سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

تفسیر آیه «اذ ابتلی»: معنای «ظالمین»

متنی که اینک ملاحظه می کنید، در نقد نظریه مشهور درباره معنای «ظلم» در آیه «اذ ابتلی» است. نظر مشهور درباره معنای «ظلم» در این آیه آن است که «ظلم» مطلق است و آن هر گونه ظلمی را شامل می شود و نیز «ظالم» مطلق است و آن هر کسی را که حتی یکبار مرتکب ظلم شود، شامل می گردد.

1. تفسیر مشهور «ظالمین» در آیه «اذ ابتلی»

من قبل از این که به نقد چنین تفسیری از معنای «ظلم» و «ظالم» بشوم، مناسب است، خاطر نشان سازم که من چند روز اواخر ماه مبارک رمضان سفری زیارتی به مشهد داشتم. در این سفر یکی از دانشجویان سابقم به همراه یکی از مریدان آیت الله سیدان از مروجان مکتب تفکیک به دیدارم آمده بودند تا با من مباحثه ای داشته باشند. مرید آیت الله سیدان که به تصریح خودش با اذن ایشان برای بحث با من آمده بود، در ضمن معرفی عقیده خود اظهار داشت که دین چیزی جز اطاعت بی چون و چرا از امام معصوم(ع) نیست و فقط سخن اوست که حجیت دارد و هدایت بخش است ولو آن که دستور بدهد، شراب بخوریم و بی گناهی را بکشیم؛ بر این اساس، قرآن نیز بدون بیان و تفسیر امام حجت و هدایت بخش نیست. او برای تأیید نظر خود مبنی بر این که قرآن بدون بیان و تفسیر امام معصوم حجت و هدایت بخش نیست، به قرآن هم استناد کرد و گفت: طبق «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» (بقره، 124) مردم عادی «ظالم» اند و طبق «وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَسارا» (اسراء،‌82) قرآن برای «ظالم»ها «خسران»زا است. در نتیجه قرآن برای مردم عادی خسران زا است. فقط با بیان و تفسیر امام معصوم است که قرآن می تواند برای مردم عادی نافع باشد.

گفتنی است که استدلال او بر تفسیر مشهور شیعه از عبارت «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» مبتنی است. طبق تفسیر مشهور شیعه مراد از «ظالم» مطلق است و شامل هرکسی می شود که حتی یکبار مرتکب ظلم شده باشد ولو آن که از آن توبه هم کرده باشد و مقصود از ظلم نیز هر گناهی اعم از صغیره و کبیره می گردد. طبق این تعریف موسع از ظلم، مردم دو دسته خواهند بود: معصومین و مردم عادی. معصومین کسانی اند که حتی یک بار هم در عمر خود مرتکب گناه اعم از صغیره و کبیره نشده باشند و مصادیق معصومین هم عبارت اند از پیامبران(ع) و ائمه شیعه(ع) و حضرت فاطمه(س). غیر ایشان هم که عبارت از مردم عادی باشند، معصوم نیستند.

 به طور طبیعی وقتی که ما «ظالمین» را در آیه «اذ ابتلی» به معنای مردم عادی بگیریم، نتیجه این خواهد شد که قرآن برای مردم عادی خسران زا است و فقط برای معصومین نافع است. مردم عادی نیز فقط از طریق بیان و تفسیر معصومین می توانند از قرآن منتفع بشوند.

جالب است که مرید آیت الله سیدان می افزود: قرآن برای مردم عادی فقط این فایده را دارد که آن را تلاوت کنند و از تلاوتش ثواب ببرند؛ نه آن که خود به معانی آیات قرآن پی ببرند و از آیات قرآن راهنمایی بگیرند. قرآن برای آنان نافع و هدایت بخش نیست؛ بلکه خسارت آفرین و گمراه کننده است. قرآن فقط برای معصومین(ع) نافع و هدایت بخش است. اگر هم در قرآن آمده است که آن «هُدىً لِلنَّاس‏» (بقره،‌185) است، منظور این است که قرآن با بیان و تفسیر معصومین(ع) برای مردم هدایت گر است.

