سفارش تبلیغ
صبا ویژن

مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

نقد پایان نامه:‏ عوامل فهم های متعدد قرآن(5)

* نویسنده نظریه ای را با نام «نظریه افق تاریخی متن» مطرح کرده است؛ به این معنا که قرآن در عین وحیانی بودن متنی تاریخی و محصول فرهنگ عرب حجاز عصر پیامبر اسلام(ص) است. به موجب این نظریه در قرآن ویژگی های فرهنگی عرب عصر نزول انعکاس یافته است. این ویژگی ها عبارت اند از:

الف. واژگان و تعابیر زبانی قوم عرب؛ مثل خطوات الشیطان، رؤوس الشیاطین، عصم الکوافر.

ب. عقاید عصر نزول؛ مانند جن و شیطان، سحر.

ج. مقرارت حقوقی و سیاسی و آداب و رسوم اجتماعی؛ مثل احکام معاملات، ازدواج، طلاق، ارث، حجّ

د. توصیفات مربوط به بهشت و جهنم؛ مثل میوه ها و دیگر خوردنی ها(ص 262-264 به نقل از نصر حامد ابوزید، نقد الخطاب الدینی، ص210-214؛ بهاء الدین خرمشاهی، بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن کریم، بینات، ش5، بهار 74، ص95؛ هدایت جلیلی، وحی در همراهی با بشر و هم لسانی با قوم، کیان، ش23، بهمن و اسفند 73، ص42)

آنگاه در نقد آن گفته است:

اولاً، بی تردید قرآن ناظر به برخی از موضوعات خاص عصر نزول مثل ظهار و لعان سخن گفته است؛ اما بسیاری از موضوعات قرآنی خاص آن زمان نیست. (ص264 به نقل از رضائی اصفهانی، منطق تفسیر قرآن، ص375) منتها این نقد هرگز ناظر به نظریه مورد بحث نیست؛ چون در این نظریه گفته نشده است که هرچه در قرآن آمده است، مخصوص عصر نزول بوده و در اعصار دیگر وجود ندارد.

ثانیاً، قرآن بسیاری از باورها و رسوم جاهلی را تأیید نکرده و بلکه مورد سرزنش قرار داده است؛ مثل شرک، شرابخواری، زنا، برخی از اقسام طلاق، دخترکشی. به همین رو اگر باور به جن و شیطان و سحر هم خرافی و خلاف واقع بود، قرآن آنها را رد می کرد. منتها نویسنده در اینجا روشن نکرده است که آیا اگر هرچه که در قرآن آمده است، در اعصار دیگر هم لازم الاجراست؟ برای مثال آیا باید برای جنگ با دشمن اسب تهیه کرد و آیا باید همچنان به احکام برده داری عمل نمود؟ نیز روشن نکرده است که آیا مراد از سبع سموات چیست؟ آیا عرب عصر نزول در عین حالی که چنین تعبیری قبل از نزول قرآن هم کاربرد داشت، معنایش را نمی دانست؟ اگر معنایش را می دانست، به چه معنا بود؟

ثالثاً، کاربرد الفاظ و تعابیر جاهلی در قرآن به معنای تأیید آنها از سوی قرآن نیست. در آنها معنای باطلی اراده نشده است تا کاربرد آنها در قرآن به معنای مماشات به عقاید جاهلی و باطل باشد.(ص254 به نقل از عبد الله نصری، ص104) البته این سخن حقی است. منتها به چه دلیل فهم غیر علمی و ظاهری عرب عصر نزول باطل تلقی شود تا این که اگر گفته می شود، مراد از هفت آسمان همان اجرام سماوی هفتگانه است یا اگر مراد از حرکت خورشید همان حرکت خورشید از شرق به غرب آسمان است، در قرآن باطل راه پیدا کرده باشد. تردیدی نیست، در این که آنان هفت جرم متحرک را در آسمان مشاهده می کردند و نیز به وضوح مشاهده می کردند که خورشید از شرق به غرب آسمان حرکت می کند. چرا این فهم باطل دانسته شود تا حمل آن بر مماشات با باورهای جاهلی در زمینه این آیات به معنای راه یافتن باطل در قرآن تلقی شود؟

رابعاً، پذیرش این نظریه مستلزم این است که برخی از احکام قرآنی دائمی و ابدی نباشد؛ حال آن که قرآن کتابی جاودانه است. منتها نویسنده راجع به احکامی که خاص عصر نزول بوده و دیگر قابلیت اجرا ندارد، مثل ظهار و لعان و برده داری و تهیه اسب برای جنگ سخنی نگفته است. آیا این احکام هم جاودانه است؟ البته ممکن است، بگوید: آری این احکام هم جاودانه است. منتها چون موضوعاتشان از بین رفته است، احکامش اجرا نمی شود. در اینجا باید پرسید که آیا واقعاً اگر در این دوره جنگی با غیر مسلمانان پیش آید و موضوع برده داری که اسرای جنگ است، وجود پیدا کرد، باید به احکام برده داری را احیاء کرد؟ آیا در شرایط امروزی دیگر امکان برده داری وجود دارد؟ و آیا اگر عمل به برخی از احکام اسلام در دوره معاصر با عسر و حرج همراه بود، باید علیرغم آن به آنها عمل کرد؟

