سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

تفسیر «وسع کرسیه السماوات و الارض» در آیة الکرسی(1)ـ

متنی که اینک ملاحظه می کنید، اولین قسمت تفسیر عبارت «وَسِعَ کرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» (بقره، 255) در آیة الکرسی است. خلاصه تفسیر این که مراد این است که سلطنت خدا آسمان ها و زمین یعنی جهان را فراگرفته و تدبیر آنها بر عهده اوست و لذا خداوند آسمان ها و زمین را از فرو افتادن در زمین نگه می دارد و در این کار خسته نمی شود. البته این تعبیر خطاب به عرب عصر نزول است که نگاهی ظاهری به جهان داشتند و می اندیشیدند که خورشید و ماه و ستارگان بر فراز سر آنان قرار دارد و در قرآن متناسب با سطح فهم آنان با آنان سخن گفته شده است. در نگاه ظاهری است که تصور می شود، خورشید و ماه و ستارگان بر فراز ما قرار دارند؛ اما در نگاه علمی پایین و بالایی درباره زمین و خورشید و ماه و ستارگان مفهومی ندارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به نام خدا

سلام استاد

یک تحقیقی درباره ترجمه معنای آیة الکرسی در ترجمه های معاصر انجام می دهیم. درباره کرسی چهار نظر مختلف وجود دارد. ممنون راهنمایی کنید.

فخر رازی «وسع فلانا الشیء» را هنگامی دانسته است که تاب و تحمل شیء و امکان قیام به آن برای فرد وجود داشته باشد. وی و زمخشری در معنای «کرسی» و« وَسِعَ کُرْسِیُّهُ» 4 وجه مطرح را می کنند:

1. این اصطلاح تنها تصویر و تمثیلی از عظمت، کبریاء و شأن الهی است.

2. وسعت علم خداوند؛ زیرا علم مانند کرسی امری است که به آن اعتماد می شود و اینگونه است که به علماء، کراسی گفته می شود.

3. مراد از کرسی، سلطان، قدرت و ملک است که الوهیت با قدرت و خلق و ایجاد حاصل می شود و عرب اصل هر چیزی را کرسی می گوید و گاه ملک را به اعتباراسم مکان ملک، کرسی می گوید؛ زیرا پادشاه بر کرسی می نشیند.

4. آنچه در برخی روایات آمده، مبنی بر اینکه کرسی جسمی عظیم است که آسمان ها و زمین را فراگرفته و درباره کیفیت آن اختلاف شده، مثلا از قول حسن بصری نقل شده که وی کرسی را همان عرش دانسته است.

فخر رازی قول چهارم را برگزیده و اقوال دیگر را باعث عدول بی دلیل از ظاهر آیه می داند.

به نظرم می رسد،‌ نظر سوم فخر رازی و زمخشری صحیح باشد و در آیاتی که مربوط به غیب و نیز صفات خداوند است، اصل این است که باید از ظاهر عدول کرد و معنای کنایی جمله را باید در نظر داشت تا شبهه تجسیم پیش نیاید.

علامه در معنای کرسی میان نظر دوم و سوم جمع نموده است. وی کرسی را کنایه از ملک و سلطنت دانسته و مراد از وسعت کرسى، احاطه مقام سلطنت الهى است. سپس از میان معانی محتمل برای کرسی، «مقام ربوبى» را برگزیده و آن را مقامى دانسته که تمامى موجودات آسمان ها و زمین قائم به آن هستند و در نتیجه، کرسى را مرتبه ‏اى از مراتب علم دانسته و وسعت کرسى خدا را به این معنا که مرتبه ‏اى از علم خدا، آن مرتبه ‏اى است که تمامى عالم قائم به آن است، و همه چیز در آن محفوظ و نوشته شده است که با تعبیر بعد یعنی «وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» تناسب کامل دارد.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سلام. به طور کلی بهترین روش تفسیر قرآن این است که هر کلمه و عبارتی را با تکیه بر سیاق خود آن و نیز سیاق های مشابهی که آن کلمه یا عبارت به کار رفته و با تکیه بر فهمی که مخاطبان قرآن در عصر و مصر نزول داشتند، تفسیر کنیم؛ اما در خصوص عبارت مذکور چند نکته را عرض می کنم:

1. کرسی به معنای تخت پادشاهی به کار رفته؛‌ چنان که درباره تخت پادشاهی حضرت سلیمان در قرآن آمده است:‌

وَ لَقَدْ فَتَنَّا سُلَیْمانَ وَ أَلْقَیْنا عَلى کرْسِیِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ (ص،34)؛ و قطعاً سلیمان را آزمودیم و بر تخت او جسدى بیفکندیم پس به توبه باز آمد.