2. بطلان تفسیر مشهور از «ظالمین» در آیه «اذ ابتلی»

البته چنین تفسیری از الفاظ و عبارت قرآن باطل است و ادله متعددی را بر بطلان آن می توان اقامه کرد که من اینک تنها به یک دلیل آن می پردازم و آن عبارت از ناسازواری درونی چنین تفسیری است.

تفسیر مشهور شیعه از «ظالمین» ناسازواری و تناقض درونی دارد؛ یعنی چنین تفسیری مستلزم این است که به تناقض کشیده شود و موارد نقضی برای آن یافت گردد. یکی از نمونه های این ناسازگاری و تناقض همین موردی بود که مرید آیت الله سیدان مطرح کرد و بر اساس تفسیر مشهور شیعه از «ظالمین» مدعی شد، قرآن برای مردم عادی مضر و مضل است. البته چنین تفسیری برای اخباری مسلک های شیعه هیچ ناسازواری و تناقضی پدید نمی آورد؛ چون آنان معتقدند، قرآن بدون بیان و تفسیر معصومین(ع) برای مردم عادی مضر و مضل است و پیروان مکتب تفکیک از جنس افرادی که نمونه ای از آنان در این نوشتار به او اشاره شد، به واقع، اخباری های دوره معاصر شیعه به شمار می آیند.

اما این تفسیر بی تردید با نظر اکثریت علمای شیعه که به حجیت و هدایتگری مستقل قرآن برای غیر معصومین(ع) قائل اند، در تعارض است. هر نظریه ای که چنین خصلتی داشته باشد، یعنی دچار تعارض درونی باشد، باطل است.

از دیگر موارد ناسازواری درونی چنین تفسیری این است که ملاحظه می شود، لفظ «ظالم» بر همان پیامبران نیز که طبق نظریه مشهور معصوم دانسته شده و ادعا گردیده است که آنان هرگز مرتکب ظلم و گناه نشده اند، اطلاق گردیده است.

برای مثال درباره حضرت آدم آمده است:

وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ * فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدینَ * وَ قاسَمَهُما إِنّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحینَ * فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ * قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ (اعراف، 19-23)؛ «و اى آدم! تو با جفت خویش در آن باغ سکونت گیر، و از هر جا که خواهید بخورید، و [لى‏] به این درخت نزدیک مشوید که از ستمکاران خواهید شد.» پس شیطان، آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورتهایشان برایشان پوشیده مانده بود، براى آنان نمایان گرداند و گفت: «پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد، جز [براى‏] آنکه [مبادا] دو فرشته گردید یا از [زمره‏] جاودانان شوید.» و براى آن دو سوگند یاد کرد که: من قطعاً از خیرخواهان شما هستم. پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید پس چون آن دو از [میوه‏] آن درختِ [ممنوع‏] چشیدند، برهنگى‏هایشان بر آنان آشکار شد، و به چسبانیدن برگ [هاى درختانِ‏] بهشت بر خود آغاز کردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد: «مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت شیطان براى شما دشمنى آشکار است.» گفتند: «پروردگارا، ما بر خویشتن ستم کردیم، و اگر بر ما نبخشایى و به ما رحم نکنى، مسلماً از زیانکاران خواهیم بود.»

نیز درباره حضرت یونس آمده است:

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ * فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ (انبیاء، 87-88)؛ و «ذو النون» را [یاد کن‏] آن گاه که خشمگین رفت و پنداشت که ما هرگز بر او قدرتى نداریم، تا در [دل‏] تاریکیها ندا درداد که: «معبودى جز تو نیست، منزّهى تو، راستى که من از ستمکاران بودم.» پس [دعاى‏] او را برآورده کردیم و او را از اندوه رهانیدیم، و مؤمنان را [نیز] چنین نجات مى‏دهیم.