نویسنده تاریخی شمردن این احکام و غیر قابل اجرا دانستن آنها را در دوره معاصر مستلزم راه یافتن باطل در قرآن دانسته است. حال آن که چنین ملازمه ای وجود ندارد. بی تردید برخی از موضوعات خاص عصر نزول بوده و احکامی هم که برای آنها امضاء یا تأسیس شده، مختص آن عصر بوده است. در خصوص اینها بگویید، موضوعاتشان از بین رفته است تا مشکلی پیش نیاید. دیگران هم بگویند: این احکام برای شرایط عصر نزول حق بوده است؛ اما برای شرایط دیگر حق نیست و این به معنای راه یافتن باطل در قرآن نیست. آن احکام برای آن شرایط همیشه حق است؛ آن شرایط همیشه نیست.  

البته نویسنده در ادامه احکام شریعت را به دو دسته ثابت و متغیر تقسیم کرده و حدیث «حلال محمد حلال ابدا الی یوم القیامة و حرامه حرام ابدا الی یوم القیامة» را ناظر به احکام ثابت دانسته است. او احکام ثابت را احکامی شمرده است که تابع مصالح همیشگی و لایتغیر است؛ اما احکام متغیر را تابع مصالح موقت و محدود به شرایط موجود دانسته است. او از احکام متغیر به احکام حکومتی تغبیر کرده است. نیز افزوده است که تشخیص این که کدامیک از احکام ثابت و کدامیک متغیر است، به عهده فقهاست (ص266 به نقل از معرفت، تفسیر و مفسران، ج2، ص466). منتها نویسنده هیچ مشخص نکرده است که چگونه مصالح ثابت از مصالح موقت بازشناخته می شود و آیا نصف بودن دیه و ارث زن تابع مصالح ثابت است یا متغیر؟ آیا قصاص و اعدام و قطع دست دزد و تازیانه و سنگسار و دیگر مواردی که امروزه مخالف حقوق بشر خوانده می شود، تابع مصالح ثابت است یا متغیر؟ حال اگر کسانی در این دوره مدعی بشوند که این احکام تابع مصالح متغیر است، به چه دلیل مستلزم راه یافتن باطل در قرآن است؟


نقد پایان نامه: عوامل فهم های متعدد قرآن(4)

* نویسنده از آیت الله مصباح آورده است که نظریه ای که زبان دین را مختلط از شیوه های گوناگونی می داند، اقواست(ص72 به نقل از مقاله زبان دین، مجله معرفت، ش19، زمستان 1375، ص16) و به این ترتیب زبان قرآن را «زبان ترکیبی» به شمار آورده و افزوده است: قرآن برای بیان مقاصد خود از حقیقت، مجاز، استعاره، کنایه، تمثیل، نماد، برهان منطقی، بیان داستان و جز اینها استفاده کرده و ادعا کرده است که چنین ترکیبی را نمی توان در متن دیگری یافت. نیز از امام خمینی نقل کرده است که قرآن یک سفره ای است که انداخته شده است برای همه طبقات، یعنی یک زبانی دارد که این زبان هم زبان عامه مردم است و هم زبان فلاسفه و هم زبان عرفانی اصطلاحی است و هم زبان اهل معرفت(به نقل از صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1379، 20/408).

اما این سخن ایراداتی دارد:

اولاً، مقولات زبانی مثل حقیقت و مجاز و استعاره و کنایه و تمثیل و داستان و احتجاج در زبان عرفی هست و قرآن از این جهت هیچ تفاوتی با دیگر متون بشری ندارد. بنابر این ادعای این که آنها در غیر قرآن وجود ندارد، خلاف واقع است.

ثانیاً، برهان منطقی به همان شکل منطقی فقط در کتب تخصصی فلسفی و کلامی و مانند آن پیدا می شود و در قرآن هیچ آیه ای را نمی توان به دقت منطقی ترکیبی از صغری و کبرای و نتیجه برهان منطقی بیان مطلب کرده باشد. آری در قرآن احتجاج و استدلال به چشم می خورد که می توان آن را به زبان منطقی بازسازی کرد. چنین احتجاج و استدلالی که در قرآن به چشم می خورد، در کلام های بشری هم مشاهده می شود.

ثالثاً، علت این که همه طبقات مردم اعم از عامه و خاصه می توانند از آیات قرآن بهره برداری کنند، به این جهت است که زبان قرآن زبان عرف عام است و الا اگر زبان آن زبان عرف خاص فلاسفه یا دیگر صاحبان علوم و فنون بود، فقط آشنایان به همان علوم و فنون می توانستند از آیات قرآن بهره برداری کنند.

رابعاً، زبان قرآن هرگز یک زبان ترکیبی که در آن زبان های فلسفی و عرفانی و جز آنها وجود داشته باشد، نیست. در آیات قرآن هرگز نه مصطلحات فلسفی و عرفانی و مانند آنها دیده می شود و نه هیچ آیه را می توان یافت که خطاب به گروهی از صاحبان علوم و فنون نازل شده باشد و نه اساساً در زمان نزول قرآن صاحبان علوم و فنونی که یاد شد، وجود داشتند.

