مدهامّتان: علوم و معارف قرآن و حدیث

نقد نظریه «زبان قرآن، عرفی-فراعرفی»(2)

این دومین قسمت از نقد نظریه ای است که برادر گرامی جناب آقای دکتر محمد باقر سعیدی روشن با عنوان «منطق و زبان گفتمان قرآن: عرفی – فراعرفی» به «هیئت حمایت از کرسی های نظریه پردازی، نقد و مناظره» عرضه کرده و قرار است که پیش اجلاسیه آن برگزار شود و از اینجانب نیز به عنوان یکی از ناقدهای آن دعوت شده است. چنان که پیش تر گفته شد، اصل متن به ایشان تعلق دارد و فقط عناوین قرمزرنگ و متن آبی رنگ از آن اینجانب است:

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

2. دیدگاهها در زبان قرآن

در خصوص این پرسش که منطق و زبان قرآن چه نوع منطق و زبانی است؟ چند فرض کلی قابل تصور است.

یک فرض آن است که زبان قرآن همان منطق و زبان عموم عقلا در تفهیم و تفاهم دانسته شود نه چیزی بیش از آن یا متفاوت با آن.

 

تعدد زبان عرف عقلاء

اولاً، اگر مراد از منطق همان زبان است، عطف آن بر زبان در عبارت «منطق و زبان عموم عقلا» حشو است و اگر میان آن دو تفاوت است، این تفاوت چیست؟

ثانیاً، عموم عقلا یک زبان ندارند. زبان برخی از آنان فارسی است و بعضی از آنها عربی و برخی از آنها به زبان های دیگر. نیز زبان عقلا از زمانی به زمان دیگر و از محیطی به محیط دیگر تفاوت دارد. زبان عربی عصر پیامبر(ص) غیر از زبان عربی معاصر است و نیز زبان عربی حجاز متفاوت از زبان عربی یمن و حیره و غسان بوده است.

بنابراین در تعیین زبان قرآن هرگز کافی نیست که آن به زبان عرف همه عقلاء دانسته شود؛ بلکه باید مشخص شود، عقلای کدام قوم در کدام زمان.

فرض دیگر آن است که منطق گفتمان قرآن منطق خاصی همانند منطق و متد گفتمان های خاص از قبیل گفتمان فلاسفه، عرفا، عالمان در رشته های علمی خاص بشمار آید.

فرض سوم آن است که با توجه به گستره فراگیر موضوعات و معارف قرآن در قلمرو طبیعت و ماوراء طبیعت، و همین طور آموزه های گوناگون رفتاری نسبت به زوایای گوناگون زندگی فردی و اجتماعی انسان، به تناسب این عرض عریض، شیوه گفتمان قرآن را برخوردار از زبان های گوناگون یا ترکیبی بدانیم و سر انجام آن که با توجه به ویژگی های محتوایی و ساختاری قرآن، مدل گفتمان آن را از هر دو منطق عام و خاص برخوردار دانسته، زبان آن را عرفی فراعرفی بشمار آوریم.

 

بی دلیل بودن وجود عرف خاص در قرآن

اولاً،‌ تعدد موضوعات مطرح در یک متن هرگز دلیل بر این نمی شود که در آن از زبان های تخصصی متعددی استفاده شده است. مگر یک گوینده عامی و عادی که هیچ تخصصی در فلسفه و متافیزیک ندارد، نمی تواند درباره ماوراء طبیعت نظیر خدا و قیامت و فرشتگان سخن بگوید؟

ثانیاً، در صورتی می توان گفت که در یک متن از زبان های مختلف بهره گرفته شده است که در آن، اصطلاحاتی به کار رفته باشد که در میان عامه اهل زبان، نامأنوس و نامفهوم باشد و گروه خاصی از اهل زبان آنها را به کار ببرند و با آنها آشنا باشند.

این در حالی است که هیچ شاهدی در آیات قرآن وجود ندارد که وجود مصطلحات گروه های خاصی مثل فلاسفه و عرفا را در قرآن تأیید کند؛ بلکه شواهدی خلاف آن وجود دارد.

اولاً، مخاطبان قرآن گروه خاصی مثل فلاسفه و عرفا نبودند؛ بلکه عامه اهل زبان بودند؛

ثانیاً، در زمان نزول قرآن، عرف های خاصی مثل فلاسفه و عرفا و فقهاء و مانند آنها وجود نداشتند و لذا تکلم قرآن به زبان های فلسفی و عرفانی و علمی و مانند آنها بی وجه دانسته می شود.

ثالثاً، در قرآن هیچ مصطلح خاصی یافت نمی شود که به گروه خاصی از اهل زبان اختصاص داشته باشد و با استناد به آن بتوان ادعا کرد که در قرآن از عرف های خاص بهره برداری شده است.

 

تناقض آمیز بودن «زبان فراعرفی»

زبان فراعرفی ترکیب تناقض آمیزی است؛ زیرا زبان فقط عرفی است؛ چرا که زبان را بشر وضع کرده است؛ نه خدا یا اجنه یا فرشتگان. زبان فراعرفی یعنی زبان غیر عرفی و زبان غیر عرفی یعنی زبان اجنه و فرشتگان که هیچ وجود خارجی ندارد.