البته «کرسی» در اینجا به معنای حقیقی به کار رفته است؛ یعنی مراد همان تخت پادشاهی است که حضرت سلیمان بر آن جلوس می کرد؛ اما گاهی هم به معنای مجازی به کار می رود که در آیة‌ الکرسی چنین است. تمام این آیه چنین است:

اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی اْلأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ (بقره، 255)؛‌ خداست که معبودى جز او نیست زنده و برپادارنده است نه خوابى سبک او را فرو مى‏گیرد و نه خوابى گران آنچه در آسمانها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست. کیست آن کس که جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند؟ آنچه در پیش روى آنان و آنچه در پشت سرشان است مى‏داند. و به چیزى از علم او، جز به آنچه بخواهد، احاطه نمى‏یابند. کرسىِ او آسمانها و زمین را در بر گرفته، و نگهدارى آنها بر او دشوار نیست، و اوست والاىِ بزرگ.

3. آنچه معنای یک کلمه را در جمله مشخص می کند، سیاق یا همنشین های آن است. در سیاق آیة‌ الکرسی هیچ قرینه ای وجود ندارد که دلالت داشته باشد، «کرسی» در آن به معنای حقیقی اش به کار رفته باشد. در ذیل عبارت «وَسِعَ کرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ» عبارت «وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» آمده و این قرینه ای است که می تواند معنای عبارت قبلش را روشن سازد و معنای آن عبارت، این است که خدا آسمان ها و زمین را حفظ می کند و حفظ آنها نیز برای خدا گران نیست و او را خسته نمی کند.

4. مراد از حفظ سماوات در این آیه، نگه داشتن خورشید و ماه و ستارگان از سقوط بر زمین است؛ چنان که در جای دیگر آمده است:

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْری فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ (حج،‌ 65)؛ آیا ندیده ‏اى که خدا آنچه را در زمین است به نفع شما رام گردانید، و کشتیها در دریا به فرمان او روانند، و آسمان را نگاه مى‏دارد تا [مبادا] بر زمین فرو افتد، مگر به اذن خودش [باشد]. در حقیقت، خداوند نسبت به مردم سخت رئوف و مهربان است.

یا در جای دیگر آمده است:

إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلیماً غَفُوراً (فاطر، 41)؛ همانا خدا آسمانها و زمین را نگاه مى‏دارد تا نیفتند، و اگر بیفتند بعد از او هیچ کس آنها را نگاه نمى‏دارد اوست بردبار آمرزنده.

در آیات قرآن خورشید و ماه و ستارگان مانند پرندگانی دانسته شده است که در آسمان حرکت می کنند؛ چنان که آمده است:

أَ لَمْ یَرَوْا إِلَى الطَّیْرِ مُسَخَّراتٍ فی‏ جَوِّ السَّماءِ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلاَّ اللَّهُ إِنَّ فی‏ ذلِکَ لَآیاتٍ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (نحل، 79)؛ آیا به سوى پرندگانى که در فضاى آسمان، رام شده‏اند ننگریسته‏ اند؟ جز خدا کسى آنها را نگاه نمى‏دارد. راستى در این [قدرت ‏نمایى‏] براى مردمى که ایمان مى‏آورند نشانه‏ هایى است.

چنان که ملاحظه می شود، تعبیر «یمسک» هم درباره «سماوات» (خورشید و ماه و ستارگان) به کار رفته و هم درباره «طیر» (پرندگان). این شباهت تصور بازتاب یافته در قرآن را آشکار می سازد که خورشید و ماه و ستارگان بسان پرندگانی دانسته شده است که در آسمان حرکت می کنند. همچنان که خدا پرندگان را نگه می دارد، خورشید و ماه و ستارگان را هم نگه می دارد.

در جای دیگر از حفظ آسمان یا آسمان ها به تسخیر خورشید و ماه و ستارگان تعبیر شده؛ چنان که آمده است:

إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثیثاً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمین (اعراف، 54)؛ در حقیقت، پروردگار شما آن خدایى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید سپس بر تخت نشست. روز را به شب- که شتابان آن را مى‏طلبد- مى‏پوشاند، و [نیز] خورشید و ماه و ستارگان را که به فرمان او رام شده‏اند [پدید آورد]. آگاه باش که [عالم‏] خلق و امر از آنِ اوست. فرخنده خدایى است پروردگار جهانیان.

5. عبارت «وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما» در رد باور یهودیان است که معتقد بودند، خداوند بعد از آفرینش آسمان ها و زمین خسته شد؛ چنان که در جای دیگر آمده است:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوب (ق، 38)؛ همان [خدایى‏] که ما را به فضل خویش در سراى ابدى جاى داد. در اینجا رنجى به ما نمى‏رسد و در اینجا درماندگى به ما دست نمى‏دهد.»