خامساً برای کسی معقول است، به زبان ترکیبی سخن بگوید که مخاطبانش از صاحبان علوم و فنون متفاوت تشکیل شده باشد. آن هم به این صورت در هر خطاب به صاحبان یک علم و فن سخن بگوید؛ بنابراین اگر چه خداوند عالم مطلق است، اما نظر به این که نه در وقت نزول صاحبان علوم و فنون امروزی وجود داشتند و نه هیچ سوره ای را می توان یافت که در آن مصطلحات خاص یک علم و فن را یافت، نمی توان زبان قرآن را ترکیبی تلقی کرد.

* نویسنده بر این که برخی آیه ذیل را تمثیلی گرفته اند و آن را تشبیه به رفتار کسانی دانسته اند که بر اثر تماس با شیطان آشفته حال شده اند، خرده گرفته و اساساً انتساب جنون انسان را به شیطان با عدل الهی ناسازگار شمرده است و بر این باور است که تأثیر شیطان نافی تأثیر اسباب و علل مادی و طبیعی نیست (ص264-265).

الَّذینَ یَأْکُلُونَ الرِّبا لا یَقُومُونَ إِلاَّ کَما یَقُومُ الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَیْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا فَمَنْ جاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهى فَلَهُ ما سَلَفَ وَ أَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَ مَنْ عادَ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ (بقره،275)

بالاخره باید پرسید که مراد آیه چیست؟ خبط آدم رباخوار بر اثر مسّ شیطان به چه معناست؟ باید نادیده نگرفت که این آیه خطاب به عرب حجاز عصر نزول نازل شده است. آنها چه معنایی از این می فهمیدند؟ به طور طبیعی آنان طبق معهودات خودشان می فهمیدند. آنان درباره نسبت میان انسان و جن چه تلقی و تصوری داشتند؟

آنچه از آیات قرآن به دست می آید، این است که مشرکان مکه معتقد بودند، جن با آدمی تماس پیدا می کند و بر اثر تماس جن، آدمی مجنون می شود و بر اثر آن خردش را از دست می دهد و سخنان و کارهایی از او سر می زند که نزد عقلاء ناپسند است.

الف. گمراهی انسان بر اثر تماس با جن و شیطان: برخی از آیاتی که در این زمینه است، به این قرار است:

وَ أَنَّهُ کانَ رِجالٌ مِنَ اْلإِنْسِ یَعُوذُونَ بِرِجالٍ مِنَ الْجِنِّ فَزادُوهُمْ رَهَقاً (6) وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا کَما ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ یَبْعَثَ اللَّهُ أَحَداً (7) وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَساً شَدیداً وَ شُهُباً (8) وَ أَنَّا کُنَّا نَقْعُدُ مِنْها مَقاعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَنْ یَسْتَمِعِ الْآنَ یَجِدْ لَهُ شِهاباً رَصَداً (9) وَ أَنَّا لا نَدْری أَ شَرٌّ أُریدَ بِمَنْ فِی اْلأَرْضِ أَمْ أَرادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَداً (جن،10)

وَ کَذلِکَ جَعَلْنا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیاطینَ اْلإِنْسِ وَ الْجِنِّ یُوحی بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُوراً وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ ما فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ ما یَفْتَرُونَ (112) وَ لِتَصْغى إِلَیْهِ أَفْئِدَةُ الَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ لِیَرْضَوْهُ وَ لِیَقْتَرِفُوا ما هُمْ مُقْتَرِفُونَ (انعام،113)

وَ یَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمیعاً ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلائِکَةِ أَ هؤُلاءِ إِیَّاکُمْ کانُوا یَعْبُدُونَ (40) قالُوا سُبْحانَکَ أَنْتَ وَلِیُّنا مِنْ دُونِهِمْ بَلْ کانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُمْ بِهِمْ مُؤْمِنُونَ (سبأ ،41)

وَ قالَ الَّذینَ کَفَرُوا رَبَّنا أَرِنَا الَّذَیْنِ أَضَلاَّنا مِنَ الْجِنِّ وَ اْلإِنْسِ نَجْعَلْهُما تَحْتَ أَقْدامِنا لِیَکُونا مِنَ اْلأَسْفَلینَ (فصلت، 29)

وَ اذْکُرْ عَبْدَنا أَیُّوبَ إِذْ نادى رَبَّهُ أَنّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ (ص،41)

یا بَنی آدَمَ لا یَفْتِنَنَّکُمُ الشَّیْطانُ کَما أَخْرَجَ أَبَوَیْکُمْ مِنَ الْجَنَّةِ یَنْزِعُ عَنْهُما لِباسَهُما لِیُرِیَهُما سَوْآتِهِما إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤْمِنُونَ (اعراف،27)

 وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ (اعراف،175)

وَ إِمَّا یَنْزَغَنَّکَ مِنَ الشَّیْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ (200) إِنَّ الَّذینَ اتَّقَوْا إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَإِذا هُمْ مُبْصِرُونَ (اعراف،201)

وَ قُلْ لِعِبادی یَقُولُوا الَّتی هِیَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیْطانَ یَنْزَغُ بَیْنَهُمْ إِنَّ الشَّیْطانَ کانَ لِْلإِنْسانِ عَدُوًّا مُبیناً (اسراء،53)

وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا ِلآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ قالَ ءَ أَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طیناً (61) قالَ أَ رَأَیْتَکَ هذَا الَّذی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلى یَوْمِ الْقِیامَةِ َلأَحْتَنِکَنَّ ذُرّیَّتَهُ إِلاَّ قَلیلاً (62) قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً (63) وَ اسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِکَ وَ أَجْلِبْ عَلَیْهِمْ بِخَیْلِکَ وَ رَجِلِکَ وَ شارِکْهُمْ فِی اْلأَمْوالِ وَ اْلأَوْلادِ وَ عِدْهُمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاَّ غُرُوراً (اسراء،64)

وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ یا أَبَتِ هذا تَأْویلُ رُءْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبّی حَقّاً وَ قَدْ أَحْسَنَ بی إِذْ أَخْرَجَنی مِنَ السِّجْنِ وَ جاءَ بِکُمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَ بَیْنَ إِخْوَتی إِنَّ رَبّی لَطیفٌ لِما یَشاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلیمُ الْحَکیمُ (یوسف،100)

 إِنْ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ إِناثاً وَ إِنْ یَدْعُونَ إِلاَّ شَیْطاناً مَریداً (117) لَعَنَهُ اللَّهُ وَ قالَ َلأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبادِکَ نَصیباً مَفْرُوضاً (118) وَ َلأُضِلَّنَّهُمْ وَ َلأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ َلآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّکُنَّ آذانَ اْلأَنْعامِ وَ َلآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ وَ مَنْ یَتَّخِذِ الشَّیْطانَ وَلِیّاً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْراناً مُبیناً (119) یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلاَّ غُرُوراً (نساء،120)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ وَ مَنْ یَتَّبِعْ خُطُواتِ الشَّیْطانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکى مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لکِنَّ اللَّهَ یُزَکّی مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ (نور، 21)

أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ تَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ ما هُمْ مِنْکُمْ وَ لا مِنْهُمْ وَ یَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ ( 14) أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدیداً إِنَّهُمْ ساءَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ (15) اتَّخَذُوا أَیْمانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبیلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذابٌ مُهینٌ (16) لَنْ تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوالُهُمْ وَ لا أَوْلادُهُمْ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ (17) یَوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمیعاً فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى شَیْ‏ءٍ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْکاذِبُونَ ( 18) اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطانُ فَأَنْساهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُولئِکَ حِزْبُ الشَّیْطانِ أَلا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطانِ هُمُ الْخاسِرُونَ (مجادله،19)

یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ اْلأَنْصابُ وَ اْلأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (90) إِنَّما یُریدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ (مائده،91)

ب. مجنون بودن پبامبر اسلام(ص) بر اثر تماس با جن به باور مشرکان مکه: قریش طبق باوری که داشتند، مبنی بر این که آدمی بر اثر تماس با جن مجنون می شود و در پی آن از او سخنان و اعمال ناپسندی سر می زند، به پیامبر(ص) اتهام جنون می زدند.

فَلا أُقْسِمُ بِمَواقِعِ النُّجُومِ (75) وَ إِنَّهُ لَقَسَمٌ لَوْ تَعْلَمُونَ عَظیمٌ (76) إِنَّهُ لَقُرْآنٌ کَریمٌ (77) فی کِتابٍ مَکْنُونٍ (78) لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ (79) تَنْزیلٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ (واقعه، 80)

در این آیه مسّ شیاطین انکار شده است. گفته شده است که جز فرشتگان به وحی قرآنی دسترسی ندارند و جز آنان وحی قرآنی را بر پیامبر(ص) نازل نمی کنند.

ِن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ (1) ما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّکَ بِمَجْنُونٍ (2) وَ إِنَّ لَکَ َلأَجْراً غَیْرَ مَمْنُونٍ (3) وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظیمٍ (4) فَسَتُبْصِرُ وَ یُبْصِرُونَ (5) بِأَیِّکُمُ الْمَفْتُونُ (6) إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدینَ (قلم، 7)

در این آیات گفته شده است که پیامبر(ص) مجنون نیست و لذا مفتون(فریب خورده) و گمراه نیست. یعنی نفی همان تصوری که مشرکان مکه داشتند.

 إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَریمٍ (19) ذی قُوَّةٍ عِنْدَ ذِی الْعَرْشِ مَکینٍ (20) مُطاعٍ ثَمَّ أَمینٍ (21) وَ ما صاحِبُکُمْ بِمَجْنُونٍ (22) وَ لَقَدْ رَآهُ بِاْلأُفُقِ الْمُبینِ (23) وَ ما هُوَ عَلَى الْغَیْبِ بِضَنینٍ (24) وَ ما هُوَ بِقَوْلِ شَیْطانٍ رَجیمٍ (تکویر،25) وَ قالُوا یا أَیُّهَا الَّذی نُزِّلَ عَلَیْهِ الذِّکْرُ إِنَّکَ لَمَجْنُونٌ (6) لَوْ ما تَأْتینا بِالْمَلائِکَةِ إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقینَ (7) ما نُنَزِّلُ الْمَلائِکَةَ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ ما کانُوا إِذاً مُنْظَرینَ (8) إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ (9) وَ لَقَدْ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِکَ فی شِیَعِ اْلأَوَّلینَ (10) وَ ما یَأْتیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ (11) کَذلِکَ نَسْلُکُهُ فی قُلُوبِ الْمُجْرِمینَ (12) لا یُؤْمِنُونَ بِهِ وَ قَدْ خَلَتْ سُنَّةُ اْلأَوَّلینَ (13) وَ لَوْ فَتَحْنا عَلَیْهِمْ باباً مِنَ السَّماءِ فَظَلُّوا فیهِ یَعْرُجُونَ (14) لَقالُوا إِنَّما سُکِّرَتْ أَبْصارُنا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ (15) وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرینَ (16) وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجیمٍ (17) إِلاَّ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبینٌ (حجر،18)