همچنین درباره حضرت موسی آمده است:

وَ دَخَلَ الْمَدینَةَ عَلى حینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذی مِنْ شیعَتِهِ عَلَى الَّذی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ * قالَ رَبِّ إِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ (قصص، 15-16)؛ و داخل شهر شد بى‏آنکه مردمش متوجّه باشند. پس دو مرد را با هم در زدوخورد یافت: یکى، از پیروان او و دیگرى از دشمنانش [بود]. آن کس که از پیروانش بود، بر ضدّ کسى که دشمن وى بود، از او یارى خواست. پس موسى مشتى بدو زد و او را کشت. گفت: «این کار شیطان است، چرا که او دشمنى گمراه‏کننده [و] آشکار است.» گفت: «پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، مرا ببخش.» پس خدا از او درگذشت که وى آمرزنده مهربان است.

در جای دیگر آمده است که حتی برخی از بندگان برگزیده الهی هم ظالم اند؛ چنان که آمده است:

وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبَّدِهِ لَخَبیرٌ بَصیرٌ * ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبیرُ (فاطر، 31-32)؛ و آنچه از کتاب به سوى تو وحى کرده‏ایم، خود حق [و] تصدیق‏کننده [کتابهاى‏] پیش از آن است. قطعاً خدا نسبت به بندگانش آگاهِ بیناست. سپس این کتاب را به آن بندگان خود که [آنان را] برگزیده بودیم، به میراث دادیم پس برخى از آنان بر خود ستمکارند و برخى از ایشان میانه‏رو، و برخى از آنان در کارهاى نیک به فرمان خدا پیشگامند و این خود توفیق بزرگ است.

در جای دیگر تصریح شده است که حتی پیامبران هم ممکن است، ظلم کنند؛ آنجا که آمده است:

وَ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسى لا تَخَفْ إِنّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ * إِلاَّ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنّی غَفُورٌ رَحیمٌ (نمل، 10-11)؛‌ و عصایت را بیفکن. پس چون آن را همچون مارى دید که مى‏جنبد، پشت گردانید و به عقب بازنگشت. «اى موسى، مترس که فرستادگان پیش من نمى‏ترسند. لیکن کسى که ستم کرده سپس- بعد از بدى- نیکى را جایگزین [آن‏] گردانیده، [بداند] که من آمرزنده مهربانم.

البته قرآن به صراحت دلالت دارد بر این که اگر گناهکار توبه کند، بر او ظالم اطلاق نمی شود؛ آنجا که آمده است:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِاْلأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (حجرات، 11)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، نباید قومى قوم دیگر را ریشخند کند، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و نباید زنانى زنانِ [دیگر] را [ریشخند کنند]، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و از یکدیگر عیب مگیرید، و به همدیگر لقبهاى زشت مدهید چه ناپسندیده است نام زشت پس از ایمان. و هر که توبه نکرد آنان خود ستمکارند.

3. تفسیر سازوار از لفظ «ظالمین» در آیه «اذ ابتلی» 

بدیهی است که ما چنانچه بخواهیم تفسیری سازوار از معنای «ظالمین» در آیه «اذ ابتلی» به دست بدهیم، باید آن تفسیر بسان چتری باشد که بر تمام موارد سایه افکند و بر همه‌ آیاتی که این لفظ در آنها به کار رفته، صدق کند. بر این اساس، به نظر می رسد، باید «ظالم» را در آیه «اذ ابتلی» به معنای کسی بدانیم که نزد عرف، «ظالم» شناخته می شود و عرف هرگز به کسی که ظلمش پنهان است و اگر آشکار است، چندان خرد است که به چشم نمی آید و یا اگر یکباری هم ظلمی انجام داد، از آن توبه کرد، «ظالم» اطلاق نمی کند. عرف به کسی «ظالم» اطلاق می کند که ظلم در او غلبه دارد و به ظالمی شهره است. البته این منافاتی ندارد که اگر کسی حتی یکبار مرتکب ظلمی شد، ظالم خوانده شود. اما این اطلاق فقط ناظر به همان یکبار ظلم است و این فرق می کند با کسی که صرف نظر از یک یا چند مورد خاص، او را ظالم بخوانند. آیه «اذ ابتلی» نظر به این که ناظر به مورد خاصی از ظلم نیست، «ظالم» در آن به معنای کسی است که به طور مطلق و نه ناظر به مورد خاص، به این نام خوانده شود.