 

1-2. عرف عام

یکی از قدیمی ترین دیدگاهها در شیوه و منطق زبان قرآن این بوده است که زبان قرآن، همان اسلوب تفهیم و تفاهم عقلا و عرف عمومی مردم در انتقال معناست و ماتن قرآن نیز سبک جدیدی برای ابلاغ پیام خود ابداع نکرده است. عرفی بودن شیوه زبان قرآن بدین معناست که نازلکنندة قرآن نیز در راستای تفهیم مقاصد خود از الفاظ و معانی متعارف در میان بشر و چارچوب جملهبندی و نظام زبانی رایج در گفتمان روزمره و عمومی مردم، سود برده است. حاصل این نظر آن است که قرآن در ابلاغ پیام خود سبک و عرف خاصی همچون عرف فلاسفه،  متکلمان، عرفا، منطق دانان، ادیبان و هنرمندان و و امثال  آنها را ندارد.

اولاً، وجهی ندارد در حالی که در میان مخاطبان قرآن، فلاسفه و متکلمان و عرفا و منطق دانان وجود نداشتند، زبان قرآن، فلسفی، کلامی، عرفانی و منطقی باشد.

ثانیاً، حتی گروه هایی چون شاعران و سخنوران و تاجرانی هم که در میان مخاطبان قرآن بودند، دلیلی وجود ندارد که عرف آنها خاص بوده باشد و مصطلحات ویژه ای را که توده مردم با آنها ناآشنا بوده باشند، به کار برده باشند.

آنان نه نظیر حافظ عارف بوده و نه نظیر ملاهادی سبزواری فیلسوف بوده اند که در شعر خود، مصلطلحات عرفانی یا فلسفی به کار برده باشند.

آن چه بیان شد، گویا ترین تعریف از دیدگاه زبان عرفی را منعکس می نماید. اما در معرفی زبان عرفی قرآن تعبیرهای دیگری نیز گفته شده است. یکی از پژوهشگران مراد از عرفی بودن زبان قرآن را به این معنا می گیرد که: زبان قرآن همان زبان عرب حجاز عهد رسول خدا ص است، لکن زبان داناترین و تواناترین خطیبی که در موقعیت های گوناگونی، خطاب به عرب آن عهد خطابه هایی کمابیش موزون و در کمال صحت و اتقان را به قصد هدایت آنان ایراد کرده است. وی بر آن است که تنها نظریه صحیح در باره زبان قرآن، همین نظریه عرفی بودن است و در پرتو این نظریه، می توان تمام مشکلات تفسیری قرآن را بر طرف ساخت، با این وصف اذعان می نماید که تا کنون این نظریه صورت منقح و منسجمی به خود نگرفته است.

آنچه از اینجانب نقل شده، به حدود 15 سال پیش تعلق دارد (نک:  نظریه عرفی بودن زبان قرآن، معرفت، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، شمارة 24، بهار 77)؛ اما اکنون نظریه اینجانب به صورت منقح و منسجم درآمده و همه ابعاد و زوایای آن بررسی شده است. به تمام سئوالات پاسخ داده شده و حجمی حدود 370 صفحه را به خود اختصاص داده است.

برخی نزول قرآن به زبان عرفی(زبان قوم) را به معنای سخن گفتن وحی با واژگان گویشی قوم آن پیامبر و ویژگی ها وبایسته های آن دانسته اند.

اصل این سخن به آقای ایازی اختصاص دارد و ناهید دامن پاک دانشجوی کارشناسی ارشد بوده و مطلب آقای ایازی را در پایان نامه اش آورده است (نک: بررسی نظریه عرفی بودن زبان قرآن. نویسنده: دامن پاک مقدم، ناهید. استاد راهنما: نکونام، جعفر. نام دانشگاه: دانشکده اصول دین تهران. سال دفاع: 1378)

سخن آقای ایازی در این لینک دیده می شود:

http://www.hawzah.net/fa/Article/View/79628

برخی نیز عرفی بودن زبان قرآن را معادل با فرهنگ قوم و همسویی با آن تلقی کرده اند.

 

دلایل دیدگاه عرفی

همگانی بودن خطاب‌ها و هدایت‌های قرآن و قابل فهم بودن ظواهر الفاظ قرآن برای عموم عقلا، اصلی‌ترین مستندات عرفی بودن زبان قرآن شمرده شده است.

برخی از پژوهشگران همچنین، آیات گوناگون مربوط به هدایت و فرقان، دعوت و تدبر، تحدی، لسان عربی، وبرخی احادیث چون حدیث ثقلین و جز آن را به عنوان دلایل نقلی و قبح تکلم با زبان فراعرفی را به عنوان دلیل عقلی بر استواری دیدگاه زبان عرفی برای قرآن ذکر کرده اند.

 

بررسی و نقد

یک؛ دلائل نامبرده هیچ یک تمام نبوده، بلکه نشان دهنده آن است که قرآن باید به گونه ای باشد که قابل فهم برای آشنا به زبان و ادبیات عربی باشد، اما اثبات نمی کند معانی و مقاصد قرآن محدود به همان سطحی است که عموم مردم می فهمند.  