در این آیات باز گفته شده است که این فرشته وحی است که قرآن را بر پیامبر نازل می کند و نه جن و شیطان، و پیامبر مجنون نیست. مشرکان به پیامبر می گفتند: ای که کسی که قرآن بر تو نازل شده، تو مجنونی، وگرنه اگر می گویی که فرشتگان قرآن را بر من نازل می کند، چرا آنان را نزد ما نمی آوری؟ خداوند در پاسخ فرموده است که اگر فرشتگان را نزدتان بیاوریم، بر شما حجت تمام خواهد شد و با انکار شما عذاب بر شما لازم می آید. بدانید که ما قرآن را از مسّ و دسترسی شیطان و جن حفظ می کنیم. ما در آسمان ستارگان را قرار دادیم و با آن آسمان را آراستیم و از مسّ و دسترسی هر شیطان رانده شده ای، حفظ کردیم.

بالاخره مخاطبان قرآن با شنیدن تعبیر « الَّذی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطانُ مِنَ الْمَسِّ » چه می فهمیدند؟ آیا جز این می فهمیدند که آدم رباخوار بر اثر مسّ شیطان دچار خبط و جنون شده است؟

این که رباخوار از شیطان یعنی یک نیروی شریر نفسانی و درونی تبعیت می کند و بر اثر آن سخنان و اعمال شریرانه سر می زند، قابل انکار نیست. بنابراین تماس شیطان با رباخوار اشکالی ندارد و این تماس چون اختیار آدمی را سلب نمی کند، مفید جبر نیست و با عدالت الهی نیز ناسازگاری ندارد. در قرآن آمده است که خدا شما را از پیروی شیطان نهی می کند و با یاد خدا جلوی وساوس شیطان را بگیرید و شیطان بر کسانی که به یاد خدا باشد و بر او اتکاء کنند، تسلطی ندارد:

فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ (98) إِنَّهُ لَیْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (99) إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکُونَ (نحل،100)

چنان که ملاحظه می شود، مجنون در تعبیر قرآنی و به واقع به معنای عصر نزولی به معنای کسی است که جن یا شیطان با او تماس برقرار کرده و بر اثر آن سخنان و اعمال ناشایستی سر می زند. این در حالی است که امروزه مجنون و دیوانه البته به معنای حقیقی اش عبارت از کسی است که به طور ناخوسته و بر اثر یک عامل تکوینی دچار عارضه کم عقلی و سفاهت می شود. البته به معنای مجازی هم به کار می رود و می گویند: فلانی مجنون یا دیوانه شده و مرادشان این است که از او سخنان و اعمال غیر عقلائی سر می زند. در قرآن معنای اول به چشم نمی خورد؛ بلکه معنای دوم به چشم می خورد. در معنای اول عنصر اختیار و آگاهی وجود ندارد؛ اما در معنای دوم وجود دارد و لذا مجنون به معنای اول مستحق سرزنش و مجازات نیست؛ اما مجنون به معنای دوم چنین است.


نقد پایان نامه: عوامل فهم های متعدد قرآن(3)

* نویسنده نوشته است: اگر زبان قرآن، همان زبان عرف مردم باشد، اعجاز قرآن و تحدّی آن بی معنا خواهد بود؛ زیرا همه مردم می توانند به راحتی با آن عرف سخن گویند(ص65 بن آخر).

این ایرادی که نامبرده گرفته است، بر همان زبان عرف عقلاء که خودش هم به آن معتقد است، وارد است؛ چون به هر حال عقلاء اگر هم گروه خاصی مراد باشند، جزئی از مردم اند و به آن به راحتی سخن می گویند و اگر منافاتی میان آن و اعجاز و تحدی قرآن باشد، باید گفت که اساساً زبان قرآن به عرف عقلای مورد نظر شما هم نازل نشده است؛ اما واقع امر آن است که اعجاز و تحدّی قرآن با عرفی بودن زبان قرآن منافاتی ندارد؛ جهت آن این است که زبان وسیله ای است برای تفهیم و تفهم که بشر آن را به وجود آورده است؛ اما قرآن خود زبان عربی نیست؛ بلکه پیامی است که در قالب زبان عربی ریخته شده است.