6. عبارت «وَسِعَ کرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ» در معنا نظیر عبارت «اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ» است که در آیات متعددی از جمله آیه ذیل به کار رفته است:

إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فی‏ سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى‏ عَلَى الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفیعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَکَّرُون (یونس، 3)؛ پروردگار شما آن خدایى است که آسمانها و زمین را در شش روز آفرید. سپس بر تخت نشست. کار [آفرینش‏] را تدبیر مى‏کند. شفاعتگرى جز پس از اذن او نیست. این است خدا، پروردگار شما، پس او را بپرستید. آیا پند نمى‏گیرید؟

مراد از به تخت نشستن یک پادشاه به سلطنت رسیدن اوست و در اینجا هم درباره خدا مراد این است که خدا به سلطنت آسمان ها و زمین رسیده است.

7. عرش نیز در قرآن به معنای تخت پادشاهی به کار رفته است؛ چنان که درباره حضرت یوسف آمده است:

وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ (یوسف، 100)؛ و پدر و مادرش را به تخت برنشانید.

و گاهی هم به معنای مجازی به کار رفته است که آیه قبلی از آن جمله است و مراد از «استوا بر عرش» به سلطنت رسیدن پادشاه است. در آیه شریفه نیز مراد به سلطنت رسیدن خداست؛ یعنی خدا بعد از آن که آسمان ها و زمین را خلق کرد و اینها به واقع «مُلک» خدا به شمار آمدند، تدبیر آنها را بر عهده گرفت؛ چنان که در ذیل آن آمده است: «یُدَبِّرُ الْأَمْرَ؛ امر آسمان ها و زمین را تدبیر می کند.»

این عبارت در معنا نظیر عبارت «مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ» (اعراف، 54)‏ است. «خلق» برای خداست؛ یعنی خدا آسمان ها و زمین را خلق کرده است و «امر» برای خداست؛‌ یعنی تدبیر آسمان ها و زمین را نیز خدا بر عهده دارد.  


تفسیر آیه «اذ ابتلی»: معنای «ظالمین»

متنی که اینک ملاحظه می کنید، در نقد نظریه مشهور درباره معنای «ظلم» در آیه «اذ ابتلی» است. نظر مشهور درباره معنای «ظلم» در این آیه آن است که «ظلم» مطلق است و آن هر گونه ظلمی را شامل می شود و نیز «ظالم» مطلق است و آن هر کسی را که حتی یکبار مرتکب ظلم شود، شامل می گردد.

1. تفسیر مشهور «ظالمین» در آیه «اذ ابتلی»

من قبل از این که به نقد چنین تفسیری از معنای «ظلم» و «ظالم» بشوم، مناسب است، خاطر نشان سازم که من چند روز اواخر ماه مبارک رمضان سفری زیارتی به مشهد داشتم. در این سفر یکی از دانشجویان سابقم به همراه یکی از مریدان آیت الله سیدان از مروجان مکتب تفکیک به دیدارم آمده بودند تا با من مباحثه ای داشته باشند. مرید آیت الله سیدان که به تصریح خودش با اذن ایشان برای بحث با من آمده بود، در ضمن معرفی عقیده خود اظهار داشت که دین چیزی جز اطاعت بی چون و چرا از امام معصوم(ع) نیست و فقط سخن اوست که حجیت دارد و هدایت بخش است ولو آن که دستور بدهد، شراب بخوریم و بی گناهی را بکشیم؛ بر این اساس، قرآن نیز بدون بیان و تفسیر امام حجت و هدایت بخش نیست. او برای تأیید نظر خود مبنی بر این که قرآن بدون بیان و تفسیر امام معصوم حجت و هدایت بخش نیست، به قرآن هم استناد کرد و گفت: طبق «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» (بقره، 124) مردم عادی «ظالم» اند و طبق «وَ لا یَزیدُ الظَّالِمینَ إِلاَّ خَسارا» (اسراء،‌82) قرآن برای «ظالم»ها «خسران»زا است. در نتیجه قرآن برای مردم عادی خسران زا است. فقط با بیان و تفسیر امام معصوم است که قرآن می تواند برای مردم عادی نافع باشد.