اولاً،‌ زبان که مراتب ندارد. زبان عبارت از الفاظی است که اهل زبان برای معانی متعارف خود به کار می برند. استعمال الفاظ از سوی اهل زبان برای القای مقاصدشان به همدیگر تابع قراردادی است که میان اهل زبان است و هرگز چنین نیست که آنان الفاظ را برای مراتب مختلف معانی قرارداده باشند. برای مثال، حجر، حجر است و شجر، شجر و این ها یک معنای مشخص یعنی سنگ و درخت دارند و اگر هم آنها را با قرینه صارفه برای معانی مجازی به کار ببرند، هرگز معانی مجازی مرتبه دیگری از معانی سنگ و درخت نیست؛ بلکه معانی متفاوتی از آنها هستند. برای مثال، هرگز نمی توان گفت که درخت سرو به معنای شخص بلندقامت، یک مرتبه بالاتری از معنای درخت سرو به معنای حقیقی است.

ثانیاً، البته گزاره های هر زبانی دارای لوازم عقلی و منطقی هم هست و اگر این لوازم، سطوح معانی زبان دانسته شود، آن اختصاص به قرآن ندارد. هر کلامی دارای لوازم عقلی و منطقی است؛ لذا به موجب آن نمی توان زبان قرآن فراعرفی تلقی کرد؛ اما اگر مراد از سطوح معانی، چیز دیگری است، قابل اثبات دانسته نمی شود.

به تعبیر دیگر این دلایل همه نشان می دهد که قرآن در سطحی بسیط برای همه انسان ها قابل فهم است، اما نافی سطوح متعالی قرآن نیست. قرآن از این نظر مانند عالم طبیعت است که عموم مردم در سطحی بسیار بسیط از آن بهره می برند و به همان سطح قانعند و فکر می کنند تمام حظ طبیعت همان است در حالی که دانشمندان علوم مختلف از همین طبیعت رازهای بیشمار و آثار پایان ناپذیری را جستجو می کنند.  بدین رو اگر قرآن نیز برای همه مردم تا روز قیامت راهنماست، باید ساختار و مضمون آن به گونه ای باشد که برای همه سطوح انسانی، عموم و خواص پیام آور و الهام بخش باشد.

اولاً، قرآن هرگز مانند طبیعت نیست؛ چون زبان قرارداد بشری است؛ حال آن که طبیعت تکوینی است. قراردادهای بشر مبتنی بر معهودات بشری است؛ اما طبیعت در چارچوب معهودات بشری محصور نیست.

ثانیاً، زبان قرآن همان زبان کلام های بشری است. به لحاظ زبان شناختی هیچ تفاوتی میان قرآن و متون بشری نظیر نهج البلاغه وجود ندارد.

البته، قرآن سخن بشر نیست؛ اما به زبان بشر است و لذا از قواعد حاکم بر زبان بشر پیروی می کند.

ثالثاً، یک متن اخلاقی می تواند برای همه عصرها و تمام طبقات مردم، سودمند و تذکر و موعظه باشد و این هیچ ملازمه ای با غیربشری و فراعرفی بودن ندارد.


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  . جعفر نکونام، نطریه عرفی بودن زبان قرآن، مجله معرفت شماره 24ص43.

  . ناهید دامن پاک مقدم، رساله ارشد، دانشکده اصول دین، ص97

  . هدایت جلیلی، وحی در همزبانی با بشر و هم لسانی با قوم، مجله کیان شماره 23 ص 40 سال 1373؛ علیرضا قراگزلو، زبان قرآن، بینات شماره 4 ص 77سال1373.

  . بقره/182

  . آیت الله خویی، البیان فی تفسیرالقرآن، 263، 270؛ العک، عبدالرحمن، اصول التفسیر وقواعده، 138؛ جوادی آملی، تفسیر تسنیم، ج1، 32

  . ناهید دامن پاک مقدم، بررسی نظریه عرفی بودن زبان قرآن، رساله ارشد دانشکده اصول الدین، ص107، 116.  


نقد نظریه «زبان قرآن، عرفی-فراعرفی»(1)

متنی که اینک ملاحظه می شود، اولین قسمت نقد نظریه ای است که برادر گرامی جناب آقای دکتر محمد باقر سعیدی روشن با عنوان «منطق و زبان گفتمان قرآن: عرفی – فراعرفی» به «هیئت حمایت از کرسی های نظریه پردازی، نقد و مناظره» عرضه کرده و قرار است که پیش اجلاسیه آن برگزار شود و از اینجانب نیز به عنوان یکی از ناقدهای آن دعوت شده است. خلاصه نظریه ایشان این است که زبان قرآن در عین این که عرفی است، ویژگی هایی نیز در آن تعبیه شده است که فراعرفی است؛ اما من مخالف این نظریه هستم و زبان قرآن را عرفی محض می دانم و هیچ تفاوت زبان شناختی میان قرآن و زبان عرف عام عرب حجاز عصر نزول نمی یابم.

گفتنی است که اصل این نوشتار به نامبرده تعلق دارد و تنها عناوین قرمزرنگ و متن آبی رنگ که در نقد نوشتار ایشان نوشته است، به من تعلق دارد.

ـــــــــــــــــــــــــــــ

منطق و زبان گفتمان قرآن

تعریف زبان قرآن*

زبان قرآن یعنی منطق و مدل گفتمان قرآن.

الفاظ و تعابیر به کار رفته در این نوشتار دارای ابهام و اغلاق است؛ برای مثال در اینجا، مراد از منطق چیست و نیز مراد از مدل چیست؟ آیا این دو با هم فرق دارند یا مترادف اند؟

به علاوه گفتمان به چه معناست؟

تعریف باید اعرف از معرف باشد؛ نه مبهم تر از آن. معنای زبان قرآن از تعریف آن یعنی «منطق و مدل گفتمان قرآن» روشن تر است.