* نویسنده بعد از این که دیدگاه ها را درباره زبان قرآن به دو دسته زبان عرف عام و زبان عرف خاص تقسیم کرده، زبان عرف خاص به عرف را دو گونه تعریف کرده است: یکی آن که مخاطبان آن گروه خاصی از میان اهل زبان باشد و دیگر آن قرآن مصطلحات خاصی متمایز از عرف عام داشته باشد. به اعتبار اول اخباری ها در شیعه و اهل حدیث در اهل سنت را یاد کرده است که اولی معصومین(ع) و دومی صحابه را مخاطبان قرآن برشمرده اند و از این رهگذر قرآن را به زبان عرف خاص ایشان دانسته اند و دیگر باطنیه و متصوفه را یاد کرده است و سوم ادبا و بلغا را ذکر کرده است که در زبانشان فنون ادبی مانند کنایه، استعاره، تشبیه، تمثیل و مجاز وجود دارد. نویسنده زبان خاص گروه اخیر یعنی باطنیه و متصوفه را زبان رمزی و تأویلی خوانده است (ص67)؛ اما در اینجا سئوالاتی وجود دارد:

اولاً، بالاخره چه تفاوتی وجود دارد، میان زبانی که مخاطبانش عموم اند و زبانی که مخاطبانش گروه خاصی مثل معصومان(ع) یا صحابه است؟ آیا در قرآن مصطلحات خاصی به کار رفته است که تنها آنان می فهمند؟ یا چنین نیست و در قرآن الفاظ به همان معنای معهود عموم اهل زبان به کار رفته است؟ بنا بر فرض اول، آن مصطلحات کدام اند و به چه دلیل به معنایی نامعهود برای عموم اهل زبان به کار رفته است؟ و بنا بر فرض دوم، به چه دلیل قرآنی که الفاظش به همان معنای معهود نزد عموم اهل زبان است، دارای زبان خاص دانسته شود؟

ثانیاً، به چه دلیل در قرآن مصطلحات خاصی غیر از مصطلحات عموم اهل زبان به کار رفته است؟ آیا مصطلحاتی در قرآن پیدا می شود که در میان عموم اهل زبان ناشناخته باشد و به معنایی نامعهود برای آنان به کار رفته باشد؟ اساساً چه وقت یک مصطلح جدیدی در زبان پدید می آید؟ بررسی ها نشان می دهد، مصطلح جدید وقتی در زبان پدید می آید که مصداق خارجی جدیدی در میان اهل زبان به وجود آمده باشد. مثل این که یک شیء جدیدی ساخته شده باشد یا یک گروه و سازمان جدیدی ایجاد شده باشد. بنابراین اگر بررسی تاریخی نشان دهد که چیزی قبل از رسالت پیامبر اسلام و نزول قرآن وجود داشته است، وجهی ندارد که مصطلح جدیدی به وجود آمده باشد. تمام مواردی که حقایق شرعی خوانده می شود، قبل از اسلام هم با تفاوت هایی به همین شکل معهود اسلامی اش وجود داشته است. تفاوت جزئی در آن نیز موجب نمی شود، مصطلح جدیدی برای آن وضع شود.

به علاوه به فرض آن که در قرآن مصطلحات جدیدی به کار رفته باشد، مگر در عرف عام مصطلحات جدید پیدا نمی شود؟ مگر جز این است که زبان عرف عام بر اثر گذشت زمان و تغییر حقایق خارجی و معهودات ذهنی دچار تطور معنایی می شود؟ اگر چنین باشد که با پدید آمدن مصطلحات جدید در زبان، دیگر آن عرف عام نباشد، باید گفت که اساساً عرف عامی وجود ندارد؛ چون در هیچ زبان زنده ای نیست که در طی زمان در آن مصطلحات جدیدی به وجود نیاید.

جالب این است که برخی قرآن را نظیر متون پزشکی و عرفانی و فلسفی تلقی کرده اند که در آنها مصطحات خاصی است(ص69 به نقل از محمد باقر سعیدی روشن، تحلیل زبان قرآن و روش شناسی فهم آن، ص246). این در حالی است که قیاس قرآن به متون پزشکی و مانند آن مع الفارق است. متون پزشکی و مانند آن را گروهی متخصص در یک دانش می نویسند و مخاطبان آن نیز گروه خاصی اند؛ در حالی که در قرآن دانشی که مخاطبانش از آن بیگانه باشند، وجود ندارد و قرآن برای گروه خاصی نیز نیست. علاوه بر این که زبان قرآن گفتاری است، نه نوشتاری، و به طریق مشافهه ابلاغ شده است و نه به طریق کتابی. 

رابعاً، در هر زبانی فنون ادبی مانند مجاز و استعاره و کنایه و تشبیه به کار می رود و این اختصاص به زبان ادبا و بلغا ندارد. این ادبا و بلغا از دو دسته بیرون نیستند: یا در زبان خود از همان مجازها و استعاره ها و کنایات و تشبیهاتی استفاده می کند که در میان عموم اهل زبان به کار می رود و نزد آنان مأنوس است یا نه، از مجازها و استعاره ها و کنایات و تشبیهاتی استفاده می کنند که نزد خودشان شناخته شده و عموم اهل زبان با آنها آشنا نیستند. در صورت اول، زبان آنها همان زبان عموم اهل زبان است و هیچ تفاوتی با آن ندارد و در صورت دوم، عرف خاص است؛ نظیر آنچه در میان شاعران صوفی و عارف مثل حافظ رایج است و در میان عموم اهل زبان رواج ندارد. اما آیا در قرآن مجازها و تشبیهاتی وجود دارد که تنها نزد ادبا و بلغا و خطبا و شاعران شناخته شده باشد و عموم اهل زبان با آنها بیگانه باشند؟

* نویسنده به نقل از علامه طباطبایی آورده است که میان کلام خدا و کلام خلق در نحوه استعمال الفاظ و به کارگیری صناعات لفظی تفاوتی وجود ندارد؛ بلکه تفاوت در مراد و مصداقی است که مفهوم کلام بر آن منطبق می شود(ص69 به نقل از المیزان، 3/80).