حاصل بحث آن که «ظالم» بر دو نوع است: یکی ظالم مطلق که ناظر به صفتی ثابت و غالب یک شخص است و دیگر ظالم نسبی که ناظر به یک مورد خاص ظلم از یک شخص است. «ظالم» در آیه «اذ ابتلی» از قسم اول است و لذا آن با «ظالم» بودن حضرت آدم یا حضرت یونس و یا حضرت موسی که یک مورد خاصی بوده و بعد هم از آن توبه کردند، منافاتی ندارد؛ چون ظلم ایشان از قسم دوم است.

با این تعریف باید گفت که مردم بر دو دسته اند: مؤمنان و ظالمان. مؤمنان کسانی اند که گناهان آنان نادر و یا خرد است و چندان به چشم نمی آید و اگر گناه کردند، توبه می کنند و ظالمان کسانی اند که به گناهکاری شهره اند و اگر گناه کردند، توبه نمی کنند. خداوند انبیاء و ائمه را از میان مؤمنان بر می گزیند.

البته پنهان نماند که آدمیان به لحاظ ارتکاب گناه یکسان نیستند. آدمیان به هر اندازه که از تهذیب و لطافت قلب برخوردار باشند، معصوم ترند. انبیاء و ائمه که در اوج تهذیب نفس و لطافت قلب بودند، گناهانشان بسیار خرد بوده است؛ لذا علمای ما دیگر، گناه آنان را «گناه» نمی خوانند؛ بلکه گناه آنان را «ترک اولی» می نامند. اما به هر حال انبیاء‌ و ائمه نیز حسب شأن و مرتبه خود گناه می کنند و لذا استغفارها و گریه های آنان به درگاه خدا بی وجه و نمایشی نبوده است. بدیهی است که هرچه قلب لطیف تر باشد، احساس گناه هم بیش تر است؛ چنان که حضرت علی(ع) راضی نبود، به مورچه ای هم ظلم کند. او می فرمود: اگر تمام دنیا را به من بدهند که پوسته جوی را از دهان موری بیرون بکشم، چنین نمی کنم.

پنهان نیست که این سخن من هرگز به معنای انکار عصمت انبیاء و ائمه نیست؛ بلکه به این معناست که نباید عصمت ایشان را به گونه ای معنا کرد که با صریح آیات قرآن در تعارض باشد. عصمت از گناه، امری نسبی است، نه مطلق. هرکس به هر اندازه از طهارت نفس و لطافت قلب برخوردار باشد، به همان میزان معصوم تر است. بر همین اساس، عصمت با ارتکاب گناه قابل جمع است. من پیش تر در این زمینه در پستی با عنوان « عصمت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)» به تفصیل سخن گفته ام.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 لینک های مرتبط:  تفسیر آیه «اذ ابتلی»: امامت برتر است، یا نبوت؛ پاسخ به سئوالاتی درباره آیه «اذ ابتلی»؛  پاسخ به سئوالی دیگر در زمینه آیه «اذ ابتلی»


پاسخ به سئوالی دیگر در زمینه آیه «اذ ابتلی»

متنی که اینک ملاحظه می کنید، سئوال دیگری در زمینه تفسیر آیه «اذ ابتلی» است که طی دو پست قبلی با عناوین « تفسیر آیه «اذ ابتلی»: امامت برتر است، یا نبوت» و «  پاسخ به سئوالاتی درباره آیه «اذ ابتلی» » راجع به آن سخن گفته شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ا. سئوال