برخی گفتمان را چنین معنا کرده اند: «فضای ذهنی مسلّط و زبان خاصی که مردم در یک دوره ای خاص با آن سخن می گویند». شاید مراد نویسنده از گفتمان، زبان خاصی باشد که قرآن به آن سخن گفته است و ظاهراً مراد وی از منطق گفتمان قرآن، روش سخن گفتن قرآن است. تعریف زبان هم مشخص است، عبارت از الفاظی است که یک قومی وضع می کند و با شیوه خاصی برای بیان مقاصدش به کار می برد.

در این صورت، بهتر بود، زبان قرآن چنین تعریف می شد: زبان قرآن، زبان خاصی است که قرآن به آن سخن می گوید. منتها باز این تعریف، هیچ اطلاع اضافه ای از خود عبارت «زبان قرآن» به دست نمی دهد. حاصل مطلب آن که با چنان تعریفی به واقع هرگز زبان قرآن تعریف نشده است.

بیان مسئله*

سئوال این است که منطق و مدل گفتمان قرآن چگونه منطقی است؟ آیا منطق و بیان قرآن منطق و زبان خاصی همانند منطق فلاسفه، عرفا، عالمان رشته های مختلف، هنرمندان و مانند آن است؟ و بالمآل عرف و زبان خاصی مانند زبان علمی، فلسفی، اخلاقی، عرفانی، هنری و غیره است؟ یا همان منطق و مدل گفتمان عموم عقلا و زبان عرفی است؟ و یا فرض سومی قابل تصور است؟

از این سئوالات مشخص می شود که مراد نویسنده از زبان همان معنای معهود زبان است و این در حالی است که از آن هرگز به منطق و مدل تعبیر نمی کنند.

به هر حال، چنان که گفته شد، تعریف باید اعرف از معرف باشد. این در حالی است که زبان قرآن قابل فهم تر است تا منطق و مدل گفتمان.

1. برخی مبادی مرتبط با مسأله

پیش از ورود به اصل مسأله لازم است چند نکته مقدماتی مرتبط با آن مورد توجه قرار گیرد:

1. 1. استخدام الفاظ برای تفهیم و تفاهم

 فلسفه پیدایش زبان تفهیم و تفاهم در زندگی اجتماعی است. انسان به حسب فطرت الهی خود از این استعداد بر خوردار است که الفاظ را نشانه معانی و حقایق قرار دهد (وضع) و آنها را مطابق چینش طبیعی ترکیب (استعمال) نماید و بدین وسیله مقاصد خویش را به دیگران بفهماند.

تعریف زبان *

وضع الفاظ به ازای معانی و استعمال الفاظ با چینش خاص برای القای مقاصد، همان تعریف زبان است؛ یعنی الفاظی که قومی وضع می کند و آنها را با شیوه خاصی برای بیان مقاصدش به کار می برد. مناست بود که در همان آغاز بحث، همین مضمون در تعریف زبان می آمد و زبان قرآن نیز بر اساس آن تعریف می شد.

2. 1. معیار زبان های مختلف

با توجه به رشد دانش و فرهنگ و گسترش معانی و حقایق شناخته شده انسان، دامنه کاربردهای زبان نیز توسعه یافت. پیدایش زبان های گوناگون علم، دین، فلسفه، عرفان، اخلاق و هنر بر خاسته از گستره معرفت بشر نسبت به حقایق و زمینه های معنایی است.

زبان علمی

توصیف پدیده ها براساس شناخت علمی واقعیات خارجی و با تبیین صرفاً علمی(تجربی) «زبان علمی» را بوجود می آورد.

توصیف واقعیت ها براساس شناخت عمومی و با تبیین عمومی،زبان عادی را پدید می آورد. این نوع زبان را در اصطلاح زبان شناسی جمله را «جمله زبانی» می نامند.

جمله زبانی*

نمونه دیگر از ابهام و اغلاق در بیان همین جا به چشم می خورد. «جمله زبانی» چیست؟ اصطلاح چه کسی است؟ طبق کدام مأخذ چنین اصطلاحی به کار برده شده است؟

طبق آنچه که متعارف است، جمله یک واحد زبان است و به واقع کوچک ترین واحد زبان برای القای مقصود است؛ اما این که توصیف واقعیت ها را بر اساس شناخت عمومی، «جمله زبانی» بگویند، نامعهود است.

جمله ادبی

اما توصیف حقایق با کمک احساس و آرایه های ادبی «زبان ادبی و هنری» را پدید می آورد. در اصطلاح زبان شناسی این نوع جمله را «جمله ادبی» می نامند.

زبان نمادین

بیان حقائق در پرتونمادها و رمز و رازها به دلایل خاص خود، زبان نمادین را می سازد. دراین زبان واژه ها بدل به نشانه های ثانوی می شود. لاله، نشان شهید، نی، نماد، فراق و نرگس و رخ و خط و خال و جز آن نشان معناهایی ثانوی می شود.

زبان فلسفی

 تحلیل علّی ـ معلولی و تبیین عقلی ـ استدلالی حقایق در قالب براهین منطقی، فلسفی و ریاضی، زبان عقلی و فلسفی را بوجود میآورد.