به نظر می رسد، سخن علامه طباطبایی ناظر به آیات صفات است و به باور او در کلام خلق صفاتی مثل سمع و بصر و رجل و ید بر مصادیق حسی تطبیق می شود؛ اما در کلام خدا بر مصادیق غیر حسی. اما این سخن علامه ناصواب است؛ چون عرب عصر نزول به خدایی نادیدنی قایل بود، جز این که بتان را که نماد فرشتگان بود، برای او شریک قرار می داد و سبب شریک ساختن آنها نیز این بوده است خدا نادیدنی است و به او دسترسی ندارند. بنابراین چنین ادعایی که عرب عصر نزول آیات صفات را به معانی و مصادیق حسی حمل می کردند، خلاف واقعیات تاریخی است. در آیات صفات قرائنی وجود دارد که ذهن مخاطبان را از معانی و مصادیق حسی منصرف می سازد؛ نظیر این که خدا همراه همه انسان هاست و این در حالی است که عرب و هیچ کس دیگر ندیده که کسی به نام خدا همراه او باشد و لذا با این قرینه بعید است که خدا را به عنوان یک موجود مادی و حسی باور داشته باشد. نیز در قرآن آمده است که بصرها خدا را درک نمی کند یا آمده است که خدا به موسی گفت که خدا را نتوانید دید. این ها نیز دیگر قرائنی است که ذهن مخاطبان را از معانی و مصادیق حسی درباره خدا باز می دارد.

* نیز روایتی را به این عبارت آورده است: إن کلام الباری سبحانه لایُشبِه کلامَ الخلق کما لایُشبه أفعاله افعالهم(ص69 به نقل از بحار، 90/9). این در حالی است که این عبارت به فرض صحت، مجمل است و در آن مشخص نیست، وجه عدم شباهت میان کلام خالق و مخلوق و نیز میان افعال خالق و مخلوق در چیست؟ به علاوه نمی توان گفت که کلام خدا درست مثل فعل خداست. کلام خدا از الفاظ و تعابیری ساخته شده است که به دست بشر ایجاد شده است؛ حال آن که فعل خدا از مواد و مصالح دست ساخت بشر حاصل نمی شود. آری از این جهت که کلام الهی بر دانش سرچشمه گرفته است، با کلام بشری که از دانش بشری ریشه گرفته است، تفاوت دارد. ما هم اگر می گوییم، کلام خدا از سنخ کلام بشر است، از همه جهت نمی گوییم، بلکه تنها از لحاظ زبان شناختی می گوییم. یعنی قرآن از جهت استفاده از الفاظ و تعابیر معهود عرب با کلام خود عرب هیچ تفاوتی وجود ندارد.

* نویسنده پس از نقل آیاتی چون «لا یمسه الا المطهرون» (واقعه، 79) و «ما یعلم تأویله الا الله و الراسخون فی العلم»(آل عمران، 7) بیان کرده است که برخی با استناد به این آیات به فراعرفی بودن زبان قرآن معتقد شده اند و بیان کردند که قرآن چند لایه ای است. لایه ظاهری اش را عموم اهل زبان می فهمند؛ اما لایه های باطنی اش را جز مطهران و راسخان در علم نمی فهمند(ص70). این در حالی است که: اولاً، در دلالت این آیات بر این که باطن آیات را جز افراد خاصی به نام مطهران و راسخان در علم نمی فهمند، مردود است؛ ثانیاً، این باطن چیست که تنها گروه خاصی از اهل زبان آن را می فهمند و چه رابطه معنایی با ظاهر قرآن دارد؟ اگر همان ملازمات منطقی آیات باشد که این اختصاص به گروه خاصی ندارد و اگر مدالیلی باشد که هیچ ملازمه منطقی با ظواهر قرآن ندارد، انتساب آن به آیات قرآن مشکل است. اگر مراد از باطن مصادیقی باشد که آیات قرآن بر آنها انطباق می یابد، تنها مغیبات مثل حوری و فرشته قابل درک عموم اهل زبان نیست و فقط کسانی که آنها برایشان متمثل شود، مثل حضرت مریم قادر به درک آنها البته به صورت مثالی و برزخی می شوند. منتها این ها ربطی به زبان ندارد و عدم درک آن مصادیق به جهت غیبی بودن آنهاست؛ نه این زبان قرآن خاص یا فراعرفی است. اگر ابنای بشر نیز از این حقایق خبر دهند، جز برای افراد خاصی قابل در نیست. اگر خداوند از این حقایق سخن گفته است، باز به همان زبان معهود عرب سخن گفته است؛ منتها با قرینه صارفه که از آن به مجاز تعبیر می شود و در زبان عرفی هم هست.