گفتنی است که استدلال او بر تفسیر مشهور شیعه از عبارت «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» مبتنی است. طبق تفسیر مشهور شیعه مراد از «ظالم» مطلق است و شامل هرکسی می شود که حتی یکبار مرتکب ظلم شده باشد ولو آن که از آن توبه هم کرده باشد و مقصود از ظلم نیز هر گناهی اعم از صغیره و کبیره می گردد. طبق این تعریف موسع از ظلم، مردم دو دسته خواهند بود: معصومین و مردم عادی. معصومین کسانی اند که حتی یک بار هم در عمر خود مرتکب گناه اعم از صغیره و کبیره نشده باشند و مصادیق معصومین هم عبارت اند از پیامبران(ع) و ائمه شیعه(ع) و حضرت فاطمه(س). غیر ایشان هم که عبارت از مردم عادی باشند، معصوم نیستند.

 به طور طبیعی وقتی که ما «ظالمین» را در آیه «اذ ابتلی» به معنای مردم عادی بگیریم، نتیجه این خواهد شد که قرآن برای مردم عادی خسران زا است و فقط برای معصومین نافع است. مردم عادی نیز فقط از طریق بیان و تفسیر معصومین می توانند از قرآن منتفع بشوند.

جالب است که مرید آیت الله سیدان می افزود: قرآن برای مردم عادی فقط این فایده را دارد که آن را تلاوت کنند و از تلاوتش ثواب ببرند؛ نه آن که خود به معانی آیات قرآن پی ببرند و از آیات قرآن راهنمایی بگیرند. قرآن برای آنان نافع و هدایت بخش نیست؛ بلکه خسارت آفرین و گمراه کننده است. قرآن فقط برای معصومین(ع) نافع و هدایت بخش است. اگر هم در قرآن آمده است که آن «هُدىً لِلنَّاس‏» (بقره،‌185) است، منظور این است که قرآن با بیان و تفسیر معصومین(ع) برای مردم هدایت گر است.

2. بطلان تفسیر مشهور از «ظالمین» در آیه «اذ ابتلی»

البته چنین تفسیری از الفاظ و عبارت قرآن باطل است و ادله متعددی را بر بطلان آن می توان اقامه کرد که من اینک تنها به یک دلیل آن می پردازم و آن عبارت از ناسازواری درونی چنین تفسیری است.

تفسیر مشهور شیعه از «ظالمین» ناسازواری و تناقض درونی دارد؛ یعنی چنین تفسیری مستلزم این است که به تناقض کشیده شود و موارد نقضی برای آن یافت گردد. یکی از نمونه های این ناسازگاری و تناقض همین موردی بود که مرید آیت الله سیدان مطرح کرد و بر اساس تفسیر مشهور شیعه از «ظالمین» مدعی شد، قرآن برای مردم عادی مضر و مضل است. البته چنین تفسیری برای اخباری مسلک های شیعه هیچ ناسازواری و تناقضی پدید نمی آورد؛ چون آنان معتقدند، قرآن بدون بیان و تفسیر معصومین(ع) برای مردم عادی مضر و مضل است و پیروان مکتب تفکیک از جنس افرادی که نمونه ای از آنان در این نوشتار به او اشاره شد، به واقع، اخباری های دوره معاصر شیعه به شمار می آیند.

اما این تفسیر بی تردید با نظر اکثریت علمای شیعه که به حجیت و هدایتگری مستقل قرآن برای غیر معصومین(ع) قائل اند، در تعارض است. هر نظریه ای که چنین خصلتی داشته باشد، یعنی دچار تعارض درونی باشد، باطل است.

از دیگر موارد ناسازواری درونی چنین تفسیری این است که ملاحظه می شود، لفظ «ظالم» بر همان پیامبران نیز که طبق نظریه مشهور معصوم دانسته شده و ادعا گردیده است که آنان هرگز مرتکب ظلم و گناه نشده اند، اطلاق گردیده است.

برای مثال درباره حضرت آدم آمده است:

وَ یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّةَ فَکُلا مِنْ حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمینَ * فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطانُ لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما وَ قالَ ما نَهاکُما رَبُّکُما عَنْ هذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَنْ تَکُونا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونا مِنَ الْخالِدینَ * وَ قاسَمَهُما إِنّی لَکُما لَمِنَ النَّاصِحینَ * فَدَلاَّهُما بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَ ناداهُما رَبُّهُما أَ لَمْ أَنْهَکُما عَنْ تِلْکُمَا الشَّجَرَةِ وَ أَقُلْ لَکُما إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُما عَدُوٌّ مُبینٌ * قالا رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرینَ (اعراف، 19-23)؛ «و اى آدم! تو با جفت خویش در آن باغ سکونت گیر، و از هر جا که خواهید بخورید، و [لى‏] به این درخت نزدیک مشوید که از ستمکاران خواهید شد.» پس شیطان، آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورتهایشان برایشان پوشیده مانده بود، براى آنان نمایان گرداند و گفت: «پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد، جز [براى‏] آنکه [مبادا] دو فرشته گردید یا از [زمره‏] جاودانان شوید.» و براى آن دو سوگند یاد کرد که: من قطعاً از خیرخواهان شما هستم. پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید پس چون آن دو از [میوه‏] آن درختِ [ممنوع‏] چشیدند، برهنگى‏هایشان بر آنان آشکار شد، و به چسبانیدن برگ [هاى درختانِ‏] بهشت بر خود آغاز کردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد: «مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت شیطان براى شما دشمنى آشکار است.» گفتند: «پروردگارا، ما بر خویشتن ستم کردیم، و اگر بر ما نبخشایى و به ما رحم نکنى، مسلماً از زیانکاران خواهیم بود.»