باسلام و احترام خدمت استادارجمند دکترنکونام

اگرمنظور از مفهوم امامت درآیه امامت تشریعی یا یک مفهوم خنثی که شامل کفار نیز می گردد پس چرا در ادامه آیه خداوند می فرماید: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» و همان طور که مستحضرهستید ازهمین قسمت برای اثبات عصمت امام استفاده می کنند؟

  من ضرورت بحث برتری مقام امامت از نبوت یا بالعکس را بواقع متوجه نیستم که آیا پرداختن به این مبحث مشکلی راحل می کند شاید هدف شما جلوگیری از اعتقادات افراطی و از حد خارج شده درمبحث امامت باشد که قابل تحسین است.

من از مطلب شما نتیجه گرفتم که مقام امامت ائمه علیهم السلام با ابتلاء حاصل نشده که طبق قاعده کلی حصول این مقام را در گرو ابتلاء دانست.

آیا تفاوت امام بودن حضرت ابراهیم و ائمه علیهم السلام در تکوینی و تشریعی بودن است یا اصلا تفاوتی ندارد؟

اگر منظور ازامامت همان نبوت است چرا ازاین واژه استفاده شده است؟

اعتراف می کنم سوالاتم پیش پا افتاده است خواهشا اگر وقت داشتید پاسخ بدهید نمی خواهم وقتتون صرف جواب این سئوالات شود.

ممنون از لطفتون

درراه حق مستدام باشید

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

   2. پاسخ

سلام علیکم

من پاسخ به سئوالات شما را ذیل چند نکته عرض می کنم:

1. سخن من این است که لفظ «امام» به خودی خود خنثی است؛ به عکس لفظ «نبی» که لااقل در گفتمان قرآنی پیوسته، مثبت است. در قرآن هم «ائمه کفر» (توبه،‌12) ملاحظه می شود، هم «ائمه هدی» (انبیاء، 73)؛ اما در قرآن «نبی کذبه» مشاهده نمی شود. «امام» در سیاق آیه «اذ ابتلی» به معنای همان «ائمه هدی» است که ذیل آیه بر مثبت بودن معنای «امام» دلالت دارد، آنجا که خداوند فرمود: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین‏».

2. هم این آیه و هم آیات بسیاری دیگر دلالت دارد که خداوند ظالمان را به امامت نمی پسندد و مردم را از پیروی چنان کسانی نهی می کند؛ چنان که در سوره قصص آمده است:

وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمََلأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری فَأَوْقِدْ لی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لی صَرْحاً لَعَلّی أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنّی َلأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبینَ (38) وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی اْلأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمینَ (40) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ (41) وَ أَتْبَعْناهُمْ فی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحینَ (42)

همین طور در سوره زخرف آمده است:

وَ کَذلِکَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فی قَرْیَةٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ (23) قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آباءَکُمْ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (24) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ (25)

باز در سوره انبیاء آمده است:

وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا بِهِ عالِمینَ (51) إِذْ قالَ ِلأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثیلُ الَّتی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ (52) قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدینَ (53) قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فی ضَلالٍ مُبینٍ (54)

و در سوره بقره آمده است:

وَ إِذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ (170)

در مقابل خداوند مردم را به پیروی از صالحان می خواند؛ چنان که در سوره انبیاء آمده است:

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ (72) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ (73)

نیز در سوره سجده آمده است:

وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَلا تَکُنْ فی مِرْیَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدًى لِبَنی إِسْرائیلَ (23) وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ (24)

همچنین در سوره انعام آمده است:‌

وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکیمٌ عَلیمٌ (83) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرّیَّتِهِ داوُودَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (84) وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عیسى وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحینَ (85) وَ إِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمینَ (86) وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَیْناهُمْ وَ هَدَیْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (87) ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (88) أُولئِکَ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرینَ (89) أُولئِکَ الَّذینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرى لِلْعالَمینَ (90)

3. محور بحث اینجانب معناشناسی واژه «امام» در آیه «اذ ابتلی» است و لذا به موضوعات دیگر متعرض نمی شوم. در روایات مطالبی درباره مقامات ائمه نقل شده است که بررسی آنها مجال دیگری می طلبد.