* نویسنده ذیل عنوان «عرف خاص اعراب زمان نزول» سخن ابوزید را نقل کرده است که گفت: متن قرآنی به زبان عرب عصر نزول است و زبان عرب عصر نزول نیز از فرهنگ آنان سرچشمه گرفته و متأثر از آن است(ص70 به نقل از معنای متن، ص68) و توضیح داده است که در فرهنگ آنان موجودات موهومی مثل جن و شیطان و تعویذ، و بردگی وجود داشته است(نقد الخطاب الدینی، ص210-213) و آنگاه آن را این گونه به نقد کشیده است که در قرآن موهومات و خرافات نیست و جن و شیطان و مانند آن که در قرآن هست، خرافه و موهوم نیست.(ص71).

اما این اشکالاتی دارد: اولاً، زبان عرب زمان نزول قرآن «عرف خاص» قلمداد نمی شود؛ ثانیاً، میان باور به نزول قرآن به عرف عرب عصر نزول و وجود خرافات و موهومات در قرآن ملازمه ای وجود ندارد. می توان قائل شد که جن و شیطان و تعویذ و مانند آن موهوم و خرافه نیست و بلکه موجودات غیبی اند.

* در ادامه نظر برخی را یاد کرده است که میان زبان و فرهنگ تفکیک قایل شده و گفته اند: قرآن به زبان عرب عصر نزول است؛ نه بازتاب فرهنگ آن مردم. قرآن از الفاظ عرب استفاده کرده است؛ بدون این که فرهنگ آنان را بازتاب داده باشد (ص71 به نقل از ایازی، قرآن و فرهنگ زمانه، ص180).

اما این سخن دقیقی نیست؛ چون واحدهای زبان یا مفردات است یا ترکیبات وصفی و اسمی و حرفی و یا ترکیبات اسنادی، و همه این ها فرهنگ اهل زبان را بازتاب می دهد. مفردات مثل مجنون و نسیء و ظهار و ایلاء و عبد و امة و و ترکیب غیر اسنادی مثل ما ملکت ایمانکم، سبع سموات و ترکیبات اسنادی مثل الرحمن علی العرش استوی، ید الله مغلوله و مانند آنها. در تمام این واحدها نیز فرهنگ اهل زبان انعکاس دارد. تنها چیزی که می توان گفت: خداوند در قرآن در عین حالی از الفاظ و تعابیر اهل زبان استفاده کرده و آنها نیز متأثر از فرهنگ اهل زبان است، اما هرگز خرافه و موهومی را تأیید نکرده است. میان بازتاب فرهنگ بودن و مؤید فرهنگ بودن تفاوت بسیار است.

* نویسنده نوشته است: اگر کسی بگوید، قرآن بازتاب فرهنگ زمان نزول خود است، این به این معناست که قرآن فرهنگ عصر و منطقه خاصی چون جزیرة العرب را رعایت کرده است و این با جاودانگی قرآن منافات دارد. باید پاسخ داد که قرآن چگونه می تواند با نیازهای عصر حاضر مطابقت داشته و هدایت کننده باشد. اگر قرآن به اموری مربوط به عصر نزول مانند ظهار و لعان پرداخته، به این جهت بوده است که در مرحله اول، با مردم آن عصر سخن گفته است (ص71).

این در حالی است که هیچ ملازمه ای میان این که قرآن بازتاب فرهنگ عصر نزول است و اختصاص هدایت قرآن به آن عصر وجود ندارد. قرآن در عین حالی که ناظر به فرهنگ و مقضیات و نیازهای عصر نزول نازل شده، برای هرکسی که به زبان قرآن آشنا باشد، می تواند هدایت کننده باشد. قرآن به مثابه نسخه ای است که یک طبیب برای بیماران عصر خودش می نویسد، اما دیگر بیمارانی که در عصر او نبودند، می توانند در صورتی که همان بیماری ها را داشته باشند، به همان نسخه ها مراجعه کنند و از آنها استفاده کنند. عقل حکم می کند که از نسخه ای برای مرضی شفابخش بود، هرکه به آن مرض مبتلاست، به آن نسخه مراجعه کند و به آن عمل کند.

نیازهای اساسی انسان ها از عصری و مصری به عصر و مصر دیگر تفاوت پیدا نمی کند. آری اگر ادعا شده بود که نیازهای هر عصر با عصر دیگر به کلی متفاوت است، به موجب آن می توان گفت که پس قرآنی که متناسب با نیازهای عصر نزول نازل شده، برای اعصار دیگر کارآیی ندارد. البته اگر ثابت شود که یک حکم شرعی متناسب با نیازی بوده است که در عصر نزول وجود داشته است و آن نیاز در عصرهای دیگر وجود ندارد، در اینجا نتیجه گرفته خواهد شد که آن حکم دیگر در عصر حاضر که آن نیاز نیست، قابل اجرا نیست. مثل نیاز به اسب و شمشیر و مانند آنها برای میدان های کارزار با دشمن که دیگر در عصر حاضر کسی با اسب و شمشیر و مانند آنها به جنگ با دشمن نمی پردازد.