زبان حقوقی

افزون بر این گاه زبان، در صدد توصیف چیزی نبوده بلکه در مقام بیان خواست گوینده است. امر و نهی های اخلاقی یا حقوقی، که دراصطلاح به منظور «بعث» یا «زجر» و سایر عقود و تعهدات و قراردادهای انشائی( فعل گفتاری ) صورت می گیرد، زبان اخلاقی وحقوقی را بوجود می آورد که به حسب اضطلاح منطق زبان انشایی نام دارد.

3. 1. زبان آمیزه ای از محتوا و ساختار

اصطلاح زبان دین در روزگار معاصر در اثر مطالعات دین پژوهی و فلسفه دینی غرب و در اثر یک رشته نیازها در تعاملات علم و دین طرح و گسترش یافت. مطابق این اصطلاح وقتی سخن از زبان علم، دین، فلسفه، اخلاق، هنر، عرفان و غیره می رود، محتوا و ساختار هر دو مورد نظر است. کسانی که بر تعارض زبان علم و دین اذعان می ورزند، بی گمان مضمون مفاهیم و گزاره های علمی را ناسازگار با محتوای مفاهیم و گزاره های دینی در نظر دارند. همین طور کارکردگرایان که بر نقش عملی دین فارغ از بعد نظری و حکایت از واقع تأکید می کنند، مرادشان ارزیابی محتوا و مضمون جملات دینی است نه چیز دیگر.

خلط زبان با محتوا*

زبان قالب بیان است. در زبان هم می توان خلاف واقع سخن گفت و هم مطابق واقع؛ لذا لزوماً چنین نیست که نفس زبان محتوای خلاف واقع داشته و زبان دین لزوماً به معنای زبانی با گزاره های خلاف علم باشد. زبان دین هم می تواند گزاره هایی را که با علم سازگار است، بیان کند و هم گزاره هایی را که با علم سازگاری ندارد.

4. 1. عرف عام وعرف خاص 

زبان های گوناگون که در بند سه اشاره شد، زبان های خاص شمرده می شوند و زبان محاوره و روز مره توسط هر کس، حتی عالمان انجام پذیرد زبان عرفی محسوب می شود. بنابر این، زبان علمی یعنی گفتمان ویژه علمی یا توصیف واقعیت ها با استفاده از مفاهیم، اصطلاحات و چارچوب های روشی حوزه علم تجربی، همین طور زبان فلسفی یا هنری و جز آن . بدین رو اگر گفته شود زبان قرآن دارای ویژگی عرف خاص است، غرض آن نیست که مقابل عرف عام باشد.

زبان های خاص هم از منظر مفاهیم واژگانی و هم از منظر ساختار جمله ای از معبر چارچوب عرف عمومی گذر می کند و تبدیل به عرف خاص می شود. بنابر این چنین نیست که عرف های خاص مقابل عرف عام قرار گیرد و هنجار های حاکم بر گفتمان عرف عام عقلا را کنار بگذارد. بلکه عرف خاص در عین استفاده از قوانین گفتمان عرف عام، هنجارهای ویژه خود را دارد.

عرف خاص بودن زبان قرآن*

اولاً، رابطه عرف خاص و عرف عام تقابل نیست؛ بلکه عموم و خصوص است.

ثانیاً، عرف خاص دانستن قرآن با توجه به این که عموم اهل زبان عصر نزول، مخاطبان قرآن را تشکیل می دادند، نمی تواند صحیح باشد. عرف خاص گروه خاصی از اهل زبان اند که دارای دانش یا حرفه خاصی هستند و لذا هرگز درباره قرآن نمی توان ادعا کرد که مخاطبانش خاص بودند.

ظاهراً خطایی که در اینجا صورت گرفته، این است که عرف خاص به معنای زبانی گرفته شده است که دارای ویژگی های خاصی باشد؛ اما واقعیت این است که دو مشخصه برای تمایز عرف خاص از عرف عام هست:

یکی این که مخاطبان عرف خاص، گروهی از اهل زبان در یک دوره هستند؛ اما مخاطبان عرف عام، تمام گروه های اهل زبان در یک دوره هستند.

به علاوه باید دانست که هم عرف عام و هم عرف خاص وقتی با تحولات اجتماعی مواجه می شوند، در واژگان آنها تطوراتی حاصل می شود؛ لذا نمی توان گفت که چون قرآن پس از تحول اجتماعی حاصل از بعثت پیامبر نازل شده، دارای عرف خاص شده است. آری، اگر اسلام یک مکتب علمی تخصصی مربوط به گروه خاصی از عرب بود، می توانستیم، بگوییم که این گروه دارای عرف خاص اند؛ اما این گونه نیست و اسلام در میان توده مردم رشد کرد و به تمام طبقات و گروه های مردم راه یافت و لذا اگر هم تحولی ایجاد کرد، در عرف عام تحول ایجاد کرد؛ نه در عرف خاص.

دوم این که در عرف خاص، شماری از مصطلحاتی به کار می رود که عرف عام با آنها آشنایی ندارند و معنای آنها را در نمی یابند. این در حالی است که اگر در قرآن مصطلحاتی هم به کار رفته باشد، برای عرف عام قابل فهم بوده است؛ لذا باید همچنان زبان قرآن را علیرغم فرض تطور معنای شماری از الفاظ آن، عرف عام نامید و به صرف تطور معنایی شماری از الفاظ، نمی توان یک زبان را عرف خاص نامید؛ چون این گونه نیست که الفاظ و مصطلحات جدید فقط در عرف خاص پدید بیاید؛ بلکه در عرف عام هم پدید می آید.

