمراهی برهانند؟

گفتنی است که خانواده علی(ع) همواره از رجس و پلیدی دور بودند. این همسران پیامبر(ص) بودند که در آنان رجس و پلیدی وجود داشت و صدای خود را نزد نامحرم نازک می کردند و بسان دوره جاهلیت، خودنمایی می نمودند (نک: احزاب، 32)؛ لذا خداوند می خواست که آنان از رجس و پلیدی دور باشند؛ زیرا آنان منتسب به پیامبر اسلام(ص) بودند و مردم بسا به آنان به عنوان الگو نگاه می کردند. منتها خواست خداوند درباره افعال بشر تکوینی و تخلف ناپذیر نیست. انسان مختار است و می تواند، معصیت کند؛ به همین رو، علیرغم این که خداوند به همسران پیامبر(ص) فرمود، معصیت نکنند و از فرمان پیامبر اطاعت کنند؛ اما از فرمان آن حضرت اطاعت نکردند و لذا همچنان رجس و پلیدی را در خود برقرار داشتند. به همین جهت بود که پیامبر(ص) علیرغم این که به لحاظ عرفی همسرانش نیز جزو اهل بیتش شمرده می شد، اما آن حضرت تنها خانواده امام علی(ع) را اهل بیت خود می دانست. ام سلمه آورده است که روزی پیامبر(ص) بر علی، حسن، حسین و فاطمه علیهم السلام عبا افکند؛ سپس فرمود: «اللهم هؤلاء أهل بیتی و خاصتی؛ خدایا اینان اهل بیت و خاصه من اند». (نک: مسند احمد، 6/ 304). مفهوم این حدیث این است که از اهل بیت من، فقط اینان مورد محبت من اند و البته محبت پیامبر(ص) به آنان به جهت عصمت و پاکی آنان بوده است. این که پیامبر(ص) برای مباهله با مسیحیان نجران، تنها خانواده امام علی(ع) را با خود می آورد، باز نشان از عصمت و پاکی آنان دارد.