نیز درباره حضرت یونس آمده است:

وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ فَنادى فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ * فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَ نَجَّیْناهُ مِنَ الْغَمِّ وَ کَذلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنینَ (انبیاء، 87-88)؛ و «ذو النون» را [یاد کن‏] آن گاه که خشمگین رفت و پنداشت که ما هرگز بر او قدرتى نداریم، تا در [دل‏] تاریکیها ندا درداد که: «معبودى جز تو نیست، منزّهى تو، راستى که من از ستمکاران بودم.» پس [دعاى‏] او را برآورده کردیم و او را از اندوه رهانیدیم، و مؤمنان را [نیز] چنین نجات مى‏دهیم.

همچنین درباره حضرت موسی آمده است:

وَ دَخَلَ الْمَدینَةَ عَلى حینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِها فَوَجَدَ فیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغاثَهُ الَّذی مِنْ شیعَتِهِ عَلَى الَّذی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکَزَهُ مُوسى فَقَضى عَلَیْهِ قالَ هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبینٌ * قالَ رَبِّ إِنّی ظَلَمْتُ نَفْسی فَاغْفِرْ لی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیمُ (قصص، 15-16)؛ و داخل شهر شد بى‏آنکه مردمش متوجّه باشند. پس دو مرد را با هم در زدوخورد یافت: یکى، از پیروان او و دیگرى از دشمنانش [بود]. آن کس که از پیروانش بود، بر ضدّ کسى که دشمن وى بود، از او یارى خواست. پس موسى مشتى بدو زد و او را کشت. گفت: «این کار شیطان است، چرا که او دشمنى گمراه‏کننده [و] آشکار است.» گفت: «پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، مرا ببخش.» پس خدا از او درگذشت که وى آمرزنده مهربان است.

در جای دیگر آمده است که حتی برخی از بندگان برگزیده الهی هم ظالم اند؛ چنان که آمده است:

وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ مِنَ الْکِتابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبَّدِهِ لَخَبیرٌ بَصیرٌ * ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَضْلُ الْکَبیرُ (فاطر، 31-32)؛ و آنچه از کتاب به سوى تو وحى کرده‏ایم، خود حق [و] تصدیق‏کننده [کتابهاى‏] پیش از آن است. قطعاً خدا نسبت به بندگانش آگاهِ بیناست. سپس این کتاب را به آن بندگان خود که [آنان را] برگزیده بودیم، به میراث دادیم پس برخى از آنان بر خود ستمکارند و برخى از ایشان میانه‏رو، و برخى از آنان در کارهاى نیک به فرمان خدا پیشگامند و این خود توفیق بزرگ است.

در جای دیگر تصریح شده است که حتی پیامبران هم ممکن است، ظلم کنند؛ آنجا که آمده است:

وَ أَلْقِ عَصاکَ فَلَمَّا رَآها تَهْتَزُّ کَأَنَّها جَانٌّ وَلَّى مُدْبِراً وَ لَمْ یُعَقِّبْ یا مُوسى لا تَخَفْ إِنّی لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ * إِلاَّ مَنْ ظَلَمَ ثُمَّ بَدَّلَ حُسْناً بَعْدَ سُوءٍ فَإِنّی غَفُورٌ رَحیمٌ (نمل، 10-11)؛‌ و عصایت را بیفکن. پس چون آن را همچون مارى دید که مى‏جنبد، پشت گردانید و به عقب بازنگشت. «اى موسى، مترس که فرستادگان پیش من نمى‏ترسند. لیکن کسى که ستم کرده سپس- بعد از بدى- نیکى را جایگزین [آن‏] گردانیده، [بداند] که من آمرزنده مهربانم.