4. در قرآن هیچ قرینه ای بر «امامت تکوینی» از سوی بشر نیست. البته از این که برخی از افراد بشر اعم از انبیاء یا غیر انبیاء معجزات و کراماتی داشتند و در طبیعت تصرفاتی نموده اند، سخن رفته است؛ اما از این که آنان تدبیر رزق و سایر امور تکوینی مخلوقات را بر عهده داشته باشند، سخنی در قرآن نیست.

سیاق تمام آیاتی که در آنها لفظ «امام» یا «ائمه» به کار رفته، مربوط به هدایت تشریعی مردم است؛ نظیر دعوت به فعل خیر و اقامه صلاة و ایتاء زکات و عبادت (نک:‌ انبیاء، 73).

5. این که در قرآن، انبیاء «ائمه» خوانده شدند، طبق سیاق آیه مربوط این است که آنان مردم را به آنچه خداوند امر کرده است، یعنی فعل خیر و اقامه صلاة و ایتاء زکات و عبادت دعوت می کنند. بنابراین «امام» خوانده شدن انبیاء به لحاظ یکی از شئون آنان است.

6. گاهی از یک مصداق با دو یا چند لفظ مختلف تعبیر می شود. آنجایی که عرض کردم، مراد از امتی که حضرت ابراهیم برای ذریه اش از خدا طلب کرده، «نبوت» است، به جهت مصداقی بوده و گرنه معنای لفظی امامت و نبوت با هم فرق دارد. منتها هیچ اشکالی ندارد که به لحاظ مصداقی یک چیز اراده شده باشد؛ چنان که در جایی آمده است که خداوند گروهی از بنی اسرائیل را «انبیاء» قرار داد:

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمینَ (مائده،20)

اما در جای دیگری آمده است که خداوند گروهی از بنی اسرائیل را «ائمه» قرار داد و منظور همان «انبیاء» است؛ چنان که در سوره قصص آمده است:

نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (3) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی اْلأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ (4) وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ (5) وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی اْلأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ (6)

نیز در سوره انبیاء آمده است:

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ (72) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ (73)

 

 


پاسخ به سئوالاتی درباره آیه «اذ ابتلی»

متنی که اینک ملاحظه می کنید، سئوالی است که یکی از دانشجویان درباره پست قبلی با عنوان «  تفسیر آیه «اذ ابتلی»: امامت برتر است، یا نبوت» مطرح کرده و پاسخی که من به آن داده ام.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

الف. سئوال

باسلام

با مطالعه پست اخیر، سوالات زیر به ذهن بنده خطور کرد:

1- جنابعالی فرموده اید: در آیات «وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتی‏ بارَکْنا فیها لِلْعالَمینَ (71) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ (72) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ (73)»، آیه اخیر تصریح دارد که حضرت ابراهیم قبل از آن که حتی به منطقه فلسطین کنونی و بعد هم به منطقه مکه بیاید، «امام» بوده است.

از کجا از آیه چنین استنباطی را نموده اید؟ از فعل ماضی «جعلنا»؟ بنده از آیه چنین می فهمم که بعد از رفتن به فلسطین، «جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ» احراز شده! که این هم شاید با قسمت اول آیه جور در نیاید!؟

2- با توجه به مجموعه بیانات شما، در آیه زیر، چه لزومی برای اعلان امامت از طرف خدا به ابراهیم هست؟ هم خدا به این امر واقف هست و هم ابراهیم می دانسته که این مسئولیت را برعهده دارد. درحقیقت فلسفه وجود این ابتلائات در زندگی ابراهیم چه بوده که خدا در آیه زیر آن ها را بیان و از آنجا بحث امامت «قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً» ایشان را بیان کرده و بعد هم ابراهیم پای ذریه خویش را به میان کشیده و از ایشان سخن گفته؟ یا به دیگر بیان چرا احراز مقام امامت را پس از همین ابتلائات بیان کرده است؟

وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ

باتشکر

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ب. پاسخ

سلام علیکم

من در پاسخ نکات ذیل را عرض می کنم:

1. این که با استناد به آیه «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ (انبیاء، 73) بیان شد، حضرت ابراهیم قبل از مهاجرت به سرزمین فلسطین و بعد سرزمین مکه مقام امامت را داشته است، با تکیه بر سیاق این آیه است. طی بیست آیه قبلش یعنی آیات 51-71 ماجرای نبوت حضرت ابراهیم در میان قومش یعنی مردم بابل تا آنجا که به آتش افکنده شده، گزارش شده و آنگاه متعرض این بیان شده است که ما حضرت ابراهیم و ذریه اش را امام قرار دادیم. در سیاق این آیات فقط از یک ابتلاء و آن هم به آتش افتادن حضرت ابراهیم سخن گفته شده و هرگز سخن از این نیست که حضرت ابراهیم بعد از گذراندن تمام ابتلائات به مقام امامت رسید.

سیاق آیات را ملاحظه فرمایید:

وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا بِهِ عالِمینَ (51) إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثیلُ الَّتی‏ أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ (52) قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدینَ (53) قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فی‏ ضَلالٍ مُبینٍ (54) قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبینَ (55) قالَ بَلْ رَبُّکُمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذی فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى‏ ذلِکُمْ مِنَ الشَّاهِدینَ (56) وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرینَ (57) فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ (58) قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمینَ (59) قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهیمُ (60) قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ (61) قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهیمُ (62) قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ (64) ثُمَّ نُکِسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ (65) قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ (66) أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ (67) قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلینَ (68) قُلْنا یا نارُ کُونی‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهیمَ (69) وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرینَ (70) وَ نَجَّیْناهُ وَ لُوطاً إِلَى الْأَرْضِ الَّتی‏ بارَکْنا فیها لِلْعالَمینَ (71) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ (72) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ (73)

2. در پاسخ این که چرا احراز مقام امامت بعد از ابتلائات ذکر شده، عرض می کنم:

اولاً، باید دانست که مراد از «کلمات»ی که خداوند حضرت ابراهیم را به آنها مبتلا کرد، مشخص نیست. بسا مراد از «کلمات» همین ابتلائاتی باشد که حضرت ابراهیم بعد از تولد حضرت اسماعیل و ناسازگاری ساره شروع شد؛ یعنی سکنی دادن همسرش هاجر و فرزندش اسماعیل در یک سرزمین بی آب و علف؛ چنان که در آیات ذیل از سوره ابراهیم گزارش شده است:

وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِناً وَ اجْنُبْنی‏ وَ بَنِیَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنامَ (35) رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کَثیراً مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنی‏ فَإِنَّهُ مِنِّی وَ مَنْ عَصانی‏ فَإِنَّکَ غَفُورٌ رَحیمٌ (36) رَبَّنا إِنِّی أَسْکَنْتُ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ بِوادٍ غَیْرِ ذی زَرْعٍ عِنْدَ بَیْتِکَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنا لِیُقیمُوا الصَّلاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِنَ النَّاسِ تَهْوی إِلَیْهِمْ وَ ارْزُقْهُمْ مِنَ الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَشْکُرُونَ (37) رَبَّنا إِنَّکَ تَعْلَمُ ما نُخْفی‏ وَ ما نُعْلِنُ وَ ما یَخْفى‏ عَلَى اللَّهِ مِنْ شَیْ‏ءٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ (38) الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی وَهَبَ لی‏ عَلَى الْکِبَرِ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمیعُ الدُّعاءِ (39) رَبِّ اجْعَلْنی‏ مُقیمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ رَبَّنا وَ تَقَبَّلْ دُعاءِ (40) رَبَّنَا اغْفِرْ لی‏ وَ لِوالِدَیَّ وَ لِلْمُؤْمِنینَ یَوْمَ یَقُومُ الْحِسابُ (41)