5. 1. زبان، معنای پایه و کاربردی

همچنان که گفته شد زبان، چینش نظام مند و معنا دار واژگان است. الفاظ پیش از ورود به فضای جمله دارای معنای به اصطلاح پایه و اساسی برخاسته از وضع است، اما افزون براین با ورود به صحنه جمله و متن دارای معنای گزاره ایِ مبتنی بر بافت و معنای سیستمی یا متنی می شود.

مبهم بودن معنای وضعی*

این سخن که الفاظ خارج از جمله دارای معنای وضعی هستند، ادعایی غیرقابل اثبات است؛ چون تاریخ الفاظ نوشته نشده و مشخص نشده است که آنها چه زمانی وضع شدند و توسط چه کسانی و برای چه معناهایی. آنچه ما ملاحظه می کنیم، استعمالاتی است که به دست ما رسیده است. حتی اگر الفاظ به تنهایی ادا شوند، یک معنای استعمالی را به ذهن متبادر می کنند و آن عبارت از معنایی است که بیش تر استعمال دارد. البته الفاظ وقتی در جمله به کار می روند، از تعدد معنا خارج می شوند و در یک معنای مشخصی که مراد متکلم است، تعین می یابند.

6. 1. معنای قرآنی پیش از قرآنی

زبان پدیده ای اجتماعی و تحول پذیر است. یک نهضت اجتماعی یا فرهنگی در یک جامعه می تواند زبان آن جامعه را متحول سازد و دامنه معنایی الفاظ را توسعه دهد یا تحدید نماید. از همین منظر می توان گفت با نزول قرآن فرهنگ نوی بر جامه الفاظ عربی پوشانده شد.

این نکته زبان شناختی با عنوان معنی شناسی در زمان یاد می شود. حاصل این دیدگاه مقایسه یک زبان یا متن با پیش از پیدایش آن متن است.

تطور معنایی الفاظ*

اولاً، چنان نیست که هرگاه تحول اجتماعی در یک جامعه ای پدید آید، تمام واژگان آن را دچار تطور معنایی کند؛ زیرا تحول الفاظ زبان متأثر از تحول موارد و مصادیقی است که به آنها اشاره دارند. اگر موارد و مصادیقی بر اثر تحول اجتماعی و فرهنگی، تغییر پیدا کنند، الفاظی که برای اشاره به آنها به کار می رود، نیز تغییر معنایی می یابند؛ اما بسیاری از چیزها قبل و بعد از یک تحول اجتماعی و فرهنگی، همچنان ثابت می مانند و لذا وجهی ندارد، معنای الفاظی که برای اشاره به آنها به کار می روند، عوض شود.

ثانیاً، فرایند تغییر معنایی واژگان این چنین است که ابتدا به نحو مجاز یعنی با قرینه صارفه است و لذا تا قرینه ای بر تغییر معنای یک لفظی نشان داده نشود، نمی توان ادعا کرد که معنای آن لفظ عوض شده است.


دانشگاه یا بازداشتگاه و اندرزگاه

در هر زبانی این گونه است که وقتی یک واژه ای نحوست پیدا می کند، یک معادلی که زیبا باشد، برایش می سازند. واژه زندان از آن جمله است. معروف ترین معادل هایی که برای آن انتخاب کرده اند، اندرزگاه، ندامتگاه و بازداشتگاه است. من در این نوشتار می خواهم دانشگاه را در شرایط کنونی ایران با زندان مقایسه کنم و بیان کنم تا چه اندازه به آن شباهت دارد.

1. دانشگاه یا بازداشتگاه

به نظر می رسد، دانشگاه باید چنان که از نامش پیداست، محل دانش و آموزش و پژوهش علمی و نظریه پردازی و نوآوری و نقد باشد و دانشگاهیان لحظه به لحظه مرزهای دانش را بگسترند یا یک مشکل واقعی را حل کنند؛ اما اگر بنا بر این نهاده شود که 40 ساعت یا کمتر در طول هفته یک استاد را در جایی حبس کنند که نتواند یک مقاله ای بنویسد یا یک سخنرانی علمی داشته باشد یا در یک میزگرد علمی شرکت کند؛ بلکه او را در اتاقی چندنفره حبس کنند که به طور پیوسته محل آمد و شد همکاران و دانشجویان است و گاهی از شلوغی اتاق صدا به صدا نمی رسد و گاهی هم که اتاق خلوت می شود، وقت ارزشمند استادان به گعده های روزمره و احوال پرسی ها و جک و خنده و گفتگوهای باری به هر جهت تلف شود، آیا دانشگاه با چنین شرایطی چه فرقی با بازداشتگاه دارد؟ چرا در دانشگاه های ما بیش از آن که به پژوهش و بحث علمی و نظریه پردازی و نوآوری و نقد بها بدهند، به حضور فیزیکی وقت تلف کن، بها می دهند؟

در اینجا مناسب می دانم، شما را به گوشه ای از متن نامه یک استاد تمام نمونه کشوری جلب کنم که ترفیع سالانه او را به سبب کسر حضور چند ساعته ای در دو ماه از سال ندادند؛ علیرغم این که در طول همین سال بیش از ده مقاله از او در مجلات معتبر منتشر شده بود.

او به مسئول مربوط نوشته است:

به استحضار می رساند که ... مطلع شدم که کمیته منتخب دانشگاه پرونده ترفیع سالانه اینجانب را به خاطر کمتر از حد نصاب بودن ساعات حضور اینجانب در دانشگاه در دو ماه آذر و اسفند 91 به دانشکده عودت داده اند....