البته قرآن به صراحت دلالت دارد بر این که اگر گناهکار توبه کند، بر او ظالم اطلاق نمی شود؛ آنجا که آمده است:

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى أَنْ یَکُونُوا خَیْراً مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى أَنْ یَکُنَّ خَیْراً مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا أَنْفُسَکُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِاْلأَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَ الْإیمانِ وَ مَنْ لَمْ یَتُبْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ (حجرات، 11)؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید، نباید قومى قوم دیگر را ریشخند کند، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و نباید زنانى زنانِ [دیگر] را [ریشخند کنند]، شاید آنها از اینها بهتر باشند، و از یکدیگر عیب مگیرید، و به همدیگر لقبهاى زشت مدهید چه ناپسندیده است نام زشت پس از ایمان. و هر که توبه نکرد آنان خود ستمکارند.

3. تفسیر سازوار از لفظ «ظالمین» در آیه «اذ ابتلی» 

بدیهی است که ما چنانچه بخواهیم تفسیری سازوار از معنای «ظالمین» در آیه «اذ ابتلی» به دست بدهیم، باید آن تفسیر بسان چتری باشد که بر تمام موارد سایه افکند و بر همه‌ آیاتی که این لفظ در آنها به کار رفته، صدق کند. بر این اساس، به نظر می رسد، باید «ظالم» را در آیه «اذ ابتلی» به معنای کسی بدانیم که نزد عرف، «ظالم» شناخته می شود و عرف هرگز به کسی که ظلمش پنهان است و اگر آشکار است، چندان خرد است که به چشم نمی آید و یا اگر یکباری هم ظلمی انجام داد، از آن توبه کرد، «ظالم» اطلاق نمی کند. عرف به کسی «ظالم» اطلاق می کند که ظلم در او غلبه دارد و به ظالمی شهره است. البته این منافاتی ندارد که اگر کسی حتی یکبار مرتکب ظلمی شد، ظالم خوانده شود. اما این اطلاق فقط ناظر به همان یکبار ظلم است و این فرق می کند با کسی که صرف نظر از یک یا چند مورد خاص، او را ظالم بخوانند. آیه «اذ ابتلی» نظر به این که ناظر به مورد خاصی از ظلم نیست، «ظالم» در آن به معنای کسی است که به طور مطلق و نه ناظر به مورد خاص، به این نام خوانده شود.

حاصل بحث آن که «ظالم» بر دو نوع است: یکی ظالم مطلق که ناظر به صفتی ثابت و غالب یک شخص است و دیگر ظالم نسبی که ناظر به یک مورد خاص ظلم از یک شخص است. «ظالم» در آیه «اذ ابتلی» از قسم اول است و لذا آن با «ظالم» بودن حضرت آدم یا حضرت یونس و یا حضرت موسی که یک مورد خاصی بوده و بعد هم از آن توبه کردند، منافاتی ندارد؛ چون ظلم ایشان از قسم دوم است.

با این تعریف باید گفت که مردم بر دو دسته اند: مؤمنان و ظالمان. مؤمنان کسانی اند که گناهان آنان نادر و یا خرد است و چندان به چشم نمی آید و اگر گناه کردند، توبه می کنند و ظالمان کسانی اند که به گناهکاری شهره اند و اگر گناه کردند، توبه نمی کنند. خداوند انبیاء و ائمه را از میان مؤمنان بر می گزیند.

البته پنهان نماند که آدمیان به لحاظ ارتکاب گناه یکسان نیستند. آدمیان به هر اندازه که از تهذیب و لطافت قلب برخوردار باشند، معصوم ترند. انبیاء و ائمه که در اوج تهذیب نفس و لطافت قلب بودند، گناهانشان بسیار خرد بوده است؛ لذا علمای ما دیگر، گناه آنان را «گناه» نمی خوانند؛ بلکه گناه آنان را «ترک اولی» می نامند. اما به هر حال انبیاء‌ و ائمه نیز حسب شأن و مرتبه خود گناه می کنند و لذا استغفارها و گریه های آنان به درگاه خدا بی وجه و نمایشی نبوده است. بدیهی است که هرچه قلب لطیف تر باشد، احساس گناه هم بیش تر است؛ چنان که حضرت علی(ع) راضی نبود، به مورچه ای هم ظلم کند. او می فرمود: اگر تمام دنیا را به من بدهند که پوسته جوی را از دهان موری بیرون بکشم، چنین نمی کنم.