یا ابتلای قربانی کردن حضرت اسماعیل که طی آیات ذیل از سوره صافات گزارش شده است:

فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‏ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‏ قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ (103) وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهیمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ (106) وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ (107)

در این صورت می توان گفت، بعد از این ابتلائات که همگی در مکه بوده و سکنی گزیدن خانواده حضرت ابراهیم در مکه موجب روی آوری قبیله جرهم به مکه شده و جمعیتی در آنجا فراهم آمده، خداوند به حضرت ابراهیم فرموده، تو را به امامت این مردم منصوب کردم. حضرت ابراهیم نیز بعد از این انتصاب، به ساختن معبدی به نام خانه کعبه برای عبادت آنان اقدام کرد؛ چنان که بلافاصله بعد از آیه «اذ ابتلی» آمده است:

وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهیمَ مُصَلًّى وَ عَهِدْنا إِلى‏ إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ أَنْ طَهِّرا بَیْتِیَ لِلطَّائِفینَ وَ الْعاکِفینَ وَ الرُّکَّعِ السُّجُودِ (125) وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى‏ عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ (126) وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهیمُ الْقَواعِدَ مِنَ الْبَیْتِ وَ إِسْماعیلُ رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا إِنَّکَ أَنْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ (127) رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ (128)

ثانیاً، این که شما بفرمایید، حضرت ابراهیم می دانسته است که مسئولیت امامت مردم مکه را بر عهده دارد و دیگر نیازی به انتصاب الهی نداشته است، ادعای شماست و صرف ادعا هیچ حقیقتی را ثابت نمی کند. در مقابل ادعای شما ممکن است، کسی بگوید، حضرت ابراهیم می اندیشیده است که او فقط مسئولیت امامت مردم شهر حبرون (الخلیل) را داشته است. همان جایی که سر انجام هم در همان جا رحلت کرد و به خاک سپرده شد؛ اما خداوند فرمود، حال که خانواده ات را به این سرزمین مکه آوردی و مردمی در اینجا گرد آمده اند، نسبت به اینان وظیفه امامت داری و باید معبدی برای عبادت آنان بسازی و آنان را به توحید دعوت کنی.

ثالثاً، اگر بخواهیم به سیاق شما طرح احتمال و ادعا کنیم، می توانیم بگوییم، اساساً حضرت ابراهیم می دانست که بت پرستی مردم بابل خطاست، چه نیازی است که خداوند او را به نبوت منصوب کند. خودش آنان را از بت پرستی نهی می کرد. مگر مصلحان دیگری که نظیر این کار را می کنند، لزوماً خداوند آنان را به نبوت منصوب کرده است؟ بنابراین چنین نحوه طرح سئوال و ادعا تمام اندیشه های دینی را زیر سئوال می برد. ما نباید نظریه ای مطرح کنیم که علاوه بر ویران کردن نظریه خصم، نظریات خودمان را هم ویران سازد.

رابعاً، سبب این که حضرت ابراهیم خواسته است، امامت علاوه بر خودش به ذریه اش هم برسد، به جهت پاسداری از آیین یکتاپرستی است که او به فرمان الهی بینان نهاده است؛ چنان که در ادامه آیات «اذ ابتلی» در سوره بقره آمده است که حضرت ابراهیم از خداوند خواست، پیامبری را در میان مردم مکه مبعوث کند که آیین او (ملة ابراهیم) را ترویج نماید و به فرزندان و ذریه خودش هم سفارش کرد که بر همین آیین یکتاپرستی پایدار بمانند:

رَبَّنا وَ ابْعَثْ فیهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ (129) وَ مَنْ یَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ وَ لَقَدِ اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا وَ إِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحینَ (130) إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمینَ (131) وَ وَصَّى بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (132)