1. غرض بنده از نوشتن این نامه این نیست که یک پایه برای افزایش حقوقم بگیرم. این پایه را تقدیم می کنم به کسانی که آن را از من دریغ داشتند. بنابراین شما از همین الان می توانید ماجرا را تمام شده بدانید و این پایه را به بنده ندهید. هدف من این است که بگویم بسیار متأسفم از این که در دانشگاهی فعالیت می کنم که مسئولانش در مورد حق و حقوق استادانش چنین تصمیم می گیرند.

2. آیا به نظر شما عادلانه است که میزان ساعات حضور فیزیکی همه افراد اعم از مربی، استادیار، دانشیار و استاد، آن هم با هر میزان تولید علمی یکسان باشد؟ بنده از سال 89 تا کنون استاد تمام این دانشگاه هستم. هیچ کاری هم جز تدریس و تحقیق در زمینه رشته ام ندارم. حتی در یکسال گذشته تمام درخواست های تدریس از دانشگاه های دیگر -که عمدتا مربوط به مقطع دکتری بوده است- رد کرده ام و فقط ممحض در کار دانشگاه ... هستم. فقط در سایت علمی نورمگز 64 مقاله به زبان های فارسی، عربی و انگلیسی از اینجانب نمایه شده و همگی آنها با عنوان دانشگاه ... ثبت شده است. آیا این است احترام مسئولان دانشگاه به استادانی که بیشترین وقت مفیدشان – چه در محیط دانشگاه و چه در منزل- صرف اعتلای دانش در دانشگاه ... کرده اند؟

3. من در یکسال گذشته در سه مقطع دکتری، ارشد و کارشناسی تدریس کرده ام. نتایج ارزیابی دروس حتما خدمت شما و آقایان هست. اگر نیست برای یک بار هم شده نزد دانشجویان دکتری بروید و از کیفیت و کمیت دروس اینجانب سؤال کنید. نیز می دانید علاوه بر تدریس و راهنمایی پایان نامه ها، چندین مقاله علمی پژوهشی به چاپ رسانده ام (که برخی از آنها در فرم ترفیع آورده ام) یا مجوز چاپشان گرفته ام. برای اطلاع بیشتر شما می گویم که در یک سال گذشته سه مقاله در نشریات علمی پژوهشی به چاپ رسانده ام، چهار مقاله هم مجوز چاپشان از مجلات علمی پژوهشی گرفته ام و دو مقاله در مجلات علمی ترویجی و دو مقاله در مجلات علمی تخصصی به چاپ رسانده ام، در یک همایش بین المللی هم شرکت کرده ام و مقاله ام در مجموعه مقالات همایش به چاپ رسیده است. آیا با وجود این، من در انجام وظایف آموزشی و پژوهشی ام کوتاهی کرده ام؟! اگر تمام فعالیتهای پژوهشی سرپرست دانشگاه ... و معاونان ایشان، از جمله معاون محترم پژوهشی دانشگاه ...، در یک سال گذشته جمعاً به اندازه فعالیتهای بنده در یک سال گذشته برسد من از مسئولان محترم می خواهم که همه پایه هایی که تا به حال به من داده اند از من بگیرند. همینطور اگر تمام مقالات علمی - پژوهشی معاون محترم پژوهشی دانشگاه ... در 20 سال گذشته به اندازه مقالات علمی پژوهشی من در یک سال گذشته رسید همه سوابقم را یکجا تقدیم ایشان می کنم.

4. اینجانب سالهاست که از ناهار دانشگاه ... استفاده نمی کند و اوقات نماز، ناهار و استراحت را در منزل می گذراند و نه در دانشگاه. بنابراین ساعات حضور اینجانب صرفاً ساعات مفیدِ کاری بوده است. این در حالی است که بسیاری از عزیزان این ساعات را در دانشگاه به انجام فریضه ظهر و عصر و صرف ناهار و استراحت می پردازند و جزو ساعات موظفشان هم محاسبه می شود. آیا به نظر جنابعالی و مسئولان عالیرتبه دانشگاه، اعضای هیأت علمی در حین صرف ناهار و استراحت در استاد سرای دانشگاه نیز به تولید علم می پردازند یا مشاوره علمی می دهند؟! اگر جوابتان مثبت است که بنده متأسفم که سالها از قافله تولید علم و مشاوره علمی عقب افتاده ام! و اگر جوابتان منفی است لطفا همان ساعات ناهار و استراحت را که برای دیگران جزو ساعات موظفشان محسوب کرده اید به ساعات حضور ما نیز اضافه فرمایید که در این صورت مشکلی باقی نمی ماند.

5. آیا اعضای محترم هیأت امنا و هیأت رئیسه دانشگاه ... فقط در مورد کم کردن حقوق هیأت علمی وظیفه شرعی و ملی و قانونی دارند؟ آیا آنها در مقابل این که سالهاست حق الزحمه رساله های دکتری و پایان نامه های ارشد داده نشده است احساس مسئولیت نمی کنند؟ ترم های متوالی است که حق التدریس اعضای هیأت علمی را پرداخت نکرده اند، آیا هیچ یک احساس مسئولیت نمی کنند؟ آیا هیچ احساس کرده اند که با کم شدن ارزش پول ملی در هر سال میلیون ها تومان ضرر مالی به اعضای هیأت علمی زده اند. آیا آنها در برابر ندادن گرنت اعضای هیأت علمی و تشویق مقالات، خودشان را مدیون کسی نمی دانند؟

....