پنهان نیست که این سخن من هرگز به معنای انکار عصمت انبیاء و ائمه نیست؛ بلکه به این معناست که نباید عصمت ایشان را به گونه ای معنا کرد که با صریح آیات قرآن در تعارض باشد. عصمت از گناه، امری نسبی است، نه مطلق. هرکس به هر اندازه از طهارت نفس و لطافت قلب برخوردار باشد، به همان میزان معصوم تر است. بر همین اساس، عصمت با ارتکاب گناه قابل جمع است. من پیش تر در این زمینه در پستی با عنوان « عصمت پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)» به تفصیل سخن گفته ام.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

 

 لینک های مرتبط:  تفسیر آیه «اذ ابتلی»: امامت برتر است، یا نبوت؛ پاسخ به سئوالاتی درباره آیه «اذ ابتلی»؛  پاسخ به سئوالی دیگر در زمینه آیه «اذ ابتلی»


پاسخ به سئوالی دیگر در زمینه آیه «اذ ابتلی»

متنی که اینک ملاحظه می کنید، سئوال دیگری در زمینه تفسیر آیه «اذ ابتلی» است که طی دو پست قبلی با عناوین « تفسیر آیه «اذ ابتلی»: امامت برتر است، یا نبوت» و «  پاسخ به سئوالاتی درباره آیه «اذ ابتلی» » راجع به آن سخن گفته شد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ا. سئوال

باسلام و احترام خدمت استادارجمند دکترنکونام

اگرمنظور از مفهوم امامت درآیه امامت تشریعی یا یک مفهوم خنثی که شامل کفار نیز می گردد پس چرا در ادامه آیه خداوند می فرماید: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ» و همان طور که مستحضرهستید ازهمین قسمت برای اثبات عصمت امام استفاده می کنند؟

  من ضرورت بحث برتری مقام امامت از نبوت یا بالعکس را بواقع متوجه نیستم که آیا پرداختن به این مبحث مشکلی راحل می کند شاید هدف شما جلوگیری از اعتقادات افراطی و از حد خارج شده درمبحث امامت باشد که قابل تحسین است.

من از مطلب شما نتیجه گرفتم که مقام امامت ائمه علیهم السلام با ابتلاء حاصل نشده که طبق قاعده کلی حصول این مقام را در گرو ابتلاء دانست.

آیا تفاوت امام بودن حضرت ابراهیم و ائمه علیهم السلام در تکوینی و تشریعی بودن است یا اصلا تفاوتی ندارد؟

اگر منظور ازامامت همان نبوت است چرا ازاین واژه استفاده شده است؟

اعتراف می کنم سوالاتم پیش پا افتاده است خواهشا اگر وقت داشتید پاسخ بدهید نمی خواهم وقتتون صرف جواب این سئوالات شود.

ممنون از لطفتون

درراه حق مستدام باشید

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

   2. پاسخ

سلام علیکم

من پاسخ به سئوالات شما را ذیل چند نکته عرض می کنم:

1. سخن من این است که لفظ «امام» به خودی خود خنثی است؛ به عکس لفظ «نبی» که لااقل در گفتمان قرآنی پیوسته، مثبت است. در قرآن هم «ائمه کفر» (توبه،‌12) ملاحظه می شود، هم «ائمه هدی» (انبیاء، 73)؛ اما در قرآن «نبی کذبه» مشاهده نمی شود. «امام» در سیاق آیه «اذ ابتلی» به معنای همان «ائمه هدی» است که ذیل آیه بر مثبت بودن معنای «امام» دلالت دارد، آنجا که خداوند فرمود: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین‏».

2. هم این آیه و هم آیات بسیاری دیگر دلالت دارد که خداوند ظالمان را به امامت نمی پسندد و مردم را از پیروی چنان کسانی نهی می کند؛ چنان که در سوره قصص آمده است:

وَ قالَ فِرْعَوْنُ یا أَیُّهَا الْمََلأُ ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْری فَأَوْقِدْ لی یا هامانُ عَلَى الطِّینِ فَاجْعَلْ لی صَرْحاً لَعَلّی أَطَّلِعُ إِلى إِلهِ مُوسى وَ إِنّی َلأَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبینَ (38) وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی اْلأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ (39) فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ فِی الْیَمِّ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمینَ (40) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ (41) وَ أَتْبَعْناهُمْ فی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحینَ (42)

همین طور در سوره زخرف آمده است:

وَ کَذلِکَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فی قَرْیَةٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاَّ قالَ مُتْرَفُوها إِنَّا وَجَدْنا آباءَنا عَلى أُمَّةٍ وَ إِنَّا عَلى آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ (23) قالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُکُمْ بِأَهْدى مِمَّا وَجَدْتُمْ عَلَیْهِ آباءَکُمْ قالُوا إِنَّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ (24) فَانْتَقَمْنا مِنْهُمْ فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبینَ (25)

باز در سوره انبیاء آمده است:

وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا بِهِ عالِمینَ (51) إِذْ قالَ ِلأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثیلُ الَّتی أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ (52) قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدینَ (53) قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فی ضَلالٍ مُبینٍ (54)

و در سوره بقره آمده است:

وَ إِذا قیلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَیْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ کانَ آباؤُهُمْ لا یَعْقِلُونَ شَیْئاً وَ لا یَهْتَدُونَ (170)

در مقابل خداوند مردم را به پیروی از صالحان می خواند؛ چنان که در سوره انبیاء آمده است:

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ (72) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ (73)

نیز در سوره سجده آمده است:

وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ فَلا تَکُنْ فی مِرْیَةٍ مِنْ لِقائِهِ وَ جَعَلْناهُ هُدًى لِبَنی إِسْرائیلَ (23) وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ (24)

همچنین در سوره انعام آمده است:‌

وَ تِلْکَ حُجَّتُنا آتَیْناها إِبْراهیمَ عَلى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجاتٍ مَنْ نَشاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکیمٌ عَلیمٌ (83) وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ کُلاًّ هَدَیْنا وَ نُوحاً هَدَیْنا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرّیَّتِهِ داوُودَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (84) وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عیسى وَ إِلْیاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحینَ (85) وَ إِسْماعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ یُونُسَ وَ لُوطاً وَ کلاًّ فَضَّلْنا عَلَى الْعالَمینَ (86) وَ مِنْ آبائِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ إِخْوانِهِمْ وَ اجْتَبَیْناهُمْ وَ هَدَیْناهُمْ إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (87) ذلِکَ هُدَى اللَّهِ یَهْدی بِهِ مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ لَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُمْ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (88) أُولئِکَ الَّذینَ آتَیْناهُمُ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّةَ فَإِنْ یَکْفُرْ بِها هؤُلاءِ فَقَدْ وَکَّلْنا بِها قَوْماً لَیْسُوا بِها بِکافِرینَ (89) أُولئِکَ الَّذینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِنْ هُوَ إِلاَّ ذِکْرى لِلْعالَمینَ (90)

3. محور بحث اینجانب معناشناسی واژه «امام» در آیه «اذ ابتلی» است و لذا به موضوعات دیگر متعرض نمی شوم. در روایات مطالبی درباره مقامات ائمه نقل شده است که بررسی آنها مجال دیگری می طلبد.

4. در قرآن هیچ قرینه ای بر «امامت تکوینی» از سوی بشر نیست. البته از این که برخی از افراد بشر اعم از انبیاء یا غیر انبیاء معجزات و کراماتی داشتند و در طبیعت تصرفاتی نموده اند، سخن رفته است؛ اما از این که آنان تدبیر رزق و سایر امور تکوینی مخلوقات را بر عهده داشته باشند، سخنی در قرآن نیست.

سیاق تمام آیاتی که در آنها لفظ «امام» یا «ائمه» به کار رفته، مربوط به هدایت تشریعی مردم است؛ نظیر دعوت به فعل خیر و اقامه صلاة و ایتاء زکات و عبادت (نک:‌ انبیاء، 73).

5. این که در قرآن، انبیاء «ائمه» خوانده شدند، طبق سیاق آیه مربوط این است که آنان مردم را به آنچه خداوند امر کرده است، یعنی فعل خیر و اقامه صلاة و ایتاء زکات و عبادت دعوت می کنند. بنابراین «امام» خوانده شدن انبیاء به لحاظ یکی از شئون آنان است.

6. گاهی از یک مصداق با دو یا چند لفظ مختلف تعبیر می شود. آنجایی که عرض کردم، مراد از امتی که حضرت ابراهیم برای ذریه اش از خدا طلب کرده، «نبوت» است، به جهت مصداقی بوده و گرنه معنای لفظی امامت و نبوت با هم فرق دارد. منتها هیچ اشکالی ندارد که به لحاظ مصداقی یک چیز اراده شده باشد؛ چنان که در جایی آمده است که خداوند گروهی از بنی اسرائیل را «انبیاء» قرار داد:

وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ جَعَلَ فیکُمْ أَنْبِیاءَ وَ جَعَلَکُمْ مُلُوکاً وَ آتاکُمْ ما لَمْ یُؤْتِ أَحَداً مِنَ الْعالَمینَ (مائده،20)

اما در جای دیگری آمده است که خداوند گروهی از بنی اسرائیل را «ائمه» قرار داد و منظور همان «انبیاء» است؛ چنان که در سوره قصص آمده است:

نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ (3) إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی اْلأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیَعاً یَسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یَسْتَحْیی نِساءَهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدینَ (4) وَ نُریدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی اْلأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ (5) وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی اْلأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ جُنُودَهُما مِنْهُمْ ما کانُوا یَحْذَرُونَ (6)

نیز در سوره انبیاء آمده است:

وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنا صالِحینَ (72) وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّکاةِ وَ کانُوا لَنا عابِدینَ (73)