این بود، گوشه ای از نامه اعتراضی یک استاد تمام نمونه کشوری و اما بعد، من تصور می کنم، باید در دانشگاه ها به جای این که بر حضور فیزیکی و کمی استادان تأکید کنند، بر حضور کیفی و علمی ایشان تأکید نمایند. باید محیط دانشگاه فضای آرامی برای رشد علمی و تألیف مقاله و سخنرانی و میزگرد و نقد علمی باشد. بی تردید با حبس استادان در یک اتاق چند نفره هرگز چنین اهدافی تأمین نمی شود. امروزه که تلفن همراه و اینترنت وجود دارد و دانشجویان در هر وقت و بی وقت با استادان خود در تماس اند و استادان حتی در خانه خود به کار علمی و پژوهشی مرتبط با دانشجویان و دانشگاه اشتغال دارند، حبس ایشان در اتاق چند نفره و اتلاف وقت ارزشمند آنان، جفای بزرگی به آنان و علم و پژوهش است. مناسب است، به ازای هر مقاله یا میزگرد یا سخنرانی و یا هر کار علمی و پژوهشی مفیدی که استاد در هر محلی انجام می دهد، حضور فیزیکی را معادل سازی کنند.

 

2. دانشگاه یا اندرزگاه

متأسفانه در پی فتنه ای که در سال 88 در کشور به وجود آمد، محیط دانشگاه ها امنیتی شد و از یک سو، کرسی های نظریه پردازی و نوآوری و نقد تعطیل شد و فرصت های مطالعاتی و رفت و آمد استادان دانشگاه به دانشگاه های خارجی و همایش های بین المللی با محدودیت های فراوانی همراه گردید و از سوی دیگر، برخی از نهادها گویا با تصور این که استادان دانشگاه به اندرز نیاز دارند، کوشیدند، با کلاس های عقیدتی – سیاسی که برای استادان دانشگاه برگزار می کنند، ایشان را با معارف اسلامی و بصیرت های سیاسی لازم آشنا کنند. پنداری، تصور شد که ریشه فتنه در دانشگاه هاست و این بی بصیریتی دانشگاهیان است که منشأ فتنه شده است.

از دیگر سو، در آیین نامه ارتقای استادان، یک بخش فرهنگی هم افزودند و آن را یک ملاک قرار دادند تا میزان بصیرت سیاسی و التزام اعضای هیئت علمی را به اسلام و ولایت فقیه بسنجند و مانع ارتقای استادانی بشوند که کمترین زاویه فکری با اندیشه های سیاسی حاکم بر دانشگاه ها دارند.

ما با بصیرت افزایی و اندرزدهی مخالفتی نداریم. بی تردید برگزاری کلاس ها و کارگاه های علم افزایی خیلی ارزشمند است؛ اما باید دانست، با نام مقدس اسلام و ولایت فقیه بر سر استادان کوفتن و آنان را چون محبوسانی بر سر کلاس های ضیافت اندیشه نشاندن و ریا و تزویر و نفاق را تزریق کردن و به ازای مدرکی که برای حضور در این کلاس ها به استادان می دهند، نمره فرهنگی دادن و ارتقای آنان را به آن موکول کردن، نه تنها نتیجه مثبتی عاید نمی شود؛ بلکه باعث فساد اخلاق و رشد چاپلوسی و دورویی و نفرت افزایی نسبت به دین و ولایت فقیه و نظام مقدس جمهوری اسلامی می شود.

باید توجه داشت که دانشگاه اندرزگاه نیست و در دانشگاه یک عده مجرم و نیازمند اصلاح و بصیرت حضور ندارند. دانشگاهیان خود منشأ فکر و فرهنگ و بصیرت و اندیشه دینی هستند. این خیلی خسارت بار است که استادان دانشگاه را بسان مجرمان سر کلاس بصیرت افزایی ها بنشانند و با نمره فرهنگی دادن به حضور در این کلاس ها، مقام علمی و منزلت اجتماعی استادان را فرو بکاهند. به میزان دیانت و پایبندی استادان به اسلام و ولایت فقیه نمره دادن و آن را ملاک ارتقا در نظر گرفتن، ثمره ای جز نفرت افزایی و نفاق پروری و فساد اخلاق در میان دانشگاهیان ندارد. شایسته است، ملاک ارتقا همان اموری قرار بگیرد که پیش از تغییر آیین نامه ارتقا وجود داشت؛ یعنی میزان فعالیت آموزشی و پژوهشی و اجرایی.

متأسفانه در دولت گذشته، استادان دانشگاه بسیار تحقیر شدند و چنان که در پست قبلی به آن پرداختنم، آنان را در حد سپوران و بلکه حتی ستوران تنزل دادند و این خسارت بزرگی به علم و فرهنگ و دین و اخلاق جامعه به باور آورده و می آورد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

لینک مرتبط:  استادان برترند یا سپوران؟!! +قصه پرغصه آزاداندیشی و نظریه پردازیخطوط قرمز آزاداندیشی و نظریه پردازی +  چالش های پیشاروی معرفت دینی معاصر + نقد علمی یا محاکمه عالم؟ +  ماجرای عبرت آموز محاکمه اینجانب  + داستان عجیب غصب طرح های تحقیق